بازنویسی تاریخ چریکهای فدائی خلق توسط «اشرف دهقانی»

دست‏کاری و جابه‏جائی رویدادهای تاریخی بر افکار بعضاً عناصر و جریانات چپ ایران سیطره انداخته است. پر واضح است‏که سهم و برخورد مدافعین نظام، پیرامون توضیح وقایع‏ی مبارزاتی نیروهای کمونیستی - انقلابی، روشن می‏باشد. انتظاری از بانیان دنیای سراسر ظلم نمی‏رود و وظیفه‏ی‏شان دست‏کاری، وارونه جلوه دادن رویدادها و تحریف وقایع‏ی تاریخی‏ست. امّا در عوض نگاه کمونیست‏ها و انقلابیون، پایداری و مطلع سازی رخ‏دادهای مبارزاتی به نسل‏های آتی‏ست. به عبارتی دقیق‏تر، وظیفه‏اش دست‏کاری و جابه‏جائی‏ها نیست. مجاز به نقد سیاست‏ها و تاکتیک‏هاست؛ امّا اصلاً و ابداً حق بازنویسی، کم‏رنگ و پر رنگ نمودن نقش افراد و کتمان آن‏ها را ندارد. در حقیقت کار بست چنین متدی نه تنها امانت‏داری نیست بلکه تخریب کمونیست‏های صدیق و جان‏باخته‏گان راه رهائی‏ست. به هر دلیل، و به بهانه‏ی نقد و تجلیل نمی‏توان، وقایع و تاریخ نوشته شده را زیر و رو نمود و بر اساس تمایلات شخصی – سیاسی، آنرا بازنویسی نمود. متأسفانه یکی از بازنویسان و تحریف کنندگان تاریخ چریکهای فدائی خلق ایران «اشرف دهقانی»ست. یعنی این‏که وی بیش از اندازه دارد به حایشه‏ها می‏رود و به سیاست انکار و تخریب کمونیست‏های صدیقی هم‏چون حمید اشرف و یاران‏اش روی آورده است.

 

البته که ناگفته نماند «اشرف دهقانی» بیگانگی عجیبی با نقد خودی و “سازمان“اش دارد. اصلاً و ابداً کاری به کارنامه‏ی سی و چند ساله‏ی خود و “سازمان“‏اش ندارد. کاری به این ندارد که تا چه اندازه با آرمان چریکهای دهه‏ی چهل و اوائل دهه‏ی پنجاه، که “معمولاً با مبارزه مسلحانه تداعی می‏گردد“، فاصله گرفته است. کاری به این ندارد که تا چه اندازه دارد از شناسائی سیاسی – عملی چریکهای فدائی خلق از خود تعلل بخرج می‏دهد و …..

به هرحال و از آنجا که چپ و «اشرف دهقانی» عادت به بررسی کارکردهای خودی ندارند، بنابراین در این نوشته سعی خواهد شد تا بازنویسی تاریخ چریکها از جانب وی را که در تورنتوی کانادا [بمناسبت چهلمین سال‏گرد رستاخیز سیاهکل] طرح و در “نوشته‏ی از پاسخ به ضرورت زمان تا گسست از تئوری” آمده است، مورد بررسی قرار گیرد و به بینیم که حرف‏ها و نوشته‏جات‏اش، در خدمت به کدام آرمان و منفعت سیاسی‏ست.

 

واقعیت این است‏که سخنرانی و نوشته‏ی «اشرف دهقانی» را نمی‏توان صرفاً در حوزه‏ی تحریف و بازنویسی تاریخ چریکهای فدائی خلق محدود نمود. در عرصه‏ی سیاسی – تئوریک [و در ارائه‏ی درک از تاکتیک مسلحانه و مناطق آزاده شده ..] هم مبلغ انحرافات و کج فهمی‏هاست. بقول خود می‏خواهد ذهن نسل جوان را، از آن‏چه که بر جنبش کمونیستی ایران و بویژه بر تاریخ چریکهای فدائی خلق رفته است، مطلع سازد؛ امّا عملاً پای در مسیری می‏گذارد که نه تنها در خدمت به روشنگری نسل جوان امروزی نیست بلکه گم‏راه کننده و هم‏چنین تخریب چریکهای فدائی خلق دهه‏ی چهل و پنجاه است. براستی نمی‏دانیم که وی چه اصراری بر بزرگ نمودن بعضاً کمونیست‏ها و قامت چریکهای فدائی خلق اواخر و اوئل دهه‏ی چهل و پنجاه را دارد؟ چه اصراری بر آن است تا به‏جای توضیح درک و فهم کار کمونیستی - جمعی، نقش فرد را بر جسته نماید؟ مگر می‏توان آن کار عظیم - منظور حرکت چریکها در سیاهکل و متعاقباً ارائه‏ی تحلیل و مطالعه‏ی شرایط عینی جامعه – را به حساب یک هسته و یا یک فرد گذاشت؟ مگر قبل از شکل‏گیری و “بدعت‏گذاری” هسته‏ی مورد اشاره‏ی وی، رفقا پویان و احمدزاد و مفتاحی هسته‏ای را - بمنظور تحقیق و تفحص پیرامون مناسبات حاکم بر جامعه - راه‏اندازی ننمودند؟ چرا اشرف دهقانی و بر اساس کدامین ادله دارد می‏گوید: ” .. تا جائی‏که من می‏دونم، بدعت گذاران این روش کار در دهه ۴۰ در ایران هم، رفقای گرانقدر ما بهروز دهقانی و صمد بهرنگی بودند“.

 

قبل از هر چیز تاکید بر این‏موضوع بی‏مناسبت نمی‏باشد که «صمد بهرنگی» کمونیستی وفادار به آرمان کارگران و زحمت‏کشان بود و همه‏ی زندگی خود را در راه رشد و روشن‏گری کودکان و محرومان و توضیح مناسبات گندیده‏ی آموزش و پرورش قرار داده است. امّا وصل وی به جریان چریکهای فدائی خلق، – جریانی که هنوز متولد نشده بود – و هم‏چنین به‏عنوان بدعت‏گذار کار تحلیلی، نمی‏تواند کار آن‏چنان صحیح‏ای باشد. «صمد بهرنگی» تأثیر بسزائی در ادبیات کودکان از خود بر جای گذاشت و آن‏چنان غمی بر دل مناسبات و طبقه‏ی سرمایه‏دار کاشت که تا ابد ماندگار است. مسلم است‏که راه «صمد»، به راهِ و روش ده‏ها جوان و نوجوان تبدیل گشت. «صمد» محصول آن‏دوره از جامعه‏ی خفقاق‏زده‏ای بود که توانست با زبان کودکان، تصویر حقیقی مملکت به یغما بُرده شده را به تصویر در آورد؛ امّا هرگز و هرگز در قامت چریک ظاهر نگشت و نام وی به‏مانند ده‏ها کمونیست و مبارز با نام و بی‏نام نشان، در تاریخ مبارزات ضد امپریالیستی میهن‏مان به ثبت رسیده است.

وانگهی چرا نسل جوان امروزی می‏بایست بر گفته‏های شفاهی «اشرف دهقانی» استناد نماید و تاریخ نوشته شده را به کنار نهد؟ سئوال این است مگر به غیر از این است‏که، چه آن حرکت و چه آن کار تحقیقی در مورد روستاها و شهرها و بررسی نقش طبقه‏ی کارگر و غیره بدون سازماندهی و کار گروهی همه‏گیر ناممکن بود؟ مگر به غیر از این است‏که بعد از شکست جبهه ملی دوّم، رفقا پویان، احمدزاده و مفتاحی، به مطالعه‏ی منظم مارکسیسم – لنینیسیم روی آوردند و قصد و هدف‏شان، شناخت جامعه و بررسی تجارب گذشته‏ی چپ ایران بود؟ برای این‏که بی سند حرف نزده باشیم، در این زمینه با هم به اسناد مراجعه نمائیم و آن‏وقت قضاوت را در اختیار خوانندگان قرار دهیم.

 

در نشریه‏ی تئوریک شماره‏ی ۷ مورخه‏ی ۱۳۵۵ سازمان آمده است‏که: “در اواخر سال ۴۶ رفقا پویان، احمدزاده و عباس مفتاحی تصمیم گرفتند که هسته مرکزی یک گروه مخفی را بوجود آورند. جریان‏های مخفی و علنی سیاسی – صنفی در محیط دانشجوئی، گرایش‏های مارکسیستی در محافل روشن‏فکران و مطالعه مارکسیسم – لنینیسم توسط این رفقا عوامل عمده‏ای بود که ضرورت تشکیل گروه را به‏میان آورد. از همان نخست چند تن در تهران با هسته سه نفری هم‏کاری داشتند. در اوائل سال ۴۷ پویان و احمدزاده از میان رفقای خود در مشهد شاخه گروه را ایجاد کردند. چند ماه بعد شاخه گروه در تبریز بوجود آمد“.

هم‏چنین در قسمتی دیگر می‏آید:”در اوائل سال ۴۷ پویان با صمد بهرنگی در جریان فعالیت‏های ادبی آشنا شد. صمد در تبریز رفقای زیادی داشت. صمد چند تن از رفقای خود را به پویان معرفی کرد. از جمله آن‏ها بهروز دهقانی بود. در اواخر تابستان سال ۴۷ پویان برای تشکیل هسته‏ای در تبریز همراه یکی از اعضای گروه به آنجا رفت. در این‏موقع خبر غرق شدن صمد بهرنگی در ارس رسید. پویان با بهروز دهقانی، علیرضا نابدل و مناف‏فلکی تبادل نظر کرد و در نتیجه در اواسط سال ۴۷ هسته مرکزی تبریز ار این سه تن تشکیل شد“.

علاوه بر همه‏ی این‏ها در کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک چنین آمده است: “گروه ما با هدف عاجل آموزش مارکسیسم – لنینیسم و تحلیل شرایط اقتصادی و اجتماعی میهن ما تشکیل شده بود“.

 

یعنی این‏که گروه مشهد قبل از تشکیل گروه مدنظر «اشرف دهقانی» شکل گرفته بود و وظیفه‏ی عاجل‏اش، آموزش م. ل و تحلیل از شرایط اقتصادی – اجتماعی جامعه‏ی ایران بود. چرا «اشرف دهقانی» دارد موقعیت این گروه‏ها را جابه‏جا می‏کند؟ فارغ از همه‏ی این‏ها چنین نگاه و تقسیم‏بندی‏هایی به کدامین کار خواهد آمد و مبلغ چه تفکری‏ست؟ مگر به غیر از این است‏که کمونیست‏ها بر این باوراند، هیچ حرکت و کار جمعی‏ای، بدون دخالت‏گری‏های مجموعه‏ی افراد آن ناممکن می‏باشد و یکی بدون دیگری قادر به انجام هیچ‏کار تأثیرگذاری نبوده و نمی‏باشد؟ حقیقتاً که این‏ها بحث‏های حایشه‏ای و گمراه کننده است و بدآموزی دارد. آری جنبش سیاسی – نظامی دهه‏ی چهل و پنجاه، جنبش جمعی بود و همه، چه در پاگیری آن و چه در تداوم آن نقش یکسانی داشتند. هم‏چنین اسناد سوخته نشده‏اند و همه خوانده‏اند که سازمان با تفاهم و وحدت دو گروه متفاوت – که طبعاً برداشت‏های گوناگونی از انجام کار داشتند – اعلام موجودیت نمود؛ سازمانی که هم‏چنان از اعتبار ویژه‏ای در درون جامعه برخورار می‏باشد و به دلیل همین اعتبار است‏که هر کس و هر جریانی دارد خود را با گذشته‏ی پر افتخاز آن تعریف می‏کند. به این دلیل که همه از درون خالی‏اند و فاقد پتانسیل لازمه به‏منظور انجام کار تأثیرگذار و سازنده‏اند. بی دلیل هم نیست که این‏روزها میزان “ایراد“گیری‏ها به آن رفقا، حایشه‏روی‏ها و تحریف حقایق تاریخی بالا رفته است و بعضاً از آنان و به‏مانند «اشرف دهقانی» دارند به انکار واقعیات و به بازنویسی تاریخ پر افتخار چریکهای فدائی خلق ایران می‏پردازند.

در چهارچوبه‏ی چنین تفکری «اشرف دهقانی» و در جائی دیگر می‏گوید: “امروز کار تحریف تاریخ چریکهای فدائی خلق به‏جائی کشیده که حال برای ایجاد اغتشاش فکری در بین نسل جوان کنونی به شهید مصطفی شعاعیان هم نسبت “نظریه‏پرداز نسل دهه ۵۰″ رو می‏دن. در حالی‏که جوانان دهه ۵۰ اصلاً اطلاعی از نظرات شعاعیان نداشتند“.

انضافاً که نسل جوان کنونی - که تازه‏گی‏ها به تکیه‏ی کلام «اشرف دهقانی» تبدیل گشته است -، می‏بایست قضاوت خود را بر پایه‏ی گفته‏های وی - مبنی بر این‏که، تا آجائی‏که “من” می‏دونم و “من” در حریان بودم و “اونجوری که برای من تعریف کرد” -، استوار سازد، یا یه اسناد معتبر و موجود رجوع نماید؟ چگونه نسل امروزی می‏تواند این گفته‏ی «اشرف دهقانی» را در ذهن خود هضم نماید که جوانان دهه‏ی پنجاه از تفکر و نظر مصطفی شعاعیان بی اطلاع بودند، در حالی‏که سازمان [حمید مومنی] در رد نظرات وی، مبادرت به انتشار کتاب «شورش نه، قدم‏های سنجیده در راه انقلاب» را نموده است؟ اگر بپذیریم که جوانان دهه‏ی پنجاه “اصلاً” اطلاعی از نظرات مصطفی شعاعیان نداشتند، آن‏وقت ضرورت برخورد با آن و انتشار آن کتاب را چگونه می‏بایست، توضیح داد؟ آیا بنابه باور «اشرف دهقانی»، چنین وقایع نگاری‏ای به معنای امانت‏داری از آرمان گذشته‏گان و دفاع از تاریخ جنبش کمونیستی‏ست؟ باور کنید ارائه‏ی چنین نظراتی و آن‏هم به بهانه‏ی شرح حقایق نه تنها کمکی به نسل جوان امروزی نمی‏کند بلکه گیج کننده است و بدآموزی دارد. «اشرف دهقانی» حتی کار را به جائی رسانده است‏که منکر نقش بیژن جزنی در گروه جنگل می‏باشد و می‏گوید: “برگردیم به جنگل، رفقای این گروه پروسه دیگه‏ای را طی کردند. اوجوری که رفیق حمید اشرف در سال ۵۳ خودش برای من تعریف کرد، موسس اصلی گروه جنگل رفیق کبیر و تا حدی گمنام، رفیق غفور حسن‏پور بود..”.

 

حال به بینیم که تعریف و توضیح خودِ حمید اشرف پیرامون موسس و یا موسسین گروه جنگل چگونه می‏باشد. حمید اشرف در جمع‏بندی سه ساله چنین می‏نویسد: “گروه جنگل در سال ۴۵ به شکل زیرزمینی تشکیل شد و موسسین ابتدائی آن رفقا بیژن جزنی، عباس سورکی و ضرار زاهدیان بودند که همگی از مبارزین قدیمی و سابقه‏دار بودند. این گروه به منظور ایجاد یک سازمان مسلح در نواحی روستائی و شهری فعالیت می‏کردند. این گروه به دنبال شکست مبارزات علنی سال‏های ۳۹ الی ۴۲ و به دنبال شکست چند برنامه کار سیاسی صرف بوجود آمد که تشریح جریان‏های فعالیت‏های پس از سال ۴۲ خود نیاز به نوشتن جزوه مستثنی دارد.

این گروه که بعدها به‏نام “گروه جزنی” شهرت یافت مدت یک‏سال به زمینه‏سازی کار مسلحانه پرداخت“.

هم‏چنین در ۱۹ بهمن تئوریک شماره‏ی ۴، و در مقدمه‏ی تاریخچه گروه جزنی – ظریفی” آمده است: “سازمان چریکهای فدائی خلق از رشد و پیوند دو جریان و یا دو گروه، که قبل از وحدت در فروردین ماه ۵۰ مستقل از هم عمل می‏کردند، بوجود آمد. این دو گروه عبارت بودند از گروه پیشتاز جزنی – ظریفی و گروه پیشاهنگ احمدزاده – پویان – مفتاحی که قبل از ادغام هر کدام مراحل تکاملی پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته و از اواسط سال ۴۹ تا فروردین ۵۰ طی یکسری هم‏کاری‏های عملی در مبارزه و تبادل نظرهای تئوریک، سازمان چریکهای فدائی خلق را بوجود آوردند“.

 

تفاوت‏ها و تحریفات را کاملاً می‏توان مشاهده نمود. نیاز به هیچ حدس و گمان و تعبیر و تفسیری نیست و در این‏میان، این «اشرف دهقانی»ست که دارد به انکار اسناد می‏پردازد و از آنجا که موضوع و مسئله‏ی وی پایداری به تاریخ چریکهای فدائی خلق و آرمان آنان نیست بنابراین گام به‏گام دارد سیاست خود را پی می‏گیرد و به‏هر دری می‏زند تا از تخریب نظر و گفته‏های کمونیست‏هایی هم‏چون حمید اشرف عقب نماند.

به عنوان نمونه در سخنرانی خود پیرامون جایگاه مبارزه مسلحانه و امر تبلیغ و از زبان حمید اشرف می‏گوید: “تقریباً اوایل زمستان ۵۳ که من در منطقه خاورمیانه بودم، اونجا، یکی از مبارزین بلوچ که به قول خودش به صداقت چریکهای فدائی خلق ایمان داشت، به ما گفت که مبارزینی را در بلوچستان می شناسه، اسلحه و امکانات دیگه هم وجود داره، ولی ما به وجود افرادی احتیاج داریم که بتوانند رهبری کنند مبارزات رو. او از چریکهای فدائی خلق می خواست که برند با در اختیار گرفتن اون امکانات، مبارزه رو در روستاهای بلوچستان شروع و رهبری بکنن. ما این موضوع را به رفقامون در ایران اطلاع دادیم. حالا این که این موضع هر جنبه ای هم داره، من به اونا کار ندارم، نکته اصلی که مورد نظر منه جواب رفیق ما، حمید اشرف به این پیشنهاد بود که نوشته بود کار در میان پرولتاریا ، اساس کار ماست و ما فعلاً نمی تونیم به روستا بپردازیم“.

 

جدا از دانستن و یا ندانستن محتوای چنین خواستی از جانب مبارزین بلوچ، آن‏چه حائز اهمیت می‏باشد، این است‏که در آن‏زمان، تعدادی در درون سازمان و “بویژه“، «اشرف دهقانی» بر این باور بودند که پیشرفت انقلاب نیازمند استقرار مجدد چریک‏ها و گسترش جنگ انقلابی در مناطق مختلف روستائی‏ست؛ و در مقابل، حمید اشرف، مخالف آن و مدافع‏ی کار در میان پرولتاریا بوده است!!! به‏هر دلیل و با هر سند و بی سندی، برگردان آن چیزی جز، تخریب حمید اشرف به‏عنوان یک عنصر سیاسی کار، که در سیاه‏ترین دوران و آن‏هم به‏عنوان عنصر مدافع‏ی قهر انقلابی که در صحنه‏ی عمل باقی ماند و در مقابل اپورتونیست‏ها و منحرفین و دشمنان طبقاتی کارگران و زحمت‏کشان ایستادُ، جنگید و جان داد، نمی‏باشد.

یک‏بار هم شده تلاش ورزئیم و بالاجبار بخود بقبولانیم که گفته‏ی «اشرف دهقانی» در این‏زمینه صحیح‏ست. آن‏وقت آیا مجازیم، سئوال نمائیم که تکلیف آن نامه چه شده است؟ آیا محق‏ایم این سئوال را طرح نمائیم که چرا «اشرف دهقانی» به‏عنوان “یگانه نماینده” و “امانت‏دار” سازمان در خارج از کشور، مبادرت به چاپ و انتشار اسناد و نوشته‏های سازمان که در حقیقت بخشی از تاریح جنبش کمونیستی ایران است، نمی‏کند؟ آیا می‏توانیم بپرسیم که سکوت سی و چند ساله‏ی وی در خدمت به کدام منافع و در خدمت به روشنگری کدام اقشار، طبقه، جنبش و نسل جوان بوده است؟ چرا آن نوشته‏ها و نامه پراکنی‏های رفقای منطقه‏ی خارومیانه [که حتی بعد از گذشت سی و چند سال حاضر به بیان کشور سکنی گزیده‏ی آن نمی‏باشد] با رفقای داخل، در اختیار نسل جوان امروزی قرار نمی‏گیرد تا بهتر و روان‏تر، بر روند سرازیری سازمان پی ببرد؟

مهمتر از همه‏ی این‏ها نظر و پاسخ “نماینده“ی سازمان پیرامون نظر حمید اشرف چه بوده است؟ آیا نسل جوان و جنبش کمونیستی مستحق آگاهی از برخورد و نظر «اشرف دهقانی» پیرامون انحراف سازمان – در آن‏زمان یعنی در سال ۵۳ – نمی‏باشد؟ مضافاً این‏که آیا «اشرف دهقانی» وظیفه‏ی کمونیستی و سازمانی خود نمی‏دانست تا انحراف حمید اشرف را به نسل جوان بعد از قیام ۵۷، به نسلی که با وی و در زیر یک سقف، نشست و برخاست داشت، مطلع می‏ساخت و ناگفته‏ها و انحرافات تئوریک – سیاسی سازمان و حمید اشرف را در سینه‏ی خود و آن‏هم به‏عنوان “اسرار” حبس نمی‏نمود؟!!

 

باور کنید ایرادِ «اشرف دهقانی» یکی دو تا نیست و چند گانه است. هم بدون سند حرف می‏زند و هم دارد زیر سندهای موجود را می‏زند و هم تلاش‏اش بر آن است تا “سند” خود را بخورد جوانان امروزی دهد و هم با حمله به دیگران دارد، بر نقش و معایب خودی سرپوش می‏گذارد. آیا بی دلیل است‏که دارم می‏گویم چنین تاریخ نگاری‏ای غیر واقعی‏ست و فاقد درس آموزی و بی اعتبار می‏باشد؟

باز هم چنان‏چه بخواهیم بخود بقبولانیم که اگر «اشرف دهقانی» – و در سال ۵۳ – به چنین نظری دست یافته بود، که سازمان و حمید اشرف از خط مشی پایه‏ای بنیان‏گذاران سازمان عدول نمودند. آن‏وقت این نظر وی [که در نشریه‏ی پیام فدائی دوره اوّل شماره ۴ تیر و مرداد ۶۵ – یعنی ۱۲ سال بعد - آمده است] را چگونه می‏توانیم جمع و جور نمائیم: “حمید اشرف چهره نامدار جنبش کمونیستی ایران بحق نقش بسیار موثر و اساسی در پیشبرد مبارزه مسلحانه در ایران ایفاء نمود. ایمان او به تنها تئوری انقلابی پرولتاریای ایران یعنی تئوری مبارزه مسلحانه، شهامت و جسارت بی‏حد، دقت و هوشیاری، قدرت سازمان‏گری بی‏نظیر و ده‏ها خصال بر جسته دیگر از رفیق حمید رهبری ساخته بود که سال‏ها هم‏چون کوهی در مقابل مشکلات قد بر افراشت و با تدبیر و هوشیاری تمام مشکلات را از سر راه سازمان بر داشته و راه رشد سازمان را هموار نمود“.

 

“دقت“، “هوشیاری“، “قدرت سازمان‏گری بی‏نظیر” و و و حمید اشرف باعث گردیده است تا تمامی موانع و مشکلاتِ از سر راه سازمان به کنار گذاشته شود و مسیر رشد سازمان را فراهم نماید!! حمید اشرفی که بزعم «اشرف دهقانی» کار با پرولتاریا، اساس کارش قرار گرفته بود و مخالف راه‏اندازی مجدد جنگ چریکی در روستاها بوده است!! سیاست و تصمیمی که بنابه باور «اشرف دهقانی»، آغازه‏ی انحراف در درون سازمان بوده است. بی مسئولیتی، سیاست توهم پراکنی، بی صلاحیتی و ناهماهنگی بر گفته‏ها و نوشته‏های خودی و به تبع‏ی آن تخریب کمونیست‏هایی هم‏چون حمید اشرف را در ارائه‏ی چنین نظراتی می‏توان مشاهده نمود. می‏توان بی تعادلی نظر «اشرف دهقانی» را پی گرفت و نشان داد که چگونه سیاست بدنام کردن بعضاً چریکها و جان‏باخته‏گان راه رهائی را در پیش گرفته است و غیر متعهدانه و با نشانه گیری به گذشته‏ی افراد، قصد وارد کردن “تاریخ” خود به افکار نسل جوان امروزی را دارد.

 

مثلاً در نوشته‏ی «از پاسخ به ضرورت زمان تا گسست به تئوری ..» می‏گوید: “… در نیمه دوم دهه ۴۰ درست در زمانی که جمعی از روشنفکران انقلابی چون صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، کاظم سعادتی و علیرضا نابدل در تبریز چه با مطالعه گسترده آثار مارکسیست – لنینیستی و چه با تلاش های عملی نظیر ارتباط گیری با کارگران و از طرق دیگر سعی می کردند راهی برای مبارزه قاطع با رژیم شاه پیدا نمایند، فعالین سیاسی دیگری هم در تبریز وجود داشتند که که از آنها بعداً به عنوان “گروه مهندسین” یاد شد و در میان آنها مبارزی به نام بهروز ارمغانی بود. این دو جمع را صرفنظر از همه تفاوت ها، یک امر اساسی از هم جدا می نمود و آن این که بنیان های فکری “گروه مهندسین” را - که حزب توده را قبول داشتند - افکار “توده ای” تشکیل می داد. مسلم است که به دلیل آگاهی والا و قاطعیت رفیق بهروز دهقانی و رفقایش در رد تفکرات حزب توده و به دلیل وجود انضباط ایدئولوژیکی در میان رفقای اولیه چریکهای فدائی خلق، هیچیک از آن افراد حتی اگر می خواستند نمی توانستند در میان آن رفقا و یا در تشکل چریکهای فدائی خلق پذیرفته شوند - و چنان اتفاقی هم هیچوقت نیافتاد. اما در سال ۵۳ همان مبارز برجسته جمع دوم (بهروز ارمغانی) که بعد به زندان افتاده و در آنجا یکی از حاملین اصلی نظرگاه های رفیق جزنی گردید، به همراه تعدادی از همفکرانش به سازمان پیوست و در رده تشکیلاتی بالا نیز قرار گرفت. جای تردید نیست که رفیق بهروز ارمغانی یک انسان مبارز و انقلابی بود که تحت تأثیر دست آوردهای انکار ناپذیر جنبش مسلحانه به این جنبش روی آورده بود، در حالی که چه به دلیل محدودیت های شرایط زندان و چه به هر دلیل دیگری نتوانسته بود، بنیان های فکری تئوری مبارزه مسلحانه را به همان صورت که در آثار رفقا پویان و احمدزاده آمده بود، درک نماید“.

 

ذره‏بین «اشرف دهقانی» به کار افتاده است و می‏دانیم که در عمل وظیفه‏ی واحدی را تعقیب نخواهد کرد و فقط و فقط، بدنبال کشف “میکرب“، “چرک” و یا “چرکینی“‏ست که منطبق بر تمایل سیاسی – شخصی وی می‏باشد. این ذره‏بین یک‏بار حمید اشرف، چهره‏ی “نامدار“، “عنصر” اساسی و “موثر در پیشبرد مبارزه‏ی مسلحانه“، “معتقد به تئوری پرولتاریای ایران“، عنصر “هوشیار” و بی‏نظیر را، گرفتار می‏کند و بار دیگر سابقه‏ی بهروز ارمغانی، به‏عنوان انسان مبارز و انقلابی – و نه چریک فدائی خلق – را کشف می‏نماید!!

«اشرف دهقانی» بر این نظر است‏که قاطعیت بهروز دهقانی و دیگر رفقایش باعث گردیده است تا مانع‏ی ورود اعضاء و افراد “گروه مهندسین” و از جمله بهروز ارمغانی به درون سازمان گردند. امّا بعد از گذشت چند سال و متأسفانه به دلیل نبود افرادی هم‏چون بهروز دهقانی، تعدادی از اعضای “گروه مهندسین” به عضویت سازمان در می‏آیند تا جائی‏که یکی از آنان به نام بهروز ارمغانی به بالاترین رده‏ی تشکیلاتی دست می‏یابد!!!

 

سئوال این است‏که اگر بهروز دهقانی و دیگر رفقایش در سال ۵۳ نبودند تا یک‏بار دیگر مانع‏ی نفوذ “گروه مهندسین” و از جمله بهروز ارمغانی بدرون سازمان گردند، مگر «اشرف دهقانی» و دیگر رفقایش در درون سازمان حضور نداشتند تا راه ورود و نفوذ ایده‏های انحرافی - توده‏ای [منظور گرایشات حزب توده] در درون سازمان را به بندند؟ براستی چرا نماینده‏ی سازمان در خارج از کشور، فاقد قاطعیتِ از نوع, بهروز دهقانی بود؟! دلیل چنین سهل انگاری و بی توجهی‏ای را چگونه می‏توان توضیح داد و توجیه نمود؟!

واقعیت این است‏که سازمان را با مجموعه‏ی شرایط مبارزاتی آن ندیدن، پالایش فکری افراد را نادیده گرفتن، با منطق دیالتیکی فاصله گرفتن، سرشکن نمودن تمامی ایرادات و انحرافات، به شانه‏ی دیگران و هم‏چنین برخورد و وظایف خود را نادیده گرفتن، از زمره متدها و روش‏های ناصحیح‏ای‏ست که «اشرف دهقانی» در پیش گرفته است. روشن است‏که چنین نگاهی به مسائل، طبقاتی و دیالکتیکی نیست و اگر نسل جوان امروزی بخواهد پای در چنین متد و روشی بگذارد، بدون کمترین شک و شبهه‏ای می‏توان گفت که قادر به انجام پائین‏ترین وظایف مبارزاتی و درس آموزی به آیندگان نبوده و نخواهد بود. گذشته و سابقه‏ی سیاسی بهروز ارمغانی از جانب «اشرف دهقانی» به زیر ذره‏بین بُرده می‏شود، در حالی‏که می‏دانیم ده‏ها چریک از گروه‏های ملی - مذهبی و با گسست از تفکرات اپورتونیستی بود که به جنبش مسلحانه روی آوردند.

 

به تاریخ رجوع کنیم و نشان دهیم که نگاهِ «اشرف دهقانی» تا چه اندازه غیر دیالکتیکی‏ست. مارکس هگلی بود. پرویز خرسند در مورد امیر پرویز پویان می‏نویسد: “وقتی به مشهد بر گشتم، امیر پرویز پویان و آقای احمدزاده – منظور طاهر احمدزاده – که بعد از انقلاب، اولین استاندار خراسان شد، گروهی با نام “جبهه اسلامی” تشکیل داده بودند و من در این جبهه فعال شدم. اولین کار ما در جلسات، خواندن کتاب “تنبیه الامه و تتزیه المله” مرحوم “آیت‏الله نائینی” بود“.

هم‏چنین در نشریه‏ی تئوریک شماره ‏ی ۷، [۱۹ بهمن]، مورخه‏ی ۱۳۵۵ آمده است: “در مشهد جبهه ملی دوم طی این‏دوره فعالیت چشم‏گیری داشت. احزاب و جمعیت‏های وابسته به جبهه ملی اغلب در مشهد تمایلات مشخص مذهبی داشتند. در مشهد نیز مانند تهران جبهه ملی دوم در میان بازاریان، کسبه، دانشجویان و دانش آموزان نفوذ داشت. در این دوره دانش آموزان سال‏های آخر دبیرستان دوشادوش دانشجویان از خود شور مبارزاتی نشان می‏دادند. در مشهد محفل‏های مذهبی جدا، و گاه در کنار جبهه ملی فعالیت می‏کردند. برای نمونه طاهر احمدزاده، از اعضای قدیمی جبهه ملی و مسئول کمیته جبهه ملی دوم در مشهد، در عین حال با محمد تقی شریعتی در کانون نشر حقایق اسلامی هم‏کاری می‏کرد. علاوه بر انجمن اسلامی دانش آموزان که با انجمن اسلامی دانشجویان و مهندسان رابطه داشت در مشهد زمینه مساعدی برای فعالیت داشت. این انجمن‏ها زیر رهبری نهضت آزادی قرار داشتند.

امیر پرویز پویان، مسعود احمدزاده و چند تن از رفقای آن‏ها بعدها در تشکیل گروه شرکت کردند، در این سال‏ها دوره دوم متوسطه را می‏گذراندند، و در چنین شرایطی به مبارزه روی آوردند. پس از شکست جبهه ملی دوم نیز رابطه فکری پویان، مسعود احمدزاده و رفقایشان با طاهر احمدزاده که دیگر گرایش مشخص نهضت آزادی داشت، ادامه یافت….. در سال ۴۲ پویان سال چهارم متوسطه را می‏گذراند. در این موقع بموازات عقب نشینی جبهه ملی، روحانیت زیر رهبری خمینی بیش از پیش در مقابل رژیم قرار می‏گرفت. پویان با هم‏کاری عده‏ای از دوستانش یک محفل مذهبی – سیاسی تشکیل داده بودند“.

 

با این اوصاف اگر بخواهیم مبنای قضاوت خود را بر اساس تفکرات «اشرف دهقانی» استوار سازیم و حال افراد را به سابقه‏ی سیاسی - فعالیتی آن‏ها ربط دهیم، آن‏وقت باید و به جرأت اعلام نمائیم که همه و تقریباً اکثریت کمونیست‏های دهه‏ی چهل و پنجاه – و بویژه چریکهای فدائی خلق – از ظرف‏های واحدی بیرون آمدند. نمی‏توان در بررسی افراد، سابقه‏ی مارکس، پویان، احمدزاده و ده‏ها کمونیست را نادیده گرفت و سابقه‏ی بهروز ارمغانی را نشانه گرفت و هم‏چنین به دلائلی هم‏چون، “محدودیت‏های شرایط زندان” اشاره نمود. مگر نبودند افرادی که در نوجوانی گرفتار ساواک و زندان شدند و در جوانی و در اثر خیزش توده‏‏ها در سال‏های ۵۶ و ۵۷ بیرون آمدند و همراه با وی پرچم چریکهای فدائی خلق بعد از قیام را در دست گرفتند؟ مگر بعضاً معتقدین اولیه‏ی سال‏های بعد از قیام که بر خط مشی پویان و احمدزاده تاکید داشتند، صفوف آنانرا ترک ننمودند و بعضاً از آنان به این سازمان و به آن سازمان نه پیوسته‏اند؟ براستی «اشرف دهقانی» چنین آمد و رفتن‏ها را چگونه می‏تواند پاسخ دهد؟

 

خلاصه‏ ی کلام این‏که بهروز ارمغانی به‏مانند ده‏ها کمونیست دیگر و با گسست از نظرات گذشته، به صفوف چریکهای فدائی خلق پیوست. عضوگیری نمود و در مقابل دشمن پا پس نکشید و بالاخره در راه آرمان‏اش و آن‏هم به‏عنوان یک چریک فدائی خلق جان داد. خلاف چنین نگاهی، به معنای حذف بخشی از تاریخ فعالیتی خودی و هم‏چنین خلاف ارزیابی‏های صحیح کمونیستی‏ست. بی‏گمان چنین نگاهی در خدمت به تخریب انسان‏هایی‏ست که در سیاه‏ترین دوران، از خود مایه گذاشتند و نه تنها از “محدودیت‏های شرایطی” نهراسیدند بلکه با تمام وجود در جهت تغییر آن، گام‏های ارزش‏مند و عملی‏ای بر داشتند؛ چرا که صداقت و شجاعت را پایه‏ی هرگونه فعالیت خود قرار دادند و هرگز و هرگز از بیان انحرافات و اشکالات خود، هراسی بدل راه نمی‏دادند. انتشار جزوه‏ی تحلیل یک‏سال مبارزه چریکی در شهر و کوه و جمع‏بندی سه ساله‏ی – حمید اشرف -، و آن‏هم در بدترین شرایط ممکنه، گواه‏ی چنین مدعایی‏ست. کاری که «اشرف دهقانی» با آن بیگانه است و متأسفانه جنبش کمونیستی ایران شاهد کمترین انتقاد از خود، از جانب وی و “سازمان“اش در عرصه‏های سیاسی، تئوریک، عملی و تشکیلاتی نمی‏باشد.