كودتاي سوم اسفند به روايت دكتر مصدق
يكي از موضوعات جنجالي مجلس چهاردهم بحث اعتبارنامه سند ضياءالدين طباطبايي بود كه دكتر مصدق با آن مخالفت كرد او در جلسات 16 و 17 اسفند 1322 مطالبي را در مورد كودتا و نقش سيد ضياء افشا كرد كه خواندني است او در اين جلسات اظهار داشت: كودتا شب 3 حوت واقع و دستخط شاه شب ششم حوت به ولايات مخابره شده است و اين دستخط در اثر كودتاست والا سابقه داشت كه يك مدير روزنامه كه نه طي مراحل اداري نموده و نه مقبوليّت عامّه داشته است، يك مرتبه رييسالوزرا بشود و ديگر اين كه در اين دستخط اختيارات تامّه براي انجام وظايف خدمت رياست وزراء صادر شده و به آقا مأموريّت نداده بود كه مردم را حبس كند و نيك و بد را باهم بسوزاند. چون من مردّد كه شخص طرف اعتماد روزنامه رعد است يا ديگري، تصميم گرفتم كه در صورت اوّل تسليم نشوم و خود را براي هرگونه پيشآمدي حاضر نمايم و پس از آنكه به وسيله رييس تلگرافخانه تحقيق و معلوم شد كه مدير روزنامه رعد است، تصميم غير قابل ترديد خود را اجراء نموده و تلگراف زير را به شاه مخابره نمودم.
6 حوت 1299 از شيراز بعد از عنوان
دستخط جهان مطاع تلگرافي به واسطه تلگرافخانه مركزي زيارت شد در مقام دولتخواهي آنچه ميداند بعرض خاكپاي مبارك ميرساند، كه اين تلگراف اگر در فارس انتشار يابد، اسباب بسي انقلاب و اغتشاش خواهد شد و اصلاح آن خيلي مشكل خواهد بود چاكر نخواست در دولتخواهي موجب اين انقلاب شود و تاكنون آن را مكتوم داشته، هرگاه تلگراف مزبور بر حسب امر ملوكانه انتشارش لازم است، امر جهانمطاع مبارك صادر شود كه تلگرافخانه انتشار دهد.
بلافاصله پس از مخابره اين تلگراف بيانيه رييس دولت و رييس كلّ قوّا رسيد و مردم بيشتر به عدم صداقت گفتههاي آنها پي برده و عموم اهل شهر بر عليه حكومت جديد قيام نمودند به طوري كه «فتحالدّوله» اهل تهران كه در شيراز بود و تلگراف تبريكي به رييس دولت مخابره نموده بود، در خطر جاني واقع شد و قنسول انگليس او را با خود نزد اينجانب آورد و تقاضاي تأمين نمود و «سيّد ضياءالدّين طباطبايي» هم چون از اوضاع شيراز مستحضر شد، شب 10 حوت اين تلگراف را به من مخابره نمود.
بعد از عنوان ـ آگاهي يافتهام كه تلگراف تصدي مرا به شغل رياست وزراء انتشار نداده و گفتهايد كه از حدوث اشكالات احتراز نمودهايد. اين خبر به اينجانب معلوم داشت كه حضرتعالي از وضعيّات بياطلاع و افق تهران را همانطور تصوّر كردهايد كه قبلا ديده و عينآ مشاهده كردهايد نه چنين نيست. دوري مسافت و بياطلاعي از جريان، حضرتعالي را از اطلاعات مفيد محروم داشته است اين حكومت جديدالتشكيل كه به اسلحه و آتش يك سركرده و نماينده اقتدار قشوني است، به كساني كه در معبر او ايجاد اشكالات نمايند، جز مشت چيزي نشان نميدهد و در لحظه واحد جان و مال و عائله اشكالكنندگان به عنوان رهينه صداقت آنها در معرض تهديد گذارده ميشود و اين زبري و خشونت نه براي مصالح شخصي است بلكه براي مصالح وطني است كه هر اقدامي را مجوّز و مشروع ميسازد.
بنابراين تصوّر اينكه قرائت دستخط اعليحضرت اقدس همايون شاهنشاهي ارواحنا فداه، محتمل است حدوث اشكالي را توليد كند، بالمرّه فكري نارسا بوده است با كمال اقتدار و با نهايت نيرومندي لازم است وظيفه خود را ايفا نماييد. تشكيل اين دولت وطني و اصلاحكننده را هيچكس جز خيانتكار نميتواند ترديد كند آن هم فورآ تنبيه ميشود من در اينجا تمام رجال پوسيده دروغين را توقيف كردم نداي اصلاحات داده و با تهوّر و جسارت قشوني كه در تحت امر دارم، هر مانع و مشكلي را به هيچ ميشمارم.
حضرتعالي اگر نيز ميخواهيد نماينده چنين دولتي باشيد با جسارت قدم برداشته، اصلاحات را در خطه مأموريت خودتان شروع كنيد واز تقويّت بينهايت اينجانب استفاده نماييد و باور كنيد كه اشخاص دانشمند و بيغرض را مجالي شايسته به دست آمده است راست و بيپرده همانطور كه عادت من است به حضرتعالي سابقه ميدهم كه نسبت به شخص شما خوشبين و خيلي مايلم كه از چون حضرتعالي شخص شايسته در اصلاحات فارس استفاده كنم.
بهطور متقابل لازم است از صداقت و صميميّت حضرتعالي آگاه گردم بنابراين منتظرم كه خودتان براي خودتان تعيين تكليف نماييد، ولي در همين حال هم خود را از ذكر اين نكته كه باز يك شمه از صميميّت و صداقت من است ناچار ميبينم و آن اين است كه انتخاب طريقي جز صداقت و راستگفتاري براي اشخاصي كه مرجع اين سؤالات من ميشوند، مصلحت نيست و موجب زيان خودشان ميشود اميدوارم به نام وطن و به نام اصلاحات، حضرتعالي ازآن فاصله بعيد، آغوش گشاده مرا، برادرانه در بغل گرفته، كمك و مظاهرت خودتان را به احترام منافع ملّي به من اهداء نماييد روش و منشور خودم در بيانيهاي كه امر دادهام به ولايات مخابره كنند، لامحاله ملاحظه و از عقايد اينجانب آگاهي يافتهايد. رياست وزراء
به اين تلگراف جوابي ندادم و چون در بيانيه خود نوشتهايد كه قرارداد را ملغي نمودم، عرض ميكنم كه در 19 ميزان 1299 كه به ايالت فارس منصوب شدم و قرارداد انگليس و ايران ملغي نشده بود نخواستم به قشون جنوب رسميّت بدهم و با رمز كارگزاري كل بنادر اين تلگراف را به مركز مخابره نمودم :
اداره پليس جنوب كه از قرار مذكور 3000 نفر است كتبآ و شفاهآ با ايالت رجوعاتي داشته و دارند و در مواقع رسمي و اعياد هم حاضر ميشدند مستدعي است تكليف معيّن فرماييد كه روابط آنها از چه قرار بايد باشد.
نمره 2630 ـ 19 ميزان
كابينه مرحوم «مشيرالدّوله»، تلگراف مرا بلاجواب گذاشت و چون سابقه را تأييد نكرد اينطور صلاح ديدم كه به قشون جنوب رسميّت ندهم و به آنها رسمآ مكاتبه نكنم و سلام رسمي را كه آن وقت به يكي دو دفعه محدود نبود و در تمام اعياد مذهبي انعقاد مييافت، ترك كنم و آنها را نپذيرم. ولي آقا كه قرارداد را ملغي نموده بود معلوم نشد به چه دليل قشون جنوب را به رسميّت شناخت و آنها را به موجب تلگرافي كه قرائت ميشود به تهران احضار نمود.
تلگراف رمز شب 12 حوت از تهران به شيراز ـ ايالت جليله فارس براي اطلاع حضرتعالي اعلام ميدارد به فرمانده قشون جنوب امر شده است كه يك ستون قشون با توپخانه به تهران اعزام دارند. 11 حوت نمره 1401 «سيّد ضياءالدّين» رياست وزراء.
وصول اين تلگراف بر تأثرات عمومي افزود و هر كس كه روزنامههاي گلستان 7 رجب 1339 و استخر 24 حوت و بيانيه شوراي مطبوعات 25 حوت و عصر آزادي 20
حمل 1300 را بخواند، ميتواند به وطنپرستي اهالي فارس و حقيقت افكار عمومي متوجّه گردد اهالي روز به روز بر مقاومت خود افزودند و من به هيچ يك از تلگرافات آقا جواب ندادم در نتيجه مذاكرات با آقاي «كلنل فريزر» فرمانده كل قشون جنوب، اين تلگراف را به شاه مخابره نمودم.
از شيراز به تهران ـ بعد از عنوان
نظر به آثار پيشامدهاي محتملالوقوع و كسالت مزاجي كه بغتتآ عارض شده چاكر را از تحمل زحمت فوقالعاده و مقاومت ممنوع مينمايد و تا ورود آقاي «قوامالملك» از محال ابوابجمعي خودشان، به هر زحمت باشد حوزه ايالتي را مراقبت مينمايد و بعد از ورود ايشان، امر، امر مبارك خواهدبود. 16 حوت 1299 شمسي غرض از آثار پيشامدهاي محتملالوقوع كه در اين تلگراف نوشته شده همان خلع «سلطان احمدشاه» از سلطنت ايران است كه براي من مثل روز روشن بود زيرا موقعي كه شاه در لندن حاضر نشد در دعوت رسمي دولت انگليس از قرارداد اسمي ببرد و آن را بشناسد، با اين كه «ناصرالملك» به او گفته بود اگر مقاومت كند از سلطنت خلع ميشود شاه وطنپرست بر مقاومت خود افزود و از قرارداد اسمي نبرد براي شاه چه بالاتر از اين كه امروز نامش به نيكي برده شود. حوادثي كه موجب بلندي نام ميشود كم است و شايد در عمر كسي به اين حوادث تصادف نكند. خوشبخت كساني كه از اين حوادث استفاده كنند و بدبخت آنهايي كه خود را مطيع پيشامد نموده و با هر ناملايمي بسازند در سلسله سلاطين قاجار 7 نفر سلطنت نموده كه از آنها فقط دو نفر پادشاه نامي شدهاند، اوّل «مظفرالدّين شاه» هست كه در سلطنت او آزادي نصيب ملّت شد و بعد «احمدشاه» است كه تن به اسارت نداد و از سلطنت گذشت اي كاش كه اين پادشاه جوانبخت به كودتا تسليم نميشد و زودتر مقام سلطنت را ترك ميكرد.
از شاه جوابي نرسيد و معلوم نيست كه با نظريات من موافقت ميكند و مرا به ايالت فارس باقي ميگذارد و يا اين كه منتظر است «قوامالملك» از فسا بيايد و افكار عمومي را ساكت كند و بعد استعفاي مرا قبول نمايد، چون احساسات روز به روز بيشتر و مردم آشوبطلب ميخواستند از اوضاع سوءاستفاده كنند و مقاصد خود را انجام دهند. براي جلوگيري از اغتشاش در حوزه ايالتي و تحريكات متنفذين در 24 حوت از اعيان شهر اين پيشنهاد رسيد.
شيراز 4 رجب 1339 مطابق 24 حوت 1299
بعد از عنوان، چون پارهاي بينظميها در اطراف اين ايالت شروع شده، سارقين دست به كار هرزگي و شرارت زده، در ظرف اين چند روز، چندين اتّفاق غيرمنتظره افتاده و ناامني دارد انتشار پيدا مينمايد و در اين موقع بعضي هنگامهطلبها ممكن است براي تأييد بينظمي و به همخوردگي به بعضي عمليّات بپردازند، لازم است تلگرافاتي كه به تلگرافخانه فرستاده ميشود در تحت نظر ايالت باشد استدعا ميشود به رياست تلگرافخانه مركزي امر و مقرّر فرماييد تلگرافاتي كه به نقاط گفته ميشود، قبل از اين كه به نظر كارگذاران حضرت اشرف عالي برسد مخابره ننمايند و تلگرافات مخلّ نظم و صلاح مملكت را توقيف نمايند «ابوالقاسم نصيرالملك ـ مؤيدالملك ـ محمّدباقر لطفي ـ نوري فضلعلي ـ رييس نظميه و سه امضاي ديگر».
پس از اين كه پيشنهاد مزبور اجرا شد آقاي «ماژور ميد» قنسول انگليس مرا ملاقات و اظهار نمود كه آقايان «سردار فاخر» و «مشارالدّوله» تلگرافي از تهران به شيراز مخابره نمودهاند كه به مقصد نرسيده من جواب دادم نظارت رييس تلگرافخانه راجع به تلگرافاتي است كه از شيراز به خارج مخابره ميشود و در تلگرافاتي كه از خارج به شيراز ميرسد حق تفتيش ندارد و بايد بلادرنگ آنها را به مقصد برساند. معلوم شد كه اظهارات من ايشان را متقاعد نكرد و بعد اين مراسله را به من نوشتند :
فدايت شوم، واقعآ از زحمت دادن به حضرت اشرف خجالت ميكشم، امّا چاره ندارم عرض شود كه چند روز قبل خدمتتان عرض كردم كه از قراري كه جناب وزيرمختار فرموده بودند بنابود كه آقاي «سردار فاخر» و «مشارالدّوله» يك تلگرافي كنند به جناب آقاي «حشمتالممالك»، آن وقت از ايشان پرسيدم كه همچو تلگرافي رسيده است يا خير چند روز كه گذشت از جايي شنيدم كه واقعآ رسيده بود و ليكن به آقاي مزبور ندادندش. حالا هم وزيرمختار سؤال ميكند كه تلگراف رسيد يا خير. خدمت ايشان چه جواب بدهم اگر از جايي جلوگيري از دادن اين به صاحبش شده باشد تا يك اندازه براي اينجانب جواب دادن به وزيرمختار مشكل است چه كنيم؟ «ماژور ميد».
من يقين دارم كه آقايان مخابرهكنندگان تلگراف با تقاضاي آقاي وزيرمختار انگليس موافقت ننموده و تلگرافي به شيراز مخابره نكردهاند و الاّ سهل بود كه با سيم كمپاني كه آن وقت داير بود و تحت تفتيش ايالت هم نبود تلگراف ديگري مخابره كنند و قنسول انگليس را از من مكدّر ننمايند.
دو روز بيشتر به عيد نمانده بود كه چند نفر از اعيان، منجمله مرحوم «نصيرالملك» كه قبل از ايالت اين جانب به علت تقصير سياسي در حبس بود، به ملاقات من آمدند و پيشنهاد نمودند كه روز اوّل سال سلام منعقد شود و نظريه خود را اين طور بيان نمودند كه چون قشون جنوب را رسمآ دولت شناخته است اگر سلام منعقد نشود مخالفتي است كه با قشون جنوب و دولت هر دو ميشود و ممكن است كه دولت به قشون نامبرده دستوراتي دهد و بدبختيهاي سابق ما باز تجديد شود اگر شاه استعفاي شما را قبول كرد همه بايد از قشون جنوب كه قشون ايران شده اطاعت كنند و اگر ننمود شما ميتوانيد باز نظريّات خود را تعقيب نماييد. اين بود كه روز اوّل حمل سلام منعقد شد و دويم حمل هم شاه استعفاي مرا به موجب اين تلگراف قبول كرد.
از تهران به شيراز بعد از عنوان، استعفاي شما از ايالت فارس به تصويب جناب رييسالوزرا قبول شد، لازم است كفايت امور ايالتي را به «قوامالملك» تفويض نموده فورآ حركت نماييد چون شاه مرا به فوريت احضار نمود و ظنّ قوي بود كه آقاي «سيّد ضياءالدّين طباطبايي» مرا توقيف كند متجاوز از 40 روز در قريه سيّدان كه تا شيراز 12 فرسخ است ماندم و در اين اثناء از آقاي «آرميتاژ اسميت» كارتي رسيد مشاراليه پس از انعقاد قرارداد «وثوقالدّوله» به سمت مستشاري در ماليه ايران دخالت داشت. كابينه «مشيرالدّوله» كه بعد از كابينه «وثوقالدّوله» تشكيل شد از نظر اين كه قرارداد اجرا نشود، او را به لندن فرستاد كه شركت نفت جنوب را تفتيش كند و آقاي «سيّد ضياءالدّين» با اين كه قرارداد را الغاء نموده بود آقاي آرميتاژ را براي تصدي شغل سابق به تهران احضار نمود و باز در وزارت ماليه دخالت داد مقصود آرميتاژ از فرستادن كارت اين بود كه مرا ملاقات كند و من هم براي اين كه زمامداران وقت به اين ملاقات محملي نبندند و آن را پيراهن عثمان نكنند و به من زحمت نرسانند امتناع نمودم چون براي ورود آقاي «نصرتالسلطنه» قائممقام من زمينه تهيه شده بود. و در 18 ثور ايشان وارد شيراز شدند ديگر صلاح ندانستم كه در خاك فارس بمانم.
به قصد تهران حركت نمودم و در قهيار كه تا اصفهان 8 فرسخ است امنيه ناشناسي را ديدم كه مرا از دستور دولت مطلّع كرد و گفت كه اگر در اصفهان بمانم اداره امنيه مرا توقيف ميكند و چنانچه از شهر خارج شوم به مركز اطلاع ميدهد كه به واسطه عدم توقف من در اصفهان دستور بلااجرا ماند اين بود كه از شهر گذشتم و در قريه گز كه دو سه فرسخ است تا اصفهان چند روز ماندم و از آنجا با بلدي كه آقاي «غلامحسين بختيار»، (سردار محتشم) فرستاده بودند وارد چهارمحال شدم و چند روز بعد كابينه سياه سقوط كرد. در 14 جوزاي 1300 تلگرافي از «قوامالسلطنه» رسيد كه مرا براي پست وزارت ماليه به شاه معرفي كرد پس از ورود به تهران آقاي آرميتاژ كه خود را عضو وزارتخانه من ميدانست به ديدن من آمد قيافه ايشان به قدري شريف و جذّاب بود كه ميگفتم اي كاش منافع متعارضه بين ما نبود و ميتوانستم با ايشان همكاري كنم. نه ايشان ميخواستند كه از ماليه ايران دور شوند و نه حبّ وطن به من اجازه ميداد كه ورود ايشان را در ماليه تصديق كنم و قرارداد از بين رفته را تجديد كنم. كابينه «قوامالسلطنه» هم كه خواست ما را دست بدست بدهد نتوانست. شرح قضيه اينست كه ميخواست اوراقي به امضاي «آرميتاژ» و من منتشر شود كه سرمايهداران خارجي و داخلي به امضاي ما دو نفر اعتماد كنند و آنها را خريداري كنند و گره از كار وزارت جنگ كه احتياج مبرمي به وجه داشت، بگشايد. مرا به هيأت دولت دعوت نمود و با اينكه «سردار سپه» مايل اينكار بشود و در هيأت دولت هم بود كه من از ايشان ملاحظه كنم امتناع نمودم و مدّتي بعد كه با ايشان در امور مملكتي ملاحظه ميشد، به من گفت كه از جواب شما در آن جلسه طوري عصباني شدم كه ميخواستم همانجا با شما گلاويز شوم. گفتم اگر ميشديد در من اثري نميكرد زيرا به هيچ قيمتي حاضر نميشدم كه مستشار انگليسي در امور ماليه دخالت كند و قرارداد را تجديد نمايند.
چند ماهي كار وزارت ماليه بدون وزير ميگذشت و آرميتاژ هم براي اينكه ميخش محكم شود كار جدّي نميكرد و امور به كام دوستان ميگشت. بعد از آنكه آرميتاژ مأيوس شد قصد حركت نمود و روزي كه به بازديد او رفتم از من طوري پذيرايي كرد كه هيچ وقت فراموش نميكنم و يقين دارم اگر با او موافقت ميكردم، عشري از اعشار آن احترامات را به من نميكرد. اينجاست كه بايد به عظمت اخلاقي ملّت انگليس پي برد. از آنچه گذشت معلوم شد كه آقا در بيانيه خود قرارداد را الغاء نمود و بعد آن را عملا اجرا كرد.
آقا در تلگراف 6 حوت مينويسد «با قشوني كه تحت امر دارم، هر مانع و مشكلي را به هيچ ميشمارم» معلوم نيست اين قشون به چه ترتيب تحت امر او در آمد؟ بسيار مشكل است كه كسي صاحبمنصب نظامي نباشد و به مركز هم اتكايي نداشته باشد و قشوني را كه تحت سرپرستي «اسمايلز» انگليسي است مطيع خود كند و موقعي كه وارد تهران شد، قشون مركزي مقاومت نكند و ساكت بماند و شاه هم تسليم شود. اگر اين قشون تحت امر آقا بود چرا رييس آن خود را در عرض آقا گذاشت و بيانيهاي مثل بيانيه خود آقا داد آيا ميشود گفت كه به كمك دسته قزاقي كه تحت امر خارجي است انقلاب كنند و ملّت را به راه راست هدايت نمايند؟ آيا بوسيله يك بيانيه پوچ ميتوان انقلابي شد و يا اين كه دعوي اصلاحات كرد؟ كدام آدم بيبصيرتي است كه با اين حرفها گول بخورد اگر فرمايشات آقا اساس داشت و اگر نظرياتشان در خير مملكت بود چرا رجال وطنپرست را توقيف و حبس نمود؟
اشخاص وطنپرست ملّت را حقير نميكنند و به افكار عمومي احترام ميگذارند تا در بروز حوادث آنها را پشتيبان خود كنند و هركس كه به ملّت خود احترام نكرد، پشتيبان او جاي ديگر است. به اتكّاي خارجي قيام نمودن و به روي هموطنان تيغ كشيدن و آنان را توهين كردن و حبس نمودن، كار وطنپرستان و آزادمردان نيست آقا را چه وا داشت كه پيرامون اين عمليّات برود و چه باعث شده بود كه صالح و طالح را حبس كند در اصلاحات بايد اشخاص بد را از كار خارج نمود و محاكمه و محكوم كرد.
اگر مقصود انقلاب بود خوبست آقا توضيح دهد كه در ايران زمينه براي چه انقلابي حاضر بود و يا چه اشخاصي ميخواست هادي انقلاب شود روزگار ثابت كرد نه مصلح بود و نه انقلابي و مأمور بود كابينه محلّلي تشكيل دهد تا از ترس او مردم به «سردار سپه» ملتجي شوند و به او اهميت بدهند تا او به مقصود خود برسد.
آيا كسي هست بگويد كه مركز اتكاء آقا ملت ايران است بخاطر دارم كه «سردار سپه» رييسالوزاراي وقت در منزل من با حضور مرحوم «مشيرالدوله» و «مستوفيالممالك» و «دولتآبادي» و «مخبرالسلطنه» و «تقيزاده» و «علاء» اظهار كرد كه مرا انگليس آورد و ندانست با كي سروكار پيدا كرد آن وقت نميشد در اين باب حرفي زد ولي روزگار آن را تكذيب كرد و به خوبي معلوم همان كسي كه او را آورد، چون ديگر مفيد نبود، او را برد ديكتاتور با پول ما و به ضرر ما راهآهن كشيد و 20 سال براي متفقين امروز ما تدارك مهمات ديد عقيده و ايمان و رجال مملكت را از بين برد املاك مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترويج و اصل 28 قانون اساسي را تغيير داده و قضات دادگستري را متزلزل كرد و براي بقاء خود قوانين ظالمانه وضع نمود چون به كميت اهميت ميداد بر عده مدارس افزود و چون به كيفيت عقيده نداشت سطح معلومات تنزل كرد كاروان معرفت به اروپا فرستاد، سجيه آنها را ناتوان و معدوم كرد.
اگر به تدريج كه دختران از مدارس خارج ميشدند حجاب رفع ميشد چه ميشد؟ رفع حجاب از زنان پير و بيتدبير چه نفعي براي ما داشت. اگر خيابانها آسفالت نبود چه ميشد؟ اگر عمارتها و مهمانخانهها ساخته شنده بود به كجا ضرر ميرسيد من ميخواستم روي خاك راه بروم و وطن را در تصرف ديگران نبينم خانه در اختيار داشتن به از شهري است كه دست ديگران است اين است كار سياستمداران وطنپرست كه كسي را آلت اجراي مقصود قرار ميدهند و پس از اخذ نتيجه از بردن او به مردم منت ميگذارند.