زمانى که من عضو «انجمن اسلامى دانشجویان» بودم

زمانى که من عضو «انجمن اسلامى دانشجویان» بودم*
(و ملاحظاتى در بارهء جایگاه طبقاتى و تاریخى آن)

انجمن اسلامى دانشجویان حلقه اى کوچک، هرچند چشمگیر و فعال، از حرکتى بود که بر بستر تحولات سیاسى و اجتماعى، از مشروطه به بعد شروع شده بود با این هدف که دین و علم را با یکدیگر آشتى دهد، یعنى چطور مى شود هم مسلمان معتقد بود و هم از پیشرفت علمى و صنعتى و اجتماعى و سیاسى عقب نماند؟ در اینجا منظور از سنت، بخش دینى و مقدس آن است که با گسترش مدرنیته (چه در قالب مظاهر زندگى مادى و چه در قالب تحلیل ها و بینش هاى فکرى و ایدئولوژیک) خود را در خطر مى دید و با هرگام که به سوى مدرنیته برداشته مى شد یک سنگر عقب مى نشست. نمى شد منکر توضیحات علمى مربوط به گردش زمین و فعل و انفعالات طبیعى و فیزیکى شد. در اندیشهء مذهبى سنتى از باد و باران (۱) تا شکل گیرى جنین در شکم مادر (۲) و حتى افتادن برگ از درخت (۳) با ارادهء خدا صورت مى گیرد تا چه رسد به فقیر یا غنى بودن، عزیز یا ذلیل (سرفراز یا خوار) گشتن (۴)… همه کار خدا تلقى مى شد. با پیشرفت علم در عرصه هاى مختلف، اعتقاد به دخالت الهى در جریان امور از کوچک تا بزرگ، بى پایه بودن خود را نشان میداد تا آنجا که سرانجام، تنها اصل پیدایش حیات در ازل (مثلا بیگ بانگ) و به اصطلاح کسى که “استارت” اولیه را زده خدا تلقى میشد و اینکه دیگر، پس از آن، کارها بر پایهء علل و اسباب طبیعى میچرخد و سرانجام به تعبیرى که ما مى شنیدیم و باور داشتیم “دست خدا از آستین قوانین طبیعى بیرون مى آید”. این امر البته براى متفکرین و فلاسفه جهان اسلام و تمدن اروپایى سابقه داشت و بیهوده هم نبوده که فلاسفه و دانشمندان، به رغم قسم هایى که در پیوند خود با اعتقادات دینى حاکم مى خورده اند، از سوى متشرعان و صاحبان ادیان که در قدرت سیاسى شریک بودند یا آن را در دست داشتند به کفر، شرک، وحدت وجودى و لامذهبى متهم مى شده اند از جوردانو و گالیله تا ابن سینا و خیام و ملاصدرا.
بهر حال دستگاه فکرى دیگرى در برابر سنت هاى مذهبى قد علم کرده بود. کلیسا و دستگاه روحانیت در هر مذهبى، از آنجا که سنگر محافظه کارى و ارتجاع بوده و هستند در برابر این موج نو ابتدا به تکفیر و تحریم روى آوردند و شاهد آن انکیزیسیون دراروپاى کاتولیک است و “المحنه” و دستگاه تفتیش عقاید (۵) در تاریخ عربى ـ اسلامى، تا امروز در زندان اوین (که به ویژه در دهه ۱۳۶۰ فاجعه بارترین اشکالش رادیده ایم). در ایران و کمابیش در کلیه کشورهاى اسلامى واکنش دربرابر مدرنیته، نفى و اعتراض و تحریم بود. قاشق و چنگال حرام بود تا چه برسد به دبستان و دبیرستان آنهم دخترانه. برخى از خانواده هاى متدین از اینکه فرزندانشان درس هائى از نوع تکامل انسان در مدرسه بخوانند نگران بودند (۶) و ادامه تحصیل فرزندان را در دبیرستان و دانشگاه به سختى مى پذیرفتند. من خود در این باره مشاهده و تجربه مستقیم دارم. به جوانى که در کنکور پزشکى قبول شده بود توصیه مى کردند برود از مجتهد شهر بپرسد با توجه به اینکه درس تشریح و دست زدن به استخوان مرده را باید در دانشگاه بخواند، آیا مجاز است به دانشکده پزشکى برود؟ و مثالهاى فراوان دیگر.
با گذشت زمان، سنت و افکار متحجر دینى راه دیگرى براى مقابله با مدرنیته پیدا کرد: با آن آشتى کردن و تلاش براى آنکه آن را از آنِ خود کند. راه توجیهات دینى باز شده بود. در قرآن یکجا زمین را «کِفات» (۷) نامیده، واژه اى که به معنى دیگ هم هست (کِفت و کَفت: المنجد). آنوقت نتیجه مى گرفتند که پس، اسلام به گرد بودن زمین باور دارد و نیز اینکه زمین هم مانند دیگ مواد داغ و مذاب در درون خود دارد، پس دین نه تنها با علم تضاد ندارد بلکه پیشاپیش گفته یا به آن اشاره کرده است؛ یا “اثبات” اینکه آب کُر پاک کننده است در کتاب “مطهرات در اسلام” نوشته مهندس بازرگان در اوایل دهه ۱۳۲۰ یا کتاب «خلقت انسان در قرآن» نوشتهء دکتر یدالله سحابى (که مى کوشید داستان آفرینش قرآنى را با نظریهء داروین آشتى دهد) و غیره و غیره.
باید توجه داشت که پیدایش و فعالیت جریانهاى اصلاح دینى در اسلام (همچون دیگر مذاهب) از ضروریات طبقاتى و تاریخى ناشى مى شد همانند آنچه در سده هاى پیشین، باز هم متناسب با تحولات اجتماعى و فکرى صورت گرفته بود. مگر معتزله در قرن دوم هجرى نبودند که با مطرح کردن اینکه قرآن حادث است نه قدیم (ازلى) یعنى تابع شرایط زمان است نخستین شکاف را در سقف قدسیت مطلق آن بوجود آوردند؟ نمیدانم طى سالهاى اخیر چه کسى این بحث عبث را پیش کشیده بود که آیا اسلام رفرم پذیر است یا نه؟ اسلام دائم در معرض رفرم و تغییر بوده نه فقط بلافاصله پس از مرگ پیامبر، جریان شیعه (و بعدها ۷۲ ملت (یعنى مذهب) که حافظ مى گوید) شکل گرفته بلکه حتى در دوره ۲۳ ساله نبوت محمد هم بر حسب نیازهائى که پیش مى آمده چیزهائى اضافه یا کم میشده و برخى احکام حتى نسخ مى شده است (۸). در اینجا نمى توان به تحولاتى پرداخت که طى ۱۴ قرن در عقاید اسلامى پدید آمده است یا از نقشى سخن بگوئیم که از جمله انتقال فلسفه یونانى در عالم اسلام داشته و مقاومتى که ابتدا علیه فلسفه و منطق یونانى صورت مى گرفته یا به پیدایش علم کلام اشاره کنیم که با تلاش فارابى و ابن سینا… به منظور آشتى دادن دین و عقل (فلسفه یونان) در فرهنگ اسلامى جا افتاد و هضم شد (۹) یا از انقلابى فرهنگى سخن بگوئیم که تصوف ایرانى در الاهیات پدید آورد و عشق و زیبایى ناسوتى را با مفاهیم لاهوتى گره زد و یکى کرد و از جمله شاهکار حافظ را پدید آورد (۱۰) تا برسد به نظریه حرکت جوهرى ملاصدرا.
هدف از این یادآورى فهرست وار از تلفیق دین و فلسفه و آشتى دادن بین دین و علم این است که بگوئیم که آنچه پس از مشروطیت هم در این زمینه رخ داد ادامه یک تلاش تاریخى و عادى بوده. اگر در عصر جدید یعنى قرنهاى ۱۹و ۲۰ در کشورهاى اسلامى (عرب یا غیر عرب) چهره هائى مانند سید جمال الدین افغانى ( که در ایران معروف به اسدآبادى است) محمد عبده و رشید رضا صاحب تفسیر «المنار» (مصر)، کواکبى صاحب «طبایع الاستبداد» (سوریه) على عبدالرازق نویسندهء «الاسلام و اصول الحکم» (که به فارسى، «اسلام و مبانى قدرت» ترجمه شده) را داریم، در ایران میرزا حسین نائینى (نویسندهء «تنبیه الامة و تنزیه الملة» که سید محمود طالقانى به ترجمه و شرح و بسط آن پرداخت)، شریعت سنگلجى، مهندس مهدى بازرگان، محمد تقى شریعتى (صاحب کانون نشرحقایق اسلامى با یارى طاهر احمدزاده در مشهد) و نیز دکتر على شریعتى را داریم که هر کدام ویژگى خاص خود را دارند. برخى به دنبال اصلاح دینى و توجیه احکام خارج از حوزه سیاست اند، برخى دیگر اصلاح در حوزه سیاسى را نیز منظور دارند.
مهندس مهدى بازرگان که ۷ سال در مدرسه سانترال پاریس درس ماشین هاى حرارتى خوانده بود و در ۱۳۱۳ به ایران بازگشته، به تدریس در دانشکده فنى پرداخته بود، در نخستین نوشته خود “مذهب در اروپا” کوشید در برابر موج لامذهبى، یعنى همان عقب نشینى مذهب در برابر علم، بایستد و مشخصا بگوید که اروپائى ها چقدر به حفظ سنت هاى خود را پایبند اند، به کلیسا مى روند و… در جهت آشتى دین و علم در آغاز دهه ۲۰ “مطهرات در اسلام” را مینویسد تا ثابت کند که آنچه در شرع و فقه شیعه طاهر و پاک تلقى شده دلیل “علمى” دارد و آب کُر (یعنى میزانى از آب که در حوضى با سه وجب و نیم طول و عرض و ارتفاع باشد) چرا طاهر کننده است. این کتاب هر چند در سالهاى ۱۳۴۰ هم تجدید چاپ شد اما ازهمان سالهاى ۱۳۲۰ مورد انتقاد و حتى طنز قرار داشت (۱۱). به هر حال مهندس بازرگان که معتقد بود ایرانى ها روحیه تکروى دارند و با کار جمعى آشنا نیستند تلاش کرد با ایجاد انجمن هائى “روحیه جمعى” را تشویق و تبلیغ کند. نخستین انجمن مهندسین (که در واقع سندیکاى مهندسین است) را شنیده ام که او پایه گذارى کرد که سالها دوام داشت و شاید هنوز هم هست. انجمن مهندسین مجله اى صنفى هم منتشر میکرد. در ادامه همین نظر و عمل، انجمن اسلامى دانشجویان، انجمن اسلامى مهندسین، انجمن اسلامى پزشکان، انجمن اسلامى معلمین  را هم پایه گذارى یا تشویق و حمایت میکرد. الهام بخش و تغذیه کننده همه این انجمن ها خودش بود که همواره از همکارى دکتر یدالله سحابى (استاد زمین شناسى در دانشکده علوم دانشگاه تهران) و سید محمود طالقانى سخنران و پیشنماز مسجد هدایت (خیابان استانبول) برخوردار بود.
پس از شهریور بیست و سقوط رضا شاه و تشکیل حزب توده و گسترش افکار ماتریالیستى، با توجه به آزادى نسبى که تا سال ۱۳۳۲ در ایران بر قرار بود، تنور بحثهاى دینى، ضد دینى، اجتماعى و سیاسى داغ بود. اندیشه هاى ماتریالیستى و مارکسیستى که با انتشار مجله دنیا توسط دکتر ارانى در ۱۴ـ ۱۳۱۲ در محافل روشنفکران به تدریج مطرح شده بود، نوشته هاى پرشور و تند احمد کسروى علیه خرافات مذهبى و حملات او به شیعیگرى، صوفیگرى و بهائیگرى تلاش دینداران براى فعالیت چه در قالب اصولگراى سنتى (ازنوع فدائیان اسلام) و چه از نوع متجدد و طبق مد روز همه جا را فراگرفته بود. محافل روشنفکرى و دانشجوئى از هر نوع، غالبا تحت تأثیر فعالیت حزب توده یا در واکنش به آن بود، در حالى که افراد مذهبى اگر هم اعتقاداتشان را حفظ کرده بودند غالبا آن را مخفى مى داشتند یا به اعتقادات مذهبى شان دست کم افتخار نمیکردند. مسلمان بودن مرادف «امل» بودن بود، اما بازرگان نخستین کتاب “ترمودینامیک” را که به عنوان کتاب درسى دانشکده فنى نوشت، با نام خدا آغاز مى کند. نگارنده به یاد دارد که در سال ۱۳۴۱ زمانى که وى پیشنهاد کرد که انجمن اسلامى دانشجویان جشن تولد امام زمان (۱۵ شعبان) را در دانشکده فنى برگزار کند از آن استقبال نشد. ما ترجیح میدادیم جشن چیزى را بگیریم که بتوانیم از آن دفاعى هم بکنیم مثلا تولد امام حسین. اما او معتقد بود که درست چیزى که  بحث انگیز است باید برگزار کنیم و به دفاع از آن برخیزیم.
بهرحال، انجمن اسلامى دانشجویان تا آنجا که مى دانم در اوایل دهه ۲۰ تشکیل مى شود و بازرگان در جلسات آن سخنرانى مى کند. سخنرانى ها را خودش با خطى خوب و منظم مى نوشت و بر اساس آن، بدون آنکه روخوانى کند صحبت مى کرد، مثل کلاس درس. در اعتقادات دینى بازرگان، همواره انطباق و توجیه آن با “علم” حضور دارد. او همه را قبول دارد حتى معجزات را اما براى آنها توجیهى پیدا مى کند. بازگان متعبد ساده نیست. تعبد و تدین او غالباً با توجیهاتى که به نظر خودش علمى ست تبیین میشود. مهمترین کتاب بازرگان یعنى “راه طى شده” حاصل سه سخنرانى او در انجمن اسلامى دانشجویان در حدود سال ۱۳۲۷ است که بیست سال بعد، کتاب آموزشى مجاهدین بود.
بازرگان درآن سالها (دههء ۱۳۲۰) با سیاست هم کارى ندارد و حتى در جزوه اى به نام ” بازى جوانان با سیاست”، جوانان و طبعا قبل از همه اعضاى انجمن اسلامى دانشجویان را به درس خواندن بیشتر و کار یاد گرفتن و آنچه خودش “خدمت به مملکت” مى نامید تشویق میکند. با روى کار آمدن مصدق و علاقه مندى بازرگان به سیاست هاى او (که ملهم از رؤیاى استقلال «بورژوازى ملى» ست) و بعد قبول ریاست هیات خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس است که پاى بازرگان به سیاست کشیده شد وبحث هاى انجمن اسلامى هم به تدریج ار مباحث صرفا دینى به سیاست نزدیک میشود. کسانى مانند مهندس عزت الله سحابى، مهندس على اکبر معین فر، مهندس کتیرائى و مهندس یوسف طاهرى که اعضاى انجمن اسلامى بودند در اوائل سالهاى ۳۰ دانشجو بودند و مجله اى هم به نام “فروغ علم” منتشر میکردند. مهمترین محور فعالیت هاى انجمن اسلامى “اثبات” کار آمد بودن و علمى بودن اعتقادات مذهبى و نادرستى ماتریالیسم و کمونیسم است. اما باید توجه داشت که آنها در این “مبارزه” لحنى دانشگاهى دارند و این با فحاشى هاى رایج جریانهاى مذهبى آخوندى علیه مخالفین بکلى متفاوت بوده است. نکتهء گفتنى این است که چون یکى از جنبه هاى فعالیت هاى بازرگان و انجمن هاى اسلامى مبارزه با کمونیسم و ماتریالیسم بود چندان با مخالفت رژیم شاه و دستگاه ساواکش روبرو نبود و میتوانست در دانشگاه و مؤسسات وابسته به آن مراسمى بر پا کند ولى چون گردانندگان انجمن و سخنرانان عموما مصدقى بوده و پس از ۲۸ مرداد بارها به زندان افتاده بودند تحت کنترل قرار داشتند. بازرگان خود نقل میکرد که در سال ۱۳۳۴ وقتى او را به زندان عشرت آباد برده اند دیده است که در زندان کتاب «عشق و پرستش» نوشته اورا به زندانیان توده اى داده اند تا بخوانند در حالى که خود او را هم به زندان انداخته اند. این نوعى رابطه وحدت و تضاد با رژیم است که در مبارزه با کمونیسم وحدت داشتند ولى از نظر سیاسى با رژیم در تضاد بودند.
در آن زمان تحصیلات دانشگاهى براى فرزندان طبقات متوسط و پایین هم تا حدى فراهم بود و تحصیل در دانشگاه خرج زیادى نداشت و دانشجویان کمابیش با اعتقادات مذهبى سنتى آشنا بودند ولى با ورود به دانشگاه بسیارى از آنها که در ابتدا نماز هم میخواندند به تدریج از نماز و حتى اعتقادات خود فاصله میگرفتند. پیش از آنکه کسى جلب اندیشه هاى غیردینى و ضد مذهبى شود، نفس بالا رفتن اطلاعات علمى آنها رابطه شان را با اعتقاداتى که به کلى از مصرف افتاده بود مى گسست. انجمن اسلامى دانشجویان در ابتداى امر، چنانکه گفتم، بیشتر جنبه اصلاح دینى داشت اما بعد در نتیجه شرایط سیاسى حاکم پس از ۲۸ مرداد جنبه سیاسى آن افزایش یافت بطوریکه بازرگان، عزت الله سحابى و عباس شیبانى در آن سالها به خاطر فعالیت در «نهضت مقاومت ملى» که بلافاصله پس از کودتا تشکیل شده بود به زندان افتادند. بعدها برخى از فعالین نهضت آزادى معتقد بودند که قبل از دایره سیاسى و تشکیلاتى نهضت، دایره دینى و انجمن اسلامى وجود دارد و باید در آن فعالیت کرد و در آنجا عناصر مناسب را یافت و به نهضت جلب کرد. همان کارى که احزاب سیاسى دیگر  با تجمع ها و جنبش هاى اجتماعى مى کنند.
درک تربیت شدگان مکتب بازرگان و انجمن اسلامى دانشجویان از اسلام با درک روحانیون یکى نبود و عموما به تقلید از مجتهد و غیره پایبند نبودند. در خانواده  بازرگان، سحابى و دیگران کمتر کسى حجاب داشت. از آنها کسى تصور حکومت آخوندى نداشت. بازرگان به ضرورت دستگاه روحانیت در اسلام باور نداشت و در واقع مشمول اصطلاحى میشد که بعدها پس از روى کار آمدن خمینى آن را اسلام منهاى روحانیت معرفى کردند. جریان اصلاح دینى به رهبرى بازرگان البته مى کوشید در بین روحانیون همفکران و یارانى بیابد و از آنها دعوت مى شد در مراسمى که هرچندگاه به مناسبت اعیاد مذهبى برپا مى شد سخنرانى کنند. مرتضى مطهرى و محمد ابراهیم آیتى، مرتضى جزایرى و محمد حسین بهشتى از این دسته بودند.
اکنون به تجربه خاص خودم مى پردازم:
پیش از آنکه در سال ۱۳۳۹ به دانشسراى عالى تهران بروم تربیتى دینى داشتم. نماز و دیگر وظایف را انجام میدادم با قرآن و فرهنگ دینى آشنائى نسبى داشتم، با برخى از تلاشهائى که براى معرفى دین به عنوان امرى زنده، لازم و منطبق با پیشرفت زمان انجام میشد آشنا بودم. سخنرانیهاى رادیوئى راشد (خطیب و استاد دانشگاه) که زبانى بسیار ساده و در عین حال استادانه داشت و بیشتر اخلاق فردى را تبلیغ میکرد و به اصطلاح یک واعظ متجدد بود گوش میدادم و نیز متن سخنرانى هایش را که گاه به صورت جزوه وکتاب نیز چاپ مى شد خوانده بودم. برخى آثار بازرگان و آقاى طالقانى را دیده و در برخى جلسات مسجد هدایت و یک بار هم در جشن مبعث که انجمن اسلامى دانشجویان در کوى دانشگاه (امیرآباد) برپا کرده بود و چند صد نفر در آن شرکت کرده بودند حضور پیدا کرده بودم. در آن زمان افکار مذهبى هاى متجدد حول این دور میزد که باید اسلام را در روزنامه و مجله و رادیو به زبان روز تبلیغ کرد، دبستان و دبیرستان خصوصى با رعایت مقررات و آموزش هاى اسلامى ساخت. در تهران نشریات متعددى بود از جمله نشریه اى ماهانه به نام “نداى حق” (بصورت روزنامه) که سردبیرش سید حسن عدنانى بود. در قم هم برخى از طلاب و استادان جوان دست به انتشار مجله اى به نام مکتب اسلام (به سردبیرى ناصر مکارم شیرازى) و نیز فصلنامه و سالنامه اى به نام مکتب تشیع (که هاشمى رفسنجانى و محمد جواد باهنر آن را مى گرداندند) زده بودند. در اواخر دههء ۳۰ در قم برخى از طلاب و تحصیل کرده هاى  حوزه علاوه بر نوشتن مقالات در توجیه احکام اسلامى به ترجمه بعضى کتابهائى که در کشورهاى عربى به همین منظورها نوشته شده بود میپرداختند؛ از جمله «عدالت اجتماعى در اسلام» و برخى دیگر از آثار سید قطب (از رهبران اخوان المسلمین مصر) که دو طلبه در آن زمان: سید هادى خسرو شاهى و على گرامى ترجمه کرده بودند. کتاب دیگرى از سید قطب یعنى «در سایهء قرآن» را احمد آرام ترجمه کرده بود. تلاش اصلاح طلبان مذهبى در قم و حوزه هاى دیگر داستان مفصلى دارد که مجال بیشترى مى خواهد و لازم نیست از موضوع مقاله فاصلهء بیشترى بگیریم.
رشد بورژوازى و گسترش اندیشه هاى نو در برخى کشورهاى عربى مانند مصرو لبنان باعث شده بود که در زمینه هاى گوناگون حتى علمى در آنجاها کتابهائى نوشته یا ترجمه شود که در ایران به فارسى ترجمه میشد. در مصر نویسندگان و محققان مدرنى مانند طه حسین، نمایشنامه نویسى مانند توفیق الحکیم، صاحبان اندیشه هاى مادى مانند شبلى شمیل و نیز فرهنگ نویسى و تدوین دائره المعارف  که پیش از ایران در آنجاها پدید آمده باعث میشد عناصر مذهبى متجدد در ایران به تجربه آنها نیز توجه داشته باشند. همین احساس خویشاوندى و همسایگى فکرى شامل تجارب سیاسى دنیاى عرب هم میشد. تجربه انقلاب مصر و الجزایر و تجربه وحدت عربى بین کشورهاى مصر و سوریه و به ویژه موضوع فلسطین نیز توجه ما را بخود جلب میکرد.
تجربه فعالیت در انجمن اسلامى دانشجویان براى من ادامه یک مسیر خلاف جریان بود که سه سال پیش از آن با ترک تحصیل معمولى در دبیرستان و رفتن براى تحصیل علوم دینى در قم شروع کرده بودم. طى سه سال طلبگى، داوطلبانه سه کلاس سیکل دوم دبیرستان را هم خواندم و به روال تحصیل عادى برگشتم. با رفتن به دانشگاه که برخى از روحانیون مرا منع مى کردند، و در جوّى که کسى چندان به اسلام و مذهب توجهى نداشت عنصر فعال انجمن اسلامى  دانشجویان شدم. پاییز ۱۳۳۹ هر هفته عصر جمعه در کتابخانه اى که به ابتکار و هزینه خانواده دکتر عباس شیبانى در کوچه اى به همین نام در خیابان امیریه تهران برپا میشد میرفتم. این گویا کتابخانه اى شخصى بوده که بعدا براى عموم در نظر گرفته شده بود و آن را کتابخانه بونصر شیبانى نام داده بودند (شاید به جاى بونصر فارابى، آن را چنین نامیده بودند) تعداد حاضران بین ۱۵-۱۰ نفر بود. در هر جلسه یکى موضوعى را که رویش کار کرده بود به صورت سخنرانى عرضه میداشت و بعد مورد بحث و انتقاد قرار میگرفت. کسانى که در آن سال یادم هست سخنرانى کردند ابوالحسن بنى صدر که بیشتر سخنورى کرد، مهندس معین فر که گزارش سفر تحقیقى اش را به ژاپن در باره مقاومت ساختمانها در برابر زلزله ارائه کرد تحت عنوان در کشور آفتاب، جواد فلاطورى که استاد فلسفه در آلمان بود و از تجربه اش در شناخت و تحقیق اروپاییان دربارهء اسلام صحبت کرد و دکتر اقتصاد (که اتفاقا در اقتصاد دکترا داشت) و یکى هم محمد حنیف نژاد دانشجوى دانشکده کشاورزى کرج که دربارهء مطالعه (و نه قرائت) قرآن صحبت کرد. این اولین بار بود که میدیدم کسى براى فهم اسلام و وظایف مسلمانى به قرآن به عنوان یک جزوهء راهنما و خودآموز برخورد میکند، قرآن با قطع جیبى  با ترجمه مهدى الهى قمشه اى در دست داشت و براى یافتنِ شاهدِ حرفهایش، آن را مثل یک دفتر معمولى ورق میزد و این برخورد در نظر ما رهیافت جدیدى به قرآن بود. صراحت و صداقت و جدیتش و مطالعه اى که کرده بود براى همه جالب بود اما نه چیزى که همه حوصله پیگیرى اش را داشته باشند. در آن سخنرانى او قرآن را تنها منبع معتبر براى درک اسلام مى دانست نه احادیث و گفتار روحانیون. جلسه که تمام شد با هم تا پارک شهر و از آنجا تا اتوبوس هاى کرج که به نظرم در میدان مجسمه بود راه رفتیم و حرف زدیم. خیلى از عقب ماندگى و فساد روحانیون حرف زد. کتابى هم در آن زمان خوانده بود که از آن مثال مى آورد. نویسندهء کتاب یکى از روحانیون اصلاح طلب و منتقد در عراق بود به نام شیخ محمد خالصى که حیدرعلى قلمداران (معلم در قم و نویسنده اى منتقد که پس از انقلاب چند بار از سوى حزب الله مورد سوء قصد قرار گرفت) آن را ترجمه کرده بود، کتابى در انتقاد از وضع مسلمانان و روحانیت و دفاع از اسلام اصیل. در جلسات هفتگى انجمن غیر از بحث دربارهء موضوعاتى که به تبیین و توضیح مفاهیم اسلامى بر مى گشت، به برخى تجارب سیاسى هم پرداخته میشد. در آن زمان، اوایل دههء ۱۹۶۰ سالهاى التهاب در کشورهاى عرب بود، وحدت مصر و سوریه، جنگ الجزایر (که ما بخاطر مسلمان بودن الجزایریها اهتمام خاصى بدان داشتیم) کنفرانس باندونگ و کشورهاى غیرمتعهد. کسانى که در انجمن اسلامى بودند مانند خود بازرگان علائق خاصى به جنبش ملى و شخص مصدق و نظایر او در خاورمیانه و جهان داشتند. ما درباره سوکارنو هم علاقه داشتیم بدانیم. جوانى مشهدى به نام شریفیان مخفیانه  از مرز گذشته و مدتى را در عراق و کشورهاى عربى گذرانده بود و یادم نیست که خودش آمد تجربه اش را گفت یا اینکه از دیگران در باره او شنیده ام.
در آن زمان براى ما طبیعى بود که اعتقاد به قرآن و اسلام بکلى از آخوندها و آخوندیسم جداست. به گمانم حدود یک سال بعد، در جلسه اى از انجمن اسلامى دانشجویان که در منزل لطف الله میثمى (دانشجوى فنى و عضو انجمن) بر پا شده بود و یکى از روحانیون به اصطلاح روشنِ آن روزها به نام سید مرتضى جزایرى که از جهاتى همدرس و همردیف مطهرى محسوب میشد و به آیت اله میلانى (مشهد) بسیار نزدیک بود، طبق دعوت آمده بود تا براى ما که آن روز بیش از ۵۰ نفر گرد آمده بودیم سخن بگوید. آنجا هم همهء تلاش ما مصروف زدودن خرافات از اسلام میشد و ارائه چهره اى عقلانى و مهربان و بالنده و درخورِ روز از آن.  وقتى صحبت جزایرى به پایان رسید حنیف نژاد که دانشجوى کشاورزى کرج بود در نقد یا تکمیل حرفهاى جزایرى گفت همه بلاهائى که مسلمانها میکشند از دست هم لباسى هاى شماست (یعنى آخوندها). و جزایرى چاره اى جز پذیرش آن نداشت و تأیید کرد. این نمونه اى بود از نگاهى که در انجمن اسلامى نسبت به روحانیت وجود داشت. در واقع اسلام بدون روحانیت. انجمن اسلامى تحت تاثیر جو سیاسى داخل کشور (آزادى فعالیت جبهه ملى و دیگر احزاب) و نیز جو سیاسى مبارزاتى در کشورهاى جهان سوم، کشورهاى غیر متعهد، شور و هیجان ناسیونالیستى و ضد استعمارى در کشورهاى عرب و بویژه جنگ استقلال در الجزایر قرار داشت. ما اخبار این مبارزات را دنبال میکردیم، در آنچه در دسترسمان بود فعالانه شرکت میکردیم. فعالان سابق انجمن که دیگر دانشجو نبودند از جمله دکتر کاظم سامى (۱۲)، در کادر انجمن هم فعال بود. انجمن مجله اى منتشر میکرد به نام “پیکاراندیشه” (۱۳) که درواقع به معناى مبارزه نظرى و دفاع از باورهاى اسلامى دربرابر مخالفین و ماتریالیستها ست. بر سر لوحهء نشریه نوشته بود: “پیکار اندیشه سرود زندگى و به گفته سرباز سنگر خدا پرستى خود زندگى است” (که اشاره است به سخن منسوب به حسین بن على که زندگى یعنى داشتن عقیده اى و پیکار در راه آن: «ان الحیاة عقیده و جهاد»). در شماره اول مقاله اى بود در باره جنگ الجزایر و چون جبهه آزادیبخش الجزایر به تازگى یک دولت موقت به رهبرى “فرحت عباس” تاسیس کرده بود، عکسى بزرگ و رنگى هم از وى ضمیمه هر نسخه به خریدار هدیه داده میشد. در انجمن اسلامى، ما با دیگر محافل مذهبى که سلیقهء ما را نداشتند یعنى از روحانیت و خمینى دربست پشتیبانى مى کردند، یا به سیاست روز چندان کارى نداشتند (مانند جلسات درس فلسفى محمد تقى جعفرى تبریزى) یا با محافل ضدبهایى شیخ محمود حلبى (معروف به انجمن حجتیه) یا محفل هفتگى «فرهنگ نخعى» مربوط بودند پیوند و همکارى نداشتیم.
در همان سال ۳۹، کمیته (یا شوراى) مرکزى انجمن براى انتخاب اعضاى جدید این شورا فراخوان داده بود. اطاق بزرگ (پنج درى) منزل هاشم صباغیان (که به نظرم تازه از دانشکده فنى فارغ التحصیل شده بود) پربود. هىأت جدیدى براى مرکزیت انجمن انتخاب شدند: محمد حنیف نژاد (کشاورزى)، محمد بسته نگار (حقوق)، على آیت اللهى (پلى تکنیک)، سرکاراتى (پزشکى)، عبدالصمد (فنى)، عباس انوشه (تکنولوژى نارمک) و من (دانشسراى عالى).  این دوره فعالیت انجمن بکلى با آنچه قبلا بود تفاوت داشت.
اولین کارى که شوراى جدید انجمن کرد تهیه و پخش بیانیه اى بود در قطعى بزرگ و روزنامه مانند، که درک و انتظار ما را از مسلمان بودن به معناى ضدیت با خرافات و سنتهاى شرم آورى که به نام اسلام رایج شده نشان میداد. ما را در قبال آنچه در جامعه مى گذرد و حقوقى که پایمال میگردد مسؤول مى شناخت و به مبارزه دعوت میکرد و مبارزه با مفاسد و ستمهاى اجتماعى و ستمکاران حاکم را ادامه سنت و فریضه اى میدانست که در اسلام به ویژه شیعه رایج بوده با این یادآورى که امامان شیعه بخاطر موضعى که علیه ستمگران میگرفته اند همه کشته، زندانى یا مسموم شده اند.  انجمن اسلامى در هر دانشکده وضع خاص خودش را داشت و مستقل بود و کار شوراى مرکزى هماهنگى بین آنها بود. آنها به ابتکار خود از کسانى براى سخنرانى در جلساتى کوچک یا بزرگ دعوت میکردند. سخنرانان از اعضاى سابق انجمن اسلامى بودند یا نزدیکان به آن، که امروز به عنوان ملى- مذهبى شناخته میشوند. تا آنجا که یادم هست مهندس شکیب نیا (که پست مهمى در شرکت مخابرات ایران داشت دربارهء اینکه چرا ارزش از کار حاصل مى شود و پول نباید ارزش افزا باشد)، مهدى مظفرى (امروز استاد دانشگاه در دانمارک دربارهء نقش تبلیغات در رژیم شاه)، حسام انتظارى از کمیتهء اجرائى نهضت (دربارهء ضرورت تشکیلات و نیز محمد توسلى در همین موضوع) همچنین جلال فارسى، اینها آمدند و در جلسه انجمن اسلامى دانشجویان دانشسراى عالى صحبت کردند. ما در سال ۱۳۴۰ یک جشن بزرگ تولد امام حسین هم بر پا کردیم با شرکت چند صد نفر در محوطه رستوران. در این جشن مهندس بازرگان یک سخنرانى زیر عنوان “اسلام جوان” ایراد کرد که ما آنرا چاپ و منتشر کردیم. چنانکه مرتضى مطهرى نیز که روحانى و استاد دانشگاه بود و دکتر محمود صناعى رئیس دانشسراى عالى (که از نویسندگان مجلهء سخن بود  و گرایش سوسیال دموکراتیک داشت) سخنرانى کردند. شرح این مراسم را کیهان در صفحه اول چاپ کرد. جمله اى معروف منسوب به امام حسین “ان الحیاة عقیده و جهاد” را یکى از اعضاى انجمن به نام “وفادار” اهل همدان با خط زیبا بصورت تابلو نوشت که با رنگ طلائى چاپ کردیم. (گفتنى ست که چند چاپخانه حاضر نشدند آن را چاپ کنند و کسى که در خیابان شاه آباد پذیرفت و چاپ کرد ما را لو نداد. اما مسؤول چاپخانه اى دیگر به خاطر چاپ قبض کمک به زلزله زدگان قزوین، ما را به ساواک لو داد و اوراق توقیف شد). تابلو را در پایان مراسم به حاضران هدیه دادیم. یک بار دیگر هم تابلویى با آیهء «فضّل الله المجاهدین على القاعدین اجراً عظیماً» چاپ کردیم که آقاى احمد آرام آن را برایمان چنین ترجمه کرد: «خداوند با دادن پاداشى بزرگ، جهاد کنندگان را بر خانه نشینان برترى بخشیده است». هر دو تابلو از پرونده کیفرخواست محاکمه آقاى طالقانى سردر آورد و در کنار اتهامات دیگرش او را به ده سال زندان محکوم کردند. در انجمن اسلامى دانشجویان، دختران هم عضویت داشتند که مسؤولشان فاطمهء حریرى بود. ما بر حسب ابتکار خود برنامه هاى دیگرى هم داشتیم از جمله تشویق مطالعه کتابهاى مورد نظرمان (دینى و غیر دینى، اما نه ضد دینى) و مقالاتى که اسلام را به نحوى امروزین معرفى میکردند.
تشکیل هسته هاى مطالعاتى، پیشنهاد نوشتن مقاله یا نقد یا گزارش سفر نیز در برنامه ما مى گنجید. به یاد دارم که لیستى قریب ۵۰ کتاب موجود در بازار که اغلب آنها مذهبى نبودند ولى به مسائل اجتماعى و فکرى و سیاسى میپرداختند تهیه کرده بودیم و به اعضاى انجمن که براى تعطیلات تابستان به شهرستانهاى خود میرفتند میدادیم تا حتى الامکان برخى از آنها را مطالعه کنند و با دستاوردى باز گردند.
گاه به مناسبت اعیاد مذهبى مانند عید مبعث (۲۷رجب)، ۱۵ شعبان نیز مراسمى بر پا میشد. دوبار در رستوران بزرگ کوى دانشگاه – امیرآباد- عید مبعث گرفته شد. یکى در سال ۱۳۳۸ که مهندس بازرگان سخنران اصلى بود و در آن از این ایده دفاع کرد که اسلام فراتر از سنتهایى ست که ما به آنها عادت کرده ایم  و هیچ لزومى به رعایت آن سنتها نیست مثلا ضرورتى ندارد که مسجد گلدسته داشته باشد یا مردم روى فرش زیلو بنشینند. مسجد میتواند سالنهاى مدرنى باشد با میزو صندلى. [رفرم و مدرنیته اسلامى آن زمان این بود.] چنان که لزومى ندارد براى فهم اسلام از روحانیت دستور بگیریم. اسلام را بدون روحانیت میتوان فهمید و پیروى کرد (و طبیعى ست که این رقابت و چالشى آزاردهنده دربرابر روحانیت تلقى مى شد). این مطالب در یک گزارش انتقادى که یک طلبه به نام سید عبدالرضا حجازى (۱۴) در قم تحت عنوان “در جشن دانشگاه چه گذشت” منتشرکرد جنجال بر انگیخت. (آخر یک «فکل و کراواتى» روحانیت را زیر سؤال برده بود!). من که آن زمان هنوز در قم بودم به یاد دارم که آیت اله بروجردى دستور داده بود که به حجازى به خاطر دفاعش از روحانیت جایزه اى بدهند (۷۰۰ تومان آن زمان). سخنران دیگر آن جلسه حسن صدر بود، وکیلى زبردست و خطیب. او نویسنده چند کتاب از جمله “الجزایر و مردان مجاهد” است که مصدق بر آن تقریظ (تأیید) نوشته بود و نیز کتاب «دفاع دکتر مصدق از نفت در زندان زرهى» و همچنین کتابى دربارهء «حقوق زن در اسلام».  حسن صدر در سفر دکتر مصدق به لاهه در جریان داورى مربوط به نفت، به عنوان حقوقدان با وى همراه بوده است.
جشن دیگرى هم در سال ۱۳۴۰ در همان کوى دانشگاه –امیرآباد- برپا کردیم که براى گرفتن اجازه اش نه تنها با سرپرست کوى، بهمنش (که مى ترسیدیم ما را به پلیس تحویل دهد) تماس گرفتیم و موافقتش را جلب کردیم، بلکه همراه حنیف نژاد به دفتر دکتر احمد فرهاد رئیس دانشگاه رفتیم و از او اجازه خواستیم.
در انجمن اسلامى کلاسهاى آموزشى هم ترتیب میدادیم. ما از برخى از شخصیتها مثل مرتضى مطهرى، مرتضى جزایرى، على گلزاده غفورى خواهش کرده بودیم که در باره برخى مسائل که ما پیشنهاد میکردیم و مورد تائیدشان قرار میگرفت کلاس بگذارند. دو کتابچه “اسلام و اعلامیه جهانى حقوق بشر” از على گلزاده غفورى و “علل گرایش جوانان به مادى گرى” از مرتضى مطهرى حاصل همین تماسهاست که کار ویراستارى آنها را من به عهده داشتم. هر هفته شب جمعه هرکس از ما معمولاً به مسجد هدایت، خیابان استانبول، میرفت که آقاى طالقانى پس از نماز جماعت تفسیر قرآن میگفت و بعدها تحت عنوان “پرتوى از قرآن” چاپ شد. ( در ۶ جلد). این مناسبتى براى ارتباط ما با دیگردانشکده ها، با دوستان همفکر در شهرستانها، با اشخاص و تمایلات ملى حتى لائیک بود. مسجد هدایت شب جمعه کانون اپوزیسیون اسلامى (از نوع گرایش بازرگان) بود. همین جریان بود که با دیگر شبکه فعالیتهایش مانند «شرکت انتشار» (که با سهام کوچک تشکیل شده بود و طبق طرحى بود که «سرمایه دارى مردمى» یا capitalisme populaire نامیده مى شود) یا مدارسى که این جریان دارا بود مانند دبیرستان و هنرستان نارمک و مانند آنها در شهرستانها عملا گستره فعالیت نهضت آزادى را تشکیل میدادند.
انجمن اسلامى به مناسبتهائى مانند نوروز و غیره با انجمنهاى اسلامى مهندسین و غیره پیک نیک هم بر پا میکرد. یک پیک نیک در عید سال ۱۳۴۰ برپا شد. با چند اتوبوس به باغى رفتیم که  متعلق به یکى از ارادتمندان آقاى طالقانى به نام حاج سعادت بود در حوالى سد کرج. جوّى بود حاکى از دوستى با کسانى که از قبل آنها را نمى شناختم، جوّى تقریبا بدون امتیازهاى مقامى و شغلى، جوّى که برایم فراموش نشدنى بود. همه در کارهاى بزرگ و کوچک شرکت مى کردند. مهندس بازرگان با ما در صف غذا به نوبت ایستاده بود. مسابقه در سخنرانى کوتاه روى موضوعاتى که به قرعه گذاشته شده بود. بعد، بازدید از سد کرج براى گردش علمى و آشنایى با جوانب علمى و اقتصادى آن با برخى توضیحات دکتر سحابى، و سپس دیدار دسته جمعى ازبخش هاى مختلف مؤسسهء سرم سازى رازى حصارک که گویا مهندس بازرگان در گسترش آن نقشى داشته بود. پس از بازدید از مؤسسه، یادم هست که در آمفى تئاتر مؤسسهء رازى حصارک، بازرگان براى حاضران یک سخنرانى کرد. تریبون در وسط صحنه بود و زیر عکس شاه قرار داشت. بازرگان همین که پشت تریبون قرار گرفت متوجه شد که زیر عکس شاه ایستاده، فورا رفت و در گوشهء سن (صحنه) ایستاد و گفت «ما از کوبیسم خوشمان مى آید!» که همه اشاره اش را فهمیدند و کف زدند.
انجمن اسلامى در کنار انجمن هاى مشابه خود در تهران و شهرستان ها با کتاب ها و جزوات و سخنرانى هایى که تغذیه کنندهء اصلى و خط دهندهء آن مهندس بازرگان بود در سال ۱۳۴۱ حتى کنگره اى هم در تهران تشکیل دادند به قصد اینکه دامنهء فعالیت هاى خود را گسترش دهند و دوام بخشند. انجمن هایى که نتوانسته بودند شرکت کنند پیام فرستاده بودند از جمله انجمن اسلامى بانوان با امضاى پوران بازرگان. انجمن یک تلاش فرهنگى و نظرى بود براى دفاع از دیندارى در برابر ماتریالیسم و بیدینى، دفاع از آنچه «اسلام راستین» و «فارغ از خرافات» نامیده مى شد. اما این تلاش به هیچ رو جدا از هویت طبقاتى و سیاسى نبود. جریانى بود از طبقهء متوسط معتقد به «دولت قانون» و رشد آزاد سرمایه که بورژوازى و خرده بورژوازى در آن براى خود نقش «بورژوازى ملى» قائل بودند؛ جریانى مصدقى و مخالف با رژیم حاکم که اعضایش در سالهایى که من در آن فعالیت مى کردم با نهضت آزادى و جبههء ملى همراه بودند. محمد حنیف نژاد در عین عضویت در انجمن اسلامى، نمایندهء دانشجویان وابسته به جبههء ملى در دانشکدهء کشاورزى کرج در کمیتهء دانشگاهى جبههء ملى و نیز در شوراى دانشجویان نهضت آزادى بود. همین طور مهندس محمد توسلى در ایران و سپس در آمریکا و نیز دکتر مصطفى چمران در آمریکا. من در سه تشکل فعال بودم ولى بودند کسانى از انجمن که فعالیت سیاسى نداشتند مانند کاظم اکرمى (که در رژیم کنونى وزیر آموزش و پرورش شد) یا على آیت اللهى (که معاون وزیر دفاع شد). اعضاى نهضت آزادى  به خاطر آنکه (برخلاف جبههء ملى) نوک حمله را متوجه شاه نیز مى کردند و او را به خاطر دخالت در امور کشور مسؤول و ناقض قانون مى شناختند  بارها به زندان افتادند. بازرگان و طالقانى در دادگاه نظامى به ۱۰ سال زندان محکوم شدند (۱۳۴۲).
انجمن اسلامى جریانى بود که خود را تابع روحانیت و مقلد مجتهدى نمى دانست و از اسلام سنتى فاصله مى گرفت، اما مرزبندى روشنى هم با آن نداشت و در شرایطى مى کوشید خود را با آنها همآهنگ سازد و از قدرت بسیجى که روحانیون داشتند در راه اهدافى که خود دارا بود و فکر مى کرد کاملاً اسلامى ست استفاده کند. همبستگى محتاطانه با موج مخالفتى که روحانیون از جمله خمینى با رفرم هاى ۶ بهمن ۱۳۴۱ (موسوم به انقلاب شاه و ملت) از خود نشان دادند، یا حفظ روابط با آیت الله میلانى در مشهد به خاطر تمایلش به مصدقى ها. ستیز با ماتریالیسم و بیدینى در کتاب هاى آموزشى و سخنرانى ها و فاصله گرفتن از آن آشکار بود و همین رژیم شاه را تشویق مى کرد که نسبت به انجمن در عین کنترل و مراقبت آن، سختگیرى نکند. آخر انجمن ممکن بود از «افتادن برخى جوانان به دامان کمونیسم» جلوگیرى کند! انجمن اسلامى دانشجویان پس از دستگیرى سران نهضت آزادى در اوایل بهمن ۱۳۴۱ دیگر دوام نیاورد و تا آنجا که به یاد دارم فعالیتش به کلى متوقف شد. گفتنى ست که نه جبههء ملى و نه نهضت آزادى حرفى علیه فئودالیته (یا نظام پیشاسرمایه دارى) نداشتند که بزنند جز شعار «اصلاحات آرى، دیکتاتورى نه!» (۱۵). من و چند نفر دیگر هر فعالیتى (همه مخفى) که داشتیم در رابطه با نهضت بود. در تمام سالهاى ۱۳۴۰ دیگر یادم نیست که نامى از فعالیت انجمن اسلامى دانشجویان شنیده باشم. در نیمهء سالهاى ۱۳۴۰ که حسینیهء ارشاد فعالیت داشت و اصلاح طلبان مذهبى دست به فعالیت هاى تازه اى زدند که مؤثرترینش سخنرانى هاى دکتر على شریعتى بود، انجمن اسلامى دانشجویان به فعالیت باز نگشت. در همین سالها گهگاه انجمن اسلامى مهندسین جلساتى برگزار مى کرد که برخى نوآوران دینى روحانیت هم در آن شرکت و سخنرانى مى کردند مانند شیخ نعمت الله صالحى نجف آبادى که کتاب «شهید جاوید» را نوشت و تفسیرى مادى، سیاسى از حادثهء کربلا و «قیام حسین بن على»  ارائه داد، یعنى او را مردى سیاسى نشان داد که ولو به قیمت جانش حاضر نشده تسلیم قدرت جدید (یزید) شود و من براى اولین بار از او مى شنیدم که امام حسین قبل از مایه گذاشتن از جان، مال و ثروتش را مایه گذاشته و شرحى مبسوط دربارهء ثروت امام داده بود که کسى از آن سخن نمى گوید. با اینکه آیت الله منتظرى و مشکینى بر این کتاب تقریظ نوشته و آن را تأیید کرده بودند سروصداى فراوان برانگیخت و واپسگرایان روحانى او را طرد و تکفیر کردند و کتابش از بازار جمع شد. جوّ چپ که آن سالها بر جهان (از ویتنام تا چین و کوبا و جنبش مه ۱۹۶۸) و نیز در ایران غالب بود باعث مى شد که متولیان دین هم با دیدهء منطق و عقل (به طور نسبى) به دین بنگرند. طالقانى و بازرگان از اعتقاد به انتظار امام دوازدهم شیعیان، نه افسانهء «ظهور مردى که بیش از هزار سال پیش در چاهى در شهر سامراى عراق پنهان شده»، بلکه اشاره اى مى دانستند به اعتقاد به آینده اى عادلانه که «حکومت جهانى واحد» (عنوان جزوه اى از بازرگان) را نوید مى دهد. ما نسبت به جنبش انقلابى و جنگ استقلال در الجزایر بسیار حساس بودیم. نماینده اى از جبههء آزادیبخش به نام آیت شعلال که از ایران دیدن مى کرد به مسجد هدایت هم آمد و سخنرانى کرد. در سال هاى ۱۳۴۰ هوا براى افکار دینى سنتى پس بود و شیخ على اکبر هاشمى رفسنجانى بر سر منبر از چه گوارا تجلیل مى کرد و طالقانى آرزو مى کرد که کاش مى شد براى چه گوارا (که به تازگى کشته شده بود) مجلس ترحیم و یادبودى در مسجد هدایت برپا کند و نمونه هاى فراوان دیگر که در جاى دیگرى باید گفت (۱۶).
معدودى از فعالین انجمن اسلامى که در نهضت آزادى هم فعال بودند در تلاش براى کشف راه هاى «مبارزه با امپریالیسم» به نقد سیاسى نهضت آزادى رسیدند و در جوّى جهانى که از تجارب و نبردهاى انقلابى سرشار بود و با توجه به شکست احزاب و جریانهاى رفرمیست، از جبههء ملى و نهضت آزادى و روحانیت و نیز حزب توده در خرداد ۱۳۴۲، راه حل خروج از بحران سیاسى را در پیش گرفتن مبارزهء انقلابى مخفى و حرفه اى دیدند. با این گسست سیاسى، گروهى که بعدها «سازمان مجاهدین خلق ایران» نام گرفت پایه گذارى شد. گزینش راه انقلاب در عین حفظ چارچوب نظرى اعتقادات اولیه اسلامى، این گروه را که دیگر با انجمن اسلامى و نهضت آزادى فاصله اش بیشتر مى شد به تدریج به آموزش هاى چپ در نظر و عمل نزدیک کرد. سازماندهى، همان سازمان انقلابیون حرفه اى لنینى بود و درک و تفسیر پدیده هاى اجتماعى و سیاسى و تاریخ به ماتریالیسم تاریخى نزدیک و نزدیکتر گشت بدون آنکه طبق همان آموزشهاى بازرگان که در انجمن آموخته شده بود، پیوند فکرى ما با اعتقاد به نیروى قادر ماوراى طبیعى بریده شود.
اگر مهندس بازرگان اسلام خود را با محک هاى علمى (فیزیک و ترمودینامیک…) مى سنجید، مجاهدین در پیمودن راه مبارزهء ضد امپریالیستى خود و تلاش در راه آنچه به نفع ستمدیدگان جامعه مى دانستند تنها به گرفتن تأییدى بر برداشت خود از دین اکتفا مى کردند. اگر براى مهندس بازرگان مهم بود که براى ماهیت جن و فرشته توضیحى دست و پا کند و آنها را انرژى معنا مى کند، براى کسانى که به مجاهدین پیوستند هیچ اهمیتى نداشت که قرآن به هفت طبقه در آسمان و زمین باور دارد. اما مهم بود که وقتى در نتیجهء تجربه و مطالعهء خویش فهمیده اند که کار منشأ ارزش است آیه اى هم در قرآن پیدا کنند که این را تأیید کند (و أن لیس للانسان الا ما سعى: واینکه براى انسان هیچ نیست جز آنچه کوشیده است سورهء ۵۳ النجم آیهء ۳۹). مجاهدین که از درون انجمن اسلامى و نهضت آزادى سربرآوردند دیگر هدفشان اصلاح دینى نبود. سیاست و توجه به مسائل زندهء اجتماعى آنان را از پرداختن به الاهیات و تفسیرهاى آن تا حد زیادى بى نیاز کرده بود.
گرایش انجمن اسلامى و نهضت و کلاً طرفداران مکتب بازرگان عملاً دو جناح شدند: اقلیتى راه انقلاب و مبارزه با امپریالیسم پیمودند و رادیکالیسم، آنان را به مدارج بالاترى ارتقاء داد ولى اکثریت افراد این طیف در عین حفظ یا بیان عواطف خود نسبت به مجاهدین، در عمل با آنان همراهى نکردند و طیف ملى مذهبى را که امروز بقایایش را مى بینیم نمایندگى مى کنند (۱۷).
سفر به قم با درگذشت آیت الله بروجردى
نهاد روحانیت شیعه که در ایران به صورت یک قدرت موازى از عهد صفویه به بعد  در کنار حکومت خودنمایى مى کرد، گاه دست در دست حکومت داشت و زمانى براى به دست آوردن سهم بیشتر از قدرت سیاسى در رقابت با آن بسر مى برد. در آن عهد مراجعى وجود داشتند مانند مجلسى، و نیز شیخ بهاء الدین عاملى (شیخ بهائى) که نخستین رسالهء عملیه را به فارسى به نام «جامع عباسى» نوشت. (در رسالهء عملیه براى شیعیان شرح داده مى شود که وظایف عملى شان در برابر خدا و افراد جامعه چیست از عبادات تا معاملات و امور دیگر.) علت اهمیت مذهب شیعه و نظریه پردازان و کارگزارنش این بود که اینان ایدئولوژى نخستین حکومت مرکزى ایران را پس از قرنها ملوک الطوایفى فراهم کرده بودند تا دربرابر خلافت عثمانى (سنى)، ایران واحد و متمرکز شیعى پا بگیرد. و طبیعى بود که آنها در قدرت سیاسى حق آب و گل داشته باشند. روحانیت شیعه (و تئوریزه کردن مرجعیت و ضرورت تقلید هر فرد شیعه از یک مجتهد) به تدریج جا افتاد و در زمان آیت الله سید حسین بروجردى به گسترده ترین حد از نفوذ خود رسید. از نیمهء دوم دههء ۱۳۲۰ تا پایان دههء ۱۳۳۰، او بر دنیاى شیعه (ایران، و بخش هایى از عراق، لبنان، پاکستان و افغانستان و هرجاى دیگر که شیعیان بودند) نفوذى چشمگیر داشت. مدارس متعدد براى طلاب حوزه هاى علمیه دینى و اقامت و هزینهء زندگى آنان فراوان برپا کرد، در شهرهاى بزرگ چند کشور شیعه نشین نماینده داشت. وجوهات شرعى (زکات و خمس و سهم امام و غیره) از همه جا به سوى قم (که «دربار» او قرار داشت) بدون هیچ کنترل رسمى و بانکى سرازیر بود. مجتهدین جامع الشرایطى که ممکن بود رقیب او محسوب شوند یکى پشت سر دیگرى درگذشتند از جمله آیت الله صدر (که به گفتگو و روابط با اهل تسنن اهتمام مى ورزید و در لبنان هم نماینده اى داشت)، آیت الله محمد تقى خوانسارى (که قاطعانه «حکم» ملى شدن صنعت نفت را به حمایت از مصدق صادر کرده بود) و آیت الله حجت. پس از جنگ جهانى دوم مجتهدین بزرگى که بطور نسبى داراى افکارى باز و بردبار بودند از سید ابوالحسن اصفهانى مقیم نجف گرفته تا برخى دیگر که برشمردیم از دور خارج شدند و جاى آنها را بروجردى گرفت. رسالهء عملیهء او به نام توضیح المسائل تلاش نوینى بود براى گسترش هرچه بیشتر نفوذ یک مرجع تقلید در بین مردم عادى.
بروجردى کودتاى ۲۸ مرداد را تأیید کرد و به شاه تبریک گفت. طى سال هاى دههء ۱۳۳۰ رابطه بین دربار و قم ادامه داشت. شاه که زیر فشار آمریکایى ها و با روى کار آمدن کندى ناگزیر بود اصلاحات ارضى را در ایران به اجرا درآورد (هم از اینرو که گسترش سرمایه دارى نیاز سرمایهء جهانى بود و هم از اینکه آمریکا از خطر کمونیسم مى ترسید) با مخالفت بروجردى روبرو بود و اصلاحات ارضى عملاً نتوانست به اجرا درآید تا زمانى که بروجردى درگذشت (فروردین ۱۳۴۰).
با مرگ بروجردى جهان شیعه با خلأ قدرت روبرو گشت و هیچ بدیل شایسته اى وجود نداشت. شاه نمى خواست که مرجع بزرگ تقلید در قم باشد لذا براى آیت الله حکیم که عراقى بود و در نجف مى زیست تلگرام تسلیت فرستاد. در ایران چند نفر بودند مانند آیت الله سید کاظم شریعتمدارى و گلپایگانى و مرعشى نجفى در قم، آیت الله میلانى در مشهد و دیگران (خمینى هنوز مطرح نبود زیرا او هنوز رسالهء عملیه نداشت. خمینى استاد در حوزه دینى قم بود، اما به عنوان مجتهد اعلم که از او تقلید کنند شناخته نمى شد. او در سالهاى ۱۳۴۰ با استفاده از نردبان سیاست به مقام مرجعیت رسید. او اولین مرجع تقلید است که عمدتاً به خاطر مواضع سیاسى اش علیه شاه به مرجعیت رسید.
اصلاح طلبان دینى چه در لباس روحانى مانند مطهرى و طالقانى و… چه در لباس شخصى مانند مهندس مهدى بازرگان به فکر شوراى مرجعیت افتاده بودند تا به اصطلاح این نهاد رهبرى شیعه را از افتادن به این دام که همهء کارها به یک نفر و اطرافیانش بیفتد جلوگیرى کنند. کسى که مرجع تقلید مى شد مانند بروجردى، به رغم سالخوردگى وگوش بسیار سنگین (خود بروجردى) یا نابینا (مانند آیت الله قمى در نجف) همچنان حق داشت که در امور کوچک و بزرگ دینى و غیر دینى دخالت کند و سرنوشت زندگى فردى و اجتماعى میلیونها نفر شیعه به او سپرده مى شد.
در یک هىأت نمایندگى متشکل از دهها نفر از طرف انجمن هاى اسلامى دانشجویان و غیره براى شرکت در مراسم بزرگداشت آیت الله بروجردى در مسجد اعظم قم و طرح تصوراتى که خود از اسلام و مرجعیت شیعه در شرایط آن زمان داشتیم به قم رفته بودیم. در اتوبوس در نیمهء راه یکى از اعضاى سابق انجمن که دیگر عضو انجمن اسلامى مهندسین بود به نام حسن عرب زاده برخاست کمى صحبت کرد و شعار داد با امید به اینکه «حکومتى داشته باشیم مثل ۷ سال پیش» یعنى حکومت مصدق. در جو خفقان زدهء آن سالها براى من این شعارى به یاد ماندنى بود. در مجلس چندهزار نفرهء مسجد اعظم قم یکى از مسؤولین با سابقهء انجمن، مهندس هاشم صباغیان، بیانیهء انجمن را خواند که تا حدودى پیشنهاد «شوراى مرجعیت» در آن گنجانده شده بود. به چند مجلس و مناسبت دیگر هم دسته جمعى رفتیم که تقریباً همان «وحدت حوزه و دانشگاه» را که پس از انقلاب رژیم پیش مى کشید تداعى مى کند.
سفر دوم ما به قم زمانى ست که در سال ۱۳۴۱ خمینى را پس از دستگیرى اول آزاد کرده بودند. جمعیت مردم از شهرهاى مختلف به سوى خانهء خمینى که حیاط بزرگى داشت سرازیر بود. ما هم دسته جمعى و با پلاکارد و شعار رفتیم. خمینى در یک پنجدرى بزرگ کنار دریچه نشسته بود و دستش را از دریچه بیرون آورده روى متکا گذاشته بود تا مردم صف بسته دستش را به احترام و انقیاد ببوسند. ما در این صف نرفتیم و در جاى دیگرى باقى ماندیم. در همان منزل با جمعیت کثیرى که حضور داشتند بلندگو و تریبونى هم بود که کسانى نظر و پیام و حرف خود را خطاب به خمینى و جمعیت حاضر مى گفتند. خواست ما در نوشته اى که خواندیم تا آنجا که یادم هست این بود که روحانیون در مبارزه با حاکمیت، به جاى مخالفت با اصلاحات ارضى و شرکت زنان در انتخابات و …، با مداخلهء آمریکا و اسرائیل در امور ایران مخالفت کنند و در برخورد به رژیم شاه هیچ سازشى از خود نشان ندهند و با یادآورى برخى آیات قرآنى نتیجه مى گرفتیم که تا محو کامل دشمن باید به پیش رفت. سپس ما از خمینى وعدهء ملاقات خصوصى خواستیم که موافقت نکرد به این دلیل که من از «آقایانى که تشریف دارند چیزى پنهان ندارم». برخى شاگردانش از جمله خلخالى که مى شناختم حضور داشتند. من که سخنگوى جمع بودم گزارشى دادم از فعالیت هاى انجمن که با الهام از افکار بازرگان و طالقانى انجام مى شد و هدف از آنها فهم و بحث مسائل اسلامى ست و نیز کلاس هاى آموزشى که زیر نظر مطهرى و على غفورى و مرتضى جزایرى و محمد تقى جعفرى تبریزى داشتیم و اضافه کردم که در مباحث ایدئولوژیک و تحلیل اقتصادى کمبودهاى چشمگیر داریم و اینکه در این موارد باید کار مناسب صورت گیرد تا بتوان دربرابر مکاتب دیگر که در این موارد دستشان پرتر است و برنامه دارند ایستاد (منظورم ماتریالیست ها، توده اى ها و جامعهء سوسیالیست ها بود). خمینى در جواب، روى همین کمبود درنگ کرد و گفت اسلام هیچ کم ندارد. اسلام برنامه دارد و با تعجب گفت که حتى به شما جوانان مسلمانان هم فهمانده اند که اسلام برنامهء اقتصادى ندارد»…
کسانى که با روش فکر و کار ما مخالف بودند و به خمینى ارادتى کورکورانه داشتند حتى از دانشگاهیان، این جواب خمینى را نقطه اى منفى براى ما برداشت کردند و به گوش دوستانمان که در زندان بودند نیز رساندند. این گذشت. اما ۱۵ سال بعد که خمینى با سقوط سلطنت برسر کار آمد و نیز ۳۰ سال بعد از آن که رژیمش قدرت همه جانبه را بر ایران اعمال کرده آشکارا نمایان شده است که اسلام و اسلامگرایى هیچ برنامه اى غیر از آنچه در سایر کشورهاى سرکوبگر سرمایه دارى اجرا مى شود ندارد و به گفتهء سمیر امین: «اسلام سیاسى هر شکلى به خود بگیرد یک بن بست تاریخى ست، نه پاسخ به مسأله. اسلام سیاسى کاملاً با مدیریت سرمایه دارى ارتجاعى چه در عرصهء زندگى اقتصادى و چه اجتماعى مى تواند سازگارى داشته باشد».
اما ملاحظاتى در جایگاه طبقاتى ـ تاریخى انجمن
انجمن اسلامى دانشجویان و همتاهاى فکرى و عملى آن و کسانى که الهام بخش آن بودند، کوششان بر این بود که خود را از تعصبات و برداشت هاى آشکارا خرافى دور نگه دارند؛ زیرا داشتن یک اسلام خرافى و عقاید جاهلانه و آخوندى باعث سرشکستگى و خجالت بود. لذا تفسیر آنان از اسلام و عقاید دینى «شیک» و «شانه زده» بود، اما به دلیل عدم گسست از دگم هاى دینى و اعتقاد به وحى و ماوراء الطبیعه (که چقدر در توجیه آن کوشیده بودند) به شدت پایشان دربند بود و هیچ چیز از مسلمات یا غیرمسلمات عقاید دینى را صریحاً و علناً زیر سؤال نمى بردند. براى حج چه تفسیرهاى خیالى و غیر واقعى نوشته بودند (نک به سفرنامه هاى طالقانى، بازرگان، على شریعتى، على گلزاده غفورى از حج، هریک جداگانه و در سالهاى متفاوت. لازم به گفتن نیست که سفرنامهء حج آل احمد به نام «خسى در میقات» هم تا حد زیادى تحت تأثیر همین ها ست) که تنها با داشتن ایمانى کورکورانه و بدور از «منطق خرد» و به قصد توجیه و بازاریابى این سنتها و دوام آنها مى توان چنین چیزهایى نوشت. آنها به رغم زیر سؤال بردن درک سنتى از اسلام و هیاهو بر سر آن، جرأت این را نداشتند که از کشتار میلیونها گوسفند در مناسک قربانى یا از پرتاب سنگ به شیطان (!) یا آوردن آب زمزم براى گذاشتن در کفن خود (نک به وصیتنامهء مهندس بازرگان) انتقادى بکنند که این رفتارهاى ارتجاعى و خنده دار را زیر سؤال ببرد. تاریخ (بخواهیم یا نخواهیم) با طبقاتى سر و کار دارد که در دفاع از منافع طبقاتى و ایدئولوژى شان البته پیگیر هستند. جنبش اصلاح دینى هم از این امر مستثنا نیست. دین لازمهء حفظ آن منافع است. بورژوازى ایران از آنجا که اصیل نیست نه در ضدیت با فئودالیته (نظام پیشاسرمایه دارى) کارى کرده، نه در فاصله گرفتن قاطعانه از مذهب. براى آنها مهم این است که این رشته اعتقادى بریده نشود. شاید برخى تصور کنند که به دلیل همین اعتقادات بوده که انجمنى ها و نهضتى هاى سالهاى پیش از انقلاب و کلاً ملى ـ مذهبى ها، خود را با خمینى زیر یک چتر مى دیدند و لذا زیر خرقهء او رفتند، ولى گمان مى کنم درست تر این است که بگوییم آنان آمال طبقاتى خود را در رژیم جمهورى اسلامى قابل تحقق مى دیدند. این رژیم هرقدر هم که به آنان بى مهرى و ستم کند باز هم رژیم خودشان است.
طیف انجمنى ها (چه دانشجو، چه مهندس و…) در چارچوب یک جامعهء بورژوایى و ارزش هاى آن مى کوشیدند از دیگران چیزى کم نداشته باشند و نداشتند. مقام هاى دانشگاهى و مشاغلى مانند مهندسى مشاور در پروژه هاى ساختمانى و صنعتى دولتى و خصوصى را اشغال مى کردند. مهندس منوچهر سالور (پدر صنعت سیمان ایران) که ریاست چند کارخانهء سیمان و قند را بر عهده داشت؛ مهندسان مشاور معین فر، کتیرایى و طاهرى که هر سه در کابینهء بازرگان وزیر شدند و مهندس تاج (شرکت برق و بعد وزیر نیرو) و پروژه هاى ساختمانى و سدسازى و … آنها به دلیل گرایش مصدقى کما بیش آشکار در دستگاه دولتى شاه راه نداشتند چنانکه خودشان هم غالباً از آن برحذر بودند، اما از آنچه «خدمت به مملکت» مى نامیدند هیچ کم نداشتند. بعدها هم وقتى به کمک خودشان رژیم جمهورى اسلامى برپا شد به خدمت رژیم خمینى درآمدند. مهندس عزت الله سحابى پس از بازگشت از کنفرانس برلین (سال ۲۰۰۰) وقتى دستگیرش کردند و مزاحمش شدند حرفش این بود که براى دفاع از رژیم به آلمان رفته بوده. نقش جریان «انجمن اسلامى ـ نهضت آزادى» در زین کردن اسب قدرت براى خمینى آنقدر منفى ست که شاید کمتر جریان سیاسى به چنین عاقبتى گرفتار آمده باشد که در استقرار این رژیم سرمایه دارى و مذهبى وحشى تا این حد سهم داشته باشد.
بازرگان که در چند سخنرانى دربارهء دین و سیاست معتقد بود که فعالیت سیاسى اش چیزى جز وظیفهء شرعى نیست، به رغم همهء پافشارى ها و مقاومتى که علیه استبداد شاه از خود نشان داده و به سالها زندان محکوم شده بود، به رغم همهء آزادیخواهى لیبرالى اش (مى گویم لیبرالى، چون آزادى مورد نظر او هرگز شامل کارگران و دهقانان و آنان که در معرض ستم ملى هستند نمى شد)، به رغم آنچه از فرهنگ بورژوایى فرانسه آموخته بود هرگز لائیک و سکولار نشد. درست است که در مخالفت با ولایت فقیه جسورانه هم سخن مى گفت ولى هرگز حکومت اسلامى را نفى نکرد (در آخرین مصاحبه اش هم با فرانکفورتر راوندشاو با اینکه راه را در سقوط رژیم مى بیند از اینکه بدیلى براى آن وجود ندارد آینده را تاریک مى بیند ــ چشم انداز شماره ۱۴، زمستان ۱۳۷۳، چاپ پاریس)
در تاریخ معاصر ایران، جریانى که با افکار و نوشته ها و اعمال مهندس بازرگان مشخص مى شود و بیش از ۳۰ سال فعالیت او را بیشتر در محافل دانشگاهى و فارغ التحصیلان دربر مى گیرد، اقلیتى کوچک بود که با روى کار آمدن خمینى ابتدا بیشترین ناز شست به او داده شد. (اولین نخست وزیر بازرگان و کابینه اش که غالب آنها از نهضت آزادى بودند وچهار ـ پنج نفر از جبههء ملى و امثال آن، و وقتى از بازرگان پرسیدند چرا همه را از دوستان خود انتخاب کرده اید گفت در ایران قحط الرجال است، همچنین اولین رئیس سنى مجلس شوراى ملى (دکتر یدالله سحابى) و شرکت چند نفر از آنان در شوراى انقلاب. تحقیر و طرد و ممنوعیت هایى که براى آنان از همان سال ۵۸ پس از کنار گذاشته شدن بازرگان از دولت به وجود آوردند مانع از آن نشد که آنها واسطهء استقرار رژیم جمهورى اسلامى باشند و از دفاع از آن دست بکشند. این رژیم رژیم آنها ست هرچند بخش دیگر حاکمیت دست و پایشان را ببندد. آنها هرگز علیه کلیت رژیم و ماهیتش چیزى نگفته اند.
از عهد مشروطیت، افکار سوسیال دموکراسى در ایران تا حدى مطرح شده بود، انتقادات زنده یاد احمد کسروى از شیعیگرى، صوفیگرى و بهایى گرى وروشنگرى هایش بازتاب یافته بود، فعالیت هاى دکتر تقى ارانى و انتشار مجلهء دنیا (که به خودى خود در آن دورهء سیاه رضاخانى یک حادثهء مهم بوده)، کتابها و مقالات تئوریک در بحث ماتریالیسم و مارکسیسم و سازماندهى هاى حزب توده وجنبش کارگرى و جوانان و زنان گسترش چشم گیرى داشت، جریان اصلاح دینى را به چنگ زدن هرچه بیشتر به عقاید سنتى واداشته پیوندى ناگسستنى درچارچوب اتحاد طبقاتى (و به رغم تفسیرهاى مدرن و مد روز) بین اصلاح طلبان لیبرال و طرفداران دین سنتى ایجاد کرده بود، به طورى که اصلاح طلبان را یاراى جدایى از آنان نبود، بلکه در خدمت آن (یعنى دین سنتى) قرار مى گرفتند. آنها به رغم نیت «صادقانه» و برخوردهاى «منطقى و عقلانى» و «دلسوزانه» شان، جایگاه تاریخى اى دارند که نه پیشروانه، بلکه واپسگرا ست. آقاى طالقانى به رغم تفسیرهاى مد روز از قرآن، در پایان تفسیر هر سوره، در کتاب «پرتوى از قرآن» ثواب خواندن آن را هم نوشته بود که من یادم هست موجب تعجب مجاهدین دههء ۴۰ بود و چیزى نداشتند بگویند جز اینکه «مال آخوند بودنش است». بازرگان براى اینکه پیشنهاد مصدق را دائر بر به عهده گرفتنِ ریاست هىأت خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس بپذیرد یا نه، پیش طالقانى رفته تا استخاره کند (و جالب اینکه تنها او نیست که چنین ذهنیتى داشته است. مهندس کاظم حسیبى استاد دیگر دانشکدهء فنى نیز براى اینکه مصدق را در دادگاه لاهه همراهى کند یا نه، به استخاره متوسل مى شود). همین دو مثال از دو پیش کسوت، بازرگان و طالقانى، مرا از آوردن مثالهاى متعددى که در زندگى این طیف از اصلاح طلبان مذهبى دیده ام (و خود در جوانى شاگرد یا همکار آنان بوده ام) بى نیاز مى کند.
جریان اصلاح دینى به رهبرى بازرگان ـ طالقانى (چه در انجمن هاى اسلامى و چه در نهضت آزادى) به حکم جایگاه طبقاتى و ایدئولوژیکش نمى توانست پیام آور عصر روشنگرى وروشن نگرى و دموکراسى و لائیسیته باشد، بلکه ترس از خطر کمونیسم آنان را به آراستن «نقش ایوان» دین واداشته حال آنکه خانهء دین «از پاى بست» ویران است ونمى توان با سخنان «علمى وار» و شعار و جمله پردازى آن را مد روز کرد.
آقاى طالقانى در مورد واقعهء آذربایجان روایت مى کند که از طرف جمعى از علما و مجامع دینى انتخاب شده بوده تا به زنجان برود و ارتش [شاه] را که از زنجان جهت سرکوب فرقهء دموکرات آذربایجان حرکت مى کرده تشویق کند: «صبح آن روز که ارتش و قواى چریک حرکت مى کردند آنها را از زیر قرآن رد کردم و به گوش یک یک آنها دعا خواندم و سر و روى آنان را بوسیدم. پس از متجاوز از ده شبانه روز مطالعه و فعالیت به تهران برگشتم و از مشاهدات و مطالعات خود بیش از پیش متوجه شدم که انحراف هاى فکرى عده اى از مردم و جوانان و عواقب آن خطرى بزرگ براى تمامیت و استقلال کشور دارد که ممکن است به نابودى و تجزیهء آن بکشد و تکلیف شرعى خود دانستم که اهتمام بیشترى در تشکیل جلسات مرتب و مفصل و منظم که مدتها در راه آن مى کوشیدم براى سخنرانى، بحث و انتقاد بر محور اصول برهانى خداپرستى و رد و انتقاد بر اصول ماتریالیستى و کمونیستى بنمایم. در نتیجه سپاهى از دانشجویان براى بحث و فهم اصول اسلامى و مقایسهء آن با اصول مادى تشکیل دادم که در دانشگاه و خارج دانشگاه آثار آن آشکار و هویدا گردید و بر محور همین فکر و نظر انجمن اسلامى دانشجویان و پس از آن معلمین و اطباء تشکیل گردید. بنابر این، تشکیل انجمن هاى اسلامى به دو منظور بود یکى وظیفه کلى دینى که جوانان با بحث آزاد اصول دین را دریابند (…) و وظیفهء خاص دیگرى که پیش آمده بود مبارزهء منطقى با اصول ماتریالیسم که اذهان جوانان و تحصیل کرده هاى ما را مى رفت که فرا گیرد» (باید یادآورى کنیم که طالقانى پس از واقعهء آذربایجان افراط کاریها و ستمگرى ارتش را محکوم کرد چنان که اقدامات عمرانى فرقهء دموکرات را نادیده نگرفت) [نقل از کتاب «طالقانى و تاریخ» نوشتهء بهرام افراسیابى و سعید دهقان، انتشارات نیلوفر تهران ۱۳۶۰، ص ۷۳ و ۷۵].
دین خمینى همان حکم کرد که منافع طبقاتى رژیمش ایجاب مى کرد، دین جریان بازرگان و طالقانى هم در شرایط خاص ایران نمى توانست چیز بهترى عرضه کند. نمونه اش موضعگیرى آنها در مواردى ست که با رژیم منافع مشترک داشتند مانند سرکوبها و قتل عام هاى ده ها هزار نفرى سالهاى ۱۳۶۰ یا سرکوب کارگران و زحمتکشان و نیز در کردستان و بلوچستان و خوزستان یا جاهاى دیگر. آنها حق دارند که زندانى شدن خود و دیگر ملیون را پس از ۲۸ مرداد ۳۲ محکوم کنند ولى زندانى شدن توده اى ها چطور؟ و در دههء پنجاه از زندانى شدن مجاهدین ناراحت بودند و پیام هاى همبستگى خصوصى مى فرستادند ولى قلع و قمع کمونیستها چطور؟ امروز هم  آه و ناله هاى ملى ـ مذهبى به عرصه هایى محدود مى شود که حوضچهء «آب خرد» زندگى شان با سختگیرى هاى «برادران حاکم» آشفته مى شود.
اصلاح طلبى همیشه و همه جا هست زیرا بازتاب کنش و واکنش هاى طبقاتى و ایدئولوژیک درون جامعه است. هیچ حکم کلى و همیشگى طبعاً نمى توان صادر کرد. آنها نقش تاریخى خود را ایفا کرده اند. زمانى گام هایى به جلو برداشته اند و زمانى دیگر به دلیل همان منافع طبقاتى خود جانب ارتجاع را گرفته اند.
براى جریانى فکرى و سیاسى که من در آن بوده ام مرحلهء فعالیت در انجمن و ادامهء آن مرحله اى انتقالى بوده است، زیرا با آن اهداف و انگیزه هاى مبارزاتى که ما دارا بودیم این مرحله براى امثال من شاید گذرگاهى ضرورى بوده تا به تدریج از وزنهء اندیشهء دینى در ذهن و مبارزهء ما کاسته شود، تا سرانجام، پس از طى مراحل دشوار، از آن گسست کنیم، تا به همراهى با طبقات زحمتکش و ستمدیده اى بپردازیم که اکثریت جامعه را تشکیل مى دهند، کارگران و زحمتکشانى که خود را متعلق به آنان مى دانیم و بالاخره از ایدهء کمونیسم و ضرورت کوشش در راه رهایى بشر از استثمار دفاع کنیم که خود تازه آغاز راه است. این ارزیابى سریع و کوتاه نه امیدها و خوش قلبى ها و فضیلت هاى فردى بازرگان ها و دیگران را نفى مى کند و نه از ارزش تاریخى آنها مى کاهد. بل، تنها بر این نکته تأکید مى ورزد که در مصاف مبارزهء طبقاتى و دستگاه هاى ایدئولوژیک توجیه کنندهء آنها، آنچه تعیین کننده است همانا جایگاه و سمتگیرى طبقاتى ست.
یادداشتها:
* در اینکه موضوع این نوشته، یعنى فعالیت فرهنگى (دین شناسى) و سپس سیاسى جمعى از دانشجویان، مى تواند جزء «جنبش دانشجویى» به طور کلى تلقى شود یا نه، ابتدا درنگ و کنکاش کردم و سپس به نظرم رسید که در کلیت آن مى گنجد.
۱ـ والله الذى ارسل الریاح (و خداوند کسى ست که بادها را مى فرستد) سورهء ۳۵ آیهء ۹.
۲ـ هو الذى یصوّرکم فى الأرحام کیف یشاء (او کسى ست که بدانگونه که خواهد شما را در رحمها نقشبندى کند) سورهء ۳ آیهء ۶.
۳ـ و ما تسقط من ورقة الا یعلمها (و هیچ برگى [از درخت] نمى افتد مگر آنکه [خدا] آن را مى داند) سورهء ۶ آیهء ۵۹.
۴ـ تعزُّ من تشاء و تذلُّ  من تشاء (به هرکس که خواهى فرمانروایى بخشى و از هرکس که خواهى فرمانروایى بازستانى) سورهء ۳ آیهء ۲۶. [ترجمهء آیه ها برگرفته از ترجمهء بهاء الدین خرمشاهى ست از قرآن.]
۵ـ  نک. به مقالهء هیثم منّاع «تفتیش عقاید در تاریخ عرب و اسلام» در آرش ۴۲ـ۴۱ اوت ـ سپتامبر ۱۹۹۴.
۶ـ ترس از خواندن درس تکامل طبیعى و تئورى داروین در مدرسه صرفاً به ۶۰ سال پیش در ایران یا به برخى دست اندرکاران کنونى جمهورى اسلامى بر نمى گردد. در آمریکا نیز در برخى از ایالت ها، از زمان ریگان به بعد، ممنوع شده است. نک به کتاب دومینیک لوکور: آمریکا از کتاب مقدس تا داروین، انتشارات دانشگاهى فرانسه ۱۹۹۲:
Dominique Lecourt, L’Amérique entre la Bible et Darwin, PUF, Paris ۱۹۹۲.
۷ـ ألم نجعل الأرض کفاتاً (آیا زمین را فراگیر نساختیم؟) سورهء ۷۷ آیهء ۲۵.
۸ـ دربارهء نَسخ یعنى منسوخ شدن احکام نک. از جمله به: آیهء ۱۰۶ از سورهء ۲ (بقره) و توضیحى که بهاء الدین خرمشاهى در ترجمه اش از قرآن، ذیل همین آیه در ص ۱۷ آورده است.
۹ـ در بارهء تلفیق دین و فلسفه و مباحثى که برانگیخته نک. از جمله به «تاریخ فلسفه در جهان اسلامى» اثر حنا الفاخورى و خلیل الجر ترجمهء عبدالمحمد آیتى، انتشارات زمان، تهران ۱۳۵۸، فصل پنجم «اخوان الصفا» ص ۱۹۰. نیز در لغت نامهء دهخدا و فرهنگ معین ذیل اخوان الصفا.
۱۰ـ نک. داریوش آشورى، عرفان ورندى در شعر حافظ (بازنگریستهء هستى شناسى حافظ) نشر مرکز، تهران ۱۳۷۹
۱۱ـ سعید نفیسى در یکى از کتابهایش به گمانم «نیمه راه بهشت»…
۱۲ـ دکتر کاظم سامى روانپزشک که همراه با محمد نخشب و دوستان دیگرش «نهضت خداپرستان سوسیالیست» و بعدتر «حزب مردم ایران» و سپس «جمعیت آزادى مردم ایران» (جاما) را تأسیس کرده بود، با غلامحسین ساعدى همکار بود و کتابى تخصصى باهم نوشته یا ترجمه کرده بودند، بارها در دورهء شاه به زندان افتاد و جسورانه مبارزان زخمى یا بیمار جنبش چریکى را مداوا مى کرد، در دولت بازرگان وزیر بهدارى بود و در آذرماه ۱۳۶۷ جوخه هاى ترور وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى او را در مطب خودش با ضربات کارد کشتند و البته هیچ ردى از قاتل به دست ندادند.
۱۳ـ جالب اینکه پس از ۵۰ سال، این دو واژه (پیکار و اندیشه) همچنان مرا همراهى مى کنند، امیدوارم در مدارى حلزونى و بالاتر!
۱۴ـ سید عبدالرضا حجازى (اهل شهرضا) خود را وابسته به فدائیان اسلام مى دانست. بسیار خودنما و حرّاف بود. بارها به زندان افتاد و زود آزاد شد. گویا در سال ۱۳۴۴ بود که تصادفاً او را در تهران دیدم. گفت که در زندان بوده و از جمله از او مى پرسیده اند «آن کسى که از طرف دانشجویان در منزل خمینى پشت بلندگو سخنرانى کرد نامش چیست» و من نام شما را نگفتم. بارى، در دو دههء ۴۰ و ۵۰ او یکى از آخوندهاى منبرى جنجالى تهران بود. روابط مشکوکى با برخى مراکز قدرت در دورهء شاه از جمله سید جعفر بهبهانى داشت و به رغم خدماتى که به خمینى کرده بود، از آنجا که گویا از مسؤولین «حزب خلق مسلمان» بوده، چندى پس از بهمن ۵۷ اعدام شد.
۱۵ـ در مورد تصور نهضت آزادى از مسائل اجتماعى پیش از بهمن ۱۳۴۱ نک. به بیانیه اعلام مواضع س. م. خ. ا. ص ۶۱ در
نشانى اینترنتى زیر:

http://www.peykarandeesh.org/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Bayaniyeh-۱۳۵۴-۴.pdf

۱۶ـ خاطره اى ست مربوط به تابستان ۱۳۴۲ که مهندس بازرگان در زندان قزل قلعه بود. رهبران جبههء ملى هم هنوز در زندان بودند. آن روزها کتابى در ایران منتشر شده بود از ژان پل سارتر به نام «جنگ شکر در کوبا» ترجمهء جهانگیر افکارى. این کتاب که ابتدا به صورت پاورقى در کیهان چاپ شده بود مجموعه گزارش هایى بود که سارتر در سفر خود با سیمون دوبوار به کوبا براى روزنامهء دست راستى فرانس سووار فرستاده بود تا به گفتهء خودش «خوانندگان این روزنامهء دست راستى هم از آنچه در کوبا مى گذرد مطلع شوند». این گزارش ها در فرانسه به صورت کتاب درنیامد. بازرگان این کتاب جنگ شکر در کوبا را خلاصه کرده در بند عمومى براى زندانیان که سران وکادرهاى جبههء ملى و نهضت آزادى بودند، به صورت سخنرانى ایراد کرده بود. او در مقدمه اى بر آن گفته بود که دراین کتاب، اگر به جاى شکر، نفت بگذارید و به جاى باتیستا (دیکتاتور سابق کوبا) شخصى دیگر را (یعنى شاه را)، خواهید دید که «به هرکجا که روى آسمان همین رنگ است». و با این مقایسه گفته بود که اگر درد ایران و کوبا یکى ست، درمان هم یکى ست. بازرگان دستخط آن را به من سپرد تا اگر شد علنى و گرنه مخفیانه به چاپ بسپارم (همین جا اضافه کنم که سپردن چنین مسؤولیتى به من که آن روزها حد اکثر مى توانستم در چارچوب جنبش دانشجویى فعال باشم، بیش از آنکه موقعیت امثال مرا نشان دهد، ضعف و از هم گسیختگى تشکیلات نهضت را آشکار مى ساخت). من این جزوهء ۶۰ـ۵۰ صفحه اى را سرانجام وقتى در تبریز مخفى بودم  (زمستان همان سال ۴۲) با یارىِ دکتر محمد میلانى که دانشجویى هوادار نهضت بود، در انتشارات سروش، مخفیانه چاپ کردم و نام آن را انقلاب کوبا گذاشتم. وقتى به تهران برگشتم و آنها را با خود آوردم هنوز دادگاه سران نهضت و کادرهاى آن ادامه داشت. در پادگان عشرت آباد به ملاقاتشان رفتم. آقاى دکتر یدالله سحابى که از چاپ این جزوه خبر داشت با ناراحتى از من انتقاد کرد که چرا روى جزوه نوشته اید: «انقلاب…» در حالى که ما در زندان هستیم؛ ولى بازرگان که ایستاده بود، وقتى سحابى رفت، دستش را روى دوشم گذاشت که «تراب، ناراحت نشو. خوب کردى. نهضت همین است». مهندس بازرگان که تحت تأثیر جوّ موجود مى خواست از تجربهء کوبا بیاموزد کتابچهء «اسلام مکتب مبارز و مولّد» را هم نوشت و در آن مى گفت که جز با زور دربرابر دیکتاتورى ها نمى توان ایستاد و اینکه نه تنها اسلام با شمشیر پیش رفته، بلکه مسیحیت هم که شعارش محبت است جز با زور و خونریزى به دینى جهانى بدل نشده است. اما همو یکى دو سال بعد، در زندانِ قصر کتاب «آزادى هند» را نوشت و راه نجات مردم ایران را در عدم خشونت و تجربهء گاندى جستجو مى کرد. جالب اینکه در آن سالها جوّ سیاسى و اجتماعى طورى بود که از بین خوانندگان کتاب هاى او کمتر کسى رغبت کرد راه حل عدم خشونت را که وى در این کتاب ۳۰۰ـ۲۰۰ صفحه اى بررسى کرده بود بخواند و ناشر آن (کتابفروشى محمدى ـ شاه آباد) زیان کرد (این پاورقى نقل از مطلبى ست که تحت عنوان «و چند خاطره از ۱۶ سال آشنایى با مهندس بازرگان و فکر او» به مناسبت درگذشت بازرگان در مجلهء نقطه شمارهء ۱ بهار ۱۳۷۴ نوشته بودم.).
۱۷ـ هدى صابر، همکار نشریهء ایران فردا (که به مدیریت عزت الله سحابى منتشر میشد) و یکى از فعالان ملى ـ مذهبى اخیراً کتابى منتشر کرده به نام «سه همپیمان عشق». در این کتاب قطور، افرادى فعال یا غیر فعال از جریان ملى ـ مذهبى کنونى خاطرات کوچک و بزرگ خود را از سه بنیانگذار سازمان مجاهدین (محمد حنیف نژاد، سعید محسن، اصغر بدیع زادگان) روایت مى کنند. کتاب با زبانى احساساتى و انشائى، مجاهدین مزبور و به خصوص محتواى فکرى، عملى، سیاسى و تشکیلاتى آنان را در حد همان انجمن اسلامى و گاه متأسفانه پایین تر نشان میدهد و قامت افراشتهء آن مجاهدین را در حدى که امروز برخى ملى ـ مذهبى ها لازم دارند مى تراشد و کوچک مى کند. من که هم آن سه نفر و هم اغلب راویان را از نزدیک مى شناخته ام و به لحاظ شخصى به همه شان احترام مى گذارم، از ارائهء چنین تصویرى از آن سه نفر متأسفم ولى در نظرم به خوبى روشن است که چرا دست اندرکاران این کتاب، در این مرحلهء کنونى از جنبش مبارزاتى مردمى، آن سه مجاهد را پس از نزدیک به ۳۵ سال، چنین معرفى مى کنند.