یادداشت های علم

در دهه‌ی 1340 (1960)،‌شاه از این شرایط به خوبی بهره‌برداری کرد و با پشتیبانی از تکنوکرات‌های جوان و دادن اختیارات به آنان، توانست در مدتی کوتاه چهره‌ی اجتماعی و اقتصادی ایران را دگرگون سازد... ولی شاه در این مرحله، به دربایست‌های تحول سریع جامعه که لازمه‌اش گسترش نهادهای تازه‌ی متناسب با این تحولات و دادن امکان مشارکت فزاینده‌ی مردم بود، توجهی نکرد.(ص9)
* در زمینه‌ی سیاست خارجی نیز شاه خود را نه تنها صاحب‌نظر، بلکه برتر از رهبران بسیاری از کشورهای دیگر می‌پنداشت.(ص9)
* روش حکومت شاه به تدریج نهادهای سیاسی و اداری کشور را ناتوان و بی‌ارزش ساخته بود. گذشته از ارتش و نیروهای امنیتی، سال‌ها بود که شاه نه تنها تعیین‌کننده‌ی سیاست خارجی بود، بلکه نقش وزیر امور خارجه را به عهده داشت.(ص10)
* در زمینه‌ی سیاست نفتی نیز شاه مسؤولیت‌ها را آن‌چنان پراکنده کرده بود که سرنخ‌ها را صرفاً‌ خود او در دست داشت.(ص11)
* در ارتش نیز همین روش پراکندگی مسؤولیت وجود داشت. وزارت جنگ هیچ‌گونه نقش و اختیاری در نظارت بر نیروهای مسلح نداشت.(ص11)
* دستگاه اداری دولت روز به روز ناهماهنگ‌تر می‌شد. هر مسؤولی می‌کوشید راهی برای تماس مستقیم با شاه و دریافت موافقت برای اجرای برنامه‌ی مورد سلیقه، نظر و یا احیاناً‌ غرض خود پیدا کند بی‌آن‌که الزاماً‌ توجهی به سیاست کلی دولت داشته باشد.(ص11)
* عاملی که به این از هم گسیختگی یاری کرد افزایش بی‌سابقه‌ی درآمد نفت بود که به گمان می‌بایست در سال‌های آینده نیز همچنان ادامه یافته و به او امکان دهد به رؤیاهای دیرینه‌ی خود درباره‌ی قدرت نظامی و اقتصادی ایران، به آن‌گونه که خود تعبیر می‌کرد، جامه‌ی عمل بپوشد.(ص11)
* شاه رفتاری شگفت‌انگیز داشت. از یک‌سو با سرسختی و بی‌هیچ نرمشی برنامه‌های مورد پسند و علاقه‌ی خود را که عامل اصلی آشفتگی اقتصادی و ناخرسندی اجتماعی شده بود، به دولت تحمیل می‌کرد؛ ولی از سوی دیگر، درباره‌ی تصمیم‌هایی که احیاناً نتیجه‌ی خوبی نداشت، آماده‌ی پذیرش هیچ‌گونه مسؤولیتی نبود.(ص12)
* در آبان 1355 به فرمان شاه کمیسیون عالی نظارت بر کارهای اجرایی، به منظور برقراری انضباط شدید در سازمان‌های دولتی و رفع گرفتاری‌ها و تنگناهای موجود تشکیل شد. ریاست این واحد نوبنیاد که به کمیسیون شاهنشاهی معروف شد، با رئیس دفتر مخصوص شاه بود.(ص13)
* نهاد صلاحیت‌دار برای رسیدگی به عملکرد دولت و ارزیابی آن می‌بایست قوه‌ی قانون‌گذاری باشد، ولی شاه به هیچ‌رو آماده‌ی پذیرش چنین آزادی عملی برای مجلس نبود و اصولاً اعتقادی به دموکراسی نداشت.(ص13)
* به گمان او، همه‌ی مسؤولان، چه دولتی و چه خصوصی، در انجام وظیفه‌ی خود کوتاهی کرده بودند، مگر او که مصلحت کشور را بهتر از هر کسی تشخیص می‌داد و به عنوان یکه‌تاز میدان سیاست داخلی و خارجی ایران، هیچ‌کارش ایرادی نداشت.(ص14)
* شاه هرگونه تظاهر به مذهب را زیر سر «مارکسیست‌های اسلامی» و روس‌ها، و علم بخشی از آن را «حمق و تعصب» می‌شمرد.(ص15)
* به راستی نه شاه و نه علم، تا پایان این یادداشت‌ها هرگز متوجه خطری جدی از سوی گروهی از فعالان مذهبی مخالف نظام موجود نشدند و صرفاً از «تحریکات خارجی» بیمناک بودند.(ص15)
* در اواخر سال 1355 وضع مالی دولت به علت کاهش نسبی درآمد نفت و بی‌انضباطی در هزینه‌ها، بحرانی شد.(ص16)
* شاه نمی‌خواست بپذیرد که بحران کشور ریشه‌ی داخلی دارد و باید راه‌حل سریعی برای آن بیابد و سیاست نرمش‌پذیرتری در پیش گیرد. در نتیجه صرفاً می‌کوشید تدابیری اتخاذ کند که نشانه‌ی توجه او به حقوق بشر مورد علاقه‌ی جیمی‌کارتر، رئیس‌جمهور تازه‌ی آمریکا، و محافل غربی باشد.(ص17)

یادداشت‌های 1355
* یکشنبه 1/1/1355: صبح با آن‌که باران کم و بیش بود، در حضرت عبدالعظیم مراسم شروع سال پنجاهمین سلطنت شاهنشاهی پهلوی با شکوه و جلال خاصی برگزار گردید (در حقیقت شروع پنجاه و یکمین است و خاتمه‌ی پنجاه).(ص19)
* سه‌شنبه 3/1/1355: ...در این ضمن علیاحضرت شهبانو تشریف آوردند و همه کنار دریا نشستیم. بر سر یک خانم پدرسگ لوسی که قبلاً هم شرح حال او را نوشته‌ام که چه قدر در تعمیرات دربار سوءاستفاده می‌کند به نام خانم  و چند دفعه که در سابق در این خصوص عرایض حضور شاهنشاه کرده بودم، فرموده بودند چشم‌پوشی کن، آخر ما هم باید زندگی کنیم! به این معنی که دوستان علیاحضرت شهبانو باید در اطراف باشند و چیزی هم به آن‌ها برسد و علیاحضرت شهبانو خوش باشند، بین شاهنشاه و شهبانو گفت‌وگو شد و شاهنشاه شدید و سخت‌ بر علیاحضرت تاخت آوردند که این پدرسوخته دزد را باید اخراج کرد. خیلی باعث تعجب من شد و علیاحضرت شهبانو هم شدیداً ناراحت شدند، به طوری که من تا اندازه‌ای خجالت کشیدم. عصری شاهنشاه به من فرمودند که این پدرسوخته پشت سر من و حتی خود شهبانو بدگویی کرده است و ایشان با سادگی و عدم اطلاعاتی که دارند به کلی بی‌خبرند. آن وقت فهمیدم که علت این عکس‌العمل شدید چه بود. هیچ عمل شاهنشاه بی‌منطق و دلیل قاطع و صحیح نیست.(صص20-19)
* عصری [نلسون راکفلر] وارد شد. من از او به صورت نیم رسمی استقبال کردم. شام در حضور شاهنشاه خورد. شاهنشاه به او خیر مقدم گفتند و فرمودند ما دوستان‌مان را نگاه می‌داریم. بعد راجع به روابط ایران و آمریکا صحبت فرمودند که در اوج خود است. او هم جواب بسیار گرمی داد و شاهنشاه را رهبری دوراندیش، خیرخواه، مثبت و قابل اعتماد خواند و ایشان را در رهبری به اسکندر تشبیه کرد.(ص21)
* چهارشنبه 4/1/1355: مذاکرات طرفین انجام یافت عرض کردم، همیشه شاهنشاه چنان مسائل بزرگی را عنوان می‌فرمایند که طرف قدرت نفس کشیدن نمی‌کند. فرمودند، آخر راه هم نشان می‌دهم و به آن‌ها می‌گویم اگر نمی‌توانید دستی را در آفریقا ببرید، پس ببوسید.(صص22-21)
* پنجشنبه 5/1/1355: از اخبار مهم جهان شکاف بیشتر بین مصر و شوروی است. انور سادات دو هفته قبل در جلسه‌ی عالی حزب وحدت مصر که تنها حزب مصر است، قرارداد دوستی با شوروی را به علت عدم همکاری‌های نظامی و ندادن لوازم یدکی جنگ‌افزارها لغو کرد. حالا دیگر طرفین شدیداً به یکدیگر حمله می‌کنند.(ص23)
* جمعه 6/1/1355: صبح زود راکفلر را راه انداختیم، ساعت 8 پرواز کرد می‌گفت کارهای ما خیلی بطئی است. من گفتم برعکس کارهای ما خیلی سریع است. گفت باید شاهنشاه ایران را یکی دو سال به آمریکا ببریم که مملکت‌‌داری به ما بیاموزد.(ص23)
* صحبت‌های صبح راکفلر را عرض کردم. فرمودند، سفیر آمریکا از نطق من در اول فروردین حرفی نمی‌زد؟ عرض کردم، چرا، می‌گفت کشوری است که تکلیف آن معین است.(صص24-23)
* شنبه 7/1/1355: بعد [عبدالعظیم ولیان]، نایب‌التولیه‌ی تازه‌ی آستان قدس، به اتفاق من و [محمدجعفر] بهبهانیان، معاون من، شرفیاب شدیم و بودجه‌ی آستان قدس رضوی را به عرض رساندم، در 529 ملیون تومان. شاهنشاه فرمودند، سال اولی که امور آستان قدس را به تو سپردم بودجه آن چه قدر بود (ده سال قبل)؟ عرض کردم، هیجده ملیون تومان. خنده‌ی رضایتی فرمودند و فرمودند، آستان قدس باید عظیم‌تر از این بشود، یکی از دستگاه‌های مهم مملکتی است.(صص25-24)
* دوشنبه 9/1/1355: علیاحضرت شهبانو مرا احضار فرمودند که با این خانمی که قرار شده بیوگرافی ایشان را بنویسد قدری صحبت کنم، مثل این‌که دارد شانه خالی می‌کند. [لسلی بلانش] Leseley Blanch یا به عبارت دیگر خانم [گرانت] Grant از نویسندگان بزرگ زن است، ولی در این کار درمانده است.(ص26)
* من عرض کردم، چه طور است شاهنشاه قدری در معرفی علیاحضرت شهبانو با او صحبت بفرمایید. فرمودند، نه! علیاحضرت فرمودند، لابد مرا [ریاکار] hypocrite بزرگ معرفی می‌کنی. شاهنشاه فرمودند، البته! اگر مصاحبه بکنم جز این نخواهم گفت. هر دو مطلب شوخی بود.(ص27)
* جمعه 13/1/1355: ...قبل از من، نخست‌وزیر که قرار است به عربستان سعودی برود، شرفیاب شد. باید بگویم که چند شب قبل در مهمانی افسران گارد که من سر میز شاهنشاه بودم، به عرض رساندم که امر نفرمودید امسال نخست‌وزیر شرفیاب شود. شاهنشاه خندیدند، فرمودند، درست می‌گویی، بگو پنجشنبه بیاید و علیاحضرت شهبانو خیلی تعجب فرمودند که من چنین پیشنهادی می‌کنم.(صص29-28)
* یکشنبه 15/1/1355: [عبدالعظیم ولیان]، استاندار خراسان، تلگرافی کرده بود که [در اجرای اصل 13 انقلاب] کارخانه‌های ثابت خراسان [منظور کارخانه قند فریمان] می‌خواهند 20% سهام خودشان را از طریق سازمان گسترش به کارگران و کشاورزان [بفروشند]. تکلیف سهامی که آستان قدس رضوی آن‌جا دارد چیست؟ (چون استاندار نایب‌التولیه هم می‌باشد). امر مطاع به این صورت صادر شد: اولاً مال آستان قدس هم باید مثل سایرین به فروش برسد؛ ثانیاً کارگران اولویت دارند، اگر نخواستند، به دیگران عرضه شود؛ ثالثاً 80% بقیه را کی خواهند فروخت؟(ص30)
* دوم این‌که والاحضرت اشرف کسب اجازه کرده بودند که تأسیس بنیاد خیریه اشرف پهلوی را ضمن سخنرانی در رادیو تلویزیون اعلام نمایند. فرمودند که کار خیر، تازه اگر کار خیری باشد، سروصدا راه انداختن و داد و فریاد ندارد. لازم نیست!(صص31-30)
* دوشنبه 16/1/1355: .بیشتر کارهای جاری عرض شد، منجمله نامه‌ی سفیر آمریکا که میسیون [هوشنگ] انصاری وزیر اقتصاد [و دارایی] در آمریکا در مورد فروش نفت به دولت آمریکا و ذخیره‌ی آن در معادن نمک موفقیت‌آمیز بود، ولی مشکلات کوچکی موجود است که باید رفع شود (همان مشکلات با شرکت‌های نفتی) که خوب می‌دانیم که دوازده سال است که موجود است.(ص31)
* سه‌شنبه 17/1/1355: راجع به کتابی که باید پروفسور [جورج] لنجوسکی بنویسد، عرض کردم نام آن را می‌خواهد Crown of Pahlavis بگذارد و تاج را هم پشت جلد بگذارد. تصویب فرمودند. فرمودند، چون اسم کتاب این است و تمثال پدرم هم با لباس نظامی است، عکس مرا هم با لباس نظامی بگذارید.(ص32)
* صحبت از هژیر و کارها و افکار او پیش آمد. خیلی تعریف فرمودند و من هم تأیید کردم و به عرض رساندم که ادعانامه‌ای که به شرکت نفت آن روز نوشته واقعاً از اسناد دیدنی و خواندنی است. فرمودند، به همین دلیل هم به دست سید کاشی او را کشتند. عرض کردم، تمام آن‌چه را بعدها شاهنشاه به تدریج جامه‌ی عمل پوشاندید او پیشنهاد کرده بود، در مورد مشارکت و قیمت نفت و حمل و نقل و بالاخره منافع محل‌های فروش فرمودند، آیا این‌که طرف ما چه شرکت نفت و چه کنسرسیوم، فقط به صورت یک خریدار ساده نفت در آید هم پیش‌بینی کرده بود؟ (با لبخند و تعجب و استفهام). عرض کردم این مطلب به خواب کسی هم نمی‌آمد که شاهنشاه عمل فرمودید. لبخند رضایت‌آمیزی فرمودند. عرض کردم، دکتر مؤتمنی مدیرعامل بنگاه حمایت مادران و نوزادان به علت بعضی انحرافات در امور مالی تحت تعقیب قرار گرفته. چون بنیاد وابسته به علیاحضرت است، وزارت اطلاعات جلوی نشر خبر را گرفته. فرمودند، غلط کرده، فوری بگو دیگر از این گه‌ها نخورند.(صص35-34)
* پنجشنبه 19/1/1355: عرض کردم، رئیس شرکت [نورتروپ] Northrop آقای [تام جونز] Mr. Tom Jones خبر می‌دهد که مسئله معامله‌ی نفت را در قبال فروش هواپیما با [ویلیام] سایمون وزیر خزانه‌داری آمریکا مورد مذاکره قرار داده او خیلی نظر مساعد داشته است (چون سایمون پدرسوخته با ما بد است). فرمودند، جای تعجب دارد، حالا دم این‌ها در مورد مصارف نفتی سواحل شرقی آمریکا و عدم اعتقاد به عرب‌ها، لای درگیر کرده که این طور مساعد شده‌اند. عرض کردم، شاید [جرالد] فورد و [نلسون] راکفلر فشار آورده باشند. فرمودند، این هم ممکن است وگرنه فکر نمی‌کنم این پدرسوخته به این آسانی‌ها موافقت می‌کرد.(ص36)
* شنبه 21/1/1355: چون دکترها می‌آمدند و می‌خواستند قبل از معاینه شاهنشاه با من مذاکره کنند، سرشام نرفتم. بودجه مرکز پژوهش‌های تبلیغاتی در آمریکا را که با اسرائیلی‌ها عمل می‌کنیم، تنظیم کردم.(ص39)
* یکشنبه 22/1/1355: صبح شرفیاب شدم. با آن‌که شرفیابی طولانی بود، ولی تمام کارهای جاری بود، منجمله بودجه‌ی مرکز تبلیغات سری را که با اسرائیلی‌ها داریم، تصویب فرمودند.(ص40)
* ضمن کارها به عرض رساندم که موضوع حمل اسلحه و مهمات و هواپیماهای اف- 5 به اردن برای فرستادن به مراکش شروع شد، ولی هنوز ما خبری از مراکش نداریم که چرا یک دفعه تصمیم گرفته‌اند از راه مصر برود. و البته از راه مصر برای ما هم مصلحت نیست، چون روس‌ها نسبت به مصر و الجزایر، هر دو حساسیت زیاد دارند (در مصر از دشمنی و در الجزایر از دوستی). راه اردن بهترین است. فرمودند، بر فرض مراکشی‌ها هم تقاضا بکنند، ما باید بگوییم فقط از این راه خواهیم فرستاد. به علاوه، در مقابل کار انجام شده قرار می‌گیرند، بعد خود دانند و اردن.(ص40)
* دوشنبه 23/1/1355: عرض کردم، محکومین به حبس از طرف دادگاه‌های نظامی وقتی حبس آن‌ها به سر می‌رسد آزاد نمی‌شوند. جای تعجب است و صحیح نیست. فرمودند، آخر امتحان کرده‌ایم صدی نود خرابکاران از میان همین‌ها برخاسته‌اند. عرض کردم، با وصف این صحیح نیست و در شأن کشور شاهنشاه نیست. اگر اجازه فرمایید آن‌ها را برای مطالعه و تزکیه به یک شهر دور افتاده تحت نظر منتقل کنیم که فرار هم نتوانند بکنند و حبس هم نباشند. فرمودند، صحیح است، برو فکرش را بکن و با رئیس ساواک ارتشبد [نعمت‌الله] نصیری صحبت کن.(ص43)
* عرض کردم، آیت‌الله [ابوالقاسم موسوی] خویی از نجف اشرف پیغام داده است شاهنشاه ترتیبی بفرمایید که حوزه‌ی علمیه‌ی نجف باقی بماند. فرمودند، اقداماتی کرده و می‌کنم، ولی فکر نمی‌کنم عراقی‌ها زیر بار بروند. اصولاً در دنیا بساط آخوند رو به اضمحلال است. عرض کردم، الحمدالله من دشمن‌ترین فرد نسبت به آخوندها هستم، چون آن‌ها را بی‌عقیده‌ترین مردمان نسبت به مبادی و مبانی اسلام می‌دانم... فرمودند، به دولت گفته‌ام در مشهد و شیراز بساط صحیحی راه بیندازند، قم هم که کِرکِر خواهد کرد. عرض کردم، دست به ترکیب قم نمی‌توان زد، ولی باید طرح نو با پایه اساسی گذارده شود. فرمودند، صحیح است.(ص44)
* سه‌شنبه 24/1/1355: ملک‌حسین استدعا کرده بود یک [خط ارتباطی مستقیم ]hot line بین کاخ شاهنشاه و کاخ سلطنتی اردن برقرار شود. اجازه مرحمت فرمودند. عرض کردم، پادشاه افغانستان باز یک اتومبیل در رم خریده به ده هزار دلار و پولش را از شاهنشاه می‌خواهد. فرمودند، البته بده، چه باید کرد؟ خدا به ما می‌رساند که ما به دیگران بدهیم.(صص46-45)
* سفیر لبنان هم با من مشورت کرد که شاهنشاه مایلند چه کسی رئیس‌جمهور لبنان شود: سرکیس یا رِمون ادّه؟ سرکیس از طرف آمریکایی‌ها و سوریه پشتیبانی می‌شود و رِمون ادّه مورد علاقه‌ی عمومی است. ضمناً تقاضا داشت که شاهنشاه به شخص اخیر کمک فرمایند.(ص48)
* چهارشنبه 25/1/1355: صبح شرفیاب شدم. اعضای هیئت امنای بنیاد اشرف پهلوی شرفیاب و معرفی شدند. بعد من به اختصار شرفیاب شدم. دو دستخط توشیح فرمودند که یکی دعوت از ملک خالد پادشاه سعودی بود برای اوائل خرداد به ایران.(ص48)
* پنجشنبه 26/1/1355 و جمعه 27/1/1355: در کیش به استراحت مطلق و کامل گذشت. البته برای شاهنشاه من نیز همین‌طور بود. من این‌جا باید یک نکته را بگویم که البته دلیل بر ضعف و ناتوانی من می‌کند. آن این است که کیش آن نشئه سابق را برای من ندارد. چون این‌جا را عشق من ایجاد کرده، یعنی دختری را که خیلی دوست داشتم و سال‌ها نگاه داشتم، او مرا به این کار تشویق کرد، چون خودش خیلی به این‌جا علاقه‌مند بود و روز اولی هم که به این‌جا آمدم و با یک هواپیما وسط صحرا نشستم، او همراه من بود. هرچه را در این جا می‌کردم که البته برای شاهنشاه من است، ولی ته قلبم احساس می‌کردم او هم راضی و راضی‌تر خواهد بود و او چه با من و چه به تنهایی از آن لذت خواهد برد.(ص50)
* نیم‌ساعتی عرایض کردم. منجمله مطالب سفیر آلمان را به عرض مبارک رساندم که می‌گفت من نمی‌دانم چه طور موضوع معامله تانک لئوپارد را نتوانسته‌ایم با ایران کنار بیاییم. ما مثل انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها تانک فروش نیستیم، حاضریم کارخانه ساخت تانک به شما بدهیم. این برای عظمت و صنعتی شدن ایران مهمتر است تا خریداری تانک، ولو گران‌تر باشد. درباره معامله نفت هم گفت شرکتی تشکیل داده‌ایم و می‌توانیم به تدریج از شما نفت بخریم، ولی دولت من نمی‌تواند (به دلایل واضح) از شما نفت مستقیم بخرد (چون اسیر شرکت‌های نفتی بزرگ آمریکایی و انگلیسی است که البته او چیزی در این باره نگفت).(ص50)
* فرمودند، در قسمت تانک‌ها قیمت آن‌ها خیلی گران است (دو برابر یک چیفتن). ثانیاً من اگر بخواهم حالا کارخانه تانک‌سازی بسازم که در ایران به من تانک بدهد باید ده سال صبر کنم. ثالثاً حالا قیمت لیره پایین و قیمت مارک بالا می‌رود. این است که عملی نیست. به او بگو، مگر قیمت را خیلی پایین بیاورند. نفت را هم می‌خواهند ارزان بخرند، ولی اگر گران بخرند (یعنی قیمت روز ما)، من حرفی ندارم.(ص51)
* جمعه 27/1/1355: مدتی صحبت دزدی‌های بزرگ شرکت‌های بزرگ آمریکایی و گرفتاری رجال کشورهای مختلف منجمله ژاپن که بیش از همه آلوده است، مطرح شد. بعد اصولاً صحبت خارجی‌ها پیش آمد که چه مردمان پدرسوخته‌ای هستند. خودشان از همه دزدترند و دیگران را دزد می‌خوانند، حتی در امور سیاسی اهل چانه‌زدن هستند. من عرض کردم، رویه‌یی شاهنشاه که یک دنده و بی‌محابا مسائل را در همان وهله‌ی اول کف دست آن‌ها می‌گذارید، بهترین رویه است. فرمودند، به همین جهت خیال می‌کنند جای چانه‌زدن دارند، حال آن‌که نمی‌دانند که من منعطف نمی‌شوم، کم‌کم فهمیده‌اند.(ص52)
* شنبه 28/1/1355: عرض کردم، کتاب اولین مسافرت اعلیحضرت رضاشاه کبیر به مازندران خیلی جالب است و حتی صاحب دکترین و برنامه و همه چیز است. می‌خواهم بدهم چاپ کنند. فقط یک فصل کوچکی در مورد جدا شدن دین از سیاست عنوان شده، نمی‌دانم اجازه می‌فرمایید چاپ کنم؟ فرمودند، چه می‌گویند؟ عرض کردم، می‌فرمایند وقتی دین با سیاست مخلوط شد، هر دو طرف صدمه می‌بیند، یعنی نه دین دین می‌شود، نه سیاست سیاست و هر دو ناچار در گودال عوام‌فریبی و ظاهرسازی می‌افتند. فرمودند، این که عیب ندارد، چاپ کنید.(صص53-52)
* دوشنبه 30/1/1355: ...در این ضمن لیکا Leica پادشاه سابق آلبانی آمد در منزل مرا دید. پول می‌خواهد و [معامله تجارتی] business پادشاه سابق یونان هم دیشب در رکاب علیاحضرت شهبانو به همین منظور آمده است. ویکتور امانوئل پسر پادشاه سابق ایتالیا را که شاهنشاه آباد فرمودند، واسطه‌ی معاملات بزرگی با ایتالیا شد و حالا ثروت هنگفتی دارد، این‌ها هم تبعیت می‌کنند. شاهنشاه آن‌قدر بلندنظر و بزرگ است و آن‌قدر آقاست که این کارها در طبیعت اوست، حال آن‌که خودش کوچک‌ترین ارزشی برای ثروت دنیا قائل نیست. ولی تاحد معقول اگر یک بدبخت‌هایی بتوانند استفاده از زندگی بکنند، چه مانع دارد.(ص55)
* در این‌جا قدری راجع به روحیه‌ی ایرانیان بخصوص طبقه‌ی بالا صحبت شد که در زبان چیزی می‌گویند و در عمل چیز دیگری می‌خواهند. یکی می‌گوید من سربازم و برای وطن کار می‌کنم و دیگری می‌گوید من بنده و غلام و برای شاهنشاه جان‌فشانی می‌کنم. ولی حقیقت این است که همه منافع دارند و همه پول می‌خواهند و همه دروغ می‌گویند. شاهنشاه خیلی خیلی تأمل فرمودند. فرمودند، متأسفانه همین‌طور است، لااقل در طبقات بالا که قطعاً این‌طور است.(ص56)
* سه‌شنبه 31/1/1355: ...بازی‌های آسیایی المپیک که قرار بود دو سال دیگر در پاکستان عملی شود، به علت فقر و استیصال آن‌ها انجام نمی‌گیرد، باید در یک کشور آسیایی و به احتمال قوی عرب بشود (اگر بخواهد انجام پذیرد) و لازمه‌اش اخراج اسرائیل از جرگه است. ما و ژاپن نمی‌خواهیم به این کار گردن بگذاریم. حال ممتنع رأی بدهیم یا مخالف اخراج؟ بالاخره قرار شد با ژاپن همکاری کنیم. گزارشی آقای [احسان‌الله] استخری معلم علوم دینی والاحضرت همایونی که به عتبات مشرف شده است داده بود که آیت‌الله [ابوالقاسم موسوی] خویی استدعا دارند سفیر شاهنشاه در بغداد عنایت بیشتری به ایشان داشته باشند. شاهنشاه تلخ خنده‌ای کردند و فرمودند، این آقایان که همیشه از سفیر من فاصله می‌گرفتند.(ص57)
* چهارشنبه 1/2/1355: سفیر اسرائیل را پذیرفتم. گزارش نمایندگان کمیته‌ی سنای آمریکا را که برای مطالعه در امر [تحریم] embargo صدور اسلحه به ایران داده بودند (آن چیزی که به دست اسرائیل رسیده) برایم آورد. بعد هم گفت آمریکایی‌ها به ما می‌گویند شما چرا با ایران بیشتر همکاری نمی‌کنید و ما گفته‌ایم این بسته به نظر ایران است. هم‌چنین آمریکایی‌ها گفته‌اند ما از نظر تربیت پرسنل بیش از آن پیش رفته‌ایم که آمریکایی‌ها خیال می‌کردند. مقداری هم راجع به کنفرانس وزرای خارجه اسلامی در اسلامبول که ماه آینده تشکیل خواهد شد می‌گفت و استدعا داشت که مثل کنفرانس جده یک دفعه به صورت کنفرانس کشورهای عرب در نیاید (چون در آن‌جا یک دفعه تصمیماتی علیه اسرائیل گرفته شد و مخصوصاً این مسئله که اسرائیل یک کشور نژاد‌پرست است تسجیل شد). می‌گفت در این زمینه مصراً استدعا داریم که از حالا دولت ایران این مطلب را در نظر داشته باشد. می‌گفت [نجم‌الدین] اربکان، رئیس یک اقلیت کوچک مجلس ملی ترکیه نوکر و حقوق‌بگیر قذافی است، باید مواظب او باشید که خیلی ممکن است [آشوب] agitation بکند. در آخر مطلب عجیبی عنوان کرد، به این صورت که کشور او در امر اسلحه و ساختن اسلحه‌های بسیار مدرن (شاید منظور او بمب اتمی بود) پیشرفت بسیار کرده است، به طوری که دنیا را به تعجب و تحسین واخواهد داشت. چون اطلاع از این وضع در شکل تصمیم‌گیری سیاسی اعلیحضرت همایونی ممکن است تأثیر کلی داشته باشد، از تو دعوت می‌کنم که بیایی از نزدیک ببینی که چه داریم. من که در دلم خیلی نگران شدم، به سادگی گفتم امسال بسیار کار دارم، قطعاً نخواهم توانست. به علاوه هیچ معلوم نیست که مصلحت ما و شما در این باشد که احیاناً خبر سفر من به اسرائیل در جایی درز کند. گفت مگر نخست‌وزیر ما به این جا نمی‌آید؟ تو را هم طوری می‌بریم که هیچ کس نفهمد. گفتم به هر حال خیلی تأمل دارد.(ص60)
* پنجشنبه 2/2/1355 و جمعه 3/2/1355: جمعه سفیر آمریکا برای ناهار پیش من آمد. راجع به متروی تهران هم می‌گفت یک مهندس عالیقدر آمریکایی در تهران است می‌خواهد تو را ببیند و بگوید که کار بیهوده‌ایست پول و وقت خودتان را به هدر می‌دهید و دردی هم دوا نمی‌کنید. گفتم بیاید، ولی کنترات این کار با فرانسوی‌ها امضاء شده است.(صص62-61)
* یکشنبه 5/2/1355: [سرآنتونی پارسونز] سفیر انگلیس استدعای شرفیابی کرده بود که در مورد خرید اسلحه از طرف عراق از انگلستان کسب اجازه کند. فرمودند، بیاید (سیاست شاهنشاه موافق این کار است که عراق تمام متکی به شوروی باقی نماند).(ص63)
* حسنی مبارک معاون رئیس‌جمهور مصر که از چین برمی‌گشت شرفیاب شد و در پیشگاه شاهنشاه به طور خصوصی ناهار خورد.(ص63)
* دوشنبه 6/2/1355: عرض کردم، سفیر آمریکا سؤال می‌کند آیا مطالبی حسنی مبارک معاون رئیس‌جمهوری عرض کرده است که من لازم باشد به واشینگتن گزارش بدهم؟ فرمودند، بلی، به او بگو حسنی مبارک می‌گوید رئیس‌جمهور مصر از مسافرت اروپایی خودش خیلی راضی است و نتایجی که می‌خواسته گرفته است (خرید اسلحه و کمک اقتصادی) حسنی مبارک هم از چین خیلی راضی برگشته و به کمک چین کاملاً امیدوار است عرض کردم. چین چه کمی می‌تواند بکند؟ فرمودند، spare parts [لوازم یدکی] اسلحه‌ی روسی که خود چینی‌ها می‌سازند. به علاوه تا اندازه‌ای کمک‌های اقتصادی فرمودند، حسنی مبارک که می‌گوید رئیس‌جمهور از اختلاف بین اعراب رنج می‌برد و به هر حال می‌خواهد به کنفرانس ژنو برود و فلسطینی‌ها هم آن‌جا حضور داشته باشند. وضع رئیس‌جمهور، همان عدم اعتماد به شوروی‌ها و امیدواری به شماست (آمریکایی‌ها). من توصیه می‌کنم که باید به شدت او را تقویت کنید.(ص64)
* سه‌شنبه 7/2/1355: شاهنشاه بسیار سرحال بودند و تا مرا دیدند از سخنرانی‌ دیروز ظهر در دانشگاه پهلوی تعریف و تمجید فرمودند.(صص65-64)
* عرض کردم، مثلاً چیزی که دیروز خیلی باعث تعجب من در دانشگاه پهلوی شد، مشاهده زیادی دختر چادر به سر بود. وقتی که غلام رئیس دانشگاه بودم، دختر چادر به سر را مسخره می‌کردیم، یک نفر هم برای نمونه پیدا نمی‌شد. یعنی آن را برای خود یک تحقیر حساب می‌کردند و حالا ده‌ها دختر چادری حتی در سالن سخنرانی دیدم، ولی آن‌جا محلی نداشت که من در این باره صحبت بکنم و به هر حال شنیده‌ام که حتی بعضی دختران با فرهنگ‌مهر رئیس دانشگاه دست نمی‌دهند که این کار حرام است. شاهنشاه خیلی تعجب فرمودند. عصبانی شدند. عرض کردم، بیچاره فرهنگ‌مهر خودش زرتشتی است و بسیار هم مرد خوبی است، ولی از ترس چماق تکفیر آخوندها بیشتر از مسلمانان احتیاط می‌کند. فرمودند، دیگر آخوندی نیست. عرض کردم، روحیه‌ی آخوندی هنوز هست و مارکسیست‌های اسلامی برای هوچی‌گری خیلی خوب از آن بهره‌برداری می‌کنند.(صص66-65)
* عرض کردم، اتفاقاً من خواستم دیروز این مطلب را هم مطرح کنم و بگویم که اگر اعلیحضرت رضاشاه کبیر در مازندران املاک خریدند برای آبادانی آن‌جا بود، هرکس سفرنامه‌ی اول اعلیحضرت رضاشاه را به مازندران مطالعه کند می‌بیند که بین ساری و علی‌آباد پنج ساعت راه پیموده‌اند و مالاریا پدر مردم را درآورده بود. اصولاً کشوری و مردمی در آن‌جا نبود و ایشان مازندران را زنده کردند. فرمودند، اتفاقاً من که گاهی درباره‌ی این همه املاک با ایشان صحبت می‌کردم، جوابشان همین بود که من قصد تملک ندارم، قصد آبادانی دارم وگرنه انسان بیش از یک کفن به گور نمی‌برد. عرض کردم، به علاوه ایشان یک قران به خارج نفرستاده بودند، هر چه بود برای ایران و در ایران می‌خواست. فرمودند، همین‌طور است و کاش این مطالب را هم گفته بودی.(صص67-66)
* شاهنشاه از من پرسیدند، آیا تو به من گفتی آخوندها با کاپیتولاسیون موافق بودند؟ عرض کردم، بلی، چون می‌گفتند کفار را نمی‌شود با قوانین اسلامی محاکمه کرد. فرمودند، اتفاقاً به من گفتند در ترکیه هم همین طور بود. آخوند در همه‌ی دنیا حتی در اروپا هم مضّر است.(ص67)
* چهارشنبه 8/2/1355: مثلاً همین پیام نخست‌وزیر انگلیس که امروز تقدیم کردم و این که کیسینجر طابق‌النّعل بالنّعل توصیه‌های همایونی را در آفریقا عمل کرده است و صورت مذاکرات کیش را چه‌گونه می‌توان به مردم گفت؟ فرمودند، باید یادداشت کنی که بعدها مردم بخوانند.(ص69)
* فرمودند، در زمان مصدق مادرم بدون اجازه‌ی من برای این که شاید بتواند کاری بکند، در یک مکانی با آیت‌الله [سیدابوالقاسم] کاشانی ملاقات کرده بود. وقتی که مردکه به اتاق وارد شده بود، قهراً مادرم نشسته بود. به او پرخاش کرده بود که خانم بلند شو، تو باید پیش پای من بلند شوی.(ص70)
* عرض کردم، یهودی‌ها نسبت به روزنامه‌ی اطلاعات و همچنین ژورنال دو تهران که خیلی به آن‌ها فحش می‌دهد، گله دارند. فرمودند، به طور کلی به اطلاعات تذکر بده که انعطاف به یک طرف چه عرب و چه اسرائیل به نفع سیاست عالیه کشور ما نیست.(ص71)
* شنبه 11/2/1355: فرمودند، فکر تقسیم املاک بین زارعین که از زمان ولیعهدی در نظرم بود و همیشه دنبال می‌کردم، ولی موضوع شرکت کارگران در منافع کارخانجات و حتی سهیم شدن آن‌ها از سال [1955] برایم پیدا شد و جالب این جاست که در آن سال‌ آلمان بودم و این مطلب را با رئیس سندیکای بزرگ کارگری آلمان غربی در میان گذاشتم. او به من گفت عملی نیست.(ص76)
* یکشنبه 12/2/1355: صبح شاهنشاه هیئت اجرایی حزب [رستاخیز] را به حضور پذیرفتند... در مذاکرات دو مطلب روشن شد، یکی این‌که هنوز ارگان‌های حزب درست کار نمی‌کند و کارهای اجرایی و مطالعاتی به هم مخلوط و سردرگم است و دیگر این‌که برای کنگره‌ی حزب در خردادماه آماده نیستند. ولی شاهنشاه امر فرمودند باید قطعاً در خرداد تشکیل شود. چیزی که من دلم می‌خواست آن‌جا بگویم ولی چون مقامی نداشتم نتوانستم حرف بزنم، این بود که به چه صورت باید مردم را علاقه‌مند به حزب بکنیم.(ص78)
* دوشنبه 13/2/1355: گزارش مفصلی از [ژنرال آلن فریزر، سرکنسول] آفریقای جنوبی برای مشارکت ایران و استخراج اورانیوم و طلا و سایر مواد معدنی مثل فسفات و غیره در آفریقا رسیده بود که به عرض رساندم. فرمودند، به [سرکنسول] وقت شرفیابی داده شود.(ص80)
* فرمودند، صحبت‌های دیروز من در حزب چه طور بود؟ عرض کردم، مثل همیشه برنده و قاطع بود و اتفاقاً امروز صبح در دانشگاه تهران که یک ربعی با استادان صحبت می‌کردم، آن‌ها هم همین عقیده را ابراز می‌داشتند.(ص81)
* در آخر به من فرمودند، قدری درباره‌ی این کارتر که در انتخابات [مقدماتی] Primary آمریکا دائماً پیروز می‌شود، از سفیر آمریکا تحقیقاتی بکن. عرض کردم، شرح حال مختصر او را در مجله‌ی تایم خواندم. گویا مرد بی‌شخصیتی است و در هیچ وقت مطلب صریحی نمی‌گوید.(ص81)
* بعد فرمودند، نمی‌دانم چه قضیه‌ای است که روزنامه‌ی تایمز لندن و نیویورک تایمز، هم‌زمان، به ایران حمله کرده‌اند و مسائلی عنوان کرده‌اند که من از حرف‌های [جیمز] کالاهان وزیر خارجه‌ی سابق انگلیس و نخست‌وزیر فعلی هم استشمامی کردم و آن این است که می‌گفت دموکراسی خود از عهده‌ی کمونیسم برمی‌آید و این‌ها الان به سختگیری‌های ما نسبت به کمونیست‌ها حمله می‌کنند. مثل این‌که یک خرده بودار است.(ص81)
* سه‌شنبه 14/2/1355: به کارهای جاری رسیدم، منجمله سفیر اسرائیل را دیدم. اوامر شاهنشاه را به او ابلاغ کردم که اولاً ترسی از کنفرانس استانبول اعراب نداشته باشند، چون اغلب اعراب خواسته‌اند که آن را رنگ اسلامی بدهند. دیگر این‌که برای دیدن قدرت نظامی اسرائیل، یک افسر [برود] بهتر از من است. ضمناً قدری راجع به روزنامه‌های آمریکا که به چه صورت اداره بشوند، صحبت کردیم و قرار شد اقدام کنیم.(ص83)
* چهارشنبه 15/2/1355: عرایض [اوری] لوبرانی سفیر اسرائیل را عرض کردم (دیشب نوشته‌ام). فرمودند، برای ملاحظه پیشرفت‌های نظامی آن‌ها ممکن است ارتشبد [حسن] طوفانیان را بفرستم (قائم‌مقام وزیر جنگ در تدارکات ارتش یا همه کاره خریدهای ارتش) تا اگر وسائلی به درد ارتش ایران هم بخورد، در نظر بگیرد.(صص84-83)
* دانشجویان دانشکده‌ی بابلسر [به علت] این‌که 14 نفر از رفقای آن‌ها نمره کم آورده‌اند، رئیس دانشکده را کتک زده بودند گزارش عرض کردم. فرمودند، اطلاع به من رسیده و خیلی جای تعجب است که ما بالاخره نتوانسته‌ایم این دانشگاه‌ها را اداره کنیم. اگر در کشوری بود که کاری انجام نمی‌شد، قابل قبول بود، ولی در این‌جا چرا؟ عرض کردم، یک مقداری تنبلی و بهانه‌جویی. یک مقداری تحریک خارجی و یک مقداری هم معایب کارهای ماست. فرمودند، چه عیبی است که ما نمی‌دانیم؟ عرض کردم، احساسات جوان‌ها را نمی‌دانیم، گرفتاری‌های خانوادگی و عقده‌های آن‌ها را نمی‌خواهیم درک کنیم، گفت و شنود با آن‌ها نداریم، وقت هم صرف آن‌ها نمی‌کنیم، آن وقت دشمن با زیرکی و هوشیاری، انگشت روی کوچک‌ترین معایب ما می‌گذارد. دیگر شاهنشاه چیزی نفرمودند. قدری فکر فرمودند. عرض کردم، از وضع دانشجویان [ایرانی] در خارج هم که خبر دارم، عین همین مطلب صادق است. باز هم چیزی نفرمودند و امری صادر نکردند.(صص85-84)
* پنجشنبه 16/2/1355: ...بعد عرایض سفیر افغانستان را عرض کردم... می‌گفت ما قرارداد هیرمند را که به توشیح مبارک همایونی و پادشاه سابق ما رسیده و تمام مراحل قانونی را پیموده است معتبر می‌شماریم. من گفتم دست شما درد نکند، چنین پیمانی به نفع شماست. به خواب هم نمی‌توانستید ببینید و من صریحاً می‌گویم شاید اگر خود من نخست‌وزیر بودم، به عرض مبارک همایونی می‌رساندم چنین قراردادی را امضاء نمی‌کنیم. حالا شما منت می‌گذارید که قرارداد را معتبر می‌شماریم؟(ص86)
* شنبه 18/2/1355: شاهنشاه صبح برای فیلمبرداری در فیلمی که [دیوید فراست] David Frostمعروف از ایران تهیه می‌کند، در تخت جمشید دو ساعتی وقت صرف فرمودند.(ص87)
* یکشنبه 19/2/1355: صبح با هلیکوپتر به فسا رفتیم. اولین مسافرت شاهنشاه به فسا بود. مردم از داراب و لار و اصطهبانات و نیریز هجوم آورده بودند و احساسات عجیبی به خرج می‌دادند. بسیار عالی بود.(ص88)
* بعدازظهر صنایع الکترونیک ارتش را ملاحظه فرمودند. واقعاً در سطح بسیار بسیار عالی بود، به طوری که از محصول این‌جا به ارتش آمریکا و اسرائیل هم جنس فروخته‌ایم و باز هم خواهیم فروخت و چیزی که واقعاً باعث افتخار و سربلندی است، این کادر بزرگی است که همه تحصیلات عالی دارند 1400 کارمند که 180 نفر دکترا دارند و 400نفر لیسانس و فوق‌لیسانس و بقیه دیپلمه و تمام ایرانی هستند. آمریکایی‌ها از لحاظ تکنیک این‌جا نیستند، فقط نماینده‌ی کمپانی‌های فروشنده می‌باشند. از موشک [تاو] Tow تا رادارهای بسیار ظریف و فیلم و تلویزیون و دوربین‌های شب و غیره و غیره این‌جا ساخته می‌شود.(ص89)
* سه‌شنبه 21/2/1355: فعلاً ما در تهران، همدان، تبریز، وحدتی (دزفول)، امیدیه (خوزستان)، شیراز، بندرعباس و بندر چاه‌بهار، پایگاه‌های مهم هوایی شکاری داریم که ارزش دفاعی همه‌ی آن‌ها 2- C یعنی در سطح بالای دفاعی آمریکا قرار دارد. خدا به شاه عمر بدهد. امر فرمودند باید 1- C بشوید و از آمریکا هم جلو بیفتید. فعلاً بهترین هواپیمای ما اف-4 است ولی به زودی اف-14 جای آن را می‌گیرد که خیلی از لحاظ کیفیت عالی است و هر عدد 17ملیون دلار ارزش دارد بعد به اصفهان آمدیم. ناهار میل فرمودند و بعدازظهر مرکز هوانیروز اصفهان (نیروی هوایی- زمینی شاهنشاهی) مورد بازدید قرار گرفت. سه سال پیش این نیرو اصلاً موجود نبود، ولی امروز دارای سیصد و پنجاه هلیکوپتر هستیم که به هفتصد فروند خواهد رسید همه چیز به موازات یکدیگر پیشرفت دارد. این یعنی کشوری که واقعاً پیشرفت می‌کند و من درقلبم افسوس می‌خورم برای غفلت‌های کوچک دولت که مردم را ناراضی می‌کنند. مثلاً یک روز پیاز نیست، یک روز گوشت نیست، یک روز تخم مرغ نیست. چرا باید این مسائل جزئی در مسیر یک پیشرفت بزرگ کلی و ملی، مردم را ناراضی نگاه دارد؟ یا مثلاً رفتار مأمورین با مردم؟ واقعاً گاهی همان اندازه که از صمیم قلب به شاه دعا می‌کنم، به دولت پدرسگ نفرین می‌فرستم.(ص91)
* شنبه 25/2/1355: عرض کردم، عرض دیگر موثقی هم این است که در اردن کاملاً شایع شده که وسائل تجهیزاتی مراکش را ایران می‌دهد و اردن نقش میانجی دارد، در صورتی که سابقاً نظر مبارک همایونی این بود که این‌ها به نام اردن داده شود. پس بهتر خواهد بود که اردن هم مختصری بدهد وگرنه کار به عقب بیفتد. فکری فرمودند و فرمودند، نه، بر فرض فلسطینی‌ها و الجزیره‌ای‌ها بفهمند، چه اهمیتی دارد؟(ص100)
* یکشنبه 26/2/1355: شاهنشاه از بارندگی دیشب خیلی خوشحال بودند. عرض کردم، علاوه بر آن، خبر خوشی که دیشب یازده نفر تروریست را قوای انتظامی قلع و قمع کرده‌اند، امروز صبح در کنفرانس، نخست‌وزیر به من داد. شاهنشاه فرمودند، تعجب است که به من خبر نرسیده، حالا که مرخص شدی، از شهربانی تفصیل را بپرس و به من بگو، ولی البته انتظار این زد و خورد را داشتیم و به زودی در ولایات، بخصوص ولایات شمالی، هم عده‌ای را یا می‌گیریم، یا می‌کشیم. جای آن‌ها کشف شده و باید به آن‌ها به زودی حمله بشود.(ص101)
* فرمودند، اسرائیل تا وقتی رعایت حسین را می‌کند که از او نترسد و وحشتی نداشته باشد. در حقیقت اردن را یک [دولت میانگیر] buffer state بداند که مانع بین عراق و اسرائیل و تا حدی سوریه و اسرائیل باشد. اما اگر کوچکترین نگرانی از اردن بدبخت پیدا کند، از میان بردن آن بسیار سهل و آسان است، زیرا اردن که ارتفاعات جولان را ندارد. یک دشت صاف را قدرت آتش و هواپیمایی اسرائیل در چند ساعت تصرف می‌کند و بیچاره اردن هیچ عملی نمی‌تواند بکند، بخصوص که دیگر از مصر کمکی به او نخواهد رسید. به موثقی هم گفتم به یک صورتی و به یک نحوی این مطلب را گوشزد کند، اما خیلی با احتیاط.(ص101)
* حسب‌الامر، بعدازظهر [سرآنتونی پارسونز] سفیر انگلیس را خواستم و به او گفتم که جریان کار اردن این شده. شما، هم باید خیلی در مذاکرات با اردن انعطاف نشان بدهید، و هم به عربستان سعودی فشار بیاورید که پول به اردن بدهند، البته اگر بتوانید خیلی خندید، البته زهر خنده. ولی واقعاً او را از این عمل ملک حسین و پیشرفت سیاست شوروی نگران یافتم و بسیار هم نگران بود.(ص107)
* سه‌شنبه 28/2/1355: از هر دری سخن رفت، منجمله شاهنشاه از اقوام خیلی شکایت فرمودند زیرا که من عرض کردم والاحضرت اشرف می‌خواهند این جوانکی که مورد علاقه‌ی ایشان است و به سمت ریاست دفتر خودشان انتخاب فرموده‌اند، هم‌طراز معاونین دربار باشد و غلام مخالفت کردم، گله‌مند شده‌اند. خواستم خاطر شاهنشاه مسبوق باشد. فرمودند، این‌ها واقعاً جز هوی و هوس خودشان، چیزی سرشان نمی‌شود. بسیار خوب کردی.(ص109)
* شنبه 1/3/1355: فرمودند، به [هوشنگ نهاوندی] رئیس دانشگاه تهران تلفن کن که آخر شما احمق‌ها چه طور وساطت شاگردان طرفدار تروریست‌ها را از من می‌کنید؟ این چه طرز فکری است؟ بعد هم به نائین به علیاحضرت تلفن می‌کنید. اگر تمام این خرابکاران را پیدا نکنید و به دستگاه‌ها معرفی ننمایید، پدر شما را درخواهم آورد.(ص115)
* عرض کردم، این [ماروین] زونیس Zonis پدرسوخته که کتاب بسیار بدی [پنج] سال پیش در مورد ایران نوشته بود، باز آمده و از دستگاه بازرسی دانشگاهی ما بعضی اطلاعات درباره‌ی دانشگاه‌ها می‌خواهد. [محمد] باهری کسب تکلیف می‌کند که چه کند؟ فکری فرمودند، بعد فرمودند، بگو هرچه می‌خواهد به او بدهند، چون غیر از این ممکن است هزار مطلب راست و دروغ دیگر بنویسد.(ص115)
* یکشنبه 2/3/1355: صبح [هوشنگ نهاوندی] رئیس دانشگاه تهران را پذیرفتم که شرح مبسوطی از اتفاقات این چند روز دانشگاه به من داد.(ص116)
* بعد شرفیاب شدم. جریان را عرض کردم که مبالغه‌آمیز، مطلب به عرض رسیده است و منجمله درباره‌ی دانشگاه تهران به کلی گزارش تظاهرات دروغ است. اگر به این رؤسای دانشگاه‌ها که فعلاً از جانشان بیم دارند، دائماً هم توسری زده شود، امر دانشگاه‌ها از دست می‌رود. فرمودند، از جانشان بیم دارند؟ عرض کردم، از تروریست‌ها می‌ترسند. فرمودند، آخر وقتی به کشورشان نیندیشند و فقط بخواهند به فکر خودشان باشند، زندگی خاک بر سر آن‌ها چه لذتی می‌تواند داشته باشد؟(ص117)
* دوشنبه 3/3/1355: با عجله ناهار خوردم و برای استقبال ملک خالد، پادشاه عربستان سعودی، به فرودگاه رفتم. مقرر فرموده بودند در شهر از او استقبال بسیار گرمی شد که خیلی تحت تأثیر قرار گرفت.(ص118)
* دیگر از کارهایی که عرض کردم، گزارش دکتر محمود صناعی در خصوص تاریخ کمبریج و پیشنهاد او برای تدوین تاریخ ادبیات ایران بود. عرض کردم، این مطلب دوم خیلی اهمیت دارد و باید در دوره‌ی شاهنشاه بشود. هم از این جهت که در دوره‌ی شاهنشاه است و هم از این جهت که چند نفر استادی که باقی مانده‌اند، مثل [جلال] همایی، [پرویز] خانلری، [محمود] صناعی و [مجتبی] مینوی، این‌ها هم پیر می‌شوند و از بین می‌روند و جانشین ندارند. فرمودند، فوری اقدام کن.(صص120-119)
* چهارشنبه 5/3/1355: ...فرمودند، پیرو تلگراف دیروز [فریدون] موثقی، امروز وسیله علیاحضرت برای ملک‌حسین پیام فرستاده‌ام که حالا سعودی‌ها حاضر شده‌اند تمام مخارج تسهیلات ضدهوایی شما را بدهند. اما نمی‌دانم ملک حاضر خواهد شد تجدیدنظر کند یا خیر؟ عرض کردم، این احمق‌ها و رئیس آن‌ها آمریکایی‌ها، موقعی به خودشان تکان می‌دهند که فرصت فوت شده است. حالا بدبخت حسین اگر با روس‌ها صحبتی کرده باشد واقعاً برای او سخت است که تغییر رویه بدهد، بخصوص با این همه لاسی که با فرمانده‌ی نیروی هوایی آن‌ها زد.(ص122)
* پنجشنبه 6/3/1355: در مورد گزارشاتی که راجع به تظاهرات دانشجویان به نفع تروریست‌ها از طرف سازمان امنیت رسیده بود و تحقیقاتی که خودم از رؤسای دانشگاه‌ها کرده بودم، عرض کردم. جای تعجب بسیار است که این همه اختلاف بین آن‌چه که رؤسا می‌گویند، با آن‌چه که سازمان امنیت می‌گوید، موجود است. مثلاً رئیس [دانشگاه] علم و صنعت می‌گوید فقط در یک کلاس سه نفری در حینی که استاد درس می‌گفته است، آن هم از در عقب چند نفر وارد شده و کلاس را به هم ریخته‌اند، بعد هم فرار کرده‌اند و سازمان امنیت می‌گوید صد وپنجاه نفر در محیط مدرسه به نفع آزادگان شهید شعار می‌گفته‌اند. تازه رئیس مدرسه می‌گوید شعاری در بین نبوده و اصولاً حرفی شنیده نشده. فرمودند، گزارش اولیه‌ی سازمان که هزار نفر شعار دهنده بود خیلی خیلی تأمل کرده و فرمودند، دستوراتی خواهم داد. فعلاً به ساواکی‌ها بگو اگر معلوم شد گزارش غلط داده‌اید، شدیداً تنبیه می‌شوید.(ص124)
* شنبه 8/3/1355: سر شام رفتم. شاهنشاه می‌فرمودند حالا زکی‌یمانی برای ما شاخ و شانه می‌کشد که تا او نخواهد، کسی نمی‌تواند قیمت نفت را بالا ببرد. چون سر شام اشخاص دیگر بودند، نپرسیدم که پس توافق تهران (5% افزایش) چه بود؟ من گمان می‌کنم این جنگ زرگری و بالا نرفتن قیمت باز هم با نظر مبارک شاهنشاه است.(ص128)
* یکشنبه 9/3/1355: صبح شرفیاب شدم. عرض کردم، سفیر آمریکا به عرض مبارک می‌رساند آیا پس از مسافرت ملک ‌خالد مطلبی هست که او باید به واشینگتن اطلاع دهد؟ فرمودند، بگو تقریباً هیچ، خودش که حرفی نمی‌زند. عرض کردم، در مسئله‌ی نفت هم به نظر می‌رسد که کاملاً شیطنت کردند. شاهنشاه لبخندی زدند، فرمودند، نه! ما جبهه‌گیری نکردیم، یعنی نخواستیم قبل از انتخابات آمریکا و حتی ایتالیا، دنیا را به یک التهاب تازه دچار کنیم. به سفیر آمریکا بگو، این تصمیم را گذاشتیم به اول ژانویه.(ص128)
* در شرفیابی صبح عرض کردم، این بیچاره رئیس [دانشگاه] علم و صنعت، از ترس، خودش برای غلام گزارش کتبی فرستاد که فقط یک کلاس سه نفری اندکی به هم خورده، آن هم به این علت که چند نفری در ته کلاس لوسترها را شکستند. اگر اطمینان به حرف خودش نمی‌داشت، جرأت نمی‌کرد برخلاف ساواک مدرک کتبی بدهد. فرمودند، آیا به ساواک گفتی که اگر گزارش غلط بدهند پدرشان را درمی‌آورم؟... عرض کردم، دکتر [هوشنگ] نهاوندی رئیس دانشگاه تهران خیلی در پرده به غلام حالی می‌کرد که این گزارشات کار [امیرعباس] هویدا نخست‌وزیر است. فرمودند، بیچاره هویدا، برای چه؟ عرض کردم، برای این‌که سروصدایی در دانشگاه‌ها راه بیفتد و فکر شاهنشاه و مردم از سوءجریانات و عدم رضایت مردم منحرف شود. فرمودند، به او بگو شما با هرکس بد می‌شوید همه جور نسبت به او می‌دهید.(صص130-129)
* دوشنبه 10/3/1355: صبح اول وقت سفیر آمریکا را در منزل دیدم. اوامر مبارک را در مورد عربستان سعودی و مسئله نفت به او گفتم، خیلی خوشحال شد.(ص130)
* بد نیست بنویسم که در زمان من باز هم این‌ها خواستند مستشار [سپاه دانش] literacy corps برای ما بفرستند، من گفتم این از اختراعات ماست. چرا مستشار از شما بگیریم؟ گفتند مستشار نمی‌خواهید، پول می‌دهیم. گفتم آن را هم با همه‌ی بی‌پولی نمی‌خواهیم. گفتند وسیله‌ی نقلیه می‌دهیم که فقط علامت دوستی ایران و آمریکا روی آن باشد و دیگر هیچ. گفتم وسیله‌ی نقلیه را هم می‌خریم. این‌ها همه با اطلاع دقیق و تقویت شاهنشاه بود، با وصف این گناه کبیره بود. ولی من گله ندارم، چون که این مرد بزرگ ناچار است بازی کند و انصافاً خوب از عهده برمی‌آید و دقیقه‌ای هم از منافع ملت ایران غافل نیست.(ص131)
* فرمودند، مسئله‌ی تروریست‌ها البته یک مسئله‌ی خارجی است والا چه طور ممکن است عملیات و تبلیغات آن‌ها در همه ساعات و همه روزه و همه ماه در یک ساعت معین به این صورت [هم‌آهنگ] concerted در تمام دنیا برعلیه ما باشد؟ عرض کردم، همین‌طور است که می‌فرمایید و من اخیراً می‌بینم که بخصوص در مورد عدم آزادی در ایران و دادگاه‌های نظامی و عدم آزادی زندانیان سیاسی در تعیین وکیل خودشان، مرتباً وسیله وسائل تبلیغاتی دسته‌جمعی آن‌ها تحریک و گفت‌وگو می‌شود. فرمودند، ما هم که تکذیب می‌کنیم، ولی فایده ندارد.(ص132)
* سه‌شنبه 11/3/1355: فرمودند، هیچ حال ندارم، مختصر دل دردی عارض شده و کهیر زده‌ام، سرم هم درد می‌کند. پرسیدم طبیبی احضار فرموده‌اید؟ فرمودند، [عبدالکریم] ایادی آمده و دواهایی داده است. عرض کردم، جسارت می‌کنم، علاوه بر قاعده‌ی کلی که اطباء هیچ نمی‌فهمند، دیگر ایادی هیچ‌هیچ نمی‌فهمد. خندیدند، فرمودند، درست می‌گویی، ولی خوب، تا اندازه‌[ای] به مزاج من آشناست.(ص134)
* یک دفعه فرمودند، یک گروهبان وظیفه که در یک هنگ خارج از مرکز خدمت می‌کند، گفته است چرا ما باید اسم این مردمان شجاع را تروریست بگذاریم؟ اگر این‌ها نبودند دولت خون مردم را می‌مکید. از این آقا پسر باید پرسید، این‌که از گهواره تا گور، دولت به شما خدمت و سرویس اجتماعی می‌دهد، خون مکیدن است؟(ص135)
* فرمودند، از آن خوشمزه‌تر، روزنامه‌های تایمز و گاردین، رژیم ما را رژیمی خفقان‌آور ذکر کرده، همچنین برنامه‌فارسی بی.بی.سی گفته، ایران و عربستان سعودی رژیم‌های خفقان‌آوری هستند، نباید به آن‌ها اسلحه فروخت. از این پدرسوخته‌ها باید پرسید که رژیم عراق و الجزایر و لیبی از لحاظ شما آزادی‌خواه هستند؟ حال من اهمیتی به این حرف‌ها نمی‌دهم، ولی تو سفیر انگلیس را احضار کن و بگو اگر روزنامه‌ها و رادیو و مجلس شما این‌طور عقیده درباره‌ی ما دارند، چه طور می‌توانیم از شما اسلحه بخریم و امیدوار باشیم که در آینده اسلحه ما پشتیبانی خواهد شد؟(ص136)
* چهارشنبه 12/3/1355: صبح [سرآنتونی پارسونز] سفیر انگلیس را پذیرفتم و اوامر شاهنشاه را به او ابلاغ کردم. یعنی خبر رادیو لندن و بریده‌ی جراید تایمز و گاردین را به او نشان دادم و اضافه کردم که اگر نظر دولت و حزب حاکمه‌ی انگلیس این است که دیگر خرید اسلحه از کشور شما هیچ معنی نمی‌دهد. بسیار ناراحت شد.(ص137)
* پنجشنبه 13/3/1355: گزارشی درباره‌ی سوءاستفاده یکی از اعضاء قسمت ترخیص گمرکی دربار که از معافیت دربار سوءاستفاده کرده است، به عرض رساندم و عرض کردم مآلاً به دولت ضرری نرسیده، چون این بدبخت نتوانست جنس‌هایی که به تجار داده است از دسترس ما خارج کند... فرمودند، پرونده این مردکه را به دادگستری بده که پدرش را دربیاورند.(صص141-140)
* دوشنبه 17/3/1355: عرض کردم، خودکشی امیرتیمور بسیار مشکوک به نظر می‌رسد، چون هیچ نوع آثار خودکشی در او دیده نمی‌شود و خواهرش [بگوم ناهید امیرتیمور] زن مرحوم اسکندر میرزا هم که همراه او آمد، این موضوع را حکایت می‌کرد. فرمودند، به هر صورت هر کمکی به خانواده‌ی او لازم است بکنید.(ص142)
* عرض کردم، چنان‌که دیشب با تلفن به عرض مبارک رساندم، دیروز یک ساعت و نیم با نیکوله که از مبرزترین وکلای حقوق ژنو است، درباره‌ی اشغال قونسولگری ایران و تعقیب اشغالگران صحبت کردیم. او هیچ عقیده به این کار ندارد. می‌گوید چون دوست شما هستم به خرج خودم آمده‌ام به شما بگویم که این کار جز ضرر برای شما نتیجه‌ای ندارد. برای چند هفته بهترین تریبون‌ها را به دست 13 نفر پدرسوخته می‌دهید که 13 نفر وکیل کمونیست و سوسیالیست انتخاب کرده‌اند و در دادگاه ژنو هرچه دلشان بخواهد و هر مدت که بخواهند بگویند و عکاس و خبرنگار از تمام دنیا بیاورند و مسائل راست و دروغشان را به تمام دنیا برسانند. تازه شما می‌توانید هر یک از آن‌ها را به پرداخت یک‌صد فرانک یا پنج روز حبس محکوم بکنید... دستوراتم را به ژنو و به وزارت خارجه دادم. گویی بهشت را به آن‌ها داده‌ام. چون این بدبخت‌ها هم مطلب را احساس کرده بودند، منتها چون امر صادر شده بود، جرأت نفس کشیدن نداشتند. با آن‌که نتیجه‌ی کار را می‌دانستند، منتها آن‌قدر ضعیف و مستضعف هستند که جرأت حرف‌زدن نمی‌کنند و در نتیجه کار به ضرر کشور تمام [می]شود.(ص143)
* سه‌شنبه 18/3/1355: شاهنشاه توسط سفیر آمریکا تقریباً پیامی برای [هنری] کیسینجر فرستاده بودند که عدم توافق کنفرانس اوپک در بالی بر سر مسئله‌ی نفت، با صلاحدید خودمان و محض خاطر آمریکا بود که آقای [جرالد] فورد قبل از انتخابات به دردسر نیفتد. حتی فکر ایتالیا را هم داشتیم. فورد در جواب خود به این مسئله اشاره نکرده بود که از توجه اعلیحضرت همایونی نسبت به کار خود من و انتخابات آمریکا متشکرم، فقط از این‌که قیمت نفت را ترقی نداده‌ایم، تشکر کرده بود. فرموده بودند از سفیر (از طرف خودم) بپرسم که آیا آن مسئله محض خاطر انتخابات آمریکا و آقای فورد را مخابره کرده یا اشتباه کرده است. من پرسیدم و عرض کرد خیر، مخابره شده بود وگرنه پیام به فورد نمی‌رسید که جواب عرض کند.(ص145)
* مصاحبه‌ی شاهنشاه را با الاهرام که به زودی منتشر خواهد شد، تقدیم کردم. ملاحظه کرده و فرمودند که یک اشتباه کرده، انفلاسیون پارسال ما صفر بوده است. عرض کردم، امر می‌فرمایید، تصحیح می‌کنم، ولی آیا واقعاً این طور بوده؟ فرمودند، قطعاً. من دیگر جسارتی نکردم، ولی شاهنشاه از قیافه نامطمئن من احساس فرمودند که مورد قبول من نیست.(ص145)
* چهارشنبه 19/3/1355: [اوری لوبرانی] سفیر اسرائیل را پذیرفتم و به او گفتم که من در مورد خبری که در جراید [آمریکا] منتشر شد که [سیروس] پرتوی مدیر کل دربار برای بازرسی کارهای اردشیر زاهدی به آمریکا رفته است، بسیار ظنین هستم که خود شما داده‌اید، زیرا شما با اردشیر میانه‌ی خوبی ندارید و خواسته‌اید او را خراب کنید. قسم خورد که همچو چیزی نیست... مذاکرات با سفیر اسرائیل و شوروی را هم عرض کردم. فرمودند، به اسرائیلی‌ها بگو تمام پدرسوختگی روزنامه‌های آمریکا زیر سر شماست.(ص147)
* شنبه 22/3/1355: موثقی را پس از شرفیابی دیدم. مذاکراتش با ملک‌خالد خوب بود و بیچاره قول داده است پانصد میلیون دلار حسب‌الامر اعلیحضرت همایونی به ملک‌حسین بدهد، البته اگر ملک‌حسین با روسها معامله نکند.(ص152)
* یکشنبه 23/3/1355: ...بعد گزارش شاپور رپورتر را عرض کردم. سابقاً‌ درباره‌ی این شخص نوشته‌ام. حالا که مطرود شده، خیلی ناراحت است. به دقت ملاحظه کرده، فرمودند، این گزارش را ضبط کن، ولی به او بگو تا قضیه تیت‌اند‌لایل [Tate and Lyle] در دادگستری روشن نشود، نمی‌توانم اجازه‌ی شرفیابی به شما بدهم. در عریضه‌اش، شاپور، روزنامه‌ی تایمز آن تاریخ را ضمیمه کرده بود آن را هم ملاحظه کرده و فرمودند، این مال زمان‌هایی است که انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها دائماً به ما فشار می‌آوردند که شاه باید حکومت را به دست دولت بسپارد و همان وقت بود که مقدمات روی کار آمدن امینی را فراهم کردند. فرمودند، چیز عجیبی است که چرا این را می‌خواستند؟ گرچه روشن است برای یک دولت استعماری که هر آن منافع خاص و علیحده دارد، انداختن دولت‌ها آسان‌تر از انداختن شاه است. به علاوه یک شاه نیرومند پرقدرت متکی به اکثریت مردم، برای دولت استعماری مطبوع نیست.(ص153)
* سه‌شنبه 25/3/1355: بعدازظهر سادات وارد شد. استقبال مهمی از او شد. امشب در کاخ نیاوران مهمانی به افتخار سادات بود.(ص157)
* چهارشنبه 26/3/1355: صبح شرفیاب شدم. کارهای جاری را عرض کردم. منجمله آیت‌الله [ابوالقاسم موسوی] خویی توسط یکی از محارم خود از نجف پیام داده بود که شاهنشاه ترتیبی بفرمایند که وضع آن‌ها محفوظ بماند و مخصوصاً از خمینی شکایت زیادی کرده بود که روزگار را بر ما تنگ کرده و همچنین خواسته بود که هدایای مردم به کربلا فعلاً فرستاده نشود، چون عراقی‌ها آن را می‌خورند و به اعتاب مقدسه نمی‌رسد. شاهنشاه فرمودند، این حرف‌ها را به گوش آیت‌الله [احمد] خوانساری برسانید، اما راستی این آیت‌الله خوانساری هم پرو پای قرصی ندارد. چرا آن جزوه را علیه مارکسیست‌های اسلامی نداد؟ عرض کردم، آخوند در هر مقام که باشد، به تنها چیزی که فکر می‌کند، فقط و فقط دکانش است.(ص158)
* پنجشنبه 27/3/1355: صبح شاهنشاه به اتفاق سادات برای ملاحظه مانور نظامی تشریف بردند... مانور گویا بسیار خوب بوده و شاهنشاه در شب خیلی اظهار رضایت فرمودند. ارتش ما با مراقبت دائمی شاهنشاه واقعاً یکی از ارتش‌های قوی و مدرن خاورمیانه است. در خصوص روحیه‌ی آن، همیشه در دلم خلجان است که اگر جنگ واقعی پیش بیاید چه خواهد شد؟(صص159-158)
* شنبه 29/3/1355 و یکشنبه 30/3/1355: در رامسر در رکاب اعلیحضرت همایونی و پرزیدنت سادات گذشت... من در هتل قدیم رامسر که کازینو شده است، منزل دارم. بسیار عالی و خوب شده. انگلیسی‌ها اداره می‌کنند (30 اطاق خواب درست کرده‌اند).(ص160)
* دیروز هم که من کارهای جاری را عرض می‌کردم، در مورد هزینه‌های بسیار زیادی که از جهت کمک به این و آن به دربار تحمیل می‌شود و مثلاً کار پانصدهزار تومانی را به یک ملیون [تومان]، علیاحضرت شهبانو دستور می‌فرمایند به فلان مهندس یا فلان کس بدهیم (و همین الان 13 ملیون تومان چنین امری صادر فرموده‌اند که شاهنشاه فرمودند نکنید)، عرایضی می‌کردم... علیاحضرت شهبانو تشریف آوردند، دیدند ما می‌خندیم. توقف فرمودند و رو کردند به من که من فکر کرده‌ام می‌شود در دربار خیلی صرفه‌جویی کرد، مثلاً کاغذ‌ها را دورویه نوشت، یا شراب که سر ناهار یا شام باز می‌کنند از مهمان بپرسند که می‌خورد یا نمی‌خورد، بعد بریزند... شاهنشاه زیر چشم نگاهی زیرکانه به من فرمودند و لبخند بسیار پرمعنی زدند، که من جرأت نکردم حتی جواب بدهم. بعد شاهنشاه به من فرمودند، بسیار خوب این کارها از لحاظ عمل سمبولیک خوب است، دستور بدهید انجام دهند.(ص161)
* دوشنبه 31/3/1355: ...قبل از حرکت که در باغ کاخ مرمر رامسر منتظر بودیم که ساعت 11 شاهنشاه به هتل تشریف ببرند و آن‌ها را بردارند، علیاحضرت شهبانو غفلتاً فرمودند که به نظر من مردم از ما خسته شده‌اند و دیگر احساس نمی‌کنم که با حرارت و عشق دست می‌زنند. خیلی باعث تعجب شد... من دیدم شاهنشاه خیلی ناراحت شدند و می‌خواهند یک حرف تند بزنند، ناچار مداخله کردم و به عرض مبارک رساندم که چون خودتان چنین محاسباتی پیش خود می‌فرمایید، تصور می‌کنید که مردم هم باید همین‌طور فکر بکنند.(صص162-161)
* وقتی وارد تهران شدیم، دیپلمات‌ها در فرودگاه بودند. سفیر آمریکا به من نزدیک شد و گفت آیا مطلبی هست که من باید به واشینگتن خبر بدهم؟ گفتم نمی‌دانم، ولی بعد از حرکت سادات از شاهنشاه سؤال می‌کنم.(ص162)
* عرض کردم، سفیر آمریکا سؤال می‌کرد کمیسیون سه نفری مرکب از نماینده‌ی ایران در لبنان و نماینده‌ی مصر و نماینده‌ی فلسطینی‌ها برای کمک به صلح که تشکیل شده، اهمیتی دارد؟ من جواب دادم، نه، فقط از لحاظ تماس با فلسطینی‌هاست. فرمودند، درست گفتی، ما می‌خواستیم زودتر کمک کنیم، آمریکایی‌ها از لبنان خارج بشوند.(ص164)
* چهارشنبه 2/4/1355: فرمودند، این همه زحمت کشیدیم که مصری‌ها موفق شدند با فلسطینی‌ها در لبنان تماس حاصل کنند و بالاخره آمریکایی‌ها را بدرقه نمایند که جان به سلامت ببرند، دیشب کیسینجر در مصاحبه مطبوعاتی خودش می‌گوید مصری‌ها و فلسطینی‌ها کمک کردند و اسمی از ایران نمی‌برد. عرض کردم، پریشب به خاکپای مبارک عرض کردم که از این بابت سفیر آمریکا حرفی به غلام نزد، من هم اطلاعی نداشتم که به او بگویم. به این صورت برگزار شد. شاهنشاه بعد از غلام سؤال فرمودید که آیا سفیر از اقدامات ما ممنون بود یا خیر؟ و من هم عرض کردم که هیچ نگفت و در آن تاریخ هنوز به خود من چیزی نفرموده بودید که لااقل تذکری به او بدهم. فرمودند، سادات که خودش در مصاحبه‌اش این مطلب را گفت. عرض کردم، لابد این مصاحبه سادات به دست کیسینجر به موقع نرسیده. فرمودند، به هر حال اهمیتی ندارد.(ص168)
* پنجشنبه 3/4/1355: صبح به فرودگاه رفتم که شاهنشاه تشریف می‌آورند سلطان قابوس را راه بیندازند. بعد در رکاب مبارک به سعد‌آباد برگشتم و شرفیاب شدم و کارهای جاری را عرض کردم. فرمودند، این پسر (سلطان قابوس)، بسیار پسر خوبی است و جز به مشورت ما قدمی برنمی‌دارد. عرض کردم، بفرمایید مرد عاقلی است.(ص170)
* فرمودند، مقاله‌ی [فایننشال تایمز]Financial Times را دیده‌ای؟ عرض کردم، بلی، دیشب خواندم. فرمودند، مضحک این است که عین آن را برنامه‌ی فارسی بی.بی.سی هم تکرار می‌کند. به سفیر انگلیس بگو، این هم‌آهنگی بین دستگاه‌های شما را بر علیه ایران، ما نمی‌توانیم نادیده بگیریم. عرض کردم، مقاله، له وعلیه دارد. فرمودند، آخر چه طور پدرسوخته می‌گوید در ایران فقر و بدبختی زیاد است. کارگر پیدا نمی‌شود و اگر بشود، کمتر از پنجاه تومان نمی‌گیرد. مدارس و دانشگاه‌ها برای همه مجانی، بهداشت مجانی، کارگر شریک در منافع و سهام کارخانه، زارع صاحب ملک، فقر کجاست؟ عرض کردم، علت این است که ما تبلیغات صحیح نداریم و این‌ها را اداره نمی‌کنیم.(صص171-170)
* شنبه 5/4/1355: صبح شرفیاب شدم. کارهای جاری را عرض کردم، منجمله برنامه‌ی شرفیابی والاحضرت همایونی را به شوروی که [احمد اردلان] سفیر ما از مسکو تلگراف کرده بود. فرمودند، وقتی شام می‌دهند، بعد از شام لابد با شما صحبت‌هایی خواهند کرد. اگر [ایرادهایی] بخواهند بگیرند، جواب شما باید این باشد: شما ما را اذیت می‌کنید. چه طور به خود اجازه می‌دهید که وقتی ما اسلحه می‌خریم به ما ایراد بگیرید. شما همیشه می‌خواهید حق سؤال از ما را برای خود حفظ کنید و قاضی رفتار ما باشید. برای چه؟ ما برای دوستی حاضر هستیم، ولی برای توضیح دادن کارهایمان به شما حاضر نیستیم.(صص174-173)
* به سفیر انگلیس اوامر شاهنشاه را درباره‌ی نوشته‌های فایننشال تایمز و نقل آن توسط برنامه‌ی فارسی بی.بی.سی گفتم و گفتم که اگر این رویه ادامه پیدا کند، ما هم در رویه‌ی خودمان نسبت به شما تجدید نظر می‌کنیم. خیلی ناراحت شد. گفت وقتی خودم شرفیاب می‌شوم، اگر شاهنشاه اوامر مؤکدی در این زمینه به من بفرمایند، من کلک رادیو فارسی را می‌کَنم که یا به کلی موقوف شود، یا لااقل تا اندازه‌ای تحت کنترل باشد، از حسن نیت او خوشم آمد.(ص175)
* چهارشنبه 9/4/1355: در لبنان هم سوریه محرمانه به دست راستی‌ها کمک فراوان می‌کند که کلک فلسطینی‌ها را انشاءالله‌ بکنند. در ایران ده تروریست کشته شدند و ظاهراً ستاد اصلی آن‌ها پیدا شده. معلوم می‌شود با لیبی و فلسطینی‌ها در تماس بوده و هستند.(ص179)
* از جمعه 11/4/1355 تا یکشنبه 20/4/1355: در رکاب والاحضرت همایونی از شوروی بازدید کردیم.(ص180)
* سابقاً هم از شوروی در 1965 بازدید کرده‌ام و در آن تاریخ بود که شاهنشاه با شجاعت عجیبی قرار فروش گاز به شوروی و خرید کارخانه ذوب‌آهن را علیرغم مخالفت آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها و عموم متفقین اروپایی ما منجمله آلمانی‌ها، امضاء کردند.(صص181-180)
* با همه‌ی پروپاگاندها، من معتقدم شوروی موفق نشده و نخواهد شد که مردم را به رژیم مؤمن کند. به حکومت و کشور خود نژاد اسلاو پایبند است. یک عده هم وسیله‌ی حزب کمونیست و سیستم امنیتی مخوف NKVD بر گُرده‌ی مردم سوارند و آن‌ها را کالانعام می‌رانند. ولی از حق نباید گذشت که سرویس‌های اولیه را به مردم رسانده‌اند، مثل سواد‌آموزی، حمل و نقل، تا حدی مسکن، آب و برق و این بود که باز سفر را بر من تلخ کرد، زیرا به فکر این‌که در مرز تمدن بزرگ، پایتخت کشور ما هنوز خاموشی برق داشته و هیچ سرویس صحیحی، نه آب، نه برق، حتی در پایتخت نتوانیم به مردم بدهیم، واقعاً ننگ است، واقعاً ننگ است. به این دولت بی‌لیاقت نفرین و لعنت کردم و به هرحال تصمیم گرفتم ظرف امسال به هر صورتی هست کلک این دولت را بکنم، نه این که خودم رئیس دولت بشوم، فقط از جهت خدمت به شخص شاهنشاه. یک همچو حقه‌باز بی‌همه‌چیز که همه‌ی آبروی ما را به باد داده است... هر الاغی را شاهنشاه به نخست‌وزیری برگزیند، همین‌قدر که قدری حمیّت و حقیقت داشته باشد، کافی است که وضع را نجات بدهد. جهان وطن که نمی‌تواند وطن را آباد کند.(ص182)
* به نظر من استفاده بزرگی که ما از مسافرت والاحضرت همایونی به شوروی بردیم، این بود که با آن چشم حقارتی که والاحضرت همایونی به صنایع شوروی می‌نگریستند و مثلاً خیال می‌فرمودند که یک هواپیمای F.14 آمریکایی می‌تواند چندین میگ 23 شوروی را به زمین بیندازد، دیگر به صنایع شوروی نمی‌نگرند. هیچ صحیح نبود که در فکر والاحضرت نسبت به این خرس گردن کلفت که با یک خرناس می‌تواند ما را فرو بکشد، چنان نقوشی باشد.(صص183-182)
* سه‌شنبه 22/4/1355: عرض کردم، یک خبر خوش‌تری هم برای اعلیحضرت همایونی دارم و آن این‌که خوشبختانه والاحضرت همایونی رویشان به من باز شد و در مسائل خصوصی و جنسی هم با من گفت‌وگو کردند شاهنشاه خندیدند و بسیار خوشحال شدند. فرمودند، به هر حال برو فکر کن. عرض کردم، فکر کرده‌ام فعلاً اگر ایشان به چنگ دختر ایرانی بیافتد، ممکن است احساساتی بشوند و کار مشکل بشود. بهتر است دخترهای اروپایی را برایشان راه بیاندازیم. فرمودند، صحیح است، همین کار را بکنید.(صص185-184)
* چهارشنبه 23/4/1355: شش سفیر را که از من وقت ملاقات خواسته بودند پذیرفتم. [اوری لوبرانی] سفیر اسرائیل جزء این‌ها بود که خبر داد [اسحق] رابین رئیس‌الوزراء روز جمعه می‌آید تا به پیشگاه همایونی شرفیاب شود، که فردا به عرض خواهم رساند.(ص187)
* پنجشنبه 24/4/1355: نظر [اکبر] اعتماد را روی کاغذ سفیر آمریکا مطالعه کرده و فرمودند، نه، فکر می‌کنم آن‌چه [ریچارد هلمز] سفیر آمریکا خواسته، مهم نیست، به او بدهید.(ص187)
* از شنبه 26/4/1355 تا پنجشنبه 14/5/1355: در سنای آمریکا راجع به فروش اسلحه به ایران به دولت ایراد شد و حتی سناتورها گفتند از بس اسلحه زیاد داده‌ایم، دیگر خود ما هم نمی‌توانیم آن را خوب اداره کنیم و [کابوس مدیریت] managerial nightmare است. اما [هنری] کیسینجر، وزیر خارجه، جواب بسیار عالی و محکمی به آن‌ها داد که اولاً قدرت ایران مربوط به امنیت آمریکا و ضامن امنیت آمریکاست. ثانیاً این قدری هم که در دست گرفتن تشکیلات آن به صورت صحیح اشکال پیش آمده، تقصیر مستشاران خود ماست و حالا هم گروهی را فرستاده‌ایم که اصلاح کنند و به زودی عملی خواهد شد.(ص189)
* جمعه 15/5/1355: ... از من سؤال فرمودند، تازه‌ای نیست؟ عرض کردم، [ذوالفقار علی] بوتو استدعا کرده به کیسینجر بفرمایید که به افغان‌ها جداً بگوید با او کنار بیایند. فرمودند، معلوم بود این کار را می‌کردیم.(ص190)
* شنبه 16/5/1355:به مهمانی که [ریچارد هلمز] سفیر آمریکا به افتخار کیسینجر داده بود، رفتم. به کیسینجر گفتم، جواب شما به کمیته‌ی خارجی سنای آمریکا دائر بر این‌که فروش اسلحه به ایران ضامن امنیت آمریکاست، بسیار محکم و عالی بود.(ص192)
* مقدار زیادی از عظمت و بزرگی شاهنشاه تعریف کرد و گفت در دنیای امروز از ایشان بزرگ‌تر نداریم و من این مطلب را برای خوش‌آیند تو نمی‌گویم، این یک حقیقت است. قدری سفیر آمریکا از طرز کار شاهنشاه و دربار و سرعت آن گفت و کیسینجر گفت، گاهی برای خودم جای تعجب است که جواب پیام‌های من زودتر از 16 ساعت به دستم می‌رسد.(ص192)
* بعد، از این‌که شاهنشاه اعتبار مالی برای مصر در بانک‌ها باز کرده‌اند تشکر کرد و شمه‌ای از اهمیت مصر در دنیای عرب گفت و این‌که به سادات حالا که به سمت غرب توجه کرده، باید واقعاً کمک شود. گفتم چنان‌که می‌دانید و شاهنشاه هم چندی پیش، قبل از آمدن سادات، به پیام شما جواب فرمودند عایدات نفت ما کم شده، ولی عربستان همه جور مقدورات دارد، چرا آن‌ها کمک بیشتر به مصر نمی‌دهند. مدتی رهبران سعودی را به باد انتقاد گرفت که چه قدر احمق و نزدیک‌بین هستند و جز پول [به چیز دیگری] توجهی ندارند و ابداً روشن‌بین نیستند.(ص193)
* چهارشنبه 20/5/1355: در این ضمن تلفن مستقیم شاهنشاه از نوشهر زنگ زد. گوشی را برداشتم، خود شاهنشاه بودند و بسیار عصبانی از این‌که فرمایشاتشان با مخبرین خارجی (آمریکا) تحریف شده و حتی بعضی قسمت‌ها را رادیو ظهر نگفته است. یعنی آن قسمت گروگان‌ گرفتن آمریکایی‌ها در ایران و جواب شاهنشاه. به علاوه این‌که شاهنشاه فرموده‌اند ما [تحریم] embargo صدور اسلحه به رودزیا و آفریقای جنوبی را کاملاً رعایت می‌کنیم. فرمودند، کی من چنین حرفی زده‌ام؟(صص198-195)
* پنجشنبه 21/5/1355: دو ساعتی با [محمدجعفر] بهبهانیان، معاون مالی دربار به امور مالی و اداری دربار رسیدگی کردم. من همیشه ذخیره‌ای در دربار دارم. حال هم حدود صد ملیون تومانی پول برای مخارج غیرمترقبه و غیراداری شاهنشاه در ذخیره و گردش نگاه می‌دارم، ولی موضوع را فقط بهبهانیان و خودم می‌دانیم، چون اگر به عرض شاهنشاه دریادل که پول در نظر او با خاک برابر است برسد، یک روزه تمام می‌شود.(ص199)
* جمعه 22/5/1355: از اخبار مهم جهان فتح قلعه‌ی تل زعتر فلسطینی‌ها در لبنان وسیله‌ی راست‌گرایان مسیحی، تشکیل کنفرانس کشورهای بی‌طرف در کلمبو، و تمرکز قوای مصر در مرز لیبی است.(ص200)
* شنبه 23/5/1355: فرموده بودند کمیسیونی برای صرفه‌جویی در دربار تشکیل بدهیم (برحسب امر علیاحضرت شهبانو). عرض کردم، این صورت مسخره پیدا می‌کند که مثلاً بگوییم به کاخ شاهنشاه گل نیاورند، یا شاهنشاه مهمانی ندهند. اگر نظر مبارک بر یک عمل سمبولیک است اطاعت می‌کنم، ولی اگر بر اصل صرفه‌جویی است، یک هزارم تخفیف در کنترات‌های بی‌ربطی که به ده برابر قیمت به [آقای]... یا [خانم]... و غیره و غیره می‌دهیم (این‌ها را حسب‌الامر علیاحضرت شهبانو می‌دهیم)، مهمانی‌های ده سال و پول گل صد سال دربار را تأمین می‌کند. شاهنشاه خندیدند. فرمودند، به علیاحضرت بگو. عرض کردم چشم، چه فرمان یزدان چه فرمان شاه. من که باکی ندارم. باز هم شاهنشاه خندیدند.(ص202)
* دوشنبه 25/5/1355: عرض کردم، پریروز در نوشهر صحبت از صرفه‌جویی شد. بعد غلام به این فکر افتادم که امسال برای تولد والاحضرت همایونی یک عدد رولزرویس تقدیم می‌کنم، نکند احیاناً علیاحضرت شهبانو بفرمایند والاحضرت را به اسراف و تبذیر آشنا می‌کنم، لازم نیست. آن وقت آبرویی پیش نوکرها برای غلام باقی نمی‌ماند. این است که از حالا خاطر مبارک را آگاه می‌کنم و جسارتاً اجازه می‌خواهم. فرمودند، این یک مطلب خصوصی است، به کسی چه ربطی دارد؟ عرض کردم، زیر سایه‌ی اعلیحضرت همایونی خیلی پول دارم. پارسال امر فرمودید پنجاه ملیون تومان زمین به دولت فروختم. وقتی پول دارم نمی‌توانم خودم را به گدایی و ننه من غریبم که معمول به ایران است، بزنم.(صص205-204)
* چهارشنبه 27/5/1355: نکته‌[ای] که این‌جا به عرض رساندم، راجع به کتاب سِر دنیس رایت سفیر اسبق انگلیس و دوست من بود که [جمله اهدایی] dedication آن را به عرض رسانده بود. فرمودند، با این [جمله‌ی اهدایی] dedication، ممکن نیست چیز مزخرفی چاپ کرده باشد. عرض کردم، طبق آن‌چه به غلام نوشته، بیشتر مربوط به دوره‌ی قاجاریه است، ولی اواخر آن را مرتبط با دوران شاهنشاهی پهلوی و طلوع خورشید پهلوی کرده است و به کتاب [آیرون‌ساید] Ironside اشاراتی دارد. اما کودتا را یک مسئله‌ی تمام ایرانی و اعلیحضرت رضاشاه کبیر را همچنان که هست، یک ایرانی بزرگ که عامل اصلی کودتا بود و یک وطن‌پرست بزرگ و واقعی جلوه داده است که عمل او تصادفاً منطبق بر منافع سیاسی بریتانیای کبیر آن روز بوده است. عرض کردم، چون هزار نسخه از آن می‌خریم، می‌توانیم اگر شاهنشاه تغییراتی لازم بدانند به او تحمیل کنیم. فرمودند، نه عیبی ندارد. عرض کردم، ولی کتابی که [کرمیت] روزولت (مأمور سیا هنگام برانداختن مصدق) می‌خواست بنویسد، بسیار مزخرف است و خوب شد با او تماس گرفتیم و تطمیع شد و به ما قول داد حالا که به خرج ما چاپ می‌شود، هر قسمتی را بخواهیم حذف می‌کند، اگر هم بخواهیم آن را موقوف می‌کند (یعنی حق‌التألیف مرا بدهید، خود دانید!). شاهنشاه خیلی خندیدند. فرمودند، هرچه لازم است بکن.(ص209)
* شنبه 30/5/1355: فرمودند، راستی به [محمد] باهری بگو (معاون کل دربار که فلسفه‌ی رستاخیز را نوشته) که تمام نوشته‌هایش مارک کمونیستی دارد و اصطلاح آن‌هاست. ما می‌فهمیم! عرض کردم، اولاً در این مورد امر مطاع مبارک خودتان بود که باید روی دست کمونیست‌ها بلند شد و با زبان خود آن‌ها، آن‌ها را کوبید. ثانیاً‌ حالا که مطلب را عنوان می‌فرمایید، دیگر ناچارم عرض کنم که باهری بین دو صف از حزب گیر کرده یکی همین روشنفکران می‌باشند، دیگری دسته‌ی فراماسون‌ها. این روشنفکران را باهری، چون به زبان آن‌ها آشناست، اداره کرده و به هر حال با زبان آن‌ها چیزی ساخته که مورد نظر و تأیید شاهنشاه است و خلاصه آن‌که همه چیز فدای اصل و فدای کشور است. در صورتی که فراماسون‌ها عقیده دارند که مطلقاً نباید همه چیز را فدای اصل کرد و این نکته‌ی بسیار مهمی است و فکر می‌کنم گزارش هم از طرف آن‌ها به عرض رسیده.(صص213-212)
* از یکشنبه 31/5/1355 تا پنجشنبه 4/6/1355: در آذربایجان بودیم. در رکاب شاهنشاه و علیاحضرت شهبانو بسیار خوش گذشت احساسات مردم واقعاً پرشور و مایه‌ی دلگرمی بود. البته این پیشرفت سریع که مثلاً در تبریز پنج‌هزار نفر فقط در کارخانه‌های صنعتی دولتی مشغول باشند، مسئله‌ی کوچکی نیست و قهراً مسائل دیگر به دنبال می‌آورد، مثلاً کمی خانه، کمی آب و غیره و غیره که البته با پیش‌بینی صحیح ممکن بود پیش آمد نکند، ولی به هر حال پیش آمده است. یا نبودن فاضلاب در اردبیل که خیلی مسطح است و آب نزدیک سطح زمین می‌باشد، مشکلاتی برای خانه‌ها فراهم کرده. کمی راه‌ها و کمی برق و کمی مدارس، مشکلات دیگر هستند و خوشبختانه تمام مورد درخواست مردم می‌باشند که علامت زندگی و بسیار امیدوارکننده می‌باشد.(ص213)
* صحبت آمریکا پیش آمد. عرض کردم، امروز صبح شنیدم که کارتر گفته است اگر من رئیس‌جمهور شدم، سربازانی [را] که از رفتن به جنگ ویتنام سر باز زدند و مورد تعقیب هستند، خواهم بخشید. خیلی تأسف خوردم که زمام کار دنیا به دست چه [عوام‌فریب‌هایی] می‌رسد و وای به حال ما که به آن‌ها ناچار بستگی غیرقابل گسستن داریم، چون راه دیگری نداریم. عرض کردم، این کره‌خرها را باید به طویله بست. فرمودند، برای گرفتن رأی می‌گوید. عرض کردم، اساس مملکت را به هم می‌ریزد. فرمودند، چه باید کرد؟ همین است که هست.(ص215)
* شنبه 6/6/1355: صبح شرفیاب شدم. متأسفانه شاهنشاه را سرحال نیافتم. تا خواستم سؤال کنم برای چه، فرمودند، صبح امروز تروریست‌ها سه نفر مستشاران آمریکایی ما را کشتند.(ص216)
* سفیر آمریکا را بخواه و به او بگو ما فکر می‌کنیم این ترور به تحریک کمونیست‌ها باشد و می‌خواهند از سؤال احمقانه‌ی کمیته‌ی سنای آمریکا سوءاستفاده بکنند. به این معنی که وقتی آن‌ها بگویند ممکن است آمریکایی‌های مقیم ایران یک روزی [گروگان] hostage بشوند، این‌ها می‌خواهند این مطلب را با ترور بازی و استعمال اسلحه در ذهن مردم آمریکا به کرسی بنشانند و آن‌وقت که افکار عمومی بالا گرفت، خواه ناخواه کنگره از معامله با ما خودداری کند اما مطلب قابل توجه این‌که [سازمان اطلاعاتی]intelligence اسرائیل، پس از مذاکرات کمیته‌ی خارجی سنا، به ما اطلاع داده بود که منتظر چنین قضیه‌[ای] باشید و ترور چند نفر آمریکایی در ایران صورت خواهد گرفت. من از کار آن‌ها حظ کردم.(ص217)
* سفیر انگلیس را پذیرفتم قدری کارهای تجارتی، منجمله ساختن کارخانه‌ی اسلحه‌سازی اصفهان که [هزینه‌اش] سر به جهنم خواهد زد، با من مذاکره کرد. به او گفتم در مورد کار اصفهان باید ما مطمئن شویم که شما کلاه سر ما نمی‌گذارید. این صورت مخارجی که می‌دهید، وحشتناک است. چه طور یک عمله‌ی فیلیپینی که آورده‌اید در روز یک کیلو گوشت می‌خورد، کاری که هفتصد هشتصد ملیون پوند خرج برمی‌دارد، چه طور ممکن است این قدر بی‌محابا خرج کرد؟(ص218)
* دوشنبه 8/6/1355: گزارشات محرمانه‌ی اینتلیجنس سرویس را خلاصه کرده بودم، تمام را عرض کردم. چنان‌که سابقاً نوشته‌ام، خلاصه‌ی این گزارشات را در خاطرات نمی‌گذارم. کسی چه می‌داند؟ شاید پیش از پنجاه سال این یادداشت‌ها به دست کسی بیفتد، ممکن است روابط کشور ما را با خیلی از کشورها [و یا با اشخاص] به هم بزند.(ص221)
* به کارهای جاری رسیدم. منجمله [جان لیندزی] Lindsay شهردار اسبق نیویورک را دیدم که دنبال [معامله] business است. اشخاص مختلفی را در منزل پذیرفتم، منجمله دکتر [منوچهر] گودرزی که گزارش کار مشترک تبلیغاتی ایران و اسرائیل را بشنوم.(ص222)
* سه‌شنبه 9/6/1355: کار سوئیسی‌ها را عرض کردم که نماینده‌ی ساواک را که تیتر دیپلماتیک داشته از سوئیس اخراج کرده‌اند (دیروز هم عرض کرده بودم). فرمودند، یکی نیست از سوئیسی‌‌ها بپرسد شما که می‌دانید این [شخص] با عوامل خود شما کار می‌کرد، این حرکات چیست؟(ص223)
* چهارشنبه 10/6/1355: عرض کردم، همان‌طور که پیش‌بینی می‌فرمودید، مقاله‌ی اکونومیست بسیار بد بود. شاید هفتاد درصد آن بد و 30% خوب بود. فرمودند، می‌دانستم این پدرسوخته [دیوید هاوزگو] Housego و [اریک پیس] Eric pace مال نیویورک تایمز، یا با ما دشمنی مخصوص دارند و یا دستور دارند. مثلاً اریک پیس هر وقت درباره‌ی ایران می‌نویسد، کلمه‌ی دیکتاتوری یا سلطنت مطلقه را استعمال می‌کند.(ص224)
* پنجشنبه 11/6/1355: صبح در منزل دکتر [رضا] فلاح را دیدم که راجع به مذاکرات درباره‌ی معامله‌ی پایاپای نفت در برابر اسلحه و هواپیما گزارشی به من داد. یک قسمتی پیش رفته و یک قسمتی عقب است.(ص225)
* بعد عرض کردم، [سِرانتونی پارسونز] سفیر انگلیس پیش [همایون] بهادری معاون غلام بود و خیلی از مقاله‌ی اکونومیست ناراحت بوده است و گفته گوش این مردکه هاوزگو را خواهد کشید. فرمودند، چه طور؟ فکر نمی‌کنم بتواند.(ص226)
* فرمودند، من یک مطلب مهمتری گفتم و آن این بود که اگر آمریکا با فروش اسلحه به ما موافقت نکند، معلوم می‌شود با روس‌ها دنیا را تقسیم کرده‌اند. عرض کردم، البته فرمایش بسیار مهمی است، ولی چه خوب می‌بود این کار را می‌کردند و همه راحت می‌شدیم و از تهیه‌ی اسلحه فارغ. فرمودند، اگر ما را به روس‌ها می‌دادند چی؟ عرض کردم، خیلی بعید است که آمریکایی‌ها راضی بشوند این سد و این زنجیر ترکیه- ایران شکسته شود. فرمودند، معلوم نیست اگر قرار تقسیم شود، چه بکنند. مگر انگلیسی‌ها ایران را با روس‌ها تقسیم نکردند.(صص227-226)
* مقاله‌ی دیگری از نیویورک تایمز به نظر مبارک رساندم که آن هم خیلی زننده، ما را کشوری پلیسی و زجردهنده‌ی مردم معرفی می‌کند. عرض کردم، به تدریج ما حقایق را در جراید دیگر خواهیم گفت. فرمودند، فکر نمی‌کنم موفق بشوید.(ص227)
* نامه [ای] از [احسان] یارشاطر، دوست من، به رئیس [سازمان عفو بین‌المللی] Amnesty در خصوص دکتر [رضا] براهنی که ادعا می‌کند در ایران به او زجر داده‌اند، رسیده بود، به نظر مبارک رساندم. عرض کردم، ملاحظه می‌فرمایید یک نفر آدم فهمیده چه می‌تواند بکند. خیلی با دقت، دو دفعه خواندند. فرمودند، بسیاربسیار خوب است، باید این [نامه] در جراید آمریکا منعکس شود.(صص228-227)
* دوشنبه 15/6/1355: عرض کردم، هرچه محصول خوب باشد، پول هم زیاد است، مردم می‌خرند و می‌خورند و لازم است یک نکته‌[ای] را به عرض مبارک برسانم که در این ماه رمضان در شهر، نه گوشت، نه مرغ، نه تخم‌مرغ، پیدا می‌شود و این بسیار بد است. فرمودند، آخر می‌خرند و احتکار می‌کنند. عرض کردم، اگر برنامه‌ای باشد و مردم اطمینان پیدا کنند که آنچه به دستشان می‌رسد، دنباله‌ دارد، هیچ‌کس احتکار نمی‌کند.(ص235)
* فرمودند، این عیب ما شرقی‌هاست و منحصر به ایران هم نیست. حالا پدرسگ فرنگی به ما می‌گوید چرا دموکراسی ندارید. یا همین الان، اگر من کنار بروم و بگویم خودتان یک رئیس‌جمهور انتخاب کنید، سی‌وپنج ملیون نفر، سی و پنج ملیون رأی مختلف خواهند داد، یعنی هرکس خودش را رئیس‌جمهور خواهد دانست و به خود رأی خواهد داد. دیدیم که پاکستان و کویت و هند و همه‌ی این‌ها که می‌خواستند تقلید دربیاورند، 180 درجه عقب‌گرد کردند. عرض کردم، با این تفاوت که اعلیحضرت همایونی با جرأت و جسارت آن‌چه در دلتان است و به مصلحت ملت تشخیص می‌دهید، بدون رودربایستی می‌فرمایید و آن‌ها می‌خواهند مردمشان را گول بزنند.(ص236)
* بعد عرض کردم، یک خبر خیلی خیلی محرمانه از منابع انگلیسی‌ها شنیده‌ام که به عرض می‌رسانم. آن این است که منابع پنتاگون به کمپانی ژنرال دینامیک سازنده‌ی هواپیمای F.16 فشار آورده‌اند که باید قیمت‌ها را دو برابر برای ایران حساب بکنی و بگویی که حساب سابق ما اشتباه بوده، به علاوه انفلاسیون در قیمت‌ها تأثیر گذاشته. چون ایران خیلی علاقه‌مند به این هواپیماهاست، هر قیمتی بدهید، می‌خرد. شاهنشاه خیلی به فکر فرو رفتند. بعد فرمودند، در دل خودم هم چنین شکی پیدا شده بود که به تو گفتم از سفیر آمریکا بپرس قیمت جمعی که برای هواپیما‌ها به کنگره گفته‌اند، برای 160 عدد یا برای 300 عدد است. اما ما از این‌ها کاغذ داریم که هر هواپیما را 5/6 ملیون دلار گفته‌اند، چه‌طور حالا زیرش می‌زنند و می‌گویند هر هواپیما 18 ملیون دلار، از سه برابر هم بیشتر. عرض کردم، همین‌کاری است که در مورد destroyer [ناوشکن‌های]Spruance کردند که قیمت یک دفعه از 280 ملیون دلار برای شش عدد، به 600 ملیون دلار رسید و ما هم خریدیم. قطعاً در آن‌جا هم پنتاگون نظر داشته که زودتر ته حساب پول‌های نفت را بکشد بالا. شاهنشاه خیلی فکر کرده و فرمودند، تو مثل این‌که فراموش کرده بودی به سفیر آمریکا بگویی که قیمت ما باید یا FMS یا قیمتی که به اعضای ناتو فروخته‌اید، باشد. عرض کردم، همین‌طور است. FMS را که گفتم ولی قیمت ناتو را نگفتم (شاهنشاه به من نفرموده بودند، ولی نخواستم عرض کنم که این نکته را به من نفرمودید). فرمودند، این را هم بگو.(صص237-236)
* چهارشنبه 17/6/1355: صبح شرفیاب شدم و به تفصیل مذاکرات با سفیر اسرائیل را به عرض مبارک رساندم. ابتدا قسمت‌های خوب را عرض کردم. آن‌ این‌که یانکلوویچ که کارهای تبلیغاتی ما را در آمریکا قرار است اداره بکند و مشاور ماست (از طرف اسرائیلی‌ها معرفی شده)، مشاور تبلیغاتی کارتر شده است. دیگر این‌که [دراک] Druck هم که قرار است کارهای اجرایی ما را باز در تبلیغات اداره بکند، مشاور تبلیغاتی فورد شده است. شاهنشاه خندیدند. فرمودند کار فرمانفرما را کرده‌اید که هر پسرش را رابط یک سفارتخانه‌ی خارجی می‌کرد.(صص240-239)
* عرض کردم، سفیر [اسرائیل] می‌گوید شما دو جور باید عمل کنید، یکی [در زمینه‌ی سیاسی] Politics است و یکی درست کردن [چهره] image، موضوع [چهره] را آسان می‌شود درست کرد و با همین وسائل ارتباط جمعی یا به اصطلاح امروز، رسانه‌های گروهی، می‌توان تاحدی عمل کرد، ولی عمل [سیاسی] Politics احتیاج به lobbying دارد و شما در این قسمت خیلی ضعیف و حتی صفر هستید و در [کنگره‌ی آمریکا] Capitol Hill از ایران خبری نیست. سفیر شما خیال می‌کند با چند تا مأمور بزرگ وزارت خارجه یا خود کیسینجر ارتباط داشتن، موضوع را حل می‌کند، ولی این‌طور نیست.(ص240)
* بعد مذاکرات با سناتور [برچ‌بی] را به تفصیل عرض کردم که چه اندازه مفتون عظمت شاهنشاه شده بود و می‌گفت چنین لیدری در جهان امروز نیست و من هم به تفصیل در حضور همه‌ی مهمان‌ها و حتی سر شام وضع حساس ایران را در این منطقه برای او تشریح کردم و گفتم اگر بر فرض شما به ما اسلحه ندهید، از جای دیگر می‌خریم، ولی باز هم یک حقیقت باقی می‌ماند که همین اسلحه در راه حفظ منافع غرب و جریان نفت به کار خواهد رفت و حتی حفظ پاکستان و افغانستان و جلوگیری از نفوذ شوروی به سمت اقیانوس هند. خیلی تحت تأثیر قرار گرفت و بعد از شام، سفیر آمریکا به من تبریک گفت.(ص241)
* جمعه 19/6/1355: عصری [اوری لوبرانی] سفیر اسرائیل را پذیرفتم و در مورد امری که شاهنشاه فرموده بودند، مجدداً با او صحبت کردم و نقشه کشیدیم که چه جور برای تصویب خرید اسلحه، ما متفقاً در سنای آمریکا عمل کنیم. او به من گفت فردا که وزیر دفاع ما [شیمون]پرز شرفیاب می‌شود، خوب است که شاهنشاه اظهاری در این زمینه به او بفرمایند. آن‌وقت دست من خیلی قوی‌تر می‌شود.(صص246-245)
* یکشنبه 21/6/1355: عرض کردم که واقعاً [پیکار]Campaign بزرگی علیه ما در همه جای آمریکا و حتی اروپا شروع شده و نمی‌دانم چرا به این شدت؟ تعدادی روزنامه‌‌ها را از نظر مبارک گذراندم که اغلب بسیار بد بود. چند نمونه را این‌جا می‌گذارم. فرمودند، کار یهودی‌ها باید باشد. عرض کردم، دلیل ندارد. فرمودند، آخر نیویورک تایمز و واشینگتن پست و تایم همه به وسیله‌ی یهودی‌ها اداره می‌شود. عرض کردم، چه نفعی در این کار دارند؟ بیشتر باید کار روس‌ها باشد و افکار ساده‌لوحانه‌ی خود آمریکایی‌های احمق که آلت دست دوم تبلیغات شوروی قرار می‌گیرند. فرمودند، این هم ممکن است درست باشد.(ص248)
* سه‌شنبه 23/6/1355: وضع جراید آمریکا را عرض کردم که شدیداً به ما حمله می‌کنند، باید یک مطلبی در بین باشد. عرض کردم، آمریکایی‌های احمق تحت تأثیر غیرمستقیم تبلیغات شوروی هستند که نمی‌خواهند ما اسلحه‌ی آمریکایی بخریم. حال آن‌که این‌ها باید یک نان تصدق بدهند و یک نان بخورند و دعا کنند که ما اسلحه‌ی آن‌ها را بخریم و متکی به آن‌ها باشیم. فرمودند، تبلیغات روس‌ها بسیار قوی است و آمریکایی‌ها بسیار احمق. این دو که با هم جور شد، نتیجه‌اش همین می‌شود که سنا و روزنامه‌ و تلویزیون همه و همه، برعلیه منافع خودشان حرف بزنند.(ص249)
* والاحضرت اشرف باز مستقیماً پولی از دولت برای مخارج سفر انگلستان خودشان خواسته‌اند. شاهنشاه بسیار اوقات تلخ شدند. فرمودند، ابلاغ کن هر والاحضرتی چنین غلطی کرد، شدیداً تنبیه خواهد شد.(ص250)
* چهارشنبه 24/6/1355: صبح [اوری] لوبرانی سفیر اسرائیل را پذیرفتم و در خصوص فروش اسلحه‌ی آمریکا به ایران که قرار بود اسرائیلی‌ها هم lobbying ‍‌بکنند، گزارش او را شنیدم. می‌گفت تصور نمی‌کند که در کنگره موضوع رد بشود و قطعاً تصویب خواهد شد، ولی برای آینده لازم است همکاری نزدیک بین اسرائیل و ایران باشد.(ص252)
* از این‌که [شیمون پرز] وزیر دفاع چه قدر تحت تأثیر اعلیحضرت همایونی قرار گرفته است، صحبت کرد. می‌گفت،‌[وزیر دفاع] می‌گوید ایشان در دنیای امروز بزرگ‌ترین لیدری هستند که من می‌توانم سراغ بگیرم.(ص252)
* عرض کردم، ناچارم به عرض خاکپای مبارک برسانم اگر شاهنشاه [دکترینی] doctrine برای حزب رستاخیز می‌خواهند همین که باهری نوشته، کمال مطلوب است. آن‌که طرف باهری نوشته است، صبح غلام خواندم. به مقاله برای روزنامه بیشتر شبیه است. به علاوه غلام اطلاع دارم که باهری و همکارانش بیش از هزار ساعت روی آن کار کرده‌اند و تمام جزئیات دیالکتیک و غیر دیالکتیک در آن ملاحظه شده... بالاخره فرمودند، مبتکر انقلاب منم و من می‌خواهم آن‌چه در دل من هست پیاده شود، نه آن‌چه در فکر محدود باهری و همکارانش می‌گذرد. عرض کردم، این مطلب دیگر است. شاهنشاه که خودتان را آزاد از ایسم اعلام فرموده و شناسانده‌اید، چه مانع دارد که این کار را هم بفرمایید. ولی اگر بخواهید به جنگ ایسم‌ها بروید، آن دیگر لازمه‌اش همین مقدمات و همین حرف‌های «عن» تلکتوئل‌هاست! قدری خندیدند.(ص253)
* جمعه 26/6/1355: از ساعت 10 صبح تا یک بعدازظهر شرفیاب بودم. آن‌قدر مسایل دقیق و محرمانه برای من روشن شد که وقتی مرخص شدم، مثل این‌که در آسمان‌ها پرواز می‌کنم، مست مست بودم.(ص254)
* قسمت مهمی از این مصاحبه در نطق آینده‌ی من خواهد آمد ولی آن قسمت‌هایی که نخواهد آمد و نمی‌تواند بیاید، دراین‌جا قول می‌دهم که برای ضبط در تاریخ و شناساندن این مرد بزرگ خواهم نوشت.(ص255)
* امروز به من می‌فرمودند، کسی چه می‌داند؟ اگر موفقیت‌های من نبود (و فرمودند که نمی‌خواهم خودستایی کنم، فقط به تو می‌گویم)، نه تنها از خانواده‌ی پهلوی و تمام زحمات و مشقات پدر من اسمی نمی‌بود، ایران هم نمی‌بود. زیرا اگر من در غائله پیشه‌وری و فتنه‌ی مصدق از بین رفته بودم، حزب توده بر ایران مسلط می‌شد و کشور دموکراتیک ایران به زعامت شوروی به وجود می‌آمد. انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها هم قسمتی از جنوب ایران را اشغال می‌کردند. بعد جنگ شمال و جنوب درمی‌گرفت و ممکن بود قسمت‌های نفت‌خیز در دست غرب باقی بماند، ولی به هر صورت دیگر ایرانی وجود نمی‌داشت. و من این‌جا باید به تو بگویم که آن‌قدر آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها با من [دودوزه] a chevalبازی کردند که صدمه‌ی این کار هزاران بار عظیم‌تر از حمله‌ی مستقیم شوروی به من بود. این‌ها به خیال خودشان روی چند اسب شرط‌بندی می‌کنند و این با اطلاع ناقص آن‌ها از کشور، بخصوص از طرف آمریکایی‌ها، کشنده است.(صص256-255)
* در آخر جلسه با قدری تأمل از من سؤال فرمودند، [هوشنگ] نهاوندی، رئیس دانشگاه تهران، عضو فراماسون است؟ عرض کردم، خیلی مشهور است، ولی یقین ندارم و نمی‌توانم بی‌جهت کسی را متهم سازم. فرمودند، تحقیق کن.(ص256)
* شنبه 27/6/1355: امر فرمودند نامه‌ای به اردشیر [زاهدی] بنویسم و یادآوری کنم که باید با اسرائیلی‌ها تماس داشته باشد، ولی امر فرمودند نامه را با دست ننویسم. ماشین کنم و علیحده در پاکت بگذارم.(ص257)
* یکشنبه 28/6/1355: کارهای جاری را عرض کردم. منجمله گزارش [محمد] باهری را که عرض کرده بود جلسه از طرفین دعوای تدوین فلسفه‌ی حزب، همه روزه در دفتر خودش تشکیل خواهد شد و طرح نهایی را به عرض مبارک خواهند رساند و نخست‌وزیر را هم در جریان خواهند گذاشت. سؤال فرمودند که باهری حرف‌های مرا قبول کرد؟ عرض کردم، فرمودید مبتکر انقلاب منم و من می‌دانم که چه باید پیاده بشود. دیگر در قبال این فرمایش چه می‌تواند بگوید؟(ص258)
* دوشنبه 29/6/1355: چند تلگراف خارجی و چند روزنامه‌ی خارجی، منجمله نیویورک تایمز که این دفعه لااقل مقاله‌ی دفاع از فروش اسلحه به ایران را هم چاپ کرده، به عرض مبارک رساندم. عرض کردم، امان از این [ا]حمق آمریکایی‌ و جامعه‌ی آمریکایی! مردکه پدرسوخته پول می‌گیرد، از منافع او دفاع می‌شود، ما به اسلحه‌ی او متکی می‌شویم و باز هم مخالفت دارد. این چه جامعه‌ایست؟ یک جنگل مولا.(ص260)
* سه‌شنبه 30/6/1355: عرض کردم، خانم [فریده] دیبا می‌خواهند به رومانی بروند، اجازه مرحمت می‌فرمایید مخارج سفر و هدایا و غیره حاضر کنیم؟ خندیدند و فرمودند، البته، درویش خانم حالا می‌خواهند بروند پیش خانم اصلان که جوان بشوند! (خانم اصلان خانمی است در رومانی که ادعا می‌کند دواهایی می‌دهد که شخص را جوان می‌کند).(ص262)
* شنبه 3/7/1355: خوشبختانه خبرهای خوشی داشتم. منجمله که کمیته‌ی سنای آمریکا فروش اسلحه را به ایران تصویب کرد. به عرض رساندم وضع مردم بیرجند بسیار عالی است. بعد هم عرض کردم با سفیر آمریکا هم که از همه جا ضمن این 34 ساعت صحبت می‌کردم، واقعاً اخلاص کیش اعلیحضرت همایونی شده است. نامه‌ای به من داد که در خصوص تبلیغات غلط آمریکا باید فکری کرد.(ص264)
* عرض کردم، یکی از خانم‌هایی که کتاب بنفشه‌ی سیاه را در مورد نجات آذربایجان به رشته‌ی تحریر آورده، از کمونیست‌های دو آتشه بود، امروز جزء نویسندگان کتاب‌های ما که به مناسبت پنجاهمین سال سلطنت پر برکت پهلوی است، شرفیاب خواهد شد. خندیدند. فرمودند، آخر نمی‌گوید چرا این کتاب را نوشته است؟ عرض کردم، می‌گوید برای استغفار!(ص265)
* راجع به مسافرت به ولایات، عرض کردم با این گرفتاری شاهنشاه، در امسال به همه جا نمی‌رسید. فرمودند، به هر حال سعی خواهیم کرد. عرض کردم، عملاً ممکن نیست. فرمودند، خوب هرچه بماند به اول سال آینده موکول شود.(ص265)
* دوشنبه 5/7/1355: امروز در رکاب مبارک همایونی به همدان آمدیم. برنامه‌ی بازدید استان همدان و کرمانشاه و ایلام در برنامه‌ی امسال جشن‌هاست. احساسات مردم بسیار عالی و وضع ‌آن‌ها بسیار عالی‌تر بود. تقریباً آدم فقیر در بین مستقبلین ندیدیم.(ص267)
* ضمناً به من فرمودند، به تو خبر خوشی بدهم که خود شهبانو به من گفتند باید برای ولیعهد فکر سرگرمی کرد، دارد پسر بزرگ می‌شود و باید به احتیاجات انسانی و طبیعی او توجه کرد.(ص268)
* سه‌شنبه 6/7/1355: عصری، قبل از ورود موکب مبارک، به کرمانشاه برگشتم. شاهنشاه ساعت 30/4 ورود فرمودند. استقبال مردم از موکب همایونی بی‌سابقه بود. من که چنین چیزی کمتر دیده بودم. سر شام باز هم فقط ایادی و من بودیم. شاهنشاه از استقبال امروز راضی بودند و فرمودند، عجیب این‌جاست که وقتی وضع اجتماعی ما در اوج اعلاست، آخوندها بیش از همه تملق می‌گویند. دیدی در مدخل عمارت چه چیز می‌گفتند؟(ص269)
* چهارشنبه 7/7/1355: دیدن تیپ‌های مجهز زرهی در کرمانشاه و شاه‌آباد و کرند واقعاً مایه‌ی غرور می‌شود. خدا به شاهنشاه عمر بدهد. در زیر گردنه‌ی پاتاق خطوط دفاعی مورد بازدید قرار گرفت. من به عرض رساندم که فقط دو متر خاک روی این خطوط جلوی نفوذ بمب‌های سنگین را نمی‌گیرد. فرمودند، به نظرم صحیح می‌گویی. عرض کردم، وسط دره و پای گردنه‌ به این عظمت دیگر این چه فایده دارد؟ فرمودند، برای دفاع و پشتیبانی خطوط دورتر غربی می‌باشد. من درست نفهمیدم، ولی دیگر خجالت کشیدم جلوی افسران باز هم جسارت کرده، حرف بزنم.(ص269)
* پنجشنبه 8/7/1355: روی هم‌رفته، سفر بسیار عالی بود. دراین‌جا یک نکته هم مرکوز ذهن همایونی شد که برای کشاورزی باید فکر اساسی کرد. این‌ها که تا حالا شده، کافی نیست و کشاورزی همه جا رو به تنزل است زیرا کار کشاورزی صرف نمی‌کند. برای پایین‌آوردن حقّابه‌ها و قیمت‌ برق پمپ‌های آب و کود ارزان و قیمت بیشتر محصولات کشاورزی، دائماً در فکر بودند و تراوش می‌شد.(ص271)
* شنبه 10/7/1355: بعدازظهر در رکاب مبارک به دانشکده‌ی فرماندهی ستاد نیروی هوایی رفتیم. واقعاً خوب بود و شاهنشاه نطق فرمودند که در روزنامه‌ها منتشر نخواهد شد. ولی فوق‌العاده مهم بود. اول اشاره کردند که اگر در سابق در نیروی هوایی حیف و میل‌هایی می‌شد، از این جهت بود که ما به هر قیمت می‌خواستیم کار را پیش ببریم و ناچار چنین کاری ریخت و پاش دارد (ولی البته اشاره به مسائل دیگری بود) و از این به بعد جلوی این کار را خواهیم گرفت و نباید بشود. دیگر این‌که شما از هیچ دانشکده‌ی نیروی هوایی نباید سطح پایین‌تری داشته باشید، چون عیناً از همان وسایل استفاده می‌کنید و این که فرمانده دانشکده می‌گوید ما بعدها باید به سطح آن‌ها برسیم، حرف بسیار غلطی است.(صص273-272)
* یکشنبه 11/7/1355: نامه‌ی اردشیر [زاهدی] را در خصوص رابطه با اسرائیلی‌ها به عرض رساندم. شاهنشاه خندیدند. فرمودند، به هر حال این مطالب را به سفیر اسرائیل بگو. همچنین نامه‌ی دیگری از مذاکرات [داریوش] همایون با اسرائیلی‌ها فرستاده بود که گفتم دفتر مخصوص به تو بدهد. آن را هم با سفیر اسرائیل مذاکره کن.(ص279)
* فرمودند، بگو، ولی به خواهرم بنویس، خانم‌جان، آن نامه 7 صفحه[ای] شما به دست من (اعلیحضرت همایونی) رسیده، شما که عقب پول می‌گردید و می‌خواهید که من شما را واسطه‌ی معاملات قرار بدهم، چرا اموال خودتان را وقف می‌کنید؟ مگر خیال می‌کنید می‌توان مردم ایران را گول زد؟(ص280)
* دوشنبه 12/7/1355: عصری [والری] ژیسکار [دستن] وارد شد. قبلاً مصاحبه‌ی بسیار عالی در مورد اعلیحضرت همایونی با مخبرین ایرانی کرده بود.(ص283)
* سه‌شنبه 13/7/1355: عرض کردم، [ویلیام] سایمون وزیر خزانه‌داری آمریکا هم شدیداً به ترقی قیمت نفت حمله کرده است. فرمودند، نباید اعتنا کرد. ما باید کار خودمان را بکنیم. او هرچه می‌خواهد عوعو کند. عرض کردم، کتاب مؤسسه‌ی استوک بالاخره بدون غلط از چاپ خارج شد، ولی آن مسئله نژاد آرین که شاهنشاه زیاد تأکید فرموده بودید، محض خاطر این‌که مد روز نیست، قابل حذف کردن نبود.(ص286)
* بعد هم سفیر اسرائیل را خواستم و جریان تماس اردشیر [زاهدی] را با سفیر اسرائیل در واشینگتن به او گفتم. او مسأله‌ای به من گفت که حائز اهمیت بود. آن این‌که کیسینجر برای دفاع از فروش موشک ماوریک به عربستان سعودی از آن‌ها قول گرفته است که در افزایش قیمت نفت، سخت مخالفت و پافشاری کنند (شاید این مطلب را برای به هم زدن روابط ما با عربستان می‌گوید).(ص286)
* پنجشنبه 15/7/1355: سرشب اردشیر [زاهدی] با من صحبت کرد که [جیمی] کارتر در مصاحبه‌ی تلویزیونی به ایران پریده و گفته دلایل [جرالد] فورد برای فروش اسلحه به ایران، مسخره است. ولی فورد جواب سخت داده.(ص289)
* یکشنبه 18/7/1355: وال استریت جورنال مقاله ای در طرفداری از ما داشت که باعث تعجب بود.(ص295)
* شب در منزل دو ساعتی با [غلامرضا کیانپور] وزیر اطلاعات راجع به تبلیغات خارج از کشور و وضع بد امروز ما در مطبوعات جهان گفتگو کردم و گزارشی تنظیم کردیم که من به عرض برسانم. منوچهر گودرزی رابط ما با اسرائیلی‌ها هم بود، ولی وزیر اطلاعات و هیچ‌ کس از این مسأله خبر ندارد. گودرزی خودش اسرائیلی یا جهود نیست، حسب‌الامر شاهانه این مسئولیت را قبول کرده است.(ص296)
* دوشنبه 19/7/1355: [رضا] فلاح‌ گزارش بسیار خوبی در مورد منطق و انضباط اضافه کردن قیمت نفت عرض کرده بود که باید با تنزل قیمت پول سنجیده شود، نه معیارهای دیگر. به دقت ملاحظه‌ کرده بعد فرمودند، به [جمشید] آموزگار (وزیر کشور که سابقاً وزیر دارایی بود و هنوز کارهای اوپک را تحت نظر دارد) و هوشنگ انصاری وزیر اقتصاد بده، ببینند.(صص297-296)
* از سه‌شنبه 20/7/1355 تا یکشنبه 25/7/1355: در بیرجند بودم. [از] اعلیحضرت همایونی و علیاحضرت شهبانو و تمام فرزندان به علاوه والاحضرت شاهدخت فاطمه و نخست‌وزیر و سرکار بانو فریده دیبا و پنجاه نفر مهمان دیگر، دوستان علیاحضرت شهبانو، پذیرایی بسیار خوب به عمل آمد. طوری که واقعاً همه تحت تأثیرقرار گرفته بودند.(ص300)
* فرمودند، این مردکه مایک والاس مخبر CBS باز هم با یک کینه‌توزی عجیب و غریبی با من مصاحبه کرد و من هم ناچار به او گفتم آمریکا اسیر جهودهاست زیرا کارتر که به ما حمله در مورد خرید اسلحه [می‌کند]، تحت تأثیر جهودهاست. عرض کردم، این‌که با همکاری تبلیغاتی ما جور درنمی‌آید. فرمودند، به جهودها توضیح بده که ناچار شدم و باید در قبال پدرسوختگی این پسره، این مطالب را می‌گفتم.(صص302-301)
* دوشنبه 26/7/1355: اجازه گرفتم چهارشنبه، برای تعمیر دندان خودم، تا روز شنبه به زوریخ بروم.(ص303)
* سه‌شنبه 27/7/1355: صبح شاهنشاه به نمایشگاه بین‌المللی تشریف بردند چیزی که چشم‌گیر است این است که قسمت ایران هم کاملاً خودنمایی می‌کند و شاهنشاه بخصوص [نزدیک دو ساعت] وقت خودشان را در این قسمت گذراندند و از صنایعی که باید در آینده کشور را نگاه دارد و جانشین عایدات نفت شود، خیلی عمیق بازدید فرمودند و دستورات اکید در تقویت آن صادر کردند، مثل مس، پتروشیمی، ماشین‌سازی، اتومبیل‌سازی، ذوب‌آهن و غیره. خدا او را حفظ کند که یک لحظه از عظمت حال و آینده‌ی ایران غافل نیست.(ص305)
* والاحضرت شاهدخت فاطمه، خواهر اعلیحضرت، استدعا کرده بودند که یک جت بوئینگ 707 ارتشی، ایشان و سرکار فریده خانم دیبا را با هفتاد هشتاد نفرخانم به مشهد ببرد که در غبارروبی ضریح مطهر شرکت بکنند آن‌قدر شاهنشاه عصبانی شدند که من کمتر چنین چیزی دیده بودم فرمودند مگر هواپیماهای ارتش بی‌کار هستند که باید.های بازنشسته را برای استغفار به مشهد ببرند؟(صص306-305)
* از اخبار مهم داخلی، انتخابات انجمن‌های شهرداری‌ها در کشور است که امسال با آزادی نسبی بیشتری جریان پیدا کرد (البته با معرفی کاندیدها از طرف حزب، اما کاندید بیش از عده لازم، که در حقیقت بین کاندیدها رقابت بشود). ولی در تهران مردم خیلی‌خیلی کم استقبال کردند و مجموعاً‌ بیش از شصت هفتاد هزار نفری برای رأی‌دادن اسم‌نویسی نکردند که خیلی از یک شهر پنج ملیون نفری خلاف انتظار است. چون این دفعه حزب برای رأی دادن مردم فشار نیاورده بود و معلوم شد که واقعاً مردم بی‌تفاوت هستند که بسیار بد است و قابل تحمل نیست.(ص307)
* یکشنبه 2/8/1355: [ریچارد هلمز] سفیر آمریکا تلفن کرد که صبح، کار فوری دارد، می‌خواهد مرا ببیند. ساعت 8 به منزل آمد. گفت، آمده‌ام به تو بگویم که عوض می‌شوم، منتها می‌خواستم که اعلان این کار قبل از انتخابات باشد تا اگر رئیس‌جمهور عوض شد، گفته نشود که نخواستم با او کار کنم. من به کلی کنار می‌روم و می‌خواهم کار آزاد بکنم.(ص308)
* قدری راجع به کارهای تبلیغاتی که در آمریکا شروع کرده‌ایم و نمی‌دانم که او می‌داند یا نمی‌داند که ما با اسرائیلی‌ها کار می‌کنیم، صحبت کرد و می‌گفت اشخاصی را که انتخاب کرده‌اید، بسیار مردمان درست و کاردانی هستند و به تو تبریک می‌گویم (یانکلوویچ که این‌جا آمده، گویا پیش او رفته بود).(ص309)
* بعد گفت که موضوع نفت هم که شما لیدر گرانی قیمت آن هستید، باز افکار عمومی آمریکا را برعلیه شما برمی‌انگیزد.(ص309)
* حرف‌های سفیر آمریکا را عرض کردم. شاهنشاه هم از رفتن او متأثر شدند. فرمودند، حیف بود. درباره‌ی مطلب نفت فرمودند، به سفیر آمریکا بگو روزنامه‌های شما وق‌وق عراق و فریادهای ونزوئلا را که می‌گویند 25% اضافه قیمت هم کم است، نمی‌نویسند، فقط به من و [زکی] یمانی بند کرده‌اند. من شده‌ام [پسر بد] villain boy به علت طرفداری از افزایش قیمت و او [پسر خوب] good boy برای تثبیت قیمت، و حال آن‌که هیچ‌کدام درست نیست.(ص310)
* پنجشنبه 6/8/1355: دو عریضه شاپور ریپورتر عرض کرده بود که ملاحظه کرده و فرمودند، این همه ادعای خدمتگزاری صحیح، سوءاستفاده‌ها و حقه‌بازی‌ها را کسی برای خودش نمی‌نویسد.(ص314)
* از شنبه 8/8/1355 تا جمعه 21/8/1355: از اخبار مهم جهان فتح کارتر با [اختلاف] margin بسیار کم است.(صص322-317)
* شنبه 29/8/1355: دیشب سناتورهای آمریکایی شرفیاب بودند. بعد از شام شاهنشاه کنفرانسی به مدت دو ساعت و نیم با آن‌ها داشتند. صبح که شرفیاب شدم فرمودند، جواب این احمق‌ها را درست دادم؟ عرض کردم، بسیار خوب و عالی بود و حتی بعد از کنفرانس، سفیر آمریکا هم به غلام گفت که واقعاً عالی بود.(صص325-324)
* یکشنبه 30/8/1355: قدری راجع به اشخاص مختلف صحبت فرمودند، منجمله دبیرکل و معاون حزب [رستاخیز]. فرمودند، مثل این‌که این‌ها قدری رنگ آمریکایی داشته باشند. عرض کردم، غلام نمی‌دانم و سابقه [ای] ندارم. بعد فرمودند، نمی‌دانم هویدا چرا از اشخاص قوی خوشش نمی‌آید؟ چند نفر وزیر قوی هم که در کابینه مانده‌اند، امر من است که باید بمانند، مثل [منصور] روحانی یا [هوشنگ] انصاری وزیر اقتصاد، وگرنه آن‌ها را دک کرده بود.(ص336)
* شنبه 1/9/1355: صبح ساعت 8 سفیر آمریکا را پذیرفتم که یادداشت‌های خودم و او را درباره‌ی مذاکرات شاهنشاه و سناتورها با او مقابله کنم... فرمودند، نه، او را مجدداً احضار کن و این نکات را قطعاً به او بگو که مخابره نمایند. در این مطالب موضوعی راجع به آذربایجان و حزب کمونیست بود که سناتورهای آمریکایی را شاهنشاه ترساندند. فرمودند، می‌خواهید حزب کمونیست در این‌جا آزاد باشد؟ آن وقت اگر باز نسبت به ایالتی همان اتفاق آذربایجان بیفتد و حزب کمونیست آن‌جا از حزب کمونیست شوروی تقاضای کمک کند، تکلیف چه خواهد شد؟ آن‌هم با دکترین برژنف که اگر یک جامعه‌ی سوسیالیستی کمونیستی دچار خطر شود، چه آن جامعه بخواهد، چه نخواهد، شوروی به کمک او خواهد شتافت. من به شوخی عرض کردم، حالا که [جیمی] کارتر این همه سنگ آزادی را به سینه می‌زند، خوب است این‌جا [به] یک حزب اقلیت کمونیستی خودمانی اجازه بدهیم. سنگ را ببندیم و سگ را بگشاییم تا قدری سبیل آقای کارتر را دود بدهد. شاهنشاه خندیدند. فرمودند، کار خطرناکی است.(صص337-336)
* سه ساعت یانکلوویچ و معاون اداره‌ی اطلاعات و مطبوعات اسرائیل را پذیرفتم که گزارش مفصلی از [چهره‌ی] image ایران در آمریکا و اروپا تهیه کرده بودند، به من دادند. خیلی جالب بود و بسیار بد. خیلی در خواب خرگوشی و غفلت عمیق هستیم و من بسیار خوشحالم که این موضوع به من مراجعه شد تا به گوش شاهنشاه برسد.(ص338)
* سه‌شنبه 2/9/1355: دیروز که به من فرمودند، اگر حزب کمونیستی در ایران باشد، این حزب هم ممکن است در ولایات شعبه داشته باشد و کمک از شوروی بخواهد، ولی من با آن‌که دیروز مطلب را درست یادداشت کرده‌ام، امروز ضمن این مطلب گفتم «و حزب کمونیستی کشوری ایران هم او را تأیید کند و از دو سو کمک بگیرد». فرمودند، این را اصلاح کن. اگر همان حزب ولایتی هم کمک بخواهد، کلک کنده است.(ص338)
* چهارشنبه 3/9/1355: از اخبار مهم جهان موافقت سوریه با تمدید مأموریت [نیروی] حفظ صلح ملل متحد در ارتفاعات جولان است که این دفعه بی‌چانه زدن فوری قبول کرد. دیگر پیشنهاد صلح سادات به اسرائیل در صورتی که اراضی اعراب را تخلیه کند. قبلاً کسی حتی جرأت نمی‌کرد، ولی از بین رفتن جراید پدرسوخته‌ی‌ لبنان، این جرأت را به سادات داده است. خودش هم مرد فهمیده و شجاعی است.(صص341-340)
* پنجشنبه 4/9/1355: بعد فرمودند، توصیه‌های تیتو را در یوگسلاوی شنیدی که باید کشور از لحاظ نظامی قوی باشد و به وعده و وعیدهای دیگران گوش نکند؟ فرمودند، وصیت‌نامه‌ی سیاسی من هم که همین است و گفته‌ام ارتش بالاخره در کارها آربیتر [داور] است و باید این وصیت‌نامه هم به گوش مردم برسد.(ص342)
* نامه‌[ای] از [ریچارد هلمز] سفیر آمریکا رسیده بود در مورد زندانیان سیاسی که مورد توجه Amnesty [سازمان عفو بین‌المللی] و غیره هستند. به دقت ملاحظه کرده و فرمودند، این سفیر دوست ماست و این مطالب را با دلسوزی می‌گوید. البته هیچ‌کس حق ندارد بپرسد، ولی به هر حال جواب دادن بهتر از جواب ندادن است.(صص343-342)
* بعد فرمودند، اتفاقاً راجع به این‌که چه‌طور [جمشید] آموزگار را دبیرکل حزب کردم، سؤال کرد و می‌گفت این را هیچ‌کس حدس نمی‌زد. من به او گفتم که اولاً مرد تشکیلاتی است و من می‌خواهم به حزب تشکیلات بدهم، ثانیاً عضو فراماسون نبود، ثالثاً پاکدامن است.(ص343)
* از اخبار مهم داخلی این‌که در اثر همان امریه‌ی همایونی که دفتر مخصوص نارسایی‌های دولت را بازرسی کند، دولت برحسب امر دفتر مخصوص شروع به تقلیل دستگاهها و کارمندان نمود و نخست‌وزیری از خود شروع کرده. سیصد چهارصد عضو و ده بیست اداره‌ی نخست‌وزیری را منحل کرده و مجموعاً‌ در این دو روزه دستگاه‌های دولت 2900 اداره‌ی بی‌جا را منحل نموده‌اند. واقعاً باز هم بر سر کار ماندن و استعفا نکردن [هویدا] شاهکار است.(ص344)
* یانکلوویچ بعد از شرفیابی پیش من ‌آمد. یک ساعت و نیم شرفیاب بود و حکایت می‌کرد که شاهنشاه چه‌قدر با او برآشفته‌اند. من می‌دانستم که چنین می‌شود. به کسی که نمی‌توان گفت ایران حتی از آمریکا عقب‌تر است. این حقایق را گفتن چه عکس‌العملی دارد.(ص345)
* جمعه 5/9/1355: عصری ژوزف کرافت روزنامه‌نویس آمریکایی را که دوست ایران است پذیرفتم.(ص345)
* شنبه 6/9/1355: صحبت‌های دیروز ژوزف کرافت را عرض کردم که می‌گفت قطعاً دستگاه کارتر با شما مخالف خواهد بود، زیرا که دستگاه شما درست برخلاف آمال انتخاباتی او عمل می‌کند. اولاً خرید اسلحه این‌قدر در یک کشور خاورمیانه مصلحت نیست. ثانیاً‌ شما پیشوای گران کردن قیمت نفت هستید. ثالثاً در کشور شما آزادی نیست. رابعاً [حقوق بشر] human rights رعایت نمی‌شود و غیره و غیره. از او پرسیدم خوب، راه‌حلی که شما برای رفع این عیب پیشنهاد می‌کنید چیست؟ گفت،‌[یکی] این‌که شاهنشاه فوری به دیدن کارتر تشریف ببرند و با او مذاکره نمایند.(ص346)
* شاهنشاه فرمودند، بسیار خوب جواب دادی. مگر این‌ها می‌توانند از موقعیت کشور من یا از خریدهای ما سالیانه با مخلفات 4 میلیارد دلار و ظرف ده سال حدود پنجاه میلیارد دلار بگذرند؟... فرمودند، همین الان مشغول مذاکره با وزیر تجارت خارجی شوروی برای خرید توپ‌های دورزن روسی و سایر انواع اسلحه‌ها هستیم. تانک را هم از اروپا و هواپیما را هم از فرانسه می‌خریم تا ببینم آقایان آن وقت به چه روزی خواهند افتاد.(ص348)
* یکشنبه 7/9/1355: گزارش ضمیمه [سیروس] پرتوی را که با یانکلوویچ کار می‌کند، برای شاهنشاه خواندم. یک دفعه به شدت عصبانی شدند و فرمودند، این پدرسوخته چه‌طور این مطالب منفی به عقلش رسیده که از مردم نظرخواهی بکند؟ اصلاً این کیست که شما انتخاب کردید، مردکه فضول!... عرض کردم که آخر یک مؤسسه به این بزرگی را گفته‌ایم [چهره] image ایران را در آمریکا و بعد اروپا مطالعه کن و اگر معایبی هست بگو و راه علاج را هم بگو، چه طور می‌تواند از دردها اغماض بکند؟(ص349)
* ظهر با اطباء، ناهار خوردم... مدتی درباره‌ی سلامتی شاهنشاه صحبت کردیم و باز بیچاره‌‌ها دل پردردی از ندانم‌کاری‌های [دکتر کریم] ایادی داشتند. منجمله این‌که وقتی شاهنشاه در مرحله‌ی زدن واکسن ضد کزاز هستند، دیگر واکسن ضد گریپ به کلی زیادی بوده و پادرد شاهنشاه از این بابت است.(ص350)
* سفیر اسرائیل استدعا کرده بود وزیر دادگستری کنیا که از دوستان آن‌هاست و او را به جای پیرمرد کنیاتا [رئیس‌جمهور وقت کنیا]‌ می‌پرورانند، بیاید شرفیاب شود. اجازه فرمودند، منتها باید خودش استدعا بکند، نه توسط اسرائیل.(ص350)
* دوشنبه 8/9/1355 و سه‌شنبه 9/9/135: [سازمان عفو بین‌المللی] Amnesty International پریشب گزارش بسیار بدی برعلیه ایران انتشار داد. متأسفانه موقع آن هم بد است.(ص351)
* مدتی راجع به سیاست کارتر و فروش اسلحه به ایران صحبت شد. فرمودند، به هر حال الان مقدار زیادی توپ‌های دورزن و زره‌پوش‌های عالی و کامیون‌های حامل تانک‌ و موشک‌های کوچک ضدهوایی که یک نفر می‌تواند حمل نماید، به روس‌ها سفارش دادیم. عرض کردم، البته برای متنبه ساختن آمریکایی‌ها خیلی خوب است، ولی به هر حال وقت بزنگاه اگر قدمی برخلاف میل آنها بخواهیم برداریم، از دادن لوازم یدکی سرباز می‌زنند. فرمودند، باید خودمان بتوانیم بسازیم. عرض کردم کامیون‌های حامل تانک را یک وقتی [علینقی] اسدی به غلام می‌گفت می‌تواند به آسانی در لیلاند موتور ایران بسازد. فرمودند، بگو فوری در این زمینه گزارش به من بدهد.(صص353-352)
* پنجشنبه 11/9/1355: شاهنشاه به صرف چای و شیرینی با سفرا نشستند، مسأله‌ی نفت و قیمت آن را به تفصیل بیان فرمودند که حق با ماست. آن‌ها هرچه قیمت وسایل خود را افزایش می‌دهند، کسی به آن‌ها حرفی نمی‌زند و کاری ندارد و اگر ما حرفی می‌زنیم که قیمت نفت ما پایین است دنیا خراب می‌شود. حال آن‌که تمام افزایش قیمت در چند سال اخیر در انفلاسیون کشورهای غربی 1% هم مؤثر نبوده، در صورتی که آن‌ها مثلاً وسایل [تولید] یک کیلووات برق را که سه سال قبل به ما به 90 دلار می‌فروختند حالا به بیش از 500 دلار می‌فروشند.(ص354)
* از پنجشنبه 11/9/1355 تا پنجشنبه 18/9/1355: روز چهارشنبه، 17 [آذر] اسرائیلی‌ها با [منوچهر] گودرزی آمدند و نقشه‌ی تبلیغاتی را به دقت مطالعه و پیاده کردیم تا هفته‌ی آینده به عرض برسانم.(ص355)
* دوشنبه 22/9/1355: عرض کردم، اما کاخ شاهنشاه در نوشهر، فکر نمی‌کنم سه سال دیگر هم آماده بشود، به علاوه نسبت به عظمت این کاخ، زمین و باغ ندارد. والاحضرت اشرف در تمیشان باغ یک ملیون متری گرفته‌اند. همچو باغی برای کاخ لازم بود. فرمودند، می‌خواهم زمین چه کنم؟ یک طرف دریا و یک طرف کوه را که می‌بینم. ماشاءالله به این عظمت و بی‌اعتنایی به مال.(صص358-357)
* : سه‌شنبه 23/9/1355: فرمودند، می‌دانی که حالا علیاحضرت شهبانو اصرار دارند که برای ولیعهد زن پیدا کنند و هر روز به من فشار می‌آورند که دربار اقدام کند. امروز صبح نیز به من یادآوری کردند و به این جهت تو را خواستم که بگویم اقدام کن!(ص358)
* با ترس و لرز عرض کردم، گزارش یانکلوویچ، یعنی پیشنهادات، برای تشکیلات داخلی را شاهنشاه بخوانید و امر بفرمایید چه کنم. باید تصمیم قطعی اتخاذ فرمایید. به دقت ملاحظه فرمودند (این‌جا می‌گذارم) ولی امروز بدون عصبانیت فرمودند، تصویب می‌شود، اجرا کنید. من تعجب نکردم، چون شاهنشاه را مردی حسابگر و حسابگری دقیق می‌دانم. به هزار دلیل که یکی همین استفاده‌ی کار تبلیغاتی است و دیگری نفوذ در دستگاه کارتر و سومی نفوذ در اسرائیل و جهودهای آمریکا و غیره و غیره.(ص359)
* بعد فرمودند، راستی این‌ها که این همه حرص زمین می‌زنند مثل دکتر [کریم] ایادی، و مثل سگ هم زندگی می‌کنند، معنی این کار را نمی‌فهمم... عرض کردم، مسأله‌ی ایادی را غلام مطالعه کرده‌ام. فکر می‌کنم وقف امور بهائی‌ها بعد از مرگ خودش می‌کند وگرنه واقعاً این حرص معنی نمی‌دهد. شاهنشاه یک دفعه مثل این‌که توجه فرمایند، فرمودند، درست می‌گویی، باید همین‌طور باشد. اما من فکر می‌کنم خودشان اصولاً خبر دارند. می‌خواستند به من این‌طور حالی فرمایند که من بی‌اطلاع بودم.(ص360)
* شنبه 30/9/1355: رسیدم به گزارش یانکلوویچ و طرح تشکیلاتی او که در شمال با دقت پیاده کرده و خوانده بودم. معلوم می‌شود این گزارش روز اول او شاهنشاه را بی‌نهایت عصبانی کرده و من تا این حد منتظر نبودم. فرمودند، از این پدرسوخته نپرسیدی آخر این نوع سؤالات در مورد ایران به فکر جن هم نمی‌رسد، تو مردکه از کجا پیدا کردی و با مردم آمریکا در میان گذاشتی؟(ص369)
* از پنجشنبه 25 آذر تا شنبه 4 دی‌ماه 1355: بستری بودم... در این مدت، بازی عربستان سعودی در دوحه، پایتخت قطر، خیلی جالب و عمیق است که بالاخره پنج درصد به قیمت نفت خود بیشتر اضافه نکرد، گو این‌که دیگر کشورها 10% اضافه کردند. امارات متحده هم از عربستان دنبال‌روی کرد.(ص370)
* شنبه 4/10/1355: عرض کردم، پریشب که با سفیر انگلیس صحبت می‌کردم، می‌گفت به نظر می‌رسد که شما به زکی یمانی حمله می‌کنید، ولی نمی‌خواهید روابط خود را با عربستان سعودی تیره کنید... فرمودند، خوب، کسی نیست از آقایان بپرسد که کی شما را قیم جهان قرار داده است و تکلیف ضرری که به کشور خودتان می‌زنید چیست؟ بعد فرمودند، اولاً که [عربستان سعودی] ملتی نیست. ثانیاً بدبخت‌ها یواشکی به ما گفته‌اند که هیچ نوع قدرتی در مقابل آمریکا ندارند. به صورت ظاهر یک حکومتی هستند، ولی می‌دانند که اگر یک ذره، از اطاعت دستورات واشینگتن سرپیچی کنند، یا کشته می‌شوند یا مفتضح. با این همه فساد و کثافتی که دارند، راهی جز اطاعت ندارند. بنابراین کاالمیّت فی یدالغسّال هستند و چاره‌ای ندارند.(ص371)
* به من فرمودند، کی من گفتم مؤسسه یانکلوویچ کار اروپا را هم اداره ‌کند؟ عرض کردم، به من فرمودید بعدها باید اروپا را هم اداره کند. فرمودند، هیچ وقت تمام دنیا را دربست به دست یهودی‌ها نمی‌دهم. عرض کردم، پس غلام در اشتباه بودم، ولی به من این‌طور فرمودید. به هر صورت احساس کردم که [امیرعباس] هویدا را که در جریان گذاشتم، جداً از این که کار تبلیغاتی دنیایی از دست او خارج شود، ترسیده و نظر شاهنشاه را برگردانده است.(ص372)
* یکشنبه 5/10/1355: صبح شرفیاب شدم. نامه سفارت آمریکا را که این‌‌جا می‌گذارم، تقدیم کردم. فرمودند، باشد که با [ذوالفقار علی] بوتو امشب صحبت کنم، ولی من عقیده دارم که بوتو بسیار پافشاری بی‌ربطی می‌کند که می‌گوید چون هند یک بمب اتمی ترکانده او هم می‌خواهد داشته باشد.(ص372)
* عرض کردم، ظهر هم برای سفیر آمریکا در منزل مهمانی دارم. فرمودند، به او بگو با نظر او در مورد پاکستان موافقم.(ص373)
* بعدازظهر [عباس علی] خلعتبری، وزیر خارجه، به من گفت، الان که شرفیاب بودم، پیامی شاهنشاه فرمودند که به سفیر بگویی. آن این است که وزارت خارجه آمریکا به اردشیر [زاهدی] گفته است که مأمور سازمان امنیت در نیویورک به نام [بهروز رفیع‌زاده] چون کارهای خلاف قانونی می‌کند باید از آمریکا برود و شاهنشاه فرمودند به او بگویید اگر چنین کاری بکنند، ما هم مأمورین آن‌ها را اخراج خواهیم کرد. به علاوه این شخص پیش شما شناخته شده است، با مأمورین شما کار می‌کند، چه طور کار خلاف می‌کند؟ گفته‌اند در کتابخانه، مردم را اغفال می‌کند.(ص373)
* سه‌شنبه 7/10/1355: خیال داشتم قطع مداوم برق و بی‌کارگی ادارات و فشارهای دیگر را به عرض برسانم، خودداری کردم. آخر این مرد هم صاحب عصب است.(ص383)
* آخر موضوع والاحضرت همایونی را مطرح کردم که امروز به حضورشان شرفیاب خواهم شد. فرمودند، به ولیعهد بگو، تو نباید کاری که می‌خواهی بکنی، [به] فکر این و آن باشی که فلان همکلاسی چه خواهد گفت یا ژوئل پدرسوخته چه خواهد گفت. به علاوه کار بدی نمی‌کنی، خیلی طبیعی است.(ص383)
* پنجشنبه 9/10/1355: صورت فرمانی که تشکیلات تبلیغاتی را برحسب پیشنهاد یانکلوویچ باید پیاده کنیم تقدیم کردم، هیچ نپسندیدند. فرمودند، بین‌المللی یعنی چه؟ من که گفتم باید منحصر به آمریکا باشد. عرض کردم، مسأله تبلیغات در دنیا، بخصوص بین آمریکا و انگلستان و اروپا، کاملاً‌ به هم بستگی دارد در عمل مشاهده خواهید فرمود که قابل تفکیک نیست و این کار نیم‌بند هم ما را به جایی نمی‌رساند. خیلی تأمل کرده، فرمودند، درست است که ممکن است یک ارتباط‌هایی باشد، ولی من نمی‌خواهم تمام اختیار تبلیغاتی خودم را به دست یهودی‌ها بدهم. با آمریکا، چون واقعاً نفوذ دارند، موافقت کردم.(صص386-385)
* [روزنامه] گاردین مقاله‌ای راجع به اقتصاد ایران نوشته بود، لازم دیدم تقدیم کنم که ملاحظه فرمایند. باز خاطر مبارک آزرده شد. فرمودند، مثل پیرزن‌های [پاب] pubهای انگلیس خبر نوشته است. اگر اقتصاد ما عیبی دارد، رونق فوق‌العاده آن است. عرض کردم، این که البته صحیح است، ولی کار ما معایب هم زیاد دارد که بر اثر بی‌توجهی و سمبل‌کاری و باری به هر جهت کردن مجریان پیش آمده است. دیگر چیزی نفرمودند.(ص386)
* جمعه 10/10/1355: عصری وزیر مختار آمریکا آمد و مجدداً شرحی مبنی بر این‌که مطلقاً صحبت از اخراج مأمور سازمان امنیت از نیویورک مطرح نبوده، گفت.(ص387)
* شنبه 11/10/1355: شاهنشاه، نطقی را که باید در دانشگاه پهلوی راجع به خودشان ایراد کنم، ملاحظه و بعضی ملاحظات فرمودند. منجمله راجع به قوام‌السلطنه، قدری در تعریف زیاده‌روی کرده بودم. فرمودند، این‌ها که نوشته‌ای درست نیست، زیرا که به هر حال قوام با خودمختاری آذربایجان در مسکو موافقت کرد، خدا خواست طور دیگر شد. بعد هم فرمودند، به عربستان سعودی حمله کن و بگو این‌ها که هرگز حقوق بشر را رعایت نکرده و نمی‌کنند وبرای دزدی ساده دست می‌برند، روزنامه‌های آزادیخواه آمریکا حرفی به آن‌ها نمی‌زنند، ولی ما ناقض حقوق بشر هستیم.(ص387)
* یکشنبه 12/10/1355: فرمودند، فکر بی‌پولی هستم. تمام چرخ‌های ما خواهد خوابید و برنامه‌های ما بسیار عقب‌ می‌افتد. فرمودند، فکر می‌کنم فروش ما اقلاً 30% تقلیل پیدا کند که اضافه شدن قیمتی که قبول کرده‌ایم نمی‌تواند آن را بپوشاند. تازه معلوم نیست به این قیمت‌ها بتوانیم اصولاً نفت بفروشیم... بعد فرمودند، به هر حال در نطق خودت از فحش دادن به یمانی صرفنظر کن.(ص389)
* قدری راجع به والاحضرت همایونی صحبت کردیم که ترتیبات دختربازی ایشان در کیش فراهم شده. قدری خوشحال شدند، ولی فرمودند، فکری بکن بچه‌ی ما ناخوش نشود. عرض کردم، دو نفری که انتخاب شده‌اند، از بهترین دخترهای اروپا هستند. دیگر تا خداوند چه بخواهد. امروز توفیق بزرگی که حاصل کردم این بود که اجازه گرفتم در نطق خودم، آن هم در لباس انتقاد از دولت خودم، به دولت حمله بکنم و بگویم که شاهنشاه برای کشور تا چه حد چه می‌خواهند و دولت‌ها فقط به ادای تکلیف می‌پردازند و برای بر سر کار ماندن تا چه حد اوامر شاهنشاه را به صورت بد اجرا می‌کنند که اصولاً‌ چیز دیگر می‌شود.(ص389)
* یکشنبه 26/10/1355: دیشب را با نمایندگان یانکلوویچ جلسه داشتم که چه‌جور به حملات تلویزیون‌ها و سنای آمریکا و غیره پاسخ گوییم و تصمیم برای این گرفته شد که به جای عقب‌نشینی راه حمله را برگزینیم.(ص390)
* به عرض رساندم که گرفتاری این است که ممکن است دشمن به خطوط داخلی ما رخنه کرده باشد... یعنی نبودن برق و ساعات ممتد خاموشی در پایتخت و ولایات، خوابیدن و ضرر هنگفت صنایع به علت نبودن برق، خرابی تلفن، نبودن خواربار (جز نان)، بی‌اعتنایی به درخواست‌های مردم، مقررات خلق‌الساعه، گرانی نرخ‌ها و غیره و غیره. این را یا یک گروه دشمن در داخل ما به وجود آورده‌اند و یا ندانم‌کاری و بی‌لیاقتی دولت. به گور پدر دولت لعنت، که من خود آن‌ها را اعضای سیا و غیره می‌دانم که خود به خود در صف دشمن است.(ص391)
* دوشنبه 27/10/1355: پیشوای بزرگ من خانم عباس مسعودی استدعای سناتوری دارد! مرگ دو سناتور، احوالپرسی کنندگان از غلام را به بیش از دو برابر افزایش داده است. یا در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا، یا در حرم مطهر امام رضا، یا حضرت معصومه همیشه غلام پیش نظر آن‌ها بوده‌ام! غلام‌ خانه‌زاد-علم.(ص395)
* از یکشنبه 12/11/1355 تا پنجشنبه 30/11/1355: تمام در منزل بستری بودم دلخوشی من در این مدت صحبت کردن با شاهنشاه، هر روز یا یک در میان، وسیله تلفن بود. ولی برای کارهای مختلف، روزی یک یا دو عریضه هم عرض می‌کردم که بعضی که سری نبود برمی‌گرداندند و بقیه را نگه می‌داشتند. یعنی البته پاره می‌فرمودند. تب من خیلی خفیف بود، ولی یک روز خیلی شدید شد که شاهنشاه امر فرمودند دیگر فوری حرکت کن و به اروپا برو. خواستم با پرواز مستقیم ارفرانس به اروپا بیایم، معلوم شد شب به علت برف شدید نخواهد توانست از خاور دور که می‌آید، تهران بنشیند. این بود که امر فرمودند ظرف چند ساعت یک هواپیمای بوئینگ 707 ایران‌ایر حاضر کردند و خانم علم و من و پرویز [خزیمه علم]، پسر خواهرم، حرکت کردیم و همان شب ساعت 9 وارد پاریس شدم.(صص397-396)
* اما در تمام این مدت بی‌کاری در منزل، فکر بسیار ناراحتی داشتم. از ناراحتی و عدم رضایت مردم و شکستی که در کار نفت خوردیم و تاریکی افق سیاست با آمریکا که در این زمینه ناچار عریضه عرض کردم و خلاصه‌اش را در یادداشت‌های یکی از این روزهای بستری نوشته‌ام که البته پاره فرمودند و برنگرداندند.(ص397)
* از اخبار مهم جهان همان سرکار آمدن [جیمی] کارتر و نشان دادن پای‌بندی به قول‌هایی که در انتخابات به مردم داده است می‌باشد.(ص398)
* در بیمارستان، این‌جا، هویدا، نخست‌وزیر، سر راه مراکش به دیدنم آمد. مطالبی صحبت کرد که به شاهنشاه عرض کردم.(ص398)
* [پیش‌نویس نامه علم به شاه درباره‌ی ملاقات با هویدا در بیمارستان]؛ ‍[هویدا] گفت، استشمام‌هایی مثل زمان‌های قبل از امینی می‌کنم. علتش را نمی‌دانم، ولی از اتمسفر حزب یا در خارج، چنین چیزی استنباط می‌کنم... غلام جواب داد، من که مدتی بستری بودم، طبیعتاً کمتر با مردم تماس داشتم. ولی یک احساس عدم رضایت بی‌جهتی بین مردم می‌کردم و می‌کنم که بیش از آن چه بود که باید به طور معمول باشد، زیرا مردمی که همه چیز دارند، نان ارزان، شکر ارزان، اتوبوس تقریباً مفت، تحصیل مجانی، بهداشت مجانی و ... نباید صحبت عدم رضایت‌شان این‌قدر باشد. درست است که دولت شما ممکن است عدم پیش‌بینی یا عدم لیاقت در بعضی قسمت‌ها به خرج داده باشد، مثل نبودن برق یا خرابی ترافیک و یا وعده‌های بی‌ربط و دروغ یا تصمیمات خلق‌الساعه و اعلانات بی‌جهت که مایه کج‌خلقی‌های بی‌ربط مردم می‌شود و یا هم اصولاً ممکن است بعضی پیشرفت‌های فوق‌العاده و مبرم اقتصادی باعث این کمبودها باشد که هیچ‌کس نمی‌توانست پیش‌بینی بکند. اما به هر حال یک چنین سروصدایی از عدم رضایت مردم، به نظر من هیچ طبیعی نیست.(صص399-398)
یادداشت‌ توضیحی سال 1356
* 17 فروردین 1356: پیشوای بزرگ من، نامه ای  از هلمز رسیده که عیناً به خاکپای مبارک تقدیم می‌دارد. چنان که از نظر مبارک خواهد گذشت، با کمال سادگی استدعای خودش را عرض کرده است و غلام از این سادگی و بخصوص اطمینانی که به خرج داده است، هم تعجب کرد و هم خوشش آمد. اگر به هر صورت به او کمک بشود، به نظر غلام ارزش دارد، دیگر بسته به امر مطاع مبارک است.(ص401)
* اوامر مطاع مبارک نسبت به [منوچهر] گودرزی اجرا شد. نسبت به آن شخص دیگر غلام اندکی تأمل کرد که چون وسیله دولت دیگری معرفی شده است، شاید بهتر باشد خود غلام که برگشت وسیله‌ی همان‌ها خاتمه کارش را اعلام نماید.(ص401)
* چهارشنبه 7/2/1356: نزدیک سه ماه است که در اروپا مشغول معالجه و استراحت و گذراندن دوران نقاهت هستم... در این زمینه عریضه به شاهنشاه عرض کرده‌ام. به هر حال از این تک‌مضراب‌ها یکی دو دفعه، چه با تلفن و چه با عریضه، زدم شاید شغل مرا عوض بفرمایند و کار سبک‌تری مرحمت یا مرخصم کنند که در بیرجند به زندگانی ساده خودم برسم... می‌دانم که نبودن من به او صدمه روحی زیادی می‌زند. به این معنی که او هم فولاد نیست و ناچار باید حرف خودش را تا حدی به یک شخصی بزند و من می‌توانم ادعا کنم که آن شخص فقط من هستم، زیرا اگر اعتماد صددرصد نباشد، 99% اعتماد او را دارم.(ص402)
* از اخبار مهم جهان همان روی کار آمدن [جیمی] کارتر در آمریکا و شروع کار اوست. در دماگوژی دست دکتر [محمد] مصدق را از پشت بسته است.(ص403)
* هیچ‌کدام این‌ها درس برای هویدا نمی‌شود. حزب ایران نوین که منحل شد و بعد حزب رستاخیز جای آن را گرفت و انتخابات، آزادی نسبی پیدا کرد. به این معنی که گفتند بین چند نفر که حزب واحد معرفی می‌کند، دیگر انتخابات را آزاد بگذارند. با آن‌که هسته حزب واحد باز هم هویدا و طرفدارانش بودند و معرفی را انجام دادند و بیشتر کاندیدهای ایران نوین سابق را هم گذاشتند، صدی ده (10%) بیشتر از آن‌ها کسی درنیامد.(ص404)
* با وصف این، رئیس حزب اکثریت سابق و رئیس دولت را کک هم نگزید. چه‌قدر علاقه به جاه و مقام، انسان را پررو و کور و کر می‌کند. ولی من به این مطلب کار ندارم. این بالاخره صدمه‌اش به ارباب عزیز من خواهد خورد و بس.(ص405)
* پنجشنبه 8/2/1356: یکی دو مسئله دیگر را هم برای یادآوری بد نیست بنویسم. یکی این‌که در فروش نفت ما تقلیل حاصل نشد.(ص405)
* دیگر این‌که آمریکایی‌ها، یعنی آقای کارتر، برای ‌آن‌که ثابت کند که برنامه صرفه‌جویی دارد و به علاوه [دیپلماسی تازه‌ای] new diplomacy با ملت دارد، یک دفعه هفتصد هزار دلار کمک سالیانه مخفی آمریکا را به ملک حسین، با طبل و نقاره قطع کرد.(ص405)
* به قول کیسینجر که با شوخی یک وقتی به من می‌گفت:
Being the enemy of U.S. might be dangerous,but being a friend of U.S.A. is fatal.
کیسینجر پدرسوخته، مرد عاقلی بود. وای بر ما که متکی به چنین احمق‌هایی هستیم.(ص406)
* جمعه 9/2/1356: این دو خبر را هم چون اهمیت دارد، این‌جا می‌گذارم. چون یکی از کشورهایی که آقای کارتر می‌گفتند به آن‌ها اسلحه نخواهند داد، ایران بود.(ص406)
* شنبه 10/2/1356: جمعه وارد تهران شدم و صبح شنبه [ساعت]10 به زیارت شاهنشاهم شتافتم.(ص407)
* سه‌شنبه 13/2/1356 و چهارشنبه 14/2/1356 و پنجشنبه 15/2/1356: در خراسان گذشت. من جز به زیارت مرقد مطهر به هیچ‌جا در رکاب مبارک نرفتم. شاهنشاه به اتفاق علیاحضرت شهبانو به خواف تشریف بردند.(ص408)
* شنبه 17/2/1356: عرض کردم، وزیر مختار آمریکا (هنوز سفیر نیامده) مرا برای ناهار و ملاقات با [سایروس] ونس وزیر خارجه، دعوت کرده است (ونس برای شرکت در سنتو می‌آید، ولی نماینده پاکستان نخواهد آمد) بروم یا نروم؟(ص409)
* یکشنبه 18/2/1356: به عرض رساندم که در مورد رفتن به سفارت آمریکا دیشب فکر کردم اگر می‌خواهید اظهار مرحمتی به ونس بفرمایید، باید بروم و اگر نمی‌خواهید، باید نروم. این خلاصه مطلب است. حالا هر طور امر فرمایید عمل خواهم کرد. باز هم تأملی کرده و فرمودند، فرق نمی‌کند، برو پشک بینداز! این هم شد جواب؟ ماشاءالله از این تودار بودن!(ص410)
* سه‌شنبه 20/2/1356: ...فرمودند، می‌خواهم مسجد آریامهر را با پول خودم بسازم. البته در صورتی که زمین‌های شمال فروش برود.(ص411)
* عرض کردم، کتابی که [کیم] روزولت، مأمور سیا، راجع به قضایای 28 مرداد می‌خواهد چاپ کند و همچنین کتاب مأمور مافوق او، و در شرفیابی که داشته، اجازه فرموده‌اید چاپ شود. ما این کتاب را خواندیم بسیار بد است و شاهنشاه را خیلی غیرمصمم و مردّد جلوه داده و فقط فشار روزولت، شاهنشاه را به اتخاذ بعضی تصمیمات، منجمله صدور فرمان نخست‌وزیری زاهدی، وادار کرده است. در صورتی که چنین نبود و این مردکه می‌خواهد از خودش [قهرمان] hero درست کند، چرا همچو اجازه‌[ای] بدون خواندن کتاب صادر فرمودید؟(صص412-411)
* چهارشنبه 21/2/1356: [حسین داودی] سفیر شاهنشاه در کابل را پذیرفتم. شرح مفصلی می‌گفت که قرارداد چند سال پیش دولت ایران با افغانستان را که دولت ایران [درباره‌ی هیرمند] بست و اول افغان‌ها می‌گفتند بسیار بد است و امضا نمی‌کردند (دولت انقلابی جدید)، بعد که مطالعه کردند دیدند کاملاً به منفعت آن‌هاست، چون مسئله سیلاب‌ها که باید به سیستان برسد در آن نیست و باید در پروتکل علیحده[ای] مبادله می‌شد و دولت سابق هم رفت. این‌ها هم جز به متن قرارداد به چیز دیگری اهمیت نمی‌دهند و حالا می‌خواهند جلوی سیلاب‌ها را بگیرند و به گودزره بیندازند. آمدن نعیم هم برای این [منظور] بود. دولت هویدا هم توجهی ندارد. این خبر مثل پتک بر سر من فرود آمد و شب تب کردم، تا فردا یا پس‌فردا عرض کنم با آن‌که در مجلس ما و آن‌ها تصویب شده، قرارداد مبادله نشود تا بعد ببینیم چه خاکی بر سر بریزیم. سر ناهار شاهنشاه خیلی با تغیر به نعیم فرمودند، اگر خیال دشمنی دارید ما حرفی نداریم. نمی‌دانم چه طور بعد هویدا شاهنشاه را راضی کرده که قرارداد مبادله شود.(ص413)
* پنجشنبه 22/2/1356: عرض کردم، اقبال شاهنشاه من بلند است. سرمای شدید آمریکا و بدی هوای خلیج‌فارس که نگذاشت به موقع ظرفیت عربستان سعودی بالا برود، همه نقشه‌های آمریکایی‌ها را نسبت به ایران نقش برآب کرد. فرمودند، همین‌طور است، به علاوه کارتر خیلی عاقل‌تر شده و تمام حرف‌های مزخرف تبلیغاتی خودش را فراموش کرده است.(ص417)
* از جمعه 23/2/1356 تا دوشنبه 26/2/1356: تقریباً‌ می‌توانم مطمئن باشم که امسال مؤسسه عالی آموزشی امیر شوکت‌الملک علم شروع به کار خواهد کرد.(ص418)
* سه‌شنبه 27/2/1356: بلافاصله [قرارداد هیرمند] و کار سیستان را عرض کردم. فرمودند، آخر اگر ما به افغان‌ها سخت‌گیری بکنیم در دامن روس‌ها می‌افتند. عرض کردم، این یک مسئله جداگانه است و این‌ها به هرحال در دامن روس‌ها افتاده‌اند، زیرا عمر داوود آفتاب لب بام است. پس چرا ما سند را مبادله کنیم و یک سند محکمی به دست دولت کمونیست بعدی افغان بدهیم؟ بهتر است قرارداد مبادله نشود. فرمودند، به هر حال ما باید از همین آبی که داریم استفاده خوب بکنیم. عرض کردم، خشکی [دریاچه‌] هامون یک بدبختی بزرگ منطقه است، زیرا گاوداری سیستان از بین می‌رود.(ص420)
* چهارشنبه 28/2/1356: ...از جواب ملک خالد نه تنها فقط خوششان نیامد، بلکه عصبانی شدند. فرمودند... مردکه (ملک‌خالد) مثل این‌که به نوه کورش نصیحت می‌کند! من و رئیس‌جمهور ونزوئلا خواسته‌ایم تا اول ژانویه نرخ‌ها ترقی نکند، او می‌گوید سال آینده هم باید [بی‌تغییر] freeze بشود.(ص421)
* عرض کردم، والاحضرت شاهدخت اشرف دیشب امر مبارک را به من ابلاغ فرمودند که به دولت بنویسم سالیانه بیست ملیون تومان برای مخارج دفتری و غیره ایشان داده شود. تأملی کرده، بعد سؤال فرمودند، برای چه این مبلغ را می‌خواهند؟... یکی آخر فکر مرا نمی‌کند که با این همه زحمتی که به من می‌دهند، اگر من از بین رفتم، دیگر این‌ها گُهی نیستند... عرض کردم، یک اشاره بفرمایید، همه را در سوراخ خودشان می‌نشانم، من که از کسی باک ندارم. شاهنشاه خاموش شدند و چیزی نفرمودند.(صص422-421)
* قدری راجع به وضع سیاسی خاورمیانه و انتخابات اسرائیل که حزب سختگیر محافظه‌کار بر [حزب] کارگر پیروز شد، صحبت شد. عرض کردم، حالا وضع صلح خاورمیانه چه می‌شود؟ فرمودند، خیلی سخت‌تر و پیچیده‌تر و باز هم احتیاج غرب به ما زیادتر خواهد شد.(ص423)
* پنجشنبه 29/2/1356: فرمودند، برنامه‌ای را که امر داده‌ام اجرا شود، می‌دانی؟ عرض کردم، خیر. فرمودند، آن کمیسیون شاهنشاهی در تلویزیون همه مطالب را خواهد گفت، جواب‌های دولت را خواهد شنید و اگر جواب از نظر مردم قانع‌کننده نبود، وزیر مربوطه تنبیه خواهد شد. عرض کردم، بسیار خوب است، اگر صحیح اجرا شود، مردم راضی می‌شوند.(صص444-443)
* پرسیدم این خبر روزنامه‌های خارجی که شاهنشاه محض خاطر وَنس مدت حبس این دسته از تروریست‌هایی که اخیراً محاکمه شدند، تخفیف دادید درست است؟ فرمودند، بلی! جای تعجب من شد. چون این خلاف رویه‌ی همیشگی شاهنشاه من است، ولی چیزی عرض نکردم.(صص446-445)
* شنبه 31/2/1356: خبری که پریروز راجع به [ویلیام] سالیوان (سفیر جدید آمریکا) عرض کرده بودم، خود شاهنشاه خوانده بودند. از آن مسئله که در ایران [دسته‌ی مخالف] opposition مذهبی هست و سالیوان به آن اشاره کرده است، ناراحت بودند... فرمودند، آخر این مردکه نمی‌فهمد که این‌ها مارکسیست‌ اسلامی و در دست روس‌ها هستند؟ عرض کردم، تماماً که این‌طور نیست. آن هم یک شاخه است... عرض کردم، با وضع دنیا و تلویزیون و رادیو این همه دانشگاه و مدارس عالی و مجله و جراید، اگر باز هم دختری چادر سر کند و به دانشگاه برود و از مسخره شدن هراس نکند، شاهنشاه یقین بدانند از جایی آب می‌خورد. تنها قسمتی مربوط به روس‌ها (مارکسیست‌های اسلامی)، قسمتی هم به آمریکایی‌ها، و قسمتی هم حمق و تعصب است... شاهنشاه فرمودند، به هر حال مثل آدم روسری سر کردن، نه در مدارس و نه در دانشگاه‌ها مانعی ندارد. ولی مقنّع و چادر و غیره غلط است. عرض کردم، مقنّع نیست، مقنعه است، یعنی سرپوشی که فقط صورت را در خارج نشان بدهد و کلمه عربی است. فرمودند، خوب شد به من گفتی و به هر حال به دفتر مخصوص بگو این مطلب روسری را که مانع ندارد، فوری به دولت ابلاغ کند.(صص448-447)
* یکشنبه 1/3/1356: عرض کردم، برای دانشگاه رضاشاه کبیر که غلام ریاست هیئت امنای آن را دارم، چه می‌فرمایید؟ گویا رئیس آن‌جا [عبدالحسین] سمیعی (وزیر سابق علوم) مورد بی‌مرحمتی واقع شده و کارها همه معطل است و من هم قلباً علاقه‌مند به راه‌انداختن آن هستم. فرمودند، آخر این مردکه رفته بود کارت سبز توقف و تابعیت آمریکا بگیرد، او را بیرون انداختیم. عرض کردم:
گر حکم شود که مست گیرند در شهر هر آن‌چه هست گیرند
شاهنشاه دیگر چیزی نفرمودند. فکر می‌کنم شوخی بی‌ربطی کردم. (ص449)
* دوشنبه 2/3/1356: گزارش ملاقات با [سرآنتونی پارسونز] سفیر انگلیس را که دیروز به دیدنم آمده بود عرض کردم. راجع به [دیوید اون]David Owen وزیر خارجه‌ی جوان و تازه انگلیس صحبت می‌کرد که آدم فهمیده‌ای است. شاهنشاه فرمودند، من هم او را این طور یافتم. سفیر انگلیس گفت به او حالی کرده است مسئله حقوق بشر را که پیراهن عثمان کرده‌اند، برای ایران حرف مفت است... سؤال فرمودند آیا از متن گزارش صلیب سرخ خبر داشته؟ عرض کردم، چه طور می‌تواند خبر داشته باشد؟ دیگر چیزی نفرمودند.(ص450)
* عرض کردم، نطق دیشب [جیمی] کارتر را استماع فرمودید؟ باز همان پای‌بندی به مواد انتخاباتی خودش را تکرار می‌کرد. فرمودند گوش کردم. عرض کردم، آدم حقه‌باز غریبی است. عملاً که همه چیز را شل کرده. فرمودند، ولی در مورد فروش اسلحه به کشورهای جهان گفته است به اسرائیل و ناتو و فیلیپین و کره جنوبی و استرالیا و نیوزیلند بدون قید و شرط اسلحه خواهد فروخت، ولی مثلاً به ایران نه! یعنی اهمیت سوق‌الجیشی ایران برای آمریکا از نیوزیلند هم کمتر است؟(صص451-450)
* یکشنبه 8/3/1356: صحبت آمریکا شد. عرض کردم، از عریضه [جیمی] کارتر بسیار خوشم آمد. کم‌کم سرحال می‌آید و آدم می‌شود. فرمودند، از حرف‌های سفیر جدید آن‌ها که در ایران [گروه مخالف] opposition مذهبی هست، خیلی تعجب می‌کنم. آیا مارکسیست‌های اسلامی را می‌گوید؟ این‌ها که کمونیست‌ هستند. عرض کردم، خیر، چنان‌که مکرر عرض کرده‌ام، به طور قطع این‌ها با آخوندها در ارتباط هستند... بعد فرمودند، پریروز که به جنوب شهر به محل فروشگاه‌های زنجیره‌ای رفته بودم، هزاران زن چادر به سر پدرسوخته دیدم. عرض کردم، نفوذ آخوندپدرسگ که بدان اشاره می‌شود، همین است. عرض کردم، پریروز در خانه ما عروسی بود. داخل مهمان‌های نوکرها، چند تا خانم مقنعه به سر دیدم. به شوخی از یکی پرسیدم آیا رقص شکم این رقاصه را جلوی مردها تصویب می‌کند؟ چیزی نگفت و خجالت کشید. عرض کردم، اعلیحضرت یقین بدانند که انگشت خارجی در این کار و هزار کار دیگر هست. باید فوق‌العاده مواظب بود.(صص456-455)
* بعد فرمودند، این آخوندپدرسگ که جرأت نمی‌کند بگوید مارکسیست‌ با اسلام حکم آتش و آب را دارد، آخر به چه درد می‌خورد؟ چرا این‌ها جرأت نمی‌کنند چنین اعلامیه‌[ای] بدهند؟ این آیت‌الله خوانساری چه قدر ما را معطل کرد و چیزی نگفت.(صص457-456)
* دوشنبه 9/3/1356: امروز از خودم راضی هستم، چون توانستم شاهنشاه عزیزم را که خدا عمر بدهد، راضی کنم که این قرارداد لعنتی سیستان لااقل به طور رسمی مبادله نشود. یک رژیم سلطنتی بود و می‌خواسته به ما آب بفروشد، و برای سیلاب‌ها هم ضمن پروتکل علیحده قرار دیگری بدهد. شاهنشاه هم می‌خواسته‌اند به او کمک بفرمایند. حالا این‌ها فقط همان 26 متر آب را قبول کرده، زیر همه چیز زده‌اند. پس ما [مخزن] را که تا حالا صدملیون تومان خرج آن شده است، برای چه ساختیم؟... به علاوه در این قرارداد لعنتی، همه جور حق ارجاع مسئله به مراجع بین‌المللی دیگر [را] از خودمان سلب کرده‌ایم. چرا چنین سندی به دست یک دولت لرزان که جانشین آن هم افسران جوان کمونیست خواهند بود، بدهیم؟(ص458)
* سه‌شنبه 10/3/1356: شاهنشاه ساعت 30/2 بعدازظهر مراجعت فرمودند. باز من در فرودگاه شرفیاب شدم. فرمودند، تکلیف فردا چیست؟ عرض کردم، یک نفر هم زیادی داریم که غلام فکر کردم در اختیار والاحضرت همایونی بگذاریم، ولی ایشان می‌فرمایند حالا امتحان دارم و می‌خواهم درس بخوانم، وقت خوش‌گذرانی نیست.(ص463)
* فرمودند، در مورد پاکستان مطمئن نیستم حرف‌های این‌ها درست باشد، چون در این‌جا هم شپش‌های لحاف کهنه مثل [علی] امینی و الهیار صالح و [مظفر] بقائی و امثالهم، به راه افتاده در باغ‌های دوردست ملاقات می‌کنند. فرمودند، حتی امینی گفته تابستان داغی در پیش داریم. به این جهت من که هر سال تابستان به اروپا می‌رفتم، می‌خواهم امسال در ایران بمانم.(ص464)
* فرمودند، باید به آمریکایی‌ها حالی بکنی که این‌جا نمی‌توانند حکومت نوکر به وجود بیاورند. بر فرض چنین غلطی کردند، برای آن‌ها به قیمت ملیون‌ها سرباز و میلیاردها دلار تمام می‌شود. مگر در همسایگی شوروی، آمریکا می‌تواند از این گُه‌ها بخورد؟(ص464)
* چهارشنبه 11/3/1356: فرمودند، روزنامه‌های آمریکا هنوز به ما خیلی بد می‌گویند. عرض کردم، تمام خلاصه‌اش را غلام می‌بینم، مخصوصاً واشینگتن پست و نیویورک تایمز خیلی زیاده‌روی می‌کنند. اگر اجازه بفرمایید با تتمه بودجه[ای] که از آن کار مطالعاتی یانکلوویچ مانده است، یک مقالاتی ما هم منتشر کنیم و این کار آسان است. تأملی کرده و بعد فرمودند، نه، این بودجه را به دولت برگردانید. ما الان می‌بینیم که خود رئیس‌جمهور و وزیر خارجه‌اش سعی در کنار آمدن با ما دارند. گرچه جز این هم راهی ندارند، چون کاری از دستشان ساخته نمی‌شود. با ما چه می‌توانند بکنند؟ به علاوه گزارش کمیسیون صلیب احمر که آمد زندان‌ها را دید، ظرف دو هفته آینده منتشر می‌شود و خیلی از این مسائل و مزخرفات حقوق بشر خاتمه می‌یابد. به علاوه دستور دادم در قوانین محاکمات نظامی تجدید نظری بشود و تسهیلاتی برای محبوسین فراهم شود، و زود از بلاتکلیفی هم نجات پیدا بکنند و در دفاع هم حقوق بیشتری به آن‌ها اعطا شود. این هم اثرش را خواهد گذاشت. ما لازم نیست از راه تبلیغات عملی بکنیم. عرض کردم، اطاعت می‌کنم، ولی جسارت کرده، عرض کردم همه این کارها را مدت‌ها قبل از آمدن کارتر هم ممکن بود انجام داد، تا اصولاً‌ کار به این‌جا نرسد تأملی فرمودند جواب مرا ندادند.(ص466)
* کاغذی موسی صدر از لبنان نوشته بود. امر فرمودند، جواب نده. تمام تقصیرها به گردن خود این آدم [است]. حالا باز سنگ شیعیان را به سینه می‌زند.(ص467)
* [نامه امام موسی صدر به علم]؛ جناب اجلّ آقای امیراسدالله علم دام عُمره وزیر دربار شاهنشاهی ایران، سرور محترم، شنیدم کسالتی وجود عزیزت را می‌آزرده. امیدوارم رفع شده باشد... من اکنون در قاهره هستم و امروز(چهارشنبه) به لبنان باز می‌گردم به لطف خدا و سبب این دیدار که با ملاقات رئیس‌جمهور و جلسه طولانی با وزیر خارجه به کمال خود رسید آن بود که: وضع لبنان آرامشی ظاهری یافته و حتی در جنوب کمتر زد و خورد وجود دارد، ولی محنت بزرگ و مصیبت عظیم است، ده‌ها هزار پراکنده، هزارها یتیم، هزاران محصل‌ بی‌مدرسه، هزاران خانه خراب، از همه بدتر ده‌ها هزار گرفتار که چون شن‌های روان در حرکتند. از دهی به دهی و از جنوب به پایتخت و از بیروت به جنوب سرازیرند در پیش داریم و مصائب و بخصوص وضع سلامتی آن‌ها سخت ما را گرفتار می‌کند... به هر حال با آقای انورالسادات مفصل صحبت کردیم و قرار شد اقداماتی سریع با همکاری سوریه انجام دهد. خواستم ضمن این گزارش مختصر از همت والای شاهنشاه نیز کمک بگیرم خاصه[...] جنوب لبنان، وضعی سخت خطرناک‌تر و دردناک‌ دارد و اگر کمکی نتوانیم بکنیم، یأس در این منطقه مشکلات زیادی ایجاد می‌کند...(صص468-467)
* شنبه 4/3/1356: عرض کردم آیا اجازه می‌فرمایند به وزیر خارجه ابلاغ کنم مبادله قرارداد را با افغان‌ها به تأخیر بیندازد؟ فرمودند، نه! من گفتم مطالعه کردند، پس از آن‌که قانون به توشیح من رسیده و اعلان شده، دیگر مبادله نشدن قرارداد تأثیری ندارد. من چنان از کوره در رفتم و گیج شدم که جسارت کرده به عرض رساندم این هم مثل هزاران خلاف که به عرض مبارک می‌رسانند، خلاف محض است و بلافاصله از این جسارت پشیمان سخت شدم.(ص477)
* یکشنبه 15/3/1356: مقداری در این فکر بودم که این دولت هویدا به شاهنشاه من خدمت یا خیانت می‌کند؟ ارزش وجود یک ولایت با امور اقتصادی سنجیده شود! یاللعجب! یک وجب خاک [میهن] به میلیارد می‌ارزد، آن‌وقت بگوید سیستان که ارزش اقتصادی ندارد. حداکثر سالی 40 ملیون تومان عایدی می‌دهد. من در عجبم.(ص478)
* سه‌شنبه 17/3/1356: دیشب تا صبح بیدار بودم، [چون] وقت خواب چشمم به خبر مبادله اسناد هیرمند بین وزیر خارجه و سفیر افغانستان افتاد، آن‌چنان ناراحت شدم که با قرص خواب هم خواب سنگین چند ساعته بر چشمم نیامد.(ص480)
* هزار بار به نعیم‌خان درود فرستادم، و به دولت لعنت. مردکه مثل شیر آمد و تهدید کرد که اگر می‌خواهید کمک به ما را در گرو آب هیرمند نگاه دارید، ما کمک نمی‌خواهیم و این بدبخت‌ها آ‌ن‌قدر از چپ‌گرایی افغانستان ترسیدند که همه شرایط را قبول کردند، و بالاخره دیشب [ضربه] آخر را زدند. کسی چه می‌داند؟ شاید هم از ارباب‌های نامرئی دستور ارتکاب این خیانت را داشتند. به هرحال به شاهنشاه و کشور خیانت بزرگی شد که دیگر جبران‌پذیر نیست... البته این خیانت، ده تا پانزده سال دیگر ظاهر می‌شود که من مرده‌ام. ولی مثل این است که یک قطعه گوشت بدن مرا بریده و پیش چشم من جلوی سگ انداخته‌اند.(ص481)
* عرض کردم که کارتر اظهار خوشوقتی از روابط با سعودی کرده است. فرمودند، البته هرکسی نوکرش را دوست دارد! عرض کردم، ما حرفی نداریم نوکرش [را] دوست داشته باشد، ولی باید عرض کنم با همه ظاهرفریبی و دماگوژی، به هر حال نسبت به ما نه فقط کوتاه آمده، بلکه راه آمده است. فرمودند، من هم هرچه فکر می‌کنم نمی‌توانم از او گله داشته باشم... فرمودند، راستی به تو خبر خوش بدهم که تصمیم گرفتم [به] مهمانی‌های خواهرهای خودم نروم. به علاوه تصمیم گرفتم تمام این گه‌گندهایی که این‌جا هم دعوت می‌شدند، دیگر دعوت نشوند. جز مشغله و دردسر برای من چیزی نداشتند.(ص482)
* شاهنشاه ظهر تلگرافی به آمریکا مخابره فرمودند. (پیام شاه به جیمی کارتر درباره‌ی پیشنهاد وزارت دفاع آمریکا به فروش 160 هواپیمای اف-16 است. شاه تأکید کرده که ایران نیازمند 140 هواپیمای اف-16 دیگر و در مجموع 300 هواپیما از این نوع می‌باشد. پیام شاهنشاه به دنبال این یادداشت آمده است.)(ص483)
* شنبه 21/3/1356: امروز گروه اندیشمندان(!)، در حدود 500 نفر، شرفیاب می‌شدند. این‌ها مسائل ایران را به خیال خودشان بررسی می‌کنند و نظراتشان را توسط دفتر مخصوص به دولت می‌رسانند. رئیس آن‌ها [هوشنگ] نهاوندی است که سابق رئیس دانشگاه تهران بود و حالا رئیس دفتر مخصوص علیاحضرت شهبانو است، می‌باشد و نایب رئیس [آنها] دکتر [عباس] صفویان، طبیب معالج من. وقتی این‌ها تشکیل شدند که شاهنشاه می‌خواستند در مقابل حزب ایران نوین قوه دیگری هم غیر از حزب مردم باشد، و همه مغزها(!) مثلاً، در حزب ایران نوین جمع نشود. ولی حالا که یک حزب رستاخیز داریم، این‌ها شأن نزول خودشان را از دست داده‌اند، ولی نمی‌فهمند. کسی هم حرفی ندارد، بگذار باشند و وقت بگذرانند، چه عیبی دارد؟ در چمن کاخ نیاوران مجتمع و منتظر موکب مبارک همایونی بودند. من سر درگوش نهاوندی گذاشتم و گفتم آواز خر در چمن برای این عده شما بسیار مناسب است که الان نواخته شود. از این شوخی من خوشش نیامد... بعد شاهنشاه تشریف‌فرما شده، احضار فرمودند. کارهای جاری را عرض کردم. خودشان فرمودند که هندوانه زیر بغل آقایان گذاشتم. من هم شوخی با نهاوندی را عرض کردم. خیلی خندیدند.(صص486-485)
* دوشنبه 23/3/1356: شرح ملاقات با سفیر شیلی را عرض کردم که استدعا دارد برای [پشتیبانی اخلاقی]moral support حالا که به آمریکا تشریف می‌برید، آن‌جا هم تشریف ببرید. خندیدند فرمودند، آن‌وقت کار کاریکاتور ما و رئیس‌جمهور شیلی به عنوان قصاب‌ها و متجاوزین به حقوق بشر، در روزنامه‌های دنیا درمی‌آید. من عرض کردم بخصوص در خود آمریکا و چیز عجیبی است که بدبخت سفیر شیلی می‌گفت، هرقدر هم بد باشیم، از لحاظ آمریکا که بد نیستیم، زیرا یک فیدل کاستروی دیگر را از صحنه برانداخته‌ایم.(ص489)
* سه‌شنبه 24/3/1356: ناهار نخست‌وزیر مهمان من بود... نظرش راجع به کمیسیون شاهنشاهی هم این است که شاهنشاه میل دارند در دنیا وانمود کنند که اگر دو حزب نداریم، بین خودمان اتوکریتیک خیلی شدید موجود است، و من به وزرا گفته‌ام این‌قدر نگران نباشند و جوش نزنند.(ص492)
* چهارشنبه 25/3/1356: متن مقاله روزنامه تایمز را به نام ایران در جستجوی دموکراسی به عرض رساندم. فرمودند چرا در جستجو؟ ما که با شرکت دادن عموم مردم در کارهای تولیدی، بزرگ‌ترین دموکراسی اقتصادی و بالنتیجه سیاسی را فراهم می‌آوریم. عرض کردم، هرچه هم خوب باشد، به زعم غربی‌ها دموکراسی نیست. فرمودند، مگر آن‌ها استفاده‌ای از این دموکراسی می‌برند؟ عرض کردم، این مطلب دیگری است، ولی دموکراسی ما را هم دموکراسی نمی‌شناسند.(ص493)
* پنجشنبه 26/3/1356: دیروز [ابوالفتح] آتابای پیش من آمده و [گفت] که آشپزهای آشپزخانه اعتصاب کرده‌اند. خیلی باعث تعجب غلام شد. بعد معلوم گردید چند روز پیش که امر فرموده‌اید به نوکرهای کوچک دم‌دستی داخل کاخ شاهنشاه زمین مرحمت شود، این امر را غلام به کمیسیون مخصوص این کار رجوع کرده و به آتابای رجوع نکرده‌ام. اعتصاب آشپزها را اختراع کرده تا مرا بترساند.(ص495)
* از اخبار مهم جهان برکناری قطعی [نیکلای] پادگورنی و انتخاب [لئونید] برژنف به ریاست صدر هیئت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی است که هم جامه ریاست حزب و هم ریاست شورای عالی را در تن دارد.(ص496)
* جمعه 27/3/1356: [ذوالفقار علی] بوتو استدعای شرفیابی کرده بود، موافقت فرمودند. آیت‌الله [احمد] خوانساری تلفن کرد که در قم برق نیست و مردم بی‌آب مانده‌اند. تلفنی عرض کردم. فرمودند، فوری به دولت بگو... ولی این حرف‌ها نیست. کار از پایه خراب است اکنون باز در تهران بی‌برقی است، منجمله منزل خودم هر شب برق قطع می‌شود و ناچار یک موتور برق کوچک خریده‌ام که این دو سه روزه به کار بیافتد... کار به حدی مسخره شده که از تصور خارج است خیال نخست‌وزیر هم راحت است که کار کمیسیون شاهنشاهی برای نمایش اتوکریتیک است، نه تنبیه کسی... می‌ترسم یک دفعه امور از داخله بگسلد، ولی امیدوارم چنین چیزی پیش نیاید.(ص497)
* یکشنبه 29/3/1356: صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه فرمودند، خوب، مهمان را که دیشب فرستادی. عرض کردم خیر، این‌جاست و حالش هم بسیار بد است... با تب چهل و یک درجه و احتمال مننژیت هم ما را هم بدبخت کرده است. چون اگر اتفاقی برای او بیفتد، دیگر آبرویی برای ما نمی‌ماند. شاهنشاه فوق‌العاده ناراحت شدند. عرض کردم، این‌جا به بیمارستان هم نمی‌توانیم او را بفرستیم، چون احمق و پرحرف و پرگو و بی‌پرواست. فرمودند، خوب، هر چه می‌توانید بکنید. پس ما بعدازظهر چه بکنیم؟(ص499)
* دختر والاحضرت احمدرضا می‌خواست عروسی کند. عرض کردم از زن سابق ایشان است و چیزی ندارد. فرمودند، صدهزار دلار برایش حواله کن (در آمریکاست). عمر بدهد به شاهنشاه من، دریادل است.(ص500)
* سه‌شنبه 31/3/1356: گزارشی از سفارت آمریکا رسیده بود، تقدیم کردم، ملاحظه فرمودند. سؤال کردم [ویلیام سالیوان] سفیر آمریکا به نظر مبارک چه جور آدمی است؟ فرمودند، او را شخص مثبتی یافتم و هیچ آثار دماگوژی در او نبود. عرض کردم، از غلام هم وقت خواسته است، عمداً یک هفته دیگر به او وقت دادم که خیال نکند خیلی مشتاق دیدار او هستم.(ص502)
* گزارشی رسیده بود که [جرج] ماک‌گاورن در مجلس سنای آمریکا می‌خواهد در امور ساواک تحقیقاتی بکند. فرمودند، وقتی سفیر آمریکا به دیدن تو آمد، به طور شوخی به او بگو که در مجلس سنای ما هم کمیته‌ای تشکیل شده است و می‌خواهد راجع به فعالیت‌های سیا در ایران تحقیقاتی بکند! لابد گزارش خواهد کرد.(ص502)
* راجع به صلیب سرخ بین‌المللی صحبت شد. عرض کردم، رئیس آن می‌آید. نمی‌دانم گزارش او راجع به زندانیان سیاسی چیست؟ فرمودند، ببین کی می‌آید، قطعاً مرا ببیند.(ص502)
* چهارشنبه 1/4/1356: عرض کردم، آیا بوتو که شرفیاب شد، دلیل این‌که می‌گوید آمریکایی‌ها با من مخالفت کردند، به عرض رساند؟ فرمودند، گویا بعضی اعضای سفارت آمریکا با مخالفین ارتباط داشته‌اند. عرض کردم، این خیلی مطلب طبیعی است و به چنان حمله نمی‌ارزید؟ فرمودند، حالا هم بوتو مثل سگ پشیمان شده و منتظر است که آمریکایی‌ها به وسیله ما اشاره بکنند، تا او به سر بدود.(ص505)
* عرض کردم، در این انتخابات، بنگلادش بازی درآورد و مداخله بی‌جهت کرد. در صورتی که دولت هند در انتخابات، عالی عمل کرد... به هر حال کار عالی کرد که در انتخابات هیچ مداخله نکرد. اگر بوتو هم این کار را کرده بود، هیچ کس حرفی نمی‌توانست بزند. مثل ملک‌حسن در مراکش که بسیار عالی عمل کرد و این اکثریت جزئی که دارد برای او کافی است، دیگر چیزی نفرمودند.(ص506)
* شنبه 4/4/1356: نخست‌وزیر را منتظر دیدم که باید با رئیس صلیب سرخ بین‌المللی که نماینده او زندان‌های ما را بازدید کرده است، شرفیاب شود قدری نگران بود که ممکن است گزارش بد باشد.(ص507)
* شنبه 5/4/1356: سؤال کردم گزارش صلیب سرخ چه‌گونه بود؟ فرمودند، البته برای ماست و منتشر نمی‌شود ولی گزارش از این قرار است که از سه هزار نفر زندانی سیاسی، نهصد نفر آثار شکنجه دارند و این با گزارش کمیسیون مخصوصی که خودم هم فرستاده بودم، تطبیق کرده. ولی از این‌که ما از چند ماه قبل حق استیناف برای آن‌ها در محاکمات قائل شده و تعیین وکیل را به اختیار خود آن‌ها گذاشته‌ایم و دیگر از شکنجه اثری نیست و تسهیلات درس خواندن و ملاقات با فامیل برای آن‌ها قائل شده‌ایم، اظهار خوشوقتی کرده‌اند... عرض کردم، به هر حال این روزها چیزی محرمانه نمی‌ماند. ولی چه‌قدر حیف که این‌ کارها را قبلاً خودمان انجام ندادیم. دیگر چیزی نفرمودند.(ص508)
* خبر مفصلی هم از خبرگزاری آمریکا در مخالفت با فروش [اِواکس] AWACS به ما رسید.(ص509)
* دوشنبه 6/4/1356: فرمودند، خبر کوبا را برای سفرایمان بفرست که وقتی [سازمان عفو بین‌المللی]Amnesty یا [انجمن‌های مشابه] به سفارت‌خانه‌های ما می‌آیند، این خبر را لااقل به رخ آن‌ها بکشند و بگویند چرا راجع به کوبا چیزی نمی‌گویید؟... [کوبا] گفته است هیچ کس را از صلیب سرخ و Amnesty راه به داخل نمی‌دهم. وضع داخل من هم به کسی مربوط نیست.(ص510)
* سفیر آمریکا را پذیرفتم... او از اولین شرفیابی حضور شاهنشاه، خیلی اظهار خوشوقتی کرد... می‌گفت البته منتظر احاطه شاهنشاه به همه امور بودم که همین‌طور هم بود، ولی انتظار این همه [شوخ‌طبعی] و خوش اخلاقی [را] نداشتم. من گفتم حالا یک چیز هم من اضافه می‌کنم و آن این است که شاهنشاه خیلی [انسان] humane هستند، و متأسفانه جراید شما عکس این مطلب را تبلیغ می‌کنند. گفت جای افسوس است، ولی به آن‌چه جراید می‌گویند، شما نباید زیاد اهمیت بدهید. گفتم عیب مسئله این است که شما زیاد اهمیت می‌دهید و حتی گاهی در مقابل جراید فلج می‌شوید. گفت خوب، این لازمه طرز حکومت ماست. گفتم به هر حال این مسئله مابه‌الابتلاء شما و ماست یعنی [چهره] image غلط ما، نه تنها به ما، بلکه به شما هم لطمه می‌زند، زیرا ما تنها کشوری هستیم که پول خودمان را خرج می‌کنیم و از منافع شما دفاع می‌نماییم. البته این لازمه حیات خود ما هم هست.(صص511-510)
* گفت در این چند روزه مطالعه کرده‌ام (از روزی که سفیر شده‌ام) که ما الان با یک مسئله روبه‌رو هستیم و آن دانشجویان شما هستند. یک عده سی‌هزار نفری که از یک محیط محافظه‌کار، قدم به یک محیط بی‌بند و بار می‌گذارند و تازه واخورده‌های دانشجویان شما هستند. در آن‌جا، تماس با آن‌ها معلوم نیست به توسط چه اشخاص نابابی می‌شود: اشخاص منحرف، لیبرال‌های ما و عناصر دیگر (من گفتم هم کمونیست‌ها و هم گاهی شرکت‌های نفتی، اگر اقتضا بکند). این‌ها خیال می‌کنند همه چیز، آن‌چه که در آمریکاست خوب است و باید قبل از رفتن [تعلیمات] education مختصری بگیرند و من فکر کرده‌ام، این کار را ما بکنیم. اما شما، خودتان هم باید در تماس باشید و به علاوه قدم‌های مهمی [را] که برمی‌دارید، هم آن‌ها و هم مردم آمریکا را مطلع سازید. مثلاً مسئله محاکمات نظامی که [مقررات آن را] تغییر داده‌اید.(صص512-511)
* صحبت از کارتر و کنگره به میان آمد که رئیس‌جمهور به اعلیحضرت همایونی پیغام داده است که من به هر حال با کنگره گرفتاری دارم، ولی هرگز موقع ایران و منافع ایران را فراموش نمی‌کنم.(ص512)
* سه‌شنبه 7/4/1356: موضوع ملاقات با سفیر آمریکا را به عرض رساندم. فرمودند، مگر خود آن‌ها وسائل ارتباط دستجمعی ندارند که جریانات این‌جا را منعکس کنند؟ عرض کردم، دارند، ولی برای ما دلسوزی ندارند. خودم دیدم که این تغییرات در مقررات محاکمات نظامی و بازدید صلیب سرخ را نوشته‌اند، ولی می‌گویند که بر اثر فشار کارتر بوده است.(ص514)
* وقتی شرفیاب بودم، خبر رسید که بچه‌های [حردان] تکریتی به صدام حسین در عراق سوءقصد کرده‌اند... فرمودند، به هر حال با ما که نسبت به قرارداد شط‌العرب کنار آمد و بالاخره توفیق یافتیم این لکه ننگ را بعد از یک صد و پنجاه سال از دامان ایران بزداییم. [قرارداد] نفت هم که در زمان پدرم تمدید شد، به بهترین صورتی درآوردیم. نه تنها نفت را در دست گرفتیم، [بلکه] در قیمت‌گذاری هم توفیق یافتیم. جزایر را هم که مثل خاری از امپراتوری انگلیس در چشم ما بود، باز گرفتیم و خلاصه تمام لکه‌های ننگ را زدودیم. عرض کردم، افسوس و هزار افسوس که این سند هیرمند مبادله شد. هیچ مناسب موقعیت امروز کشور و شاهنشاه بزرگ آن نبود. شاهنشاه چیزی نفرمودند، ولی گرفته شدند.(ص515)
* چهارشنبه 8/4/1356: تلگرافی که فرموده بودند به اردشیر [زاهدی] مخابره کن، احتیاطاً به نظر مبارک رساندم. فرمودند، استیناف را که ما از محکومین قبول نمی‌کنیم، چون اگر قبول بشود، محکمه استیناف، محکمه غیرنظامی می‌باید باشد. تصحیح کردم، ولی در دلم پرسیدم، چرا؟ لکن چون پخته نبود، بحثی نکردم.(ص516)
* از علیاحضرت شهبانو که به آمریکا تشریف می‌بردند، در فرودگاه بدرقه کردم (به ظاهر برای شرکت در جلسات [اسپن] Aspen ولی در باطن برای تماس نزدیک با خانم رزالین کارتر [بانوی اول آمریکا] First Lady.(ص517)
* شنبه 11/4/1356: در رکاب شاهنشاه با هلیکوپتر به سعدآباد آمدم. شاهنشاه هلیکوپتر را هدایت می‌فرمودند و من با دو افسر گارد در داخل نشسته بودم در بحر افکار خودم غریق. بالاخره از درگاه خدای متعال خواستم و صمیمانه دعا کردم که این مرد بزرگ بی‌نظیر و دنیایی را خودت از شرّ نخوت و غرور حفظ فرما! حیف است که چنین انسانی و چنین لیدری که تمام کشور در وجودش متبلور است، در این دریای خطرناک غرق شود. به قدری در این فکر فرو رفته بودم که وقتی هلیکوپتر به زمین نشست مثل این‌که از خواب پریده‌ام.(ص520)
* ظهر سناتور [یوجین] ماک‌کارتی و سفیر آمریکا مهمان من بودند، با چند نفر سناتور ایرانی و یکی دو وزیر ایرانی و ارتشبد [حسن] طوفانیان رئیس خرید اسلحه‌های نظامی. [مک کارتی گفت] که خیلی نقد و طنز سناتورهای [آمریکا]، مسئله خریدهای نظامی ماست.(ص521)
* سفیر اسرائیل را پذیرفتم. او با کمال عجله آمده بود توسط من استدعا کند شاهنشاه اجازه فرمایند [موشه] دایان، وزیر خارجه، به عنوان نماینده مخصوص دولت جهود شرفیاب گردد و نظرات شاهانه را قبل از رفتن [مناهم] بگین به آمریکا بداند. همچنین می‌گفت ما قطعاً در کنفرانس [اعراب و اسرائیل] ژنو شرکت می‌کنیم و سخت‌گیری ما برای این است که مجال چانه‌زدن برای ما باقی باشد.(ص523)
* یکشنبه 12/4/1356: موضوع موشه‌دایان وزیر خارجه اسرائیل را به عرض رساندم. فرمودند، با ساواک ترتیب آن را بده.(ص523)
* فرمودند، بعدازظهر گردش می‌روم. عرض کردم غلام موافق نیستم (چون دیروز هم تشریف برده بودند). خندیدند. فرمودند، آخر کاری ندارم، بنشینم مگس بپرانم؟(ص524)
* دوشنبه 13/4/1356: عرض کردم، دایان آیا باید با وزیر خارجه [هم] ملاقات کند؟ فرمودند، ابداً. عرض کردم، چون دوست بیست ساله من است، خواسته مرا ببیند. او را بپذیرم یا نه؟ اگر اجازه فرمایید، به سفیر اسرائیل بگویم نه، از لحاظ سرّی بودن، بهتر است.(صص525-524)
* سه‌شنبه 14/4/1356: صبح به عادت معهود 30/6 از خواب برخاستم. ابتدا به Voice of America [رادیوی صدای آمریکا] و بعد به بی‌.بی.سی گوش کردم. اولی، خبر کودتای پاکستان را وسیله نظامیان گفت و دومی خبر بوتو و سران مخالف و چند وزیر را داد.(ص525)
* وقتی شرفیاب شدم، بحث در همین زمینه شد. فرمودند، می‌خواستی به سفیر آمریکا بگویی که دموکراسی در همه جا پیاده نمی‌شود و حتی من شنیده‌ام که در ترکیه حسادت وضع ایران را می‌کشند. فرمودند، علیاحضرت شهبانو که از آمریکا به من تلفن کردند، [می] گفتند معلوم است که چه‌قدر حالا آمریکایی‌ها قدر وضع ما را می‌دانند و تملق ما را می‌گویند. بعد فرمودند، مگر ممکن است کشوری به دو دسته تقسیم بشود، یک دسته خیال کار کردن و دسته دیگر کارشکنی در قبال آن را داشته باشند؟ مگر چنین کشوری پیش می‌رود؟(ص526)
* مجموعاً شاهنشاه سرحال و از این اخبار خوشحال بودند (در وصیت‌نامه سیاسی خود هم [داور]arbitre وضع سیاسی ایران را ارتش قرار داده‌اند).(ص532)
* عرض کردم، [سیدکاظم] شریعتمداری (آیت‌الله)، از قم عرض می‌کند سهمیه حج امسال کم تعیین شده است. اگر قرار باشد بعد اضافه شود، مقرر فرمایند همین حال بشود که کار صورت بازار سیاه پیدا کرده است. فرمودند، به هیچ‌وجه، مخصوصاً به دولت بگو سهمیه را زیاد نکنند.(ص532)
* پنجشنبه 16/4/1356: فرمودند، به نخست‌وزیر خبر بده که به اوقاف بگوید به آخوندهای کُرد کمک قابل ملاحظه‌ای بکند وسالیانه و مرتب باشد. مردمان وطن‌پرست خوبی هستند.(ص536)
* به کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی رفتم. با دکترها مذاکره کردم. به حمدالله حالشان عیبی خارج انتظار ندارد، برای 86 سال بسیار هم خوب است. چیزی که هست، بعضی ادویه خواب‌آور که این‌جا داده‌اند، باعث شده که خون به مغز نرسد. دستور دادم اطباء ایرانی و خارجی صورت جلسه[ای] تنظیم کنند و طرز معالجه معظم‌لها را مو به مو روی کاغذ بیاورند و هر تغییری اطباء ایرانی بخواهند بعداً بدهند، با تلکس علت را به پزشکان خارجی بگویند و با نظر این‌ها این تغییر را بدهند.(صص537-536)
* جمعه 17/4/1356: شاهنشاه، صبح موشه‌دایان را پذیرفتند و چه خوب شد که فرمودند من او را نبینم، وگرنه مرا امروز به تعب می‌انداخت.(ص537)
* دیشب در نیویورک علیاحضرت شهبانو قرار بود در بنیاد [ندای] وجدان سخنرانی بفرمایند. تظاهرات دامنه‌داری [علیه علیاحضرت] شد که حدود هزار نفر شرکت کرده بودند.(ص537)
* شنبه 18/4/1356: عرض کردم، حق این است والاحضرت شمس کمتر [به خارج] تشریف ببرند (حالا آمریکا هستند). بخصوص که در خارج هم لذتی نمی‌برند و زندگی این‌‌جا را می‌کنند. فرمودند، خوب این هم یک نوع هوس است یا دیوانگی که انسان با ده تا سگ و بیست تا گربه (همراهان) برود به آمریکا. ولی شاهنشاه آنقدر آقا و انسان و با انصاف است. فرمودند، ما این قدر دختر عوض می‌کنیم، دیوانگی نیست؟ آن هم یک نوع آن است.(ص538)
* قدری راجع به الهیات صحبت شد. فرمودند، من که به علت پیش‌آمدهای زندگانی خودم، اعتقاد به مسائل مذهبی، آن هم به طور شدید، دارم. ولی اگر انسان بخواهد تجزیه و تحلیل علمی و تا جایی که البته عقل انسان می‌رسد، بکند، به نتیجه درستی دست نمی‌یابد.(ص538)
* دوشنبه 20/4/1356: مصاحبه علیاحضرت شهبانو را با باربارا والترز به عرض رساندم. با دقت ملاحظه فرمودند و ناراحت شدند. فرمودند، این مطالبی که در مورد صلیب سرخ بین‌المللی [گفته‌اند] ممکن است موهم این امر باشد که صلیب سرخ مذکور خیال کند ما خیال انتشار گزارش آن‌ها را داریم و درباره آن چیزی به جراید بگویند یا احیاناً متن را منتشر کنند، و این کار خیلی به ضرر ماست. بنابراین فوری به [منوچهر] فرتاش سفیر [ایران] در ژنو تلفن کن که به نماینده صلیب سرخ بگوید، اولاً فرمایشات علیاحضرت رسمی نیست و نظرات دولت ایران نمی‌تواند باشد و [بدون مجوز] unauthorzied هست، ثانیاً علیاحضرت بیشتر نظر به تعداد داشته‌اند که تصحیح فرمایند.(ص541)
* [نامه‌ی علم به شاه] 4 مرداد 1356: امروز اردشیر [زاهدی] تلفن می‌کرد... اول این‌که برای تاریخ تشریف‌فر‌مایی به واشینگتن، اول و دوم نوامبر یا 15-16 را تعیین کرده‌اند. استدعا از خاکپای مبارک داشت که تاریخ، اگر ممکن شود، امر فرمایند به اختیار اردشیر گذاشته شود که فرصت مانور برای دعوت‌ها و مخصوصاً‌ دعوت در سفارت ایران داشته باشد.(ص542)
* دوم مرداد 1356: پیشوای بزرگ من، در زیر سایه مبارک در بهترین نقاط دنیا، غلام [زندگی را] با فراغ خاطر می‌گذراند و به وجود مبارک شاهنشاه محبوب معظم خود از صمیم قلب دعا می‌کند، که اگر سایه مبارک نبود، نه تنها غلام، بلکه ملیون‌ها ایرانی دیگر از رعایای شاهنشاه، این فراغ خاطر را نداشتند... آن وقت بعضی مسایل جزئی، آن‌چنان گریبان مردم را می‌گیرد، که با داشتن این همه نعمت و وسعت، از تحصیل و بهداشت مجانی گرفته، تا نان ارزان و اتوبوس مفت و امنیت کامل و آسایش خاطر و پول فراوان، مردم دچار ناراحتی و هیجان عصبانیت هستند. از آن جمله است مسئله کمبود برق و سر به سرگذاشتن بی‌جهت با مردم، و تصمیمات خلق‌الساعه و ضد و نقیض، و عدم توجه حتی به وجود و حضور مردم، وعده‌های بی‌ربط و دروغ و غرض جراید و آلودگی‌ها و ندانم‌کاری دستگاه تبلیغاتی و غیره و غیره به طوری که غلام را دچار وهم و خیال می‌کند که این عمد و غرض و یا سهو و خطاست؟(ص543)
* چهارشنبه 12/5/1356 تا دوشنبه 17/5/1356: فکر می‌کنم در تاریخ 29 تیر 1356 به اروپا آمدم و مشغول پرسه‌زدن شدم. حال مزاجی کمی بهبود یافت، ولی روحاً کسل و ناراحت و نگران بودم. کسالت، از جهت کار سیستان و نگرانی، از جهت کار عمومی کشور.(ص546)
* با رئیس و اعضای دولت، با هر کدام حرف زدم، سیستان را با مسائل مالی می‌سنجند و می‌گویند حداکثر، سیستان به کشور چهل ملیون تومان در سال که بیشتر نمی‌دهد، عایدی یک ساعت نفت است. تفو بر تو ای چرخ گردون تفو، که کشور ایران به دست چنین عناصر پلیدی افتاده است.(ص546)
* پنجشنبه 13 مرداد شاهنشاه صحبت فرمودند و فرمودند که می‌خواهم تو استعفا بدهی، منتها می‌خواستم کسی در بین نباشد و این مطلب را خودم به تو گفته باشم. از این بزرگواری و مرحمت خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم... من چندین دفعه با اشاره، به شاهنشاه عرض کرده بودم که مرخصم فرمایند، موافقت نمی‌فرمودند و از مسئله می‌گذشتند. حالا که قصد تغییرات اساسی داشتند، مطلب به نظر مبارکشان رسید و حتی در تلفن به من فرمودند که قصد تغییرات زیادی دارم و می‌خواهم که تو استعفا بکنی و جایت را به کس دیگر بدهم. من که از خدا خواستم و اگر هم حالم خوب بود، از خدا می‌خواستم که دیگر در اوضاع ایران بی‌دخالت باشم. چنان پیش‌آمد سیستان مرا سرد کرده است که به وصف نمی‌آید. مگر می‌شود از تمام ادعاهای حقه خود، [آن] هم در قراردادی که صددرصد برضرر است، گذشت و زیر آن را صحّه گذاشت؟(ص547)
* شنبه 15 مرداد، دولت جدید به ریاست جمشید آموزگار که سال‌هاست در پست‌های مختلف کابینه و اخیراً دبیرکل حزب رستاخیز بود، تشکیل گردید و هویدا هم وزیر دربار شد، و باز جای تعجب است که در استعفانامه خود می‌گوید چون شاهنشاه کار دیگری برای من در نظر گرفته‌اند، استعفا می‌دهم. این قدرت‌نمایی هم مثل جواب دادن به اقلیت هنگام تقدیم بودجه که چندین سال گفت شما چه بخواهید، چه نخواهید، من سال‌ها این بودجه را خواهم آورد از معماهای روزگار است، که فقط شاهنشاه و خودش می‌داند.(صص548-547)
* در این یکی دو ماهه از اخبار مهم جهان تسلیم شدن ما به نظر عربستان سعودی (در حقیقت کارتر) بود که قیمت نفت را تا آخر 1978 تغییر ندهیم. چه باید کرد؟ الحکم لمن غلب.(ص550)
* جراید ایران نسبت به انتصاب مجدد هویدا به یک کار مهم، هیچ نوع خوشوقتی نشان ندادند و هیچ ننوشتند، و گویا مردم ایران از شاهنشاه من گله دارند که اگر مسؤول این کارها دولت هویدا بود، پس دادن کار مهم دیگری به او چه معنی دارد. اغلب وزرای او هم، بخصوص [عبدالمجید] مجیدی رئیس سازمان برنامه که مورد حمله شدید شاهنشاه در نطق‌شان هنگام معرفی دولت جدید قرار گرفته بود، رئیس دفتر بنیاد فرح پهلوی شده است!(ص550)