خاطرات حجت الاسلام سيدهادى خامنه‏اى از زمینه ها و پیامد های قیام 15 خرداد

در سال 1343 براى نخستين‏بار به سه ماه و بعد به خاطر كمى سن به يك‏ماه‏ونيم زندان محكوم شد كه بنا به گفته خود در طول مبارزات قبل از پيروزى انقلاب اسلامى تا سال 57 همواره از سوى ساواك احضار و به زندانهاى كوتاه‏مدت محكوم مى‏شد. وى از همان دوران جوانى در كار تكثير و پخش اعلاميه‏هاى حضرت امام و ساير فعاليتهاى سياسى شركت داشت. سال 1348 براى تحصيلات دانشگاهى وارد دانشكده علوم دانشگاه مشهد شد و تا سال سوم به تحصيل پرداخت. سال 1350 از ادامه تحصيل در دانشگاه توسط ساواك باز ماند و به علت فعاليتهاى سياسى و پخش كتاب ولايت فقيه امام دستگير و به مدت يك‏سال زندانى و تحت شكنجه ساواك قرار گرفت.
در سال 1353 دوباره به مدت شش ماه تحت بازجويى و شكنجه قرار گرفت. او پس از پيروزى انقلاب در دوره‏هاى اول، دوم، سوم و ششم به عنوان نماينده وارد مجلس شوراى اسلامى شد. سال 1361 از طرف حضرت امام، مأمور بررسى و تحقيق درباره وضعيت زندانهاى سياسى شد و سال 1362 دبيركل اوّلين كنگره جهانى ائمه جمعه و جماعات گشت كه سال 1365 توسط گروهك منافقان مورد سوءقصد قرار گرفت و از ناحيه پا و دست مجروح شد.
او در سال 1368 به عضويت شوراى بازنگرى قانون اساسى درآمد.


 

 

15 خرداد، نقطه عطف انقلاب اسلامى ايران
حادثه 15 خرداد 1342، يكى از مقاطع مهم و نقاط عطف تعيين كننده انقلاب اسلامى ايران به شمار مى‏رود.
بعد از طرح ماجراى انجمنهاى ايالتى و ولايتى و تصويب آن، ابتدا حضرت امام و بعد هم علماى ديگر به مخالفت با آن پرداختند و با هماهنگى نسبى در سراسر كشور، ابتدا در قم و سپس ديگر حوزه‏هاى علميه بزرگ، نغمه مشتركى را در كشور عليه اين حركت شروع كردند. اعلاميه‏هاى حضرت امام و بعضى از مراجع در قم، تهران و مشهد در اختيار مردم قرار گرفت. بعد از مدتى در اثر فشار فوق‏العاده مردم، رژيم عقب نشست و لغو مصوبه را اعلام كرد، البته از آنجا كه اين الغا فقط جنبه صورى داشت، حضرت امام آنها را مجبور كردند كه به طور رسمى آن را لغو كنند و فقط به چند تلگراف اكتفا نشود.

 

نخستين گام براى زير سؤال بردن دولت
حضرت امام معتقد بودند كه اين تحول جديد و حركتهايى كه آغاز شده است، بايد به نحوى ادامه پيدا كند. اعتقاد ايشان اين بود كه بايد براساس همين مقدار كارى كه انجام شده است، نخست‏وزير و دولت را زير سؤال برد. در اين مرحله علماى ديگر به‏خصوص آقاى شريعتمدارى با ايشان همگام نبودند. امام تصميم گرفتند كه اين كار را خودشان انجام دهند و لذا اين حركت به تأخير افتاد.
بعد از چند ماه مسئله لوايح شش‏گانه كه مستقيما به شاه مربوط مى‏شد، مطرح گرديد، يعنى لوايحى كه اصلاحات كشور را در گرو آنها مى‏دانستند، اين لوايح عبارت بود از:
ـ سهيم كردن كارگران در سهام كارخانجات كشور.
ـ ملى كردن جنگلها.
ـ شركت زنان در انتخابات.
ـ مسئله ملى كردن اراضى.
ـ اعطاى اراضى كشاورزى به كشاورزان.
اكثر اينها روساختى انقلابى داشت و آنها در نظر داشتند كه با اين شيوه، قشرهاى گوناگون را جذب كرده، نظريات ضد اسلامى را در قالب همين حركت در جامعه قانونى كنند. حضرت امام دوباره با اين حركت، مخالفت كردند. پس از شكست دولت در ماجراى انجمنهاى ايالتى و ولايتى، عده‏اى بر اين عقيده بودند كه آن حركت و عقب‏نشينى در واقع آزمونى بود تا آمادگى جامعه و روحانيان روشن شود. رژيم قصد داشت در حركت بعدى كه جدى‏تر و اساسى‏تر بود، خودش را متناسب با آن شرايط براى حمله آماده كند، در اين مرحله هماهنگى سابق وجود نداشت. عده‏اى از روحانيان همكارى لازم را نداشتند، براى مثال آقاى شريعتمدارى در اين زمينه نظر خاص خودش را داشت و بعدها روشن شد كه القائات و ارتباطاتى از سوى مقامات دولتى با ايشان وجود داشته است، به هر حال به شكل غيرمستقيم سعى مى‏كردند كه اتفاق و اتحاد سابق به وجود نيايد.
روز ششم بهمن 1341 كه مسئله لوايح شش‏گانه مطرح شد، براى تبليغ به شهر كاشمر رفته بودم. در خيابانها با بلندگو راجع به مسائل كشور صحبت مى‏شد، از جمله اينكه عليه عبدالناصر كه آن زمان رئيس‏جمهور مصر بود، تبليغات خاصى مى‏كردند؛ مثلاً مى‏گفتند او به ملتش گوشت ميمون مى‏دهد. به نظرم از اين كار چند هدف را دنبال مى‏كردند، يكى اينكه ذهن مردم را از مسائل كشور منحرف سازند و ديگر اينكه مقايسه‏اى بين سران رژيم پهلوى و رؤساى كشورهاى ديگر انجام دهند و در مرحله بعد، قصد داشتند كسانى را كه با اين حركت جديد رژيم مخالفت مى‏كنند، به رابطه با خارج متهم كنند كه همين كار هم انجام شد.
تقريبا هم‏زمان با همان ايام در مركز شهر مشهد مخصوصا در اطراف حرم، بلندگوهاى ثابت و سيّار وجود داشت و سخنانى راجع به لوايح شش‏گانه پخش مى‏شد، تهديدهايى صورت مى‏گرفت، همچنين گفته مى‏شد كه تمام قشرها از جمله روحانيان، مگر عده‏اى روحانى‏نما با اين حركت موافق باشند. اين مرحله هم طى شد و از نظر شرايطى كه بر شهر مشهد، منطقه خراسان و بيشتر جاهاى كشور وجود داشت، در مردم تحرك خاصى ديده نمى‏شد، جز آن اندازه كه علما و دست‏اندركاران فرهنگ و انديشه مردم فعاليت داشتند، تحرك مردم به تحرك علما و بيت علما وابسته بود.

 

فعاليت مراجع در مشهد
آن زمان در مشهد دو بيت فعال‏تر از بقيه بود: يكى بيت مرحوم آيت‏اللّه العظمى ميلانى كه هم از مدرسان بزرگ و هم از مراجع بودند و در اغلب روضه‏خوانيها و مجالس روز جمعه‏اى كه داشتند، اجتماعاتى تشكيل مى‏شد، دوم منزل حاج آقا حسن قمى، فرزند مرحوم آيت‏اللّه العظمى حاج آقا حسين قمى كه ايشان هم از علماى مشهد بود و بيت ايشان فعال‏تر به نظر مى‏آمد. به‏خصوص كه خود ايشان سخن‏رانى مى‏كرد. در مجموع روشنفكرها بيشتر به منزل آيت‏اللّه ميلانى مى‏رفتند و در منزل آقاى قمى، توده مردم حضور بيشترى داشتند. هنگامى كه اين دو بيت فعال بود، شهر مشهد هم فعال بود. البته علماى انقلابى ديگرى هم در مشهد بودند كه به حضرت امام ارادت داشتند و همكارى مى‏كردند. آنها هميشه در كنار علماى تراز اول مى‏توانستند مؤثر باشند. از برجسته‏ترين آنان مرحوم حاج مجتبى قزوينى و ديگرى مرحوم حاج ميرزا عبداللّه تهرانى بودند كه هر دو نفر از دنيا رفته‏اند. مرحوم حاج آقا حسين شاهرودى، مرحوم حاج شيخ كاظم دامغانى و آقاى مرواريد مجموعه‏اى بودند كه فعاليتهايى در دوران آنها صورت مى‏گرفت.
بعد از ماجراى ششم بهمن در مشهد حركت چندانى نشد، در قم حضرت امام صحبت فرمودند و اعلاميه‏هايى هم دادند، اما تحركى مؤثر صورت نگرفت. البته منابر و مساجد داير بود، ولى تحركى وجود نداشت.
در بيست‏وپنجم شوال آن سال، ماجراى مدرسه فيضيه اتفاق افتاد، در آن روز مجالسى در مشهد برقرار بود؛ در منزل آقاى قمى به مناسبت شهادت حضرت امام صادق عليه‏السلام مجلسى برپا بود كه بنده هم با مرحوم پدرم آنجا بوديم. سخن‏ران آن مجلس، شيخ محمد نوغانى بود كه بعد از انقلاب از افراد وابسته به رژيم معرفى شد، سخن‏رانى خاصى هم نمى‏كرد، ولى از آنجا كه محل كانون مشخصى ميان مردم بود و به عنوان كانون انقلاب شناخته مى‏شد، حساس به نظر مى‏آمد. از جمله كسانى كه آن زمانها در يك مقطع بسيار كوتاه منبر مى‏رفتند، مرحوم آقا شيخ احمد كافى بود كه تحليلى صحبت نمى‏كرد، مقدارى تحريك احساسات در صحبتهايش بود كه در مجموع بد نبود. آقاى واعظ طبسى بود كه تا حدود زيادى صحبتش به مسائل روز ارتباط پيدا مى‏كرد. آقاى سيدمهدى طباطبايى هم زمانى منبر مى‏رفت و صحبتهايش تا حدود زيادى ارتباط با مسائل روز داشت. البته آن زمان مرحوم آقاى هاشمى‏نژاد هنوز در مشهد سخن‏رانى نمى‏كرد، سخن‏رانيهاى ايشان در يك مقطع ديگر، بعد از 15 خرداد شروع شد.
به هر حال روز بيست‏وپنجم شوال، جمعيت زيادى كه بيرون از منزل آقاى قمى اجتماع كرده بودند، سر و صدايى به پا كردند. معلوم شد كه مأموران ريخته‏اند و عده‏اى را متفرق كرده‏اند. دليل اين كار هم روشن نشد، شايد به بهانه سد معبر زد و خورد شده بود، اين زد و خورد به نسبت شديد بود. لحظه‏اى قبل از شروع سخن‏رانى، مرحوم پدرم بلند شد و از مجلس خارج شد، در اين ماجرا ايشان هم صدمه‏اى خورد. آن روز گذشت و ما فرداى آن روز شنيديم كه در مدرسه فيضيه قم چه پيش آمده است، شايد اين رويدادها بى‏ارتباط با هم نبود، شايد به طور هماهنگ مى‏خواستند آن روز در هر جا كه اجتماعى وجود دارد، به نحوى بكوبند تا حركتى اساسى در مخالفت با اين اجتماعات كرده باشند. آن روز در ناحيه‏اى كه منزل آقاى قمى بود، بيش از اين خبرى نشد. ظاهرا شديدترين حادثه‏اى هم كه پيش آمد، همان بود؛ چون در منزل مرحوم آقاى ميلانى هم اجتماع شده بود، ولى حادثه‏اى رخ نداد. ما هم به دليل اينكه منزل آقاى قمى، كانون گرمى بود، معمولاً به آنجا مى‏رفتيم.

 

حادثه مدرسه فيضيه
روشن است كه آن روز در قم مجالسى برپا مى‏كردند. در مدرسه فيضيه ظاهرا مجلسى از طرف آيت‏اللّه گلپايگانى و با حضور ايشان برپا شده بود، مرحوم آقاى انصارى قمى هم صحبت مى‏كرد. مأموران در لباس مبدل با هدفى از پيش برنامه‏ريزى شده و هماهنگ پاى منبر ايشان مى‏آيند، دعواهاى ساختگى راه مى‏اندازند، چند بار بى‏موقع صلوات مى‏فرستند و خلاصه مجلس را به هم مى‏زنند. من فقط نوار حادثه را گوش كردم، مشخص است كه زد و خورد مى‏كردند و داد و بيداد راه انداخته بودند. آقاى انصارى سعى مى‏كرد كه مسئله را به نحوى جمع و جور كند و بتواند به آخر برساند. ايشان صداى خوشى هم داشت، با تكيه به صوتش مقدارى جلسه را ادامه مى‏دهد و بعد سخن‏رانى را زود تمام مى‏كند. بعد از آن، شلوغى خيلى زياد مى‏شود، مردم را مى‏زنند و از محوطه متفرق مى‏كنند، اما در اين مرحله طلاب با آنها برخورد مى‏كنند و مأموران را با سنگ و آجر و اين جور چيزها از آنجا بيرون مى‏كنند. در دور دوم مأموران با آمادگى بيشترى به مدرسه برمى‏گردند و اين‏بار از پشت بام حمله مى‏كنند، چون مردم عادى آنجا نبودند، طلاب را محاصره مى‏كنند و ضرب و شتم بسيار شديد و شنيعى صورت مى‏گيرد؛ قرآنها، ساير كتابها و لباسها پاره مى‏شود، آتش زده مى‏شود، به قرآن و اسلام و روحانيان توهين مى‏شود. آن‏طور كه گفتند مرحوم سيديونس رودبارى هم شهيد مى‏شود كه حضرت امام هم در اطلاعيه‏شان به او اشاره كردند.
در همان روز و روزهاى بعد رژيم كوشيد تا شرايط رعب‏انگيزى در قم پيش بياورد؛ افرادى را كه لباس روحانى به تن داشتند، تعقيب مى‏كردند، صداى «جاويد شاه» فضاى ميدان جلو مدرسه فيضيه را پر كرده بود كه تعدادى از خود مأموران و تعدادى از مردم با تهديد و اجبار به اين كار مشغول بودند. بعضى از ناظران نقل مى‏كردند كه پس از آن حادثه مى‏خواستيم به منزل امام برويم، چون شنيديم كه ايشان در منزلشان هستند، تنها مأمنى كه مى‏شد رفت، آنجا بود، علماى ديگر در منازلشان را بسته بودند و ظاهرا كسى را راه نمى‏دادند. آن افراد مى‏گفتند كه مأموران در تعقيب آنها بودند، تا نزديكيهاى منزل امام آنها را تعقيب كردند. وقتى وارد خانه ايشان شدند، ديگر جرئت نكردند، جلوتر بيايند، البته در خانه ايشان باز بود، مأموران چندين‏بار قصد حمله به داخل خانه را داشتند، دوستان و اهل‏بيت مى‏خواستند در منزل را ببندند، ولى امام فرمودند كه اگر در را ببنديد، من از خانه بيرون خواهم رفت. آنها مى‏گفتند وقتى به منزل امام رسيديم، ايشان مشغول صحبت بودند، بعد از چند دقيقه فراموش كرديم كه بيرون چه حادثه‏اى دارد رخ مى‏دهد. روز بعد و شايد در اولين جلسه درس امام، ايشان مقدارى درباره حادثه روز قبل صحبت كردند و بعد گفتند كه من براى عزادارى و بزرگداشت طلابى كه در آنجا زخمى يا شهيد شده‏اند، به مدرسه مى‏روم، گروه زيادى با ايشان حركت مى‏كند. من تصوير آن اجتماع را ديدم، حضرت امام با صلابت خاصى حركت كردند. در واقع فضاى ترس و رعب را شكستند وگرنه تا آن زمان كسى جرئت نمى‏كرد، به مدرسه فيضيه نزديك شود. امام كه به مدرسه تشريف مى‏برند، ظاهرا يكى از طلاب روضه‏اى مى‏خواند و عزادارى مى‏كنند. حضرت امام موضوع بيست‏وپنج شوال را به عنوان يكى از مقاطع و نقاط حساس انقلاب مطرح كردند. به نظر مى‏آيد اگر در آن واقعه امام حضور نداشتند، شايد به عنوان حادثه‏اى عادى تلقى مى‏شد، ولى حضرت امام بسيار خوب از اين مسئله استفاده كردند.

 


محرم، آغاز حركت
امام براى مسئله ماه محرم خودشان را آماده كرده بودند. براى اينكه مسائل روز توسط گويندگان و طلاب در سراسر كشور به نحوى بيان شود و نيز براى اينكه علما و افراد برجسته شهرها در مجالس و محافلشان مسائل روز را مطرح كنند، گروهى از سوى حضرت امام به شهرهاى مختلف فرستاده شدند. براى ايجاد نظم و هماهنگى و همچنين براى جلوگيرى از آفاتى كه امكان داشت رژيم ايجاد كند، امام فرموده بودند اين مسائل تا روز هفتم محرم بيان نشود و از روز هفتم به بعد كه اجتماعات جدى و جمعيت بيشتر مى‏شود، اين كار انجام گيرد.
اينكه امام حساب شده، برخورد كرده بودند، خيلى مسئله حساس و جالبى بود. دقيقا از روز هفتم در مشهد و جاهاى ديگر اين حركت آغاز شد. البته در شهر مشهد (گمان من اين است) با وجود آنكه خانه دو تن از علماى اعلام در اختيار اين حركت بود، اما نسبت به تهران قم شيراز اصفهان و برخى شهرهاى ديگر تحرك كمترى به چشم مى‏خورد، در عين حال دسته‏هاى عزادارى به منزل آيت‏اللّه قمى مى‏آمد و در اين دسته‏ها صحبتها و شعارهايى عليه رژيم سرمى‏دادند. امام آشكارا در اعلاميه‏شان فرموده بودند كه دسته‏هاى مذهبى سعى كنند، گرفتاريهاى روز و مصيبتهاى اسلام را در مراسم به شكل سخن‏رانى يا شعر مطرح كنند.
يكى از مواردى كه يادم هست، هيئتى بود كه از رفسنجان آمده بود. آقاى حاج شيخ محمد هاشميان همراه اين هيئت بود، من ايشان را نمى‏شناختم، آنها در تكيه بزازها و در منزلى از خانه‏هاى اطراف منزل آقاى قمى، مستقر شده بودند و گويا سلاح سرد هم با خودشان داشتند. البته من نديدم، ولى در صحبتهايى كه در كوچه و بازار بين مردم بود، اين مسئله را شنيدم، به احتمال زياد درست هم بود. از روز هفتم به بعد، سخن‏رانيها به طور رسمى و خيلى مستقيم در ارتباط با مسائلى بود كه در آن تحريك احساسات مردم، حتى گرياندن مردم راجع به مسائل مصيبت‏بار اسلام وجود داشت. اعلاميه‏هاى حضرت امام كه در ارتباط با محرم و مسائل مربوط به لوايح شش‏گانه و تخلفات رژيم از وظايف خودش و ساير توطئه‏ها بود، مردم را به حركت وامى‏داشت. يادم هست كه بعضى از افراد بازارى و عوام‏الناس كه از دوستان پدرم بودند و هرگز اسم امام را قبل از آن نشنيده بودند، به منزل ما رفت وآمد مى‏كردند و چند تن از آنان با قطعيت كامل از مفاهيم زنده و اساسى اعلاميه‏هاى حضرت امام صحبت مى‏كردند، در حالى كه در آن ميان اعلاميه‏هايى از آقايان شريعتمدارى، گلپايگانى، مرعشى نجفى، قمى، ميلانى و از تهران آقاى خوانسارى و از شهرستانهاى ديگر مرحوم آقاى محلاتى شيرازى و از اصفهان مرحوم آقاى خادمى منتشر شده بود، حتى اعلاميه‏هاى پرشورى از نجف مانند اعلاميه‏هاى مرحوم سيّدعبداللّه شيرازى و مرحوم آقاى خويى مى‏رسيد و بعضى از علماى فعلى قم مانند سيّدصادق روحانى كه البته از مراجع نبودند، اما اعلاميه‏هايشان خيلى آتشين به نظر مى‏رسيد.
براى اولين‏بار، مردم در اعلاميه‏هاى امام، نام اسرائيل را شنيدند كه بر خطر آن تأكيد شده بود، در حالى كه از نظر سياسى، ايران جزء اولين كشورهايى بود كه اسرائيل را به رسميت شناخته بود، ولى مردم از اين واقعه مطلع نبودند. امام بسيار جالب به مسئله اسرائيل اشاره كردند و بعد از مدت كوتاهى، اكثر مردم با خوى تجاوزكارانه اسرائيل آشنا شده بودند، اين خودش كار مهمى بود. همچنين تأكيد بر خطر تضعيف و نابودى اسلام براثر حيله‏ها و نقشه‏هاى رژيم در اطلاعيه‏هاى امام هميشه مطرح مى‏شد.
در اعلاميه‏هاى افراد ديگر، ابتكار عمل كمترى ديده مى‏شد. گاهى ضعفهايى هم داشتند كه ايجاد دردسرهايى مى‏كرد؛ از جمله اينكه بعضى از آنها روى عدم شركت زنان در انتخابات، بيش از حد تكيه مى‏كردند، اين به مصلحت نبود. حضرت امام هم اين مسئله را به اين ترتيب دنبال نمى‏كردند، ايشان بيشتر بر آن جنبه‏هايى كه براى ذهن مردم روشن بود و مسئله خاصى هم به وجود نمى‏آورد، تكيه مى‏كردند.

 

ترفند رژيم در مقابله با نهضت
برخورد ناشيانه بعضى از آقايان باعث شده بود كه رژيم شايعه‏اى را در ذهنها القا كند كه مخالفين لوايح شش‏گانه، كسانى هستند كه مخالف رسيدن كشاورزان به حقوق خودشان‏اند، اين مسئله در مشهد پيش آمد؛ عده‏اى از مالكان كه به طور طبيعى از اين اصل و قانون ناراضى بودند، براى شكايت نزد آقايان آمدند، زنهايشان منزل آيت‏اللّه ميلانى و مردهايشان منزل آقاى قمى متحصن شدند و اين خبر به همه‏جا رسيد. البته احتمال اينكه اين خبر صددرصد صحيح و متقن نباشد، وجود داشت، اما اين خبر در جامعه پيچيد و حضرت امام به اين مسائل به شدت توجه داشتند. ايشان سعى مى‏كردند كه نكته‏هاى اساسى را توسط فرستاده‏هايى به علماى شهرستانها اعلام كنند تا دچار اشتباه نشوند و همه هماهنگ عمل كنند. به هر حال اشكالاتى در سازمان ارتباطى روحانيان و به‏خصوص تك‏پروازى و فردگرايى بعضى از علما وجود داشت.
شب تاسوعا و شب عاشوراى آن سال كه آقاى قمى سخن‏رانى كرد، جمعيت بسيار زيادى حضور داشتند. فضاى مجلس و حال مردم به شدت ملتهب بود، اما هرچه گوش داديم، ايشان چيزى براى روشن شدن تكليف مردم نگفت.

 


فيضيه، گوهرشاد
از حوادثى كه در آن ايام به التهاب جو افزود، اجتماع مردم در مسجد گوهرشاد براى شنيدن بيانيه‏هاى امام بود. تقريبا مى‏شود مسجد گوهرشاد آن زمان را به مدرسه فيضيه همان زمان تشبيه كرد. از آنجا كه در آن زمان نمازگزاران و زايران و مردم به مسجد گوهرشاد مى‏آمدند، بسيار پرجمعيت بود. در و ديوار مسجد گوهرشاد هم جاى خوبى براى چسباندن اعلاميه‏هاى حضرت امام بود، چون مردم زياد بودند، مرسوم بود كه يك نفر پيشاپيش جمعيت مى‏ايستاد و اعلاميه را با صداى بلند مى‏خواند، اين تقريبا وضعيتى بود كه در ساعات بعد از نماز در مسجد گوهرشاد مى‏شد ديد.
بيرون مسجد گوهرشاد، روبه‏روى وضوخانه و كنار كتابخانه، تابلوى اعلاناتى بود كه مرسوم بود، اعلاميه‏ها را آنجا مى‏زدند، بخشى از اعلاميه‏هاى حضرت امام در آنجا نصب بود. شب قبل از 15 خرداد، شب عاشورا يا شب يازدهم بود، من دقيقا به خاطر ندارم، اتفاقى افتاد، البته من نمى‏خواهم با حوادث 15 خرداد مرتبطش كنم. اجتماع مردم براى شنيدن بيانيه‏هاى حضرت امام موجب شد كه دو يا سه نفر از مأموران و پاسبانها بيايند و در حضور مردم اعلاميه‏ها را پاره كنند؛ جوانى قوى‏هيكل كه گويا شغلش كبابى بود، مثل اينكه خودش را براى مقابله با چنين جرياناتى آماده كرده بود، با چاقوى مخصوص به پاسبانها حمله كرد كه يكى كشته و ديگرى هم به شدت زخمى شد. افسرى را هم كه به طرفش مى‏آمد زخمى كرد، ولى تا مدتى نتوانستند او را دستگير كنند. بالاخره چندين نفر جمع شدند و او را گرفتند و با زحمت بسيار وى را در ماشين جا دادند، خبر اين ماجرا همان شب پيچيد و روزنامه‏ها نوشتند. خبرى بود كه به هر حال جو رعب را بيشتر مى‏كرد و نشان مى‏داد كه حادثه دارد تندتر و به اصطلاح حساس‏تر مى‏شود. البته بعدها در نيمه دوم خرداد سال 50 در زندان مشهد، آن ضارب را ديدم، مثل اينكه حبس ابد بود، تا حدودى با او آشنا شدم و وقايع و جزئيات حادثه را به ترتيبى كه عرض كردم، از زبان خود او شنيدم. در آن واقعه برخورد علما بسيار منفى بود، حالا شايد چون با آنها هماهنگ نشده بودند و اطلاع نداشتند كه ماجرا چيست؟ همه‏شان در مقابل اين واقعه موضع گرفتند و اعلام كردند كه ما از اين كار متنفريم. آن جوان بعدها در زندان به من گفت كه وقتى اين خبر را بعد از ماهها شكنجه در روزنامه‏ها خواندم و فهميدم كه آقاى قمى و آقاى ميلانى اظهار برائت كرده‏اند، درد اين خبر براى من از درد آن شكنجه‏ها بسيار سخت‏تر بود. او را چندين شب و روز كتك زدند و زخمى و خونين در حوض انداختند، به حدى كه آب حوض اصلاً رنگ خون گرفت، اين شكنجه‏ها تا چندين ماه ادامه داشت تا از او اقرار بگيرند كه كدام يك از علما در اين واقعه محرك او بوده است، او مى‏گفت: «من فقط به خاطر ايمان خودم اين همه مقاومت كردم.»، از لحاظ مالى بسيار ضعيف بود. همان زمان كه او را ديدم، معلوم شد كه ماهها از زن و بچه‏اش اطلاعى ندارد. بعدها مطلع شد كه خانمش براى رخت‏شويى به خانه ديگران مى‏رود. البته وقتى ما مطلع شديم، كمى از او دلجويى كرديم. در مرحله اول به اعدام محكوم شد و چون مسئله را غيرسياسى تلقى كردند و جنايى دانستند، شانس آورد، چون مرد بى‏سوادى بود، در زندان سواد مى‏آموخت و به كلاس مى‏رفت، بعدها در يكى از اين كلاسها درس مى‏داد. آن طور كه من يادم مى‏آيد، مى‏گفت كه در ماه صدوبيست تومان حقوق مى‏گيرد، سى تومانش را براى خودش برمى‏دارد و نود تومانش را براى خانواده‏اش مى‏فرستد، به هر حال زندگى فقيرانه‏اى داشت. از طرف آقايان هم هيچ نوع كمك و دلجويى و حتى پى‏گيرى از احوالات او و خانواده‏اش صورت نگرفته بود.
بنده در حادثه جشنهاى 2500 ساله دستگير شدم، آبان يا آذر سال 50، يك ماه و خرده‏اى در زندان ساواك بودم، بعد هم به شهربانى كه آمديم، اين ملاقاتها و صحبتها آنجا صورت گرفت.
در حادثه 15 خرداد، مشهد چندان تحركى نداشت. البته با تيراندازى و ارعاب همراه بود، از حوادثى كه در شيراز، قم، تهران و ورامين اتفاق افتاد، در مشهد خبرى نبود، تنها آيت‏اللّه قمى را دستگير كردند؛ در اين ماجرا مقابله‏ها و تحركهايى صورت گرفت، عده‏اى را دستگير و عده‏اى را زدند و تيراندازى تا چند ساعتى ادامه داشت.

 

زمينه‏ها و مقدمات 15 خرداد
مقدمات 15 خرداد كه در حقيقت همان مقدمات آغاز انقلاب است، به اختصار به اين صورت بود كه رژيم شاه به دو قطب استعمارى انگليس و امريكا وابسته بود و تا آن زمان هنوز صد در صد و يك دست امريكا نبود. انگليس هم در ايران نفوذ بسيار گسترده‏اى داشت. اين دو قطب به دنبال توسعه نفوذشان در تغيير نهادهاى رسمى و قانونى كشور براى اهداف ضداسلامى خودشان بودند. بنده ماجراهاى زمان آقاى بروجردى را به ياد نمى‏آورم. تحليلش هم نمى‏توانم بكنم، ولى تحليلهاى ديگران را مى‏توانم بيان كنم. در زمان آيت‏اللّه بروجردى با برخورد محكم و بى‏اعتنايى ايشان نسبت به شاه در ملاقاتهايى كه صورت مى‏گرفت، رژيم فهميد كه به هيچ‏وجه زمينه انجام بعضى از تحركات ضداسلامى وجود ندارد. مرحوم آيت‏اللّه بروجردى، حضرت امام را به عنوان نماينده خودشان براى گفت‏وگو با مقامات بالا تعيين كرده بودند. نحوه برخورد حضرت امام با دربار و مأموران رژيم به همان گونه‏اى بود كه حضرت آيت‏اللّه بروجردى در نظر داشتند. طبعا رژيم هم برنامه‏هاى خود را براى بعد از فوت ايشان طراحى كرده بود. مهم‏ترين تصميم رژيم بعد از فوت آيت‏اللّه بروجردى، انتقال مرجعيت و زعامت شيعيان به بيرون از ايران بود. براى همين هم تلگرامهايى براى علماى نجف و به‏خصوص مرحوم آيت‏اللّه حكيم فرستاده شد، به اين مفهوم كه مرجعيت در ايشان متمركز است.
حركت ديگر بعد از فوت آيت‏اللّه بروجردى، مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى بود كه سال 1341 آغاز شد. آنها به دنبال اين بودند كه در زمان حيات آيت‏اللّه بروجردى حركتى صورت نگيرد. آنچه كه در تفكر امريكاييها براى ايجاد اصلاحات و تبليغات اساسى و بنيادى در ايران و كم‏رنگ كردن نقش مذهب و روحانيان وجود داشت، همان چيزى است كه در لوايح شش‏گانه جلوه‏گر شده بود، با اين كار هم از نفوذ چپها در كشور و طبعا در منطقه كاسته مى‏شد چه چپ مصطلح و چه حركتهاى تندى كه احيانا ممكن بود از مذهبيان سربزند و هم‏چنين اگر نفوذ شاه به عنوان عامل امريكا در كشور بيش از گذشته مى‏شد، زمينه مساعدى براى حركتهاى ديگر در جهت استعمار كشور و استثمار مردم، با تغيير بنيادهاى فرهنگى جامعه و در دست گرفتن تمام و كمال نهادهاى اقتصادى كشور، پديد مى‏آمد، زيرا حدود هشت سال بعد از وقايع نهضت ملى شدن نفت، يعنى سال 30 تا 32 رژيم به يك بازسازى در مجموعه حكومتى نياز داشت و وجود آقاى بروجردى يكى از موانع اساسى و مهم براى حركتى همه‏جانبه و هماهنگ و چند منظوره بود و با رفتن ايشان، اين كار را بايد در اولين فرصت انجام مى‏دادند. آنچه كه در اين چند سال به تدريج به وجود آورده بودند، چه بسا براى آزمايش توانايى حكومت در حفظ پايه‏هاى خود بود، از جمله نهادهايى كه بعد از واقعه سال 32، بعد از بازگشت شاه به وجود آوردند تا كاراييش را به اصطلاح ارزيابى كنند، ساواك بود.

 

نقش رهبرى امام در نهضت
با طرح مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى قصد داشتند، اوضاع جامعه را آزمايش كنند. البته طبق نقشه و برنامه رژيم آنچه كه انجام مى‏دادند، حساب شده و منظم بود كه اگر چند عامل در اين طرف ماجرا، در حركت انقلاب، وجود نداشت، چه بسا باز هم موفق مى‏شدند؛ يكى از آن عوامل، وجود امام بود، امام به عنوان عنصرى استثنايى در اين مسئله نقش داشتند. در گذشته مرحوم آيت‏اللّه كاشانى در همين سمت رهبرى نهضت بودند، از لحاظ علمى مرحوم آقاى كاشانى در حد مرجعيت بودند، از نظر سياسى مرد ميدان بودند و از لحاظ ابزارهاى فنى كار هم، فردى مثل دكتر مصدق در كنارشان بود، ولى مشكلاتى به وجود آمد كه نتايج معكوس به دنبال داشت، اما امام خصوصيات ويژه‏اى داشتند، به اضافه تمام تجربياتى كه از ماجراهاى گذشته در ذهن ايشان كاملاً مجسم و مورد توجه بود. مسئله ديگر وحدت مردم با هم بود كه اگرچه در زمان نهضت ملى هم اين وحدت وجود داشت، اما به نظر مى‏آيد كه درجه كيفيتى يعنى آگاهى مردم و حد كميتى‏اش به اين اندازه نبود. علما هم به اين اندازه هماهنگ نبودند، شايد يك علت اين هماهنگى، سابقه تدريس و تعليم و تربيت طلاب توسط حضرت امام در قم بود. اين امر، امتياز خيلى بزرگى براى حضرت امام بود كه هيچ‏يك از رهبران اين امتياز را نداشتند. امام شاگردان بسيارى را تربيت كرده بودند كه در همان زمان عده‏اى از آنان در حد اجتهاد بودند. بسيارى از آنان جزء افراد موجه حوزه‏ها بودند و اين خيلى مؤثر بود. من در مشهد از نزديك شاهد بودم كه امام را، البته آن زمان تحت عنوان حاج آقا روح‏اللّه مى‏شناختند، مردم عادى نمى‏شناختند، اما علما از ايشان به عنوان مظهر نيكى و تقوا و علم ياد مى‏كردند. نقش ايشان در ايجاد وحدت، نقش مهم و بسيار صريحى بود، به حدى كه در ماجراى انجمنهاى ايالتى و ولايتى وقتى بنا شد دولت مصوبه خود را پس بگيرد، به غير از امام براى تمام علما تلگراف زد و اعلام كرد كه اين مصوبه را لغو كرديم، زيرا قابل اجرا نيست. از حضرت امام سؤال شد كه نظرشان در اين مورد چيست؟ امام فرمودند: «اين كافى نيست، اولاً بايد به طور علنى پس بگيرند و تلگراف به علما كافى نيست. بايد در رسانه‏ها مطرح كنند تا رسميت پيدا كند و در ثانى بايد در همان جلسه و مكانى كه اين مسئله به تصويب رسيده است، در همان مكان هم لغو شود.».
در همان ايام عده زيادى از اصناف، تلگرافها و نامه‏هاى زيادى را به حضرت امام نوشتند و اعلام كردند كه ما پشت‏سر شما هستيم و از موضوع شما در مقابل رژيم حمايت مى‏كنيم، اين حمايت به معنى آن بود كه به فاصله يكى دو ماه از واقعه، امام براى عده زيادى از ملت به عنوان رهبر شناخته شده بود. اين خودش نشان مى‏دهد كه نقش و قدرت و امكانات امام براى ايجاد وحدت ميان مردم در مدت زمان كوتاهى، خيلى زياد بود.
حضرت امام بعد از آغاز نهضت نشان دادند كه چه ذخيره‏اى از جنبه‏هاى بسيار برجسته الهى و انسانى در وجودشان نهفته است. آن زمانى كه نهضت آغاز شد، سنشان شصت‏وسه سال بود. در همان سخن‏رانيهاى اول مى‏فرمودند كه ما از مرگ نمى‏ترسيم، زيرا پيامبر و حضرت امير عليه‏السلام از ما خيلى بهتر و عزيزتر بودند و در همين سن به شهادت رسيدند، بنابراين من هم كه در اين سن هستم، چه مانعى دارد كه شهيد شوم.
البته سؤالى پيش مى‏آيد كه چرا ايشان قبل از اين ماجرا يعنى قبل از سالهاى 41 و 42 تحركى در زمينه‏هاى سياسى نداشتند، يك پاسخ ساده اين است كه اولاً ايشان بى‏تحرك نبودند و كتاب كشف‏الاسرار و يادداشت دفترچه معروف و تاريخى كتابخانه مرحوم وزيرى در يزد نشان‏دهنده فضاى حاكم بر انديشه ايشان است. تحرك سياسى و فرهنگى به اين تندى سابقه نداشت كه به طور رسمى در نوشته‏اى منتشر شود و در شرايطى كه نمى‏شد از شاه جز اعلى‏حضرت آريامهر اسم برد، ايشان نام پدر شاه را «رضاخان قلدر» بنويسند، اين نشان مى‏دهد كه امام آمادگى حضور در صحنه را داشتند، اما اينكه چرا در نقش يك رهبر و آغازگر يك حركت سياسى به ميدان نيامدند، هم مشخص است. حضور شخص آيت‏اللّه بروجردى در عين حال كه به رژيم اجازه تعرض به حريم اسلام را نمى‏داد، به نوبه خود مانعى براى تجاوز از آن حدى بود كه ايشان انتخاب كرده بودند و طبيعى بود كه در حريم رياست ايشان كه حريم گسترده‏اى بود و از اين هم تجاوز مى‏كرد، علما و شخصيتها به هيچ‏وجه اين امكان را نداشتند كه در جايگاه رهبر و به گونه‏اى مستقل ظاهر بشوند.
در زمان مرحوم آقاى بروجردى، امام فردى شصت ساله و مدرس عالى‏مقام فقه بودند. من زمان مرحوم آقاى بروجردى، درس حضرت امام را در مسجد سلماسى ديده بودم، البته در سنى نبودم كه بتوانم از درس ايشان استفاده كنم. خوب به خاطر دارم كه درس آقاى بروجردى شلوغ بود، اما در محل رفت‏وآمد زوّار قرار داشت، ايشان مرجع تقليد بود و همه براى تماشاى ايشان مى‏آمدند. ما نيز صبحها كه ايشان از منزل به حرم مشرف مى‏شد، براى تماشا مى‏رفتيم و آن جمعيت حاضر، فقط جمعيت درس نبود، بلكه جمعيت جلال و جبروت رهبرى و رياست و زعامت جهانى آقاى بروجردى بود. درس دو سه نفر ديگر از آقايان اعلام قم هم از حد بيست تا بيست‏وپنج نفر تجاوز نمى‏كرد. در مقايسه با اين مجالس، درس مرحوم حضرت امام در مسجد سلماسى كه مسجد بسيار بزرگى است، در حدى بود كه تا سكوهاى بيرون مسجد هم شاگردان نشسته بودند. شاگردان هم افراد سرشناس و برجسته حوزه بودند و افرادى مبتدى نبودند، ايشان از نظر جايگاه علمى و دروس حوزوى در چنين شرايطى بودند. اما تا آن زمان مرسوم نبود كه روحانيان در سياست از ابتدا تا انتها دخالت كنند و از سر تا ته قضيه را خودشان اداره كنند؛ مثلاً در كنار آقاى كاشانى، فردى سياسى مثل دكتر مصدق حضور داشت و يا سيّدجمال‏الدين اسدآبادى اصلاً مبارزه‏اش شكل ديگرى داشت و كار او بيشتر فعاليتهاى فرهنگى ـ سياسى در سطح سران بود. مرحوم ميرزاى شيرازى هم فتوايى صادر كرد كه در برهه‏اى از زمان، حركتى را به صورت مبارزه منفى شكل داد، بنابراين در حضور آقاى بروجردى با آن قدرت و با توجه به رأى شخصى ايشان بر اينكه بيش از اين به كسى اجازه ندهند كارى بكند، امام تحرك بيشترى داشته باشند. البته بيت آقاى بروجردى هم مطرح است، زيرا هر شخصيتى ديدگاهش برآيندى از ديدگاههاى مجموعه كسانى است كه برايش كارشناسى مى‏كنند يا با آنها مشاوره مى‏كند، آقاى بروجردى هم از چنين افرادى استفاده مى‏كرد. در زمان مرحوم نواب صفوى و قضاياى فداييان اسلام، حضرت امام براى تحرك و فعاليت بيشتر آيت‏اللّه بروجردى، فشارهايى آورده بودند، ولى مفيد واقع نشده بود. امام حرمت آقاى بروجردى را حفظ مى‏كردند و طبعا بيش از اين هم كارى نمى‏توانستند بكنند. اگر اشتباه نكنم به نظرم براى مدتى هم امام با بيت آيت‏اللّه بروجردى قطع رابطه گله‏آميزى كردند. شك دارم، ولى گمان مى‏كنم چنين چيزى مربوط به ماجراى مرحوم نواب صفوى است. بنابراين حضرت امام پيش از فوت مرحوم آيت‏اللّه بروجردى تحرك و فعاليت سياسى داشتند؛ اولاً به دليل اينكه كشف‏الاسرار چاپ شده بود و مخفى نبود، هرچند كه رژيم كتاب را جمع كرد، اما امام هيچ‏وقت اقدام به جمع‏آورى آن نكردند، ثانيا همين كه امثال آقاى وزيرى آن نوشته را از امام دارند، خود حكايت از اين دارد كه خواص مى‏دانستند كه امام چگونه شخصيتى است، چون من اين نامه را سالها قبل از پيروزى انقلاب شايد سال 51 يا قبل از آن بود كه در يزد و در منزل آقاى وزيرى در دست ايشان ديدم.

 

عوامل و انگيزه‏هاى 15 خرداد
درباره جايگاه 15 خرداد كه توسط مردم و با اشراف روحانيان و امام به وقوع پيوست و همچنين انگيزه‏ها، زمينه‏ها و انديشه‏هايى كه از آن پشتيبانى كردند، بايد گفت، مبارزه با شاه، حمايت از امام و اسلام، مبناى حركت بود؛ حركت 15 خرداد در واقع برخاسته از مجموعه متحدى از دسته‏هاى عزادارى بود، شعارهاى ظاهرى و روبنايى حول اين محور بود، اما اساس تجمع و حركت به حمايت از حضرت امام و پشتيبانى از تمام سخنان و اعلاميه‏هاى امام بود و پى‏گيرى آنها، هر ابهامى را در مورد 15 خرداد از بين مى‏برد. سخن‏رانى روز عاشوراى حضرت امام خيلى كوتاه در حدود بيست دقيقه بود، اما همه مطالب را در همان چند دقيقه فرمودند. تدارك و برگزارى اين سخن‏رانى حساس بر عهده گروههاى مذهبى و به اصطلاح دسته‏هاى مذهبى بود، يعنى همان گروههايى كه بعدها هيئت مؤتلفه را تشكيل دادند. مرحوم حاج مهدى عراقى جزء كسانى بود كه از سويى با امام و از سوى ديگر با بازار رابطه نزديكى داشت، يعنى يكى از رابطهاى عمده در اين تجهيزها و خط‏دادنها، مرحوم عراقى بود. عناصر ديگرى هم بودند، ولى ايشان يكى از كسانى بود كه به صراحت از او نام برده مى‏شد و به شدت مورد اعتماد و علاقه امام بود. حاج مهدى عراقى يكى از چند نفر افراد بازارى بود كه از تهران با امام رابطه داشت و امام در آن ماجراهاى بسيار خطرناك به او اعتماد كردند و اطلاعيه، اعلاميه و پيك و پيام به او دادند.

 

نكات مهم بيانات امام
در زمينه سخن‏رانى مهم و تاريخى حضرت امام در عصر عاشورا در مدرسه فيضيه مى‏توان گفت آن سخن‏رانى مانيفست انقلاب بود، هرچه تا آن زمان به عنوان شعار و زيربنا مطرح بود، روى همانها تكيه شد، از جمله اين موارد: مسئله حضور اسرائيل در كشور، اهانت به روحانيان، بى‏توجهى به مردم و غارت اموال آنان، فريبندگى شعار تساوى زن و مرد (زيرا حتى مردها آزادى لازم را براى اظهارنظر و عقيده نداشتند چه رسد به زنان)، خيانت به  اسلام و به‏خصوص هجوم امريكا و اسرائيل به اسلام و مبانى اسلامى در كشور، وحدت مردم و نيز غيرقابل تحمل بودن اوضاع را مى‏توان نام برد.
بلافاصله بعد از دستگيرى امام، ماجراى 15 خرداد و قيام مردم در تهران پيش آمد. همان مسائلى كه در سخنان امام وجود داشت، شعار و انگيزه حركت مردم در ماجراى 15 خرداد بود و غير از اين هم نمى‏توانست باشد. براى حركت مردم هيچ‏گونه زمينه ديگرى وجود نداشت. البته طبيعى بود كه رژيم و راديوهاى بيگانه در همه‏جا مسئله ارتجاعى بودن اين حركت را مطرح مى‏كردند، در حالى‏كه مردم در طول تاريخ نشان دادند كه در يك صورت حاضرند حتى خودشان را به كشتن بدهند و آن هنگامى است كه اسلام به طور جدى در خطر باشد. بنابراين مى‏شود قيام 15 خرداد را به عنوان تأكيد مردم در پشتيبانى از امام و افكار و انديشه‏هاى انقلاب او تلقى كرد. طبيعى است كه در كشاكش تمام حركات و اتفاقاتى كه در يك جامعه روى مى‏دهد، ضمن اينكه مردم حضور دارند و حضورشان به معناى حضور اسلام و قرآن است، ممكن است پاره‏اى از گروهكها به صورت بسيار جزئى و بى‏اهميت در بعضى از مقاطع و صحنه‏ها حضور پيدا كنند، اين امر به هيچ‏وجه به معناى نقش آنها در حركت و انقلاب تلقى نمى‏شود. عموما گروهها و گروهكهايى كه علاقه دارند به نحوى در صحنه مطرح باشند، سعى مى‏كنند تا در ذهن مردم در مطبوعات و در صحنه‏هايى كه حضور مردم بيشتر است، نام آنها برده شود؛ مثلاً اگر بناست كه عكسى يا تصويرى گرفته شود، سعى مى‏كنند از آنها هم اثرى وجود داشته باشد، ولى هيچ كدام از اينها به معناى نقش آنها نيست و بيشتر قصد خودنمايى و حاضر جلوه دادن خود را دارند. در ماجراى 15 خرداد و ماجراهاى زمينه‏ساز آن مثل اجتماعاتى كه در تهران، قم و جاهاى ديگر در روزهاى قبل از آن و اوايل دهه محرم آن سال وجود داشت، با توجه به اينكه انگيزه و زمينه مذهبى داشت، به عنوان علامت مشخصه‏اى بر پيشانى حركتهاى انقلابى باقى ماند. هيچ‏كس هم نمى‏تواند ادعايى متضاد با آنچه كه روى داد، داشته باشد. طبيعى است كسانى كه غير از اصول دينى و مذهبى، اصول ديگرى را هم در تحركات اجتماعى خودشان دخالت مى‏دهند، به فرض در چنين مراسمى هم حضور پيدا كنند، حضورشان كاملاً تشريفاتى و حاشيه‏اى است.
نكته قابل بحث اين است كه اين ماجرا كه با زمينه‏هاى اسلامى و انقلابى به وجود آمد، آيا به اهداف خودش رسيد؟ اولين نكته اين است كه موفقيت يا عدم موفقيت يك حركت يا نهضت را با چه معيارهايى مى‏سنجيم و محك مى‏زنيم. در جنگ نظامى يك معيار مشخص براى ارزيابى پيروزى يا شكست طرفين وجود دارد، اما در حركتهاى انقلابى كه آميزه‏اى از حركتهاى فيزيكى و عمدتا حركتهاى عقيدتى و سياسى و فرهنگى است، به اين راحتى نمى‏توان پيروزى يا شكست را ارزيابى كرد. در حركت كربلا تا ساليان دراز پس از آن، سلطه بنى‏اميه وجود داشته و كشتارها پشت كشتارها ادامه يافته است، البته افرادى مثل مختار قيام مى‏كنند، اما اين قيامها سركوب مى‏شود و آن حركتى كه در واقع هم‏فكر و هماهنگ با حركت بنى‏اميه بوده، در قالب سلسله بنى‏اميه و بعد هم سلسله بنى‏عباس، همچنان ادامه داشته است. اگر ما بخواهيم نهضت كربلا را ارزيابى كنيم كه آيا پيروز بوده است يا نه و معيار ارزيابى ما پيروزى ظاهرى باشد، بايد بگويم كه موفقيتى نداشته است، چون عده‏اى از خوبان به شهادت رسيدند و ظالمان هم سالها و قرنها به خلافت خودشان ادامه دادند، اما اين ارزيابى درست نيست. واقعيت اين است كه در ماجراى 15 خرداد ما مى‏خواستيم، انديشه‏هاى انقلاب را عرضه كنيم كه كرديم، همچنين مى‏خواستيم حضور مرد را در پشتيبانى و حمايت از اين انديشه‏ها به ثبت برسانيم كه به ثبت رسانديم. كدام سند تاريخى از اين محكم‏تر كه ملتى برخيزد و جانش را كه مهم‏ترين متاع خودش است، در طبق اخلاص بگذارد و براى ثبات و حمايت از يك انديشه سياسى ـ اسلامى تقديم كند؟ اين حماسه در 15 خرداد و در چند نقطه كشور اتفاق افتاده است، يعنى حركتهايى داراى نمادهاى مشترك تقريبا در همه جاى كشور روى داد. درست است كه در مشهد با كشتار همراه نبود، اما در آنجا هم قيام و حركت وجود داشته است. البته در قم، تهران، ورامين و شيراز تعداد بسيارى از مردم شهيد شدند. علاوه بر آنكه اين انديشه مورد توجه و حمايت مردمى بود، رهبرى روحانيان هم در آن زمان به ثبت رسيد و باز مشخص شد كه اين حركت مردمى و مذهبى بود. رهبرى حضرت امام را نيز توانستيم به ثبت برسانيم و اين يك پيروزى بود. از سويى ديگر سند بسيار مهمى بود كه ثابت مى‏كرد انديشه‏هاى مذهبى داراى توان تحرك اجتماعى براى ايجاد انقلاب هستند. وقتى معلوم مى‏شود كه مذهب نه تنها مخدر جامعه نيست، بلكه محول و محرك است، خودش پيروزى بسيار بزرگى است. مسئله ديگر اينكه مشخص شد، اسلام و انديشه‏هاى اسلامى نظر و انديشه‏هاى حكومتى نيز دارد، يعنى همان چيزى كه بعدها امام به عنوان حكومت اسلامى و ولايت فقيه مطرح فرمودند، اين نكات در جريان مبارزه 15 خرداد كاملاً آشكار است.
از آن زمان مردم به شاه و رژيم او فهماندند كه به دنبال تغيير رژيم هستند و چيزى كمتر از آن نمى‏خواهند، لذا شاه با تمام وجود به مبارزه پرداخت و كشتار به راه انداخت. هم در آن مقطع و هم در سالهاى 56 و 57 كه ماجراى 17 شهريور و امثال آن رخ داد، به كشتار مردم پرداخت. اينها هم جزء پيروزيها و دست‏آوردهايى است كه خيلى آسان و ساده به دست نيامده‏اند.
البته نبودن گروهها و گروهكها در اين ماجرا به خلوص اين جريان كمك مى‏كند و نشان مى‏دهد كه فقط و فقط مذهب در اين ماجرا نقش اول و تعيين كننده داشته است. روحانيان هم به عنوان سمبل حركت مذهبى، همه‏كاره اين ميدان بود. البته طبيعى است كه اين دست‏آوردها بايد پى‏گيرى شود. ما هنوز در جامعه خودمان با اين خطر مواجه هستيم كه قدرت انديشه مذهبى را براى حكومت بر جامعه مورد ترديد قرار مى‏دهند، با اينكه دو دهه از پيروزى انقلاب مى‏گذرد، ما هنوز هم با اين خطر روبه‏رو هستيم.
پيغمبر اسلام صلوات‏اللّه عليه كه اين انديشه را براى نخستين‏بار مطرح فرمودند، حكومت هم تشكيل دادند، اما بعد از ايشان بود كه انديشه خرافاتى جدايى دين از سياست و ناتوانى دين در اداره جامعه مطرح شد. پس چنين احتمالى وجود دارد و بنده گمان مى‏كنم يكى از علتهاى تأكيد امام بر اينكه مسئله «15 خرداد بايد زنده بماند»، همين است. امام در همان سخن‏رانى تكرار كردند كه 15 خرداد فقط يك واقعه تاريخى نبود، يك حادثه جاندار و گويا بود كه ابعاد و زوايايش بايد خوب بيان و اجرا شود.

 

نتايج و پيامدهاى 15 خرداد
ما آن گنجينه اساسى و ذخيره‏ها و به اصطلاح جوهره‏هاى بسيار اساسى و بنيادى انقلاب را به صورت سمبل در 15 خرداد داريم. 15 خرداد حادثه‏اى است كه همه عناصر كارآمد انقلاب را در خود دارد، يعنى عناصر لازم از جهت سياسى، اقتصادى، مذهبى، اجتماعى و فرهنگى و... كه براى جامعيت انقلاب مورد استفاده قرار مى‏گيرد. بنابراين 15 خرداد را بايد گرامى داشت تا جنبه‏هاى مختلف آن زنده، تحليلى، جذاب و برجسته باقى بماند و چه بسا آينده، حقايق بيشترى را در زمينه 15 خرداد روشن كند. امام فرمودند كه حقايقى در اين ماجراها بوده است كه براى هميشه مكتوم خواهند ماند و من هم نخواهم گفت، اين مسئله، قابل توجه است.
نكته قابل توجه ديگرى كه چه در آينده قابل كشف باشد يا نباشد، اين است كه در تاريخ ما 15 خرداد تنها حادثه‏اى است كه تمام خواص، انگيزه‏ها، اهداف و انديشه‏ها در آن متمركز و مجسم شده است، لذا اين واقعه با همه اين گوشه‏ها و حاشيه‏ها و مختصاتش بايد زنده بماند و مورد استفاده قرار بگيرد. همچنين به دليل اينكه 15 خرداد با ويژگى و انگيزه‏هاى صد در صد مذهبى شكل گرفت، لذا از آن زمان به بعد انديشه مذهبى به عنوان انديشه‏اى مبارزاتى و ضد رژيم معرفى شد و اين امر از برخورد رژيم با نيروهاى مخالف مشخص بود؛ از جمله اينكه در زندانها توجه به قرآن، توجه به كتابهاى اسلامى به شدت مورد مراقبت رژيم بود، در بيرون از زندان نيز كتب پيش‏رفته و مترقى مذهبى و دينى به شدت كنترل و مراقبت مى‏شد. در برهه‏اى از زمان براى عده زيادى از مردم بويژه ارتشيها، داشتن قرآن با ترجمه جرم بود. داشتن نهج‏البلاغه حتى بدون ترجمه نيز جرم بود، چون قرآن بدون ترجمه خوب به شكل سنتى در هر خانه‏اى مرسوم بود، روى طاقچه مى‏گذاشتند، اما قرآن با ترجمه، مورد مراقبت و كنترل بود، اين مسائل نشان مى‏داد كه روى مذهب خيلى حساس هستند. آن زمان روى كمونيستها و ماركسيستها آن‏قدر حساسيت نبود. بنده خودم كتابهاى چپى را در زندان قصر زياد ديدم، اما كتابهاى مذهبى را نمى‏ديدم و يكى دو بار هم كه بنده در سال 53 و بعد از آن در زندان قصر براى وارد كردن كتابهاى مذهبى به نسبت خوب به داخل زندان اقدام كردم، با كارشكنى و مخالفت دو گروه مواجه شدم؛ يكى زندانيان چپى و غيرمذهبى، يكى هم كادر مديران زندان، اينها نشان مى‏داد كه انديشه مذهبى به شدت در محاصره است و آن را به عنوان يك انديشه مبارزاتى مى‏شناسند. اين يكى از نتايج مستقيم 15 خرداد بود.
شاه از آن زمان به بعد، قطعى‏تر از گذشته، مذهب را به عنوان دشمن شماره يك خودش دانست و امام را به عنوان شخصيت ممتازى كه عامل مذهب در وجود او، زبان و قلم او متجلى مى‏شد، شناسايى كرد و لذا هيچ زمانى امام را با هيچ دشمن ديگرى مقايسه نمى‏كرد. امريكا و انگليس و استعمار جهانى نسبت به امام حساسيت ويژه‏اى داشتند. تحليل جالبى هم بعد از انقلاب وجود داشت كه امريكاييها ظاهرا گفته بودند ما بعد از پيروزى انقلاب اسلامى فهميديم كه در ماجراى 28 مرداد سال 1332 اشتباه كرده‏ايم، اگر مى‏دانستيم كه در اثر سقوط مصدق و كنار گذاشتن يك دولت ملى كار اين مملكت به جايى مى‏رسد كه زمينه براى يك انقلاب مذهبى فراهم مى‏شود كه حتى مليت را قبول ندارد و به چيزى كمتر از اسلام قانع نمى‏شود، هرگز آن اشتباه را مرتكب نمى‏شديم و به مصدق قناعت مى‏كرديم.
يكى ديگر از نتايج قطعى قضيه 15 خرداد اين است كه مذهب به همان نسبت كه حضورش در صحنه سياست به اثبات رسيد، به همان اندازه در كشور ما از حيثيت و آبروى خاصى بهره‏مند شد، يعنى مذهب و روحانيان را به دانشگاهيها و روشنفكران به عنوان يك امر جدى قبولاند. توجه جوانان به مذهبى جلب شد و كتابهاى مذهبى رشد پيدا كرد و منتشر شد. عمدتا كتابهاى مذهبى آن زمان شامل كتابهاى مهندس بازرگان و مرحوم طالقانى بود و بعدها كتابهاى شهيد مطهرى مطرح شد. ترجمه و انتشار كتابهاى مذهبى رشد محسوس و فوق‏العاده‏اى پيدا كرد.
از نتايج بسيار مهم و تعيين‏كننده حادثه 15 خرداد كه البته مختص 15 خرداد نيست و در واقع از مختصات رهبرى امام است كنترل و مراقبت دايمى نسبت به انتخاب شعارها بود. امام در اوايل انقلاب چون انجمنهاى ايالتى و ولايتى از طرف دولت مطرح شده بود، دولت و اسداللّه علم را مخاطب قرار مى‏داد و خواستار استيضاح و عزل نخست‏وزير شده بود يا مى‏خواست بشود، اما در ماجراى به اصطلاح انقلاب سفيد، امام بدون هيچ‏گونه هراسى خود شاه را مخاطب و به شدت مورد تهاجم قرار داد، اين مسئله در نطق روز عاشورا در فيضيه نيز ادامه يافت. گاهى «آقاى شاه»، گاه «مردك» و با تعابيرى از اين قبيل شاه را مورد خطاب قرار مى‏دادند. اين سخن‏رانى كمك كرد تا ترس مردم از شاه بريزد و آن ابهت شكسته شود و مهم‏تر از آن، امام به هدف مهمشان كه معرفى شاه به عنوان عامل اصلى بود، جامه عمل پوشاندند. البته پاره‏اى از آقايان در قم و شهرستانها هماهنگى لازم را با اين روش نشان نمى‏دادند. در روز 15 خرداد هم شعارهاى مردم عليه شاه شنيده شد و اين خيلى مهم بود.
مطلب ديگر در مورد گروههاى ملى‏گرا بود كه در جريانات 28 مرداد و قبل از آن، عمدتا شعارشان در مقابله با شاه، مبارزه پارلمانتاريستى بود. آنجا خواستار يك انتخابات آزاد بودند كه نمايندگان از مردم باشند و شاه هم دخالتى در مسائل نكند و به تعبير آنها سلطنت بكند، ولى حكومت نكند، يعنى رژيم سلطنتى را قبول مى‏كردند. حال آنكه اين امر، مورد قبول انقلاب و حضرت امام نبود. ملى‏گراها براى اينكه شعار «شاه سلطنت كند، نه حكومت» را جا بيندازند، سعى مى‏كردند كه محور حركتشان را فقط مبارزه با استبداد قرار بدهند. مبارزه با استبداد، مفهومش اين بود كه شاه به عنوان عامل استبداد، يك فرد مستبد و ديكتاتور است و ما بايد با استبداد او مبارزه كنيم و فقط مى‏خواستند كه او حدود اختياراتش را محدود كند، در حالى كه امام روى قضيه استعمار تكيه مى‏كردند. مرحوم سيّدجمال‏الدين اسدآبادى مى‏گويد اصلاً عامل بدبختيهاى ما، استبداد داخلى و استعمار خارجى است، اين دو همديگر را پشتيبانى مى‏كنند و با هم مرتبط هستند، بنابراين جدا كردن استبداد داخلى از استعمار خارجى يك شعار انحرافى بود كه ملى‏گراها مطرح مى‏كردند. به هر حال امام با هر دو جنبه اين قضيه مبارزه كردند و فرمودند اين دو تا از هم جدا نيستند و هدف ما مبارزه با هر دو عامل است. يكى از پيامدهاى مهم 15 خرداد همين بود كه امام به استعمار خارجى و حضور بيگانگان بيشتر اشاره مى‏كردند و مسائل شخص شاه از جمله غارت اموال، شب‏نشينيها، شهوت‏رانيها و سوءمديريتها را به استعمار خارجى ارتباط مى‏دادند.
اينها به طور اجمال نتايجى است كه مى‏توان از ماجراى 15 خرداد گرفت كه در واقع ثمره تلاش امام به حساب مى‏آيد و موجب مى‏شود روند انقلاب با همان آهنگ ـ ان‏شاءاللّه ـ براى هميشه ادامه پيدا كند.
پس اهميت 15 خرداد در اين چند ويژگى است كه گمان مى‏كنم اين ويژگيها مبنا و اساسى براى تمام تحركات و ماجراهاى بعد از 15 خرداد شد. سايه‏اى از 15 خرداد در تمام حوادث بعد از آن تا سال 57 وجود داشته است، سايه‏اى از اسلامى، قرآنى و مردمى بودن و وابسته نبودن. بعد از حدود چهارده ـ پانزده سال از اين واقعه، واقعه ديگرى با همان مختصات منتها با درجه بالاترى از آگاهى مردم در 17 شهريور رخ داد. بعد از واقعه 17 شهريور، يكى از افراد وابسته به گروهك منافقين پيش من آمد و از من درباره خبرهاى قم و جاهاى ديگر سؤال كرد، من هم خبرها را گفتم، او با انتقاد بسيار شديد و تندى كه البته گمان مى‏كنم در مباحث درون گروهى‏شان خيلى تندتر بود به ماجراى 17 شهريور و اينكه چرا اين حادثه به وجود آمد، حمله مى‏كرد و اين واقعه را به عنوان بازگشتى به حدود پانزده سال قبل تلقى مى‏كرد. اظهاراتش تقريبا به اين مضمون بود كه ما بعد از اين واقعه به شرايط 15 خرداد و سال 1342 برگشتيم و لابد همان‏طور كه بعد از آن سال، يك دوران طولانى خفقان حاكم بود، قاعدتا يك دوران مشابهى بعد از 17 شهريور به دنبال خواهيم داشت، در جوابش گفتم كه فرق زيادى بين اين دو ماجرا وجود دارد و بزرگ‏ترين فرق اين است كه اولاً اين واقعه نشان مى‏دهد كه زمينه‏اى وجود داشته است، 15 خرداد واقعه بسيار سنگينى بود كه زمينه اين جريان قرار گرفت، اين‏طور نبود كه مردم ناخودآگاه به خيابانها بيايند و ناگهان با آتش دشمن مواجه شوند، بلكه دشمن را ديدند و حمله را هم مشاهده كردند، اخطارهايى هم صورت گرفت، ولى كسى حاضر نشد صحنه را ترك كند، اين مسئله با حادثه‏اى كه خودبه‏خود پيش آمده خيلى فرق مى‏كند. آينده ثابت خواهد كرد كه مسئله آن‏طور كه شما فكر مى‏كنيد، نيست و تحركات ادامه پيدا خواهد كرد.
ماجراى 17 شهريور تقريبا آخرين ماجرايى بود كه در آن مقطع به وجود آمد و آن چهلمهاى پى‏درپى همه تقريبا قبل از ماجراى 17 شهريور بود. اجمالاً اين برخورد هم ثابت مى‏كرد كه ديد گروهكها، چه ملى‏گرا و چه گروهكهاى چپ، چگونه بود.
امام در اولين سخن‏رانى كه به مناسبت سالگرد 15 خرداد، بعد از انقلاب در مدرسه فيضيه كردند، خيلى دردمندانه از تحركات منفى ملى‏گراها ياد كردند و از آنها با عنوان «انسانهاى درون‏تهى» ياد كردند و به 15 خرداد اشاره كردند كه «15 خرداد، روز اسلام بود، روز انقلاب بود، 15 خرداد را بايد زنده نگه‏داشت.»، ديگر آنكه فرمودند: «مردمى كه در 15 خرداد به شهادت رسيدند، شما برويد قبرها را ملاحظه كنيد، اگر يك نفر از كسانى كه در اين ماجرا شهيد شدند، از افراد بالاى شهرى بود، اين انقلاب مال شما.».
امام بى‏حساب مطلبى را نمى‏فرمودند، با اطلاع كامل از اينكه چه قشرى از مردم در اين حركت حضور دارند، اين سخنان را اظهار كردند. البته هيئتهاى مذهبى در صحنه بودند، ولى تا آن زمان هيئت مذهبى شناخته‏شده‏اى كه رسما سازماندهى شده باشد، وجود نداشت. بعدها براساس همان تحركات و تحولات و ارتباطات با امام و انگيزه‏هاى اسلامى، يك گروه اسلامى درست شد كه همان هيئت مؤتلفه اسلامى است، شرح ماجراى اين گروه طولانى است. بعد از آنها هم البته گروههاى اسلامى ديگرى مثل گروه چهل و چهار نفره حزب ملل شكل گرفت.
ما در تنظيم حركت قهرمانانه‏اى مثل 15 خرداد، تنها به عواملى مانند ايمان به خدا و اعتقاد به يك سلسله مبادى و اصول نياز داريم. مواردى همچون اعتقاد به روحانيت، اعتقاد به زعامت و رهبرى اسلامى و اعتماد به انگيزه‏ها و انديشه‏هاى اسلامى و پذيرش اين امر كه فداكارى در اين راه، ولو با شهادت هزاران نفر مى‏تواند كارساز و زمينه‏ساز باشد، اين خودش يك سند مهم تاريخى براى انقلاب است، چون انقلاب ما در واقع با 15 خرداد شروع شد. بسيارى از حركتها چه صددرصد سياسى يا سياسى ـ فرهنگى يا انقلابهاى تمام عيار و رفرمها، چه‏بسا با زحمت به اين نتيجه برسند كه با چه فرمول و تركيبى از انگيزه‏ها و انديشه‏هاى گوناگون مى‏شود مردم را به حركت درآورد و انقلاب به راه انداخت.
مسئله 15 خرداد و تجربه‏هايى كه به طور زنده در آن وجود دارد و قابل انكار هم نيست، تركيب مشخص، تجربه شده و منطقى از جنبه‏هاى گوناگون آغاز يك حركت برنامه‏ريزى شده انقلابى را به نمايش مى‏گذارد و نشان مى‏دهد كه هرگاه جامعه بخواهد در مسيرى انقلابى قدم بگذارد، بايد حركتى همچون 15 خرداد در خود داشته باشد. ما قبل از 15 خرداد چنين فرمول تجربه‏شده‏اى نداشتيم. در گذشته‏اى نه چندان دور، يعنى در ماجراى نهضت مقاومت به سختى مى‏شد، نقش مذهب را ثابت كرد. اگر يك روحانى و عمامه به‏سر در آن ماجرا نمى‏بود و اگر نقش مستقيم مرحوم آيت‏اللّه كاشانى نبود كه جنبه علمى او را كسى نمى‏توانست منكر باشد، آنها صددرصد مى‏كوشيدند كه جنبه ملى‏گرايى به قضيه بدهند.
در زمان حضرت امام، مذهب به طور كامل در ميدان بود، زيرا به دنبال حضرت امام همه مراجع به ميدان آمدند، ولى زمان مرحوم كاشانى اين‏طور نبود. آقاى كاشانى، درست است كه از لحاظ شخصيت علمى در موقعيت و نقش يك مرجع بود، ولى مرجع نشد، در حد مرجعيت عالم بود، ولى متأسفانه فقط به عنوان يك آخوند سياسى معرفى شد و در همان زمانها هم عليه آخوند، با همين لفظ با شيوه‏هاى بدى در جامعه تبليغات مى‏شد. من كوچك بودم، اما نوع تبليغات و شعارهايى را كه در كوچه و بازار عليه روحانيان مى‏دادند، به ياد دارم. آن زمانها من شايد سنم هفت يا هشت سال بيشتر نبود. بعضيها اين شعارها را به طرفداران مصدق نسبت مى‏دهند كه عليه آقاى كاشانى سر مى‏دادند، ولى در زمان حضرت امام، حمله به قدرى وسيع و ملى‏گراها به اندازه‏اى در محاق و انزوا بودند كه اصلاً نتوانستند ميدان دار شوند. تنها بعد از ماجراى 1342، يعنى بعد از 15 خرداد و شايد پس از تبعيد امام بود كه فعاليت اينها به عنوان همراهى، همكارى و همدردى با روحانيان شروع شد و اعلاميه‏هايى مى‏دادند. البته آقاى طالقانى، مهندس بازرگان، آقاى سحابى و دوستان ديگرشان را كه در همان زمان زندانى بودند، نمى‏شود به حساب ملى‏گراها گذاشت، آنها انديشه‏ها و انگيزه‏هاى مذهبى داشتند. درست است كه گروهى براى خودشان تشكيل داده بودند، اما به واسطه ارتباط نامشان با آيت‏اللّه طالقانى و اينكه آقاى طالقانى هم خودش به هر حال يك روحانى بود و به امام هم ارادت داشت و نهضت امام را پى‏گيرى مى‏كرد، تحركات آنها هم در واقع جزئى از همين ماجرا محسوب مى‏شد. البته روحانيان بسيارى در همان زمانها زندانى بودند، منتها محاكمات آقاى طالقانى پر سر و صدا بود و كسانى كه در محاكمات آقاى طالقانى، بازرگان و سحابى شركت مى‏كردند، همين نيروهاى مردمى و طلبه‏ها و روحانيان بودند. خود حضرت امام هم در اعلاميه‏هايشان، پيام زيادى براى اين سه نفر داشتند كه اين خودش قرينه قاطعى است براى اينكه حركت آنان در جهت حركت امام بود و حركت جداگانه‏اى نبود والاّ امام تأييد نمى‏كردند، چه‏بسا اينكه در مورد مجاهدين خلق همين‏طور بود؛ مجاهدين خلق در سال 1350 قربانيان زيادى داشتند كه بسيارى از آنان مورد قبول شخصيتهاى ما بودند، ولى چون مسائلشان براى حضرت امام زياد روشن نبود، امام در زمينه تأييد آنها اصلاً كلمه‏اى نگفتند، فقط تعبيرشان در آن زمان جوانهاى اسلام يا جوانان مسلمان بود. هرچه آقايان، احتمالاً شخص آقاى طالقانى و بعضى آقايان ديگر اصرار كرده بودند كه به نحوى نامى از اين گروه برده شود كه حمايت شوند، چون بسيارى از آنها در معرض اعدام بودند و بعد هم اعدام شدند، اما امام حاضر نشدند نام سازمانى اينها را ببرند. نهضت آزادى كه اين سه نفر در رأس آن بودند، در واقع يك گروه منشعب از جبهه ملى بود كه جنبه اسلامى ـ مذهبى صرف داشت. حالا درست است كه آقايان بازرگان و سحابى بعد از پيروزى انقلاب يك مقدار پز ملى‏گرايى گرفتند، ولى در آن زمان اين‏طور نبود. در مقايسه با جبهه ملى و ملى‏گراهاى ساير گروهها، اينها صرفا جنبه مذهبى داشتند و از آن گروههاى باقى‏مانده از جبهه ملى هم فكر مى‏كنم، تنها كسانى بودند كه آن موقع به زندان افتادند، غير از آنها، بقيه زندانيها از روحانيان اهل منبر، اهل علم و بعضا بازاريها و افراد ديگر بودند كه در ارتباط با نهضت امام دستگير شده بودند. من از زندانيهاى ديگرى كه از ساير گروهها باشند، در آن زمان هيچ به خاطر نمى‏آورم.