هیچ‌کس حتی در مجلس روضه پا نشد که به او جا دهد

امام خمینی
«اگر می خواهند یهود را از خود راضی کنند و استفاده هایی که منظور است از آنها بنمایند، در مملکت خود به آنها جا بدهند و آنها را مستقل کنند.»
آیت‌الله کاشانی
آیت الله وارد اتاق بازجویی شد و بر صندلی کنار اتاق تکیه داد. صدای خشن بازپرس انگلیسی بلند شد:«چرا بدون اجازه نشسته اید؟» و آیت الله بدون درنگ و با عصبانیت پاسخ داد: «خیلی عجیب است! در کشور من بدون اجازه وارد شده اید و حال توقع دارید که من از تو اجازه بگیرم؟!»
آیت الله کاشانی یک چهره مجاهد اما غریب بود. شاید این رسم زمانه است که پیشتازان نهضت عدالتخواهی سهم خون دل هایشان نیز قیاس ناپذیر رقم می خورد. در عین مبارزه خودی هایی پیدا می شوند که خنجر از پشت می زنند و بعد از آن نیز گروهی دیگر پا به عرصه می گذارند که تاریخ را به نفع خود مصادره می کنند و خون دل های یک عمر را به باد تمسخر می گیرند. کاشانی هم در عصر خود با مخالفت هایی مواجه بود و هم بعد از آن. راه مقابله با او را خوب آموخته بودند. او محکوم به تندروی بود. ایستادگی بر سر منافع ملت و مقابله با کژروی ها از جانب کاشانی همواره برچسبی به خود می گرفت. برخی او را مغرور لقب دادند و برخی دیگر چون مصدق، از او خواستند دایره دخالت هایش را به امور شخصی خود بکشاند و دست از سر صاحبان قدرت بردارد.
با این همه، کاشانی نمی توانست سکوت کند. در نامه سفیر انگلیس در ایران به همتای خود در لبنان با اشاره به فعالیت های کاشانی آمده است: «تنها امیدی که در مورد کاشانی دارم آن است که بتوانیم او را در افکار عمومی بی آبرو و متهم سازیم تا نفوذ خود را از دست بدهد.» 
کاشانی ورود شخصیت های فاقد صلاحیت، دو رو و وطن فروش را در قدرت برنمی تافت. حتی آنگاه که مصدق بر سر قدرت بود، به خاطر حضور این دست افراد در قدرت فریاد زد. شاید این هم از مظلومیت اوست که سال ها مصدق را در راه رسیدن به نخست وزیری و کنار زدن دست نشانده ها یاری کرد، اما در زمان مصدق مورد بدترین بی احترامی ها و توهین ها قرار گرفت. تا آنجا که در زمان مصدق به خانه اش یورش بردند، 38 تن از فدائیان اسلام را تبعید کردند و برخی را به زندان انداختند، در جراید بدترین اهانت ها را کردند و
امام راحل در خصوص کاشانی این گونه می گویند: «ما در زمان خودمان هم آقاى كاشانى را ديديم. آقاى كاشانى از جوانى در نجف بودند و يك روحانى مبارز بودند. مبارزه با استعمار، آن وقت البته انگلستان بود مبارزه با او. در ايران هم كه آمدند تمام زندگى‏شان صرف همين معنا شد و من از نزديك ايشان را مى‏شناختم. در يك وقت وضع ايشان طورى شد كه وقتى كه از منزل مى‏خواست حركت كند، فرض كنيد بيايند به مسجدشاه، مسجدشاه مطلع مى‏شد، در نظر داشتند، اعلام مى‏شد، اين‏طور بود وضع ايشان. بعدش ديدند كه اگر يك روحانى در ميدان باشد، لابد اسلام را در كارمى آورد، اين حتمى است و همين‏طور هم بود. از اين جهت شروع كردند به جوسازى. آن‏طور جوسازى كردند كه يك سگى را عينك به آن زدند  و آن طور كه من شنيدم  عينك زدند و از طرف مجلس آوردند اين طرف و به اسم آيت اللَّه.»
کاشانی به واسطه عهدی که با خود بر سر آرمان ها بسته بود و عزمی که در مقابله با فساد و اشرافی‌گری و چپاول حقوق ملت ها داشت، نمی توانست سکوت اختیار کند و این مداخله در امور برای اصلاح کارها برای خیلی‌ها خوشایند نبود. فضای تبلیغاتی به گونه ای رقم می خورد که حتی خودی ها هم مردد می شدند و تکلیف خود را نمی دانستند. امر مشتبه می شد و این عدالتخواهی بود که مظلوم می ماند.
امام در این خصوص می گویند: «من خودم در يك مجلسى بودم كه مرحوم آقاى كاشانى وارد شد در آن مجلس، مجلس روضه بود، هيچ كس پانشد. من پاشدم و يكى از علماى تهران كه الآن هم هستند و من جا دادم به ايشان  جا هم ندادند . اين جو را درست كرده بودند براى آقاى كاشانى كه ديگر از منزلش نمى‏توانست بيرون بيايد، در يك اتاقى محبوس بود در منزلش طورى كه‏ نمى‏توانست بيرون بيايد. چند دفعه هم گرفتند چه كردند. آنجا هم شكست دادند، مسلمين را شكست دادند.»
امام خمینی با اشاره به این خاطره این گونه هشدار می دهند: «مسئله الآن به يك وضعى در آمده است كه انسان مى‏بيند كه مشغول جوسازى هستند، مى‏شنود كه مشغول جوسازى هستند و به تدريج مى‏خواهند اين كار را عملى‏اش كنند. يعنى ديدند كه ايران با اين مسائلى كه در دنيا مى خواهند حل كنند نتوانسته‏اند كاريش بكنند، حمله كردند، حمله نظامى كردند  عرض مى‏كنم كه  اقتصادش را چه كردند، محصور كردند و همه كارى كردند، نشد آن كارى را كه آنهامى خواهند، يعنى منعزل كردن اسلام را مى‏خواهند.»
ایشان همچنین در ادامه به موضوعاتی اشاره می کنند که برای همیشه قابل استفاده است: «آنها مى بينند كه اگر مهلت به اين كشور بدهند ممكن است كه منافع آنها را درتمام دنيا به خطر بيندازد. جنگ عمومى هم كه نمى‏توانند راه بيندازند. بخواهند جنگ راه بيندازند دنيا به هم مى‏خورد، نمى‏كنند. آنها عاقل تر از آن هستند كه جنگ عمومى راه بيندازند. اينها مى خواهند با وسيله‏هايى با حيله‏هايى از اينجا شروع كنند، از ايران شروع كنند. از ايران شروع كردن هم يكدفعه نمى‏شود بروند سراغ روحانيون. مى‏دانند كه نمى‏شود كه از اول بروند سراغ روحانيون، روحانيون را شكست بدهند. مى‏آيند هى از پايينتر شروع مى‏كنند، از پايينتر جوسازى مى‏كنند. مثلًا حالا براى دولت جوسازى‏ مى‏كنند، براى دولت دارند جوسازى مى‏كنند. انسان هر جا كه الآن اطلاع پيدامى كند مى‏بيند كه به دولت دارند ورمى روند. مسئله اين نيست كه ما نظرمان به اين است كه دولت، دولت خيلى مثلًا اعلايى هست »
آیت الله در عزم خود راسخ بود. وقتی انگلیس به عراق حمله کرد، علمای دین به مقابله برخاستند. و در این میان او که آن روز دوران جوانی را سپری می کرد، به ماموریت آیت الله شیخ الشریعه اصفهانی عازم کاظمین شد تا "جمعیت اسلامی" را برای جهاد تشکیل دهد. او یک مرد انقلابی بود.
آیت الله شیخ الشریعه اصفهانی در حکم مأموریتش به کاشانی نوشت: «پوشیده نیست که جناب عالم عامل فاضل کامل، سید محققان و تکیه گاه عالمان و مجتهدان، حاج میرزا ابوالقاسم کاشانی دام علائه از علمای روحانی است و می تواند حقوق مردم عراق را مطالبه نماید. او افزون بر این، مورد اعتماد بزرگان، رؤسا و رهبران قبایل است و آنان برای دفاع و پشتیبانی از خود به او تکیه می نمایند. او در آنچه که به اصلاح عراق منجر شود، مورد اعتماد و اطمینان من است و گفته ها و دیدگاه های وی مورد تأیید من می باشد. از این رو همگان باید مقام بلند و شخصیت والای او را بشناسند »
با اشغال عراق توسط انگلیس، آیت الله کاشانی مورد تعقیب اشغالگران قرار گرفت؛ اما با هوشیاری توانست از عراق خارج شود و بهمن ماه 1299 به ایران باز گردد. با پایان سلطنت رضاشاه و انتساب "سرریدر بولارد" به عنوان سفیر انگلیس در ایران، آیت ا.. کاشانی و سرلشگر زاهدی تحت پیگرد قرار گرفتند. "سرریدر بولارد" همان کسی بود که پیشتر فرمانداری نظامی شهر بغداد را بر عهده داشت و فرمان تعقیب کاشانی را صادر کرده بود. به این ترتیب کاشانی دستگیر شد و نه تنها توسط انگلیس که توسط شوروی هم مورد بازجویی قرار گرفت.
کاشانی طی سال های مبارزه بارها و بارها طعم زندان و تبعید را چشید. او اسلام غیر سیاسی را بر نمی تابید و اساساً اسلام منفک از سیاست را بدون معنا تلقی می کرد. کاشانی همواره اخبار سیاسی کشور و جهان را پیگیری می کرد و در صورت لزوم واکنشی قاطع نشان می داد.
در سال 1326 بود که مسئله فلسطین به بحث روز تبدیل شد. سازمان ملل متحد رأی به تقسیم فلسطین داده بود و کاشانی هیچ گاه نمی توانست در برابر این ظلم به مردم فلسطین سکوت کند. او طی اعلامیه ای نوشت: «معلوم نیست وطن بودن فلسطین برای مهاجرین یهودی آلمانی و روسی و امریکایی و غیره مطابق کدام منطق و قانون است که رأی به تقسیم آنها می دهند.»
کاشانی از رأی صادر شده به شدت ناراضی بود و باکی از اعلام این نارضایتی نداشت. او نوشت: «اگر می خواهند یهود را از خود راضی کنند و استفاده هایی که منظور است از آنها بنمایند، در مملکت خود به آنها جا بدهند و آنها را مستقل کنند.» کاشانی نوک پیکان را جانب یهودی های صهیونیست گرفت: «یهود در آتیه کانون مفاسد بزرگ برای مسلمین خاورمیانه و بلکه تمامی دنیا خواهد بود و زیان آنها تنها متوجه اعراب فلسطین نمی گردد.»
آیت الله کاشانی کاری به سیاست محافظه کارانه شاه نداشت. او می گفت: «ما خودمان دولت مستقلی هستیم؛ کار به دولت نداریم؛ بسا که دولت مایل به این مظاهره نبوده، ولی ما یک تکلیف دیگر داریم. باید قیام کنیم ولو برخلاف میل دولت باشد. ما باید دستور قرآن را اطاعت کنیم.»
کاشانی چندین بار در تجمع های عظیم مردمی که با فراخوان او شکل می گرفت، سخن گفت و از غیرمشروع بودن صهیونیسم سخن به میان آورد. در یک تجمع که نواب صفوی هم در کنار کاشانی سخنرانی کرد، 5000 نفر جوان مسلمان داوطلب اعزام به فلسطین شدند. کاشانی ایستاده بود و از موضع خود هم کوتاه نمی آمد. این در حالی بود که برخی تنها کتاب های فقهی خود را ورق می زدند و رنج مستضعفان و مظلومان را از یاد برده بودند. کسانی که در ادعا دیندار بودند و در عمل نمی توانستند عرصه نبرد روز را بشناسند. یزید را لعن می کردند و برای حسین اشک می ریختند اما در برابر جنایات یزید زمان سکوت می کردند. و این همه درد آیت الله را دوچندان می کرد. او نه تنها در مسئله فلسطن که در مسائل مراکش و الجزایر و مصر نیز ورود پیدا می کرد و آن گاه که لازم بود فریاد، خود را به گوش همگان می رساند.
15 بهمن 1327 بود که با ترور محمد رضا شاه که به زخمی شدن شاه پهلوی نیز انجامید، عرصه بر مخالفان حکومت تنگ شد و این گونه بود که بهانه برای تبعید کاشانی به لبنان فراهم آمد. عدالتخواهی کاشانی تحمل نمی شد. او با هژبر که عهده دار نخست وزیری شده بود هم مخالفت می کرد و هر از گاهی در خصوص مسائل مختلف کشور واکنش نشان می داد. همین واکنش ها بود که دردسر ساز شد و عاقبت در زمان نخست وزیری ساعد، یعنی بعد از ساقط شدن حکومت هژبر، آیت الله کاشانی عازم لبنان گردید.