آن‎گاه که مدرن می‎شویم

فعالیت‎های فرهنگی رژیم پهلوی را باید براساس بستر شکل‎گیری رژیم پهلوی دید. هر حکومتی، فعالیت‎های فرهنگی خود را براساس فلسفه وجودی و تداوم حیات خود می‎بیند و طراحی می‎کند. بنابراین اگر عقلانیتی در پس آن حکومت باشد، تلاش می‎کند تا علت‎الوجود، علت‎الحدوث و علت‎البقاء را تجزیه و تحلیل و آن‏ها را پی‎گیری و نیز اصلاح نماید، لذا وقتی حکومت پهلوی در ایران شکل گرفت، برآیند چند جریان موجود در داخل و خارج ایران بود. در داخل ایران شاهد هستیم که دو تفکر اساسی بسیار مهم، از زمان جنگ ایران و روس به بعد شکل گرفت؛ یک تفکر قائل به این بود که ما به دلیل این که از اسلام فاصله گرفتیم، گرفتار استبداد حاکمیت و پذیرای سیطره و ستم خارجی شدیم و در کشور قانون نداریم و حاکمان جاهل بر کشور حکومت می‎کنند و لذا با مسلمانان دیگر متحد نیستیم. این دلیل عمده عقب ماندگی تصور می‎شد. نگاه دیگر قائل به این بود که ما در ایران، اتفاقا، به دلیل این که گرفتار اسلام هستیم، دچار عقب‎ماندگی هستیم. این اسلام هست که سبب عقب‎ماندگی ما شده است. این دیدگاه مشکل استبداد و بی‎قانونی را پذیرفت، ولی نقش استعمار خارجی را در این مسئله، خیلی جدی تصور نکرد. مهم‎تر از همه، این که تأکید می‎کرد، ما باید به سمت اسلام‎زدایی برویم.

جریانات اسلام‎ستیز

این جریان، چند شکل و رویکرد داشت:

1- شکل افراطی آن، با آخوندزاده آغاز شد و در ادامه همراهانی نیز پیدا کرد. آن‏ها اعتقاد داشتند که ما باید اسلام و حتی خط فارسی را که ریشه در خط عربی دارد، کنار بگذاریم و رسم‎الخط لاتین را انتخاب بکنیم، چنان‎که ترک‎ها و تاجیک‎ها، سیرلیک را انتخاب کردند. سپس، فرهنگ و ادبیات جامعه ایران را که به واسطه هجوم اعراب، از دوران شکوفایی باستانی خود سقوط کرده است به آن برگردانیم. خلاصه این که خواستار احیای ایران باستان، برای جامعه ایرانی و حذف جدی اسلام بودند.

2- طیف دیگر، قائل به این بودند که ما نمی‎توانیم اسلام را حذف کنیم، بلکه باید آن را تحمل بکنیم و بر آن سوار شویم تا بتوانیم آرام آرام جامعه را تعدیل بکنیم و آن را به مسیری که می‎خواهیم، سوق دهیم. اگر توسعه، پیشرفت و ترقی را برای کشور می‎خواهیم، جز این که جامعه را با شعارهای اسلامی برانیم، راهی نداریم.

به این ترتیب، هر دو جریان قائل به این مسئله بودند که ما باید اسلام را کنار بزنیم، حالا عده‎ای با صراحت و عده‎ای دیگر با درایت یا سیاست آن را مطرح می‎کردند. هر دوی این‎ها عقیده داشتند که روی‎کرد ما در ترسیم مسیر آینده این است که از خط سیر تاریخی که در اروپای پس از رنسانس اتفاق افتاد، تبعیت بکنیم و در آن مسیر پیش برویم؛ به این صورت که آن‏ها در اروپای دوره جدید و مدرن، مذهب را کنار گذاشتند و از طریق کنار گذاشتن مذهب و دین، مسیر توسعه را تجربه کردند. در این راستا بسیاری از مظاهر صوری را که برای عموم بهجت‏انگیز و نشاط‏آور بود، به منصه ظهور رساندند. مثلا خانم‎ها حجاب‎شان را کم کردند، مردان، لباس‎هایشان را تغییر دادند و به جای این‎که لباس‎های بلند و قبا بپوشند، کت و شلوار پوشیدند و به برهنگی جامعه دامن زدند. لذا تلاش کردند که شکل و فرم را هم در جامعه ایران، تغییر بدهند و آن خط سیر را طی بکنند. مانعی که در این جا مطرح بود، بحث اسلام بود.

بحث آن‏ها و دغدغه اصلی‎شان این بود که اگر قرار است اسلام را حذف بکنیم، برای حذف اسلام، چه باید کرد؟ چه چیزی را باید جای‎گزین آن نمود؟

احیای ایران باستان

بهترین جایگزینی که آن‏ها پیشنهاد می‎دادند، بازگشت به ایران باستان بود؛ در واقع احیای ارزش‎های ایران باستان که در آن نمونه‎ها و رگه‎هایی از تعالیم زرتشتیان کهن هم دیده می‎شد، ولی واقعیت قصه آیینی که آن‏ها تبلیغ می‎کردند حتی آیین زرتشتی هم نبود بلکه آن، دین خاصی بود که در فراماسونری، تبلیغ می‎شد؛ یعنی اعتقاد به خدای بدون شریعت، اعتقاد به آیینی که تبعیت مؤمنانه در آن وجود ندارد. این بحث در بین آن‏هایی که قائل به حذف اسلام (چه حذف صریح و چه حذف تدریجی) بودند نیز وجود داشت و تلاش‎شان این بود که ما باید یک آیین و یک فرهنگ جدید را جای‎گزین آیین و فرهنگ اسلام کنیم. این مسئله عمدتا در تاریخ‎نگاری آن‏ها نمود پیدا کرد و در ادبیات فرهنگی آن‏ها مطرح و به هنر و سینما و حتی تلویزیون هم کشیده شد. این روی‎کرد در مجلاتی که آن‏ها هم داشتند، خودش را نشان می‎داد. به عنوان نمونه، ستاد مشترک ارتش، مجله «بررسی تاریخی» داشت که عمده بررسی‎های تاریخی و ادبیاتش، کاملا باستان‎گرایانه است.

یهودیت وابسته به سرمایه‎داری انگلستان

طیف دیگری که در روی کار آمدن پهلوی‎ها نقش داشت، یهودیت وابسته به سرمایه‎داری انگلستان است. این یهودی‎ها که تحت‏نظر اشراف انگلستان و سرمایه داران پرنفوذ مانند خانواده «روچیلد»، فعالیت می‎کردند، در ایران منافع و مطامعی داشتند. منفعت اصلی یهودی‎ها، بحث حذف اسلام بود و منفعت مهم دیگر این‎ها، شکل‎گیری دولت اسرائیل و بسترسازی برای پذیرش آن است. چون این مسئله جزو پروژه‎های قدیمی‎شان بود و علی‎رغم این که عده‎ای می‎گویند در زمان «تئودور هرتزل» این ایده مطرح شد، این ایده پیش‎تر از این‎ها، در زمان ناپلئون مطرح بود که اعطای سرزمین فلسطین به یهودیان صورت ‎گیرد.

یهودی‎ها، اقدامات گسترده زیادی را در به دست آوردن فلسطین تا این دوران انجام داده بودند. پس از فروپاشی عثمانی، در همه سرزمین‎های اسلامی، دولت تشکیل می‎شود ولی در فلسطین، دولتی تشکیل نمی‎شود و این سرزمین به قیومیت انگلیس درمی‎آید تا فرصت را برای شکل‎گیری دولت صهیونیستی فراهم کند. لذا این‎ها هم احتیاج به حذف اسلام داشتند و برای این که حذف اسلام را پی‎گیری کنند، باید یک حالت عاطفی بین یهودیان و مسلمانان ایجاد می‎کردند و آن حالت عاطفی برمی‎گشت به ماجراهای «استر، اسحاق موردخای» و مهم‎تر از همه، ماجرای کوروش کبیر و آزاد سازی یهودیان از دست حکومت بابل و فضاسازی آن دوران. بنابراین یکی از عرصه‎هایی که این جا مورد نیاز است و باید به طور جدی روی آن کار شود، پیوستگی‎های رژیم پهلوی با عرصه تاریخ نگاری است. این مسئله‏ی قابل توجهی است که چطور این پیوستگی بین یهودیت و جریان‎هایی که در صدد حذف اسلام هستند، به وجود آمد و چه هماهنگی‎ها و هم سویی‎هایی بین‎شان شکل گرفت. لذا جریان یهودی پشت سر حاکمیت پهلوی‎ها، به این ماجرا نیاز داشت که به نوعی به گذشته ایران برگردد و ایران اسلامی را نبیند و تاریخ ایران قبل از اسلام را، مطرح کند.

جریان پارسیان هند مقیم ایران

طیف دیگری که در این زمان نیاز اساسی به طرح این مسئله داشت و جزو نیروهای اصلی شاکله حکومت پهلوی بود، جریان زرتشتی «پارسیان هند» مقیم ایران است. آن چه که تحت عنوان سلطنت پهلوی در عرصه حاکمیت در ایران اتفاق افتاد، ابزار آن توسط دولت انگلستان مقیم هندوستان، فراهم شد و طراح و برنامه ریز حوادث این دوران، یک روحانی زرتشتی است به نام «اردشیر جی» که این فرد، هم خبرنگار روزنامه تایمز است و هم روحانی زرتشی و هم رییس سازمانM16 در ایران.

اردشیر جی، کسی است که رضاخان را انتخاب کرد؛ کسی که رضاخان را تحت تعلیم قرار داد، تا سال 1321 (ه. ش) یعنی پایان عمرش، رضاخان را هدایت کرد و بعد از او این نقش را، پسرش برای محمدرضا پهلوی انجام می‎داد. به همین صورت، چهره‎های دیگری از جریان زرتشتی‎گری پارسی مقیم هند، مانند «ماکن جی» هم جزو کسانی هستند که پشت سر قدرت و سلطنت، در این دوره هستند.

جریان پارسیان (زرتشتیان ایرانی) مقیم هند، جریانی است که به شدت از اسلام متنفر است. تنفر آن‏ها از اسلام، ناشی از این واقعه است که اسلام سبب شد تنها جامعه زرتشتی باستانی، در ایران از بین برود و خود در آنجا حاکم شود. هم چنان که در بقیه سرزمین‎ها هم، اسلام چنین کاری کرد و این ماجرایی بود که در کشورهای فتح شده توسط مسلمین، اتفاق افتاد. بنابراین تلاش این دست از پارسیان، جهت رهایی از محیط اسلامی ‎و آزادی‎شان از دست مسلمین بود که آن‏ها را مجبور به ترک ایران و اقامت در هند نمود. هم‎چنان که احسان یارشاطر در کتاب «انقلابی به نام مشروطه» می‎نویسد: «آن‏ها هنوز برای یزدگرد، سال‎گرد می‎گیرند و روز اول سال آن‏ها هم با یادبود و ذکر خاطره‏ی یزدگرد هماهنگ می‎شود.» لذا این جریان هم، پشت سر حاکمیت سیاسی رژیم پهلوی درآمد. نتیجه چنین وضعیتی آن بود که این‎ها هم، نیاز به رجوع به ایران باستان و تحقیقات و مطالعات فراوان در این زمینه داشتند و هم‎راستا با سایر طیف‎ها و جریان‎ها، خواستار حذف اسلام از جامعه ایران بودند.

جریان باستان‎شناسان و شرق‎شناسان

طیف دیگری هم که در این دوره، شریک قدرت و فرهنگ ایران شدند، کسانی جز باستان شناسان و شرق شناسان نبودند، چرا‎که ایران دوره جدید، یکی از بزرگ‎ترین منابع درآمد آن‏ها بود و از تحقیقات و مطالعات باستان‎شناسی و تاریخ‎نگاری آن‏ها، خصوصا کشف و استخراج دفینه‎ها و مراکز باستانی و میراث تاریخی پنهان شده در خاک ایران، استقبال و حمایت ویژه‎ای شد. این جریان کشفیات و مطالعات تاریخی و باستان‎شناسی هم به جریان‎های دیگر اضافه می‎شد.

بسترسازی‏های فکری

ما شاهد این بودیم که در این دوره، یک موج گسترده، از فرهنگ‎سازی اتفاق می‎افتد. این فرهنگ‎سازی در چند شکل، روی داد. به بستر سازی‎های فکری این فرهنگ‎سازی‎ها دقت بکنید:

1. سازمان‎دهی شکل و فرم جدید برای مردم

یکی از آن‏ها سازمان‎دهی هیئت و شکل جدید، برای مردم ایران است. برنامه‎ی‎ آن‏ها این بود که شکل و جامعه ایرانی را به شکل و فرم مردم و جامعه اروپایی درآورند که چنین هم کردند، یعنی قباها را کوتاه کردند، ریش صورت‎ها را تراشیدند و مستقیم و غیر مستقیم مردم را تشویق به این امر ‎کردند.

2. کشف حجاب

کشف حجاب هم از برنامه‎های مهم برای بانوان در راستای شکل و فرم جدید و ماهیت دین‎ستیزانه حرکت آن‏ها بود. در واقع تئوری کشف حجاب، تئوری رضاخان نیست، بلکه تئوری یک جریان کاملا جدی روشن فکری در ایران است که قبلا حداقل نزدیک به 80 – 70 سال در ایران سابقه داشت. جریان بابیه یکی از جدی‎ترین مسایلی را که مطرح کرد، کشف حجاب بود که ویژگی و مشخصه‏ی قره العین (از رهبران بابیه)، هم، طرح کشف حجاب بود. بنابراین شما یک طیف دارید که کشف حجاب را مطرح کرده است و طیف دیگر هم به دنبال تغییر لباس، فرم و ظاهر مردم هستند. البته علاوه بر آن، ظاهرسازی‎های دیگری هم اتفاق افتاد که همه آن‏ها لزوما بد و منفی نبودند از جمله ساختار شهری و ادارات دولتی بود که در همین راستا شکل گرفت.

3. ساختار جدید اداری کشور

در این دوره، ساختار شهری تغییر یافت و ادارات بسیاری شکل گرفتند که تاریخ تشکیل عمده نهادها و سازمان‎های فعلی به آن دوران، برمی‎گردد. این امور اگر حتی تقلیدی باشند، چیز بدی به حساب نمی آیند. ولی حکومت با مردم می‎جنگید که مردم کلاه عوض بکنند، چرا که ‎امروز این کلاه در پاریس مد شده است! و بعد از مدتی متوجه می‎شدند که در لندن، کلاه دیگری مد شده است و با مردم دعوا و جنگ می‎کردند که کلاه سابق را بردارند و از این کلاه جدید استفاده کنند.... کلاه لگنی، کلاه پهلوی و ....که در آن زمان مد بود و حکومت نیز در راستای تحمیل آن‏ها به مردم می‎کوشید.

4. احداث مدارس جدید و دانشگاه‎ها

این‎ها به فضاسازی باستان‎گرایانه نیاز داشتند. در فضاسازی باستان‎گرایانه، بخشی از فعالیت‎های فرهنگی، گسترش مدارس پهلوی است چرا‎که هم به طور طبیعی، رژیم پهلوی به آن نیاز داشت و هم از نیازهای زمانه بود. البته این جزو افتخارات سیستم محسوب نمی‎شود که بگوید مدرسه ساخته‎ام چرا‎که ساختن مدرسه وظیفه‏ی حکومت است. ساختن مدارس جدید جزو آرزوهای مشروطه بود و اتفاقا بانیان نخستین این مدارس، روحانیونی بودند مانند میرزا حسن رشدیه، شیخ فضل ا... نوری، آیت ا... بهبهانی و آیت ا... طباطبایی. مدرسه ساختن جزو وظایف دولت‎هاست و این ابتکار خاصی نیست که بتوان به آن افتخار کرد. آن‏ها مدارس را با این هدف می‎ساختند که مدارس دینی را حذف بکنند، یعنی در کنار ساختن مدارس، آمدند مدارس دینی را حذف کردند؛ مثلا در ساری، حوزه علمیه این شهر را تبدیل به مدرسه دخترانه کردند یا این که دولت‎مردان پهلوی، در شهر قم، مدارس بسیاری را تعطیل کردند و لذا در آن دوران طلاب زیادی، شبانه درس می‎خواندند و در شهر ظاهر نمی‎شدند و دیروقت به تحصیل می‎پرداختند. این‎ها اهدافی است که از احداث مدارس جدید، در آن زمان دنبال می‎شد.

اعزام دانشجو به خارج از کشور

بخشی دیگری از فعالیت‎های فرهنگی دوره رضاخان را باید اعزام دانشجو به خارج از کشور بیان کرد که در این زمینه تلاش‎های زیادی از سوی حکومت انجام شد و سعی کردند که جمعی از جوانان مستعد یا مرفه کشور را با فرهنگی که رضاخان در ایران شکل داد، هماهنگ کنند. علی اکبر سیاسی (وزیر فرهنگ یک دوره از پهلوی)، در خاطراتی که از او منتشر شده است، صریحا می‎گوید که چگونه وقتی نوجوانان پای به این مدارس می‎گذاشتند، آرام‎آرام دین‎شان را از دست می‎دادند و این اتفاق برای خود او هم افتاد و لذا از رژیم کناره گرفت و این بهترین شاهد مثال در این راستاست.

محوسازی مظاهر دینی و سیاست دین‎ستیزی

جریان دیگر، محوسازی مظاهر دینی و فرهنگی مردم است و مقابله با مسایلی که به صورت پدیده‎های فرهنگی می‎توانستند ظهور کنند؛ مثلا تعطیل کردن عزاداری‎ها برای امام حسین (ع) و ایام عاشورا، تعطیل کردن تعزیه، تعطیل کردن و محو بسیاری از مظاهر فرهنگی (که عمدتا ریشه در دین و فرهنگ دینی مردم داشت) که می‎توانست مؤثر باشد، لذا می‎توان گفت که سیاست دین‎ستیزانه در زمان پهلوی اول بسیار پررنگ و یکی از سیاست‎های اصلی پهلوی‎ها بود.

گسترش ادبیات باستان‎گرایانه و محوریت زبان فارسی

در حوزه زبان، گسترش زبان فارسی، با اقدام‎های بزرگی مانند تأسیس فرهنگستان ایران و ممنوعیت استفاده از خط و زبان بیگانه، پی گیری شد اما از سوی دیگر متروک ساختن زبان‎هایی که جزیی از هویت فرهنگی اقوام ایرانی بود (مانند زبان ترکی و کردی)، دولت را به وادی مخاصمه با بخشی از جامعه و متدینان کشاند.

رژیم پهلوی، خصوصا در دوره اول، دوران تک صدایی و تک ساحتی و استبداد محض بود و شاید به تعبیر زیست شناسان، در دوره تک‎یاختگی بود و از این رو در این دوران، فقط یک مدل و یک فرهنگ را الزام کردند تا اجرا شود و تمام سعی و تلاش‎شان را برای تحقق آن کردند.

بسیاری از برنامه‎های فرهنگی مانند قانون اتحاد لباس، کشف حجاب و متروک ساختن زبان‎های محلی مانند ترکی و کردی با اعمال زور و جبر همراه و این با خشونت در مورد کشف حجاب به رویارویی با اکثریت قاطع جامعه منجر شد و اعتراضات فراوانی مقابل آن صورت گرفت. از این گذشته، تمایل به پیش‎برد برنامه‎های فرهنگی با جبر و خشونت، دخالت نظامیان در عرصه فرهنگ را ایجاب می‎کرد و از این رو در اقدامی ‎بی‎سابقه نظارت و ممیزی کتاب و صدور مجوز چاپ، با مخالفت رییس کل شهربانی روبه‎رو شد. از یک سو با تأسیس موزه، مؤسسه مردم‎شناسی، فرهنگستان، جشن هزاره فردوسی و .... پاس‎داشت میراث ملی، به نمایش گذارده شد، از سوی دیگر، جنگ آشکار با باورها و مظاهر فرهنگی ریشه‎دار مانند نوع پوشش، حجاب زنان و زبان بومی ‎در دستور کار قرار ‎گرفت. در همه این برنامه‎ها، ردپای یکسان‎سازی فرهنگی نیز به چشم می‎آمد و تنوع و تکثر فرهنگی که ناشی از پیشینه تاریخی و موقعیت جغرافیایی ایران بود، نادیده گرفته می‎شد: همه مردان باید یک جور لباس می‎پوشیدند، همه زنان باید بی‎حجاب می‎شدند، همه اقوام باید به یک زبان (فارسی) سخن می‎گفتند و دستور آموزش در سراسر کشور باید یکسان و هماهنگ می‏شد.

سیاست‎های فرهنگی پهلوی دوم

دوره پهلوی دوم، یعنی دوران پس از شهریور 1320، دوره متفاوتی است؛ یعنی این دوره را باید به چند فضای متفاوت از هم‎دیگر، تقسیم کرد. واقعیت مسئله این است که در جریان جنگ جهانی دوم خصوصا در زمانی‎که متفقین به این نتیجه رسیدند که رضاخان در ایران باید تضعیف و در نهایت حذف بشود، برای حذف رضاخان، دست به یک سری اقدامات زدند و تبلیغات گسترده‎ای هم برای این امر کردند. رضاخان تخریب شد. تخریب رضاخان یعنی تخریب مشروعیت رژیم پهلوی و یا زیر سئوال بردن دولت و حاکمیت جدید به همراه شکل‎گیری یک حاکمیت بسیار ضعیف و ناتوان، که پشت‎ سر آن، دولت‎های خارجی و الیگارشی حاکم بر جامعه ایران بود. دانستن فضای به قدرت رسیدن و سال‎های ابتدایی سلطنت محمد‎رضا‎شاه که اقتدار و حاکمیت بسیار ضعیفی داشت، بسیار حائز اهمیت است و چنین فضایی، همه بسترها را برای حضور و نفوذ ابرقدرت‎های شرق و غرب در این کشور و وابستگی این رژیم به آن‏ها آماده می‎ساخت. محمدرضا پهلوی، در آن سال‎ها دیکتاتوری بود که هیچ وسیله‎ای برای اعمال دیکتاتوری‎اش نداشت و مطالعه این دوره زندگی او، کاملا ثابت می‎کند که بیشتر دنبال نقش‎های شخصی خود بود. در واقع دنبال منافع شخصی خود است که این منافع خاص، به شکل‎های مختلف، ظهور پیدا کرد. به طور طبیعی در این دوره، با باز شدن فضای سیاسی، ادبیات انتقادی بسیار زیادی علیه پهلوی‎ها، آغاز شد.

رواج ادبیات انتقادی نسبت به پهلوی‎ها

این ادبیات انتقادی، سبب شد که پهلوی‎ها در زمان‎های بعد، دچار مشکل اساسی شوند. زمانی پهلوی‎ها، چهره‎هایی نظیر احمد کسروی داشتند که برای آن‏ها تاریخ‎نگاری می‎کرد و تاریخ مشروطه را می‎نوشت. در این دوره بود که کسروی برای گسترش اندیشه مورد حمایت رضاخان، به تشیع حمله می‎کند؛ یعنی(سیاست اسلام‎ستیزی رضاخان). اگر لایه‎ای از آن با اجبار و الزام همراه است، لایه‎های دیگرش با تلاش‎های کسروی و همراهانش اجرا می‎شد. بحث مکتب سازی، دین‎سازی و سخنرانی‎های او در مدارس و محافل مختلف در این راستاست؛ یعنی در راستای تحقق اهداف اسلام‎ستیزانه رضاخان. بنابراین سیاست دین‎ستیزانه پهلوی اول، لایه‎های مختلفی داشت، هر چند بخشی از این لایه‎ها، فعالیت‎های دکتر علی اصغر حکمت، محمد علی فروغی (معروف به ذکاءالملک)، مشیرالدوله پیرنیا (که تاریخ ایران باستان را نوشته است) و دیگران را در بر می‎گیرد ولی در زمانی که قدرت پهلوی‎ اول، تنزل پیدا کرد، همه این شخصیت‎ها به انتقاد از آن پرداختند.

ساخت و سازهای باستان‎گرایانه

در این دوره، شاهد ساخت و سازهای باستان گرایانه هم هستیم؛ مجسمه‎هایی از نادرشاه ساخته شد، مقبره فردوسی، مقبره عطار و غیره ساخته شد که شاید آثار فرهنگی خوبی هم از کار در آمده باشند، ولی با این وجود، تلاش آن‏ها برای احیای یک سری شخصیت‎ها، در برابر اسلام است. یعنی این‎ها مقبره‎هایی را درست کردند که در برابر قبور متبرکه ائمه و امام‎زادگان (ع) علم کنند که این سیاست‎شان هم جواب داد. یعنی شما، در مشهد، پس از حرم، به مجموعه‏ی نادری و مقبره نادر یا فردوسی در طوس می‎روید. پهلوی‎ها در مؤسساتی که در این دوره بنا شد، موفق بودند. کسانی مثل تیمورتاش، داور، پیرنیا، فروغی و دیگران در این دسته، پای کار هستند.

حمایت از فعالیت شخصیت‎هایی به ظاهر فرهنگ دوست اما غرب‎زده، فراماسون یا وابسته

پیرنیا در تاریخ، فروغی در فلسفه و ادبیات، حکمت در بحث آموزش و پرورش و .... به جریان‎ها یا فعالان غیرهم‏سو اجازه‏ی فعالیت ندادند. حتی فروغی با این‎که از نخست‎وزیری کنار هم رفت، از صحنه فرهنگی خارج نشد و به فعالیت‎های فرهنگی خویش ادامه داد. فعالیت‎هایی که با مجموعه حکومت هم‎سو است و این‎ها جهت مشخصی را در پیش گرفتند؛ یکی با مباحث فلسفه و نوشتن «سیر حکمت در اروپا»، دیگری با نگارش «تاریخ ایران باستان»، یا «خرد باید داوری کند»، و آن دیگری با «شیعه چه می‎گوید؟». علی دشتی هم با کتاب «23 سال»، تلاش داشت دوره 23 سال رسالت پیامبر اسلام (ص) را لجن‏مال کند. درباره کتاب او نمی‎توان گفت که او دوره رسالت پیامبر(ص) را نقد کرد بلکه وی در این کتاب، خواست این دوران حیات‏بخش را لجن مال کند. لذا شناخت و جریان‎شناسی این نوع نگاه‎ها، بسیار ضرورت دارد.

بنابراین سیاست فرهنگی جریان روشن‎فکری در دوران رضاخانی، همه‏جانبه و وسیع است چراکه رضاخان عاملی در این میانه است و رضاخان را مقصر اصلی این بازی‎ها نمی‎دانم، بلکه رضاخان را بیشتر آلت فعل می‎دانم. به همین دلیل که تقی زاده در ماجرای قرارداد 1919 می‎گوید من آلت فعل بوده‎ام، معتقدم در این عرصه، رضاخان آلت فعل بوده است و این شخصیت‎ها بودند که تصمیمات اصلی را می‎گرفتند و سیاست‎گذاری می‎کردند و هماهنگی‎های اصلی را سازمان می‎دادند و رضاخان تنها مجری بود. سازمان دهندگان اصلی این‎ها بودند: داور، فروغی، تقی‏زاده، تیمورتاش، پیرنیا، علی دشتی، سید احمد کسروی، علی اصغر حکمت، سید محمد تدین، دولت آبادی و جریانات زنانه‎ای در این زمان سازمان داده شد، مانند صدیقه دولت‎آبادی و غیره. در واقع این شخصیت‎ها تحرکات زنانه را هم سامان می‎دادند و ادبیات فمنیستی را در این دوره تبلیغ کردند.

علی اصغر حکمت در بحث مدرسه به صورت جدی کار کرد و در این دوره حدود 2000 مدرسه ایجاد کرد. احداث این مدارس با وجود این که آثار مثبتی داشت و یک گام به جلو تلقی می‎شد اما از طرف دیگر سیاست‎گذاری در این مدارس بر حذف دین گذاشته شده بود. ممکن است عده‎ای انتقاد بکنند که چرا مذهبیون نسبت به ساخت مدارس در دوره اول پهلوی معترض بودند و مخالفت می‎کردند اما توجه ندارند آن کسی که این مدارس را درست کرده بود، به دنبال حذف دین می‎رفت و چون به دنبال سیاست حذف دین بود، وقتی برآیند و خروجی این مدارس دیده می‎شد، مذهبیون با اصل شکل‎گیری آن‎ها مخالفت می‎کردند (مانند پدیده ویدئو، چون ویدئو در زمانی که به ایران وارد شد، عمدتا برای تماشای آثار اروتیک و غیراخلاقی بود بنابراین اغلب مذهبی‎ها و متدینین با خود ویدئو مخالفت کردند. وقتی که مسئله عادی شد و مصارف دیگر آن مشخص گشت، ممنوعیت سابق از روی آن برداشته شد و یا در یک مقطعی کارکرد ضبط صوت، شنیدن ترانه‎ها و موسیقی‎ها بود و لذا به دلیل عدم محصولات فرهنگی مناسب، این وسیله محصور برای شنیدن موسیقی شد ولی وقتی با این ضبط صوت، پیام امام (ره) و سخنرانی‎های شخصیت‎های انقلابی را در دوران قبل از انقلاب، تکثیر و توزیع نمودند، کم‎کم یک چیز عادی و فراگیر شد. تلویزیون هم همین‎طور). در این دوره، مدرسه هم چنین سرنوشتی پیدا کرد و طی سال‎های مذکور بدون توجه به کارکرد این مدارس و سیاست بانیان آن، لجن پراکنی‎هایی علیه نیروهای مذهبی صورت گرفت. در فیلم «روزگار قریب» هم سعی کردند خیلی از این قضیه استفاده بکنند. این بخشی از فعالیت‎های فرهنگی این دوره بود.

شکل دهی سازمان‎های فرهنگی و هنری

مهم‎ترین سازمانی که در این دوره راه انداختند، «سازمان پرورش افکار» است، که در زمان رضاخان ایجاد شد، این سازمان، وظیفه انتقال مفاهیم و باورها و ارزش‎های این جریانات را داشت که عمدتا غربی گرایانه، باستان‎گرایانه و ضد اسلامی ‎بود. این سازمان فوق‎العاده مؤثر بود و دامنه فعالیت‎های چنین سازمآن‏ها و مراکزی در دوره پهلوی دوم گسترده‎تر شد. نمونه‎اش بنیادی است که فرح پهلوی راه انداخت، یا بنیادها و مراکزی که خاندان حکومتی و وابسته به دربار از جمله اشرف پهلوی ایجاد ‎کردند.

به خدمت گرفتن هنر و ادبیات و به ابتذال کشاندن آن

رژیم پهلوی اول، کمکی به جریان شعر در ایران نکرد، جز مواردی از تملق‎ها و چاپلوسی‎ها. در دوره پهلوی دوم، این فعالیت‎ها جدی‎تر گرفته شد و بحث حمایت از هنر و هنرمندان مطرح گردید و برای تثبیت و نهادینه کردن خود، از این ابزار غفلت نکردند. بنیاد شهبانو فرح هم در این زمینه برنامه‎هایی داشت. در این برنامه‎های به اصطلاح فرهنگی و هنری، ترویج بی‏اخلاقی، بی‎عفتی، توهین به اسلام و رویکردهای دین‎ستیزانه و ترویج لاابالی‎گری و غرب‎گرایی مشهود بود و در این راه ابزارهایی چون سینما، تلویزیون، رادیو و مجلات را در راستای سیاست‎هایشان به کار می‎گرفتند.