نقش سلیمان میرزا اسکندری در مجالس شورای ملی
سلیمان میرزا اسکندری از شاهزادگان قجری بود که در ۱۲۵۵ هـ ش در تهران به دنیا آمد. وی فرزند کفیل الدوله و نتیجه ی عباس میرزا، ولیعهد فتحعلیشاه قاجار، بود. از لحاظ خصوصیات فردی وی شاهزاده ی لجوج و از خود راضی بود، که بسیار مصمم بود تا دیگران به او احترام بگذارنند.
سلیمان میرزا در آغاز کارمند ادارهی شهربانی بود، سپس وارد ادارهی گمرکات شد و از این جا بود که به ترتیب، پله های ترقی در عرصهی سیاست را طی نمود تا اینکه در زمان سلطنت رضا شاه، او وزیر فرهنگ کشور پذیرفته شد حضور ایشان از زمان مشروطه در مجلس شورای ملی باعث افزایش تجارب سیاسی او شده بود. سلیمان میرزا از جمله اشخاصی بود که در زمان جنگ جهانی اول به همراه کمیته مهاجرت، که متشکل از شخصیتهای مهمی چون مرحوم مدرس، نظام السلطان، میرزا قاسم خان صور اسرافیل و ... بود، راهی قم شد و در آنجا کمیته دفاع ملی را تشکیل دادند. البته بعدها آنها به کرمانشاه می رونند و به تشکیل دولت به رهبری نظام السلطنه مافی مبادرت می کنند. در این دولت سلیمان میرزا اسکندری و مرحوم مدرس از جمله وزرای کابینه مافی بودند. با شکست دول متحد در جنگ جهانی اول، دولت ملی در کرمانشاه هم در محاصره متفقین قرار می گیرد و چارهای جز مهاجرت به عثمانی نداشتند. سلیمان میرزا پس از مدتی اقامت در عثمانی به ایران باز می گردد، اما به دست انگلیسیها بازداشت و به هند تبعید می گردد. بعد از ۳ سال نهایتاً اسکندری به ایران باز می گردد و در به رضاخان در رسیدن سلطنت کمک می کند. اما بعدها بین آنها اختلاف پدید می آید و اسکندری از سیاست کناره گیری می کند، تا اینکه بعد از شهریور سال ۱۳۲۰ و برکناری رضاشاه از سلطنت، با پذیرفتن دبیر اولی حزب توده، مجدداً فعالیتهای سیاسی خود را آغاز می کند.
با توجه به سوابق اجرایی و سیاسی این رجل سرشناس دوران معاصر، می طلبد که در شناخت دقیق این شخص کنکاش و بررسی اساسی و سودمندی انجام گیرد.
او با در کمیته مخفی رضاخان برای تغییر سلطنت شرکت کرد و با مدرس مخالفت کرد و به رضاخان کمک کرد تا دولت قاجار را استیضاح رأی مثبت به خلع سلطنت قاجار در مجلس شورای ملی داده شود. اما رضاخان با مورثی کردن سلطنت سبب کدورت وی گشت.
زندگینامه:
در جوانی به همراه برادرش یحیی میرزا به عضویت مجمع آدمیت عباس قلی خان قزوینی درآمد. پس به کرمانشاه رفت و توانست شعبه ی از مجمع آدمیت را در کرمانشاه دایر کند. پس از آن از مجمع آدمیت بیرون رفت و به عضویت انجمنی که در ضدیت با مجمع آدمیت بنا شده بود درآمد. وی نشریه ی حقوق را با کمک برادرش منتشر کرد. در سن ۳۲ سالگی که برادرش فوت کرد، او به جایش وارد مجلس دوم شورای ملی شد.[۳]
سلیمان میرزا در مجلس دوم به جرگه ی دموکراتها ملحق شد و موفق گردید که لیدری حزب دموکرات را برعهده گیرد و علت این انتخاب آن بود که به سید حسن تقی زاده اتهام قتل سید عبدالله بهبهانی را چسباندند و تقیزاده به تبریز رفت. در نتیجه دموکراتها سلیمان میرزا را به رهبری خود برگزیدند.[۴]
از علم و سواد چندانی برخوردار نبود. ولی با این وجود مشاغل مهمی را در دورهی حیاتش تجربه کرد. در زمان که وزیر فرهنگ یکی از حرفهای مهم و جالبش این بود که من وزیر ۴۰ هزار سرنیزه هستم و چنین و چنان می کنم، سرانجام در مورخه ی ۱۳۶۳ ه . ق برابر با سال ۱۳۲۲ خورشیدی در حالت نیمه جنون و در سن ۸۰ سالگی در تهران دار فانی را وداع گفت و چشم از این جهان خاکی فرو بست.[۵]
از مجلس دوم تا دولت موقت کرمانشاه:
سلیمان میرزا که در سن ۳۲ سالگی به جای برادرش یحیی میرزا وارد مجلس دوم گردید، به جرگه ی دموکراتهای مجلس پیوست. ملک الشعرای بهار که خودش از اعضای حزب دموکرات به شمار می رفت، سران این حزب را به شرح ذیل اعلام می کند: سید حسن تقی زاده، حسینقلی نواب، سلیمان میرزا، وحیدالملک، سید محمد رضا مساوات.
برطبق مرامنامهی حزب دموکرات، قوه سیاسی از قوه دینی و روحانی کاملاً جدا و منفک بود. همچنین تقسیم املاک بین رعایا، ایجاد نظام اجباری، قانون منع اضکار، مخالفت با مجلس اعیان و ترجیح مالیات غیر مستقیم از دیگر مواد مرامنامه حزب دموکرات بود.[۶]
در زمان مجلس دوم، روسها برای اخراج مورگانشوستر به ایران اولتیماتوم می دهند. اسکندری که در مجلس حضور داشت علیه این امر واکنش نشان می دهد و مخالفت می کند. اما بنا به دستور ناصرالملک که نایب السلطنه وقت بود در سال ۱۳۲۹ق مجلس شورای ملی تعطیل گردید و سلیمان میرزا همراه با دیگر مخالفین به قم تبعید می شوند.
چند سال بعد همزمان با تشدید جنگ جهانی اول در تاریخ هفتم محرم ۱۳۳۴ق که تازه مجلس سوم شکل گرفته بود و روسها قصد تصرف تهران را داشتند، عده ای از نمایندگان به همراه علما و روزنامه نویسها و برخی دیگر تصمیم می گیرند تهران را به قصد قم ترک نمایند.[۷]
به گفته بهار، جناب متوفی الممالک، رییس الوزرای وقت، به بهار و سلیمان میرزا دستور می دهد که وکلا را به سمت اصفهان ببرند تا پایتخت هم به آنجا منتقل گردد. البته ناگفته نماند که در قم، عده ای از دموکراتها کمیته دفاع ملی تشکیل دهند و در رأس این کمیته چهار شخصیت برجسته مشاهده می گردد: یعنی سید حسین مدرس، شاهزاده سلیمان میرزا؛ محمد صادق طباطبایی و نظام السلطان، البته علاوه بر اینها شخصیتهای سرشناس دیگری هم در قضیه مهاجرت حضور داشتند. مثل آقایان علی اکبر دهخدا، میرزا قاسم خان صور اسرافیل، میرزا محمد علی خان کلوب (فرزین)، وحیدالملک و چند تن دیگر. در سال ۱۹۱۵ و به هنگام جنگ جهانی اول، قشون روس از قزوین در حال پیشروی به سوی تهران بودند، در آن زمان بعضی اعضای دموکرات مانند تقی زاده و سلیمان میرزا که مخالف متفقین و متحد آلمان و عثمانی بودند، تصمیم گرفتند که تهران را به قصد قم ترک نمایند.
در تاریخ پنجم محرم سال ۱۳۲۴ق. شبانه در قم جلسه ای تشکیل می گردد، که در آن مقرر می شود کمیتهای بنام کمیته دفاع ملی تشکیل گردد.
این کمیته در حقیقت شکل حکومت موقتی و انقلابی داشت و هدف آن جلب همکاریهای مردم در سراسر کشور بود. در همان شب هم هیئت مدیره کمیته دفاع ملی تشکیل می گردد که تصمیم گرفته میشود تا سلیمان میرزا اسکندری مدیریت کل کمیته را عهده دار گردد. البته اقدامات خودسرانه شاهزاده، که اغلب بدون مشورت با دیگران و سلیقه ای انجام می گرفت، سبب گردید که نارضایتی زیادی از وی در کمیته به وجود آید.[۸]
تا جایی که چندینبار از وی به خاطر رفتارهای نامناسب که در تضاد با مرامنامه کمیته بود شکایت شد و نظام السلطنه مافی از شاهزاده خواست که در رفتارش تجدیدنظر نماید، وگرنه از او به سفارت آلمان و عثمانی شکایت می کند.[۹]
کمیته ی دفاع ملی که در تاریخ ۲۲ آبان تشکیل شده بود، در ۲۷آذرماه همان سال به فعالیت خود در قم خاتمه داد و قم را به مقصد اصفهان ترک کرده مهاجرین پس از مدتی اقامت در اصفهان تصمیم می گیرند که مجدداً مهاجرت کنند و این بار به سوی غرب ایران و شهر کرمانشاه حرکت می کنند.
دولت موقت کرمانشاه:
پس از آنکه مهاجرین به کرمانشاه رسیدند در آنجا تصمیم می گیرند که دولتی موقت در کرمانشاه شکل دهند. ریاست دولت موقت برعهده نظام السلطنه مافی گذاشته شد. اسکندری به همراه مرحوم سید حسن مدرس، از وزرای دولت موقت محسوب می شدند (۱۹۲۶ ش). بعدها نظام السلطنه مافی از شاهزاده سلیمان میرزا اسکندری به همراه نماینده آلمان گله و شکایت می کند. زیرا رفتارهای این دو نفر در تضاد با مرامنامه حکومت موقت بود. به همین دلیل نظام السلطنه از آنان می خواهد در رفتارهای خودشان تجدیدنظر کنند. اما تغییری در رفتار آنها مشاهده نمیشود. نظام السلطنه مافی هم نامه ای می نویسد و از طریق سفارت عثمانی در استانبول به آلمان می فرستد، که در آن از مساعدتنکردن آلمانها و کارشکنی های سلیمان میرزا اسکندری برای حکومت موقتی شکایت می کند.[۱۰]
سرانجام با پیروزی دول متفق و شکستخوردن متحدین (آلمان و عثمانی) در جنگ اول عالم گیر، دولت موقت که در کرمانشاه شکل گرفته بود، خواه ناخواه در محاصره روسها در شمال و انگلیس ها در جنوب قرار می گیرد. وضعیت برای دولت ملی بسیار دشوار گردیده بود. دیگر حامی نداشتند نه در داخل کشور و نه بیرون از کشور. دولت ملی حتی نمی توانست به پایتخت برگردد. تنها چارهشان مهاجرت به استانبول بود. به همین دلیل از مرزهای غرب کشور راهی عثمانی شدند، سلیمان میرزا اسکندری نیز به استانبول رفت و برای مدتی در آن جا اقامت کرد. بدین ترتیب کمیته دفاع ملی در پس شکست متحدین (آلمانیها و عثمانی) با افول مواجه می شود.
دستگیری سلیمان میرزا و تبعید وی به هند: (۱۲۹۶ ش)
همان طور که گفتیم پس از آنکه متحدین شکست می خورند و دولت موقت ملی در کرمانشاه به ناچار به عثمانی مهاجرت میکند، سلیمان میرزا اسکندری نیز که راه برگشتی برای خود نمی بیند به عثمانی می رود. او برای چند ماه در آنجا می ماند. اما با آرام شدن نسبی اوضاع مجدداً تصمیم به بازگشت به ایران را می گیرد.
اسکندری به ایران باز می گردد البته این بار به پایتخت نمی رود، بلکه تصمیم می گیرد به میان عشایر جنوب ایران و ایل سنجابی رود. به هر حال فضا در آنجا برای عرصه ی فعالیتهای سیاسیاش مناسب بود. او در آنجا موفق شد که علیه دولت انگلیس، عشایر را به تحریک وا دارد و در همین احوال شورشها و دردسرهای زیادی در منطقه ی جنوب ایران برای انگلیس فراهم کند.
دولت انگلیس که به فعالیتهای سیاسی و ضدانگلیسی شاهزاده پی برده بود و شورشهای عشایر و ایل سنجابی را ناشی از تحریکات اسکندری می دانست، تصمیم می گیرد که سلیمان میرزا را دستگیر نماید و به جای دوردستی تبعید کند. این شاهزاده قاجاری را به هند، که مستعمره خودشان بود، میفرستند. فرستادن یک فرد شورشی به مستعمره خود در واقع تصمیمی بود برای آنکه بهتر و راحتتر سلیمان میرزا تحت نظر قرار گرفته شود و فعالیتهای او محدود گردد. از طرفی سلیمان میرزا در میان مردمی قرار داشت که بیگانه بودند و هیچ آشنایی در آن جا نداشت، که به وی در انجام برنامه هایش کمک کند.[۱۱]
سلیمان میرزا از سال ۱۲۹۶ ش. تا کودتای رضاخان در ۳ حوت ۱۲۹۹ ش در هند به سر برد. اما زمانی که رضاخان به همراه سید ضیاءالدین در ایران کودتا کردند، وی از هند فرار کرده و به همدان می آید. در سال ۱۳۰۰ش موفق می شود که در سمت نمایندهی راهی مجلس چهارم شود.
حمایت از قدرتیابی رضاخان:
ناکامی سردار سپه در جریان جمهوریخواهی و تجربه ی که از این شکست حاصل کرده بود او به همراه دیگر رفقایش به این نتیجه رسانده بود که برای احراز موفقیت در تغییر سلطنت، بایستی وسائل کار و مقدمات آن را خیلی بی سروصدا و در لفافه انجام دهند و در ظاهر کاری نکنند که مبادا حریف هوشیار گردد. بنابراین می بینیم که عملاً تا اواخر مهرماه سال ۱۳۰۴ تظاهرات شدیدی برعلیه قاجارها صورت نگرفت. البته سردار سپه در این بین بیکار ننشست و همه گونه پیش بینی و تدارک جهت الغای سلطنت قاجاریه ترتیب میدهد.
نخستین کار مهم و اساسی که رضاخان انجام داد این بود که در شب نهم آبان از آقایان شاهزاده سلیمان میرزا، دبیر اعظم بهرامی، سید محمد صادق طباطبایی، میرزا کریم خان رشتی، تدین، رهنما، و احیاء السلطنه دعوت کرد که شبانه و مخفیانه به خانه ی او بروند. آن شب همگی به منزل سردار سپه رفتند و در اتاقی با سردار سپه ملاقات کردند. در این وقت سردار سپه تسبیح خود را از جیب درآورد و اظهار داشت که باید با همدیگر عهد ببندند که در مسائل مهم مملکتی با یکدیگر متّحد و متّفق باشند. سپس سر تسبیح را به دست حضرات داده و هر یک از آنان گوشه-ای از تسبیح را گرفتند و باهم عهد بستند که تا آخر یار و یاور سردار سپه باشند. بعدها از این جریان تحت عنوان «تسبیح مقدس» یاد شد.[۱۲]
البته سردار سپه این عهد و پیمان ها را با سایر صاحب نفوذ و رجال سیاسی دیگر به منظور تغییر سلطنت و خلع قاجاریه بست. حتی در شهرستانها اشخاصی را وادار نمود که تلگراف بر علیه قاجاریه به مجلس مخابره نمایند. به تلگرافخانه ها هم دستور داده بودند در موقع قبول این قبیل تلگراف ها از مخابره کنندگان مطالبه وجه ننماید.
در این جا سعی می کنیم که به مواضع و اقدامات شاهزاده سلیمان میرزا در جهت قدرتیابی سردار سپه و الغای سلطنت قاجاریه بپردازیم. در رسیدن رضاخان به سلطنت با جدیّت تمام تلاش کرد، گرچه بعدها برای چند ماهی وزیر فرهنگ رضاشاه شد، اما رفته رفته اختلافها بینشان آغاز گشته و کار به جایی می رسد که سلیمان میرزا از سیاست برای مدت طولانی کلاً کناره گیری می نماید.
مواضع سلیمان میرزا و مدرس:
الف) استیضاح دولت سردار سپه:
در سال ۱۳۰۳ش. مرحوم مدرس، رهبر گروه اقلیت در مجلس که مخالف اقدامات شخص سردار سپه بود، چون عرصه را برخود و دیگر رفقایش تنگ دید تصمیم گرفت دولت سردار سپه را استیضاح نماید. زیرا از طریق استیضاح، این زمینه فراهم می شد تا مخالفین دولت هر چه در دل دارنند، بگویند. بدین ترتیب مدرس تصمیم خود را عملی کرد و در تاریخ ۱۷ سال ۱۳۰۳ ش. برابر با مورخه ی (۲۶ ذیحجه۱۳۴۲ق) پشت تریبون مجلس رفت و به شرح زیر دولت سردار سپه را استیضاح کرد.[۱۳]
«بسم ا الله الرحمن الرحیم»
مقام محترم مجلس شورای ملی
اینجانبان راجع به موارد ذیل از آقای رئیس الوزراء استیضاح می نماییم:
1- سوء سیاست نسبت به مداخله و خارجه
2- قیام و اقدام برضد قانون اساسی و حکومت مشروطه و توهین به مجلس شورای ملی
3- تحویل ندادن اموال مقصرین به خزانه ی دولت.
(حایری زاده وعراقی، کازرونی، مدرس، اخگر، ملک الشعراء، سید حسن زعیم)
در این هنگام سلیمان میرزا اسکندری بر اساس ماده ۴۴ نظامنامه به دفاع از مواضع دولت پرداخت و به مدرس و دیگر مخالفین یادآور شد که هرگاه به یقین کامل رسیدند که دولت اکثریت ندارد، می توانند استیضاح نمایند. اسکندری در مورد حکومت نظامی می گوید که اعلان حکومت نظامی یک چیزی نیست که قانون نداشته باشد، بلکه در همین مجلس برای آن قانون وضع کردند و دولت هر وقت صلاح بداند می تواند از این قانون استفاده کند. دولت حق دارد روزنامه هایی که خلاف دولت قلم برمی دارند و هر چه دلشان می خواهد، می نویسند را توقیف کند. مردم خیال نکنند مراد از آزادی این است که در اظهار عقاید خود هرگونه فحاشی و تهمت و افتراء را بر زبان آورند. بدین ترتیب شاهزاده سلیمان میرزا علیه نطق مرحوم مدرس راجع به اقدامات خودسرانه سردار سپه موضع می گیرد. [۱۴]
ب) قیام شیخ خزعل:
در آن هنگام که سردار سپه در فکر الغای سلطنت قاجاریه بود، شیخ خزعل در قسمتهای جنوبی ایران از وی تمرّد می کرد. شیخ خزعل حامی سلطنت قاجار و طرفدار احمدشاه قاجار بود. او خیلی دوست داشت که احمد شاه به ایران بازگردد و شخصاً قدرت را در دست بگیرد. به همین دلیل سردار سپه با کمک دولت طرفدار خود، یعنی انگلیس، به فکر بهانها ی افتادند تا از آن طریق بتوانند این مزاحم را از سد راه خود بردارند. بهانه ی سردار سپه این شد که شیخ خزعل در پرداخت مالیات به دولت مرکزی کوتاهی می کند، اما خزعل در جواب این ادعای سردار سپه با لحنی تند جواب می دهد که شما مرد غاصبی هستید، که شاه قانونی و مشروط مملکت را بیگناه بیرون کرده و پایتخت را اشغال کرده اید و غاصبانه بر قوای دولتی دست انداخته اید.
از طرفی مرحوم مدرس در دفاع از شیخ خزعل، علاقمندی خود را جهت همکاری با او علیه اقدامات منفعتجویانه سردار سپه اعلام کرد و در نامه ای به خزعلی از او خواست که جهت از بین بردن سیئات گذشتهی خود و همچنین خدمت به ملت ایران، از احمدشاه قاجار دعوت نماید که به بوشهر بیاید و اگر شاه قاجار راضی به این امر نشد از ولیعهد قانونی ملت دفاع کنند. به همین خاطر خزعل شیوخ منطقه خوزستان و حوالی آن را به اتحاد فرا می خواند.
از طرفی مدرس در مجلس حرکت خودسرانه ارتش به رهبری سردار سپه به طرف جنوب را محکوم و آن را خلاف مصالح مملکت قلمداد کرد.
در این هنگام سلیمان میرزا اسکندری در مقام دفاع از سردار سپه برمی آید و علیه مدرس واکنش نشان میدهد، اسکندری به مدرس خاطر نشان می کند که سردار سپه برای دفاع از کیان مملکت شخصاً در این فصل از سرمای زمستان راهی آن دیار گشته تا اقدامات تجاوزگرایانه خزعلی را که مغایر با استقلال ملی ایران بود سرکوب کند. سلیمان میرزا همچنین به مدرس میگوید که جناب آقای مدرس بایستی بدانند که ما عاشق اشخاص نیستیم، بلکه عاشق اعمال اشخاص هستیم و آقای سردار سپه برخلاف آنچه که مدرس فکر می کند درخت کاشته شدهی اجانب نیست، بلکه ایشان شخصی ثابت العقیده و دارای استقامت در مقابل خارجیها هستند و ایشان یگانه کسی است که بیرق ایرانیت را به دوش گرفته و در این راه باید کاملاً تقویت گردد.[۱۵]
سلیمان میرزا و رضاشاه:
سلیمان میرزا که همزمان با کودتای رضاخانی پس از سه سال تبعید در هند دوباره به ایران برگشته بود توانست در مجلس چهارم شورای ملی به نمایندگی از مردم تهران حضور پیدا کند. او در ابتدای ورودش همراه سید محمد صادق طباطبایی حزب سوسیالیت را در ایران تشکیل داد. یعنی سال [۱۳۰۰ش.]
در سال بعد علیه دولت قوام السلطنه موضع گیری کرد و در همان هنگام شروع به تلاش در راه تحکیم و قدرت یابی رضاخان کرد. در سال ۱۳۰۲ش او همراه با عده ای از رجال ملی از جمله شخص سید محمد صادق طباطبایی تصمیم گرفتند که یک کمیته مخفی را همراه با رضاخان شکل بدهند» نیت سلیمان میرزا در حقیقت به تخت نشاندن رضاخان بود. و بعدها برای پست وزیر فرهنگ انتخاب می شود هر چند کارنامه ی درخشانی در این سمت ندارد و پس از چند ماه وی مجدداً به نمایندگی از مردم تهران به مجلس پنجم راه پیدا می کند.
در سال ۱۳۰۳ش با استیضاح دولت رضاخان از جانب مدرس و ۱۲ نماینده ی دیگر مخالفت می کند و در سال 1304 به خلع سلسله قاجاریه رأی مثبت می دهد. اما سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که چرا این فرد که خود از شاهزادگان قاجاری بود، حاضر می شود این گونه در جهت الغای حکومت خود قدم بردارد؟ شاید اقدامات رضاخانی در جهت رفاه و امنیت کشور در مقایسه با پادشاهان قاجار وی را به چنین تصمیمی وا داشته بود.
در جلسهی مورخ ۹ آبان ۱۳۰۴ش مجلس شورای ملی به رغم مخالفتهای قاطع سید حسن مدرس، و خروجش از جلسه و اعتراضش به خلاف قانوناساسی بودن ماده پیشنهادی و نیز نطق های مخالف آقایان تقی زاده، حسین علاء، مصدق و یحیی دولت آبادی، ماده واحدهی انقراض سلطنت قاجاریه و تفویض حکومت موقت به رضاخان با اکثریت ۸۰ رأی به تصویب می رسد. و تعیین تکلیف حکومت قطعی موکول به تشکیل مجلس مؤسسان و نظر آنان در این باره شد.[۱۶]
بنابر نوشته ی تاریخ بیست ساله تعداد مخالفین اصلی ده نفر بودند و باتوجه به غایبین و آنانکه رأی مخالف دادند، در مجموع مخالفان ۲۲ نفر بودند. از این میان غیر از شخص سلیمان میراسکندری، کلیه نمایندگان تهران جزو مخالفین یا غایبین بودند. اسکندری از هم پیمانان رضاخان و از کسانی بود که حمایت سوسیالیستها و کمونیستهای ایران را در صعود رضاخان به سلطنت جلب کرد و به همین دلیل، بعداً در انتخابات مجلس مؤسسان از تهران برگزیده شد. سرانجام به دور از مزاحمتهای مرحوم مدرس، مجلس مؤسسان با برگزاری انتخابات زیر نظر حکومت موقت از 15 آذر۱۳۰۴ ش تشکیل شده و در جلسه ی نهایی آن در ۲۱ آذرماه رضاخان با ۲۵۷ رأی مثبت در برابر 3 رأی ممتنع به قدرت رسید و عنوان اعلیحضرت را به خود اختصاص داد.
روابط سلیمان میرزا با رضاخان تا هنگامی که به سلطنت رسید و رضاشاه شد و حتی برای مدتی پس از آن بسیار دوستانه و صمیمی بود. در واقع رضاشاه باید رسیدنش به قدرت را مدیون این شاهزاده قاجاری بداند.
در سال ۱۳۰۶ش روسها از دولت ایران جهت شرکت در مراسم جشن دهمین سالگرد انقلاب اکتبر روسیه دعوت کردند. رضاشاه هم شاهزاده سلیمان میرزا را به همراه فرخی یزدی به نمایندگی از ایران به آن جا فرستاد. در بازگشت از مسکو بود که روابط اسکندری با رضاشاه به هم خورد و کینه و دشمنی بینشان پدید آمد. بدین ترتیب اسکندری از دنیای سیاست کناره گیری کرد و کاملاً منزوی به زندگی خودش ادامه داد. البته در سال ۱۳۲۰ ش که رضاشاه استعفاء می دهد و ایران را ترک می کند، وی مجدداً به عرصه سیاست باز می گردد و دبیر کل حزب توده می شود.
اما راجع به اختلافات پیش آمده میان اسکندری و رضاشاه بایستی گفت که دو دلیل عمده سبب این کینه توزیها و تیره شدن روابط آنها شد. مسأله اول به زمانی برمی گردد که اسکندری از مسکو به تازگی برگشته بود و شاهد اقدام عجیب و غیرمنتظره رضاشاه بود، پس از بازگشت از روسیه متوجه شد که رضاشاه سلطنت را خودسرانه مورثی اعلام کرده و این امر خلاف وعده های گذشتهاش بود. چرا که یکی از دلایل کمک این شاهزاده قاجاری به رضاخان در رسیدن به قدرت این بود که رضاخان نباید حکومت را در خانواده خود مورثی کند. به همین لحاظ هنگامی که مجلس موسسأن تشکیل شد سلیمان میرزا با اینکه یکی از موافقین جدی سردار سپه و از طرفداران خلع قاجاریه بود و می بایست با سلطنت سردار سپه هم موافق باشد، در مجلس موسسأن با سردار سپه به مخالفت برخاست.[۱۷]
اما اختلافات بعدی بین سلیمان میرزا اسکندری و رضاخان در مورد اشخاصی بود که اسکندری نسبت به آنان دیدی مثبت نداشت؛ اما رضاخان به آنها مقامهایی داده بود، یکی از این اشخاص که به شدت مورد نفرت اسکندری بود، نصرت الدوله فیروز بود که موفق شده بود وزیر کشور گردد.
این اختلافات به مرور زمان دامنه دار گشت و به گونها ی شد که رضاخان در یکی از روزها سلیمان میرزا را به خانه اش دعوت کرد و با لحن تندی و تهدیدآمیزی اسکندری را تهدید میکند «شاهزاده از این به بعد هر چه بین ما بوده تمام شده، اگر یکبار دیگر بشنوم که علیه من حرفی زدید کاری می کنم که تمام آجرهای این دیوار به حالت گریه کنند».
بعد از آن روز سلیمان میرزا اسکندری از دنیای سیاست کنار رفت و تا شهریور، ۱۳۲۰ که دول متفق تهران را به اشغال درآوردند و رضاشاه مجبور به کناره گیری از سلطنت شد، به عرصه سیاست پا ننهاد. پس از این تاریخ اسکندری مجدداً با پذیرفتن حکم نخستین دبیر کلی حزب توده فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد.
سلیمان میرزا و حزب توده:
پس از برکناری رضاشاه از قدرت و آزادی زندانیان سیاسی، عرصه برای فعالیتهای سیاسی مهیا گشت. تعداد ۲۷نفر از اعضای جوان گروه ۵۳نفر که به رهبری تقی ارانی در سال ۱۳۱۶ دستگیر شده بودند، دوباره آزاد شدند این گروه در هفتم مهرماه یعنی سیزده روز بعد از استعفای رضاشاه تشکیلات بلند پروازی را تحت عنوان حزب توده ایران اعلام کردند.
آنان اسکندری را به دلیل این که شخصی باتجربه و دارای سابقه مبارزه برای مشروطیت را بود و همچنین به دلیل داشتن افکار رادیکالی، که به دبیر اولی حزب توده انتخاب کردند؛ گفتیم که اسکندری به هر حال کسی بود که در انقلاب مشروطه جنگید، در تشکیل فرقه ی دموکرات در مجلس دوم شرکت داشت، کمیته مقاومت ملی را در جنگ اول جهانی رهبری کرده بود و همچنین دبیر کلی حزب اجتماعیون را از سال ۱۳۰۰ تا زمان انحلال آن در سال ۱۳۰۵ برعهده داشت، بنابراین هیچ کسی در آن مقطع شاید به اندازهی اسکندری لیاقت احراز این پست را نداشت.
در آغاز این حزب بر وابستگی های کمونیستی خود سرپوش می نهاد، زیرا قانون مجازات مقدمین علیه امنیت ملی و استقلال مملکت هنوز به قوت خود باقی بود و فعالیتهای آشکار کمونیستی را ممنوع می کرد، شاید به همین دلایل بود که عنوان حزب توده را برای تشکیلات خود انتخاب کردند. حزب توده ایران از نظر مرامنامه و برنامه و همچنین با داشتن رهبرانی نظیر سلیمان میرزا اسکندری، نورالدین الموتی و ... حزبی بود آزادیخواه، مترقی، و مدافع قانوناساسی و نظام مشروطیت.[۱۸]
حزب توده در ایران یک حزب ملی بود، در واقع حزبی بود که به قانون اساسی احترام می گذاشت و همچنین طرفدار بهبود زندگی کارگران و محرومین بود و این وضع تا هنگامی که اسکندری زنده بود با جدیت جد دنبال می شد.
حزب توده شفاف و روشن موقعیت طبقاتی خود را از مجموعه ی چهار طبقه ی (کارگران، دهقانان، روشنفکران و پیشه وران) می دانست.
این حزب در راه اهداف و آرمانهای خود مبارزات طبقاتی، انتخاباتی و پارلمانتیزم را لازم می دانست. از روزنامه های حامی که افکار حزب را انتشار میداد، روزنامه سیاست به سردبیری عباس اسکندری بود. در این روزنامه شرحی مبنی بر معرفی حزب بدین گونه آمده بود:
«مقصود از توده ایران که گفته می شود توجه به یک قسمت از مردم مملکت نیست هرکس که در این سرزمین طرفدار آزادی فکر و عقیده بوده و به مملکت و سعادت اهالی آن علاقمند باشد برای تخفیف رنج بدبختان قدم بردارد و خدمتگزار را در هر لباسی که هست تقدیر کند و جنایتکار را در هر لباسی که هست از خود بداند و بدست عدالت بسپارد ما از خود می دانیم»[۱۹].
حزب توده نخستین شعار مبارزاتی اش را مقاومت مشترک همه ی طبقات و قشرهای آزادیخواه در مقابل رجعت دیکتاتوری اعلام کرد و در ابتدای امر از آزادی هایی که برای سایر جمعیت ها لحاظ شده بود، محروم بود. و جلسات آن معمولاً مخفیانه و در خفا شکل می گرفت. یکی از اهداف اولیه حزب توده متحد نمودن کارگران، دهقانان، تجار، صنعتگران و روشنفکران مترقی بود، هر چند که این طبقات به لحاظ اقتصادی متفاوت از هم بودند.
بعدها حزب توانست در بین روشنفکران قدیمی، البته نه چندان معروف، و نویسندگان جوانی که ذوق هنری بالایی داشتند، هوادارانی به دست آورد.
صادق چوبک، نویسندهی داستانهای کوتاه خیمه شب بازی؛ به آذین (محمود اعتمادزاده) افسر پیشین نیروی دریایی، که اوتللو شکسپیر را ترجمه کرد و داستانهای کوتاهی با عنوان به سوی مردم ارائه کرد؛ سعید نفیسی استاد برجستهی ادبیات و مورخ دوران فتح ایران،به دست اعراب؛ محمد افراشته، سردبیر هجونامه ی معروف چلنگر و شاعر با ذوقی که موضوعات روز و اندیشه انقلابی را در قالب نظم بیان کرد؛ احمد شاملو (بامداد) مهم ترین مرید نیما یوشیج؛ محمد معین، استاد ادبیات فارسی؛ و شاعرانی با ذوق همچون نادر نادرپور، فخرالدین گرگانی زاغچه (رهی معیری) و همچنین روشنفکران برجسته ای مثل بزرگ علوی، نوشین، توللی، آل احمد، گلستان، نیما، بهار، صادق هدایت و ... بودند.
اظهار نظر امام راجع به سلیمان میرزا:
در تاریخ ۲۴ تیرماه ۱۳۵۸ حضرت امام (ره) در سخنرانی که در جمع اساتید دانشگاه اصفهان و کارکنان وزارت کشور در قم کردند، با موضوع ترور و تخریب، فرمودند:
« اساس حزب توده را من یادم هست. آن کسی که حزب توده را در ایران ایجاد کرد سلیمان میرزا بود. سلیمان میرزا همسفر من در مکه بود. آدم نمازخوان و آدم مومنً یک بچه ی هم از سر راه برداشته بود، که معامله ی اولادی با او می کرد. آن هم برداشته بود آورده بود مکه، این توده ای به آن معنایی که اینها می گویند نبود که اعتقاد هیچ نداشته باشد. اصلاً این از طریق انگلیس این طرح را ریخته بود آن وقت در آن وقتی که سلیمان میرزا زمان سابق بود آمریکایی ها خیلی در اینجا نفوذ نداشتند، بلکه هیچ ،اینکه زیاد دست داشت انگلیس بود و لهذا رضاشاه [را] هم انگلیس ها آوردند. به طوری که خود آنها در رادیو گفتند، گفتندها این را آوردیم و بعد که خیانت کرد بیرونش کردیم و حالا دیگر انگلیس ها نیستند هر چه هست آمریکاست که در اینجا هم نفع و طمعش زیادتر است و ان شاالله این نفوذ دیگر در ایران قطع شود و قطع می شود از این جهت».[۲۰]
در سخنرانی که در بالا عیناً از امام (ره) آوردیم در مورد سلیمان میرزا اسکندری و حزب توده عباراتی آمده که بسیار جایی وتامل و اندیشه است. امام در مورد سلیمان میرزا این چنین قضاوت می کند، که وی توده ای به آن معنایی که در افکار همه می باشد، نبوده است بلکه آدم مسلمان و نمازخوانی بوده که برای خودش اعتقاداتی داشته است. به راستی چرا شخصی که دارای اعتقادات دینی بوده، این گونه وارد تشکیلات حزب توده می شود، شاید حزب توده در ابتدا تمایلات کمونیستی نداشته و بیشتر سوسیالیست بودند، اما در این که هسته ی اولیهی آن متشکل از کمونیستهای گروه تقی ارانی بود شکی نیست.
نکته ی دیگر آن است که حضرت امام (ره) در یکی از سخنرانی هایش در مورد حزب توده این گونه سخن میگوید:
« شما خیال نکنید که یک فدایی خلق شوروی ماداریم اینجا، از اول هم حزب توده یک حزب انگلیسی بود من رأسش را می شناسم، همسفر مکهی من بود مسلمان هم بود حزب توده که درست کرده بودند حزب توده انگلیسی بود منتها به اسم کمونیست شوروی به خورد ما می دادند!
الان هم که اینها هستند و فدایی خلق اند و خلق را به باد فناداده اند، خرمن ها را آتش می زنند، کارخانه ها را از کار باز می دارند، همه خرابکاریها را دارنند می کنند، جاسویش هم ثابت است، اینها الان افتاده اند بین مردم و به اسم اینکه ما فدایی شما هستیم و ما چه می کنیم و چه هستیم. فدایی اینها هستند لیکن خرمن ها را به آتش می کشند! فدایی اینها هستند لکن در کردستان آنقدر آدم می کشند و الان هم در کردستان مشغول فتنه گریها هستند، فداییها این طوری هستند.»[۲۱]
در اینکه شاهزاده سلیمان میرزا اسکندری آدم مؤمن و مسلمانی بوده جای هیچ شک و تردیدی نیست، اما نکته مهمی که امام (ره) در مطالب بالا اشاره داشتند، انگلیسی بودن حزب توده است. به نظر می رسد حضرت امام خمینی (ره) باتوجه به هوش سیاسی بالا و فهم و درکی که از شرایط زمانه داشتند این سخنرانی را ایراد نمودند. به هرحال امام خمینی که نه تنها یک روحانی و مجتهد بلکه اندیشمند فاضل و سیاستمداری مدیر و مدبر نیز بودند و به همین سبب شاید شرایط آن زمانه دلیلی شده که امام این گونه سخن بگویند و ملت را بیدار کنند که به دانستن این که انگلیس همچنان دسیسه گر و خیانتکار است آگاه کنند و مردم بدانند که انگلیس و در پی آن است که در امورکشور سنگ اندازی کند و نگذارد این انقلاب نوپا قدعلم کند.
نتیجه گیری:
تاریخ ایران مملو از چهره های درخشان و فروزانی است که هر یک از آنها در صحنه ی این مرزوبوم نقش آفرینی نمودند، اما گذشت زمان سبب گردیده تا غبار فراموشی بر آنها نشیند و آن گونه که بایسته است نتوانند تبلور یابند. اینجاست که وظیفه علمی و انسانی ما ایجاب می کند که به تحقیق و پژوهش پیرامون این شخصیتها بپردازیم و پژوهشهای خود گردوغبار فراموشی را با از آنان بزداییم.
سلیمان میرزا اسکندری از جمله شخصیتهای مهم در دوران معاصر ایران است، که با مطالعه زندگانی سیاسی و اجتماعی او، شناخت بهتر و بیشتری می توانیم راجع به او پیدا کنیم. اسکندری که یک شاهزاده قاجاری بود دارای کارنامهی سیاسی فعالی است، حضور در چندین دوره مجلس شورای ملی همراه با مرحوم مدرس و پذیرفتن انواع و اقسام مناصب مدیریتی و اجرایی در سطح بالا همه نشان از توانمندی و شایستگی این فرد دارد. او تنها نمایندها ی بود که از جمع نمایندگان تهرانی حاضر در مجلس به خلع سلسله قاجاریه رأی مثبت می دهد و جانب رضاخان را می گیرد البته همین شخص نیز کسی بود که به هنگام تأسیس مجلس مؤسسان با مورثی کردن جانشینی در سلسله پهلوی مخالفت کرد و برای مدت طولانی از سیاست کناره گرفت تا اینکه در شهریور سال۱۳۲۰مجدداً با پذیرفتن دبیر کلی حزب توده به جهان سیاست برمی گردد. سلیمان میرزا اسکندری دارای زندگی پرفرازونشیبی بود. و که اوضاع و احوال زمانهی او مملو از حوادث و جریانات سیاسی بزرگی بود، به خصوص دو جنگ جهانی اول و دوم در بطن زندگی این شخص رخ داد. سرانجام این رجل سیاسی و باتجربه که ذهنیت او از هنگام انقلاب مشروطه نسبت به سیاست شکل گرفته بود در سال ۱۳۲۲ش در حالی که دبیر کل حزب توده بود از دنیا رفت.
منبع: ویژه نامه تاریخ مجلس دفتر اول (ضمیمه مستقل پیام بهارستان ۱۰ بهار۱۳۹۰)
________________________________________
[۱]- دانشجوی کارشناسی ارشد، رشته تاریخ انقلاب اسلامی از پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی
[۲]- کارشناس ارشد،رشته تاریخ انقلاب اسلامی از پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی
sh.mohammadpur@gmail.com آدرس ایمیل جهت جلوگیری از رباتهای هرزنامه محافظت شده اند، جهت مشاهده آنها شما نیاز به فعال ساختن جاوا اسکریپت دارید
[۳]- عبدالله، شهبازی، خاطرات کیانوری، (تهران، مؤسسه اطلاعات، ۱۳۷۲)، ص ۸۹
[۴]- مهدی بامداد، تاریخ رجال ایران، (تهران، زوار)، ج ۲، صص ۱۱۳- ۱۱۲
[۵]- جلالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، (تهران، اسلامی)، ج ۱، ص ۱۳۳
[۶]- محسن بهشتی سرشت، نقش علما در سیاست، (تهران، پژوهشکدة امام خمینی و انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰)، چاپ اول، ص ۲۴
[۷]- همان، ص ۲۸۶
[۸] - عبدالحسین شیبانی، ، خاطرات مهاجرت از دولت موقت کرمانشاه تا کمیته ملی برلن، به کوشش ایرج افشار،کاو، بیات، ( تهران، موسسه نشر و پژوهش۱۳۷۸)، ص ۱۲۵.
[۹]- همان، ص۲۵۵
[۱۰]- شیبانی، همان، ص ۲۵۵.
[۱۱]- شهبازی، همان، ص ۲۱۱.
[۱۲]- حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، (تهران، امیر کبیر، ۱۳۵۷)، ج ۳، ص۳۹۷.
[۱۳]- حسین مکی، همان، صص ۱۲۷-۱۲۶.
[۱۴]- همان، ص ۱۳۷.
[۱۵]- حسین مکی، همان، صص ۲۶۰-۲۵۹.
[۱۶]- عبدالحسین شیبانی، همان ، ص ۵۶.
[۱۷]- حسین مکی، همان ، ص ۴۸۰.
[۱۸]- عبدالله شهبازی، همان،ص ۲۷۱.
[۱۹]- عبدالصمد کام بخش، شمه ای درباره تاریخ جنبش کارگری در ایران، (انتشارات حزب توده ایران)، ص ۶۳.
[۲۰]- صحیفه امام، مجموعه آثار امام خمینی، ج ۹، ص۹۹
[۲۱]- صحیفه امام، مجموعه آثار امام، ج ۱۰، ص ۳۳۷.