چگونه آمريكا شاه را از دست داد؟

چگونه آمريكا شاه را از دست داد؟

ايران را چه كسي از دست داد؟ متهم كردن يك نفر به اين تقصير، آسان است و مطمئناً از نظر رواني نيز آسودگي بيشتري در بردارد. اما بايد دانست كه درام تاريخي‌اي همانند درام ايران، يك ـ
ـ پروسه پيچيده است كه داراي علت و معلولهاي چند و نقطه عطفهاي بسيار ضد و نقيض مي‌باشد. با وجود اين، جمع‌بندي من از تلاشهاي دروني خودمان در واشنگتن، بطور وضوح بايد سه سئوال عمده را كه هر چند مختصراً جوابي نداشته باشد، مطرح نمايد.
1ـ آيا ايران مي‌توانست از طريق يك ائتلاف به موقع نجات يابد و آيا و اشنگتن بقدر كافي در مورد اين ائتلاف بعنوان تنها راه باقي مانده هشدار كافي داد؟
2ـ آيا ايران مي‌توانست از طريق يك كودتاي نظامي نجات پيدا كند، و آيا ارتش ايران بدون شاه توانايي و اراده كافي براي به عهده گرفتن آن را داشت؟
3ـ آيا واشنگتن مي‌بايست در  فشار وارد آوردن به شاه براي اتخاذ يك راه‌‌حل بخصوص، صريح‌تر عمل مي‌كرد، و آيا بويژه ما مي‌بايستي، حتي‌ عليرغم مخالفت شاه يا بدون وجود او، دست به يك كودتا مي‌زديم؟
پاسخ من اين است كه در زماني كه ما در واشنگتن، و يا حتي خود شاه در ايران، از عمق و بعد بحران آگاه شديم، ائتلاف يك راه‌حل عملي نبود. در اواخر اوت (اوائل شهريور 57) سوليوان سفير آمريكا در ايران در تعطيلات بسر مي‌برد و در پست خود حاضر نبود. آن زمان روشن بود كه علامتي، كه از نظر او چندان نمي‌توانست دراماتيك باشد، از دور نمايان مي‌شود. اطلاعات سياسي ما از تداوم حيات سياسي ايران خبر مي‌داد، و بعداً هم سوليوان در اواخر اكتبر (اوائل آبان 57) هنوز گزارش مي‌داد كه «شرف ما در گروي همكاري با شاه از طريق انتقال كنترل شده قدرت نهفته است.»
با وجود اين در عرض 10 روز بعدي، ما در واشنگتن با گزارش ناگهاني يك بحران جدي مواجه شديم، كه مي‌گفت شاه در نظر دارد كناره‌گيري كند. گسترش اعتصابات ادامه پيدا كرد، خشونت بالا گرفت، و موجوديت سيستم ناگهان در معرض خطر قرار گرفت. بنياد‌گرايي اسلامي ـ يعني پديده‌اي كه در گزارشات اطلاعاتي ما به نحو زيادي ناديده گرفته مي‌شد اكنون علناً نظم موجود را به مبارزه مي‌طلبيد.
از آن لحظه به بعد، مسأله اصلي براي شاه نه مسأله اصلاح، بلكه مسأله بقاء بود. تاريخ ايران بعد از سقوط شاه به روشني چگونگي مفيد واقع شدن ائتلافات را به ما مي‌گويد: جانشينان شاه، ماههاي بعدي را به كشتن يكديگر، و به اعدامهاي گسترده، سوءقصد‌هاي فوق‌العاده وحشتناك، و به يك جنگ داخلي شديد صرف كردند. احساس من در آنزمان آن بود و اكنون هم همين است، كه ما وظيفه داشتيم براي كسب اقتدار مؤثر و سپس دست زدن به اصلاحات مورد لزوم، به شاه كمك نمائيم. من معتقد بودم، حكمراني كه يك ارتش نيرومند و با ديسپلين در اختيار داشت، مي‌توانست حق خود را مطالبه كند، و هر چه اين تلاش زودتر صورت مي‌گرفت خرج كمتري برمي‌داشت. علاوه بر اين از جنبه بين‌المللي، منافع آمريكا حمايت شديد از شاه را اقتضا مي‌كرد. ديگر حكمرانان دوست آمريكا در منطقه، از نزديك ما را مي‌پائيدند. چگونگي پاسخ ما به بحران براي آنها راهنمايي بود از چگونگي عكس‌العمل ما در قبال به تهديد افتادن احتمالي آنها، آنان بطور حتم از ديدن ناسازگاري‌ ميان اظهارات عمومي حمايت آميزمان از شاه، و خودداري آشكارمان از تحت فشار گذاشتن او به اعمال قدرت مؤثر، دلسرد شده بودند. آنها نمي‌دانستند كه غير‌صميمي‌ بودن سوليوان به هنگام مطلع كردن شاه از تشويق و حمايت ما از او، در حقيقت منعكس‌كنندة تمايل واقعي دولت كارتر بود. شاه، بعد از سقوط خود، با كوشش تمام به منظور توجيه بي‌تصميمي‌اش اين تعبير اخير را بويژه براي سادات و ملك حسن مراكشي در ميان گذاشت.
اما آيا ارتش مي‌توانست ايران را نجات بدهد؟ من اين نظر را قبول ندارم كه اگر شاه در مراحل اوليه بحران رهبري خود را با قوت به مورد اجرا مي‌گذاشت، نتيجه‌اش نمي‌توانست به اعمال كنترل مؤثر و نسبتاً بدون خونريزي بر كشور منجر گردد. ارتش ديسيپلين و سازماندهي داشت و از قدرت برخوردار بود. همتاهاي نيرو‌هاي نظامي ايران در پاكستان تركيه، برزيل، مصر و جاهاي ديگر ثابت كرده بودند كه در اوضاع و احوال سخت هم قادر به كسب قدرت و هم قادر حكومت كردن مي‌باشند. هيچ دليلي وجود نداشت كه بگوئيم ارتشيان ايران نمي‌توانستند، بويژه هنگامي كه شاه فرمان دهد، از عهده چنين كاري در ايران برآيند.
اين مسأله با توجه به مراحل بعدي بحران، يعني به هنگام محاصره شديد ارتش و كم روحيه‌ شدن آن، بويژه پس از عزيمت شاه، و به هنگام رؤيارويي با توده‌هاي انبوه و اعتصابات فلج‌كننده مشكل‌تر شد. شكي نيست كه با گذشت هر هفته، مشكلات و زيانهاي انساني ناشي از اقدام ارتش افزايش مي‌يافت. به صراحت مي‌گويم كه ارتش هنوز مي‌توانست بر مشكلات فائق آيد، زيرا در يك رويا‌رويي نهايي، كه متضمن اعمال نيروي بي‌رحمانه بود، توازن قوا بطور حتم به نفع ارتش تمام مي‌گرديد. اين موضوع حقيقت دارد كه حتي در آستانه بازگشت آيت‌الله خميني بعضي از هوا‌خواهان او، بويژه بازرگان از امكان وقوع يك كودتاي نظامي وحشت داشتند. اين نشان مي‌دهد كه از نظر آنها يك چنين اقدامي عملي بود. ژنرال هايزر چندين بار گزارش داد كه تداركات لازم براي تصرف قدرت فراهم شده و امكان براه انداختن يك كودتا وجود دارد. در گذشته او بطور آشكار فوق‌العاده خوشبين بود، و به ما تصويري ارائه مي‌داد كه باعث مي‌شد احساس كنيم كه در حقيقت ارتش منسجم‌تر از آن است كه مي‌گويند، و بنابراين ما مي‌توانيم تصميم نهايي مربوط به توسل به آخرين اقدام را به تعويق اندازيم. ديگران و بويژه وزارت خارجه و سفيرمان سوليوان، نه تنها با اين نظر كه ارتش مي‌توانست به نحو قاطع و مؤثر دست به عمل بزند، موافق نبودند، بلكه اين همكاران من، هميشه با يك كودتاي نظامي مخالفت مي‌كردند. حقيقت اين است كه ما هرگز نخواهيم دانست كه حق با چه كسي بود.
اما ما مي‌دانيم ـ و اين مسأله براي عاقبت غم‌‌انگيز كار اهميت بسياري داشت ـ كه شاه از خود ضعف و دو دلي و بي‌ارادگي نشان داد. شايد بيماري ‌‌كشنده‌اش بر او بطريقي تأثير گذاشت، كه انسان را به رحم و شفقت مي‌آورد. سوليوان سفيرمان در تهران، كه از سوي وزارتخارجه تقويت مي‌شد، بجاي قوي كردن روحية شاه، با كم جلوه دادن اصرار ما مبني بر ضرورت انجام عمل قاطعانه از سوي شاه و تشويق آن، به بي‌تصميمي و بي‌ارادگي شاه كمك مي‌كرد. بنابراين، آيا در اين صورت اين ما بوديم كه مي‌بايستي تصميمات ضروري را براي شاه اتخاذ كنيم؟ در آن موقع من به دليل در ميان بودن منافع عظيم، معتقد بودم كه بايد اين كار را بكنيم، و هنوز هم همينطور احساس مي‌كنم. به همين خاطر از اينكه رئيس جمهور را بيشتر متقاعد و تشويق نكردم، خود را گناهكار احساس مي‌كنم. من براي اينكه مسأله را صريحتر و روشن‌تر مطرح كنم، مي‌بايستي از حمايت شلزينگر و چارلز دونكن از نظريات خودم، به نحو مؤثرتري بهره‌برداري مي‌كردم. هارولد براون، ثابت كرد كه در موارد دشوار و سخت مي‌تواند يك متحد نيرومند بحساب آيد، اما در قبال مسأله براه انداختن كودتاي نظامي، كه از اهميت بيشتري برخوردار بود، در اصل او ميل به توافق داشت، ولي معتقد بود كه هنوز لحظة مناسب براي اين عمل فرا نرسيده است.
اطلاعات سياسي ما كمكي به مسائل نكرد، زيرا ابعاد استراتژيك كشاكش ايران را به رئيس جمهور تأكيد نمي‌كرد. اين كار به نحو زيادي به گردن من افتاد، اما هنگامي كه من تصوير وحشتناكي از آثار استراتژيك ماجراي ايران را براي خودمان و نيز از تراژدي شاه ترسيم مي‌كردم، مي‌ترسيدم كه طرفداري شديد من از دست زدن به اقدام قهرآميز امكان دارد رئيس جمهور را به شك و سوء‌ظن وادارد. سيستم اطلاعاتي، آمادگي كافي را براي دريافت ضربة ناگهاني ناشي از درهم پاشيدگي ايران به رئيس جمهور و نيز بقية ما ندارد. ما كه روزانه به مسائل مهم ديگر مشغول بوديم و به ويژه شديداً در جريان كمپ ديويد درگير بوديم، وقت كافي نداشتيم تا خود را به نحو عميق‌تر و طولاني‌تري در جريانات استراتژيك و ژئوپولتيك بحران ايران درگير كنيم. به عبارت ديگر، هنگامي كه من بيش از پيش به خود فشار مي‌آوردم تا راه حلي پيدا كنم، تا در وهلة اول موقعيت استراتژيك خودمان در ايران را براي ايالات متحده آمريكا محفوظ بدارد، ملاحظات و درگيري‌هاي فوق‌الذكر ذهن مرا به خود مشغول مي‌داشت. من نمي‌دانم كه چه فرضيات و برداشت‌هاي تاريخي‌اي باعث شد تا كارتر و ونس چنين روشي در قبال موضع ايران در پيش بگيرند. اما قبول دارم كه فرضيات و برداشت‌هاي آنها با فرضيات و برداشت‌هاي من فرق داشت و طرز تلقي آنها از جهان نيز با طرز تلقي من تا اندازه‌اي متفاوت بود. از نظر من، تعهد اصولي به يك نظم جهاني شايسته‌تر، مانع استفاده از قدرت براي حفظ منافع حياتي‌ترمان نمي‌شد، در حاليكه از نظر آنها امريكا تعهدي نداشت تا در مورد رويداد‌هاي داخلي ايران تصميم‌گيري كند.
سايروس ونس و وارن‌ كريستوفر كه حمايت والتر مانديل را نيز پشت سر داشتند، هميشه اظهار مي‌داشتند كه اعطاي امتياز بعدي به مخالفان شاه، از تصميم سخت و خطرناك كودتا، براي واشنگتن كم‌خطر‌تر است. همانطور كه ستارة بخت و اقبال شاه واژگون مي‌شد، اين گروه نيز نفرت خود را از سيستم آشكارتر مي‌كرد، و حتي مقامات بلند‌پايه وزارت خارجه، در بخش مربوط به ايران، آشكارا با مخالفان شاه لاس مي‌زدند. حتي هنگامي كه بختيار در حال سقوط بود، اظهار عقيده مي‌شد كه جانشينان او چندان هم بد نخواهند بود، و مي‌توان با ايران (و در داخل ايران) تا حدي سازش برقرار كرد، در حالي كه يك كودتاي نظامي در منتهاي مراتب كشور را به جنگ داخلي سوق مي‌دهد و شكست‌ آن نيز مي‌تواند كشور را به دامان دشمنان قسم خوردة ما بيندازد. تصميم حمايت از بختيار، و حفظ ثبات به هنگام عزيمت شاه، در همان حالي كه به هايزر براي براه انداختن يك كودتاي مؤثر فرصت داده مي‌شد، باعث گرديد تا، اوضاع را به دفع‌الوقت بگذرانيم و زماني به خود آئيم كه ديگر خيلي دير شده بود.
اما من فكر مي‌كنم كه مجاب‌كننده‌ترين دليل آنها، دليل اخلاقي بود. آنها احساس مي‌كردند كه ايالات متحده امريكا، و بويژه خود رئيس جمهور نبايد مسئوليت سوق دادن يك كشور ديگر را به يك رويارويي خونين و سخت بعهده بگيرد. من با اين عقيده مخالف نبودم، زيرا يك عقيده متقاعد‌كننده بود، و از اين جهت بيشتر ترجيح مي‌دادم كه شاه تصميمي را اتخاذ كند كه خود مي‌خواهد تا من. اما در حالي كه ما شاه را به اين كار تشويق مي‌كرديم و حتي بعضي از ما او را به دست زدن به عمل ترغيب مي‌نموديم، شاه ترجيح داد اين كار را نكند و شايد هم درست‌تر اين باشد كه بگوئيم، او شخصي بي‌اندازه ضعيفي بود كه بتواند خود تصميم‌گيري كند (او بهتر ديد تا با اشاره به راهنمايي مبهم سوليوان سفير ما در تهران امريكا را ملامت كند). بدين ترتيب من بتدريج معتقد شدم كه به دليل عوامل مهم استراتژيك و ژئوپولتيك، هيچ چاره‌اي نداريم جز اينكه براي او تصميم‌گيري كنيم.
رئيس جمهور به دلايلي كه برايشان احترام قائل بودم اما مستقيماً خود را در آنها سهيم نمي‌دانستم، احساس ديگري داشت، و ميان حمايت شديد (كه او بطور دائم از شاه بعمل مي‌آورد) و تصميم واقعي براي دست زدن به يك اقدام خونين و مسلماً نامطمئن، مرزبندي نمي‌كرد. كارتر احساس مي‌كرد كه ما شاه را تا حدي كه نياز داشت حمايت و تشويق كرديم. اما از اين فراتر رفتن از نظر تاريخي و اخلاقي براي ايالات متحده امريكا اشتباه بود. علاوه بر اين رئيس جمهور هم‌چنين احساس مي‌كرد كه جنگ داخلي در ايران به نفع اتحاد جماهير شوروي تمام مي‌شد و به اين دليل ما ناچار بوديم براي شاه خط و مش تعيين كنيم.
متأسفانه روشن است كه تمام راههايي كه در مقابل رئيس جمهور قرار داشت راههاي دشوار و سختي بودند و اين نه بدين خاطر بود كه ما راههاي محدودي در اختيار داشتيم، بلكه بدين خاطر كه راه‌حل انتخابي مورد نظر من نيز از بعضي جنبه‌ها متضمن خطرناكترين روش بود. اگر كودتا به شكست مي‌انجاميد و ايران درگير جنگ داخلي خشونت بار مي‌گرديد كه تنها به نفع شوروي بود، آنوقت چه مي‌شد؟ بخشي از نگراني دروني من از اين حقيقت ناشي مي‌شد كه من مي‌دانستم كه نمي‌توانم به اين سئوال مشكل، يك جواب قاطع بدهم. هر چند در حقيقت چيزي كه بعداً رخ داد، بدون اينكه تلاشي براي كودتا صورت بگيرد، دقيقاً همان نتيجه را ببار آورد. با وجود اين من احساس مي‌كردم كه شدت حياتي بودن منافع ما دست زدن به يك چنين تلاشي را ايجاب مي‌كرد، و اگر اين تلاش زودتر انجام مي‌شد، البته شانس موفقيت آن بيشتر مي‌بود. اين تصميم يك تصميم اخلاقي و سياسي بود و بروشني براي طرفهاي مربوطه يك تصميم مهم بشمار مي‌رفت. به عبارت وسيعتر، بدين ترتيب سقوط شاه به معني شكست اطلاعات سياسي امريكا بود، كه البته مفهوم آن از مفهوم اصطلاح «اطلاعات» وسيعتر بود. شكست مذكور موضوع شكست گزارشات اطلاعاتي خاص و يا حتي شكست سياست‌هاي خاص نبود. مطمئناً اگر ما، از مريضي مهلك شاه، و از بين رفتن قدرت اراده، و ناتواني سيستم سياسي فوق‌العاده شخصي او براي ايجاد يك جانشين مؤثر براي خودش، زودتر آگاه مي‌شديم بسيار بهتر بود. اما قضاوت روشنفكرانه نادرست عميق‌تري كه در رابطه با يك واقعيت تاريخي مهم رخ داد در 3 نكته زير نهفته بود.
1ـ مدرنيزه شدن سريع يك جامعه شديداً سنتي، بي‌ثباتي‌ها و حركت‌هاي انقلابي مخصوص به خود را ايجاد مي‌كند.
2ـ مدرنيزه كردن جامعه محتاج به يك سيستم سياسي است كه بتواند شركت عموم را در امور سياسي وسعت داده و در عين حال دريچه‌هاي امني نيز براي نارضايتي اجتماعي باز كند.
3ـ عقايد كهن مذهبي را نبايد بدون پذيرش تدريجي ارزشهاي جديد از سوي عموم مردم، منجمله ارزشهايي كه با گذشتة ملي ارتباط دارد، ريشه‌كن كرد.
رژيم شاه اين قوانين اساسي را زير پا گذاشت، و سياست‌هاي امريكا در طي سالهاي دهة 1970 منجمله چهار سال حكومت خود ما، نتوانست راه‌حلهاي موثري در اين رابطه پيدا كند. تلاش كارتر براي وادار كردن شاه به رعايت بيشتر حقوق بشر يك گام درست بود، اما هنگامي صورت گرفت كه مشكلات اساسي ايران داشت از كنترل خارج مي‌شد، و ساخت اقتدار نيز آغاز به از هم پاشيدن كرده بود.
به نظر من در آن مرحله دست زدن به كودتاي نظامي ضروري بود، زيرا در غير اين صورت اغتشاش جاي آنرا مي‌گرفت و اين نتايج مخربي براي منافع منطقه‌اي ما ببار مي‌آورد. اما بطور مسلم به امكان موفق شدن كودتا اطميناني حاصل نبود، و گذشته از اين كودتا هم بنوبة خود، راه‌حل يك مشكل عميق‌تر نبود، با وجود اين بنظر من ما هيچ‌ چاره‌اي نداشتيم، و مي‌توانستيم اعاده مجدد اقتدار و حاكميت را با نوعي از اصلاح مورد نياز همراه كنيم. گذشته از اين، اين تصميمي بود كه شاه خود مي‌بايستي آنرا اتخاذ كند، نه اينكه رئيس جمهور ايالات متحده از جانب او دست به اين كار بزند، و او را از به عهده گرفتن يك چنين مسئوليتي آسوده كند.
در اين اوضاع و احوال انسان بايد عدم تمايل كارتر را به دست زدن به يك عمل خونين و نامطمئن درك كند. سقوط شاه به طور آشكار مصيبت سياسي كارتر بشمار مي‌رفت. اين ماجرا منافع سياسي ناشي از رهبري مؤثر او را در اجراي توافقهاي كمپ ديويد خنثي كرد، احترام عموم را به شهامت او در عادي كردن روابط با چين از بين برد، و اعتبار تلاشهاي او را در مخالفت با اشغال افغانستان توسط شوروي، تضعيف كرد. سقوط شاه تصوير جيمي كارتر را بعنوان يك رهبر جهاني در نيمة اولين دوره رياست جمهوري او خدشه‌دار نمود، سرانجام اينك با پيش آمدن اوضاع و احوال و شرايطي كه نهايتاً منجر به تصرف سفارت آمريكا در تهران و گروگانگيري شد، سقوط شاه عمدتاً به شكست سياسي كارتر كمك كرد.