ناآرامي و آشوب در جنوب ايران در زمان كودتاي رضاخان ددر اسناد وزارت خارجه آمريكا
سر كنسول فولر در گزارشي تحت عنوان «تجمع بيش از حد نيروي نظامي در جنوب ايران» مينويسد: «مسير كاروانها تقريباً از لوث راهزنان پاك شده، اما نيروهاي نظامي اين خلأ را پر كرده و به جاي آنان دست به غارت كاروانها ميزنند. مكارياني كه از اينجا به شيراز سفر ميكنند، به شدت از اين ماجرا شاكي هستند. غالباً سربازها به بهانه «نياز ارتش» 10 تا 30 قاطر از كاروان اين افراد مصادره ميكنند، اما نه به اين دليل كه واقعاً به آنها نياز دارند، بلكه به منظور باج گرفتن و معمولاً مبلغي كه از اين طريق به دست ميآورند از قيمت قاطرها بيشتر است. مكاريان خواهان توقيف چنين راهزنيهايي نيستند، بلكه از اين شاكي هستند كه وجه ثابتي از ايشان درخواست نميشود و هر بار مبلغ خاصي مطالبه ميگردد. اين قضايا باعث شده است تنها سيستم ترابري كه اين منطقه را به مركز ايران متصل ميكند، دچار سردرگمي و كاستي گردد. رانندهاي در يكي از گاراژهاي بوشهر حاضر نشد در برابر 12 دلار ماشين خود را در اختيار سربازها قرار دهد، چرا كه استطاعت چنين كاري را نداشت. لذا مورد ضرب و شتم ايشان قرار گرفت و روانه زندان گرديد. يكي از كارمندان يك شركت معتبر انگليسي در اين منطقه كه در عين حال نماينده شركت نفت استاندارد اويل و شركت اتومبيلسازي فورد نيز بود، از طرف مدير شركت موظف شد يادداشتي به اداره گمرك تحويل دهد. چون مراجعه او به گمرك مقارن ظهر بود، به او اجازه ندادند؛ و چون كار به اعتراض و مشاجرة لفظي كشيد، حسابي او را كتك زدند. يكي از نگهبانان ايراني اداره قرنطينه بريتانيا مورد حمله و تعدي يك افسر نظامي قرار گرفت و هنگامي كه تلاش كرد از خود دفاع كند، به شدت مورد ضرب و جرح قرار گرفت و روانه زندان گرديد. اكنون سربازها مدعي هستند كه وي ميبايست اعدام شود چرا كه وي به يك افسر نظامي كه يونيفورم به تن داشته حمله كرده است.» شكايتها همچنان ادامه داشت اما كسي اهميت نميداد و رسيدگي صورت نميگرفت: «در بندرلنگه و روستاهاي اطراف در شرايط به شدت وخيم گزارش شده است و هيأتي از وجوه اعيان شهر اكنون به بوشهر آمدهاند و رسماً به والي شكايت بردهاند... شكايات به مقامات بالاتر ارجاع داده شده است اما بعيد به نظر ميرسد كه افراد توانمند و صديقي پيدا شوند كه بتوانند اين نيروهاي نظامي را تحت كنترل درآورند. انگليسيها نگرانند و شك ندارند كه دير يا زود يك اروپايي به ضرب گلوله كشته ميشود.» اين پيشبيني درست از آب درآمد و اندكي بعد يك انگليسي به ضرب گلوله كشته شد.
در حادثهاي كه دالس آن را «گوشهاي جالب از ديپلماسي بريتانيا» ناميده است، يك انگليسي در فارس كشته ميشود:
مفتخرم به اطلاع وزارت خارجه برسانم كه در تاريخ 29 اكتبر اخباري به تهران رسيد. حاكي از اينكه، چند روز پيش از اين تاريخ، يكي از اتباع بريتانيا به نام كاكس، كه از سكنه شيراز بود و در امور حمل و نقل و اتومبيلراني در جنوب ايران دست داشت، در جاده بوشهر شيراز در روستايي به نام كنار تخته، در 60 مايلي شيراز، به قتل رسيده است. ماجراي اين قتل تا اندازهاي غيرعادي است و شرح آن در چنين زمان و موقعيتي جالب به نظر ميرسد؛ اكنون تنها چند ماه از كشته شدن سرگرد ايمبري ميگذرد و همچنان چشمها به دولت بريتانيا خيره مانده است كه در اين شرايط چه تدبيري ميانديشد. ماجرا از اين قرار است كه كاكس در 27 اكتبر به همراه يك انگليسي ديگر از بوشهر به سمت شيراز در حركت بوده است. پس از عبور از روستاي مذكور، كه در نهايت در آنجا نيز كشته شد، ماشين آنها با صخرهاي برخورد كرده و خسارت سنگيني به آن وارد ميشود، آنچنان كه ايشان مجبور ميشوند به كمك چند تن از اهالي منطقه ماشين را بلند كنند. وي به روستا بازميگردد و از ژاندارمهايي كه در آنجا مستقر بودند، درخواست كمك ميكند. ميان شماري از ژاندارمها و كاكس مشاجرهاي درميگيرد و كاكس مشت محكمي به شكم يكي از آنان ميكوبد و او را بيهوش ميكند. همقطاران سرباز مجروح فوراً كاكس را توقيف ميكنند. وضعيت ژاندارم مجروح رو به وخامت ميرود و حتي علائم مرگ در او ظاهر ميشود. ژاندارمها با خونسردي كامل به كاكس ميگويند كه اگر رفيق آنها كشته شود، او نيز كشته خواهد شد. يك ساعت و نيم بعد كه فرد مجروح درگذشت، ژاندارمها تهديد خود را عملي ساخته و كاكس را در كمال خونسردي اعدام ميكنند. هنگامي كه اين خبر به تهران ميرسد، سفارت بريتانيا به كنسول خود در شيراز دستور ميدهد به محل قتل رفته و از جزئيات حادثه باخبر شود. اين جزئيات كه از طريق نامه ارسال شده، هنوز به تهران نرسيده است.
موري ميافزايد:
به نظر ميرسد آقاي اسموند اووي، كاردار سفارت بريتانيا تا حدودي از اين ماجرا باخبر بود. وي در 3 نوامبر به من خبر داد كه به تازگي ماجرا را به اطلاع دولت خود رسانده است، چرا كه تا آن زمان اطلاعات چنداني از حادثه در دست نداشته است. اينكه آيا دولت وي خواهان اعدام قاتلان ميشود يا خير، از حوزه اطلاعات و اختيارات او خارج است. وي اذعان داشت كاكس به دليل قتلي كه خود مرتكب شد، به دست ايرانيها كشته شده است؛ بنابراين شكايت عليه ايشان چندان هم روشن و بمورد نيست. اوضاع در تهران به گونهاي است كه به نظر ميرسد دولت بريتانيا در حال حاضر قصد ندارد قضيه قتل كاكس را پيگيري كند، زيرا نميخواهد اوضاع سياسي كنوني را كه بسيار به نفع ايشان است خراب كند. سفارت بريتانيا امروز صبح خبر داد كه اقداماتي كه تاكنون براي دستگيري قاتلين صورت گرفته، به نتيجه نينجاميده است.» در 30 نوامبر 1924 موري مينويسد: «مفتخرم به اطلاع وزارت خارجه برسانم كه پيشبيني من درست از كار درآمد و سفارت بريتانيا مترصد است كه اين ماجرا را بيسر و صدا ختم كند. برخلاف اظهارات رضاخان، سردارسپه و رئيسالوزرا، كه گفته است قاتلين به سزاي عمل خود خواهند رسيد، تاكنون هيچ اقدام مؤثري براي دستگيري ايشان صورت نگرفته است و اين در حالي است كه محل تقريبي ايشان مشخص است. هيچيك از وعدههايي كه در مورد اعدام قاتلين و دريافت غرامت براي بيوه و فرزندان مقتول داده شده بود، تاكنون عملي نشده است. آقاي ادموند مانسون،* مستشار سفارت بريتانيا، در 30 نوامبر به من خبر داد كه سفارت در نظر دارد تا زمان عادي شدن اوضاع جنوب ايران، پيگيري قتل كاكس را به تعويق بيندازد.
با قتل كاكس، اندكي پس از قتل ايمبري، به موري ثابت شد كه اظهارات مدرس در 10 اكتبر 1924 صحت داشته است: «اگر شخص وزيرمختار بريتانيا در يكي از خيابانهاي تهران كشته ميشد، سفارت اين كشور وانمود ميكرد كه وي در اثر سكته قلبي از دنيا رفته است و بدين ترتيب از به خطر افتادن روابط دولت خود با ايران جلوگيري ميكرد.»
اوضاع همچنان در جنوب وخيم گزارش ميشد. فولر در 30 مارس 1925 مينويسد: «عشاير تنگستاني در نزديكي بوشهر، كه در زمان اشغال انگليسيها مشكلات فراواني را به وجود آوردند، يكبار ديگر سر به شورش برداشتهاند. آنها روستاها و منازل اطراف بوشهر را غارت كرده و روزي نيست كه اموال شماري از مردم بومي منطقه را به يغما نبرند. كدخدا يا فرمانده نگهبانان روستايي، موظف شده است از مناطق دور افتاده اطراف بوشهر محافظت كند اما متأسفانه اكنون ده ماه است كه حقوقي دريافت نكرده است. وي به سختي افراد خود را نگاه داشته و براي نجات ايشان از گرسنگي مجبور شده است اموال خود را بفروشد. در چنين شرايطي وي نميتواند براي محافظت از روستا اقدامي صورت دهد.» سرانجام در تابستان سال 1925 رهبر شورشيان تنگستاني دستگير شد و دولت مركزي تلاش كرد اين عشيره را خلعسلاح كند: «سرنوشت 20 سرباز ايراني كه براي تحقيق به محل اعزام شده بودند بسيار جالب است. هنگام ورود به شهر با چند ريش سفيد برخورد كردند كه به سربازها گفتند تفنگداري در اين روستا وجود ندارد؛ و اگر باور ندارند ميتوانند روستا را جستجو كنند. سربازها وارد روستا شده و هرگز از آن خارج نشدند. شمار ديگري از سربازان ايراني كه در روستاهاي ديگري مستقر بودند، چند زن روستايي را مورد اذيت و آزار قرار دادند. روستاييان به فارس زبانها اندكي مهلت داده و از ايشان خواستند كه روستا را ترك كنند. عدهاي تعلل ورزيده و كشته شدند. يك سرباز ايراني ديگر چند روز پيش كشته شد. شماري از نيروهاي نظامي براي تنبيه مردم اين روستا از زمين و دريا به اين منطقه اعزام شدند.» فولر همچنين ميافزايد: «دشمنياي كه اين قبيله با دولت دارد منطقه را براي نيروهاي نظامي كه براي جستجوي در اين روستاها اعزام ميشوند، ناامن كرده است.» انتظار ميرفت دولت مركزي در پاييز حمله گستردهاي عليه تنگستانيها به راه بيندازد. در آن تاريخ «2000 تن از نيروهاي نظامي ايران، اين روستاها را پياپي مورد حمله قرار خواهند داد و تلاش ميكنند شورشيان را خلع سلاح كنند.» پس از «آزادسازي» خوزستان، چند هنگ قشون در اين استان مستقر شد: «نيروهايي كه به تازگي وارد محمره شدهاند، كاملاً منفورند. همانگونه كه به شيخ مستبد نگاه ميشد، به آنها نيز نگاه ميشود؛ اما مردم منطقه اكنون متوجه شدهاند كه حكمراني خودخواهانه خانواده عرب [شيخ خزعل] بسيار قابل تحملتر از خودسري افسران نظامي است. در اهواز نيز اوضاع به همين منوال است؛ اما از آنجا كه نفوذ اعراب در آنجا كمتر است، وخامت اوضاع به اندازه محمره نيست.» فولر گزارش ميكند به دنبال تقويت نيروها در اين منطقه، اوضاع همچنان پرتنش و وخيم باقي ماند: «بينظمي در محمره ادامه خواهد داشت، چرا كه جمعيت غالب اين منطقه عرب و از حاميان شيخ هستند و از جانب اعراب عراق نيز حمايت ميشوند... به دنبال خشكسالي، قحطي سراسر خوزستان و عراق را فراگرفته است و حاميان شيخ خزعل به راحتي مردم را تحريك ميكنند؛ شمار زيادي از ملازمين مسلح وي شغل خود را از دست دادهاند.» وي حملهاي را كه در 24 جولاي 1925 به محمره صورت ميگيرد، چنين توصيف ميكند: «حدود 300 مرد مسلح وارد شهر شدند. تنها 50 سرباز ايراني از اين شهر محافظت ميكردند. 25 نفر براي نگهباني از اداره گمرك، بانك و ديگر مناطق و نيمي ديگر به صورت ذخيره آماده خدمت بودند. سربازان ايراني با سنگر گرفتن در پشت كيسههاي شني مستقر بر روي بام، به خوبي مقاومت كردند و شورشيان عرب موفق نشدند بانك و ديگر اماكن محافظت شده را تسخير كنند. بنابراين راه به جايي نبرده و پس از غارت بازار، با سر و صداي زياد شهر را ترك كرده و يا وادار به ترك شهر شدند. بر اساس گزارش محرمانه نماينده بريتانيا در اين منطقه، كه اجازه دادند من هم آن گزارش را ببينم، در اولين شب 130 عرب داخل شهر كشته شدند و 100 نفر ديگر در جنگهاي خارج از شهر به قتل رسيدند. صدمهاي به هيچيك از سربازان ايراني وارد نشد اما يك تبعه انگليسي زخمي و تبعه ديگر كشته شد؛ هر دوي اين اتباع هندي بودند. روز بعد، نيروي كمكي از اهواز عازم اين منطقه شد و يك دسته از سربازان هنگ «پهلوي» نيز ضميمه اين هنگ شد. بريتانيا نيز نيروهاي خود را روانه اهواز كرد و يكي از قايقهاي جنگي خود را درخليج فارس نيز به خدمت گرفت. اما از آنجا كه آرامش منطقه به سرعت برقرار شد، دليلي براي دخالت وجود نداشت. اوضاع شهر آرام و بيشتر مغازههاي بازار تعطيل است. همچنان شمار زيادي از اعراب به همراه خانوادهها و احشام خود از طريق رودخانه به عراق ميگريزند. چند روز پيش شورشيان عرب مجدداً دست به اقدام نظامي زدند و گفته ميشود 100 تن از ايشان به هلاكت رسيدهاند بدون اينكه حتي يك نفراز نيروهاي ايراني زخمي شود. نيروهاي ايراني كاخ شيخ را به تصرف خود درآوردند. زنان بسيار و فرزندان بيشمار وي نيز در كاخ ديگر او در بصره زندگي ميكنند. خود وي نيز به همين كاخ [در بصره] پناه برده بود كه مقامات ايراني با متوسل شدن به دوز و كلك او را به ايران آورده و دستگير كردند. در اين كاخ (در ايران) مقدار زيادي طلا و تفنگ انگليسي يافت شد، كه مقامات ايراني سعي كردند آن را نشانهاي از دخالت بريتانيا در اين ماجرا، جلوه دهند. بريتانيا اين اظهارات را رد كرد و مدعي شد بريتانيا به جبران خدمات شيخ و بيمارستاني كه در اختيار نيروهاي انگليسي گذاشت، چند سال پيش مقداري پول، تفنگ و تعدادي كشتي در اختيار شيخ قرار داده است. فرمانده قشون جنوب به منظور دريافت صندوقهاي طلايي، كه از كاخ شيخ محمره بيرون آورده شده است، در نوزدهم ماه جاري بوشهر را ترك كرد.»