قيام 30 تير و نقش آيتاللّه كاشانى / مصاحبه داود اميني با محمّدمهدى عبدخدايى
به همين جهت، از اواسط فروردين سال 1331، بين دولت و دربار كه يك طرف قضيه مرحوم آيتاللّه كاشانى بود و دكتر مصدق و يك طرف قضيه هم دربار بود، اختلاف به وجود آمد. وقتى اين اختلافات شروع مىشود، دكتر مصدق، چون خاطرة بدى از كودتاها داشته، به نظرش مىرسد كه اگر وزارت دفاع را از شاه بگيرد و خودش رأسا وزارت دفاع را در اختيار داشته باشد، از دخالتهاى ارتش در امور حكومتى جلوگيرى مىكند. بنابراين، درخواست وزارت دفاع را مىكند. اصلاً ماجراى 30 تير به خاطر درخواست دكتر مصدق در مورد وزارت دفاع بوده است؛ در حالى كه وزير دفاع كارهاى نبوده، وزير دفاع فقط بودجه را به مجلس مىبرده است. رئيس ستاد مهم بوده كه دكتر مصدق بعدها تيمسار رياحى را به عنوان رئيس ستاد ارتش مىگذارد. امّا، در همان موقع كه هم خودش وزير دفاع بوده، هم رئيس ستادش تيمسار رياحى بوده، هم رئيس ادارة آگاهىاش سرهنگ نادرى بوده، هم فرماندار نظاميش سرهنگ اشرفى بوده، در 28 مرداد برضد او كودتا مىشود.
مىخواهم بگويم كه اين هم از عدمآگاهى دكتر مصدق از بافت ارتش نشئت مىگرفته است. شاه هم ناآگاه بوده؛ نمىدانسته كه بافت ارتش بهگونهاى است كه هيچگاه با دكتر مصدق هماهنگ نمىشود، نه در مخالفت و نه در هماهنگى با شاه. او هم نمىدانسته است. هر دو ناآگاه بودند.
به همين جهت، دكتر مصدق وقتى پيش شاه مىرود درخواست مىكند كه شاه ــ كه خودش فرماندهِ كل قواست ــ علاوه بر پست نخستوزيرى، وزارت دفاع را هم، به دكتر مصدق بدهد كه شاه مخالفت مىكند.
دكتر مصدق، استعفا مىدهد. از اين استعفا معلوم مىشود كه او با مرحوم آيتاللّه كاشانى مشورت نكرده بوده. روش دكتر مصدق اين بوده كه هميشه در بحرانها خودش را از صحنه كنار مىكشيده؛ بعد كه بحران برطرف مىشده، بر دوش پيروزى حاصل از بحران مىنشسته است. در 30 تير هم همينطور شد. دكتر مصدق، بدون مشورت با نمايندگان جبهة ملّى در مجلس، بدون مشورت با مرحوم آيتاللّه كاشانى، استعفا داد.
شاه هم، چون اتّكا به ارتش داشت و گمان مىكرد در سال 30 فدائيان اسلام سركوب شدهاند و نيروى ملّى توان حركت ندارد، به همين جهت، احمد قوامالسلطنه را، كه قبلاً مغضوب شاه بود، براى نخستوزيرى به مجلس معرفى كرد. قبلاً از احمد قوامالسلطنه لقب حضرت اشرف را گرفته بود. قوامالسلطنه، در جريان مذاكره با استالين، موفق مىشود استالين را قانع كند كه نيروهاى روسيه از آذربايجان خارج بشوند. در نتيجه، غائلة جعفر پيشهورى و پيرنيا و دكتر جاويد خاتمه پيدا مىكند و نيروهاى ارتش، بدون جنگ، وارد آذربايجان مىشوند كه اين مطلب مستلزم بحث مفصلى است.
چون شاه از طرفى معتقد بود كه قوامالسلطنه، برادر وثوقالدوله و از خانوادة قاجار است، خويشاوندى نزديك با دكتر مصدق دارد، از سياستمداران كهنهكار است، از آدمهايى است كه در زمان كودتاى 1299 و روى كار آمدن سيد ضياء و رضاخان، در مشهد كه حاكم بوده، دستگير شده و بعد از رفتن سيد ضياء و تبعيد سيد ضياء، نخستوزير شده است. سردار سپه را به عنوان وزير جنگ منصوب كرده و خلاصه، شخص مقتدرى است. ضمنا، قوامالسلطنه آدم خودخواهى بود، هميشه دوتا صندلى توى اتاقش مىگذاشت؛ يك صندلى مىگذاشت خودش مىنشست و يك صندلى هم براى منشىاش مىگذاشت. هر كس مىآمد، مجبور بود جلويش بايستد. قاجارزاده بود، خوشخط هم بود. از جريان غائلة آذربايجان هم موفق بيرون آمده بود. شاه چنين تصور مىكرد كه قوام از اين جريان هم موفق بيرون خواهد آمد. علاوه بر اين، تصور مىكرد چون ارتش دارد و ارتش در خدمت اوست مرحوم آيتاللّه كاشانى نمىتواند در جريان 30 تير، يك هماهنگى بين جناح چپ و جناح مذهبى و جناحهاى ملّى به وجود بياورد.
در اين موقع، فدائيان اسلام در زندان هستند. در زندانى هستند كه وقتى در اين اختلافات مراجعه به دولت مىكنند كه چرا نواب صفوى زندان است، دولت مىگويد دربار زندانىشان كرده است؛ به دربار مراجعه مىكنند، مىگويد دولت زندانى كرده است.
هر دو طرف براى خودشان زندانى كردن اينها را، علاوه بر اينكه يك ضعف مىدانند، مىخواهند تقريبا به عنوان يك برگ برنده، در دست خودشان نگاهدارند. معلوم مىشود اينها هم بىاطلاعاند.
دكتر مصدق استعفا مىدهد. شاه، فرمان نخستوزيرى قوامالسلطنه را صادر مىكند. قوامالسلطنة مغرور اعلاميهاى مىدهد كه چنين شروع مىشود: «كشتيبان را سياستى دگر آمد». بعد هم مىگويد: من اجازه نمىدهم كه بعضيها، كه مذهبى و دينى هستند، در سياست دخالت كنند. اعلاميهاى تند و تهديدآميز مىنويسد.
در 30 تير، بين جناح مرحوم آيتاللّه كاشانى و مذهبيونى كه حكومت اسلامى نمىخواستند تقريبا وحدت به وجود آمد. مثل آيتاللّه كاشانى، همينطور حزب زحمتكشان ملت ايران، به رهبرى دكتر بقايى و فعالان سياسى از قبيل خليل ملكى، جلال آلاحمد، علىاصغر حاج سيد جوادى. به هر حال، همة اينها هم متحد مىشوند و به خيابانها مىريزند.
مرحوم آيتاللّه كاشانى اعلاميه مىدهد كه، اگر لازم باشد، فرمان جهاد مىدهم، كفن مىپوشم و به خيابان مىآيم.
حزب توده هم اعلاميه مىدهد. تظاهرات از 28 تيرماه شروع مىشود و در 30 تيرماه، با كشته شدن امير بيجار از حزب زحمتكشان ملت ايران و شايد چند نفر از اعضاى حزب توده و چند نفر از دوستان مرحوم آيتاللّه كاشانى، تبديل به يك قيام مىشود.
اين جريان كه مىگويم عينا واقع شده: آقايان پارلمانتاريستها مىروند منزل آيتاللّه كاشانى. يك آقا سيدى را مىبينند. يكى از اين درهاى چوبى را مىكَنند، اين سيد را مىگذارند روى اين در چوبى. از منزل آيتاللّه كاشانى راه مىافتند، مىآيند از پامنار بيرون و از سرچشمه مىآيند جلوى مجلس. تيراندازى شروع مىشود. كسانى كه اين آدم زنده را به عنوان مرده روى لنگة در گذاشته بودند، از ترس، در را ول مىكنند و سيد مىافتد زمين. پا مىشود فرار مىكند، مأموران نظامى كه از طرف قوامالسلطنه تيراندازى مىكنند، آن بيچاره كشته مىشود. خون را كه مردم مىبينند، تظاهرات 30 تير گسترش پيدا مىكند. تظاهرات در بعدازظهر به اوج خودش مىرسد كه به شاه اطلاع مىدهند. شاه آن روز آدمپخته و كاركشتهاى كه نبود؛ جوانى بود كه در سوئيس تحصيل كرده و آمده بود ده سال سلطنت كرده بود، سلطنت در كشورى كه هميشه در حال آشوب بود. مدتى كشور اشغال شده بود. يك مدتى داستان متجاسرين بود. شاه زود خودش را مىباخت و در مقابل حوادث قدرت مقاومت نداشت. بعدازظهر آن روز، شاه خودش را مىبازد، به قوامالسلطنه پيغام مىدهند و او از نخستوزيرى استعفا مىدهد. وقتى هم كه دكتر مصدق هم استعفا مىدهد، مىرود به خانهاش در احمدآباد؛ در وسط مردم نبوده.
قيام، در حقيقت، رهبريش با مرحوم آيتاللّه كاشانى و جناح چپ بوده. اينها بودند كه در مركز تهران نشسته بودند. منزل آيتاللّه كاشانى مركز تظاهرات بوده. حالا ما نه از آيتاللّه كاشانى در اين مورد دفاع مىكنيم، نه از دكتر مصدق. امّا آنچه مسلّم بوده، دكتر مصدق صحنه را خالى مىكند، مىرود به احمدآباد و اين مرحوم آيتاللّه كاشانى است كه رهبرى جريان قيام 30 تير را به دست مىگيرد.
بعداز ظهر كه، به رهبرى مرحوم آيتاللّه كاشانى، مردم قيام مىكنند و قوامالسلطنه استعفايش را تقديم مىكند، دوباره شاه مجبور مىشود فرمان نخستوزيرى دكتر مصدق را صادر كند. دكتر مصدق به صحنه مىآيد. اين اصل قيام 30 تير بوده كه در اين موقع اصلاً فدائيان اسلام توى زندان بودند، اصلاً در جريان نبودند، از خودشان حراست مىكردند؛ چون در سال 1330 ضربههاى مهلكى بهشان زده شده بود. خود نواب صفوى هم زندان بود.
شروع اختلافات مرحوم آيتاللّه كاشانى و دكتر مصدق بعد از 30 تير سال 31 است. از اين به بعد است كه ما موفق مىشويم نمايندگان مجلس را در فشار بگذاريم.