آنگاه که مدرن میشویم
فعالیتهای فرهنگی رژیم پهلوی را باید براساس بستر شکلگیری رژیم پهلوی دید. هر حکومتی، فعالیتهای فرهنگی خود را براساس فلسفه وجودی و تداوم حیات خود میبیند و طراحی میکند. بنابراین اگر عقلانیتی در پس آن حکومت باشد، تلاش میکند تا علتالوجود، علتالحدوث و علتالبقاء را تجزیه و تحلیل و آنها را پیگیری و نیز اصلاح نماید، لذا وقتی حکومت پهلوی در ایران شکل گرفت، برآیند چند جریان موجود در داخل و خارج ایران بود. در داخل ایران شاهد هستیم که دو تفکر اساسی بسیار مهم، از زمان جنگ ایران و روس به بعد شکل گرفت؛ یک تفکر قائل به این بود که ما به دلیل این که از اسلام فاصله گرفتیم، گرفتار استبداد حاکمیت و پذیرای سیطره و ستم خارجی شدیم و در کشور قانون نداریم و حاکمان جاهل بر کشور حکومت میکنند و لذا با مسلمانان دیگر متحد نیستیم. این دلیل عمده عقب ماندگی تصور میشد. نگاه دیگر قائل به این بود که ما در ایران، اتفاقا، به دلیل این که گرفتار اسلام هستیم، دچار عقبماندگی هستیم. این اسلام هست که سبب عقبماندگی ما شده است. این دیدگاه مشکل استبداد و بیقانونی را پذیرفت، ولی نقش استعمار خارجی را در این مسئله، خیلی جدی تصور نکرد. مهمتر از همه، این که تأکید میکرد، ما باید به سمت اسلامزدایی برویم.
جریانات اسلامستیز
این جریان، چند شکل و رویکرد داشت:
1- شکل افراطی آن، با آخوندزاده آغاز شد و در ادامه همراهانی نیز پیدا کرد. آنها اعتقاد داشتند که ما باید اسلام و حتی خط فارسی را که ریشه در خط عربی دارد، کنار بگذاریم و رسمالخط لاتین را انتخاب بکنیم، چنانکه ترکها و تاجیکها، سیرلیک را انتخاب کردند. سپس، فرهنگ و ادبیات جامعه ایران را که به واسطه هجوم اعراب، از دوران شکوفایی باستانی خود سقوط کرده است به آن برگردانیم. خلاصه این که خواستار احیای ایران باستان، برای جامعه ایرانی و حذف جدی اسلام بودند.
2- طیف دیگر، قائل به این بودند که ما نمیتوانیم اسلام را حذف کنیم، بلکه باید آن را تحمل بکنیم و بر آن سوار شویم تا بتوانیم آرام آرام جامعه را تعدیل بکنیم و آن را به مسیری که میخواهیم، سوق دهیم. اگر توسعه، پیشرفت و ترقی را برای کشور میخواهیم، جز این که جامعه را با شعارهای اسلامی برانیم، راهی نداریم.
به این ترتیب، هر دو جریان قائل به این مسئله بودند که ما باید اسلام را کنار بزنیم، حالا عدهای با صراحت و عدهای دیگر با درایت یا سیاست آن را مطرح میکردند. هر دوی اینها عقیده داشتند که رویکرد ما در ترسیم مسیر آینده این است که از خط سیر تاریخی که در اروپای پس از رنسانس اتفاق افتاد، تبعیت بکنیم و در آن مسیر پیش برویم؛ به این صورت که آنها در اروپای دوره جدید و مدرن، مذهب را کنار گذاشتند و از طریق کنار گذاشتن مذهب و دین، مسیر توسعه را تجربه کردند. در این راستا بسیاری از مظاهر صوری را که برای عموم بهجتانگیز و نشاطآور بود، به منصه ظهور رساندند. مثلا خانمها حجابشان را کم کردند، مردان، لباسهایشان را تغییر دادند و به جای اینکه لباسهای بلند و قبا بپوشند، کت و شلوار پوشیدند و به برهنگی جامعه دامن زدند. لذا تلاش کردند که شکل و فرم را هم در جامعه ایران، تغییر بدهند و آن خط سیر را طی بکنند. مانعی که در این جا مطرح بود، بحث اسلام بود.
بحث آنها و دغدغه اصلیشان این بود که اگر قرار است اسلام را حذف بکنیم، برای حذف اسلام، چه باید کرد؟ چه چیزی را باید جایگزین آن نمود؟
احیای ایران باستان
بهترین جایگزینی که آنها پیشنهاد میدادند، بازگشت به ایران باستان بود؛ در واقع احیای ارزشهای ایران باستان که در آن نمونهها و رگههایی از تعالیم زرتشتیان کهن هم دیده میشد، ولی واقعیت قصه آیینی که آنها تبلیغ میکردند حتی آیین زرتشتی هم نبود بلکه آن، دین خاصی بود که در فراماسونری، تبلیغ میشد؛ یعنی اعتقاد به خدای بدون شریعت، اعتقاد به آیینی که تبعیت مؤمنانه در آن وجود ندارد. این بحث در بین آنهایی که قائل به حذف اسلام (چه حذف صریح و چه حذف تدریجی) بودند نیز وجود داشت و تلاششان این بود که ما باید یک آیین و یک فرهنگ جدید را جایگزین آیین و فرهنگ اسلام کنیم. این مسئله عمدتا در تاریخنگاری آنها نمود پیدا کرد و در ادبیات فرهنگی آنها مطرح و به هنر و سینما و حتی تلویزیون هم کشیده شد. این رویکرد در مجلاتی که آنها هم داشتند، خودش را نشان میداد. به عنوان نمونه، ستاد مشترک ارتش، مجله «بررسی تاریخی» داشت که عمده بررسیهای تاریخی و ادبیاتش، کاملا باستانگرایانه است.
یهودیت وابسته به سرمایهداری انگلستان
طیف دیگری که در روی کار آمدن پهلویها نقش داشت، یهودیت وابسته به سرمایهداری انگلستان است. این یهودیها که تحتنظر اشراف انگلستان و سرمایه داران پرنفوذ مانند خانواده «روچیلد»، فعالیت میکردند، در ایران منافع و مطامعی داشتند. منفعت اصلی یهودیها، بحث حذف اسلام بود و منفعت مهم دیگر اینها، شکلگیری دولت اسرائیل و بسترسازی برای پذیرش آن است. چون این مسئله جزو پروژههای قدیمیشان بود و علیرغم این که عدهای میگویند در زمان «تئودور هرتزل» این ایده مطرح شد، این ایده پیشتر از اینها، در زمان ناپلئون مطرح بود که اعطای سرزمین فلسطین به یهودیان صورت گیرد.
یهودیها، اقدامات گسترده زیادی را در به دست آوردن فلسطین تا این دوران انجام داده بودند. پس از فروپاشی عثمانی، در همه سرزمینهای اسلامی، دولت تشکیل میشود ولی در فلسطین، دولتی تشکیل نمیشود و این سرزمین به قیومیت انگلیس درمیآید تا فرصت را برای شکلگیری دولت صهیونیستی فراهم کند. لذا اینها هم احتیاج به حذف اسلام داشتند و برای این که حذف اسلام را پیگیری کنند، باید یک حالت عاطفی بین یهودیان و مسلمانان ایجاد میکردند و آن حالت عاطفی برمیگشت به ماجراهای «استر، اسحاق موردخای» و مهمتر از همه، ماجرای کوروش کبیر و آزاد سازی یهودیان از دست حکومت بابل و فضاسازی آن دوران. بنابراین یکی از عرصههایی که این جا مورد نیاز است و باید به طور جدی روی آن کار شود، پیوستگیهای رژیم پهلوی با عرصه تاریخ نگاری است. این مسئلهی قابل توجهی است که چطور این پیوستگی بین یهودیت و جریانهایی که در صدد حذف اسلام هستند، به وجود آمد و چه هماهنگیها و هم سوییهایی بینشان شکل گرفت. لذا جریان یهودی پشت سر حاکمیت پهلویها، به این ماجرا نیاز داشت که به نوعی به گذشته ایران برگردد و ایران اسلامی را نبیند و تاریخ ایران قبل از اسلام را، مطرح کند.
جریان پارسیان هند مقیم ایران
طیف دیگری که در این زمان نیاز اساسی به طرح این مسئله داشت و جزو نیروهای اصلی شاکله حکومت پهلوی بود، جریان زرتشتی «پارسیان هند» مقیم ایران است. آن چه که تحت عنوان سلطنت پهلوی در عرصه حاکمیت در ایران اتفاق افتاد، ابزار آن توسط دولت انگلستان مقیم هندوستان، فراهم شد و طراح و برنامه ریز حوادث این دوران، یک روحانی زرتشتی است به نام «اردشیر جی» که این فرد، هم خبرنگار روزنامه تایمز است و هم روحانی زرتشی و هم رییس سازمانM16 در ایران.
اردشیر جی، کسی است که رضاخان را انتخاب کرد؛ کسی که رضاخان را تحت تعلیم قرار داد، تا سال 1321 (ه. ش) یعنی پایان عمرش، رضاخان را هدایت کرد و بعد از او این نقش را، پسرش برای محمدرضا پهلوی انجام میداد. به همین صورت، چهرههای دیگری از جریان زرتشتیگری پارسی مقیم هند، مانند «ماکن جی» هم جزو کسانی هستند که پشت سر قدرت و سلطنت، در این دوره هستند.
جریان پارسیان (زرتشتیان ایرانی) مقیم هند، جریانی است که به شدت از اسلام متنفر است. تنفر آنها از اسلام، ناشی از این واقعه است که اسلام سبب شد تنها جامعه زرتشتی باستانی، در ایران از بین برود و خود در آنجا حاکم شود. هم چنان که در بقیه سرزمینها هم، اسلام چنین کاری کرد و این ماجرایی بود که در کشورهای فتح شده توسط مسلمین، اتفاق افتاد. بنابراین تلاش این دست از پارسیان، جهت رهایی از محیط اسلامی و آزادیشان از دست مسلمین بود که آنها را مجبور به ترک ایران و اقامت در هند نمود. همچنان که احسان یارشاطر در کتاب «انقلابی به نام مشروطه» مینویسد: «آنها هنوز برای یزدگرد، سالگرد میگیرند و روز اول سال آنها هم با یادبود و ذکر خاطرهی یزدگرد هماهنگ میشود.» لذا این جریان هم، پشت سر حاکمیت سیاسی رژیم پهلوی درآمد. نتیجه چنین وضعیتی آن بود که اینها هم، نیاز به رجوع به ایران باستان و تحقیقات و مطالعات فراوان در این زمینه داشتند و همراستا با سایر طیفها و جریانها، خواستار حذف اسلام از جامعه ایران بودند.
جریان باستانشناسان و شرقشناسان
طیف دیگری هم که در این دوره، شریک قدرت و فرهنگ ایران شدند، کسانی جز باستان شناسان و شرق شناسان نبودند، چراکه ایران دوره جدید، یکی از بزرگترین منابع درآمد آنها بود و از تحقیقات و مطالعات باستانشناسی و تاریخنگاری آنها، خصوصا کشف و استخراج دفینهها و مراکز باستانی و میراث تاریخی پنهان شده در خاک ایران، استقبال و حمایت ویژهای شد. این جریان کشفیات و مطالعات تاریخی و باستانشناسی هم به جریانهای دیگر اضافه میشد.
بسترسازیهای فکری
ما شاهد این بودیم که در این دوره، یک موج گسترده، از فرهنگسازی اتفاق میافتد. این فرهنگسازی در چند شکل، روی داد. به بستر سازیهای فکری این فرهنگسازیها دقت بکنید:
1. سازماندهی شکل و فرم جدید برای مردم
یکی از آنها سازماندهی هیئت و شکل جدید، برای مردم ایران است. برنامهی آنها این بود که شکل و جامعه ایرانی را به شکل و فرم مردم و جامعه اروپایی درآورند که چنین هم کردند، یعنی قباها را کوتاه کردند، ریش صورتها را تراشیدند و مستقیم و غیر مستقیم مردم را تشویق به این امر کردند.
2. کشف حجاب
کشف حجاب هم از برنامههای مهم برای بانوان در راستای شکل و فرم جدید و ماهیت دینستیزانه حرکت آنها بود. در واقع تئوری کشف حجاب، تئوری رضاخان نیست، بلکه تئوری یک جریان کاملا جدی روشن فکری در ایران است که قبلا حداقل نزدیک به 80 – 70 سال در ایران سابقه داشت. جریان بابیه یکی از جدیترین مسایلی را که مطرح کرد، کشف حجاب بود که ویژگی و مشخصهی قره العین (از رهبران بابیه)، هم، طرح کشف حجاب بود. بنابراین شما یک طیف دارید که کشف حجاب را مطرح کرده است و طیف دیگر هم به دنبال تغییر لباس، فرم و ظاهر مردم هستند. البته علاوه بر آن، ظاهرسازیهای دیگری هم اتفاق افتاد که همه آنها لزوما بد و منفی نبودند از جمله ساختار شهری و ادارات دولتی بود که در همین راستا شکل گرفت.
3. ساختار جدید اداری کشور
در این دوره، ساختار شهری تغییر یافت و ادارات بسیاری شکل گرفتند که تاریخ تشکیل عمده نهادها و سازمانهای فعلی به آن دوران، برمیگردد. این امور اگر حتی تقلیدی باشند، چیز بدی به حساب نمی آیند. ولی حکومت با مردم میجنگید که مردم کلاه عوض بکنند، چرا که امروز این کلاه در پاریس مد شده است! و بعد از مدتی متوجه میشدند که در لندن، کلاه دیگری مد شده است و با مردم دعوا و جنگ میکردند که کلاه سابق را بردارند و از این کلاه جدید استفاده کنند.... کلاه لگنی، کلاه پهلوی و ....که در آن زمان مد بود و حکومت نیز در راستای تحمیل آنها به مردم میکوشید.
4. احداث مدارس جدید و دانشگاهها
اینها به فضاسازی باستانگرایانه نیاز داشتند. در فضاسازی باستانگرایانه، بخشی از فعالیتهای فرهنگی، گسترش مدارس پهلوی است چراکه هم به طور طبیعی، رژیم پهلوی به آن نیاز داشت و هم از نیازهای زمانه بود. البته این جزو افتخارات سیستم محسوب نمیشود که بگوید مدرسه ساختهام چراکه ساختن مدرسه وظیفهی حکومت است. ساختن مدارس جدید جزو آرزوهای مشروطه بود و اتفاقا بانیان نخستین این مدارس، روحانیونی بودند مانند میرزا حسن رشدیه، شیخ فضل ا... نوری، آیت ا... بهبهانی و آیت ا... طباطبایی. مدرسه ساختن جزو وظایف دولتهاست و این ابتکار خاصی نیست که بتوان به آن افتخار کرد. آنها مدارس را با این هدف میساختند که مدارس دینی را حذف بکنند، یعنی در کنار ساختن مدارس، آمدند مدارس دینی را حذف کردند؛ مثلا در ساری، حوزه علمیه این شهر را تبدیل به مدرسه دخترانه کردند یا این که دولتمردان پهلوی، در شهر قم، مدارس بسیاری را تعطیل کردند و لذا در آن دوران طلاب زیادی، شبانه درس میخواندند و در شهر ظاهر نمیشدند و دیروقت به تحصیل میپرداختند. اینها اهدافی است که از احداث مدارس جدید، در آن زمان دنبال میشد.
اعزام دانشجو به خارج از کشور
بخشی دیگری از فعالیتهای فرهنگی دوره رضاخان را باید اعزام دانشجو به خارج از کشور بیان کرد که در این زمینه تلاشهای زیادی از سوی حکومت انجام شد و سعی کردند که جمعی از جوانان مستعد یا مرفه کشور را با فرهنگی که رضاخان در ایران شکل داد، هماهنگ کنند. علی اکبر سیاسی (وزیر فرهنگ یک دوره از پهلوی)، در خاطراتی که از او منتشر شده است، صریحا میگوید که چگونه وقتی نوجوانان پای به این مدارس میگذاشتند، آرامآرام دینشان را از دست میدادند و این اتفاق برای خود او هم افتاد و لذا از رژیم کناره گرفت و این بهترین شاهد مثال در این راستاست.
محوسازی مظاهر دینی و سیاست دینستیزی
جریان دیگر، محوسازی مظاهر دینی و فرهنگی مردم است و مقابله با مسایلی که به صورت پدیدههای فرهنگی میتوانستند ظهور کنند؛ مثلا تعطیل کردن عزاداریها برای امام حسین (ع) و ایام عاشورا، تعطیل کردن تعزیه، تعطیل کردن و محو بسیاری از مظاهر فرهنگی (که عمدتا ریشه در دین و فرهنگ دینی مردم داشت) که میتوانست مؤثر باشد، لذا میتوان گفت که سیاست دینستیزانه در زمان پهلوی اول بسیار پررنگ و یکی از سیاستهای اصلی پهلویها بود.
گسترش ادبیات باستانگرایانه و محوریت زبان فارسی
در حوزه زبان، گسترش زبان فارسی، با اقدامهای بزرگی مانند تأسیس فرهنگستان ایران و ممنوعیت استفاده از خط و زبان بیگانه، پی گیری شد اما از سوی دیگر متروک ساختن زبانهایی که جزیی از هویت فرهنگی اقوام ایرانی بود (مانند زبان ترکی و کردی)، دولت را به وادی مخاصمه با بخشی از جامعه و متدینان کشاند.
رژیم پهلوی، خصوصا در دوره اول، دوران تک صدایی و تک ساحتی و استبداد محض بود و شاید به تعبیر زیست شناسان، در دوره تکیاختگی بود و از این رو در این دوران، فقط یک مدل و یک فرهنگ را الزام کردند تا اجرا شود و تمام سعی و تلاششان را برای تحقق آن کردند.
بسیاری از برنامههای فرهنگی مانند قانون اتحاد لباس، کشف حجاب و متروک ساختن زبانهای محلی مانند ترکی و کردی با اعمال زور و جبر همراه و این با خشونت در مورد کشف حجاب به رویارویی با اکثریت قاطع جامعه منجر شد و اعتراضات فراوانی مقابل آن صورت گرفت. از این گذشته، تمایل به پیشبرد برنامههای فرهنگی با جبر و خشونت، دخالت نظامیان در عرصه فرهنگ را ایجاب میکرد و از این رو در اقدامی بیسابقه نظارت و ممیزی کتاب و صدور مجوز چاپ، با مخالفت رییس کل شهربانی روبهرو شد. از یک سو با تأسیس موزه، مؤسسه مردمشناسی، فرهنگستان، جشن هزاره فردوسی و .... پاسداشت میراث ملی، به نمایش گذارده شد، از سوی دیگر، جنگ آشکار با باورها و مظاهر فرهنگی ریشهدار مانند نوع پوشش، حجاب زنان و زبان بومی در دستور کار قرار گرفت. در همه این برنامهها، ردپای یکسانسازی فرهنگی نیز به چشم میآمد و تنوع و تکثر فرهنگی که ناشی از پیشینه تاریخی و موقعیت جغرافیایی ایران بود، نادیده گرفته میشد: همه مردان باید یک جور لباس میپوشیدند، همه زنان باید بیحجاب میشدند، همه اقوام باید به یک زبان (فارسی) سخن میگفتند و دستور آموزش در سراسر کشور باید یکسان و هماهنگ میشد.
سیاستهای فرهنگی پهلوی دوم
دوره پهلوی دوم، یعنی دوران پس از شهریور 1320، دوره متفاوتی است؛ یعنی این دوره را باید به چند فضای متفاوت از همدیگر، تقسیم کرد. واقعیت مسئله این است که در جریان جنگ جهانی دوم خصوصا در زمانیکه متفقین به این نتیجه رسیدند که رضاخان در ایران باید تضعیف و در نهایت حذف بشود، برای حذف رضاخان، دست به یک سری اقدامات زدند و تبلیغات گستردهای هم برای این امر کردند. رضاخان تخریب شد. تخریب رضاخان یعنی تخریب مشروعیت رژیم پهلوی و یا زیر سئوال بردن دولت و حاکمیت جدید به همراه شکلگیری یک حاکمیت بسیار ضعیف و ناتوان، که پشت سر آن، دولتهای خارجی و الیگارشی حاکم بر جامعه ایران بود. دانستن فضای به قدرت رسیدن و سالهای ابتدایی سلطنت محمدرضاشاه که اقتدار و حاکمیت بسیار ضعیفی داشت، بسیار حائز اهمیت است و چنین فضایی، همه بسترها را برای حضور و نفوذ ابرقدرتهای شرق و غرب در این کشور و وابستگی این رژیم به آنها آماده میساخت. محمدرضا پهلوی، در آن سالها دیکتاتوری بود که هیچ وسیلهای برای اعمال دیکتاتوریاش نداشت و مطالعه این دوره زندگی او، کاملا ثابت میکند که بیشتر دنبال نقشهای شخصی خود بود. در واقع دنبال منافع شخصی خود است که این منافع خاص، به شکلهای مختلف، ظهور پیدا کرد. به طور طبیعی در این دوره، با باز شدن فضای سیاسی، ادبیات انتقادی بسیار زیادی علیه پهلویها، آغاز شد.
رواج ادبیات انتقادی نسبت به پهلویها
این ادبیات انتقادی، سبب شد که پهلویها در زمانهای بعد، دچار مشکل اساسی شوند. زمانی پهلویها، چهرههایی نظیر احمد کسروی داشتند که برای آنها تاریخنگاری میکرد و تاریخ مشروطه را مینوشت. در این دوره بود که کسروی برای گسترش اندیشه مورد حمایت رضاخان، به تشیع حمله میکند؛ یعنی(سیاست اسلامستیزی رضاخان). اگر لایهای از آن با اجبار و الزام همراه است، لایههای دیگرش با تلاشهای کسروی و همراهانش اجرا میشد. بحث مکتب سازی، دینسازی و سخنرانیهای او در مدارس و محافل مختلف در این راستاست؛ یعنی در راستای تحقق اهداف اسلامستیزانه رضاخان. بنابراین سیاست دینستیزانه پهلوی اول، لایههای مختلفی داشت، هر چند بخشی از این لایهها، فعالیتهای دکتر علی اصغر حکمت، محمد علی فروغی (معروف به ذکاءالملک)، مشیرالدوله پیرنیا (که تاریخ ایران باستان را نوشته است) و دیگران را در بر میگیرد ولی در زمانی که قدرت پهلوی اول، تنزل پیدا کرد، همه این شخصیتها به انتقاد از آن پرداختند.
ساخت و سازهای باستانگرایانه
در این دوره، شاهد ساخت و سازهای باستان گرایانه هم هستیم؛ مجسمههایی از نادرشاه ساخته شد، مقبره فردوسی، مقبره عطار و غیره ساخته شد که شاید آثار فرهنگی خوبی هم از کار در آمده باشند، ولی با این وجود، تلاش آنها برای احیای یک سری شخصیتها، در برابر اسلام است. یعنی اینها مقبرههایی را درست کردند که در برابر قبور متبرکه ائمه و امامزادگان (ع) علم کنند که این سیاستشان هم جواب داد. یعنی شما، در مشهد، پس از حرم، به مجموعهی نادری و مقبره نادر یا فردوسی در طوس میروید. پهلویها در مؤسساتی که در این دوره بنا شد، موفق بودند. کسانی مثل تیمورتاش، داور، پیرنیا، فروغی و دیگران در این دسته، پای کار هستند.
حمایت از فعالیت شخصیتهایی به ظاهر فرهنگ دوست اما غربزده، فراماسون یا وابسته
پیرنیا در تاریخ، فروغی در فلسفه و ادبیات، حکمت در بحث آموزش و پرورش و .... به جریانها یا فعالان غیرهمسو اجازهی فعالیت ندادند. حتی فروغی با اینکه از نخستوزیری کنار هم رفت، از صحنه فرهنگی خارج نشد و به فعالیتهای فرهنگی خویش ادامه داد. فعالیتهایی که با مجموعه حکومت همسو است و اینها جهت مشخصی را در پیش گرفتند؛ یکی با مباحث فلسفه و نوشتن «سیر حکمت در اروپا»، دیگری با نگارش «تاریخ ایران باستان»، یا «خرد باید داوری کند»، و آن دیگری با «شیعه چه میگوید؟». علی دشتی هم با کتاب «23 سال»، تلاش داشت دوره 23 سال رسالت پیامبر اسلام (ص) را لجنمال کند. درباره کتاب او نمیتوان گفت که او دوره رسالت پیامبر(ص) را نقد کرد بلکه وی در این کتاب، خواست این دوران حیاتبخش را لجن مال کند. لذا شناخت و جریانشناسی این نوع نگاهها، بسیار ضرورت دارد.
بنابراین سیاست فرهنگی جریان روشنفکری در دوران رضاخانی، همهجانبه و وسیع است چراکه رضاخان عاملی در این میانه است و رضاخان را مقصر اصلی این بازیها نمیدانم، بلکه رضاخان را بیشتر آلت فعل میدانم. به همین دلیل که تقی زاده در ماجرای قرارداد 1919 میگوید من آلت فعل بودهام، معتقدم در این عرصه، رضاخان آلت فعل بوده است و این شخصیتها بودند که تصمیمات اصلی را میگرفتند و سیاستگذاری میکردند و هماهنگیهای اصلی را سازمان میدادند و رضاخان تنها مجری بود. سازمان دهندگان اصلی اینها بودند: داور، فروغی، تقیزاده، تیمورتاش، پیرنیا، علی دشتی، سید احمد کسروی، علی اصغر حکمت، سید محمد تدین، دولت آبادی و جریانات زنانهای در این زمان سازمان داده شد، مانند صدیقه دولتآبادی و غیره. در واقع این شخصیتها تحرکات زنانه را هم سامان میدادند و ادبیات فمنیستی را در این دوره تبلیغ کردند.
علی اصغر حکمت در بحث مدرسه به صورت جدی کار کرد و در این دوره حدود 2000 مدرسه ایجاد کرد. احداث این مدارس با وجود این که آثار مثبتی داشت و یک گام به جلو تلقی میشد اما از طرف دیگر سیاستگذاری در این مدارس بر حذف دین گذاشته شده بود. ممکن است عدهای انتقاد بکنند که چرا مذهبیون نسبت به ساخت مدارس در دوره اول پهلوی معترض بودند و مخالفت میکردند اما توجه ندارند آن کسی که این مدارس را درست کرده بود، به دنبال حذف دین میرفت و چون به دنبال سیاست حذف دین بود، وقتی برآیند و خروجی این مدارس دیده میشد، مذهبیون با اصل شکلگیری آنها مخالفت میکردند (مانند پدیده ویدئو، چون ویدئو در زمانی که به ایران وارد شد، عمدتا برای تماشای آثار اروتیک و غیراخلاقی بود بنابراین اغلب مذهبیها و متدینین با خود ویدئو مخالفت کردند. وقتی که مسئله عادی شد و مصارف دیگر آن مشخص گشت، ممنوعیت سابق از روی آن برداشته شد و یا در یک مقطعی کارکرد ضبط صوت، شنیدن ترانهها و موسیقیها بود و لذا به دلیل عدم محصولات فرهنگی مناسب، این وسیله محصور برای شنیدن موسیقی شد ولی وقتی با این ضبط صوت، پیام امام (ره) و سخنرانیهای شخصیتهای انقلابی را در دوران قبل از انقلاب، تکثیر و توزیع نمودند، کمکم یک چیز عادی و فراگیر شد. تلویزیون هم همینطور). در این دوره، مدرسه هم چنین سرنوشتی پیدا کرد و طی سالهای مذکور بدون توجه به کارکرد این مدارس و سیاست بانیان آن، لجن پراکنیهایی علیه نیروهای مذهبی صورت گرفت. در فیلم «روزگار قریب» هم سعی کردند خیلی از این قضیه استفاده بکنند. این بخشی از فعالیتهای فرهنگی این دوره بود.
شکل دهی سازمانهای فرهنگی و هنری
مهمترین سازمانی که در این دوره راه انداختند، «سازمان پرورش افکار» است، که در زمان رضاخان ایجاد شد، این سازمان، وظیفه انتقال مفاهیم و باورها و ارزشهای این جریانات را داشت که عمدتا غربی گرایانه، باستانگرایانه و ضد اسلامی بود. این سازمان فوقالعاده مؤثر بود و دامنه فعالیتهای چنین سازمآنها و مراکزی در دوره پهلوی دوم گستردهتر شد. نمونهاش بنیادی است که فرح پهلوی راه انداخت، یا بنیادها و مراکزی که خاندان حکومتی و وابسته به دربار از جمله اشرف پهلوی ایجاد کردند.
به خدمت گرفتن هنر و ادبیات و به ابتذال کشاندن آن
رژیم پهلوی اول، کمکی به جریان شعر در ایران نکرد، جز مواردی از تملقها و چاپلوسیها. در دوره پهلوی دوم، این فعالیتها جدیتر گرفته شد و بحث حمایت از هنر و هنرمندان مطرح گردید و برای تثبیت و نهادینه کردن خود، از این ابزار غفلت نکردند. بنیاد شهبانو فرح هم در این زمینه برنامههایی داشت. در این برنامههای به اصطلاح فرهنگی و هنری، ترویج بیاخلاقی، بیعفتی، توهین به اسلام و رویکردهای دینستیزانه و ترویج لاابالیگری و غربگرایی مشهود بود و در این راه ابزارهایی چون سینما، تلویزیون، رادیو و مجلات را در راستای سیاستهایشان به کار میگرفتند.