آمريكا و غارت ميراث فرهنگي ايران

روابط سياسي ايران و آمريكا از ابتداي قرن گذشتة ميلادي تاكنون قوسي نزولي پيموده است؛ نزول از حسن‌نيت ابتدايي مردم و دولت ايران به كشوري در آن سوي درياها به نام «كشورهاي متحد آمريكا» يا «اتازوني» تا بدبيني و نفرت شديد همين مردم از «ايالات متحده آمريكا» يا به اختصار «آمريكا» نفرتي كه خود يكي از علل موجدة پديده‌اي تاريخ‌ساز به نام «انقلاب اسلامي ايران» شد. در اين روند نزول، چهره‌ها و نهادهايي رخ مي‌‌نمايند كه نقش‌آفرينان اين سير و تحول هستند؛ اگر در ابتداي قرن، مردم ايران، آمريكا را با باسكرويل و شوستر و دكتر جردن و كالج آمريكايي مي‌شناختند، در اواسط قرن، سر و كارشان با دريفوس و هندرسون و كرميت روزولت و شوارتسكف و سازمان مركزي اطلاعات آمريكا (سيا) افتاد؛ و سرانجام نتيجة عمل ريچارد هلمز و ويليام سوليوان و وزارت خارجة آمريكا و شركت‌هاي نفتي و تسليحاتي، در اواخر قرن ميراثي بر جاي گذاشت كه جز شكافي عميق و خصومتي شديد چيز ديگري نبود؛ خصومتي كه اينك به مشكلي پيچيده در سطح بين‌المللي تبديل شده و خروارها «حسن‌نيت» آن را جبران نمي‌كند. كمترين جزء اين مجموعة عظيمِ مشكل، ميلياردها دلار اموال ايران است كه سي سال است در يد تصرف آمريكاست؛ در حقيقت روابط «ايالات متحده آمريكا» و «جمهوري اسلامي ايران» هنوز هم در ادامة «گفتمان تاراج» تعريف مي‌شود.
كتاب «قحطي بزرگ» به استناد بايگاني وزارت امور خارجه آمريكا بخش ديگري از روابط ايران و آمريكا طي سال‌هاي 1304 تا 1320 را نشان مي‌دهد؛ روابطي «فرهنگي و علمي» در عرصة تحقيقات باستان‌شناسي. ظاهراً فرهنگ و علم و تحقيق و پژوهشهاي باستان‌شناسي، در جهان مدرن، بايد كاملاً از سياست مستقل باشد و شرافت و پاكدامني علمي بايد مانع از نفوذ «گفتمان تاراج» در انديشه و عمل «دانشمندان» و «باستان‌شناسان» و «علاقه‌مندان به هنر ايراني» شود. اما اسناد نشان مي‌دهد كه قوس نزولي در عرصة روابط فرهنگي و علمي نيز عيناً تكرار مي‌شود. در روند سير قوس نزولي، اپهام پوپ و هرتسفلد و گدار و اشميت و بريستدها و... و مؤسسه شرق‌شناسي و دانشگاه شيكاگو و... در عالم فرهنگ و پژوهش و باستان‌شناسي همانطور رفتار مي‌كنند كه سياستمداران و مأموران وزارت خارجه و سازمان مركزي اطلاعات آمريكا. عجيب است كه نقطة پاياني اين قوس نزولي روابط فرهنگي و علمي نيز به «تاراج» ختم مي‌شود؛ و در قالب همين «گفتمان تاراج» است كه دانشگاه شيكاگو هفتاد سال است كه 30000 قطعه لوح گلي كشف شده در تخت‌جمشيد را ـ كه سند افتخار ملت ايران است ـ به بهانة پژوهش و رمزگشايي از نوشته‌هاي الواح باستاني ايران از ايران خارج كرده و به عنوان امانت نزد خود نگه داشته و امروز با خيانت در امانت اين الواح را نيز غصب كرده و از پس دادن آن به صاحب اصلي‌اش خودداري مي‌كند؛ همانطور كه دولت آمريكا اموال ملت ايران را پس نمي‌دهد. مگر دانشگاه شيكاگو، مؤسسه‌اي خصوصي و علمي و مستقل از دولت آمريكا نيست؟
كتاب «قحطي بزرگ» نه فقط براي اهل تحقيق و تاريخ و علاقه‌مندان به باستان‌شناسي و سرگذشت گنجينه‌هاي هنري ايران سخت جالب توجه است، بلكه براي درك درست رفتار ديپلماتهاي آمريكايي و نحوة تعامل آنها با مردم مشرق‌زمين، و فهم «رابطه گرگ و ميش» به كار اهل ديپلماسي و كاركنان وزارت خارجه نيز مي‌آيد؛‌ وقتي رابطه، «رابطة گرگ و ميش» و «ارباب و رعيت» باشد، همه چيز از آنِ «ارباب» است؛ از نفت و منابع ديگر گرفته تا مزيتهاي استراتژيك و ژئوپليتيك و تا گنجينة ميراث باستاني چند هزار سالة يك ملت.
كتاب «قحطي بزرگ» ترجمه‌اي از پژوهش دكتر محمدقلي مجد محقق ايراني مقيم آمريكا است كه با عنوان:   The Great American Plunder of Persia's "Antiquities, 1925-1941.  در سال 2003 منتشر شده است. طبق اسناد دولتي آمريكا «افرادي مانند پرفسور پوپ در كار سرقت عتيقه‌جات از امام‌زاده‌ها و مساجد ايران و فروش آنها به موزه‌هاي آمريكايي بودند. طبق اين اسناد، اشيايي كه براي نمايش در نمايشگاه هنر ايران، كه در سال 1931 در لندن برگزار شد، به خارج انتقال يافت هيچ‌گاه به ايران بازگردانيده نشدند. اسناد آمريكايي نشان مي‌دهند كه محمدعلي فروغي (ذكاءالملك) و پسرش محسن فروغي نماينده و كارگزار پرفسور پوپ در ايران بودند و به كار سرقت و قاچاق آثار باستاني اشتغال داشتند.»
بر اساس اسناد كتاب قحطي بزرگ : «بدون هيچ ترديد، دولت ايران مي‌تواند در دادگاه‌هاي ايالات متحده آمريكا اقامه دعوي كند و خواستار استرداد اشياء و عتيقه‌جاتي شود كه به سرقت رفته و به طور غيرقانوني از ايران خارج شده است.»
دكتر محمدقلي مجد براي تدوين و انتشار كتاب «قحطي بزرگ» با مشكلات زيادي مواجه شده است. «براي انتشار كتاب قحطي بزرگ نيز با دشواريهاي فراوان مواجه شدم. كتاب را اول به انتشارات دانشگاه فلوريدا، كه ناشر دو كتاب قبلي‌ام بود، عرضه كردم. آنها پرفسور براين اسپونر ، استاد دانشگاه پنسيلوانيا را براي بررسي كتاب تعيين كردند؛ يعني همان دانشگاهي كه در كتاب من متهم بود به غارت ميراث فرهنگي ايران.
واكنش پرفسور اسپونر بسيار خصمانه بود. او با اشاره به «تعارض علايق» خود و من، از ارايه هرگونه گزارش كتبي درباره كتاب امتناع كرد و تنها اظهارنظر شفاهي نمود. در زماني كه وي در كار خرابكاري و سمپاشي بر ضد كتاب بود، من ترجيح دادم آن را از انتشارات دانشگاه فلوريدا پس بگيرم؛ به اين ترتيب، چند ماه تلف شد. بايد بگويم كه شيوه پرفسور اسپونر شبيه شيوة پرفسور رينگر بود. هر دو حاضر نشدند به طور كتبي درباره كتابهايم اظهارنظر كنند و هر دو مي‌ترسيدند كه سند مكتوبي از خود به جا بگذارند. با توجه به چنين روشي، انسان به شك مي‌افتد كه نكند تلاش هماهنگ و سازمان‌يافته‌اي براي سانسور و بايكوت كتاب‌هاي مغاير با ديدگاه‌هاي خاصي در جريان باشد.
بعد از انتشارات دانشگاه فلوريدا، به سراغ ناشراني رفتم كه كتابهايي درباره غارت آثار باستاني مصر و عراق منتشر كرده بودند؛ مثلاً انتشارات دانشگاه كاليفرنيا و انتشارات دانشگاه تگزاس؛ ولي هيچ‌كدام حاضر نشدند كتاب من را حتي براي بررسي تحويل بگيرند. من متحير بودم كه چرا چنين مي‌كنند. حتي سعي كردم كه كتاب را به وسيله انتشارات مزدا [مستقر در آمريكا] منتشر كنم. كتاب را چند ماه نگه داشتند و بعد رد كردند. جالب است بدانيد كه همين انتشارات مزدا كتابي درباره پرفسور پوپ چاپ كرده و در آن از وي چهرة يك فرشتة معصوم و نوع‌دوست ساخته است و...»
پس از يك سال تلاش، بالاخره ناشري كتاب را چاپ مي‌كند.
كتاب «قحطي بزرگ» تحليل مستندي از تارج سرمايه و ميراث كهن سرزمين ايران است و مي‌تواند دست‌مايه پژوهشهاي بيشتري در اين موضوع قرار گيرد و زواياي ديگري از اين يغما را آشكار نمايد.