شریعتی و تصوف

بار خاطر پدرش، بازگرداندن جوانان تحصیلکرده امروزی به ایمان و رهایی آنان از ایدئولوژی های غربی بی ارتباط با نیازهای جهان سوم بود و در عین حال، می خواست راه حل های اسلامی یی ارایه کند که برای مشکلات زندگی در جهان جدید مناسب تر از دین غامض گرای برخی از روحانیان باشد و علی در این راه یار شاطر پدر شد. به نظر او، تصوف رکن این غموض گرایی و مظهر کناره گیری از درگیری فعال و ضروری برای برقراری نظام اسلامی بوده است. در سیاهه اسامی کسانی که شریعتی آنان را به عنوان طلایه داران اصلاحات انقلابی اسلامی در طول دو قرن گذشته تحسین می کرد نام عده یی از بارزترین مصلحان تصوف و بازاندیشان در نقش اجتماعی آن به چشم می خورد. وی از عبدالقادر الجزایری، سیداحمدخان، سیدجمال الدین، عبده، سلفیه، حسن البنا و اقبال به خوبی یاد می کند.(۱) با این همه، از آنجا که شیعه است ابن عبدالوهاب را در زمره این قهرمانان پرآوازه اصلاح قرار نمی دهد بلکه وهابیان را همتراز بابیان و بهاییان که مرتکب ایجاد بدعت در اسلام شده اند ذکر می کند. لذا، با وجود موضع صوفی ستیزانه یی که وهابیان داشتند شریعتی در کنار مصلحان مذکور جایی برای آنان قایل نمی شود.
از میان اصلاحگرایانی که شریعتی زبان به ستایش از آنان می گشاید سیدجمال و اقبال از جایگاه ممتازی برخوردارند و گویا قویترین تأثیر را براو گذاشته اند. او از جمال الدین به علت اینکه از استغراق در «کشف و کرامات عرفانی و مقامات زهد و ریاضت و تحقیقات عمیق و موشکافی های دقیق در کلام و اصول و فقه و ادب و حکمت» (۲) تن زده است با احترام سخن می گوید. به اقبال هم به دیده تصویب می نگرد چون از جامعه کنار نکشید و در تحصیلاتش که تا اخذ مدرک دکتری فلسفه پیش رفت خود را در زیر انبوه مطالعات فلسفی و عرفانی و وقتگذرانی با سقراط و ارسطو و افلاطون و ابن سینا و ملاصدرا و جلال الدین مولوی مخفی نکرد.
وی بر همین مردم مبعوث است، فلسفه «خودی» او یک تئوری فلسفی تخصصی نیست، یک روح انقلابی است که باید در کالبد جامعه بدمد. (۳)
شریعتی جایگاهی بس والا برای این فیلسوف شاعر قائل است و او را الگویی بزرگ می بیند و چنان می نماید که احساسات مشترکی با او داشته است. شریعتی نیز از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲ ‎/ ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۴ برای اخذ دکتری در اروپا، در دانشگاه پاریس تحصیل کرده بود. وی در این دانشگاه رساله دکتریش را که تصحیح و ترجمه فضائل البلخ، که یک متن فارسی قدیمی است، ارایه کرد، اما می توان گفت که مطالعات شخصیش در جامعه شناسی تأثیر ژرف تری بر او نهادند و نزد عموم مردم هم معروفترند. در فرانسه هم به محض ورودش در سال ۱۳۳۸ ‎/ ۱۹۶۰ با تأسیس «نهضت آزادی ایران در خارج» و کمک به انتشار نشریه ایران آزاد که مخاطبانش ایرانیان اروپا بودند، به فعالیت سیاسی در مبارزه با شاه پرداخت. لذا جای شگفتی ندارد که می بینیم همین که به ایران برمی گردد دستگیر و شش ماه در مرز ورودی بازداشت می شود. پس از آزادی تنها کاری که توانست پیدا کند تدریس در دبیرستان بود ولی بعداً به مدت کوتاهی در برنامه های درسی شبانه دانشگاه مشهد هم به تدریس پرداخت. اما از سال ۱۳۴۷ ‎/ اواخر دهه ۱۹۶۰ که از او برای ایراد سخنرانی در مؤسسه حسینیه ارشاد تهران دعوت به عمل آمد صیت شهرتش فراگیر شد و سخنوری پرشورش خیل عظیم جمعیت را به آنجا می کشید.(۴) حسسینیه ارشاد با حسینیه های رایج در میان شیعیان که درآنها با ذکر مصیبت شهادت امام حسین [ع] در کربلا به سال ۶۱ ق. / ۶۸۰ م. احساسات حضار را برمی انگیزند تفاوت بسیار زیادی داشت. غرض از تأسیس حسینیه ارشاد، بیشتر انجام کارهای آموزشی و پژوهشی برای تبلیغ نوعی تشیع تجددخواه بود. شریعتی شمع محفل و ماه مجلس حسینیه ارشاد شد و آماج دشمنی شاه که بر استبداد و فساد رژیم او بطور غیرمستقیم می تاخت و هدف خصومت متدینان محافظه کار گردید. بسیاری از آثار منتشر شده اش حاصل سخنانی است که در حسینیه ایراد کرده و در جملاتی که بر مسلک برخی از روحانیان می کند تصوف را هم به عنوان بخشی از آن مسلک محکوم می دارد. سرانجام، خودشاه در سال ۱۳۵۱ / ۱۹۷۲ فرمان تعطیلی حسینیه را صادر کرد و مجدداً شریعتی به حبس افتاد. پس از رهایی از زندان به امید آنکه بتواند در یکی از دانشگاههای الجزایر به تدریس بپردازد راهی انگلیس شد، ولی در ساوت همپتون (۵) به علت عارضه حمله قلبی در ۲۹ خرداد ۱۹/۱۳۵۶ ژوئن ۱۹۷۷ درگذشت، هر چند، هوادارانش مدتها احتمال می دادند که ساواک، سازمان امنیت شاه، در مرگ او دست داشته است.
آنجا که شریعتی با نفی و انکار از تصوف سخن می گفت و کراراً هم این کار را می کرد، محسنات عرفان را یکسره نادیده نمی گرفت بلکه تصوفی را رد می کرد که در کنار و همراه مذهب روحانیان مرتجع رشد کرده و «مذهب منحط و خواب آور» بود و این مذهب را مخالف «مذهب بیدار کننده مترقی» می دید. (۶) او در عین حال که اقرار می کرد که جوامع پیشرفته صنعتی برای غلبه بر محیط مادی زده خود به معنویت و عرفان نیازمندند معتقد بود که عرفان آن چنان برای جهان سوم و جوامع اسلامی حداقل اهمیت را دارد و دلسپردگی افراطی به چنین اشتغالاتی ممکن است که بهترین اذهان را از اینکه فعالانه در مسائل اجتماع درگیر شوند منحرف سازد. این را که غالب جوامع، در طول تاریخ یا دنیا زده یا زهد زده شده اند فاجعه تاریخ می دانست و بر آن بود که انسان همیشه به توازن میان این دو نیاز داشته است. انسانها باید قادر باشند که فعالیت مسؤولانه در دنیا را با بعد معنوی وجود خویش برآمیزند تا به شأن بالقوه و حقیقی خود که مقام خلیفة اللهی است فعلیت بخشند. (۷) صوفیان که از ایفای وظیفه اول یعنی انجام اعمال مسؤولانه در دنیا بازمانده و زندگی سراسر عزلت گزینانه یی در پیش گرفته اند در راه خطا گام زده اند.
شریعنی در مورد هر صوفیی موضعی جداگانه داشت. آنان را که در سنت اصلاحگری جدید دستی دارند مثل مجاهد الجزایری، عبدالقادر، تحسین می کند چرا که اینان به هر دوبعد مادی و معنوی در زندگی توأماً توجه می کنند. از شخصیتهای متقدمتر دیگری نظیر مولانا جلال الدین (۱۲۷۳‎/۶۷۲)یا ملاصدرا (۱۰۵۰ق۱۶۴۱‎/) نیز گاهی با احترام نام می برد و آرایشان را باارزش می خواند. ازاین رو، در تفسیر آیه۷۲ از سوره احزاب با مولانا جلال الدین هم رأی است. در این آیه از اعتماد خداوند بر انسان، خلیفه خدا بر زمین، سخن می رود که نشان می دهد انسان اراده آزاد و قدرت انتخاب دارد به گونه یی که می تواند برخلاف طبیعت و غریزه خویش عمل کند. (۸) ملاصدرا را نمونه اندیشه و ارزشهای اصیل اسلامی ـ ایرانی می داند. (۹) اما، شهید رنج کشیده در راه حب الهی یعنی حلاج (۳۰۹ق۹۲۲‎/) را به دیده منفی می نگرد و از او تصویر مردی را ترسیم می کند که جانش مشتعل از شعله عشق الهی است ولی به هیچ وجه حس مسؤولیت اجتماعی ندارد.
حسین بن منصور حلاج... همواره غرق در سوختن یاد خدا است که البته در آن رشته و آن مقام عالی است، اما جامعه ایران را درنظر بگیرید که ۲۵میلیون منصور حلاج داشته باشد، یک دیوانه خانه درست می شود. (۱۰)
شریعتی درخاتمه می گویدکه جامعه یی که الگویش حلاج باشد راهی جز «بدبختی و هلاکت» پیش رویش نیست.
با این همه، در عین حال که شریعتی به خطرات حاد زهدگرایی افراطی و زیاده روی در توجه به احوال جذبه آمیز برای جامعه تفطن دارد مع الوصف، سخنانی در تأیید عرفان تجددطلب اسلامی که معتقد است با تصوف تفاوت دارد ایراد می کند. (۱۱) برخلاف نظر مودودی، وی بدن را زندان روح می داند و از لزوم رهایی انسان از این واپسین زندان باتوسل به قدرت عشق سخن می گوید. البته منظورش از عشق، عشق صوفیانه یا عارفانه نیست:
عشق بدین معنی که، یک نیروی مقتدر، بالاتر از عقل محاسبه گر و مصلحت پرست باید که در ذات من، من انسان، در عمق فطرت من، من را منفجر کند واز درون، علیه خویشتنم، مرا بشوراند [...] از درون باید علیه من عصیان شود. چون زندان چهارم جزو درون من است، از درون باید مشتعل بشوم. چگونه؟ چرا به صورت آتش؟ چرا با عقل منطقی [...] نمی شود از چهارمین زندان درآمد؟ چرا؟ (۱۲)
لیکن به هنگام سخن از لزوم آزادی «من» از زندان انانیت، لحن کلامش کاملاً همان است که از صوفیان معهود است و در حقیقت حال و بوی کلام حلاج را دارد و یادآور سرگذشت حلاج در واپسین روزهای عمر قبل از شهادت است. حلاج که شهید شد خودش و زندانش - نفسش با هم نهان شدند چرا که او پیشتر بر این زندان نفس فائق آمده بود. اما جای تعجب بسیار دارد که شریعتی نمی تواند خود را راضی کند تا به یک چنین منبع الهامی اشاره بنماید بلکه برای تأیید سخنان خویش نظر به نمونه یی از غیر مسلمانان دارد و می گوید که انسان «به منظور رهایی از زندان نفس، به قول رادها کریشنان (۱۳) «به دین و عشق نیازمند است». (۱۴)
گرایش بی سابقه شریعتی به عرفان اسلامی (۱۵)، البته اگر چنین عنوانی درست باشد، گرایشی است به جنبه جمعی و همچنین فردی آن. وی در این رأی با نظر مودودی و شاید بیشتر، با عقیده ضیا گوکالپ (۱۶) اشتراکاتی داشت. احتمالاً روشنترین موضعش در این مورد را درکتابی با عنوان کوتاه حج (۱۷) آورده باشد. در توصیف حالی که در حج بر حجگزار عارض می شود آن را یک تحول پرشور اجتماعی می خواند. حاجیان در این حال سودای رهایی از قوای شر را که جانشان را به قید اسارت کشیده است در سر می پرورند. در تقلا برای رهایی از روادع و هوا جس دنیوی که نماد این رهایی قربان کردن تمام دلبستگهایشان است (همانگونه که ابراهیم نبی [ع] پسرش، اسماعیل را قربان کرد) به صورت جمعی تزکیه می شوند و حال که خود را اعضای یک جامعه اسلامی و دارای احساس اوج گرفته مسؤولیت اجتماعی می بینند به خدا نزدیکتر می شوند. یک نوع احساس درونی رازآمیزی ایشان را به سوی فعالیت و ادای خدمت در جمیعت سوق می دهد و راه تفرید را که برخی برای ذوق مواجید شخصی، اختصاصی و انتقال ناپذیر در پیش می گیرند سد می کند.برخلاف مودودی که تشکیلاتی اسلامی راه انداخت علی شریعتی هیچ سازمانی بناننهاد اما با وجود این، طنین صدایش نه تنها در حلقات پیشرو دینی ایران، بویژه در میان جوانان، به گوش می رسد بلکه احیاگران سنی و شیعه در جاهای دورتر، وعده یی از صوفیان مکتبی (۱۸) ترکیه و آسیای مرکزی و عده یی از فعالان مسلمان که به نظرات نقادانه اش در موردتصوف گرایش دارند به آن گوش سپرده اند.

* ترجمه بخشی از فصل «تصوف و تصوف ستیزان معاصر» از کتاب صوفیان و صوفی ستیزان Sufis and Anti - Sufis نوشته خانم الیزابت سریه Elizabeth Serriyeh که انتشارات Curzon در سال ۱۹۹۹ منتشر کرده است، صص ۱۶۴ ـ .۱۶۷

*پاورقی ها دردفتر روزنامه موجوداست.

    مترجم : منصور معتمدی :