محمدحسین بنکدار: کودتای ۲۸ مرداد کار مصدق بود

دیپلم را که گرفتم، کنکور دادم و در دانشگاه تهران حقوق قبول شدم. گفتند: نمی‌‎گذاریم درس بخوانی. رفتم سراغ سرهنگ نصرالله حکیمی، رییس ساواک، او گفت: بنکدار شمایی؟ گفتم: بله. گفت: نمی‌‎گذارم دانشگاه بروی. گفتم: من که بد‌تر از توده‎ای‎ها نیستم. گفت: چرا، بدتری!. من، حسن حبیبی و حسن آیت را راه نمی‌‎دادند. خدا حسن آیت را رحمت کند، از من خوشش نمی‌‎آمد، ولی من دوستش داشتم؛ واقعا آیتی بود. رفتم پیش سرلشگر پاکروان. پاکروان با آقای زهری دوست بود و گفته بود کارت را با یک تلفن درست می‌‎کنم. وقتی رفتم رییس ساواک گفت: رفتی پیش پاکروان؟ اعلی‎حضرت هم بیاید، نمی‌‎گذارم درس بخوانی. خودت را خسته نکن. بعد هم رفتم بانک ایرانیان، رییس اطلاعات اعتباری شدم.
در مورد مصدق بگویید فکر می‌‎کنید مصدق نفت را ملی کرد؟
مصدق از اول حکومتش می‌‎گفت: «ایدن گفته ما نمی‌‎توانیم با مصدق کنار بیاییم، باید با جانشین مصدق کنار بیاییم.» این حرف را مصدق بار‌ها تکرار می‌‎کرد و جا می‌‎انداخت. اگر می‌‎خواهند حرف‎شان را به کرسی بنشانند، باید من ساقط شوم و جانشین من با انگلستان کنار بیاید. همیشه می‌‎پرسم یک نفر یک خدمت چشم‎گیر از مصدق نام ببرد. یا اگر مصدق این مجلس نیم‎بند خودساخته را با رفراندوم قلابی منحل نمی‌‎کرد، چه‎کسی می‌‎توانست او را عزل کند؟ این دو سؤال را هیچ‎کس نمی‌‎تواند پاسخ دهد.
در ۲۳ تیر ۱۳۳۰، مصدق می‌‎گوید: «هریمن آمد و ملی شدن صنعت نفت را به رسمیت شناختیم.» انگلیسی‎ها ملی شدن صنعت نفت را به رسمیت شناختند، اما تکلیف هیچ‎یک از شرکت‎های تابعه (نزدیک به ۹۰ شرکت) را روشن نکردند. نفت عراق، قطر، کویت، پالایشگاه‎های تازه تأسیس در اسراییل، زلاندنو، استرالیا و... جزو شرکت‎های تابعه نفتی ایران بودند. ارزش آن‎ها صد‌ها میلیون دلار بود. این‎ها را من نمی‌‎گویم، منوچهر فرمان‎فرما، پسردایی مصدق می‌‎گوید که کار‌شناس نفت است. در ملی شدن صنعت نفت، تمام این شرکت‎ها از ید قدرت ایران خارج شد. مصدق در این شرایط گفت: «مثل نفت ونزوئلا که ۴ میلیون بشکه صادر می‌‎کردند، ما ۳۲ میلیون، هشت برابر آن‎ها صادر می‌‎کنیم. حاضرم ۶۴۰ میلیون غرامت به انگلستان بدهیم؛ ۱۶۰ میلیون هم بابت این ۱۰ ساله که قراردادشان را فسخ کردیم!» یعنی می‌‎خواست سرجمع ۸۰۰ میلیون بدهد. مصدق فاتحه نفت را خواند. در ملی شدن صنعت نفت، آمریکایی‎ها می‌‎خواستند جانشین انگلیسی‎ها شوند. همان‎طور که آیت‎الله کاشانی در آخرین نامه‎اش می‌‎گوید: «همان‎طور که در دزاشیب به شما گفتم و به هندرسون هم یادآوری کردم آمریکا ما را در ملی شدن صنعت نفت یاری داد. اکنون به‎صورت ملی و دنیاپسندی می‌‎خواهد ثروت عظیم ما را به‎وسیله شما به چنگ آورد.»
دهم تیر دکتر عبدالله معظمی به‎جای آیت‎الله کاشانی آمد. زاهدی هم در مجلس بود. چند روز قبل از سی‎ام تیر گفتند که طرفداران دولت به مجلس می‌‎ریزند و مخالفان دولت و دشمنان ملت را از مجلس بیرون می‌‎کنند. با این بهانه زاهدی را از مجلس بیرون بردند. در کتاب «امید ناامیدی‎ها» دکتر کریم سنجابی نوشته که از دکتر معظمی می‌‎پرسند، شما با دستور و موافقت مصدق این کار را کردی یا نه؟ می‌‎گوید: با اجازه دکتر مصدق کار‌ها را انجام دادم. زاهدی را از مجلس بیرون بردند و از ۳۰ تیر تا ۲۵ مرداد، ۲۵ روز فرصت داشتند. در این مدت زاهدی هر کاری دلش می‌‎خواست انجام داد. مصدق او را به بیرون فرستاد. در آن‎جا هم قبل از ۳۰ تیر، جاده را صاف کرد که ۸۰۰ میلیون غرامت بدهیم و با شرکت نفت قضیه را جمع‎وجور کنند. بزرگ‎ترین خیانت را در ماجرای ملی شدن صنعت نفت مرتکب شدند. همه شرکت‎های تابعه با درآمدهای خوب را بخشید. آمریکایی‎ها مصدق را دعوت کردند. دکتر بقایی اسناد خانه سدان را که مرکز جاسوسی انگلیس بود پیش مصدق برد. میان این اسناد، اسناد جاسوسی دکتر احمد متین‌ دفتری هست که اسماعیل رایین چاپ کرده. دکتر شاپور بختیار هست، خیلی‎ها هستند. مصدق هم فراماسون است که سند قسم‎نامه او را دارم. بیشتر طرفداران و وزرای دکتر مصدق جزو عوامل فراماسون و وابسته انگلستان بودند. مثل مهندس سیف‎الله معظمی، برادر دکتر عبدالله معظمی که در دوره پانزدهم نماینده مجلس بوده و در دوره هفدهم به‎جای آیت‎الله کاشانی ۲۰ - ۲۵ روز می‌‎نشیند، در کتاب خاطرات دکتر بقایی هست که نوشته: روزی دکتر مصدق مرا خواست، رفتم. مصدق جلسه‎ای تشکیل داده بود برای رفتن به آمریکا. وقتی شروع کرد، گفت: متین (متین دفتری، دامادش) هم مریض است و می‌‎خواهد همراه ما بیاید. دکتر بقایی می‌‎گوید: سند جاسوسی متین را به تو دادم. کلی توضیح داده بود و سند و مدرک نشان داد که کاغذ‌ها را گرفت و خواند و روی لبه تخت گذاشت و موقع رفتن به من داد که بردارم و بروم. یعنی اصلا به حرف‎هایم گوش نکرد. عادتش بود هر حرفی که به مذاقش خوش نمی‌‎آمد، گوش نمی‌‎داد و حرف‎ها را قاطی می‌‎کرد. بعد از چند دقیقه گفت: متین با خرج خودش همراه من می‌‎آید. دکتر بقایی می‌‎گوید: خیلی‎ها هستند که حاضرند خرج هیأت همراه را هم بدهند و بیایند. بعد مصدق می‌‎گوید: «او سوگلی خانم من است، اگر نیاید، زنم همین چهار شوید روی سرم را می‌‎کند.» دکتر بقایی به مصدق می‌‎گوید: به هر حال من مخالفم. جواب مردم را چه می‌‎دهید؟ مصدق می‌‎گوید: مردم به این کار‌ها چه کار دارند! روز یکشنبه که می‌‎خواستیم حرکت کنیم، چمدان متین دفتری را دیدم. پرسیدم: مگر او هم می‌‎آید؟ گفتند: بله. مصدق پنجشنبه دستور داد که مجلس سنا را برپا کنند، به ریاست‌‌ همان تقی‎زاده که مصدق گفته بود: مادر دهر چنین خائنی نزاییده. اما وقتی به مجلس رفت، با تقی‎زاده روبوسی کرد!
مهمانی آمریکایی برای چه بود؟
می‌‎خواستند هیأت نفت را به شورای امنیت ببرند. در گزارش مصدق هست که ژرژ مگی با مصدق صحبت می‌‎کند. مصدق هم می‌‎رود به بیمارستانی که شاه در آن بستری بوده، آن‎جا یک اتاق می‌‎گیرد. روز آخری که برمی‎گشتند، در هتل، دکتر محسن اسدی مترجم رسمی هیأت نشسته بوده، تعجب می‌‎کند و می‌‎گوید: «خیلی‎ها انگلیسی‎شان از متین دفتری بهتر است، برای چه او را آوردند؟» قضیه از اول هم مشکوک بوده است.
این‎که می‌‎گویند مصدق قانونی کار می‌‎کرد، درست است، بعضی معتقدند خود او بیشتر از همه قانون را زیر پا می‌‎گذاشت؟
مصدق وقتی رسید، انتخابات دوره هفدهم مجلس را برگزار کرد. در زابل عده‎ای کشته شدند. مصدق قرعه‎کشی کرد که فرمانداران را عوض کند. مثلا در یزد با حائری‎زاده مخالف بود؛ پنج اسم از یک نفر را نوشت و داخل پاکت گذاشت و بعد گفت قرعه کشیدیم!
انتخابات را شروع کرد و قول داد که انتخابات سالمی انجام دهد. دکتر مصدق ۵۴ فراماسون را به مجلس فرستاد که صورت این اسم‎ها را دارم. مثلا در یزد محمد هراتی و حسین کوراوغلی، نماینده بودند. به‎جای این‎ها رضا صراف‎زاده از باند سیدضیاءالدین طباطبایی را آورد که فراماسون و کارخانه‎دار بود. سیدمحمود جلیلی، پسر سیدکاظم جلیلی دره‎زرشکی را آورد که پای منقل تریاکش، وکیل و وزیر عوض می‌‎کردند. عبدالله گله‎داری این‎ها را در خاطراتش نوشته است. چنین افرادی را مصدق به مجلس آورد.
از جمله دکتر عبدالکریم فقیهی‎شیرازی که وردست دکتر سیدحسن امامی، امام‎جمعه تهران بود؛ مدیر روزنامه «پرچم اسلام». ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ که می‌‎خواستند شاه را بکشند؛ کارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام را به فخرآرایی داده بودند. معلوم می‌‎شود نقشه کشیده بودند که فوریت آیت‎الله کاشانی را بگیرند که سرتیپ محمد دفتری (همان که روز ۲۸ مرداد مصدق را آورد) فرماندار نظامی و رییس شهربانی ورق را برگرداند. نردبان گذاشت و رفت خانه آیت‎الله کاشانی، بدون لباس ایشان را گرفت و آورد و به قلعه فلاک‎الافلاک تبعید کردند و از آن‎جا هم به لبنان فرستادند. دکتر عبدالکریم فقیهی‎شیرازی را همین مصدق از خرم‎آباد آورد. تمام عوامل انگلستان را روی کار آورد؛ ۷۹ کرسی از ۱۳۶ کرسی. یک کرسی هم حسین فاطمی بود که معاون نخست‎وزیر را قبول کرد و رفت. اسماعیل پوروالی، مدیر روزنامه «بامشاد»، از قول حسین فاطمی نوشت: «بعد از حسین علا یا قوام‎السلطنه، مصدق یا سیدضیاء سر کار می‌‎آید. هر یک از این سه نفر بیایید، من معاون نخست وزیرم.» مصدق این مجلس نیم‎بند را ساخت. نامه نوشت که ۸۰ درصد وکلا، ملی‎اند. یعنی بقیه که مردمی‎اند؛ غیرملی‎اند. در صورتی‎که ملی‎ها، غیرملی بودند. مجلس باید افتتاح می‌‎شد. شاه مجلس را افتتاح کرد. برای اولین‎بار در تاریخ مشروطه، نخست‎وزیر (مصدق) در مجلس افتتاحیه مجلس هفدهم شرکت نکرد. بعد استعفا کرد. بعد از استعفا، وزرا باز رأی تمایل دادند. شاه گفت: برو وزیرانت را تعیین کن. وزرا را تعیین کرد به‎جز وزارت جنگ که خودش می‌‎خواست آن را تصاحب کند. در واقع این خواسته، بهانه کناره‎گیری است و می‌‎خواهد فرار کند که مجلسی‎ها مثل دکتر بقایی، آیت‎الله کاشانی، مکی و حائری‎زاده دست‎شان به او نرسد. مصدق هر لایحه‎ای که به مجلس می‌‎داد، می‌‎گفت: این با رای اعتماد همراه است. که اگر رأی اعتماد ندادند، کنار برود. مجلسی‎ها، مخالفان هم به او رأی می‌‎دادند.
وقتی مصدق می‌‎گوید: وزیر جنگ را خودم انتخاب کنم. شاه می‌‎گوید: پس من چمدان‎هایم را ببندم. مصدق غش می‌‎کند و در خانه را به روی خودش می‌‎بندد و کسی را راه نمی‌‎دهد. مکی به زحمت به داخل خانه می‌‎رود. استعفای مصدق را می‌‎بیند و می‌‎گوید: هر کس این را ببیند می‌‎گوید شما از قبل زد و بند کردید. مکی آن را تصحیح می‌‎کند. پس از آن ۳۰ تیر به وجود می‌‎آید. آیت‎الله کاشانی و دکتر بقایی ورق را برمی‎گردانند و باز هم مصدق سر کار می‌‎آید. از‌‌ همان روز ششم مرداد، آیت‎الله کاشانی می‌‎گوید سرلشگر احمد وثوق، کفن‎پوشان را در کاروان‎سرای سنگ نرسیده به کرج گرفته و زده. کفن‎پوشان کرمانشاه و همدان را مجروح کرده. علی‎اکبر اخوی، سیتی‎زن آمریکاست، نصرت‎الله امینی اراکی وابسته است. مصدق در تهران می‌‎گوید: این‎ها حقوق نمی‌‎گیرند و هر یک از آن‎ها خدمت‎گزار هستند. اگر آقا می‌‎خواهند از تهران خارج شوند، چرا ایشان، من از نخست‎وزیری کنار می‌‎روم.