سخنراني مهندس شهرستاني در نشست تخصصي بررسي نقش مطبوعات در بسترسازي كودتاي 28 مرداد تحت عنوان مطبوعات در دوران كودتا

بسم‌الله الرحمن الرحيم. مطبوعات عامل انتقال جوامع بشري، يا حداقل از مهمترين عوامل انتقال از فرهنگ شفاهي به فرهنگ كتبي هستند. به خصوص تأثيرشان در عامة مردم غيرقابل انكار است. در كشورهايي مثل كشورهاي آسيايي و خاورميانه، در سده‌هاي گذشته، مشكل بي‌سوادي مشكل عمده‌اي بود. آرام آرام كه اين كشورها وارد محيط كتبي و سواد مي‌شدند، مطبوعات طبعاً تأثير بيشتري مي‌گذاشت. به خصوص كه اين ايام رسانه‌اي مثل تلويزيون اصلاً وجود نداشت، راديو هم به تازگي شروع شده بود و صداي آن هم در همة نقاط كشور به راحتي شنيده نمي‌شد. به اضافه نسبت به راديو كه يك رسانه دولتي، رسمي و حكومتي بود حساسيت شديدي وجود داشت. بنابراين نقش مطبوعات ـ كه به حق در دورة مشروطه رُكن چهارم نام گرفتند ـ بسيار اساسي بود.
    در بعضي اسناد اشاره خواهيم كرد كه اين ركن چهارم متأسفانه گاهي به ستون پنجم بيگانه تبديل شدند. اينجاست كه خطرهاي گوناگوني ايجاد شد؛ بيگانه اعم از چپ، راست، غرب و شرق.  چيزي كه هم باعث تشديد حضور مطبوعات در اين دوره و هم تشديد تنوع و فعاليتهاي بسيار گسترده و شبه آنارشيستي شد، آزاديهاي الزامي و اجباري بعد از شهريور 1320 بود. بعد از حذف رضاخان از قدرت توسط انگليس‌ها ـ با توافق مشترك ساير قدرتها ـ خفقان شديدي كه دوران ديكتاتوري رضاخان به وجود آورده بود از بين رفت. حكومت مي‌خواست سوپاپ اطميناني ايجاد كند. به خصوص محمدرضا شاه كه خيلي جوان و ناپخته بود و به هر قيمتي مي‌خواست پادشاهي كند. در آن لحظات آخر هم التماس مي‌كرد كه جواهرات مهم نيست، به انگليسها، امريكائيها و روسها بگوئيد كه نگذارند سلطنت از خاندان ما بيرون رود. پدرش هم برايش مهم نبود. مهم اين بود كه او باقي بماند. در آن شرايط، فضاي بازي ايجاد شد. در همسايگي ما، همساية بزرگ شمالي هم تحول اساسي ـ انقلاب كمونيستي يا بلشويكي ـ اتفاق افتاده بود و به اصطلاح ماركسيسم و كمونيسم شده بود. تا مدتها پس از انقلاب كمونيستها و حتي تا اوايل پيروزي انقلاب اسلامي گروههاي چپ، ماركسيسم را به عنوان نظريه و تئوري انقلاب ترويج مي‌كردند و مي‌گفتند اگر كشوري بخواهد از زير يوغ امپرياليسم خارج شود، حتماً بايد به تئوري انقلاب متوسل شد. به آن اصطلاحاً فلسفه انقلابي مي‌گفتند و اين فلسفة انقلابي هم چيزي جز ماركسيسم نبود. در فضاي روشنفكري جامعه چنان القا كرده بودند كه تقريباً چنين باوري ايجاد شده بود. براي ادعاي خود طبعاً شواهدي هم مي‌آوردند، شواهدي چون كوبا، آلباني و تا حدودي الجزاير و چين. مي‌گفتند تنها راه نجات براي رهايي از امپرياليسم، ماركسيسم است. اين موج از آن طرف آمده بود. تشكيل حزب توده در ايران به رهبري سليمان ميرزا و ديگران هم تابع اين تفكرات بود. البته اين حزب مانند همة احزاب و دسته‌جات، طيفهاي گوناگوني ـ از افراطي تا تفريطي ـ داشت. عملكردهايشان هم قدري با هم متفاوت بود، اما ماهيتها و ريشه‌ها يكي بود. در اين دوره عدم آگاهي عمومي هم بسيار مؤثر بود. خيلي قضايا قائم به شخص است، يعني اعتماد مردم به اشخاص. مثلاً مرحوم آيت‌الله كاشاني به اعتبار شخصيت ديني، علمي، روحاني و تقوايي كه داشت مورد اعتماد مردم بود. اين ملاك بود. مردم مي دانستند چنين اشخاصي ممكن است اشتباهاتي داشته باشند، اما خائن نخواهند بود. اين حداقل قضيه است. در اين دوره هم از بس گرايشهاي مطبوعات را به جناحهاي مختلف، روس، انگليس، آلمان ديده بودند و مي‌ديدند كه سياستمدارهاي وابسته به اين سه قدرت بر سر ايران چه بلاهايي آوردند، به دنبال نيروهاي ملي و مستقل مي‌گشتند و شعارهاي ملي سر مي‌دادند. اين هم طبيعي بود. اين را در آثار اشرف‌الدين حسيني، نسيم شمال، كه يكي از عاليترين نمونه‌هاي طنز دورة مشروطه است مي‌توان ديد. اين مرد واقعاً مظلوم واقع شده است. يك طلبة يك لاقباي فقير كه يك تنه نشريه در مي‌آورد. توزيعش هم به همت بانوان متدين تهراني بود كه مخفيانه و زير چادر نشريه را پخش مي‌كردند. يك قران، يك قران براي روزنامه جمع‌ مي‌كردند. اشرف‌الدين حسيني هم به نام روزنامه‌اش ـ آقاي نسيم شمال ــ معروف شده بود. اين نشريه ذكر مي‌كند كه «ملك ايران شده ويران ز سه فيل، روس فيل اَنگل فيل آلمان فيل». اين فيل يعني گرايش و وابستگي. احزاب هم همه ظاهراً آزاد بودند كه هر كاري دلشان مي‌خواهد بكنند. در اين شرايط اولين چيزي كه رشد مي‌كند مطبوعات است. حالا نمونه‌هايي را هم عرض مي‌كنم. خيلي عجيب است. در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي هم وضع همينطور بود. در آن دوره با مصوبة شوراي انقلاب هيئت سه نفره‌اي براي دادن مجوز مطبوعات تشكيل شد. من در شوراي انقلاب دبير اين هيئت بودم. در آنجا از مراكزي مانند مركز اسناد انقلاب اسلامي استعلام مي‌كرديم. آن موقع هنوز وزارت اطلاعات تشكيل نشده بود. يكي از مواردي كه آنجا مطرح شد و عنوان خوبي هم بود تقواي سياسي بود. در 28 مرداد هم اين موضوع خيلي گرفتاري درست كرد. اين موضوع در لايحة مطبوعات مصدق وجود نداشت، اما در لايحة شوراي انقلاب بود. يعني اگر طرف داراي تقواي سياسي نبود، به او مجوز نشريه نمي‌دادند.
    در جلسات متعدد بحث بود كه تقواي سياسي و عدم تقواي سياسي يعني چه. در يكي از جلسات كه شهيد سيدكاظم موسوي ـ معاون شهيد باهنر ـ هم حضور داشت، من گفتم تقواي سياسي يعني حزب توده كه درخواست مجله دارد، اگر از انقلاب اسلامي تعريف كند، از اسلام تعريف كند، تقواي سياسي ندارد. دروغ مي‌گويد. قاعده‌اش اين نيست كه او از ما تعريف كند. اين يعني ريا، يعني خدعه. توجه داشته باشيد عدم تقواي سياسي يعني اين. اگر ماركسيست است بايد نظرات خودش را بگويد. مثلاً يكي از اعضاي فعال حزب توده فوت كرده بود و نشريه‌شان نوشته بود كه رفيق فلاني كه عضو فعال حزب توده بود يك شيعة اثني‌عشري كامل بود كه تا آخرين لحظات حيات به حزبش وفادار بود. من نمي‌دانم اين تناقض را چه جوري بايد حل كنيم. اين تقواي سياسي نيست. ما اين گرفتاري را در مورد مطبوعات دوره كودتا هم مي‌بينيم. يكي از كارهايي كه در دولت مصدق انجام شد لايحة اختيارات بود. دكتر مصدق در مرداد 1331 با جنجال و مقدمات و مؤخراتي كه مي‌دانيد لايحة اختيارات را به تصويب رساند و قانون اختيارات تصويب شد. يعني اختيارات خاصي گرفت. بر اساس اختياراتي كه در مرداد 31 گرفته بود ـ نخست در آذر 1331 و سپس در 15 بهمن 1331 ـ لايحة قانوني مطبوعات را به تصويب رساند. بر اساس اين لايحة قانوني با خيلي مطبوعات هم برخورد كرد. اينجور نبود كه تصور كنيد با اينها برخورد نشد. در اين ميان نام عده‌اي در اسناد پرونده‌هاي دادگستري به چشم مي‌خورند كه ما اسم آنها را مزدوران حرفه‌اي مي‌گذاريم. اينها تقريباً براي همه كار مي‌كردند. مثلاً شعبان جعفري. جالب است بدانيد روي پرونده دادگستري او كه به 14 آذر 1330 مربوط است ـ اوايل دولت دكتر مصدق كه به دليلي او را دستگير كردند ـ قاضي نوشته بود شعبان جعفري توي پرانتز بي‌مخ. مثل اين كه اين بي‌مخ يك امر ذاتي براي او بوده است. نمي‌دانم چه جوري بوده و از كي به بي‌مخ معروف شده است.
    در پرونده شعبان جعفري معلوم است كه وي با گروهي از افرادش به تعدادي از مطبوعات حمله كرده و آنها را داغان كردند، از بين بردند و شكستند. حتي به همسايه‌ها آسيب زدند. عاقبت شعبان بي‌مخ را دستگير كردند، تحويل دادستاني نظامي دادند. از دادستاني نظامي به دادگستري منتقل شد. در دادگستري يك قاضي محكم ايستاد و او را محكوم كرد. هشت، نه ماه هم توي زندان ماند، طوري كه از آنجا نامه‌اي به دكتر مصدق نوشت كه خواندني است. نوشت كه قرار بود چند روز بيشتر توي زندان نباشيم، حالا نُه ماه طول كشيده است. بگوييد ما را رها كنند. يادداشت يك سطري هم آقاي دكتر مصدق به آقاي يگانه ـ وزير دادگستري ـ نوشت كه مشكل ايشان را حل كنيد. من نمونة شگفتي را عرض مي‌كنم. نمونه‌هاي مختلفي هست. چند دسته روزنامه‌ها با دولتِ به اصطلاح ملي مخالفت مي‌كردند. مقدمه‌سازي مي‌كردند. حتي زماني هم كه دكتر مصدق و آيت‌الله كاشاني با هم خوب بودند و مشكلي نداشتند، باز هم جوسازي مي‌كردند. طبعاً معلوم است كه به نفع شاه و امريكا و انگليس عمل مي‌كردند. بعضي از اين روزنامه‌ها با گرايشهاي راست افراطي بودند. بعضي شكل و شمايل مذهبي به خود گرفتند. برخي هم كاملاً مدرن و چپ نشان مي‌دادند. نمونة جالب «به سوي آينده» است. از يازده ارديبهشت تا دو آذر 1331 اين نشريه را بررسي كرديم. سي و دو بار عنوان عوض كرده است. مشابه به اين موضوع، در آغاز انقلاب اسلامي، حزب توده بيست و پنج نشريه درخواست كرده بود. در 1331 ش وقتي به سوي آينده توقيف شد، نشرية ديگري به نام «آخرين نبرد» بعد «صبح تابان»، «عصر نو»، «نويد آينده»، «دژ مستحكم»، «مبارزان» به فاصله يك ماه، دو ماه با تعويض اسم چاپ شدند. در فاصله حدود يك سال، سي و دو نشريه چاپ مي‌شد كه همه هم آدرسشان خيابان فردوسي، كوچة باربد بود. يعني يك جا اين نشريات به همة‌ گروهها و جناحها هم حمله مي‌كردند.
    يكي از نشرياتي هم كه متأسفانه عنوان مذهبي به خود گرفته بود، نبرد ملت بود. اوايل با فدائيان اسلام بود، ولي بعداً حتي كاريكاتور شهيد نواب صفوي را هم به صورت بدي مي‌كشيد و به آنها بد مي‌گفت. شديداً به زاهدي وابسته شد. چون فرصت من تمام شده به همين جا ختم مي‌كنم. والسلام عليكم.