دامی بزرگ برای دیکتاتور / گفت وگوبادكترعلاءدين وحيدغروي
شهریور، سالگرد ورود متفقین به ایران و اشغال کشور در سال ۱۳۲۰ است. این واقعه پایان یک دورة مهم از تاریخ ایران و آغاز دورة جدیدی در نظر گرفته میشود. رضاخان با کودتای سیاه اسفند ماه سال ۱۲۹۹ شمسی بالا رفتن از پلههای قدرت را آغاز کرد و در نهایت تبدیل به حاکم مطلق ایران شد. وی در ادامه با اقتدار و استبداد هرگونه مخالفت و مقاومت دربرابر سیاستهای خود را سرکوب نمود.
این امر بهانهای شد برای ما تا در گفتوگویی با دکتر غروی به بازخوانی پروندة تاریخ ایران در این برهة مهم بپردازیم. دکتر غروی پس از دریافت لیسانس از دانشگاه تهران، کارشناسی ارشد را در جامعهشناسی توسعه در انگلستان گذراند و مطالعات خود را در مورد توسعه جهان سوم و نظریههای توسعه و نوسازی متمرکز نمود. ایشان همچنین موفق به اخذ دکترا در علوم سیاسی از دانشگاه براد فورد انگلیس شدند. تاریخ روابط خارجی و تاریخ دیپلماسی ایران حوزة مطالعاتی و تحقیقاتی مورد علاقه ایشان است. دکتر غروی در حال حاضر معاونت آموزشی دانشکده روابط بینالملل وزارت امور خارجه را بر عهده دارد و در کنار آن به تدریس نیز مشغول است.
ý آقای دکتر غروی از اینکه وقتتان را به ما دادید و قبول کردید که در این مصاحبه شرکت کنید بینهایت سپاسگذارم. همانطور که میدانید به سالگرد اشغال ایران در ایام جنگ جهانی دوم توسط متفقین نزدیک میشویم. این شماره ماهنامه زمانه اختصاص دارد به مسائل مرتبط با این قضیه، از جمله مقوله پیچیده به قدرت رسیدن رضاخان و حوادثی که در دوران وی بهوقوع پیوست و اثراتی که این مسائل بر تاریخ ایران گذاشت.
نخستین پرسشی که در این خصوص مطرح میشود زمینههای به قدرت رسیدن رضاخان است. چه زمینهها و عواملی در داخل ایران باعث شد رضاخان به قدرت برسد؟ رضاخان پس از جنبش مشروطه به قدرت رسید، جنبشی که ماهیتی ضد استبدادی داشت اما کودتای سیاه ۱۲۹۹ نقطة عطفی بود که پس از آن کشور بهسوی دیکتاتوری پیش رفت. به راستی چه عواملی باعث به قدرت رسیدن رضاخان شد و اصولاً نهضت مشروطه چرا دچار این سرنوشت گردید؟
ý در حال حاضر نزدیک صدمین سالگرد انقلاب مشروطه هستیم. مردم ایران در میان ملتهای آسیایی و خاورمیانه، این افتخار را دارند که از سابقه صدساله دموکراسی و نظام پارلمانی برخوردارند؛ این افتخار بسیار بزرگی برای ماست. درواقع ایران پس از ژاپن دومین کشوری بود که در آسیا به قانون اساسی یا به قول انقلابیون مشروطه و کونستیتاسیون و یا کانستیتوشن دست پیدا کرد و صاحب قانون اساسی شد.
زمینه اصلی انقلاب مشروطه در ایران بیشتر عدالتطلبی ملت بود، بهخاطر استبداد ویژهای که قاجارها داشتند و فسادی که در این دوره حکمفرما بود، اکثریت مردم تحت فشار شدید قرار داشتند. از سوی دیگر انقلاب مشروطه یک انقلاب مردمی نبود، درست برخلاف انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن که یک انقلاب مردمی محسوب میشود. منظور از انقلاب آن چیزی است که در ادبیات سیاسی به آن حرکت تودهای و همهگیر اطلاق میشود. انقلاب مشروطه بیشتر بر دوش سه طبقه موجود در اجتماع آن دوره قرار داشت که عبارت بودند از : ۱ ـ رشنفکران و افراد منورالفکر، ۲ ـ علمای آگاه و آزادیخواه ۳ ـ تجار روشنفکر که بهدلیل رفت و آمد به سایر نقاط جهان با شرایط کشورهای دیگر و افکار انقلابی آشنا شده بودند. بنابراین میتوان گفت نخبههای جامعه، انقلاب مشروطه را پیش بردند که در این بین علما نقش بسیار مهمی برعهده داشتند. علما در بین مردم بهخاطر اعتقادات مذهبی آنها پایگاه بسیار مستحکمی داشتند. آنها از طریق مساجد و منابر و با استفاده از اعتماد مردم به ایشان که از اصل تقلید برمیخواست، حمایت مردم را از انقلاب مشروطه جلب کردند. اما این حمایت متاسفانه فقط در سطح بود بهخاطر اینکه در آن زمان اکثریت ملت ایران، البته آمار دقیقی از سواد مردم در آن دوره نداریم ولی شاید بیش از هشتاد یا نود درصد مردم، عملاً بیسواد بودند. آیتالله نائینی سهم زیادی در جلب حمایت مردمی نسبت به مشروطیت داشت. او بود که مبانی فکری یا ایدئولوژی مشروطه را از نظر اعتقادی تبیین کرد. نائینی در کتاب معروف خود یعنی «تنبیهالامه و تنزیه المله» درحقیقت به مشروطه وجهه اسلامی داد. علمای دیگری نیز مانند آخوند خراسانی در نجف و در عتبات و در ایران به همین خاطر از انقلاب مشروطه حمایت کردند؛ اما متاسفانه پس از بهثمر رسیدن مشروطیت از آنجا که این حرکت از حمایت تودهای برخوردار نبود در اثر دخالتهایی که بیگانگان و به طور خاصّ روس و انگلیس در این قضیه کردند. مشروط به اهداف خود نرسید. حتی آنها یک سال پس از انقلاب مشروطه با انعقاد قرارداد ۱۹۰۷ ایران را به مناطق نفوذ خود تقسیم کردند؛ همه این موارد، در کنار ناپختگی رجال سیاسی ایران باعث شد دستاورد عظیم انقلاب مشروطه از بین برود. شکست انقلاب مشروطه حالتی را به وجود آورد که مردم سرخورده شوند و دیگر از آن حمایت نکنند. متعاقب چنین وضعیتی آشفتگی و هرجومرج عجیبی ایران را فرا گرفت. بخاطر این سرخوردگی عدة زیادی از طرفداران مشروطه، توده مردم و حتی انقلابیون خانهنشین شدند و شرایط به صحنه آمدن فردی همچون رضاخان فراهم گردید.
ý بریتانیا در به قدرت رسیدن رضاخان نقشی محوری بازی کرد و هیچ تردیدی نیز در این مورد وجود ندارد. ضمن اینکه از شما میخواهم به نقش انگلستان در این قضیه بیشتر بپردازید، لطفاً دلایل سکوت رضایتمندانه روسیه در برابر قدرت گیری رضاخان را نیز شرح دهید؟
þ وقتی انقلاب بلشویکی در سال ۱۹۱۷٫ م در روسیه بهوقوع پیوست تا آن زمان ایران در دست روس و انگلیس اسیر بود، ملکالشعرای بهار نکتة بسیار ظریفی را در تاریخ مختصر احزاب سیاسی بیان میکند نقل به این مضمون که «من امروز در جمع محصلین مدرسه سیاسی این نکته را گفتم که دو نفر قلدر یک مرد بیچارهای را گرفته بودند، یکی گلوی او را گرفته بود و دیگری خنجر به پشت او گذاشته بود و آن مرد هم در میان اینها دست و پا میزد. ناگهان آن کسی که خنجر را از پشت گذاشته بود خنجر را زمین گذاشت و گفت مرا با تو کاری نیست و من با تو برادرم». ملکالشعرا میگوید «او لنین بود و دیگری چرچیل» وقتی که انقلاب شد، لنین گفت که ما دیگر آن روابط شبهاستعماری و امپریالیستی را با ایران نداریم. آنهایی که تاریخ را خواندهاند میدانند که چه ژست دوستانهای بلشویکها و لنین نسبت به ایران گرفتند؛ آنها قراردادها و امتیازات استعماری را باطل کردند، بدهیهای ایران را بخشیدند، نیروهایشان را از ایران فراخواندند اما نکتة بسیار مهم این است که در این وضعیت، روسیه به شدت درگیر مشکلات داخلی خود بود و این کشور هنوز مشکلات بسیاری داشت. از اینرو آنها عملاً از صحنة سیاست ایران برای مدتی حذف شدند. بدین ترتیب ایران بهطور کامل به دست انگلیسها افتاد و حتی فرماندهی نیروهای قزاق مستقر در ایران را ژنرال آیرونساید انگلیسی بهعهده گرفت. در این موقع رضاخان سرکرده بخشی از سپاه و لشکر قزاق بود و مورد توجه آنها قرار گرفت. او در آن زمان بهعنوان یک آدم هرچند کم سواد ولی بههرحال یک افسر سختگیر و منضبط شناخته میشد که حتی در لشکرکشیهایی که علیه میرزاکوچکخان صورت گرفته بود، نقش عمدهای داشت.
به تدریج تهدید جدیدی بهنام کمونیسم و خطر گسترش آن به سایر مناطق و کشورهای جهان مطرح شد. از سوی دیگر در آن زمان نفت کشف شده بود و انگلیسیها میدانستند این ماده گرانبها موتور نیروی دریایی و قدرت استعماری این دولت به شمار میرود. انگلیسیها به همین دلیل میخواستند در ایران یک حکومت مرکزی مقتدر حکمفرما شود تا امنیت را برقرار سازد و هرج و مرج را از بین ببرد. پیش از این انگلیسیها برای ایجاد امنیت و حراست از منافع استعماریشان در جنوب ایران یک سپاه با عنوان پلیس جنوب ایجاد کرده بودند اما این سپاه کارائی چندانی نداشت و از سوی دیگر مردم ایران با حضور بیگانگان به شدت مخالف بودند. از اینرو انگلیسیها رضاخان را کشف و کمک کردند به قدرت برسد و یک حکومت مرکزی سنترالیست برای محافظت از منافع بریتانیا، حال چه نفت باشد و یا منافعشان در خلیج فارس و شبهقاره هند و حتی جلوگیری از نفوذ کمونیسم، بر سر کار بیاید.
از سوی دیگر روسها با تحلیلهای ایدئولوژیک مارکسیستی خود فکر میکردند که رضاخان یک عنصر ناسیونالیست و ترقیخواه است. روسها با توجه به اعتقادات مارکسیستی و مراحلی که برای رسیدن به جامعة سوسیالیستی در نظر میگرفتند رضاخان را واسطه این کار تلقی میکردند. در نظر آنان او آدم وطنپرستی بود که اگر به قدرت می رسید میتوانست با آنها رابطه دوستانهای برقرار کرده و ایران را از انگلیس دور سازد. این اشتباهی بود که روسها کردند و بعدها هم به این اشتباه پی بردند. این اشتباه باعث شد که روسها خیلی از رضاخان حمایت کنند و از او استقبال نمایند، چراکه او را یک عنصر پیشرو وطنپرست میدانستند. ولی عملاً اینطور نشد و روسها هیچگاه نتوانستند با رضاخان روابط دوستانهای برقرار کنند.
ýاشاره خوبی کردید به اقداماتی که به نفع انگلستان انجام شد و انگلستان با آن هدف رضاخان را به قدرت رساند. رضاخان در این زمان یکسری اقدامات نیز در ایران انجام داد. بعضی از این اقدامات مانند یکجانشین کردن عشایر و متحدالشکل کردن لباس مردان و حتی کشف حجاب زنان از سوی برخی افراد به صورت اقدامات به عنوان تلاشهای تقدیربرانگیز مطرح میشود. به نظر شما آیا این اصلاحات با باورها، اعتقادات و با هویت ملی و مذهبی ایرانیان در تضاد نبود؟
þ در مورد اقداماتی که به مدرنیزه کردن دوران رضاخان معروف است، میگویند که رضاخان ایران را مدرنیزه کرد، اما درحقیقت حرکتهای ترقیخواهانه و متجددانه در ایران بسیار بسیار قبل از رضاخان شروع شده بود. از زمان مرحوم عباسمیرزا و امیر کبیر و قائممقام و دیگر رجالی که متاسفانه در ایران گمنام ماندهاند. برای نمونه میتوان به تاسیس مدارس دارالفنون و یا مدرسهای که مرحوم میرزاحسن رشدیه به عنوان اولین مدرسه مدرن در ایران تأسیس کرد، اشاره نمود. حتی پروژه احداث راه آهن نیز پیش از ظهور رضاخان در برنامه بود اما بهخاطر رقابت روس و انگلیس به تأخیر افتاده بود. بسیاری از کارهایی که در زمان رضاخان صورت گرفت، زمینهاش از قبل آماده شده بود. رضاخان در این زمان تحت تاثیر آتاتورک در ترکیه قرار داشت و فکر میکرد آن اصلاحاتی را که آتاتورک در ترکیه انجام داده در ایران نیز باید صورت گیرد. رضاشاه تحصیل کرده نبود اما آتاتورک افسر تحصیلکردهای بود که غرب را تا حدودی میشناخت، درحقیقت برنامة اصلاحات رضاشاه بر دوش کسانی مانند تیمورتاشها و داورها بود و این افراد به او کمک میکردند، وگرنه خودش به هیچ وجه آن اقدامات را نمیتوانست انجام دهد.
برخی از این اصلاحات شکلی بود مانند کشف حجاب که این برخلاف اعتقاد اکثریت ملت ایران بود و یکی از نکات منفی کار رضاشاه به حساب میآید که ضربات زیادی به او زد و تودة مذهبی مردم را از او دور کرد. زمانی که رضاخان به قدرت رسید یعنی در آغاز کار، بسیاری از علما از او حمایت کردند. در آغاز حکومت، رضاخان بسیار عوامفریب بود، به عنوان مثال در روز عاشورا گل به سرش میمالید، پابرهنه در دسته عزاداری در تهران راه میرفت، از اینرو عده زیادی فکر میکردند او آدم مومن و وطندوستی است که آمده ایران را از دست روس و انگلیس نجات بدهد. همانطور که اشاره شد حتی برخی علما از او حمایت کردند. اما او پس از استحکام قدرت خود مبارزه با روحانیت را آغاز کرد. او به تدریج قدرت را از روحانیون گرفت، اوقاف را از آنها گرفت، و با تاسیس ثبت احوال، کارهایی را که علما و روحانیون دربارة ثبت وقایع میکردند همه را به کنترل خود درآورد. این اقدامات باعث عکسالعمل تودة مذهبی مردم و همچنین روحانیت برعلیه رضاخان گردید. به همین خاطر کسی که در آغاز بهعنوان منجی مطرح بود و حتی نخبهها از او حمایت میکردند و معتقد بودند او میتواند ایران را نجات بدهد، کمکم منفور شد و مورد غضب و خشم مردم ایران قرار گرفت.
کتاب بسیار خوبی به نام «ایران در قرن بیستم» نوشته شده توسط آقای دکتر رضا قدس، آقای دکتر قدس استاد دانشگاه دنور امریکا است. من البته متن اصلی کتاب را دیدهام اما نمیدانم که تا کنون به فارسی ترجمه شده است یا نه. آقای دکتر رضا قدس در کتابش نمونههای بسیار زیبایی را در این مورد میآورند. ایشان میگویند که رضاشاه عدهای را فرستاد به کشورهای اروپایی که بروند و مهندسی بخوانند یا بهعنوان بورسیه درس بخوانند و به ایران خدمت کنند. آقای قدس در آنجا نمونهای میآورند و میگویند پدر من یکی از کسانی بود که رضاشاه فرستاده بود تا در رشته مهندسی کشاورزی تحصیل کند. ایشان رفته بود به یکی از کشورهای اروپایی، البته غیر از انگلیس، بعد ایشان میگوید وقتی که پدر من با مهندسین دیگر به ایران برگشتند، انتظار داشتند که بروند در وزارت کشاورزی و آن بخشهای دولتی و برای مردم کار کنند ولی همه اینها را بردند به املاک سلطنتی. رضاشاه اینها را برد بر سر باغات و روستاها و کشاورزی خودش که از مردم به زور گرفته بود. یعنی اینها را به خدمت خودش گرفت. بسیاری از اقدامات رضاشاه واقعاً انگیزههای ملی نداشت بلکه در سایه اقدامات اصلاحی قصد کسب منفعت و اجرای خواستههای خودش را داشت.
ý اشاره خوبی کردید به تغییر و تحولی که در نوع نگاه و رفتار رضاشاه نسبت به رعایت شعایر دینی و مذهبی در قبل و بعد از به قدرت رسیدنش و یا در حقیقت قدرت گرفتن مطلقة او بهوقوع پیوست. بهنظر شما چرا رضاشاه در آغاز آن شیوه را بهکار برد اما پس از آن راه متفاوتی را در پیش گرفت؟
þ عدهای از کسانی که در تاریخ معاصر ایران تحقیق کردهاند، معتقدند که ریشه این کار به ریاکاری رضاخان باز میگشت. این عده میگویند رضاخان در این دوره نقش بازی میکرد. نقش بازی کردن او تا حدود زیادی مورد قبول بنده هم هست، یعنی تظاهر به مذهبی بودن، در دستهها شرکت کردن، در اوایل کارش به علما احترام گذاشتن. همه این مسائل باعث شده بود عدهای از مردم و مذهبیون و علما فکر کنند او یک شخص متدین و مذهبی است و به شرع احترام خواهد گذاشت. ولی وقتی که رضاخان تبدیل به رضاشاه شد و سلسلة قاجار را منقرض نمود و بر تخت سلطنت نشست رویة او کاملاً عوض شد.
اینها همه نشان میدهد که رضاخان علیرغم اینکه سواد چندانی نداشت ولی بسیار زیرک بود. وی تمام این نقشها را با زیرکی و سیاست تمام انجام داد، رقبای خودش را ازبین برد، برای جلب افکار عمومی خودش را بهعنوان یک آدم مترقی نشان داد. در یک برههای خودش را مذهبی و وطنپرست نشان داد ولی بعدها دیدیم که اینطور نبود.
● در دوره رضاشاه ما شاهد این قضیه هستیم که در مورد قرارداد دارسی مذاکراتی با انگلستان صورت گرفت و تحولاتی بهوقوع پیوست. قرارداد دارسی لغو شد و قرارداد جدیدی بسته شد. بهنظر شما چرا رضاشاه قرارداد نفت دارسی را لغو و قرارداد جدیدی منعقد کرد؟ آیا این کار فایدهای برای مملکت داشت؟
þ در مورد این قرارداد نفتی باید گفت که با توجه به رجال سیاسی آن دوره تیمورتاش نقش بسیار فعالی در آن ایفا کرد ـ درواقع بهعنوان عقل منفصل رضاشاه ـ حداقل در آن دورهای که مورد اعتمادش بود، چون میدانید که بعدها رضاشاه به او بدبین شد و او را به زندان انداخت و ازبین برد. انعقاد قرارداد جدید به اعتقاد برخی، از ابتکارات رضاشاه به حساب آمده است اما از اسناد و مکاتباتی که در وزارت خارجه وجود دارد همچنین اسناد محرمانه منتشر شده وزارت خارجه انگلیس که معمولاً بعد از سی یا پنجاه سال منتشر میشود ـ مانند یادداشتهایی که سفارت انگلستان به لندن میفرستاده و بعضی وقتها به ایران هم منعکس میشده ـ نشان میدهند این ایدة تیمورتاش بود تا امتیاز بیشتری از انگلستان بگیرد. مقاومت تیمورتاش در اعطای امتیاز بیشتر به انگلستان در جریان مذاکرات بعدی حتی دلخوری و دشمنی انگلستان را نسبت به او باعث شد. البته باید گفت در هر صورت آن چیزی که امضاء شد به هیچ وجه منافع ایران را تامین نمیکرد و بعدها دکتر مصدّق (پس از پایان جنگ) این قرارداد را به ضرر ملت ایران دانست.
ý در دورة رضاشاه پیمان سعدآباد که یک پیمان دفاعی با اهداف خاصی بود بین ایران و کشورهای همسایه بسته شد، اما با ظهور هیتلر این پیمان ضعیف و بیاثر شد و کارایی خودش را از دست داد. بهنظر شما چرا پیمان سعدآباد به چنین سرنوشتی دچار شد و حتی در زمان اشغال کشور اعضای آن هیچ کمکی به ایران در برابر اشغالگران نکردند؟
þ پیمان سعدآباد درواقع یک سپر دفاعی دربرابر کمونیسم بود، که انگلیسها و بعداً امریکاییها میخواستند دربرابر نفوذ کمونیستها در خاورمیانه ایجاد کنند. به همین دلیل پیمانهای بغداد، سعدآباد و سنتو شکل گرفت.
حال چرا در زمان هیتلر این پیمان کمرنگ شد، این شاید برگردد به ژرمنوفیل شدن رضاشاه. از طرف دیگر رضاشاه به هرحال با محاسباتی که کرده بود احتمال میداد که هیتلر در جنگ پیروز خواهد شد. وقتی که این اتفاق نیز میافتاد اثر طبیعی آن تضعیف پیمان سعدآباد بود.
ý آیا بهنظر شما گرایش رضاشاه به آلمان، تنها دلیل خلع او از قدرت بود، یا اینکه دلایل دیگری هم در این میان وجود داشت؟
þ نهخیر این تنها دلیل نبود. درواقع رضاشاه در مقلع ورود متفقین یک مهره سوخته برای انگلیسیها محصوب میشد. رضاشاه دیگر هیچ پایگاه اجتماعی در ایران نداشت. وی هم مذهبیون هم توده مردم و علما و همچنین چپها و روشنفکران را سرکوب کرده بود و در اواخر دوران سلطنتش بسیار تنها بود اینچنین بود که مردم لحظهشماری میکردند تا سقوط او را ببینند. انگلیسیها نیز که روی این مسأله دقت داشتند کمک کردند تا یک عنصر منفور را که به خودشان نسبت داده میشد از سر راه بردارند. بنابراین مساله گرایش رضاخان به آلمانها نمیتواند تنها دلیل خلع او از قدرت باشد.
ý شاید یکی از مسائلی که در زمان اشغال ایران و سقوط رضاشاه بسیار شگفتبرانگیز باشد این است که برخلاف اکثر ادوار تاریخی ایران، یک مقاومت جدی توسط ارتش و مردم در برابر اشغالگران صورت نگرفت، یا اگر مقاومتهایی صورت گرفت بسیار پراکنده و در نقاط بسیار محدودی بود. بهنظر شما دلیل ین مسأله چه بود؟
þ اتفاقاً سوال خوبی است. ارتشی که رضاشاه درست کرده بود، یک ارتش ملی نبود و حقیقی نبود بلکه فقط یک ارتش نمایشی محسوب میشد. رضاشاه فقط برای اینکه ایجاد نیروهای مسلح جزء لیست کارهای او قرار بگیرد یک ارتش مدرن به وجود آورد. به همین دلیل وقتی متفقین وارد ایران شدند، درواقع به جز یکی دو مورد گلولهای به طرف آنها شلیک نشد و هیچ ایستادگی و مقاومت جدی در برابر متفقین صورت نگرفت، حتی این ارتش نتوانست از خود رضاشاه که آنرا به وجود آورده بود، حمایت بکند در نتیجه رضاشاه از ترس نیروهای متفقین بهویژه روسها با عجله به همراه مقدار زیادی جواهر و پول و همراه برخی بستگان و همسرانش، به اصفهان فرار کرد. درواقع ارتشی در کار نبود. قوای مسلح رضاخان یک ارتش ساختگی بود که درواقع ملی هم نبود تا حتی روحیة ملی داشته باشد و بتواند در مقابل متجاوزین به کشور بایستد. بنابراین باید گفت ارتش رضاشاه هم ضعیف بود و هم انگیزه دفاع نداشت. شما اگر شخصیت آن کسانی را که رضاخان بهعنوان امرای ارتش در آن دوره سر کار گذاشته بود، ملاحظه کنید میبینید که در آنها هیچ انگیزه دفاع ملی وجود نداشت. آنها همگی از روی ترس و وحشت از رضاخان تبعیت میکردند و بهمحض اینکه شنیدند متفقین در حال ورود به کشور هستند، فرار کردند. حتی سربازان هم فرار کردند و دیگر ارتشی در کار نبود که از ایران و از رضاشاه دفاع کند.
ý اگر اجازه بدهید مقطع زمانی پس از سقوط رضاشاه را بیشتر مورد بررسی قرار دهیم. وقتی که رضاشاه سقوط کرد این امکان وجود داشت تا یک سلطنت دیگر در ایران روی کار بیاید. ممکن بود حتی دوباره قاجارها به ایران برگردند. بهنظر شما چرا متفقین سعی نکردند ساختار سیاسی ایران را به سمت دیگری بهجز ادامه سلطنت پهلوی هدایت کنند؟
þ اینکه میگوییم «متفقین» باید این مساله را درنظر داشته باشیم که سکان هدایت و کنترل این مسائل در دست انگلیسیها بود. درست است ما از واژه متفقین استفاده میکنیم ولی درواقع برای بیشتر این تحولات در لندن تصمیمگیری میشد و بعدها ما میبینیم که در اواخر دوره رضاشاه و در دوران سلطنت محمدرضا شاه است که به تدریج نقش امریکا بیشتر میشود. انگلیسیها اصولاً موافق تغییر سلطنت به جمهوری نبودند. نظام حکومتی بریتانیا سلطنتی بوده و هنوز هم هست. انگلیسی حتی نظام سلطنتی را در عراق نیز تا زمانی که بعدها عبدالکریم قاسم آمد و کودتا کرد و سلطنت را از بین برد حفظ کردند. در عربستان و اردن و در کشورهایی که پس از جنگ جهانی اول بریتانیاییها به وجود آوردند نیز میبینید که در تمام آنها سلطنت ایجاد کردند و یا رژیمهای سلطنتی قبلی را حفظ کردند. طبیعتاً انگلیسیها طرفدار سلطنت بودند. چون اگر جمهوری در ایران شکل میگرفت آن نیروهایی که در ایران بودند مخصوصاً روشنفکران و علمای مبارز، و همچنین با توجه به وجود مجلس در ایران، اجازه دخالتهای گسترده به کشورهای خارجی و از جمله انگلستان نمیدادند. بنابراین متفقین و به ویژه انگلیسیها پس از سقوط رضاشاه مخالف جمهوری بودند. هرچند آن موقع شما میبینید که در مجلس افرادی نظیر سلیمانمیرزا اسکندری که از موسسین حزب توده ایران بود و عدهای دیگری عَلَم جمهوریخواهی را در مجلس برافراشتند ولی حتی پیش از آن موقع کسانی مانند مرحوم سید حسن مدرس مخالف استقرار نظام جمهوری بودند. تبیین این مخالفت نیز اینچنین است که مرحوم مدرس و یارانش فکر میکردند اگر ایران جمهوری بشود، همان اتفاقی در ایران خواهد افتاد که در ترکیه افتاد. در آن موقع افکار عمومی مردم و مذهبیون ما جمهوریت را بهعنوان یک نوع سکولاریسم یا جدا کردن یا کنار گذاشتن مذهب میدانستند. بیهیچ تردیدی این ذهنیت از جمهوریت در بین مردم و علما وجود داشت. اینگونه بود که علما و حتی شخصیت مترقیای مثل مرحوم مدرس که یک شخصیت بسیار ارجمند و بزرگی در تاریخ معاصر کشور است با جمهوریت به آن عنوان و معنا که ذکر شد مخالفت کردند. در آن زمان رضاشاه پرچم حمایت از جمهوری را برافراشته بود و فکر میکرد اگر مانند آتاتورک، در ایران جمهوری اعلام کند میتواند اصلاحات خودش و کارهایی را که آتاتورک در کشور ترکیه کرده بود در ایران نیز انجام دهد، ولی این پروژه با شکست مواجه شد و انگلیسیها هم در پشت پرده تمایلی به این قضیه نداشتند.
ý در مقطع زمانی سقوط رضاشاه تا قدرت گیری فرزندش، شاهد فعالیت چند مهره داخلی از جمله فروغی هستیم. به نظر شما مهمترین شخصیتهای سیاسی دوران رضاشاه به ویژه در مقطع زمانی سقوط او چه کسانی بودند و آنان چه تاثیری بر روند حوادث داشتند؟
þ رجال سیاسی دوران رضاشاه بسیار گوناگون و از نظر تاثیرگذاری متفاوت بودند. بعضی از اینها وطندوست هم بودند. چرا که فکر میکردند رضاخان آمده و اراده این را دارد که مملکت را به طرف پیشرفت سوق بدهد و از آن حرج و مرج دوره قاجار و بیعدالتی و ملوکالطوایفی دربیاورد. در بین رجال دوره رضاشاه روشنفکرانی بودند مثل داور که دادگستری را به شکل مدرن در ایران پایهریزی کرد که بعداً در زندان رضاشاه کشته شد و یا گفتند که خودکشی کرده است. فرد بسیار باهوش و زیرکی مثل تیمورتاش هم وجود داشت که البته چون در روسیه درس خوانده بود از طرف انگلیسیها متهم به جاسوسی برای روسها بود. همچنین رجالی مثل فروغی را میبینید، که از یک شخصیت دووجهی برخوردار بود. از یک طرف یک آدم متفکر و نویسنده است و آثار فلسفی را ترجمه میکند، و از طرف دیگر یک سیاستمدار است. عدهای از نویسندگان که در مورد تاریخ معاصر ایران مخصوصاً در آن دوره قلمفرسایی کردهاند، در راس رجال دوره رضاشاه، فروغی را مثال میزنند. فروغی در دورهای که متفقین به ایران حمله کرده بودند توانست با آنها مذاکره نماید و آنها را راضی کند که در کمال آرامش رضاشاه از ایران بیرون برود و او را محاکمه و مجازات نکنند ـ به ویژه روسها که از رضاشاه بیشتر دلخوری داشتند ـ و در نهایت فرزندش را بهجای او بنشانند. فروغی آدمی بسیار سیاستمدار بود، درواقع اگر او در دربار نبود که این نقل و انتقال را انجام بدهد، یک هرج و مرج بسیار زیادی بیشتر از آنچه که بود ایران را فرا میگرفت و سلطنت از دست پهلویها خارج میشد. او با متفقین مذاکره کرد، آنها را راضی کرد که سلطنت در ایران تغییر نکند. در مقابل متفقین هم شرط کردند که شاه جوانی که بر سر کار مینشیند باید به اندرزها و توصیههای آنها گوش کند و مطیع آنان باشد که البته همینطور هم شد!
ý در مورد نقش برخی افراد و شخصیتهای مشهور در این دوره صحبت کردید اجازه بدهید برویم سراغ گروهها و احزابی که در این دوره فعال شدند. سقوط رضاشاه و ازبین رفتن دیکتاتوریی که او ایجاد کرده بود، شرایط خوبی را برای شکلگیری احزاب و گروهها فراهم کرد. در نتیجه نبود یک قدرت سرکوبکننده ما شاهد این هستیم که در این دوره گروهها و احزاب مختلف در ایران شکل میگیرند. احزابی که درحقیقت شکلی نوین و امروزی داشتند و دارای مرامنامه و اهداف سیاسی ویژهای بودند. خوشحال میشویم اگر شما بیشتر در مورد مهمترین گروهها و جریانهای سیاسی فعال در این دوره و بهخصوص تاثیر آنها بر وقایع بعدی ایران توضیحاتی بفرمایید.
þ به اعتقاد من فعال شدن و شکل گرفتن احزاب سیاسی تنها در زمان رفتن رضاشاه اتفاق نیافتد، بلکه پیش از آن نیز وجود داشت. شما به تاریخچه حزب توده نگاه کنید. سلیمانمیرزا اسکندری در اواخر دورة قاجار در مجلس نقش داشت. او از بنیانگذاران و موسسین حزب توده بود، هرچند که خودش فرد مذهبی بود و مارکسیست به شمار نمیرفت. در آن دوره عدهای از جوانان ایرانی که به خارج از کشور رفته و تحصیل کرده بودند با افکار جدید و به ویژه ایجاد حزب و کار حزبی آشنایی داشتند. شما دکتر تقی ارانی را ببینید، وی یک شخصیت برجسته در این خصوص بود. اینها باهوشترین و متفکرترین قشرهای نخبگان ایرانی بودند. متاسفانه آنها در دوره رضاشاه تنها راه نجات ایران را در گرایش به سوسیالیسم دیده بودند. به عنوان مثال حزب توده بسیاری از نخبگان ایرانی را در خود جمع کرده بود. شما اگر کتاب آقای یرواند آبراهامیان (ایران در بین دو انقلاب) را ببینید، وی آنجا حزب توده را ریشهیابی کرده است. بیشتر افراد عضوگیری شده توسط حزب توده از آذربایجان و گیلان بودند. اندیشههای سوسیالیستی و مارکسیستی بیشتر از طریق قفقاز و ماوراء خزر توسط انقلابیونی که در باکو و یا سرزمینهایی که تحت سلطه بلشویکها بودند، به ایران وارد میشد. یعنی یکی از مرزهای ورود اندیشههای نو گیلان و رشت و یکی هم تبریز و آذربایجان بود و بیشترین اعضای حزب توده ایران و مارکسیستهای ایرانی آذری یا گیلانی بودند. در آن دوران بیشتر روشنفکران ما به آن خطه تعلق داشتند.
اما در سوی دیگر رضاخان اینها را سرکوب کرد. سران حزب توده را گرفت و به زندان انداخت. عدهای از روشنفکران در زندانهایی که شرایط بسیار بدی داشت، زندانی شدند. به عنوان مثال دکتر تقی ارانی که یک شخصیت علمی بود و از نخبگان علمی ایران هم محسوب میشد در زندان رضاشاه کشته شد. همچنین گروه معروف به پنجاه و سه نفر که هستة اصلی مارکسیستهای ایرانی را تشکیل میدادند همگی زندانی شدند. حزب توده ایران درواقع جزء اولین احزاب کمونیست خاورمیانه بود درواقع بهخاطر همجواری ما با اتحاد جماهیر شوروی این اندیشهها وارد ایران شد. رضاشاه این گروهها را با شدت تمام سرکوب کرد، اکثر آنها را کشت و یا به زندان انداخت. اما وقتی رضاشاه سقوط کرد همة این گروههای خفته دوباره فعال شدند. روزنامههایی که بسته شده بودند و سردبیرهایی که زیر چکمههای رضاشاه کتک خورده بودند، مجدداً فعال شدند. حزب توده فعالیتش را علنی کرد. نیروهای مذهبی و روشنفکران دینی هم دوباره شروع به فعالیت کردند. کسانی مثل مرحوم محمدتقی شریعتی ـ پدر مرحوم دکتر شریعتی ـ و مرحوم آیتالله طالقانی که آن موقع در ایران بهعنوان روشنفکران دینی مطرح بودند، فعالیتشان را از دوره رضاشاه آغاز کردند. اما آن زمان تقریباً صحنة روشنفکری ایران بیشتر در اختیار چپها بود. شما اگر دقت کنید خواهید دید حزب توده در آن روزها همه جا به شدت فعالیت میکرد و خودش را بهعنوان حزبی که میخواهد ایران را نجات دهد مطرح میکرد. اما متاسفانه چون آنها وابستگی شدیدی به اتحاد جماهیر شوروی داشتند و تمام دستورات خود را از «پولیت بورو» یا همان دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی در مسکو دریافت میکردند طبیعتاً نمیتوانستند در میان مردم پایگاهی داشته باشند. از یکسو صدها و یا هزاران نفر از کارگران ایرانی که نماز میخواندند و روزه میگرفتند عضو حزب توده بودند این افراد حتی نمیدانستند که حزب توده در واقع یک حزب مارکسیست است و سران آن مارکسیست هستند و با حزب کمونیست شوروی ارتباط دارند. اما آشکار شدن وابستگی حزب توده و سرانش به شوروی باعث شد به تدریج در بین مردم پایگاه خودشان را از دست بدهند و مردم مسلمان این سرزمین از آنها فاصله بگیرند.
ý علاوه بر حزب توده احزاب دیگری هم در این دوره بهنوعی فعال شدند. به عنوان مثال شاهد شکلگیری گروهها و احزاب ملیگرا از جمله جبهه ملی دراین دوره هستیم. اگر در مورد این احزاب و گروهها و نقش آنها هم توضیح مختصری بفرمایید متشکر میشویم.
þ کاملاً درست است، البته اینکه من بیشتر حزب توده را توضیح دادم به این خاطر بود که چون حزب توده حزب کمونیست رسمی ایران بود و در منطقه خاورمیانه یکی از بزرگترین تشکیلات کمونیستی به شمار میرفت و به همین دلیل حزب کمونیست شوروی نیز به این مساله توجه خاصی داشت. ولی در آن موقع گرایشهای ملیگرایانه نیز در ایران رشد کرد. تبلور این حالت بعد از شهریور بیست به خوبی قابل مشاهده است. یعنی بعد از شهریور بیست شما میبینید که تفکر ملیگرایانه بهخاطر یک یأس و ناامیدی تاریخی که از وابستگی حزب توده در ایران ایجاد شد، (این مساله خیلی مهمی است، یعنی وابستگی حزب توده به روسها و شوروی و اینکه عدة زیادی از مردم اینها را خائن تلقی میکردند و درواقع هم همینطور بود، و بعدها ما دیدیم که چطور حزب توده برای امتیاز نفت شمال سینه چاک میکرد و بعد فرقه دموکرات را در تبریز میبینیم یا دیگر حرکتها را که مجموع، اینها وابستگی حزب توده به شوروی را برای ما ثابت میکند.) اینجا است که شما میبینید حرکتهای ملیگرایانه تقویت میشود. عدة زیادی از حزب توده ناامید میشوند چرا که حزب توده را یک حزب وابسته به حزب کمونیست شوروی میبینند و آنها را خائن به کشور و دنبالکنندة منافع یک کشور خارجی میدانند. بنابراین بعد از شهریور ۱۳۲۰ حزبهایی مانند، پانایرانیستها، حزب ایران و احزاب دیگر در ایران شکل گرفتند. بعضی از آنها ملیگراهای افراطی بودند و بعضی مثل جبهه ملی حالت متعادلتری داشتند.
ý بررسی تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که روحانیت همواره نقش بسیار مهمی در تحولات ایران داشته است. مثلاً علماء در مقابل امتیاز تنباکو ایستادگی کردند که مقاومت آنان مهمترین تاثیر را در جلوگیری از اعطای این امتیاز استعماری به انگلیسیها داشت. در انقلاب مشروطیت هم روحانیت نقش بسیار مهمی در پیروزی و شکلگیری مشروطیت در ایران بازی کرد. اما دربررسی دوران بیستسالة قدرت گرفتن و حاکمیت رضاشاه مشاهده میشود که روحانیت در این برهه نقش و تاثیرگذاری ضعیفتری نسبت به سایر دورهها دارد. بهنظر شما چرا چنین حالتی به وجود آمد؟ چرا در دوره بیستساله حکومت رضاشاه اینقدر نقش روحانیت در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران کمرنگ شد؟
þ در دوره انقلاب مشروطه شخصیتهای بزرگی مثل میرزای نائینی و یا در جریان اولتیماتوم روسیه به ایران مرحوم آخوند خراسانی، ملا عبدالله مازندرانی، شریعت اصفهانی و علمای بزرگی که در عتبات بودند، نقش داشتند. در دوره پس از استقرار مشروطه و حتی در مجلس شورای ملی نیز هرچند روحانیت در اقلیت بودند ولی از پایگاه مردمی بسیار مستحکمی برخوردار بودند. حتی در جریان اولتیماتوم روسیه به ایران آخوند خراسانی لشکری فراهم کرده بود از عشایر شیعه عرب و طلاب مسلح که میخواستند راهپیمایی کنند و از مرز غربی وارد ایران بشوند و در مقابل روس و انگلیس بجنگند که متاسفانه با مرگ ناگهانی آخوند خراسانی در صبح روز حرکتشان به ایران این نهضت ازبین رفت و علما پراکنده شدند. متاسفانه این علما دیگر در دورة رضاشاه در صحنه نبودند و اکثراً یا از دنیا رفته بودند یا منفعل شده بودند. درواقع این دوره یک دوره افول و کم تحرکی روحانیت بود. مرحوم آخوند خراسانی بهطور ناگهانی درگذشت و کس دیگری (منظور روحانی سیاسی) که در مورد رهبریاش اجماع باشد وجود نداشت. دیگر علما هم بهخاطر اینکه در بین آنها وحدت کامل وجود نداشت و متفرق بودند نتوانستند متحد شوند همچنین اختلافی که در جریان حوادث مشروطه پیش آمده بود ـ اختلافی که بین برخی از علما بر سر مشروطه و مشروعه وجود داشت ـ همه اینها را اگر شما جمع کنید به این جواب میرسیم که در دورة رضاشاه روحانیت نتوانست نقش فعالی بازی کند و در بازیها سیاسی آن دوره حضور فعال داشته باشد. اما با این وجود پس از سقوط رضاشاه وضعیت تغییر کرد و روحانیت به صورت گستردهای وارد جریانات سیاسی و اجتماعی کشور شد.
ý یکی از مسائل خیلی مهمی که در دوران اشغال ایران بهوقوع پیوست نگرانیهایی بود که در مورد خروج نیروهای متفقین از ایران وجود داشت. در آن زمان روسها برخلاف سایر متفقین در مقابل این تعهد که پس از پایان جنگ جهانی از ایران خارج شوند مقاومت کردند. بهنظر شما چرا روسها دست به این عمل زدند و به دنبال چه چیزی بودند؟
þ دولت روسیه تزاری، قبل از انقلاب بلشویکی (از زمان پتر کبیر) یک سیاست توسعهطلبانه در قبال ایران در پیش گرفته بود و برای دسترسی به آبهای گرم خلیج فارس تلاش میکرد. نیت نهانی و پنهانی روسها این بود که ایران را ضمیمة روسیه کنند. از اینرو آنها ایالاتی را که در حوزة فرهنگی ایران بود بهتدریج ضمیمه خاک خودشان کردند. این سیاست اصلی آنها در دورة تزارها بود. پس از انقلاب بلشویکی نیز وقتی لنین آن ژست را گرفت ایرانیها امیدوار بودند این سیاست پایان یافته باشد. اما در دورة استالین، شوروی دوباره اندیشههای توسعهطلبانه و این بار با رنگ و بویی ایدئولوژیک را پیگیری مینمود. تنفر مردم ایران از انگلیسیها باعث شده بود چپ در ایران رشد کند. به تدریج در این دوره فرقة دموکرات در آذربایجان قدرت پیدا میکند و در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم در سالهای ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶ یک حکومت دستنشانده در آنجا شکل میگیرد. از سوی دیگر قاضی محمد حکومت خودمختاری را در مهاباد کردستان ایجاد میکند. این دولتهای خود مختار بهعنوان اهرمهای فشار دولت اتحاد جماهیر شوروی در ایران عمل میکردند. دولت شوروی نمیخواست بهراحتی از این دستاوردها چشم بپوشد. شوروی در اندیشة این بود که چون انگلیس نفت ایران را تصاحب کرده و جنوب ایران را در دست دارد، چرا ما شمال ایران و نفت شمال این کشور را در اختیار نداشته باشیم. استدلال حزب توده هم همین بود، که شما چرا به انگلیسیها امتیاز میدهید و به روسها نمیدهید. این را علناً نمایندگان حزب توده میگفتند. اما در مجلس شورای ملی دکتر مصدق با این مسأله مخالفت کرد و هستهای در مجلس برعلیه امتیاز دادن نفت شمال به روسها شکل گرفت.
به همین دلیل نیروهای اتحاد جماهیر شوروی پس از پایان جنگ جهانی دوم و برخلاف تعهدی که کرده بودند ایران را مانند نیروهای امریکایی و انگلیسی ترک نکردند. در این دوره دیپلماسی فعالی در زمان نخستوزیری قوام شکل میگیرد. مذاکراتی که قوام با سفیر کبیر روسیه آقای سادچیکوف در ایران بهعمل آورد بسیار سرنوشتساز بود. این مذاکرات زمانی صورت گرفت که براساس قانونی که مجلس تصویب کرده بود تا زمان خروج متفقین از ایران اعطای امتیاز به خارجیها ممنوع شده بود. قوام به شوروی تعهد میدهد که به محض اینکه مجلس در ایران شکل بگیرد پس از خروج نیروهای شوروی از ایران، لایحة اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی را به مجلس ببرد. این مساله همزمان میشود با شکایت ایران به شورای امنیت ـ ایران در آن زمان به شورای امنیت سازمان ملل شکایت کرد ـ روسها عصبانی میشوند و به ایران اعتراض میکنند که چرا شکایت کردید، حتی ایران را به آنجا میکشانند که شکایتش را از شورای امنیت پس بگیرد، ولی امریکا بنا به منافع خاص خودش مداخله میکند و به دولت اتحاد جماهیر شوروی اخطار میکند. این درحالی بود که پس از جنگ جهانی دوم دیگر امریکا یک قدرت مسلط جهانی به شمار میرفت و دولت اتحاد جماهیر شوروی نمیتوانست در مقابل این تهدید امریکا به طور جدی ایستادگی بکند. برای اینکه دولت شوروی امتیازات زیادی را در جنگ گرفته بود، به عنوان مثال اروپای شرقی را گرفته بود و غربیها کنار آمده بودند، اما به تدریج روسها متوجه شدند که در مورد قضیه ایران افکار عمومی غرب و افکار عمومی امریکاییها از تصمیمات سیاستمداران نشان حمایت خواهند کرد. به همین دلیل فشار رئیسجمهور امریکا و اخطار ترومن، همراه با اوضاع داخلی ایران، از جمله مقاومت مردم در خود آذربایجان که درواقع هسته مقاومت را در آذربایجان شکل داده بودند مردم را علیه سلطه روسها بسیج کرد و باعث شده روسها بفهمند در ایران نمیتوانند ایستادگی کنند و باید ایران را تخلیه کنند و نهایتاً هم این کار را کردند. بدینترتیب حزب پوشالی فرقه دموکرات فرو ریخت و رهبرانشان همگی از ایران فرار کردند.
ý اشاره کردید به شکلگیری جمهوری خودمختار آذربایجان، ما در این زمان همچنین شاهد شکلگیری جمهوری خلق کردستان نیز بودیم. تحلیل شما از شکلگیری این دو جمهوری چیست؟ منظورم این است که در داخل کشور چه زمینههایی برای ظهور چنین اوضاعی وجود داشت؟
þ اینجا ما شاهد استفادة قدرتهای بیگانه از مساله قومیتها در ایران هستیم. شما نگاه کنید مساله کردها مسالهای است که در آن زمان و قبل از آن و بعد از آن و حتی امروز در صحنة سیاسی خاورمیانه همچنان زنده است. مساله کردهای ایران، ترکیه و عراق و سوریه و یا کردهایی که در دنیا پراکندهاند. اینها نقاط ضعفی بود که در ما میدیدند. آنها براساس منافع استعماری خود مسالة قومیتها را پررنگ کرده و به تحریک قومی دست میزدند. در آذربایجان میگویند که شما آذری هستید و باید مستقل شوید. در کردستان کردها را تحریک میکنند. ما درست مثل این قضیه را بعد از انقلاب در خوزستان، یا در ترکمن صحرا و بلوچستان مشاهده میکنیم. تحریک مسائل قومی یکی از ابزارهایی است که همیشه بیگانهها در ایران از آن استفاده کردهاند و قصد دامن زدن به آن را دارند.
● یکی از مسائلی که در زمان رضاشاه جامعة ایران بهشدت از آن رنج میبرد، استبداد رضاشاه بود. این فضای بسته امکان نفس کشیدن را از بسیاری افراد در کشور گرفته بود اما پس از سقوط رضاشاه شاهدیم که دورهای از آزادیهای اجتماعی و سیاسی دوباره به ایران بازمیگردد. این سوال پیش میآید که اصولاً میزان و حد این آزادیها و ماهیت آنها چه بود و مهمتر از آن اینکه آیا ایرانیان در آن زمان از این آزادیها در راستای شکل دادن به سرنوشت خودشان به نحو صحیحی استفاده کردند؟
þ متاسفانه جواب این سوال بسیار کوتاه است و آن عبارت از کلمه «خیر» میباشد. علیرغم فضایی که بعد از شهریور ۱۳۲۰در ایران ایجاد شد و احزاب شروع به فعالیت کردند و روزنامهها منتشر شدند و در مقابل کاخ دادگستری صدها نفر علیه رضاشاه شکایت نوشتند برای گرفتن زمینها و باغاتشان و چون شاه در موضع ضعف بود هیچ مخالفتی نمیکرد، ولی احزاب سیاسی خوب عمل نکردند. درواقع احزاب سیاسی ما متاسفانه دچار یک نوع عدم بلوغ سیاسی بودند و بهجای اینکه یک جبهه واحد را تشکیل بدهند و نگذارند که فاجعة دیکتاتوری رضاشاه در مورد فرزندش تکرار شود به حذف کردن یکدیگر پرداختند. البته یکی از دلایل عدم اعتماد مردم به احزاب این بود که مردم از حزب توده بهعنوان حزبی که وابسته به شوروی بود تصویر بدی داشتند. از طرف دیگر احزاب دیگری که ملیگرا بودند در بین خودشان دچار اختلاف بودند. در بین اینها عدهای مذهبی بودند که با ملیگرایان سکولار دچار تضاد بودند. یک رهبری متمرکز و قدرتمند برای مقابله با محمدرضاشاه که پا جای پای پدرش گذاشته بود و به طرف استبداد میرفت وجود نداشت. متاسفانه بهخاطر تفرقهای که بین نخبگان جامعه حاکم بود و نفوذی که دربار بعدها در بین آنها پیدا کرد و نفوذی که بعضاً خارجیها در بین آنان داشتند، احزاب سیاسی نتوانستند رسالت تاریخی خودشان را در آن فرصت بسیار خوبی که تاریخ به آنها داده بود به انجام برسانند. اینچنین بود که وقتی قدرت محمدرضاشاه افزایش یافت این احزاب را یکی یکی حذف کرد.
ý یکی از عواملی که پس از سقوط رضاشاه در سرنوشت سیاسی ایران نقش زیادی بازی کرد، ورود امریکا به صحنه سیاست ایران بود. پیش از آن ما شاهد بودیم که عموماً انگلستان و روسیه در صحنة ایران فعال بودند. چه عواملی باعث شد که امریکا در صحنة سیاست و سرنوشت مردم ایران پس از جنگ جهانی دوم وارد شود؟
þ سیاست توجه به قدرت سوم در بین ایرانیان ریشه در دوره قاجار دارد. ما در دورة قاجار سیاست توجه به قدرت سوم را مدنظر داشتیم. درحقیقت از زمان فتحعلیشاه رابطة با ناپلئون و فرانسه با این هدف آغاز شد تا ایران در مقابل روس و انگلیس بتواند فضای تحرک گستردهتری داشته باشند. مخصوصاً به این دلیل که روسها که آن موقع بخشی از قفقاز را از ایران جدا کرده بودند. مرحوم امیرکبیر نیز به سیاست توجه به قدرت سوم اعتقاد داشت. بر همین اساس امیرکبیر نمایندهای فرستاد تا با سفیر امریکا در عثمانی سابق مذاکره کند. یک قرارداد تجاری بین ایران و امریکا بسته شد که امریکاییها از حق کشتیرانی ایران در خلیجفارس حمایت کنند، زیرا انگلیسیها اجازه نمیدادند ایرانیها در خلیج فارس آزادانه کشتیرانی کنند. بنابراین همیشه توجه به نیروی سوم در سیاست ایران در دوران حکومت قاجار وجود داشته است. پس از انقلاب مشروطه و قبل از جنگ جهانی اول نمایندگان مجلس تصمیم گرفتند برای مقابلة با نفوذ گستردة روس و انگلیس نیروی سومی را برای ایجاد تعادل به صحنه بیاورند. اگر مذاکرات دومین دوره مجلس شورا را خوانده باشید، میبینید که در بین آنها بحث میشود کدام کشور باید دربرابر انگلیس و روس که قدرت مسلط هستند مورد توجه قرار گیرد. فرانسه مورد توجه قرار نمیگیرد، چراکه فرانسویها با انگلیسیها در آن دوره رابطه پنهانی و پشت پرده داشتند. از سوی دیگر بلژیکیها نیز همین وضعیت را داشتند. آلمانیها هم نمیتوانستند بیایند چرا که با توجه به قدرتی که آلمان در اروپا پیدا کرده بود، مطلقاً روس و انگلیس نمیگذاشتند که آلمان به ایران نزدیک شود. تنها آلترناتیو و قدرتی که نمایندگان مجلس در مذاکراتشان بحث میکنند و به نتیجه میرسند ایالات متحده امریکا است. بنابراین نمایندگان مجلس شورا تصمیم میگیرند که اتازونی را به ایران دعوت کنند. در همین راستا آقای مرگان شوستر بهعنوان خزانهدار کل به ایران دعوت میشود. استدلال نمایندگان این است که گرفتاریهای ایران به دلیل نبود یک نظام مالیاتی جامع و صحیح است. آنها میگفتند که اگر ما سیستم مالی داشته باشیم و یک سیستم اداری ایجاد کنیم، خواهیم توانست ارتش درست کنیم و استقلال بیشتری داشته باشیم. شوستر به ایران میآید و با حمایتی که دموکراتهای مجلس از او به عمل میآورند و اقداماتی صورت میگیرد ولی روس و انگلیس مقاومت میکنند، بهخصوص روسها و نهایتاً با اولتیماتوم روسها که با همراهی انگلیسیها قدرت بیشتری یافته بود شوستر از ایران اخراج میشود. استخدام شوستر اگرچه مورد حمایت روشنفکران، نمایندگان مجلس و روحانیون سیاسی ایران قرار داشت اما سرانجام با شکست مواجه شد. بنابراین میبینیم نفرتی که از روس و انگلیس وجود داشت، باعث شد پای امریکا به صحنة سیاست ایران کشیده شود، البته دولت ایران رسماً از دولت امریکا دعوت کرده بود. تا مستشار مالی به ایران بفرستند ولی آن موقع علت اینکه امریکا در مقابل اخراج شوستر مقاومت نمیکند این است که در آن برهد دکترین مونروئه در سیاست خارجی امریکا حاکم بود که انزواطلبی را بهدنبال داشت. از اینرو امریکا نمیخواست در خارج از قارة خود درگیر شود و شوستر وقتی از ایران اخراج میشود امریکا هیچ اعتراضی نمیکند و برنامه و پروژه نیروی سوم هم شکست میخورد ولی همیشه سایة این مساله برای ایجاد یک تعادل و بالانس در سیاست خارجی ایران مورد توجه بود.
ý وقوع جنگ جهانی دوم در وارد شدن امریکا به صحنه سیاسی ایران چقدر تاثیر گذاشت؟
þ بعد از جنگ جهانی دوم امریکا پیروز شماره یک این جنگ بود چرا که سرزمین این دولت مورد حمله قرار نگرفته بود. لندن، پاریس و تمام پایتختهای اروپایی چه در اروپای شرقی و چه در غرب این قاره ویران شده بودند. اروپاییها به علت جنگ دچار فقر شدید شده بودند. امریکا که پیروز جنگ بود با ایجاد سیستمهای مالی نظیر بانک جهانی، صندوق بینالملی پول، و پیمانهای نظامی مانند پیمان ناتو، قدرت مسلط جهانی شد. با این وجود نقش امریکا در ایران درحقیقت پس از کودتاه ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ پررنگتر میشود. وقتی کودتا در ایران صورت گرفت، انگلستان که تا آن زمان قدرت شماره یک در ایران بود، جای خود را به امریکا داد و با ایجاد کنسرسیوم نفتی پای شرکتهای نفت امریکایی را به ایران باز کرد و ایران کمکم بهعنوان بزرگترین متحد امریکا در منطقه تبدیل گردید و ایالات متحده به تدریج تمام بخشهای کشور را در دوره پهلوی دراختیار گرفت. اما پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در واقع نقطة پایانی بر این سلطهطلبی امریکا بود.
ý آقای دکتر غروی از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید سپاسگزارم.
þ من هم از شما و سایر دوستانتان در ماهنامه زمانه تشکر میکنم.