جُستارهايي از تاريخ بهائي گري در ايران

جُستارهايي از تاريخ بهائي گري در ايران

  
جغرافياي جمعيتي بهائيان ايران
درباره جمعيت بهائيان ايران داده‌هاي موجود سخت متناقض است. در اوايل سده بيستم ميلادي تعداد ايشان حدود ده هزار نفر گزارش مي‌شد. بيست سال بعد، در حوالي سال 1307 ش.، حسن نيکو، مبلغ پيشين بهائي، اين رقم را اغراق‌آميز دانست و شمار بابي‌ها در سراسر جهان را، اعم از ازلي و بهائي، 5207 نفر اعلام نمود که 3960 نفر در ايران زندگي مي‌کنند. اين ادعا قانع‌کننده نيست زيرا در فهرست مندرج در کتاب نيکو، نام برخي از روستاهاي معروف بهائي‌نشين ديده نمي‌شود و لذا به‌نظر مي‌رسد که ارقام فوق منطبق با روح کتاب نيکوست که با هدف تخفيف و تحقير بهائيت تدوين شده است.
به‌نوشته دنيس مک‌ايون، استاد دانشگاه نيوکاسل انگليس، در دايرة‌المعارف ايرانيکا، بهائي‌گري در سال‌هاي 1928-1952 ميلادي رشدي کند داشت ولي از سال 1952م./ 1331ش. گسترش آن شتاب گرفت و اين امر به‌دليل برنامه‌ريزي‌ها و سازماندهي‌هايي بود که با برنامه «جهاد ده ساله» شوقي افندي آغاز شد.
 دايرة‌المعارف بريتانيکا (1998) اوج گسترش بهائيت را در دهه 1960 ميلادي مي‌داند که سبب شد در اواخر سده بيستم ميلادي شمار نهادهاي بهائي به بيش از 150 مجمع روحاني ملّي و حدود 20 هزار مجمع روحاني محلي برسد.
دايرة‌المعارف اسلام (ويرايش جديد، 1960) مرکز اصلي جمعيتي بهائيان را در ايران مي‌داند و تعداد آنان را در حوالي سال 1338 ش. بين پانصد هزار تا يک ميليون نفر تخمين مي‌زند. در اين زمان در شهر تهران حدود 30 هزار بهائي زندگي مي‌کردند. دومين گروه پرشمار جمعيتي بهائيان در ايالات متحده آمريکا بود که در آن زمان شمار ايشان ده هزار نفر گزارش شده است. در اين زمان در اروپا، به‌ويژه در آلمان، حدود يکهزار نفر بهائي زندگي مي‌کردند. در ساير کشورها جوامع بهائي تنها چند صد نفر عضو داشتند بجز اوگاندا که در اثر تبليغات بهائيان شمار ايشان طي سال‌هاي 1335- 1338 ش. به بيش از سه هزار نفر رسيد.
 
مرکز بهائيان (بيت العدل اعظم الهي) در حيفا (اسرائيل).
اين بنا بوسيله مهندس حسين امانت و دکتر فريبرز صهبا احداث و در 22 مه 2001 افتتاح شد.
براي احداث اين بنا  250 ميليون دلار هزينه شده است.
سير تحول جمعيتي بهائيان
تحرک جدّي مبلغين بهائي و به تبع آن رشد بهائيت در ايران از دوران سلطنت مظفرالدين‌شاه قاجار آغاز شد و در دوران سلطنت احمدشاه قاجار و رضاشاه پهلوي، که بهائيان از نفوذ و حمايت فراوان در دستگاه دولتي برخوردار بودند، شدت يافت. معهذا، چنان‌که ديديم، رشد جمعيت بهائيان ايران به‌طور عمده از دهه 1330 ش. آغاز شد.
در سال‌هاي 1326-1330 ش. محفل ملّي بهائيان ايران برنامه خود را براي گسترش بهائيت به مرحله اجرا گذارد و شدت تبليغات و فعاليت ايشان از ارديبهشت/ رمضان 1334 ش. اعتراض شديد آيت‌الله‌العظمي بروجردي را برانگيخت. پس از ابراز نارضايتي‌هاي شديد آيت‌الله‌العظمي بروجردي حکومت پهلوي ناگزير به محدودکردن فعاليت بهائيان شد. به دستور شاه پزشک مخصوص بهائي او، سرلشکر عبدالکريم ايادي، مدت کوتاهي ايران را ترک کرد و در ايتاليا اقامت گزيد و در 16 ارديبهشت مقامات نظامي (سرتيپ تيمور بختيار فرماندار نظامي تهران و سرلشکر نادر باتمانقليچ رئيس ستاد ارتش) به تصرف و تخريب حظيرةالقدس، مرکز بهائيان تهران، ياري رسانيدند. بختيار اين محل را به مقر رکن دوّم ستاد ارتش بدل نمود. دکتر مهدي حائري يزدي علت مقابله شديد آيت‌الله بروجردي با بهائيان را چنين ذکر مي‌کند:
در مسئله بهائي ها تا آنجايي که ايشان تشخيص مي‌داد، که بهائي‌ها يک گروه ناراحت کننده و اخلالگر در ايران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبي نبود. اينطوري هم که معروف بود تا يک اندازه‎اي هم درست بود که اين گروه يک نوع سروسري با منابع خارجي دارند و بيشتر مجري منافع خارجي هستند تا منافع ملّي. در اين‎طريق مرحوم آقاي بروجردي به هيچ وجه ترديدي از خودش نشان نمي‌داد که [از] آن‌چه گروه بهائي‌ها از دستش برمي‌آيد [جلوگيري کند] از اذيت ‎ها و کارهاي موذيانه ‎اي که بهائي‌ها دارند و درباره مسلمان‌ها دريغ نمي‌کنند. يعني به‌طور مخفيانه افراد خودشان را وارد مقامات اداري مي‌کنند و مقامات را اشغال مي‌کنند. بعد هم مسلمان‌ها را ناراحت مي‌کنند. مي ‎زنند. از بين مي‌برند. از اين کارها خيلي زياد مي‌کردند. حالا بگذريد از اين که الان صورت حق به جانبي به خودشان مي‌گيرند. کاري ندارم به وضع فعلي. ولي آن زمان اين شکل بود. واقعاً هر کجا که دستشان مي‌رسيد، به هر وسيله بود، هر مقامي بود اشغال مي‌کردند و سعي مي‌کردند ديگران را از بين ببرند يا وارد مجمع خودشان بکنند و کارهايي که آن‌ها مي‌خواهند انجام بدهند... ولي ايشان [آيت‌الله بروجردي] از اين جريان و از اين ماجرا آگاه بود و به هر وسيله‎ اي بود جلوگيري مي‌کرد.
 
حسين خطيبي، که فردي مطلع بود، در آن زمان شمار بهائيان ايران را 300 هزار نفر و بهائيان تهران را 50 هزار نفر تخمين زد و هدف از همکاري شاه و ارتش با علما را تلاش آمريکايي‌ها براي «تصرف آرشيو» بهائيان و دستيابي به اسامي ايشان اعلام نمود.
خطيبي در نامه مورخ 30ارديبهشت 1334 به دکتر مظفر بقايي، به دو جريان متفاوت اشاره مي‌کند. جريان اوّل مردم و علما هستند که خواستار ريشه‌کن کردن بهائيان مي‌باشند و جريان دوّم آمريکايي‌ها و شاه که پس از اشغال حظيرةالقدس خواستار پايان دادن به موج ضد بهائي هستند. او مي‌نويسد:
مخصوصا چيزي که سر رشته را دراز مي‌کند اصرار آيت‌الله بروجردي دامت‌برکاته براي شدت عمل دولت نسبت به افراد فرقه بهائي است. و از طرف اعليحضرت رئيس شهرباني و يک دو نفر در عرض هفته اخير چند بار آيت‌الله را ملاقات کرده ولي از اين ملاقات‌ها نتيجه نگرفته‌اند. و طبق يک اطلاع خصوصي اساساً از ايام عيد به اين طرف آيت‌الله از اعليحضرت گله‌مند شده است و تاکنون با همه اقداماتي که صورت گرفته است از ايشان رفع گله نشده است.
آخرين آمار بهائيان به آوريل 1985 تعلق دارد که مرکز سازمان جهاني بهائيان (حيفا، اسرائيل) شمار اعضاي خود را در سراسر جهان چهار ميليون و 739 هزار نفر اعلام کرد. از اين تعداد، 59 درصد در قاره آسيا، 20 درصد در آفريقا، 18 درصد در آمريکا، 1 /6 درصد در استراليا و نيم درصد در اروپا ساکن بودند.
در اين آمار تعداد بهائيان ساکن در ايران اعلام نشده است. معهذا، ادعا شده که 2,807,000 نفر از بهائيان در قاره آسيا زندگي مي‌کنند. از آنجا که ايران مهم‌ترين مرکز بهائي‌نشين در آسيا و جهان است، مي‌توان حدس زد که از ديدگاه مرکز سازمان جهاني بهائيان حداقل دو ميليون بهائي در ايران زندگي مي‌کنند. به دليل فقدان آمار رسمي بهائيان در ايران راهي براي ارزيابي اين رقم و سنجش ميزان صحت وسقم آن در دست نيست. اين تصوّر وجود دارد که مرکز بهائيت هماره درباره شمار پيروان خود اغراق کرده و در مقابل منابع ضد بهائي در ايران نيز هماره رقم بهائيان را ناچيز جلوه داده‌اند.
دنيس مک‌ايون مي‌نويسد: منابع بهائي ادعا مي‌کنند که پس از انقلاب اسلامي در ايران حدود 20 هزار نفر بهائي به قتل رسيدند. او اين رقم را بسيار اغراق‌آميز مي‌داند و مدعي است که طي هفت ساله اوّل حکومت جمهوري اسلامي در ايران حدود 200 نفر بهائي اعدام شدند و در طي دوران پس از انقلاب جمعاً 300 تا 400 .بهائي در جريان‌هاي مختلف به قتل رسيدند.
بهائياني که پس از پيروزي انقلاب اسلامي اعدام يا از ايران خارج شدند، عموماً به مشهورترين و ثروتمندترين خانواده‌هاي بهائي تعلق داشتند و به دليل تصدي مناصب عالي دولتي يا دستيابي به ثروت‌هاي عظيم از طريق پيوند با حکومت پهلوي مورد تعقيب قرار گرفتند. افرادي مانند اميرعباس هويدا، حبيب ثابت، هژبر يزداني،  عبدالکريم ايادي، هوشنگ انصاري، غلامرضا ازهاري و غيره، به‌عنوان شاخص‌ترين چهره‌هاي فرقه بهائي در ايران، تمامي بهائيان ايران نبودند و اعدام يا فرار ايشان از کشور به معني پايان حيات بهائيت در ايران نبود.
به‌نوشته مک‌ايون، بخش مهمي از جمعيت بهائيان ايران را «روستاييان و دهقانان و صنعت‌گران و کسبه شهري» تشکيل مي‌دادند. آماري که حسن نيکو در حوالي سال 1307 ش. از بهائيان ايران (با ذکر تعداد ايشان در برخي از شهرها و روستاها) به‌دست داده، هر چند در جهت تخفيف بهائيت جلوه مي‌کند، ولي از اين منظر حائز اهميت است که مراکز مهم تراکم جمعيتي بهائيان و ترکيب ايشان را از نظر تعلق به مناطق مختلف کشور نشان مي‌دهد.
طبق فهرست نيکو، مناطق داراي جمعيت انبوه بابي و بهائي در ايران به‌شرح زير است: شهر يزد 400 نفر، تهران و توابع 370 نفر، سنگسر 307 نفر، همدان 300 نفر، آباده و همت‌آباد 250 نفر، نجف‌آباد 200 نفر، سيسان (بستان‌آباد تبريز) 180 نفر، اردستان 150 نفر. حسن نيکو شمار بابي‌ها و بهائي‌هاي شهر تبريز را 60 نفر و شيراز را 45 نفر ذکر کرده که احتمالاً، به دليلي که گفتم، کمتر از ميزان واقعي است.
اگر نسبت موجود در تخمين حسن نيکو درباره ترکيب محلي جمعيت بابيان و بهائيان ايران را در اوايل دهه 1300 ش. بالنسبه درست بدانيم، همين نسبت را در طول هفت دهه بعد ثابت فرض کنيم و جمعيت کنوني بهائيان ايران را يک ميليون نفر بدانيم، ترکيب جمعيتي ايشان بر اساس تعلق محلي چندان واقعي جلوه نخواهد کرد. مثلاً، بر اساس روش فوق هم‌اکنون بايد 154 هزار بهائي در سنگسر و 90 هزار بهائي در سيسان زندگي کنند. اين ارزيابي درباره ترکيب منطقه‌اي جمعيت بهائيان دقيق و علمي نيست زيرا رشد سريع بهائيت در ايران در دهه‌هاي 1330 و 1340 ش.‌ و در اثر تبليغ بود نه زاد و ولد بهائيان پيشين. براي نمونه، حسن نيکو در حوالي سال 1307 تعداد بهائيان خوي را يازده نفر تخمين زده در حالي‌که در سال 1330 شمار بهائيان اين شهر و سه روستاي پيراموني آن (ايواوغلي، پيرکندي و ويشلق) حدود 500 نفر گزارش شده است. رشد بهائيت در اين منطقه به‌علت بهائي شدن يکي از متنفذين محلي به‌نام مشهدي اسماعيل بود.
 
فرقه بهايي و مالکيت ارضي
بخش قابل توجهي از بهائيان ايران روستائيان فقيري بودند که در روستاهاي اربابان و مالکان بهائي زندگي مي‌کردند. تعداد قابل توجهي از اين‌گونه روستاها در سراسر ايران وجود داشت که يا ملک بهائيان ثروتمند بود يا از موقوفات بهائي.
از مالكين بزرگ بهائي در دوران متأخر قاجار، مي‌توان به افراد زير اشاره كرد: ميرزا محمدحسين خان معتمدديوان كواري (فارس) و دو برادرش ميرزا عبدالحسين خان و موقرالدوله (پسران ميرزا احمد خان، از خاندان افنان)، لطفعلي خان كلبادي (سردار جليل) رئيس ايل كلبادي مازندران، قاسم خان عبدالملكي (هژبرالدوله) رئيس ايل عبدالملكي مازندران، و ابراهيم خان ابتهاج‌الملك گرگاني (بزرگ مالک گيلان).
حضور بزرگ مالكان بهائي در تمامي دوران سلطنت پهلوي ادامه يافت. سياست تقسيم اراضي دهه 1340 ش. اين روند را تقويت نمود زيرا با سلب مالکيت از مالکان مسلمان و ايجاد آشفتگي در ساختار مالكيت و مديريت روستايي راه را براي رشد بزرگ‌مالكان وابسته به دربار پهلوي، به‌ويژه بهائيان، هموار کرد.
سلطه بهائيان بر دو نهاد اصلي متولي اراضي (اصلاحات ارضي و منابع طبيعي) عامل مهمي در تجديد ساختار مالکيت به سود اعضاي متنفذ فرقه بهائي بود. براي مثال، ناصر گلسرخي، وزير منابع طبيعي در دولت هويدا، در زمينه واگذاري و تملک اراضي چنان بي‌پروا بود که کارش به رسوايي کشيد؛ و سپهبد پرويز خسرواني از طريق نهادهاي تحت امر خود، سازمان تربيت بدني و باشگاه تاج، به کمک گلسرخي، اراضي پهناوري را تملک کرد.
محسن پزشكپور، نماينده آخرين دوره مجلس شوراي ملّي، در جلسه طرح و بررسي لايحه بودجه سال 1357 با اشاره به هژبر يزداني، بزرگ مالک بهائي دوران متأخر پهلوي، چنين گفت:
در مسير اصلاحات ارضي يك فئوداليسم جديد به‌وجود آوردند... زمين را به روستاييان صاحب نسق دادند و بعد با برنامه كشت و صنعت از آن‌ها گرفتند و آن وقت آن زمين‌ها را به‌دست عده معدودي دادند... اين زمين‌ها را به‌نام ملّي شدن از هزار نفر گرفتند و به يك نفر دادند... مراد از تقسيمات ارضي اين بود كه قسمت عظيمي از منابع مملكت را در اختيار عده معدودي قرار دهند. اين بود كه وقتي شما از مشهد حركت مي‌كنيد و به سمت مازندران مي‌رويد، دو طرف جاده مدام يك تابلو مي‌بينيد كه نوشته مزارع فلان شخص [هژبر يزداني]... نتيجه‌اش همين است كه در روزنامه‌ها خوانديم كه فلان كس [هژبر يزداني] انگشتري هشتاد ميليوني در دست دارد و بادي گارد دارد و لابد مي‌دانيد كه به‌وسيله بادي‌گاردهايش هم در مواردي اقدام كرده است...
در اين بخش تصويري نمونه‌وار، نه کامل، از برخي مناطق بهائي‌نشين ايران به‌دست مي‌دهم:
فارس
از ديرباز در استان فارس مناطق متراکم بهائي‌نشين وجود داشت. علاوه بر شهر شيراز، مناطق آباده، مروست، ني‌ريز، سروستان، ارسنجان، جهرم، ابرقو، فسا و داراب از مناطق بهائي‌نشين فارس است و خانواده‌هاي بهائي در ساير نقاط فارس نيز کم‌و‌بيش پراکنده اند.
آباده و نواحي مجاور آن مهم‌ترين مرکز بهائيان فارس و يکي از مراکز مهم بهائيان ايران است. در گذشته مردم شهر آباده به دو طايفه اصلي هرندي و کرجه‌اي تقسيم مي‌شدند. هرندي‌ها عموماً بابي و بهائي شدند و کرجه‌اي‌ها عموماً مسلمان ماندند. قهرمان ميرزا عين‌السلطنه، که در زمان مظفرالدين‌شاه مدتي حاکم فارس بود، درباره آباده مي‌نويسد: «در اين شهر بابي زياد است و اغلب محترمين از آن طايفه هستند. چندان هم تقيه نمي‌کنند.» اسدالله فاضل مازندراني، مورخ بهائي، مي‌نويسد:
در آباده... مرکزي قوي از اين فئه انعقاد يافت و عده‌اي کثير ديگر نيز از اولاد متنفذين و از مؤمنين جديد به عرصه ايمان قدم گذاشتند و شهرت در خدمت يافتند.
برخي از مهم‌ترين روستاهاي بهائي‌نشين آباده عبارت بودند از: همت‌آباد، ادريس‌آباد، صغاد، درغوک، عباس‌آباد و وزيرآباد. در برخي از اين روستاها. مانند همت‌آباد، اکثر يا تمامي اهالي بهائي بودند و در برخي، مانند صغاد و ادريس‌آباد، بخشي بهائي و بخشي مسلمان. جمعيت روستاهاي فوق در سال 1329 ش. به‌شرح زير بود: همت‌آباد 950 نفر، ادريس‌آباد 534 نفر، درغوک 580 نفر، وزيرآباد 175 نفر، عباس‌آباد 150 نفر. در سال 1346 ش. جمعيت روستاي مهم صغاد حدود هفت هزار نفر گزارش شده است.
بخش مهمي از روستاهاي آباده املاک خاصه خاندان افنان يا موقوفات مرکز بهائيان بود. خاندان افنان علاوه بر املاک آباده در ساير بخش‌هاي فارس نيز روستاهاي متعدد در تملک داشت. از جمله بايد به روستاي کارزين (در بخش قيروکارزين فيروزآباد) اشاره کرد که نام بهائي آن «بيان» بود. در سال 1329 جمعيت اين روستا 682 نفر گزارش شده که، علي‌القاعده، به دليل سلطه مالکان و مباشران و کدخدايان بهائي، تعدادي از ايشان بهائي بودند. نمونه‌اي از اين مباشران بهائي محمد طاهر مالميري، مبلغ معروف (نياي خاندان طاهرزاده)، است. مالميري خود در روستاي مزوار (يك فرسنگي مهريز) داراي مزرعه‌ و خانه ييلاقي بود. وي به مدت ده سال مباشر روستاي خرمي بود و سپس به‌عنوان مباشر املاك خاندان افنان در منطقه آباده به اين خطه اعزام شد. مدتي بعد، خاندان افنان روستاهاي خرمي و كارزين (در فارس) را به اجاره او دادند. هفت سال مستأجر اين دو روستا بود. در زمان جنگ اوّل جهاني مأمور گردآوري درآمد خاندان افنان از املاك‌ پهناورشان در فارس و يزد شد و مدتي مباشر روستاي طوطك (بوانات فارس) بود.
همين وضع درباره ساير روستاهاي خاندان افنان، از جمله طوطکان و مروست و خرمي، صادق است. روستاي طوطکان (واقع در بلوک بوانات) از املاک خاندان افنان بود و در سال 1329 سکنه آن 125 نفر. مروست بلوک بزرگي بود در استان فارس در مرز کرمان که از غرب به بوانات و از جنوب به ني‌ريز محدود و مرکز آن روستاي مروست است. اين روستاي مهم ملک خاصه ميرزا محمود افنان بود و پناهگاه مبلغين فراري بهائي در زمان بلواهاي ضد بهائي در يزد. در سال 1329 سکنه روستاي مروست 2542 نفر گزارش شده است. روستاي خرمي (بلوک قونقري بخش بوانات) نيز چنين وضعي داشت. اين روستا ملک خانواده افنان بود و سکنه آن عموماً يا همگي بهائي بودند. خرمي در اواخر دوره ناصري 400 خانوار زارع داشت. در سال 1329 ش. سکنه خرمي 1851 نفر ذکر شده است.
 
در منطقه جهرم فارس نيز برخي نقاط بهائي‌نشين را مي‌توان يافت. در اواخر قاجاريه، در شهر جهرم بهائيان حضور فعال داشتند و فردي به‌نام حاجي حسينعلي رئيس ايشان بود. تعدادي از بهائيان جهرم در جريان شورش‌هاي ضد بهائي به قتل رسيدند مانند سيد حسين روحاني و محمدحسن بن آقا کربلايي علي و استاد محمدحسن و غيره.
در منطقه فلاحي (حاشيه خليج فارس) روستايي به‌نام هنديان (هنديجان) مي‌شناسيم. اين روستاي ساحلي از مناطق بهائي‌نشين بود که در ميان آن‌ها «نفوس شهير برخاستند و آثار بسيار از حضرت عبدالبهاء در حق‌شان صادر گرديد.»
در زرقان فارس نيز تعدادي بهائي وجود داشت و برخي بهائيان سرشناس به اين محل تعلق دارند مانند ملا عبدالله فاضل زرقاني، ميرزا عبدالاحد بن ميرزا جلال زرقاني، ميرزا محمود زرقاني و برادرش ميرزا احمد، ملا جلال بن ملا عبدالله (نياي خاندان بکايي) و غيره.
دو منطقه مهم ني‌ريز و سروستان فارس نيز به‌عنوان محل سکونت گروه قابل توجهي از بهائيان شهرت داشت. ني‌ريز در تاريخ بابي‌گري و بهائي‌گري داراي جايگاه برجسته‌اي است و هماره به‌عنوان يکي از مراکز مهم بهائيان شناخته مي‌شده. سروستان (و منطقه مجاور آن يعني ارسنجان) وضع مشابهي داشته است.
اصفهان
در استان اصفهان، نجف‌آباد از مراکز مهم بهائي‌نشين بود. اين شهر و برخي روستاهاي اطراف آن از نظر کثرت و تراکم جمعيت بهائيان در اوايل دوره رضاشاه ششمين منطقه بهائي‌نشين کشور به‌شمار مي‌رفت. اهميت بهائيان نجف‌آباد تا بدانجا بود که در سال 1308 ش. خانم مارتا روت (بهائي آمريکايي) را به اين شهر دعوت کردند و براي او مجالس تبليغ گذاشتند.
بابي‌گري را مبلغي به‌نام سليمان به نجف‌آباد وارد کرد و جمع قابل توجهي از مردم اين منطقه را بابي نمود. يکي از بابي‌هاي اوليه نجف‌آباد فردي به‌نام ملا قاسم است که در خانه ملا احمد مجتهد پس از استماع سخنان سليمان  بابي شد. فاضل مازندراني مي‌نويسد از نسل ملا قاسم «خاندان وسيعي برقرار گرديد و... خاندان مذکور در اين دوره [در حوالي سال 1328 ق.] به کثرت عدد رسيدند.» خاندان ديگر بهائي نجف‌آباد از نسل فردي به‌نام ميرزا باقر وهايي است که در سال 1316 ق. مدتي در تهران زنداني شد.
تعدادي از بابي‌ها و بهائي‌هاي نجف‌آباد در ماجراهاي مختلف کشته شدند که اسامي برخي به‌شرح زير است: غلامرضا و حسن زين‌العابدين و رجبعلي بن ملا محمد و حاجي کلبعلي (مقتول در سال 1287 ش.) و حاجي حيدر  (مقتول در 24 شوال 1327 ق.) و محمد جعفر صباغ (مقتول در رمضان 1328 ق.).
زندگينامه حاجي حيدر نجف‌آبادي گوياي وزن و اهميت بهائيان نجف‌آباد است. او از اعيان متنفذ و ثروتمند نجف‌آباد بود که در سي سالگي بابي شد. آقا نجفي اصفهاني از بابي شدن وي مطلع شد و از ظل‌السلطان تنبيه او را خواست ولي ظل‌السلطان پاسخ داد «چون حاجي حيدر متنفذ و از اعيان و ملاکين نجف‌آباد است اگر في‌الفور کشته شود اغتشاش عظيمي بر پا خواهد شد، بهتر است چندي حبس شود.» لذا، حاجي حيدر مدت کوتاهي حبس شد. منابع بهائي عامل اصلي تحريکات ضد بهائي در نجف‌آباد را فردي به‌نام فتحعلي خان معروف به حاجي ياور نجف‌آبادي و پسرانش، به‌ويژه غلامحسين خان، ذکر مي‌کنند که از متنفذين منطقه و از وابستگان آقا نجفي، مجتهد نامدار اصفهان، بود. وي با حاجي حيدر خويشاوندي داشت. حاجي حيدر بار ديگر به‌علت فشار آقا نجفي اصفهاني و حاجي ياور نجف‌آبادي به‌دستور ظل‌السلطان دستگير و در اصفهان به مدت نه ماه زنداني شد. وي پس از آزادي به‌همراه يکصد نفر از بهائيان نجف‌آباد براي تظلم و دادخواهي به تهران رفت و به مظفرالدين‌شاه عرضحال داد. حاجي حيدر با صمصام‌السلطنه بختياري، حاکم اصفهان در زمان مشروطه، رابطه داشت و زماني‌که سوار بر اسب از نزد صمصام به خانه خود باز مي‌گشت، در بازارچه قصر شمس‌آباد با شليک گلوله فردي ناشناس به قتل رسيد.
نامدارترين شخصيت بهائيان نجف‌آباد ملا زين‌العابدين نجف‌آبادي (متوفي 1321 ق.) است که منابع بهائي از او به‌عنوان يکي از «اجله اصحاب و اعاظم احباب و از اکابر رجال تاريخي اين امر اعظم» ياد مي‌کنند. او در ميان بهائيان به «زين‌المقربين» و «حضرت زين» معروف است. پسرش به‌نام نورالدين زين منشي مخصوص شوقي افندي بود و بسياري از نامه‌هاي فارسي شوقي به خط و امضاي اوست. ملا زين‌العابدين دو خواهر و دو پسر ساکن در نجف‌آباد داشت که از ايشان «اولاد و احفاد بسياري به‌وجود آمده‌اند.»
از ديگر بهائيان سرشناس نجف‌آباد بايد به حاجي کلبعلي کفاش و تراب خان اشاره کرد که مراسم دفن ايشان در ربيع‌الثاني (زمستان) 1335 ق. منجر به آشوبي بزرگ در شهر و دستگيري 32 نفر از بهائيان نجف‌آباد شد که سرانجام با حمايت حکومت اصفهان آزاد شدند. و نيز بايد به زني به‌نام مخموره نجف‌آبادي (نياي خاندان مخمور) اشاره کرد که در 1310 ش. در يکصد سالگي در نجف‌آباد درگذشت.
روستاهاي ملک‌آباد و علي‌آباد واقع در يک فرسنگي حومه شهر نجف‌آباد، که امروزه جذب شهر شده‌اند، از مناطق محل تراکم جمعيت بهائي به‌شمار مي‌رفتند و بخش قابل توجهي از سکنه و خرده‌مالکين اين دو روستا بهائي بودند. در ملک‌آباد رؤساي بهائيان نورالله و اسدالله و در علي‌آباد کريم و رضا بيگ نام داشتند. مالکيت اصلي اين دو روستا با ظل‌السلطان بود. در يک مورد، ظاهراً به تحريک حاجي ياور و به‌دستور آقا نجفي اصفهاني، مسلمانان شهر نجف‌آباد به اين دو روستا ريختند و، به ادعاي تاريخ ظهورالحق، منازل بهائيان را غارت کردند و در يک روز حدود 50 هزار تومان اموال ايشان را بردند. در سال 1329 جمعيت ملک‌آباد 573 نفر گزارش شده است.
آذربايجان
مهم‌ترين روستاي بهائي‌نشين آذربايجان سيسان، واقع در دهستان مهران رود بخش بستان‌آباد تبريز، بود. به‌نوشته اخبار امري، «اکثر قريب به اتفاق» اهالي سيسان بهائي هستند. و سيسان «پرجمعيت‌ترين قصبه آن سامان [آذربايجان] از لحاظ تعداد احباي الهي است.» جمعيت اين روستا در سال 1329 ش. حدود 1660 نفر گزارش شده است.
علاوه بر سيسان، در منطقه آذربايجان برخي روستاهاي ديگر نيز وجود داشت که بخشي از سکنه آن، کم و بيش، بهائي بودند. از جمله بايد به روستاي مطنق (متنق) اشاره کرد که در اوايل دوره مظفرالدين‌شاه تعداد قابل توجهي بهائي داشت. اين روستا نيز، چون سيسان، در بخش بستان‌آباد تبريز واقع و در سال 1329 سکنه آن 1057 نفر بود.
اسکو و ميلان نيز از مناطقي بود که در اواخر دوره قاجاريه تعداد قابل توجهي بهائي از ميان سکنه آن برخاستند. بخشي از ايشان به عشق‌آباد مهاجرت کردند و در زمان رضاشاه به ايران بازگشتند.
بخش اعظم سکنه شهر اسکو در دوران ناصري شيخي بودند و در دهه پاياني سلطنت ناصرالدين‌شاه تعداد بهائيان شهر به 50 نفر رسيد. در سال‌هاي پاياني سلطنت ناصرالدين‌شاه (حوالي 1312 ق.) حاکم اسکو بهائي بود و کسي جرئت نداشت عليه اين فرقه حرف بزند. در سال 1303 ق. به دليل کثرت تبليغات بهائيان در شهرهاي اسکو و ميلان آشوبي عليه ايشان پديد آمد و در نتيجه برخي مبلغين سرشناس بهائي، مانند مشهدي اصغر ميلاني و محمد جعفر اسکويي، به عشق‌آباد رفتند. ميرزا حيدرعلي اسکويي (نياي خاندان صميمي تبريز) نيز به‌ صلاحديد پدرش و حاجي احمد ميلاني به‌همراه اين دو نفر و عائله مشهدي يوسف ميلاني به عشق‌آباد رفت. او در عشق‌آباد با مشهدي اصغر ميلاني شريک شده و در کاروانسراي مخدومقلي خان ترکمن حجره‌اي گرفتند و با ضمانت مشهدي ابراهيم ميلاني به تجارت پرداخت. طرف عمده تجارت ايشان ترکمن‌ها بودند.
 
قزوين
شهر قزوين و روستاهاي پيرامون آن، به‌ويژه قديم‌آباد و ککين و محمدآباد و کله‌دره و اشتهارد و امين‌آباد و بايه، به‌عنوان يکي از مراکز بهائيان شناخته مي‌شد. در تمامي روستاهاي فوق‌الذکر محافل محلي بهائي وجود داشت که هدايت‌شان با محفل امري شهر قزوين بود. علت رشد بهائي‌گري در روستاهاي فوق گروش يکي از علماي قريه قديم‌آباد، به‌نام ملا حيدرقلي قديم‌آبادي، به اين فرقه در اواسط دوران مظفرالدين‌شاه و تبليغات اوست. در سال 1329 جمعيت روستاي قديم‌آباد 629 نفر بود.
از شهر قزوين تعداد قابل توجهي شخصيت‌هاي متنفذ و فعال بهائي برخاستند مانند آقا محمد جواد قزويني و برادرش ميرزا عبدالله از طايفه زرگر. محمد جواد از ايام اقامت ميرزا حسينعلي نوري در ادرنه به تحرير و استنساخ الواح او مشغول بود ولي «جميع اعضاي خاندانش در حلقه ناقضين ميثاق درآمدند» يعني يا به فرقه ازلي پيوستند و يا با بابي‌گري قطع رابطه کردند.   بخش قابل توجهي از اعضاي طايفه زرگر قزوين بهائي بودند. فتنه قاجار، شاعره بهائي، در مثنوي خود مي‌نويسد:
زرگران ديدم در آن شهر و ديار
همچو من ديوانگان روي يار
ميرزا موسي خان حکيم الهي (پسر ميرزا محمدجعفرخان مافي و نياي خاندان حکيم الهي)، شيخ کاظم سمندر (نياي خاندان سمندر)، آقا محمدمهدي و آقا محمد جواد عموجان (نياکان خاندان فرهادي)، حاج شيخ محمدعلي نبيل (نياي خاندان نبيلي)، ميرزا باقر اسعدالحکما (نياي خاندان اسعدي)، حاجي عبدالکريم قزويني و برادرانش که خاندان بزرگي در تهران و قزوين بر جاي نهادند، ابراهيم خان احياءالسلطنه طبيب (نياي خاندان رستمي)، ميرزا يوسف خان ثابت وجداني (مبلغ سرشناس و نياي خاندان ثابت وجداني)، ميرزا رضاخان (نياي خاندان تسليمي)، حاج ميرزا غلامحسين راسخ و برادرش ميرزا احمد (نياکان خاندان راسخ) از بهائيان سرشناس قزوين بودند.
همدان
همدان يکي از کانون‌هاي اصلي گسترش بابي‌گري و بهائي‌گري در سراسر ايران است. بابي‌گري و بهائي‌گري در همدان به‌وسيله جامعه متنفذ و منسجم يهودي اين شهر اشاعه داده شد. فضل‌الله مهتدي، معروف به صبحي، مبلغ پيشين بهائي، مي‌نويسد: «همدان اکثر بهائيانش يهودي‌اند.» به‌نوشته حسن نيکو، در همدان که مرکز مهم بهائيان است، به استثناي سه چهار نفر همگي يهودي بهائي هستند.
در سال 1316 ق. سرشناس‌ترين بهائيان همدان، که به‌وسيله مظفرالملک حاکم وقت، بازداشت شدند عبارت بودند از: دايي روبين، حاجي ياري، حاجي موسي مبين، حاجي سليمان طبيب، آقا سليمان بن آقا موسي، حاجي مهدي بن آقا رفائيل، حاجي مهدي بن آقا ياري، آقا سليمان زرگر که «کلاً از احباي اسرائيل بودند.» از ديگر بهائيان سرشناس همدان، که همگي يهودي‌الاصل بودند، بايد به افراد زير اشاره کرد: ميرزا ابراهيم و برادرش حافظ‌الصحه، حاج يوحناي حافظي، حکيم عزيز، حاجي حکيم هارون، حاجي حکيم موسي، حکيم يوسف، حاجي قلندر، حکيم الي و حکيم هارون، آقا علي کليمي، آقا روبين و پسرش ميرزا حبيب‌الله، شمس‌الاطباء اسرائيلي همداني، آقا يهودا، ميرزا يوسف بن آقا ابراهيم. بر بنياد همين جامعه يهودي- بهائي بود که مدرسه آمريکائي همدان تأسيس شد.
برخي از خاندان‌هاي يهودي بهائي‌شده همدان عبارتند از: آزاده، اتحاديه (از نسل حکيم دانيال)، اخوان صفا (از نسل ميرزا مهدي اخوان الصفا)، ارجمند (از نسل حاجي مهدي ارجمند بن آقا رفائيل، مؤلف کتاب گلشن حقايق)، باهر (از نسل حاجي ميرزا طاهر)، برجيس (از نسل حکيم يعقوب)، جاويد (از نسل حاجي يهودا معروف به حاجي شکرالله جاويد)، حافظي (از نسل حاجي يوحنا خان)، رفعت (از نسل ميرزا آقا جان طبيب)، ساجد (از نسل ميرزا آشور يا آشر)، سراج (از نسل دکتر يوسف سراج)، شايان (از نسل ميرزا يحيي شايان برادر کوچک ميرزا سليمان جاويد)، صميمي (از نسل ميرزا حبيب‌الله صميمي)، صنيعي (از نسل ميرزا آقا جان. اسدالله صنيعي آجودان مخصوص محمدرضا پهلوي در دوره وليعهدي که بعداً به درجه سپهبدي رسيد از اين خانواده است)، عبدي (از نسل ميرزا فرج‌الله عبدي)،‌ عطار (از نسل حاجي حبيب‌الله عطار همداني)، علاقه‌بند (از نسل آقا يهودا علاقه‌بند)، عهديه (يکي از اعضاي اين خاندان زن حسينقلي خان نظام‌السلطنه مافي شد)، فيروز، گرانفر (از نسل موشه پسر حاجي لاله‌زار)، لاله‌زار و لاله‌زاري (از نسل حاجي لاله‌زار)، مؤيد (از نسل حبيب مؤيد)، متحده (از نسل ميرزا يعقوب متحده)، متحدين (از نسل ميرزا محمدرضا جديدالاسلام)، مشهود (از نسل ميرزا يوسف مشهود)، ممتازي (از نسل نورالدين ممتازي برادر ميرزا يعقوب متحده)، ميثاقيه (از نسل آقا يهودا ميثاقيه)، يوسفيان (از نسل ميرزا يوسف بن آقا ابراهيم).
خانواده کحال‌زاده نيز احتمالاً از يهوديان همدان است زيرا همسر دکتر حسين خان کحال، که اوّلين نشريه اختصاصي زنان ايران را به‌نام دانش در 1328 ق. منتشر کرد، دختر ميرزا يعقوب همداني (ميرزا محمد حکيم‌باشي) بود.
يهوديان بهائي همدان نقش مهمي در اشاعه بهائي‌گري در ساير مناطق داشتند. براي مثال، بايد به ميرزا ابراهيم اسرائيلي همداني (اتحاديه)، صاحب داروخانه اتحاديه رشت و عضو محفل روحاني رشت، در گيلان و نقش حاجي موسي همداني در اراک اشاره کرد. حتي در ارمنستان (ايروان) نيز بهائي‌گري به‌وسيله يک يهودي همداني (ميرزا آقا جان طبيب اسرائيلي) اشاعه يافت.
از ساير بهائيان همدان، که يا مسلمان‌تبارند و يا تبار ايشان براي نگارنده روشن نشد، مي‌توان به خانواده‌هاي زير اشاره کرد: پروين (از نسل حاج ابراهيم پروين دندانساز)، درويش (از نسل ميرزا حسين خان درويش از بابيان اوّليه)، توکل (از نسل حاجي محمدعلي تويسرکاني)، حصاري (از نسل محمدعلي حصاري)، دانش (از نسل عبدالحسين خان دينارآبادي)، درخشاني (از نسل حبيب‌الله درخشاني)، فاني (از نسل عزت‌الله فاني از بهائيان بهار همدان)، قوام (از نسل سيد مهدي قوام).
در روستاهاي همدان نيز تعدادي بهائي سکونت داشتند. در اين ميان به‌ويژه بايد به روستاي امزاجرد اشاره کرد که تعداد کثيري بهائي داشت در حدي که به احداث حظيرةالقدس دست زدند. در دوران ناصري بهائي مقتدر اين روستا داوود قلي بيگ، از سران فرقه نصيريان (علي‌اللهي)، بود؛ و در دوران احمدشاه کدخداي قريه بهائي بود. در سال 1329 امزاجرد 435 نفر سکنه داشت. عبدالحسين خان دينارآبادي (نياي خاندان دانش)، مالک روستاي دينارآباد، نيز بهائي بود. در سال 1329 اين روستا 560 نفر سکنه داشت. در روستاهاي احمدآباد و صحنه نيز از زمان ناصري تعداد قابل توجهي از بابيان و بهائيان بودند. صحنه همان روستايي است که قرةالعين دو روز در آن توقف کرد و اهالي را تبليغ نمود.
از  شخصيت‌هاي مهم بهائي همدان بايد به صدرالصدور و سيد مهدي قوام همداني اشاره کرد:
حاجي سيد احمد صدرالعلما پسر حاجي سيد ابوالقاسم صدرالعلماي همداني، مباشر امور کتابت شرعيه حاجي ميرزا هادي مجتهد همداني، بود. سيد احمد براي تحصيل به نجف رفت و سپس در مدرسه خان مروي تهران مستقر شد. در سال 1316 ق. در همدان به‌وسيله حکيم موسي، طبيب يهودي، به بهائيت گرويد. به تهران بازگشت و در مدرسه مروي به تدريس و تحصيل پرداخت و لقب صدرالعلماي پدرش به او رسيد. او سپس به طريقت شاه‌نعمت‌اللهي وارد شد و در اين فرقه به مقام پير دليل، که نايب و قائم‌مقام پير طريقت است، دست يافت. حاجي صدر در سال 1325 ق. در تهران درگذشت. او از سوي عباس افندي به «صدرالصدور» ملقب بود.
سيد مهدي قوام همداني به يک خانواده روحاني مقيم کردستان تعلق داشت. در سال 1318 ق. به‌وسيله دايي‌اش، آقا صادق، بهائي شد. قوام از مبلغين فعال بهائي بود و گروهي را بهائي کرد. مدتي در سلک علماي ديني سنندج بود.
کاشان
کاشان نيز، مانند همدان، از کانون‌هاي اصلي رشد بابي‌گري و بهائي‌گري در سراسر ايران است و اين امر به‌دليل وجود جمع کثيري از يهوديان آشکار و مخفي در اين منطقه بود. به‌نوشته فاضل مازندراني، شهر کاشان و توابعش در زمان آغاز دعوي ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) «مرکز پرجمعيتي از بهائيان بود.» علاوه بر بابي‌هاي پيشين، گروهي از يهوديان کاشان نيز بهائي شدند و اين فرقه را در منطقه کاشان و توابع قدرت بخشيدند. در بخش‌هاي بعد، با برخي از خاندان‌هاي يهودي بهائي‌شده کاشان آشنا خواهيم شد.
به‌علاوه، بايد به حضور جمعي از بابي‌ها و بهائي‌ها در مناطق روستايي کاشان اشاره کرد. مهم‌ترين اين مناطق نراق و آران و جوشقان و قمصر است. به‌نظر مي‌رسد که در نراق غلبه با بابي‌هاي ازلي بود و در آران و جوشقان و قمصر با بهائيان.
در دوران احمد شاه، در روستاي آران (مرکز بلوک آران) محفل بهائي تأسيس شد که بهائيان مقتدري چون ارباب ميرزا محمدرضا آراني (نياي خاندان فلاح) گردانندگان اصلي آن بودند. ارباب ميرزا محمدرضا آراني در سال 1332 ق./ 1292ش. در اين روستا به تأسيس مدرسه ويژه بهائيان دست زد که بعدها (1300ش.) به مدرسه معرفت تبديل شد. از خاندان‌هاي سرشناس بهائي آران، علاوه بر فلاح، بايد به ضيايي و فروغي اشاره کرد. سکنه روستاي آران کاشان در سال 1329 ش. حدود ده هزار نفر گزارش شده است. در روستاهاي بيدگل و نوش‌آباد (از توابع آران) نيز تعدادي بهائي ساکن بودند.
در روستاي جوشقان و توابع آن، به‌ويژه فتح‌آباد و ضياءآباد، نيز تعدادي بهائي وجود داشت. جمعيت روستاي جوشقان در سال 1329 ش. 2766 نفر ذکر شده است.
 
مازندران
ساري و توابع آن از مراکز متراکم جمعيتي بهائيان بود. در دوران احمد شاه قاجار، سران ثروتمند دو طايفه مقتدر اين منطقه (عبدالملکي و کلبادي) بهائي بودند و  طبعاً در ميان اتباع ايشان بهائيان حضور داشتند.
علاوه بر شهرهاي ساري و بارفروش (بابل)، که در اواخر سده نوزدهم و اوايل سده بيستم ميلادي مأواي گروهي از متنفذان و ثروتمندان بهائي بود (مانند اعضاي خاندان‌هاي کلبادي و درخشان و مقدس در ساري و خاندان شريعتمدار در بابل)، از مراکز بهائي‌نشين منطقه فوق بايد به شهرها و روستاهاي زير اشاره کرد: آمل، ارطي، ايول، بابلسر، بهنمير، چال زمين، درزيکلا، روشندان، ضياء گلده، عرب خيل، علي‌آباد (شاهي)، فريدون کنار، کفشگرکلا و ماه فروزک. در تمامي اين روستاها محفل روحاني داير بود.
در اين ميان روستاهاي درزيکلا و کفشگرکلا (از توابع علي‌آباد) چنان انباشته از جمعيت بهائي بودند که به «قراء بابي» شهرت داشتند. در سال 1329 جمعيت کفشگرکلا 1600 نفر گزارش شده است. روستاي ماهفروزک (ماهفروجک) در تاريخ بهائيت از اهميت فراوان برخوردار بود و از آن با ‌عنوان «روستاي مبارکه» ياد مي‌شد. مقبره برخي بهائيان نامدار در اين روستا واقع است. از مشاهير بهائيان اين روستا بايد به ملاعليجان ماهفروزکي ملقب به «علي اعلي» اشاره کرد. در سال 1329 سکنه اين روستا 560 نفر ذکر شده است.
محل تراکم بهائيان در مازندران از ساري به سمت گرگان امتداد مي‌يافت. از سرشناس‌ترين خانواده‌هاي بهائي گرگان بايد به خانواده‌هاي ابتهاج (از نسل ابراهيم خان ابتهاج‌الملک گرگاني) و سرخوش (از نسل ميرزا يحيي خان سرخوش) اشاره کرد. در بسياري از شهرها و روستاهاي گرگان، از جمله گرگان، گنبد کاووس، بندر گز، مينودشت، کورون کفتر، کلاله، کاليکش، قونيلي، قريه بديع، قره قاج، قره شو، قرق، فاضل آباد، شيرآباد، راميان، خوشه، خان ببين، جلاليه، پيچک محله، پهلوي دژ، بشمک شاه پسند، باجگير، رحمت آباد و غيره بهائيان حضور داشتند.
رشد بهائي گري در دوران هويدا
در سال 1345، در اوايل صدارت اميرعباس هويدا- که به يک خاندان سرشناس بهايي تعلق داشت، ايران به 24 «قسمت امري» تقسيم مي‌شد. هر قسمت امري داراي مرکزي بود که محفل آن به «محفل روحاني مرکز قسمت امري» موسوم بود.
قسمت‌هاي امري و مراکز بيست و چهارگانه آن به شرح زير بود: 1- آباده (آباده)، 2- آذربايجان شرقي (تبريز)، 3- آذربايجان غربي (رضاييه)، 4- اصفهان (اصفهان)، 5- بابل (بابل)، 6- گرگان (گرگان)، 7- بنادر و جزاير خليج فارس (بندرعباس)، 8- خراسان (مشهد)، 9- خوزستان (اهواز)، 10- زاهدان (زاهدان)، 11- ساري (ساري)، 12- سنگسر (سنگسر)، 13- تهران (تهران)، 14- عراق (اراک)، 15- فارس (شيراز)، 16- قائنات (بيرجند)، 17- قزوين (قزوين)، 18- کاشان (کاشان)، 19- کرمان (کرمان)، 20- کرمانشاه (کرمانشاه)، 21- گيلان (رشت)، 22- ني‌ريز (ني‌ريز)، 23- همدان (همدان)، 24- يزد (يزد).
آنچه در اين فهرست حايز اهميت است تراکم جمعيت بهائيان در برخي مناطق است که تأسيس يک مرکز امري مستقل را ضرور ساخته بود. مهم‌ترين اين مناطق فارس و مازندران است. در فارس سه مرکز امري دائر بود (شيراز، آباده، ني‌ريز) و در مازندران سه مرکز امري (ساري، بابل و گرگان).
در سال 1349 تعداد مراکز قسمت امري ايران به 67 مرکز رسيد و در «نقشه پنج ساله»، که به اواخر دوران سلطنت پهلوي تعلق دارد، بايد تعداد محافل محلي ايران به 1100 محفل مي‌رسيد.
 
بيشتر بهائيان ايران يهوديان و زردشتيان هستند و مسلماناني که به اين فرقه گرويده‌اند در اقليت مي‌باشند. اکنون سال‌هاست که کمتر شده مسلماني به آن‌ها پيوسته باشد.
 
• کانون‌هاي استعماري و بهائي‌گري
برخلاف نظر مورخيني چون احمد کسروي و فريدون آدميت، که بابي‌گري اوليه را جنبشي خودجوش و ناوابسته به قدرت‌هاي استعماري مي‌دانند، پژوهش من بر پيوندهاي اوليه علي‌محمد باب و پيروان او با کانون‌هاي معيني تأکيد دارد که شبکه‌اي از خاندان‌هاي قدرتمند و ثروتمند يهودي در زمره شرکاي اصلي آن بودند. اين تصوير، بابي‌گري را از اساس و از بدو پيدايش فرقه‌اي مشابه با دونمه‌هاي ترکيه و فرانکيست‌هاي اروپاي شرقي جلوه‌گر مي‌سازد.
ارائه تمامي مستندات خود را درباره پيوند بابي‌گري اوّليه با کانون فوق به فرصتي ديگر موکول مي‌کنم و در اينجا تنها دو نکته را مورد تأکيد قرار مي‌دهم:
اول، حضور پنج ساله علي‌محمد باب در تجارتخانه دايي‌اش در بوشهر و ارتباط او با کمپاني‌هاي يهودي و انگليسي مستقر در اين بندر و کارگزاران ايشان.
اندکي پس از اين اقامت پنج ساله بود که باب در سال 1260 ق./ 1844م. دعوي خود را اعلام کرد و با حمايت کانون‌هاي متنفذ و مرموزي به‌سرعت شهرت يافت. دوران اقامت باب در بوشهر مقارن است با سال‌هاي اوليه فعاليت کمپاني ساسون (متعلق به سران يهوديان بغداد) در بوشهر و بمبئي. ساسون‌ها در دهه‌هاي بعد به «امپراتوران تجاري شرق» بدل شدند و در زمره دوستان خاندان سلطنتي بريتانيا جاي گرفتند. خاندان ساسون‌ بنيانگذاران تجارت ترياک ايران بودند و با تأسيس بانک شاهي انگليس و ايران نقش بسيار مهمي در تحولات تاريخ معاصر ايران ايفا نمودند.
دوم، ارتباط نزديک مانکجي هاتريا، رئيس شبکه اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران در سال‌هاي 1854- 1890، با سران بابي و از جمله با شخص ميرزا حسينعلي نوري (بهاء).
بابي‌گري اوليه
نقش شبکه زرسالاران يهودي و شرکا و کارگزاران ايشان در گسترش بابي‌گري و بهائي‌گري را از دو طريق مي‌توان پيگيري کرد:
اول، حرکت‌هاي سنجيده و برنامه‌ريزي شدة برخي از دولتمردان قجر، به‌ويژه حاج ميرزا آقاسي صدراعظم و منوچهر خان معتمدالدوله گرجي حاکم اصفهان، که به گسترش بابي‌گري انجاميد.
دوم، گروش وسيع يهوديان به بهائي‌گري که سبب افزايش کمي و کيفي اين فرقه و گسترش جدّي آن در ايران شد.
حاج ميرزا آقاسي ايرواني از رابطه بسيار نزديک با جديدالاسلام‌هاي يهودي، به‌ويژه اعضاي خاندان قوام شيرازي، برخوردار بود و اين گروه، از جمله حيدرعلي‌خان شيرازي، در برکشيدن وي به مقام صدراعظمي ايران نقش اساسي داشتند. حيدرعلي خان مدتي مهردار عباس ميرزا بود و از دشمنان قائم ‏مقام. قائم ‏مقام در هجويه‌اي خطاب به عباس ميرزا درباره‌ نفوذ وي و حاجي ميرزا آقاسي در دستگاه وليعهد چنين گفته است:
از آن دم کاين جهود بدقدم را بسط يد دادي
ترا زحمت پياپي، درد و محنت دم به دم باشد
سپيد نر که داري با سياه ماده سودا کن
که باجي خوشقدم بهتر ز حاجي بدقدم باشد
«باجي خوشقدم» کنيز عباس ميرزاست. منظور از «حاجي بدقدم» حاج ميرزا آقاسي و «جهود بدقدم» حيدرعلي خان شيرازي، از اعضاي خاندان قوام شيرازي، است.
صعود حاج ميرزا آقاسي به صدارت (1260 ق.) مقارن با آغاز دعوت علي‌محمد باب است. هما ناطق مي‌نويسد:
باب مريدان نخستين خود را نه در ميان "جهال" بلکه در "طبقات بالاي کشور" يافت... حاج ميرزا آقاسي که جاي خود داشت. باب از او به ستايش ياد مي‏ کند و مي ‏نويسد «بديهي است حاجي به حقيقت آگاه است.»
عليقلي خان اعتضادالسلطنه، شاهزاده فرهيخته و خوشنام قجر، حاج ميرزا آقاسي را مسبب گسترش نايره فتنه بابيه مي ‏بيند و مي ‏نويسد:
اما حاجي ميرزا آقاسي هم چون صوفي بود و از علماء ديني و فقها، آن هم علماي صاحب نفوذ اصفهان، دل خوشي نداشت، ابتدا بدش نمي‏ آمد که باب مايه وحشتي براي علما باشد.
عبدالحسين آيتي مي‌نويسد:
در ابتداي پيدايش باب دو تن از دولتيان سوء سياستي بروز دادند که هر يک از جهتي خسارت کلي به اين ملت وارد کرد و قضيه باب را کاملاً به موقع اهميت گذاشتند: اول، حاجي ميرزا آقاسي به‌صورت مخالف؛ دوّم، منوچهر خان معتمدالدوله به‌صورت موافقت... شبهه[اي] نيست که اگر از طرف حاجي ميرزا آقاسي سختي و فشار و نفي بر باب و حبس وارد نشده بود و بالعکس از طرف معتمدالدوله (منوچهر خان خواجه) حاکم اصفهان پذيرايي و نگهداري به عمل نيامده بود و قضيه باب به خونسردي تلقي شده بود، تا اين درجه خسارت به مال و جان و حيثيات مدني و ملّي ايران وارد نمي‌شد.
آيتي اين اقدامات را نتيجه سياست خارجي قدرت‌هاي بزرگ مي‌داند:
خلاصه اين که براي اين مسائل به عوامل خارجي معتقد شده، آن را نتيجه يک نوع سياست‌هايي شناخته‌ام که در دوره قاجاريه در ايران شايع شده بوده است.
درباره مانکجي هاتريا و پيوندهاي او با بابي‌گري و بهائي‌گري اوّليه در فرصتي ديگر سخن خواهم گفت.
بهائي‌گري و صهيونيسم
از سال 1868 ميلادي که ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) و همراهانش به بندر عکا منتقل شدند، پيوند بهائيان با کانون‌هاي مقتدر يهودي غرب تداوم يافت و مرکز بهائي‌گري در سرزمين فلسطين به ابزاري مهم براي عمليات بغرنج ايشان و شرکاي‌شان در دستگاه استعماري بريتانيا بدل شد. به‌نوشته فريدون آدميت:
عنصر بهائي چون عنصر جهود به عنوان يکي از عوامل پيشرفت سياست انگليس در ايران درآمد. طرفه اينکه از جهودان نيز کساني به اين فرقه پيوستند و همان ميراث سياست انگليس به آمريکائيان نيز رسيده...
 
ميرزا حسينعلي نوري (بهاء)
اين پيوند در دوران رياست عباس افندي (عبدالبهاء) بر فرقه بهائي تداوم يافت. در اين زمان، بهائيان در تحقق استراتژي تأسيس دولت يهود در فلسطين، که از دهه‌هاي 1870 و 1880 ميلادي آغاز شده بود، مشارکت جدي نمودند و اين تعلق در اسناد ايشان بازتاب يافت. براي نمونه، عباس افندي در سال 1907 (مقارن با انقلاب مشروطه در ايران) به حبيب مؤيد، که به يکي از خاندان‌هاي يهودي بهائي‌شده تعلق داشت، چنين گفت:
اينجا فلسطين است، اراضي مقدسه است. عنقريب قوم يهود به اين اراضي بازگشت خواهند نمود، سلطنت داوودي و حشمت سليماني خواهند يافت. اين از مواعيد صريحه الهيه است و شک و ترديدي ندارد. قوم يهود عزيز مي‌شود... و تمامي اين اراضي باير آباد و داير خواهد شد. تمام پراکندگان يهود جمع مي‌شوند و اين اراضي مرکز صنايع و بدايع خواهد شد، آباد و پرجمعيت مي‌شود و ترديدي در آن نيست.
 
بندر حيفا در سده نوزدهم ميلادي
در اين دوران، عباس افندي با اعضاي خاندان روچيلد، گردانندگان و سرمايه‏گذاران اصلي در طرح استقرار يهوديان در فلسطين، رابطه داشت. براي نمونه، حبيب مؤيد مي‌نويسد:
مستر روچلد آلماني نقاش ماهري است. تمثال مبارک را با قلم نقش درآورده و به حضور مبارک آورد و استدعا نمود چند کلمه در زير اين عکس محض تذکار مرقوم فرمايند تا به آلماني ترجمه و نوشته شود ...
 
عباس افندي (عبدالبهاء) در جواني
سفر سال‌هاي 1911-1913 عباس افندي به اروپا و آمريکا، که با تبليغات فراوان از سوي متنفذترين محافل سياسي و مطبوعاتي دنياي غرب همراه بود،‌ نشاني است آشکار از اين پيوند عميق ميان سران فرقه بهائي و کانون‌هاي مقتدري در اروپا و آمريکا. در کتاب نظريه توطئه اين سفر را چنين توصيف کردم:
سفر سال‌هاي 1911-1913 عباس افندي به اروپا و آمريکا سفري کاملاً ‏برنامه‌ريزي شده بود. بررسي جريان اين سفر، و مجامعي که عباس افندي در آن ‏حضور يافت، نشان مي‌دهد که کانون‌هاي مقتدري در پشت اين ماجرا حضور ‏داشتند و مي‌کوشيدند تا اين "‎پيغمبر"‎‏ نوظهور شرقي را به عنوان نماد پيدايش "مذهب جديد انساني"، آرمان ماسوني- تئوسوفيستي، معرفي کنند. اين بررسي ‏ثابت مي‌کند که کارگردان اصلي اين نمايش انجمن جهاني تئوسوفي، يکي از ‏محافل عالي ماسوني غرب، بود... در اين سفر تبليغات وسيعي درباره عباس ‏افندي، به عنوان يکي از رهبران تئوسوفيسم، صورت گرفت؛ در حدي که ملکه ‏روماني و دخترش ژوليا وي را به عنوان "رهبر تئوسوفيسم" مي‌شناختند و به اين ‏عنوان با او مکاتبه داشتند. عباس افندي در اين سفر با برخي رجال سياسي و ‏فرهنگي ايران‌- چون جلال‌الدوله پسر ظل‌السلطان، دوستمحمد خان معيرالممالک ‏داماد ناصرالدين‌شاه، سيد حسن تقي‌زاده، ميرزا محمد خان قزويني، عليقلي خان ‏سردار اسعد بختياري و غيره- ملاقات کرد. اين ماجرا، که حمايت کانون‌هاي ‏عالي قدرت جهان معاصر را از بهائي‌گري نشان مي‌داد، بر محافل سياسي عثماني ‏و مصر نيز تأثير نهاد و عباس افندي پس از بازگشت از اين سفر وزن و اهميتي ‏تازه يافت.‏
 
نماد انجمن جهاني تئوسوفي
سفر پرهياهوي عباس افندي به اروپا و آمريکا و حمايت‌هاي گسترده از او درست در زماني رخ داد که آخوند ملا محمدکاظم خراساني و شيخ عبدالله مازندراني، دو رهبر نامدار انقلاب مشروطه، به شدت در زير ضربه بودند و تلاش براي اخراج آنان از صحنه اجتماعي و سياسي و منزوي کردن آن‌ها در اوج خود بود. در نتيجه اين تحريکات، آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني در انزوا و فشار شديد رواني و سياسي، در شرايطي که به تعبير مازندراني «خسته و درمانده» و «خائف بر جان خود» بودند، زندگي را بدرود گفتند. در نامه‌اي که شيخ عبدالله مازندراني در 29 جمادي‌الثاني 1328 ق. به حاجي محمدعلي بادامچي، از تجار مشروطه‌خواه تبريز، نوشته، اين تحرکات به «انجمن سرّي» منتسب مي‌شود که بهائيان در آن حضور دارند:
چون مانع از پيشرفت مقاصدشان را في‌الحقيقه به ما دو نفر، يعني حضرت حجت‌الاسلام آقاي آيت‌الله خراساني دام‌ظله و حقير، منحصر دانستند و از انجمن سرّي طهران بعض مطالب طبع و نشر شد و جلوگيري کرديم، لهذا انجمن سرّي مذکور، که مرکز و به همه بلاد شعبه دارد و بهائيه لعنهم‌الله تعالي هم محققاً در آن انجمن عضويت دارند و هکذا ارامنه و يک دسته ديگر مسلمان‌صورتان غير مقيد به احکام اسلام که از مسالک فاسده فرنگيان تقليد کرده‌اند هم داخل هستند، از انجمن سري مذکور به شعبه‌[اي] که در نجف اشرف و غيره دارند رأي درآمده که نفوذ ما دو نفر تا حالا که استبداد در مقابل بود نافع و از اين به بعد مضرّ است، بايد در سلب اين نفوذ بکوشند. مجالس سرّيه خبر داريم در نجف اشرف منعقد گرديد. اشخاص عوامي که به صورت طلبه محسوب مي‌شوند در اين شعبه داخل و به همين اغراض در نجف اشرف اقامت دارند... مکاتيبي به غير اسباب عاديه به دست آمده که بر جانمان هم خائف و چه ابتلاها داريم... و واقعاً خسته و درمانده شده، بر جان خودمان هم خائفيم... اين همه زحمت را براي چه کشيديم و اين همه نفوس و اموال براي چه فدا کرديم و آخر کار به چه نتيجه ضد مقصودي بواسطه همين چند نفر خيانتکار دشمن گرفتار شديم. کشف‌الله تعالي هذالغمه عن المله. السلام عليکم و رحمه‌الله برکاته. الاحقر عبدالله المازندراني.
 
مراجع ثلاث (شيخ عبدالله مازندراني، حاجي ميرزا حسين نجل خليل، آخوند ملا محمدکاظم خراساني)
در دوران جنگ اوّل جهاني فرقه بهائي کارکردهاي اطلاعاتي جدّي به سود دولت بريتانيا داشت و اين اقدامات کار را بدانجا رسانيد که گويا در اواخر جنگ مقامات نظامي عثماني تصميم گرفتند عباس افندي را اعدام کنند و اماکن بهائيان در حيفا و عکا را منهدم نمايند. اندکي بعد، عثماني شکست خورد و اين طرح تحقق نيافت.
پس از پايان جنگ اوّل جهاني، شوراي عالي متفقين قيموميت فلسطين را به دولت بريتانيا واگذارد و در 30 ژوئن 1920 سِر هربرت ساموئل به عنوان نخستين کميسر عالي فلسطين در اين سرزمين مستقر شد. ساموئل از انديشمندان و فعالان برجسته و نامدار صهيونيسم بود و به خانواده معروف ساموئل- مونتاگ تعلق داشت. در دوران پنج ساله حکومت مقتدرانه "شاه ساموئل" در فلسطين (نامي که چرچيل بر او نهاده بود) دوستي و همکاري نزديکي ميان او و عباس افندي وجود داشت؛ و در اوايل حکومت ساموئل در فلسطين بود که دربار بريتانيا عنوان «شهسوار طريقت امپراتوري بريتانيا» را به عباس افندي اعطا کرد. اعطاي اين نشان به‌پاس قدرداني از خدمات بهائيان در دوران جنگ بود.
اندکي بعد، کودتاي 3 اسفند 1299 رضا خان ميرپنج و سيد ضياءالدين طباطبايي در ايران رخ داد. در کابينه سيد ضياء يکي از سران درجه اوّل بهائيان ايران به‌نام علي‌محمد خان موقرالدوله وزير فوايد عامه و تجارت و فلاحت شد. اين مقام نيز به‌دليل خدمات بهائيان در پيروزي کودتا به ايشان اعطا شد.
موقرالدوله پدر حسن موقر باليوزي (1908- 1980 م.)، بنيانگذار بخش فارسي راديو بي. بي. سي.، است كه در سال‌هاي 1937-1960 رياست محفل ملّي روحاني بريتانيا را به‌دست داشت. در سال 1957 شوقي افندي، رهبر بهائيان، باليوزي را به عنوان يکي از «ايادي امرالله» منصوب کرد.
 
شوقي افندي (رباني)
خاندان ساموئل در کودتاي 1299 ايران نقش جدّي داشت. طبق پژوهش نگارنده، کودتاي 1299 و صعود رضا خان و سرانجام تأسيس سلطنت پهلوي در ايران در اساس طرحي بود که شبکه متنفذ زرسالاران يهودي بريتانيا به کمک سازمان اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران، در زمان فرمانفرمايي سِر روفوس اسحاق يهودي (لرد ريدينگ) در هند، تحقق بخشيدند. روحيه رباني (ماري ماکسول)، همسر آمريکايي شوقي رباني، مي‌نويسد:
 
روحيه رباني (از خاندان زرسالار ماکسول، همسر شوقي و رهبر بعدي فرقه بهائي)
موقعي که سِر هربرت ساموئل از کار کناره گرفت، [شوقي] نامه‌اي مملو از عواطف وديه براي او مرقوم و ارسال فرمودند که هر جمله‌اي از آن حلقه محکمي گرديد در سلسله روابط حسنه بين مرکز امر و حکومت اين کشور. در اين نامه از مساعدت‌هاي عاليه و نيات حسنه آن شخص محترم اظهار قدرداني مي‌فرمايند و گوشزد مي‌نمايند که ايشان در مواقع مواجه شدن با مسائل و غوامض مربوط به ديانت بهائي همه گاه جانب عدل و شرافت را مي‌گرفتند که بهائيان جهان در هر وقت و هر مکان از اين ملاحظات دقيقه با نهايت قدرداني ياد مي‌کنند... ايشان [ساموئل] در جواب اين نامه مرقوم داشتند که: «در مدت پنج سال زمامداري اين کشور بي‌نهايت از اينکه با بهائيت تماس داشتند مسرور و دائماً از حسن نظر آنان و نيات حسنه‌شان نسبت به طرز اداره امور ممنون بودند.»
بهائيان و مؤسسات غربي در ايران
در دوران متأخر قاجاريه، تعداد قابل توجهي از بهائيان را به‌عنوان کارگزاران سفارتخانه‌هاي اروپايي و بانک شاهي انگليس و بانک استقراضي روسيه و کمپاني تلگراف و برخي ديگر از نهادهاي غربي فعال در ايران مي‌شناسيم. لازم به توضيح است که مالکين اصلي بانک‌ شاهي انگليس و بانک استقراضي روسيه در ايران برخي از خاندان‌هاي سرشناس زرسالار يهودي بودند. ساسون‌ها مالکين اصلي بانک شاهي بودند و پولياکوف‌ها مالکين اصلي بانک استقراضي. اين دو خاندان نامدار يهودي رابطه نزديک داشتند. براي نمونه، روبن گباي داماد ياکوب پولياکوف بود و پدرش از شرکاي بنياد ديويد ساسون.
سابقه عضويت بابي‌ها و بهائي‌ها در سفارتخانه‌هاي دولت‌هاي غربي در ايران بسيار مفصل است و برخي از اعضا و خويشان خاندان نوري از نخستين بابيان و بهائياني بودند که به استخدام سفارتخانه‌هاي فوق درآمدند. در اين ميان به‌ويژه بايد به به ميرزا حسن نوري، برادر ارشد ميرزا حسينعلي بهاء و ميرزا يحيي صبح‌ازل، اشاره کرد که منشي سفارت روسيه بود و نيز به ميرزا مجيد خان آهي، شوهر خواهر ميرزا حسينعلي بهاء. اين سنت در خاندان آهي ادامه يافت و بعدها ميرزا ابوالقاسم آهي، خواهرزاده بهاء، نيز منشي سفارت روسيه بود. ميرزا ابوالقاسم آهي پدر مجيد آهي، از رجال دوران پهلوي، است. اعضاي خاندان افنان (خويشان باب و نمايندگان عباس افندي در ايران) نيز با سفارت روسيه رابطه نزديک داشتند و حاجي ميرزا محمد تقي افنان (وکيل‌الدوله) و برادران و پسرانش نمايندگان تجاري روسيه در بمبئي و يزد بودند.
آقا علي حيدر شيرواني (بهائي و از شرکاي تجاري خاندان افنان) از اعضاي متنفذ سفارت روسيه در تهران بود و با حمايت او بود که حاجي ميرزا محمد تقي افنان وکيل‌التجاره دولت روسيه در بمبئي شد. عزيزالله خان ورقا، از اعاظم بهائيان تهران، وارد خدمت بانک استقراضي روس در تهران شد:
[گروبه، رئيس مقتدر بانک] غايت اعتماد و محبت و احترام را به او حاصل نمود و او يگانه واسطه فيمابين رجال و اولياي امور و محترمين متنفذين کشور با آن بانک پرقدرت قرار گرفت و خانه و اثاثيه در قسمت علياي شهر و درشکه با اسب زيبا و سرطويله مخصوص فراهم گرديد. و غالباً سوار بر آن درشکه خود و با سواران قوي هيکل با لباس‌ها و نشان‌هاي مخصوص بانک پي رتق و فتق امور مي‌گذشت و فلان‌الملک و بهمان‌الدوله‌ها ناچار از احترامش بودند.
ولي‌الله خان ورقا، برادر ميرزا عزيزالله خان، نيز مدتي کارمند سفارت روسيه بود و سپس منشي اوّل سفارت عثماني در تهران. شاهزاده محمد مهدي ميرزا لسان‌الادب (بهائي) مترجم بانک شاهي در تهران بود. ابوالحسن ابتهاج (پسر ابتهاج‌الملک بهائي مقتدر گيلان و مازندران) کارمند بانک شاهي انگليس بود. او بعدها به يکي از مقتدرترين شخصيت‌هاي مالي حکومت محمدرضا پهلوي بدل شد.  در اين زمينه نمونه‌هاي فراوان مي‌توان ذکر کرد.
در دوران قاجاريه سفارتخانه‌هاي اروپايي در ايران را به ‌شکلي آشکار و گاه زننده حامي بابي‌ها و بهائي‌ها مي‌يابيم. براي نمونه، شيخ علي اکبر قوچاني، بهائي معروف (نياي خاندان شهيدزاده)، با اروپاييان ارتباط داشت و به اين جرم به‌دستور ميرزا عبدالوهاب خان آصف‌الدوله، حاکم خراسان، زنداني شد. او از زندان نامه‌اي به کاستن،‌ رئيس گمرکات خراسان، نوشت به اين مضمون:
چون ابناي وطن بر ايذاي من قيام نموده‌اند و بر اهل و عيال و بستگانم سخت گرفته‌اند، از شما که شخصي بيطرف هستيد و خدمتگزار دولت ايران مي‌باشيد، خواهش مي‌کنم که اگر مي‌توانيد از مجراي قانوني جلوگيري کنيد و تحقيق نماييد که به چه سبب شجاع‌الدوله کسان مرا تحت فشار قرار داده و اگر در اين مملکت جز هرج‌و‌مرج چيزي حکمفرما نيست دست زن و فرزند خود را گرفته، به يکي از دول خارجه پناه برم.
يک نمونه ديگر ماجراي زنداني شدن بهائيان آذربايجان است. ميرزا حيدرعلي اسکويي و گروهي از بهائيان مدتي در تبريز زنداني شدند ولي با مداخله کنسول‌هاي روسيه و فرانسه رهايي يافتند. حتي کنسول روسيه به شجاع‌الدوله، حاکم تبريز، «تغير نمود» و شخصاً شبانه به زندان رفته، بهائيان را آزاد کرد و با درشکه شخصي خود به کنسولگري برد و پذيرايي نمود.
يهوديان و گسترش بابي گري و بهائي گري
پديده «يهوديان مخفي» (انوسي‌ها) و نقش ايشان در پيدايش و گسترش بابي‌گري و بهائي‌گري عامل مهمي در تحولات معاصر ايران است که بايد، به‌دور از هر گونه افراط و تفريط، مورد شناسايي مستند و علمي قرار گيرد. طبق بررسي نگارنده، گسترش سريع بابي‌گري و بهائي‌گري و به‌ويژه نفوذ منسجم و عميق ايشان در ساختار حکومتي قاجار، از دوران مظفرالدين شاه، بدون شناخت اين پيوند غيرقابل توضيح است.
 
پرنس فيليپ (شوهر اليزابت دوم ملکه بريتانيا) در مراسم درگذشت روحيه رباني (ماري ماکسول) رهبر فرقه بهائي
در بررسي تاريخ پيدايش و گسترش بابي‌گري در ايران، نمونه‌هاي فراواني از گروش يهوديان جديدالاسلام به اين فرقه مشاهده مي‌شود که به مروجين اوليه بابي‌گري و عناصر مؤثر در رشد و گسترش آن بدل شدند. مي‌دانيم که بابي‌گري را يک يهودي جديدالاسلام ساکن رشت، به‌نام ميرزا ابراهيم جديد، به سياهکل وارد کرد و نيز مي‌دانيم اولين کساني که در خراسان بابي شدند يهوديان جديدالاسلام مشهد بودند. معروف‌ترين ايشان ملا عبدالخالق يزدي است که ابتدا در يزد اقامت داشت. او از علماي دين يهود بود و پس از مسلمان شدن در زمره اصحاب مقرب شيخ احمد احسايي جاي گرفت و احسايي هفت سال در خانه وي سکونت داشت. ملا عبدالخالق يزدي سپس به مشهد مهاجرت کرد، در صحن حضرت رضا (ع) جماعت و منبر و وعظ برقرار نمود و، به‌نوشته مهدي بامداد، به يکي از «علماي طراز اوّل مشهد» بدل شد. گوبينو مي‌نويسد:
[ملا عبدالخالق يزدي] از شاگردان شيخ احمد احسايي بود... و از حيث مقام علمي و فضايل شهرت زيادي داشت و در انظار عامه احترام و اعتباري پيدا کرده بود.
يهوديان مشهد، که تعداد ايشان در سال 1831 حدود دو هزار نفر گزارش شده،‌ در سال 1839 ميلادي، اندکي پس از استقرار کمپاني ساسون در بوشهر و بمبئي و پنج سال پيش از آغاز دعوت علي‌محمد باب، به‌طور دسته‌جمعي مسلمان ‌شدند بي آنکه هيچ فشاري بر ايشان باشد، و کدخداي ايشان، به‌نام ملا مشياخ، به ملا مهدي و حاخام ايشان، به‌نام ملا بنيامين يزدي، به ملا امين تغيير نام داد. گروهي از جديدالاسلام‌هاي مشهد در سلک اهل تصوف بودند و به ترويج ميرزا ابوالقاسم سکوت شيرازي به‌عنوان مرشد خود مي‌پرداختند. گروهي از آنان به بابي‌گري پيوستند و بعدها نقش فعالي در گسترش بهائي‌گري به‌دست گرفتند.
گروش اين يهوديان به اسلام واقعي نبود و ايشان به‌طور پنهان يهودي بودند. دايرة‌المعارف يهود پديده جديدالاسلام‌هاي مشهد را در ذيل مدخل «يهوديان مخفي»  مطرح کرده نه در مدخل «مرتدين» و در جاي ديگر تصريح مي‌کند که آنان به‌عنوان «يهودياني در لباس اسلام» به حيات خود ادامه دادند. والتر فيشل، محقق يهودي، مي‌نويسد که اين جديدالاسلام‌ها همچنان مخفيانه به دين يهود پايبند بوده و هستند. فيشل اين مطلب را در سال 1328 ش. عنوان مي‌کند. به عبارت ديگر، در طي دوران طولاني 110 ساله‌اي (1839- 1949) که از مسلمان شدن اين يهوديان مي‌گذشت، اينان همچنان در خفا يهودي بودند.
از اين يهوديان مشهد فردي به‌نام ملا ابراهيم ناتان را مي‌شناسيم که رهبري يک شبکه فعال اطلاعاتي انگليس را در منطقه به‌دست داشت و در سال 1844 (سال آغازين دعوي باب) به بمبئي مهاجرت کرد. توماس تيمبرگ مي‌نويسد: ملا ابراهيم ناتان، به سان يهوديان بغدادي (ساسون‌ها و بستگان و کارگزاران ايشان) «داراي پيوندهاي قوي» با جامعه يهودي خراسان بود و نيز داراي پيوندهاي قوي با حکومت بريتانيا. دايرة‌المعارف يهود تصريح مي‌کند که ملا ابراهيم ناتان رهبري يهوديان بخارايي، افغاني و ايراني مقيم بمبئي را به‌دست داشت و «نقش مهمي در جنگ اوّل انگليس و افغان ايفا نمود.» اين مأخذ در جاي ديگر از ملا ابراهيم ناتان به صراحت به‌عنوان «مأمور اطلاعاتي بريتانيا» ياد کرده است.
صرفنظر از انوسي‌ها (يهوديان مخفي)، نقش يهوديان علني در ترويج و گسترش کمي و کيفي بابي‌گري و بهائي‌گري نيز چشمگير است. اسماعيل رائين در واپسين کتابش، که در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي ايران منتشر شد، مي‌نويسد:
بيشتر بهائيان ايران يهوديان و زردشتيان هستند و مسلماناني که به اين فرقه گرويده‌اند در اقليت مي‌باشند. اکنون سال‌هاست که کمتر شده مسلماني به آن‌ها پيوسته باشد...
سال‌ها پيش از رائين، در اوايل حکومت رضاشاه، آيتي نظر مشابهي ابراز داشت و به سلطه يهوديان بر جامعه بهائي ايران اشاره کرد:
اين بشارتي است براي مسلمين که بساط بهائيت به‌طوري خالي از اهل علم و قلم شده که زمام خامه را به‌دست مثل حکيم رحيم و اسحاق يهودي و امثال او داده‌اند.
رائين مي‌نويسد:
بهائيان از بدو پيدايش تا به امروزه همواره از جهودان ممالک استفاده کرده آن‌ها را بهائي کرده‌اند. مي‌دانيم که ذات يهودي با پول و ازدياد سرمايه عجين شده است. يهوديان ممالک مسلمان، که عده کثيري از آن‌ها دشمن مسلمانان هستند و همه جا در پي آزار رسانيدن و دشمني با مسلمين مي‌باشند، خيلي زودتر از مسلمانان به بهائيت گرويده‌اند و از امتيازهاي مالي بهره فراوان برده و مي‌برند و مقداري نيز به مرکز بهائيت (عکا) مي‌فرستند.
حسن نيکو، مبلغ پيشين بهائي، نظري مشابه دارد و مي‌نويسد:
طبقه ديگر [بهائيان] يهودي هستند که با چه بغض و عناد به اسلام معروف‌اند... در چنين صورتي اگر کسي علمي بلند کند که باعث تفريق و تشتيت جمعيت اسلام شود و سبب تفريق مسلمين گردد، البته دشمن... دلشاد گرديده وي را استقبال مي‌کند... [يهوديان] در دخول در مجامع و محافل بهائيان سه فايده مسلم براي خود تصور داشته، اوّل آن که لااقل سياهي لشکر دشمني مي‌شود که بر ضد اسلام قيام کرده و رايت تشتيت و تفريق را بلند نموده است. دوّم آن‌که از مسئله اجتناب و دوري که در مسلمين شيعه نسبت به يهود بود مستخلص مي‌شوند و با آن‌ها معاشرت مي‌کنند بلکه وصلت مي‌نمايند. سوم آن‌که اگر غلبه و قدرت با بهائيان گردد عجالتا خودي در حزب آنان وارد کرده باشند.
فضل‌الله مهتدي معروف به صبحي، مبلغ پيشين بهائي که سال‌ها منشي مخصوص عباس افندي بود، مي‌نويسد:
بنظر اين بنده بيشتر از آنان براي فرار از يهوديت بهائي شده‌اند تا گذشته از اينکه اسم جهود از روي آن‌ها برداشته شود، در فسق و فجور نيز في‌الجمله آزادي داشته باشند. و من از اين قبيل يهوديان نه در همدان بلکه در طهران نيز سراغ دارم و بر اعمال آنان واقفم.
صبحي مهتدي اشاراتي به عملکرد يهوديان بهائي‌شده دارد. از جمله مي‌نويسد:
از چند سال پيش من آگهي پيدا کردم که شوقي همه خويشاوندان و پدر و مادر و برادرها و خواهرها و دائي‌زاده‌ها و فرزندان‌شان را رانده و ميان آن‌ها تيرگي پديد شده و اکنون همه کارها در دست بيگانگان است و بزرگ و سر بهائيان آنجا هم يک بيگانه است و هيچ ايراني دست اندرکار نيست جز لطف‌الله حکيم که از جهودان بهائي است و کارش آوردن و گرداندن هبائيان است بر سر گور سروران اين کيش که در ايران به اين کار «زيارتنامه‌خواني» مي‌گويند...
خاندان حکيم از بيخ و بن يهودي هستند و آئين و روش اين کيش را نگه مي‌دارند، ولي هر دسته‌اي از آن‌ها در کيشي فرورفته‌اند: دکتر ايوب مسلمان شد و در مسلماني استواري نشان داد. به مسجد مي‌رفت و فرزندانش را مسلمان نمود، چنانکه اکنون هم هستند. ميرزا شکرالله و يک دسته از بستگانش يهودي بوده و هستند. ميرزا جالينوس و ميرزا يعقوب و فرزندان ميرزا نورالله مسيحي و پروتستانت شدند و ميرزا جالينوس پايگاه کشيشي گرفت و در کليسا روزهاي يکشنبه پندبده بود و از روي انجيل سخنراني مي‌کرد. دکتر ارسطو پدر دکتر منوچهر و غلامحسين و برادرش لطف‌الله، که نامش را برديم، بهائي شدند. و همه اينها در هر کيشي که خودنمايي مي‌کردند شور و جوش نشان مي‌دادند ولي در خانه همه با هم همدست و يگانه بودند تا آنجا که ارسطو دختر زيباي خود را به هيچ يک از خواستگاران بهائي نداد و به ميرزا جالينوس [مسيحي شده] داد.
خاندان حکيم از خاندان‌هاي متنفذ دوران قاجار و پهلوي است از نسل يک يهودي مهاجر به‌نام حکيم سليمان که در زمان فتحعلي‌شاه قاجار به ايران کوچيد. اعقاب او به‌نام حکيم حق نظر و حکيم موشه (مشه) پزشک خصوصي ناصرالدين‌شاه قاجار شدند و شبکه گسترده خود را در ايران تنيدند.
نمونه ديگر، گروش يهوديان به بابي‌گري و بهائي‌گري در کاشان است. از جمله يهوديان سرشناس کاشان که بهائي شدند و خاندان‌هاي ثروتمند و پرشماري را بنيان نهادند بايد به افراد زير اشاره کرد: آقا يهودا نياي خاندان ميثاقيه، ملاربيع که نام خاندان وي ذکر نشده، حکيم يعقوب نياي خاندان برجيس، ميرزا عاشور (آشور) و برادران و خواهرش که خانواده‌هاي پرجمعيت ساجد و ماهر و وحدت و غيره از نسل ايشان است، حکيم فرج‌‌الله نياي خاندان توفيق، ميرزا ريحان (روبين) نياي دو خاندان ريحاني (از نسل پسري) و روحاني (از نسل دختري)، ملا سليمان و ميرزا موسي و ميرزا اسحاق خان نياکان خاندان‌هاي متحده و اخلاقي، ميرزا يوسف خان نياي خاندان يوسفيان.   (به دليل زندگي اعضاي اين خاندان‌ها در همدان و کاشان، برخي از ايشان همداني نيز به‌شمار مي‌روند.)
در همدان نيز وضعي مشابه با کاشان ديده مي‌شود. حسن نيکو مي‌نويسد: در همدان، که مرکز مهم بهائيان است، به استثناي سه چهار نفر همگي يهودي بهائي هستند «و همان کليمي‌ها که بهائي شده‌اند زمام امور را به‌دست گرفته هر اقدامي که مخالف روح اسلاميت است مي‌کنند و هميشه به آن سه چهار نفري که به‌اصطلاح خودشان بهائي فرقاني هستند طعن مي‌زنند و آنان را در هيج محفل رسمي عضويت نمي‌دهند.»
تعداد زيادي از خانواده‌هاي بهائي همدان از تبار حاجي لاله‌زار (العازار)، يهودي همداني، هستند. او نياي دو هزار نفر يهودي، مسيحي و بهائي است. يکي از پسران او مسيو حائيم است که مسيحي شد. ديگري به‌نام دکتر موسي خان (حکيم موشه) نيز مسيحي شد. يکي از پسران دکتر موسي خان به‌نام حکيم هارون يهودي است. خانواده گوهري از نسل ابراهيم، يکي ديگر از پسران حاجي لاله‌زار، است. خانواده گرانفر، از نسل موشه پسر ديگر حاجي لاله‌زار، بهائي است. حاجي ميرزا يوحنا پسر حافظ‌الصحه بهائي است. آقا يعقوب لاله‌زاري يهودي است. حاجي يهودا (حاجي شکرالله جاويد) بهائي است. حاجي ميرزا اسحاق يهودي است. دکتر يوسف سراج بهائي است. حاجي ميرزا طاهر، پدر دکتر نصرالله باهر، بهائي بود. حاجي سليمان، پسر حاجي لاله‌زار، مسيحي بود. عزرا، پسر ارشد حاجي لاله‌زار يهودي، بود. او نياي خانواده‌هاي رسمي و کيميابخش است. حکيم موشه پدر دکتر داوود يهودي بود. روبن پسر آقا عزرا نيز يهودي بود. او پدر نجات رابينسون است. حاجي العازار شوشني يهودي بود. حاجي يهودا شوشني يهودي بود. الياهو پسر آقا حکيم و نوه حاجي لاله‌زار مسيحي بود. دکتر داوود پسر حکيم موشه مسيحي شد. يوسف مشهود بهائي بود. ميرزا هارون لاله‌زاري يهودي بود. عطاءالله خان حافظي، پسر ميرزا يوحنا، يهودي بود. نورالله احتشامي، پسر دکتر داوود مسيحي، بود.
 
حاجي لاله زار و فرزندانش
وضعي مشابه با شيراز و مشهد و کاشان و همدان را در اراک و تربت و رشت و ساير نقاط ايران، و حتي سياهکل، مي‌توان ديد.
در تهران نيز جمع قابل توجهي از يهوديان بهائي‌شده وجود داشت. بعدها، در دوره پهلوي، گروهي از ثروتمندترين خاندان‌هاي يهودي- بهائي سراسر ايران در تهران مجتمع شدند و شبکه‌اي متنفذ و مقتدر پديد آوردند که در قلب آن خاندان‌هاي آزاده،‌ اتحاديه، اخوان صفا، ارجمند، برجيس، برومند، جاويد، حافظي، حقيقي، حکيم، شايان، صميمي، عزيزي، عهديه، فيروز، لاله‌زار، لاله‌زاري، مؤيد، ماهر، مبين،‌ متحده، متحدين،‌ مجذوب، معنوي، ملکوتي، ميثاقيان، ميثاقيه، نصرت، وحدت،‌ يوسف‌زاده برومند، يوسفيان و غيره جاي داشتند. در اواسط دوران سلطنت رضا شاه (1312) افرادي چون ميرزا اسحاق خان حقيقي، يوسف وحدت، عبدالله خان متحده، جلال ارجمند و اسحاق خان متحده (يهوديان بهائي‌شده) متنفذترين سران جامعه بهائي تهران بودند.
گروش يهوديان به بهائيت و تلاش براي تبديل اين فرقه به يک دين متنفذ جهاني به ايران محدود نيست و در ساير کشورها، به‌ويژه در اروپا و ايالات متحده آمريکا، نيز يهوديان و يهوديان مخفي (به‌ظاهر مسيحي) به اين فرقه پيوستند. نامدارترين ايشان هيپولت دريفوس است. دريفوس نقش مهمي در گسترش و تقويت بهائيت ايفا نمود. او در حوالي سال 1317 ق. بهائي شد و در سال 1328 ق. در 70 سالگي در پاريس درگذشت. دريفوس در سال 1318 ق. به عکا رفت و مدتي با عباس افندي بود. شناخت نام‌هاي به‌ظاهر مسيحي اروپاييان و آمريکاييان بهائي‌شده دشوار است ولي خانم پولاک را نيز مي‌شناسيم که بهائي شد و آسيه نام گرفت. اين خانم نيز، چنان‌که نام او نشان مي‌دهد، به يکي از خاندان‌هاي زرسالار يهودي (خاندان پولاک) تعلق داشت.
بر اساس چنين بستر و با اتکا بر چنين حمايت‌هايي است که بهائي‌گري در طول بيش از يک قرن فعاليت خود در ايالات متحده آمريکا به سازماني بسيار متنفذ، هم از نظر کمي و هم از نظر کيفي، در اين کشور بدل شد. مركز بهائيان جهان در آوريل 1985 تعداد اعضاي اين فرقه در كل قاره آمريكا را 857 هزار نفر اعلام كرده است. بخش مهمي از اين گروه بهائيان ايراني مهاجر در سال‌هاي پس از انقلاب اسلامي هستند و بخشي بهائيان ايراني كه در طول يكصد سال اخير به‌تدريج به ايالات متحده و ساير كشورهاي قاره آمريكا مهاجرت كردند. صرفنظر از جمعيت کثير بهائيان آمريکا، بايد به نفوذ اين فرقه در نهادهاي دانشگاهي و پژوهشي ايالات متحده آمريکا نيز توجه کرد که به حاکميت ايشان بر حوزه مطالعات ايراني در ايالات متحده آمريکا انجاميده است.
گروش زرتشتيان به بهائي‌گري
بررسي که درباره نقش يهوديان در گسترش بهائي‌گري در ايران ارائه شد، در مقياسي محدودتر، درباره زرتشتيان بهائي‌شده نيز صادق است. موج گروش زرتشتيان به بهائي‌گري در حوالي سال 1919 ميلادي رخ داد و از حدود 250 نفر زرتشتي بهائي‌شده،‌ بسياري‌شان رعاياي ارباب جمشيد جمشيديان، ثروتمند مقتدر زرتشتي، بودند و از روستاييان يزد و کرمان (روستاهاي حسين‌آباد و مريم‌آباد و قاسم‌آباد و غيره). اين پديده را مي‌توان به شکل‌هاي مختلف تحليل کرد و براي آن پايه‌هاي اجتماعي و فرهنگي فرض نمود. ولي در آن روزها دست‌اندرکاران و آشنايان با سياست مسئله را به گونه ديگر مي‌ديدند؛ عموماً نه آن را جدي مي گرفتند نه براي آن اصالتي قائل بودند. براي نمونه، اعظام قدسي در خاطرات خود از دوران تدريس در مدرسه سن لوئي تهران مي‌نويسد:
يک معلم انگليسي بنام فريبرز که اصلاً زردشتي بود ولي بهائي شده بود با من از نقطه نظر اينکه علاقمند به خط فارسي بود اظهار دوستي و تقاضا داشت که خط تعليم بگيرد. من هم حاضر شدم. اين بود که در روزهاي مدرسه ايشان هم چند دقيقه که سر کلاس من نبود به اصطلاح در زنگ تنفس تعليم مي‌گرفتند... يکي از روزها وارد صحبت مذهبي گرديد و خواست از درِ تبليغ با من وارد مذاکره گردد. به ايشان گفتم: اگر مي‌خواهيد که من به شما تعليم خط بدهم از اين مقوله با من صحبت ننمائيد، چون تمام اينها را از موسس و غيره مي‌شناسم. ولي شما حق داريد چون زردشتي بوده‌ايد و حالا قبول اين مسلک را نموده‌ايد. شما هم از نقطه نظر سياسي قبول کرده‌ايد. خنده‌اي کردند و گفتند: آقاي ميرزا حسن! مثل اينکه شما خوب وارد هستيد.
 
اردشير ريپورتر و سران طايفه زرتشتي در باغ ارباب جمشيد (پارک جمشيديه کنوني)
در بررسي اين پديده با نقش ارباب جمشيد جمشيديان به عنوان حامي اصلي اين موج آشنا مي‌شويم. ارباب جمشيد از صميمي‌ترين دوستان اردشير ريپورتر، رئيس شبکه اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران پس مانکجي هاتريا، بود و صميميت ميان اين دو تا بدان حد بود که برخي از ديدارهاي محرمانه اردشيرجي و رضاخان در خانه ارباب جمشيد صورت مي‌گرفت. با توجه به اين پيوند، اگر تحولات فوق را به سازمان اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا و اردشير ريپورتر منتسب کنيم به بيراهه نرفته‌ايم. جايگاه ارباب جمشيد در اين ماجرا تا بدان حد است که عباس افندي مکرراً بهائيان يزد و کرمان را به فرمانبري و اطاعت از او امر مي‌کند.
به‌نوشته حسن نيکو، بهائيان هندوستان «همگي زردشتي ايراني هستند که از دهات يزد و کرمان به‌عنوان چاي‌فروشي در بمبئي مجتمع شده‌اند و آنان نيز مانند کليمي‌ها... همان تعصب زردشتي را قدري کمتر از يهوديان دارند و دو سه نفر مسلمان که در بمبئي هستند در اکثريت آن‌ها مستهلک شده مخصوصاً به آن‌ها راه نمي‌دهند.»
از جمله کمک‌هاي اليگارشي ثروتمند و مقتدر پارسي به فرقه بهائي بايد به اراضي وسيعي در شهر دهلي اشاره کرد که پارسيان به بهائيان اهدا کردند و در آن بناي باشکوه معبد لوتوس (نيلوفر آبي) ايجاد شد. اين معبد يکي از اماکن مهم و مشهور شهر دهلي است و هر روزه هزاران تن بازديدکننده دارد.
 
معبد لوتوس (دهلي نو)
صبحي مهتدي مي‌نويسد:
اين را هم بدانيد که من با مردم هيچ کيش و آئيني دشمني ندارم... ولي با اين گروه که به دروغ و از روي ريو خود را بهائي ناميده و من آن‌ها را جهود مي‌خوانم دل خوش ندارم زيرا اينها در سايه اين نام که مردم اينها را يهودي ندانند کارهاي زشت بسيار کرده‌اند که زيانش به همه مردم کشور رسيده است. گراني خانه‌ها و بالا بردن بهاي زمين‌ها و ساختن داروهاي دغلي و دزدي و گرمي بازار ساره خواري و بردن نشانه‌هاي باستاني به بيرون کشور و تبهکاري و ناپاکي و روائي بازار زشتکاري و فريب زنان ساده به کارهاي ناهنجار همه با دست اين گروه است که از نام يهودي گريزان و به بهائي‌گري سرافرازند.
صبحي نمونه‌اي از اين دغلکاري‌ها را چنين شرح مي‌دهد:
چند سال پيش به هر نيرنگي بود يک جهود هبائي را به‌نام عزيز نويدي در دادگاه ارتش آوردند. آنگاه براي زمين‌هاي قلعه مرغي، که در دست هواپيمايي بود، دادمند تراشيدند و نيرنگ‌ها به کار بردند تا بيست ميليون از کيسه ارتش بيرون کشيدند و به دست چند تن بهائي دادند که براي شوقي [رهبر فرقه بهائي] بفرستد.
 
سران بهائيت در گذشته و هيئت‌هاي محافل بهائي کنوني متفقاً دولت اسرائيل و صهيونيسم جهاني را تأييد و همراهي کرده و مي‌کنند. در بسياري از نقاط جهان بخصوص در کشورهاي اسلامي و عرب اکثر بهائيان متمايل به جهودان و دولت اسرائيل بوده و هستند. در بسياري از کشورها، بخصوص کشورهاي عربي، شنيده و ديده شده که بهائيان داخل در تشکيلات جاسوسي موساد شده و همه جا به نفع اسرائيليان به خبرچيني و جاسوسي و نوکري مشغول‌اند.


بهائي‌گري، سازمان‌هاي اطلاعاتي و تروريسم
آيتي از نظر قساوت و شجاعت بهائيان را مشابه با يزيديان کردستان مي‌داند و خلق و خوي ايشان را چنين توصيف مي‌کند:‌
داراي اخلاقي خشن بوده، سخت دل و کينه‌جو ولي متظاهر به مهر و محبت و نيز در شجاعت ايشان گفتگو رفته، اغلب برآنند که از اين سجيه پسنديده محروم‌اند به قسمي که تا مقاومت نديده‌اند نهايت پردلي را اظهار مي‌دارند ولي به محض اينکه به مقاومتي برخوردند ميدان خالي کرده عقب‌نشيني مي‌کنند.
اين قساوت را از اولين روزهاي پيدايش بابي‌گري در ميان اعضاي اين فرقه مي‌توان ديد. به‌نوشته فريدون آدميت، بابي‌ها در جريان شورش‌هاي خود در دوران ناصري، با مردم و نيروهاي دولتي رفتاري سبعانه داشتند و «اسيران جنگي» را «دست و پا مي‌بريدند و به آتش مي‌سوختند.» قساوت و سبعيت فوق‌الذکر را در ماجراي قتل شهيد ثالث (حاج ملا محمد تقي برغاني، 17 ذيقعده 1263ق.)، عمو و پدر همسر قرةالعين، نيز به‌روشني مي‌توان مشاهده کرد.
 
عباس افندي
فريدون آدميت «بساط ميرزا حسينعلي» (بهاء) را از روز نخست مبتني بر «دستگاه ميرغضبي و آدمکشي» مي‌داند. درواقع، از نخستين روزهاي فعاليت فرقه بهائي مجموعه‌اي از قتل‌ها آغاز شد که اسرار برخي از آن‌ها تاکنون روشن نشده و در برخي موارد نقش بهائيان در آن کاملاً به اثبات رسيده است. اين قتل‌ها را به پنج گروه مي‌توان تقسيم کرد: اوّل، قتل‌هاي سياسي؛ دوّم، قتل برخي شخصيت‌هاي مسلمان که تداوم حيات ايشان براي بهائيت مضر بود؛‌ سوم، قتل بابيان مخالف دستگاه ميرزا حسينعلي نوري (به‌طور عمده ازلي‌ها)؛ چهارم،‌ قتل بهائياني که از برخي اسرار مطلع بودند يا به دلايلي تداوم حيات ايشان مصلحت نبود؛ پنجم، قتل بنا به اغراض شخصي سران فرقه بهائي.
قتل و خشونت
يکي از اولين قتل‌هاي سران بهائيت قتل ميرزا اسدالله ديان است. ميرزا اسدالله ديان کاتب بيان و ساير مکتوبات علي‌محمد باب و از بابيان «حروف حي» بود و بسياري از اسرار پيدايش بابي‌گري را مي‌دانست. او به‌دستور ميرزا حسينعلي بهاء‌ به قتل رسيد. ميرزا آقاخان کرماني (بابي ازلي و داماد ميرزا يحيي صبح‌ازل) مي‌نويسد:‌ ميرزا حسينعلي چون ميرزا اسدالله ديان را «مخل خود يافت،‌ ميرزا محمد مازندراني پيشخدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت.» اين رويه پدر را عباس افندي نيز ادامه داد. آيتي مي‌نويسد:
عباس افندي اين روّيه را دائماً تعقيب داشت يعني مخالف علني خود را که در بساط محرم و مجرم شده و اسرار را شناخته و به کشف آن پرداخته بود مي‌کوشيد براي افناء و اعدامش.
ادوارد براون، استاد دانشگاه کمبريج، به فردي به‌نام نصير بغدادي معروف به مشهدي عباس (ساکن بيروت) اشاره مي‌کند که آدمکش حرفه‌اي و مزدور ميرزا حسينعلي بهاء و عباس افندي بود و به‌دستور ايشان چند نفر را کشت از جمله ملا رجبعلي قهير، برادرزن علي‌محمد باب، را که از برخي اسرار پيدايش بابي‌گري مطلع بود. براون، همچنين، به فعاليت‌هاي تبليغي سه بابي ازلي در عکا اشاره مي‌کند و مي‌نويسد بهائيان عکا تصميم گرفتند ايشان را از ميان بردارند. آنان ابتدا خواستند اين مأموريت را به نصير بغدادي محول کنند ولي بعد منصرف شدند زيرا احضار نصير از بيروت ممکن بود راز قتل را آِشکار کند. لذا، در 12 ذيقعده 1288 ق. هفت نفر از بهائيان به خانه افراد فوق در عکا ريختند و سيد محمد اصفهاني و آقاجان کج‌کلاه و ميرزا رضاقلي تفرشي را کشتند. حکومت عکا بهاء و پسرانش، عباس و محمدعلي افندي، و ميرزا محمدقلي، برادر بهاء، و تمامي بهائيان عکا، از جمله قاتلين، را دستگير کرد. بهاء و پسران و خويشانش شش روز زنداني بودند، سپس قاتلين شناخته شده و در دادگاه به حبس‌هاي طولاني (7 و 15 سال) محکوم شدند.
براون در جاي ديگر (حواشي بر مقاله شخصي سياح، چاپ اوّل، 1891) به اين ماجرا اشاره مي‌کند. او مي‌نويسد: مقامات دولت عثماني تصميم به تبعيد دو برادر به دو نقطه مختلف گرفتند و (در ربيع‌الثاني سال 1285ق.) صبح‌ازل و پيروانش را به فاماگوستا (قلعه ماغوسا در قبرس) و حسينعلي بهاء و 80 نفر از پيروانش و چهار نفر ازلي را به عکا فرستادند. اين چهار نفر ازلي عبارت بودند از: حاجي سيد محمد اصفهاني، آقاجان بيگ کج‌کلاه، ميرزا رضاقلي تفرشي و برادرش آقا ميرزا نصرالله. به‌نوشته براون، قبل از عزيمت به عکا، حسينعلي بهاء ميرزا نصرالله تفرشي را در ادرنه (آدريانوپول) با سم به قتل رسانيد و کمي پس از ورود به عکا سه ازلي ديگر در منزل مسکوني‌شان در بندر عکا به‌دست اطرافيان بهاء مقتول شدند.
ميرزا آقاخان کرماني در رساله هشت بهشت درباره آدمکشي‌هاي سران فرقه بهائي به تفصيل سخن گفته است. او مي‌نويسد: ميرزا حسينعلي بهاء در ادرنه، قبل از حرکت به عکا، ميرزا نصرالله را با سم مقتول کرد و «در عکا نيز چند نفر از اصحاب خود را فرستاد آن سه نفر را [حاجي سيد محمد و آقاجان بيگ و ميرزا رضاقلي تفرشي] در خانه نزديک قشله که منزل داشتند شهيد کردند و قاتلين اينان عبدالکريم شمر و حسين آب‌کش و محمد جواد قزويني.»
 
ميرزا آقاخان کرماني
به‌نوشته ميرزا آقاخان کرماني، در ايران نيز اصحاب حسينعلي بهاء موجي از وحشت و ترور آفريدند و به قتل متنفذين ازلي دست زدند:
آقا عبدالاحد و آقا محمدعلي اصفهاني و حاجي آقا تبريزي و پسر حاجي فتاح، هر يک را به‌طوري جداگانه در صدد قتل برآمدند و بعضي فرار کردند. از آنجمله خياط‌باشي و حاجي ابراهيم خان را در خانه گندم‌فروشي کشتند و جسم آنان را با آهک در زير خاک گذارده، روي آن‌ها را با گچ سکو بستند...
اين قتل‌ها حتي شامل طلبکاران ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) نيز مي‌شد:‌
و همچنين حاجي جعفر را، که ميلغ هزار و دويست ليره از ميرزا [حسينعلي بهاء] طلبکار بود و به مطالبه پول خود در عکا قدري تندي نمود و دزدي‌هاي حضرات را حس کرده، ميرزا آقاجان کچل قزويني را تشويق کردند که آن پيرمرد را شبانه کشته، از طبقه فوقاني کاروانسرا به زير انداختند و گفتند خودش پرت شده... همچنين هر يک از اصحاب اقدمين، که از فضاحت و شناعت کارهاي ميرزا مطلع بودند و فريب او را نخوردند، فرستاد در هر نقطه شهيد نمودند. مثلا، جناب آقا سيد علي عرب را، که از حروف حي نخستين بود، در تبريز، ميرزا مصطفي نراقي و شيخ خراساني شهيد کردند. و ميرزا بزرگ کرمانشاهي را، که از اجله سادات بود، و جناب آقا رجبعلي قهير را، که او نيز از حروف و ادله بود، ناصر عرب در کربلا به درجه شهادت رسانيد و برادرش آقا علي‌محمد را در بغداد عبدالکريم شمر کشت. هر يک از اصحاب خودش را نيز که از فسق و فجور و باطن کار وي خبردار شدند در عکا يا نقطه ديگر تمام کردند. مانند حاجي آقا تبريزي. حتي آقا محمدعلي اصفهاني را، که در اسلامبول تجارت مي‌نمود و مدتي فريب او را خورده بود،... ميرزا ابوالقاسم دزد بختياري را مخصوص از عکا مأمور نمود که برود در اسلامبول آن جرثوم غفلت را... فصد نمايد ....
به‌نوشته ميرزا آقاخان کرماني، پس از فوت ميرزا حسينعلي بهاء (2 ذيقعده 1309 ق.) رويه فوق ادامه يافت. اولين قرباني ميرزا محمد نبيل زرندي، مورخ معروف بهائي، بود که خيال داشت خود را جانشين بهاء بخواند. «پسران خدا [حسينعلي بهاء] خبردار شده، دو نفر را فرستاده،‌ آن لنگ بيچاره را خفه کرده، بردند به دريا انداختند.»
 
حسين لـله
در ميان قتل‌هاي متعدد و فراوان بهائيان، به‌ويژه بايد به قتل حاج شيخ زکريا نصيرالاسلام اشاره کرد. حاج شيخ زکريا انصاري دارابي، ملقب به نصيرالاسلام، از سران مجاهديني بود که به فتواي حاج سيد عبدالحسين مجتهد لاري به جهاد عليه استعمار انگليس و عوامل داخلي ايشان دست زد و در اين زمينه سهمي بزرگ داشت. نامبرده از شاگردان آخوند ملا محمدکاظم خراساني و شيخ عبدالله مازندراني و حاجي ميرزا حسين تهراني (نجل خليل) و حاج سيد عبدالحسين مجتهد لاري بود و، به‌نوشته رکن‌زاده آدميت، «در شهرستان‌هاي داراب و فسا و لار و ني‌ريز عليه مستبدين قيام مسلحانه کرد و به نشر افکار آزاديخواهي و استحکام مباني مشروطه ايران کوشيد» و در رکاب مجتهد لاري جهاد کرد. مساعي وي چنان ارجمند بود که آخوند خراساني «يک حلقه انگشتري فيروزه و اجازه مجاهده در راه آزادي براي او فرستاده و او را در اجازه‌نامه نصيرالاسلام خواند.» رکن‌زاده آدميت مي‌افزايد:‌
اين است که نصيرالاسلام با گروهي از تفنگچيان مجاهد در راه تعقيب و تنکيل ستم‌پيشگان بي‌آزرم و فرقه بهائي، که در شهر ني‌ريز جمعيت و نفوسي داشتند، بيش از پيش کوشيد و آن‌ها هم در پي انتهاز فرصت بودند تا او را از ميان بردارند و همين که فرصت به‌دست آمد دو نفر از تفنگچيان او را، که يوسف و جعفرقلي نام داشتند، به‌وسيله تطميع و تحميق وادار به قتل او کردند. و در ماه رجب سال 1331 ق. پس از فراغت از غسل روز جمعه هنگام خروج از گرمابه... به‌وسيله شليک سه تير تفنگ شهيدش کردند. و آن وقت 52 سال داشت.
قتل سيد ابوالحسن کلانتر سيرجان (1324ق.) از قتل‌هاي جنجالي بهائيان است. بهائيان به تحريک مخالفين سيد ابوالحسن کلانتر (اسفنديارخان رئيس طايفه بوچاقچي، شاهزاده حاج داراب ميرزا از مالکين محل و سيد حسين قوام‌التجار از متنفذين سيرجان) پرداختند و در نتيجه در جريان يک ميهماني کلانتر سيرجان در تاريکي شب به قتل رسيد. اين ماجرا به شورش مردم سيرجان عليه بهائيان انجاميد و مردم، که منابع بهائي ايشان را «چند هزار نفر عوام کالانعام» مي‌خوانند، سيد يحيي سيرجاني (بهائي عامل قتل کلانتر) را کشتند.
قتل محمد فخار نيز از قتل‌هايي است که سروصداي فراوان به پا کرد. بهائيان، به‌دستور محفل روحاني يزد، فرد فوق را، که گويا به بهائي‌گري اهانت مي‌کرد، کشتند و جسد او را سوزانيدند. در اين رابطه ابتدا عامل مستقيم قتل، سلطان نيک‌آئين، دستگير شد و سپس 12 نفر از معاريف بهائيان يزد، از جمله محمدطاهر مالميري و ميرزا حسن نوش‌آبادي و حسين شيدا، به اتهام مشارکت در قتل زنداني شدند. پس از هفت ماه پرونده متهمين به تهران ارسال شد. هر چند اتهام اين گروه قتل بود ولي در زندان تهران در «محل کم جمعيت و آبرومندي که مختص به اشراف و اعيان» بود محبوس شدند و با سران اکراد و الوار و خوانين بختياري معاشر بودند و حتي مدير زندان را تبليغ مي‌کردند. بهائيان در دادگاه به مظلوم‌نمايي فراوان دست زدند و از جمله مالميري چنين گفت‌:
هواي يزد خشک است و کله‌هاي اهل يزد تمام خشک است و يک تعصبات لامذهبي جاهلانه‌اي دارند که در ساير ولايات نيست. اهل يزد عموماً قتل ما بهائيان را واجب مي‌دانند و مال ما را حلال و هر گونه تهمتي و اذيتي را در حق ما ثواب مي‌دانند و به عقيده باطل خود بهشت مي‌خرند.
تمامي اعضاي اين گروه، به‌جز سلطان نيک‌آئين، پس از 14 ماه حبس در تهران، با اعمال نفوذ بهائيان مقتدر پايتخت، تبرئه شدند. رياست اين دادگاه را فردي به‌نام عاصمي و وکالت بهائيان را فردي به‌نام دادخواه به عهده داشتند. هر چند منابع بهائي مي‌کوشند تا اين ماجرا را «تهمت» جلوه دهند، ولي محکوم شدن سلطان نيک‌آئين، به‌رغم اعمال نفوذ فراوان بهائيان، ثابت مي‌کند که مجرم بوده است. عبدالحسين آيتي با اشاره به قتل محمد فخار و موارد ديگر مي‌نويسد:
خدا نيارد روزي که ميدان براي بغضاء و شحناء ايشان باز شود. آن وقت است که چند نفرشان در شاهرود آدم مي‌کشند (در واقعه 1324 فتنه بابي‌هاي شاهرود) يا مانند سلطان باروت‌کوب [نيک‌آئين] و چند تن اهل محفل روحاني در يزد محمد کوزه‌گر [فخار] را در کوره مي‌سوزانند يا ذکرالله و عبدالحق نامي خود را در بين مهاجرين روسيه انداخته، در آذربايجان آتشي برافروختند که نمرود از آن شرم مي‌برد.
تروريسم سياسي
تروريسم سياسي در تاريخ معاصر ايران از اواسط دهه 1840 م./ 1260 ق. با بابي‌گري آغاز شد و چنان با بابي‌گري پيوند خورد که در دوران متأخر قاجار نام «بابي» ‌و «تروريست» مترادف بود. مي‌دانيم که بابي‌ها ترور اميرکبير را طراحي کردند و در 28 شوال 1268 ق./ 15 اوت 1852 م. به ترور نافرجام ناصرالدين شاه دست زدند که به دستگيري گروهي از ايشان انجاميد. از آن پس اين رويه در ايران تداوم يافت و به‌ويژه در دوران انقلاب مشروطه و پس از آن اوج گرفت.
فعاليت‌هاي تروريستي دوران انقلاب مشروطه و پس از آن با نام سردار محيي (عبدالحسين خان معزالسلطان)، احسان‌الله خان دوستدار، اسدالله خان ابوالفتح‌زاده، ابراهيم خان منشي‌زاده و محمد نظر خان مشکات‌الممالک در پيوند است. درباره سردار محيي و احسان‌الله خان در بحث نهضت جنگل سخن خواهم گفت. ابوالفتح‌زاده و منشي‌زاده و مشکات‌الممالک عضو فرقه بهائي بودند. ابوالحسن علوي، پدر بزرگ علوي (نويسنده معروف)، مي‌نويسد:
[ابوالفتح‌زاده] در حدود سال 1328 سفر کوتاهي به اروپا کرد و بعد از مراجعت در 1329، که مسيو مرنارد بلژيکي رئيس خزانه‌داري گرديد، او مأمور ماليات ساوجبلاغ و شهريار گرديد و بعد از مدت کمي به واسطه بدرفتاري با رعايا معزول شد و در همين موقع بود که معلوم شد که او جزو بهائي‌ها شده است و شب و روز براي پيشرفت آن دسته کار مي‌کند.
 
عبدالحسين خان معزالسلطان (سردار محيي) و ميرزا عليمحمد خان تربيت
اين سه نفر با حيدرعمواوغلي، تروريست معروف قفقازي، رابطه و همکاري نزديک داشتند. به‌نظر من، ديدگاه کساني که حيدر عمواوغلي را به‌عنوان رهبر تروريسم دوران مشروطه معرفي کرده‌اند به‌کلي نادرست است. به‌عکس، حيدر عمواوغلي در زير نظر ابوالفتح‌زاده و منشي‌زاده و مشکات‌الملک و با هدايت و دستور ايشان کار مي‌کرد.
فعاليت‌هاي مخفي اسدالله خان ابوالفتح‌زاده (سرتيپ فوج قزاق) و ابراهيم خان منشي‌زاده (سرتيپ فوج قزاق) و محمدنظرخان مشکات‌الممالک از سال 1323 ق. و با عضويت در انجمن مخفي معروف به بين‌الطلوعين آغاز ‌شد که جلسات آن در خانه ابراهيم حکيمي (حکيم‌الملک)، نخست‌وزير بعدي دوران پهلوي، برگزار مي‌شد و بسياري از اعضاي آن بابي ازلي و تعدادي بهائي بودند. اين همان نکته‌اي است که آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني بسيار دير (پنج سال بعد) متوجه شدند و مازندراني در نامه به حاجي محمدعلي بادامچي به آن اشاره کرد.
عضويت در اين انجمن و فعاليت‌هاي بعدي ابوالفتح‌زاده و منشي‌زاده و مشکات‌الممالک (بهائي) و ازلي‌هاي عضو انجمن فوق را بايد بخشي از عملکرد شبکه‌ توطئه‌گر وابسته به اردشير ريپورتر ارزيابي کرد و به اين دليل حضور اعضاي دو فرقه متعارض ازلي و بهائي در کميته فوق قابل توضيح است. بايد اضافه کنم که اعضاي اين انجمن، اعم از ازلي و بهائي، پس از تأسيس سازمان ماسوني لژ بيداري ايران (1325ق./ 1907م.) در پيرامون آن مجتمع شدند. براي مثال،‌ مشکات‌الممالک صندوقدار لژ بيداري ايران بود.
از ذيقعده 1323 ق. اين فعاليت با عضويت اسدالله خان ابوالفتح‌زاده و برادرش سيف‌الله خان و ابراهيم خان منشي‌زاده در «انجمن مخفي دوّم» تداوم يافت. در اين انجمن سيد محمدصادق طباطبايي (پسر آيت‌الله سيد محمد طباطبايي)، ناظم‌الاسلام کرماني و آقا سيد قريش (از اعضاي بيت سيد محمد طباطبايي) و شيخ مهدي (پسر آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري) عضويت داشتند. در همين زمان گرايش‌هاي تروريستي برخي از اعضاي اين انجمن کاملاً مشهود بود. براي مثال، در يکي از جلسات انجمن مسئله قتل آيت الله سيد عبدالله بهبهاني مطرح شد که با مخالفت سيد محمد صادق طباطبايي مواجه گرديد. اندکي بعد، ارباب جمشيد جمشيديان (دوست صميمي و محرم اردشير ريپورتر) به عضويت اين انجمن درآمد.
 
شيخ فضل الله نوري و سيد عبدالله بهبهاني
گروه تروريستي فوق سرانجام شکل نهايي خود را يافت و به عمليات آِشوبگرانه و تفرقه‌افکنانه‌اي چون ترور نافرجام شيخ فضل‌الله نوري (16 ذيحجه 1326ق.) دست زد. عامل اين ترور کريم دواتگر بود که دستگير شد. در اين رابطه افراد ديگري نيز دستگير شدند. يکي از ايشان ميرزا محمد نجات خراساني، عضو فرقه بهائي، بود که به ارتباط با سفارت انگليس و به عنوان شخصيتي فاسد شهرت داشت. نجات نيز عضو کميته بين‌الطلوعين بود. به‌گفته تقي‌زاده، اسمارت، نماينده سفارت انگليس، در جلسات بازجويي از محمد نجات شرکت مي‌کرد و مواظب بود که «نتوانند به ميرزا محمد زور بگويند.» طبق گزارش 15 ژانويه سِر جرج بارکلي به سِر ادوارد گري، وزير خارجه انگليس، در جريان اين بازجويي‌ها کريم دواتگر تلويحاً حسينقلي خان نواب، برادر عباسقلي خان کارمند سفارت انگليس، را به ترور مربوط کرد. حسينقلي خان نواب نيز از نزديکان و محارم اردشير ريپورتر، رئيس شبکه اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران، بود.
 
کريم دوانگر عامل ترور نافرجام شيخ فضل الله نوري پس از بازداشت
ابوالفتح‌زاده و برادرانش و ساير اعضاي گروه تروريستي و آشوبگر فوق، از جمله کريم دواتگر، سپس در روستاي قلهک مستقر شدند که در آن زمان در ملکيت سفارت انگليس بود و دولت ايران بر آن نظارت نداشت.
در اوّل جمادي‌الثاني 1327ق. ابوالفتح‌زاده و منشي‌زاده، به‌همراه زين‌العابدين خان مستعان‌الملک، گروه تروريستي جديدي تشکيل دادند موسوم به کميته جهانگير. ابوالفتح‌زاده و مستعان‌الملک و ميرزا محمد نجات از جمله اعضاي «محکمه انقلابي» بودند که حکم مرگ شيخ فضل‌الله نوري را صادر کردند. دادستان اين محکمه شيخ ابراهيم زنجاني بود که تحت‌تأثير ميرزا مهدي خان غفاري کاشي (وزير همايون)، عضو فرقه بهائي، قرار داشت.
 
شيخ فضل الله نوري بر سر دار
در رجب 1328ق. حادثه قتل سيد عبدالله بهبهاني رخ داد که عاملين آن وابستگان شبکه تروريستي ابوالفتح‌زاده و منشي‌زاده بودند. يکي از ضاربين بهبهاني فردي به‌نام حسين ل‍له بود که بعدها با ابوالفتح‌زاده و منشي‌زاده و مشکات‌الممالک در کميته مجازات همکاري کرد. پس از اين واقعه، ابوالفتح‌زاده به اروپا گريخت، مدتي بعد به ايران بازگشت و به‌عنوان متصدي گردآوري ماليات منطقه ساوجبلاغ و شهريار منصوب و اندکي بعد معزول شد.
 
ميرزا مهدي خان غفاري کاشي (وزير همايون)
کميته مجازات
در اوايل شهريور 1295/ ذيقعده 1334 ابوالفتح‌زاده و منشي‌زاده و مشکات‌الممالک عمليات خود را در قالب گروه جديدي به‌نام کميته مجازات آغاز کردند و قتل‌هايي را، به‌همراه انتشار اعلاميه‌هايي، آغاز کردند که بازتاب اجتماعي و سياسي فراوان داشت و فضايي از رعب و وحشت در تهران آفريد و تأثيرات سياسي عميق بر جاي نهاد. عمليات کميته مجازات را بايد بخشي از سناريوي بغرنجي ارزيابي کرد که حدود چهار سال بعد به کودتاي رضاخان و سيد ضياء طباطبايي (3 اسفند 1299) و سرانجام به سقوط حکومت قاجار و استقرار ديکتاتوري پهلوي انجاميد.
 
قتل‌هاي فوق حدود پنج ماه به طول انجاميد و عده‌اي، از جمله سيد محسن مجتهد (فرزند محمد باقر صدرالعلما و داماد سيد عبدالله بهبهاني) مقتول شدند. سيد محسن مجتهد در اين زمان نفوذ فراوان در تهران و سراسر ايران به‌دست آورده بود. قتل او به‌وسيله احسان‌الله خان دوستدار و حسين ل‍له و حاجي علي صورت گرفت و آنان قبل از شروع عمليات مقداري عرق نوشيدند.
يکي ديگر از قربانيان اين کميته ميرزا عبدالحميد خان متين‌السلطنه ثقفي، مدير روزنامه عصر جديد، بود که در روزنامه مظفري بوشهر (شماره‌هاي 67 و 68 مورخ شعبان 1322ق.) مقاله‌اي تند عليه اردشير ريپورتر منتشر کرده بود.
 
متين السلطنه ثقفي
هسته مرکزي کميته مجازات ابوالفتح‌زاده و منشي‌زاده و مشکات‌الممالک بودند و ابوالفتح‌زاده رئيس کميته محسوب مي‌شد. بنابراين محقيم که کميته مجازات را، که سران آن به بهائي‌گري شهرت کامل داشتند، يک شبکه تروريستي بهائي بخوانيم.
مدتي بعد، اعضاي کميته شناسايي و تعدادي از ايشان دستگير شدند. ابوالفتح‌زاده و منشي‌زاده در 26 ذيقعده 1336ق. به‌شکلي مرموز در سمنان به قتل رسيدند و احسان‌الله خان دوستدار به قفقاز گريخت. مشکات‌الممالک پس از مدت کوتاهي آزاد شد.
پس از دستگيري اعضاي کميته مجازات، احمد خان صفا، مسئول پرونده فوق در نظميه، به‌شکلي مرموز به قتل رسيد. در اين زمان، گروهي به‌نام «کميته سيمرغ» طي اطلاعيه‌اي خطاب به رئيس‌الوزرا قتل صفا را ناشي از مماشاتي دانست که دولت در قبال بهائيان در پيش گرفته است. گروه فوق مدعي بود که در تنظيم پرونده تنها نام ابوالفتح‌زاده و منشي‌زاده ذکر شده، که برخلاف ميل مسئولين دولت تصادفاً به تله افتاده‌اند، و مشارکت ساير بهائيان مسکوت مانده است. در اين اعلاميه چنين مي خوانيم:
احسان‌الله خان، قاتل منتخب‌الدوله، و احمد آقاي روحي و ميرزا ضياءاله که عضو عمده کميته تروريست بودند، هر کدام در يک محلي مشغول عيش و نوش مي‌باشند... ما که بر تمام احوال و اسرار اطلاع داريم، نخواهيم گذاشت که کابينه وزرا از طايفه [بهائي] تشکيل شود زيرا که اينها شروع به وزيرکشي هم خواهند کرد تا اينکه ديگر کسي زير بار وزارت نرود و ميدان را براي خود مصفا نمايند... اين رشته سر دراز دارد.
در زمان دستگيري اعضاي کميته مجازات فرقه بهائي در دستگاه نظميه از چنان نفوذي برخوردار بود که بتواند پرونده را به شيوه دلخواه خود فيصله دهد. نفوذ بهائيان در نظيمه از زمان رياست کنت دو مونت فورت بر نظميه تهران آغاز شد. عبدالرحيم ضرابي (بهائي کاشاني) معاون او و کلانتر تهران بود و به اين دليل به عبدالرحيم خان کلانتر شهرت داشت. عبدالرحيم ضرابي با مانکجي هاتريا، رئيس شبکه اطلاعاتي بريتانيا در ايران، مرتبط بود و کتاب تاريخ کاشان را به سفارش مانکجي نوشت. از اين کتاب سه نسخه خطي وجود داشت که در اختيار مانکجي، هنري ليونل چرچيل (کارمند سفارت بريتانيا) و جلال‌الدوله (پسر ظل‌السلطان و حاکم کاشان) بود. عبدالرحيم خان ضرابي از اعضاي خاندان سپهر و از خويشان مورخ‌الدوله سپهر است و پدر عليقلي خان نبيل‌الدوله بهائي معروف كه از دوستان عباس افندي بود و سال‌ها شارژدافر ايران در ايالات متحده آمريكا. عليقلي خان ضرابي (نبيل‌الدوله) نيز در جواني در سفارت انگليس در تهران كار مي‌كرد. وي در آمريكا به يكي از ماسون‌هاي بلندپايه بدل شد و در طريقت اسكاتي كهن به درجه سي و سوم (عالي‌ترين درجه ماسوني) رسيد.
 
عليقلي خان نبيل الدوله کاشي و عباس افندي
برخي مورخين کوشيده‌اند تا گردانندگان و دست‌اندرکاران کميته مجازات را انقلابيوني صادق و خشمگين جلوه دهند که از نابساماني پس از انقلاب مشروطه و عدم تحقق آرمان‌هاي‌شان سرخورده و به تروريسم روي آوردند. اين تحليل، که در سريال تلويزيوني پربيننده هزار دستان (ساخته علي حاتمي) انعکاس يافته، به‌کلي نادرست است. بررسي دقيق زندگينامه گردانندگان کميته مجازات چهره‌اي به‌کلي ناسالم و وابسته به کانون‌هاي استعماري از ايشان به دست مي‌دهد و کارگزاران ايشان نيز گروهي اوباش و آدمکش حرفه‌اي، چون کريم دواتگر، بودند.
برخي نويسندگان عمليات کميته مجازات را اعتراض انقلابي عليه قرارداد 1919 و دولت وثوق‌الدوله خوانده‌اند. اين ادعا نيز به‌کلي بي‌پايه است. کميته مجازات در زمان اولين دولت وثوق‌الدوله در سال 1295ش./ 1916م. تشکيل شد و تنها پنج ماه (تا پائيز 1296/ 1917) فعاليت کرد. بنابراين، عملکرد آن ربطي به قرارداد 1919 نداشت.
يکي از سه پسر ميرزا ابراهيم خان منشي‌زاده، به‌نام داوود منشي‌زاده، در سال‌هاي پس از شهريور 1320 به تأسيس گروه فاشيستي سومکا دست زد. اين گروه با نظاميان عالي‌رتبه وابسته به سازمان اطلاعاتي انگليس، به رهبري سرلشکر حسن ارفع، رابطه تنگاتنگ داشت و اقدامات آن بخشي از عمليات شبکه فوق به‌شمار مي‌رفت.
سرويس اطلاعاتي بريتانيا و نهضت جنگل
شبکه فوق در شکست و سرکوب نهضت جنگل نقش اطلاعاتي و خرابکارانه بسيار مؤثر و مرموزي ايفا کرد که تاکنون مورد بررسي کافي قرار نگرفته است.
 
ميرزا کوچک خان جنگلي
احسان‌الله خان دوستدار، چهره سرشناس تروريستي که در صفوف نهضت جنگل تفرقه انداخت و «کودتاي سرخ» را عليه ميرزا کوچک خان هدايت کرد، به يکي از خانواده‌هاي سرشناس بهائي ساري (خانواده دوستدار) تعلق داشت و سردار محيي (عبدالحسين خان معزالسلطان)، همدست او، از اعضاي خاندان اکبر بود که برخي از اعضاي آن، به‌ويژه ميرزا کريم‌خان رشتي، به رابطه با اينتليجنس سرويس انگليس شهرت فراوان دارند. حداقل دو تن از برادران ميرزا کريم‌خان رشتي و سردار محيي، مبصرالملک و سعيدالملک، را به‌عنوان بهائي فعال مي‌شناسيم. فتح‌الله اکبر (سردار منصور و سپهدار رشتي) برادر ديگر ايشان است که در آستانه کودتاي 3 اسفند 1299 رئيس‌الوزرا بود و نقش مهمي در هموار کردن راه کودتا ايفا نمود.
در اين ميان نقش احسان‌الله خان دوستدار، به عنوان يکي از برجسته‌ترين تروريست‌هاي تاريخ معاصر ايران، حائز اهميت فراوان است. مأمور اطلاعاتي اعزامي حزب بلشويک به جنگل در يک گزارش سرّي به باکو ارزيابي خود را از ميرزا کوچک خان و احسان‌الله خان دوستدار چنين بيان مي‌دارد:
ثابت‌ قدمي‌ فوق العاده‌ ميرزا کوچک‌ خان‌ و دقت‌ فوق العاده‌، علاقه‌ و همدردي‌ او نسبت‌ به‌ اطرافيان‌ و وضع‌ وخيم‌ روستائيان‌ و خويشاوندان‌، احترام‌ شديد اطرافيان‌ و علاقه‌ به‌ او را برانگيخته‌ است‌...زندگي‌ کوچک‌ خان‌ خيلي‌ ساده‌ است‌، او در اتاق ساده‌اي‌ زندگي‌ مي‌کند، همراه‌ رفقاي‌ خود و مجاهدها روي‌ تشک‌ کاه‌ مي‌خوابد، هيچ‌ گونه‌ مبل‌ و زرق و برقي‌ که‌ مخصوص‌ خان‌هاست‌، وجود ندارد. او زندگي‌ کاملاً متواضعانه‌اي‌ دارد، سيگار نمي‌کشد، خوشگذراني‌ نمي‌کند، مشروب‌ نمي‌خورد و ازساعت‌ شش‌ صبح‌ تا نصف‌ شب‌ کار مي‌کند.
مأمور اطلاعاتي حزب بلشويک در مقابل تصويري به‌غايت منفي از احسان‌الله خان به دست مي‌دهد و علت کودتاي او عليه ميرزا کوچک خان را به تعصبات بهائي‌گري وي منتسب مي‌کند:
احسان‌الله خان...‌ داراي‌ شخصيت‌ ضعيف‌، خودخواه‌، داراي‌ نظرات‌ اغراق آميز و آدمي‌ شهرت‌پرست‌ است‌. او جزو فرقه‌ بابي‌ها (يکي‌ از فرقه‌هاي‌ ايران‌) است‌ و پدر زن‌ او ميرزا حسن‌ خان‌ يکي‌ از مقامات‌ مهم ‌اين‌ فرقه‌ است‌. از مشخصات‌ ويژه‌ او عدم‌ ابتکار و نداشتن‌ آگاهي‌ سياسي‌ است‌. احسان‌الله معتاد و الکلي ‌است‌ به‌ طوري‌ که‌ مصرف‌ ودکاي‌ او در روز پنج‌ بطري‌ و مصرف‌ ترياکش‌ تا دو مثقال‌ است‌ و اين‌ مقدار زيادي‌ است‌.
 او در اثر نفوذ گروه‌ سردار محيي‌ سريعاً ترقي‌ کرده‌ است‌... او مي‌خواست‌ کوچک‌ خان‌ را به مرام‌ باب‌ جلب کند ولي کوچک‌ خان ‌اعتراض‌ کرد که‌ حالا وقت‌ پرداختن‌ به‌ مذهب‌ نيست‌، لازم‌ است‌ براي‌ آزادي‌ وطن‌ از انگليسي‌ها و از ظلم‌شاه‌ کار کرد. اين‌ امر سبب شد که اين‌ بابي، که‌ به‌ تدريج‌ شبکه‌ دسايس‌ خود را تنيده‌ بود، با دارودسته‌ خود از اردوي‌ کوچک‌ خان‌ خارج‌ شود... [سردار محيي] اين‌ شخص‌ بي‌اراده‌ و بي‌فکر [احسان‌الله خان] را مطمئن‌ کرده‌ بود که‌ با برقراري‌ کمونيزم‌ در ايران بهائي‌گري درايران‌ موفق‌ خواهد شد و آن‌ را مذهب‌ رسمي‌ اعلام‌ خواهند کرد. اين‌ موضوع‌ براي‌ هر فرد بهائي اغوا کننده‌است‌. اين‌ وعده‌ احسان‌الله خان‌ را کاملاً اغوا کرد ‌که به‌ منظور انتقام‌ از تعقيب‌ ديرينه‌ بهائي‌ها توسط‌ مسلمانان‌ شعارها و اعلاميه‌هايي‌ انتشار دهد... اين‌ بابي‌ کهنه‌ مغز باور کرده‌ بود که‌کمونيزم‌ اجازه‌ خواهد داد بهائي‌گري در ايران‌ توسعه‌ يابد و مذهب‌ رسمي‌ کشور شود. اين‌ بود عللي‌ که‌ احسان‌الله خان‌ را از کوچک‌ خان‌ دور مي‌کرد و موجب‌ شد به‌ دشمنان‌ او بپيوندد.
 
احسان الله خان دوستدار در زمان نهضت جنگل
پس از شکست نهضت جنگل، که به‌طور عمده به دليل دسايس احسان‌الله خان و سردار محيي محقق شد، اين دو به شوروي گريختند و در دوران استالين به اتهام وابستگي به سرويس اطلاعاتي بريتانيا دستگير و اعدام شدند. تورج اتابکي اتهامات وارده بر احسان‌الله خان را چنين بيان کرده است:
عامليت سرويس‌هاي اطلاعاتي بريتانيا و ايران، طرفداري پروپاقرص از فاشيسم، مبلغ تبليغات زهرآگين در ميان ايرانيان ساکن اتحاد شوروي، عامل تحويل برخي از انقلابيون ايراني به مقامات ايراني، عنصري ضد بلشويک که با سازماندهي يک گروه سي نفره از کارگران حوزه‌هاي نفتي تدارک عمليات تخريب را در حوزه نفتي باکو ديده بود.
اين اتهامي است که درباره ديگر قربانيان ايراني دوران استالين کمتر تکرار شد. اتهام سران حزب کمونيست ايران، مانند بهرام آقايف و ديگران، «ماجراجويي» و «چپ‌روي ضد لنيني» بود. بنابراين، اتهام ارتباط با سرويس اطلاعاتي بريتانيا بيهوده بر احسان‌الله خان وارد نشد. پيشينه عملکرد احسان‌الله خان و دوستانش در ايران گواه آن است که سازمان اطلاعاتي شوروي در مورد احسان‌الله خان به بيراهه نرفته است.
 
احسان الله خان دوستدار در اواخر عمر در شوروي
علاوه بر دو نمونه فوق (احسان‌الله خان و سردار محيي)، موارد فراواني از حضور مأموران بهائي اينتليجنس سرويس بريتانيا در صفوف نهضت جنگل وجود دارد. يک نمونه، ميرزا شفيع خان نعيم، بهائي گيلاني، است که در انزلي به‌دست جنگلي‌ها به قتل رسيد. 
نمونه ديگر، غلامحسين ابتهاج (پسر ابراهيم خان ابتهاج‌الملک و برادر ابوالحسن ابتهاج) است که به‌وسيله انقلابيون جنگل دستگير شد. جنگلي‌ها قصد محاکمه و مجازات او را داشتند ولي با وساطت احسان‌الله خان دوستدار و ميرزا رضا خان افشار آزاد شد.
ميرزا رضاخان افشار نيز بهائي بود و نقش مخرب و مرموزي در حوادث نهضت جنگل ايفا کرد. او در زمان آغاز نهضت پيشکار ماليه گيلان بود. به همراهي با جنگلي‌ها پرداخت و مسئول مالي «کميته اتحاد اسلام» شد. او سپس 84 هزار تومان از پول کميته را به سرقت برد و به تهران گريخت و بعدها به آمريکا رفت. افشار پس از بازگشت از آمريکا مترجم هيئت آمريکايي ميلسپو شد و در دوران سلطنت رضاشاه مشاغل مهمي چون حکومت گيلان (1307)، حکومت کرمان (1310)، مسئول راهسازي کشور (1311) و استانداري اصفهان را به عهده داشت.
نمونه ديگر عبدالحسين نعيمي است که در حوالي سال 1920 ميلادي در صفوف جنگلي‌ها حضور داشت. او به‌عنوان نماينده «کميته نجات ايران»، که رياست آن را احسان‌الله خان دوستدار به‌دست داشت، در اولين کنگره حزب کمونيست ايران (در انزلي) شرکت کرد و پيام اين کميته را قرائت نمود. عبدالحسين نعيمي پسر ميرزا محمد نعيم، شاعر معروف بهائي (اهل روستاي فروشان سده اصفهان)، است. ميرزا محمد نعيم پس از مهاجرت به تهران در سفارت انگليس به کار پرداخت. عبدالحسين نعيمي نيز، چون پدر، کارمند سفارت انگليس در تهران بود. در گزارش مورخ 10 / 7 /1345 ساواک تهران به رياست ساواک (نصيري) و مدير کل سوم (مقدم) چنين آمده است:‌
عبدالحسين نعيمي در سال‌هاي 1320 الي 1324 رئيس کميته محرمانه سفارت انگليس در تهران بوده و با همکاري دبير اوّل سفارت انگليس [الن چارلز ترات] در امور سياسي خارجي و داخلي ايران نقش مؤثري داشته و خانم لمبتون... يکي از دوستان و همکاران نزديک و مؤمن عبدالحسين نعيمي بوده. آقاي نعيمي در سال 1325 يا 1326 از سفارت انگليس کنار رفته و همکاري خود را در امور سياسي به‌طور مخفيانه و غيرمحسوس با سرويس اطلاعاتي سفارت انگليس در تهران ادامه مي‌داده است و در ظاهر به کسب و تجارت مي‌پرداخته است. آقاي نعيمي اکنون از مالکين بزرگ به‌شمار مي‌رود و همکاري مخفيانه خود را با دوستان انگليسي در تهران حفظ کرده است...
در دوران محمدرضا پهلوي، يکي از دختران عبدالحسين نعيمي، به‌نام مليحه، همسر سپهبد پرويز خسرواني (از عوامل کودتاي 28 مرداد 1332 و عضو فرقه بهائي) بود و ديگري، به‌نام محبوبه،‌ به همسري محسن نعيمي (دبير مؤيد) در آمد. در حوالي سال 1346 او و شوهرش به آفريقا مهاجرت کردند و به ارکان بهائيت در اين منطقه بدل شدند.
 
عبدالحسين خان معزالسلطان، سردار محيي، (نفر وسط) و ساير پسران حاجي وکيل (برادران ميرزا کريم خان رشتي)
سازمان‌هاي اطلاعاتي و امنيتي شوروي
در بررسي تاريخ بهائيت، موارد چشمگيري از حضور بهائيان مهاجر ساکن عشق‌آباد و قفقاز در صفوف سازمان‌ هاي اطلاعاتي و امنيتي شوروي پيشين مشاهده مي‌شود. با توجه به نمونه‌هاي متعدد تاريخي، اين حضور را بايد تداوم سياست گذشته بهائيان دانست که به‌عنوان «مأمور دوبل»، به‌سود اينتليجنس سرويس بريتانيا، به خدمت سفارتخانه‌هاي روسيه و عثماني و آلمان در مي‌آمدند.
عبدالحسين آيتي، مبلغ پيشين بهائي، به موارد متعددي از حضور بهائيان در سازمان‌هاي اطلاعاتي و امنيتي روسيه شوروي اشاره دارد. يک نمونه، ميرزا کوچک علي‌اوف، از بهائيان معروف عشق‌آباد، است که به «تقلب» معروف بود. او پس از انقلاب بلشويکي روسيه «مفتش سرّي» بلشويک‌ها شد و برادرزاده‌اش به‌نام عبدالحسين حسين‌اوف در اداره گ. پ. او. (سازمان اطلاعاتي شوروي) به جاسوسي پرداخت و جمعي از ايرانيان مقيم روسيه را به زحمت انداخت. نمونه ديگر برادران عسکروف اند.
محمود و مقصود عسکروف دو برادرند از فاميل بهائي که يکي از آن‌ها هنوز در نزد روس‌ها مقرب است و از کارکنان سرّي ايشان است. اين دو برادر، که همه فاميل‌شان بهائي است، در کارهاي سياسي دخالت کرده و مي‌کنند.
آيتي مي‌افزايد: دوازده جوان بهائي مقيم روسيه که «در اداره گ. پ. او. مستخدم و جاسوس بالشويک‌ها شده و اين استخدام را وسيله قاچاق امتعه خارجه کرده چادرهاي پنج توماني را... [از ايران] مي‌برند به سي تومان مي‌فروشند.» آيتي درباره مفاسد اخلاقي محمود و مقصود عسکروف و هتاکي‌هاي ايشان در زمينه مفاسد جنسي مطالبي بيان کرده است.
در زندگينامه حسن فؤادي نيز اين کارکرد اطلاعاتي بهائيان ساکن عشق‌آباد مشاهده مي‌شود. او به‌همراه «چند تن از معاريف بهائي» به‌وسيله دولت شوروي توقيف و زنداني شد ولي شش ماه بعد، در دي 1308 ش.، با دخالت دولت رضاشاه تمامي زندانيان بهائي آزاد و به ايران وارد شدند. اسامي بهائيان فوق به‌شرح زير است:‌ عباس احمداوف پارسايي، حسين حسن‌اوف، بهاءالدين نبيلي، احمد رحيم‌اوف، ميرزا احمد نبيل‌زاده، ميرزا محمد ثابت، ميرزا حسن بشرويه‌اي [فؤادي]، علي ستارزاده، جعفر هادي‌اوف شيرازي، عباس .فرح‌اوف، محمودزاده، محمد سرچاهي، محمدعلي نبيلي سرچاهي، عبدالکريم باقروف يزدي.
در موارد مشابه، قطعاً بايد ايرانيان اخراجي از شوروي مدتي در قرنطينه مي‌ماندند و معمولاً به ايشان مشاغل حساس ارجاع نمي‌شد زيرا در معرض ظنّ وابستگي به سازمان جاسوسي شوروي بودند. معهذا، بهائيان فوق با احترام فراوان مورد استقبال مقامات مشهد قرار گرفتند و بلافاصله وارد مشاغل دولتي و نظامي شدند. براي مثال، حسن فؤادي وارد خدمت نظامي و مدير کتابخانه قشون مشهد شد. او مورد علاقه اميرلشکر شرق و افسران ارشد بود، يکي دو سال بعد از خدمات دولتي استعفا داد و به تهران رفت و کمي بعد به‌دستور محفل بهائيان تهران براي مديريت مدرسه «وحدت بشر» راهي کاشان شد. او مدتي معلم مدرسه «تربيت» تهران بود و سپس در مدرسه نظام به‌ تدريس پرداخت. فؤادي در اواخر عمر بسيار ثروتمند بود.
با توجه به چنين سوابقي است که اسماعيل رائين در واپسين کتابش مي‌نويسد:
نه تنها سران بهائيت در گذشته و هيئت‌هاي محافل بهائي کنوني متفقاً دولت اسرائيل و صهيونيسم جهاني را تأييد و همراهي کرده و مي‌کنند، بلکه در بسياري از نقاط جهان بخصوص در کشورهاي اسلامي و عرب اکثر از بهائيان متمايل به جهودان و دولت اسرائيل بوده و هستند. در بسياري از کشورها، بخصوص کشورهاي عربي، شنيده و ديده شده که بهائيان داخل در تشکيلات جاسوسي موساد شده و همه جا به نفع اسرائيليان به خبرچيني و جاسوسي و نوکري مشغول‌اند.

مورخين بهائي درباره شورش‌هاي ضدبهائي فراوان سخن مي‌گويند و مي‌کوشند تا چهره‌اي بسيار مظلوم از سرگذشت اين فرقه در ايران ترسيم کنند. گويا بهائيان گروهي بودند که به‌دليل دگرانديشي ديني قرباني تعصب و کين جاهلانه مسلمانان ايران مي‌شدند.

 

ماهيت بلواهاي ضد بهائي
مورخين بهائي درباره شورش‌هاي ضدبهائي فراوان سخن مي‌گويند و مي‌کوشند تا چهره‌اي بسيار مظلوم از سرگذشت اين فرقه در ايران ترسيم کنند. گويا بهائيان گروهي بودند که به‌دليل دگرانديشي ديني قرباني تعصب و کين جاهلانه مسلمانان ايران مي‌شدند. بررسي نگارنده نشان مي‌دهد که اين ادعا در موارد عمده صحت ندارد و رهبري بهائيت و عناصر مشکوکي در ميان جبهه مخالف بهائيان به عمد و با اهداف معين تبليغي و سياسي به ايجاد مهم‌ترين و جنجالي‌ترين آشوب‌هاي خونين ضد بهائي، معروف به «بهائي‌کشي»، دست زده‌اند.
از مهم‌ترين اين موارد قتل هفت بهائي در سال 1308 ق. در يزد و شورش ضدبهائي 1321ق. در يزد و رشت و برخي ديگر از نقاط ايران است.
واقعه قتل هفت بهائي در يزد، که در منابع بهائي به «شهداي سبعه يزد» معروف‌اند، در زمان اولين دوره حکومت سلطان حسين ميرزا جلال‌الدوله، پسر ارشد ظل‌السلطان (حاکم اصفهان)، در يزد رخ داد:
 
ظل السلطان
گروهي چند نفره (استاد باقر عطار و ملا تقي چيت‌ساز و چند تن از بستگان و اطرافيان ايشان) در شب 23 رمضان 1308 ق. در مسجد ميرچخماق راساً و خودسرانه به دستگيري دو بهائي (علي‌اصغر يوزداراني و آقا علي) دست زدند و سپس نزد شيخ محمد تقي مجتهد (پسر شيخ محمدحسن سبزواري) رفتند و با تحريک احساسات ديني وي کسب تکليف نمودند. شيخ محمد تقي دستور داد که بهائيان از مسجد اخراج شوند. پاسخ فوق ظاهراً اين گروه را راضي نکرد زيرا به نزد حاجي نايب (حاجي اسدالله شيرازي)، فراشباشي جلال‌الدوله، شتافتند و به‌دستور حاجي نايب بهائيان زنداني شدند. روز بعد، جلال‌الدوله دو بهائي محبوس را به چوب بست و سپس آزاد نمود. شش روز بعد، ظل‌السلطان از اصفهان دستور حبس ايشان را صادر کرد. دو نفر فوق مجدداً دستگير شدند و در جريان بازداشت اين دو، به تحريک استاد مهدي (پسر استاد باقر عطار)، پنج بهائي ديگر نيز به زندان افتادند. سه روز بعد، جلال‌الدوله شيخ محمد تقي را احضار و درباره بابيان محبوس کسب تکليف نمود. شيخ محمد تقي مجتهد از اين همه ابرام جلال‌الدوله به حيرت افتاد و گفت: «ما نمي‌دانستيم حضرت والا اين‌قدر دشمن اين طايفه بهائي هستيد.» بهرروي، به تحريک جلال‌الدوله، شيخ محمد تقي به نزد دو تن ديگر از علماي شهر (آخوند ملا محمد صادق و برادرش ملا محمدباقر مجتهد) رفت و گفت: «حضرت والا في‌الواقع کمال همراهي با ما علما دارند بلکه همت ايشان بيش‌تر از ماست.» علماي فوق حاضر به همکاري نشدند. در نتيجه، شيخ محمد تقي، پدر (شيخ محمد حسن) و دو برادر خويش (شيخ محمد جعفر و شيخ محمد باقر) و ملا حسين و ملا حسن (پسران حاجي ملا باقر مجتهد اردکاني) را به خانه خود دعوت کرد. اين جمع شش نفره همراهي خود را با جلال‌الدوله اعلام نمودند. شيخ محمد تقي نزد حاکم شتافت و ماجرا را اطلاع داد. جلال‌الدوله گفت:‌ «احسنت، احسنت، احدي را مثل شما نديدم که در اين امور اقدام داشته باشند.» بهرروي،‌ جلال‌الدوله با تمهيدات مفصل همراهي علماي فوق را جلب نمود و جلسه‌اي تشکيل داد که آقا سيد علي مدرس نيز به آن افزوده شد. در اين جلسه هفت نفر بهائيان محبوس مورد استنطاق قرار گرفتند. يکي از ايشان (استاد مهدي بنا)، به وساطت آخوند ملا حسن، آزاد و به جاي او آخوند ملا مهدي خويدکي، از بهائيان خويدک (سه فرسنگي يزد) دستگير شد. جلال‌الدوله از طريق شکنجه ايشان را وادار به اقرار به بهائي‌گري نمود. در 7 شوال از ظل‌السلطان تلگراف رسيد که «حضرات بهائي که حبس‌اند هرگاه شرعاً اثبات‌ شده که بهائي هستند، آن‌ها را به قتل رسانيد.» به ادعاي منابع بهائي، هفت روحاني فوق، پس از شنيدن اقرار محبوسين حکم قتل ايشان را کتباً صادر کردند. سرانجام، در 9 شوال جلال‌الدوله بهائيان را اعدام کرد و امر نمود که در شب «بازارها را زينت ببندند و چراغان کنند.»
تمامي ماجراي قتل هفت بهائي در يزد، طبق روايت مهم‌ترين مأخذ بهائي در اين زمينه، به‌شرح فوق است. اين شرح موارد زير را روشن مي‌کند: اول، جلال‌الدوله و پدرش (ظل‌السلطان) تعمدي عجيب در کشتن اين بهائيان داشتند. دوم، در اين ماجرا مردم به‌هيچ‌وجه دخالت نداشتند و تمامي حادثه به تحريکات يک گروه چند نفره از کسبه محدود بود که ماهيت و حسن‌نيت ايشان روشن نيست. سوم، جلال‌الدوله به تلاش گسترده‌اي براي تحريک علماي يزد و کسب حکم قتل بهائيان دست زد و در اين زمينه تقريباً ناموفق بود زيرا به‌جز گروه هفت نفره فوق ساير علماي شهر در صدور حکم قتل بهائيان مشارکت نکردند.
 
جلال الدوله در دوران حکومت يزد
براي تبيين اين ماجرا بايد به سه نکته مهم توجه نمود:
اوّل، پيوندهاي عميقي که ميان ظل‌السلطان و خاندان او، از جمله جلال‌الدوله، با دستگاه استعماري بريتانيا برقرار بود. ظل‌السلطان در اين زمينه شهرت کامل دارد و نيازي به اثبات اين پيوندها نيست. و نيز مي‌دانيم که در دستگاه ظل‌السلطان بهائيان حضور فعال داشتند. نامدارترين ايشان ميرزا اسدالله خان وزير (نياي خاندان وزير) است که در دوران حکومت ظل‌السلطان قريب به سي سال وزير اصفهان بود و در همين دوران است که بخش مهمي از ابنيه مهم تاريخي دوره صفوي تخريب شد. مهدي بامداد مي‌نويسد:
از کارهاي بسيار زشت بلکه جنون‌آميز ظل‌السلطان قطع اشجار خيابان‌ها و تخريب ساختمان‌هاي زيباي صفوي در اصفهان است... و با آن‌که چند نفر از بازرگانان اصفهان حاضر شدند مبالغ هنگفتي به او بدهند و وي را از اين کار زشت بازدارند، معذلک از تصميم خود منصرف نگرديد و بالنتيجه اکثر باغ‌ها و عمارات مذکور در زير دست بيدادگري و امر او خراب و ويران شد.
بامداد فهرستي از ابنيه مهم تاريخي اصفهان که در اين دوران تعمداً تخريب شد، به‌دست داده است.
و مي‌دانيم که بعدها در پاريس رابطه نزديک و دوستانه‌اي ميان ظل‌السلطان و عباس افندي برقرار بود. جلال‌الدوله نيز در اين سفر همراه پدر بود و با عباس افندي ديدار داشت. نمونه ديگري از رابطه پنهان جلال‌الدوله با سران فرقه بهائي را در دست داريم: در جريان شورش ضد بهائي سال 1321 ق. در يزد، جلال‌الدوله شبانه به‌وسيله يکي از نوکرهاي محرم خود به ميرزا عباس قابل (مبلغ سرشناس بهائي) خبر داد که در خطر است و لذا قابل در ظهر جمعه 29 ربيع‌الاول 1321، در بحبوحه طغيان شهر عليه بهائيان، از يزد خارج و عازم آباده شد.
دوم، قتل هفت بهائي فوق در زماني رخ داد که حاج ميرزا محمد تقي افنان، نماينده و خويشاوند علي‌محمد باب و ميرزا حسينعلي بهاء، به‌عنوان يکي از ملاکين و رجال و تجار بزرگ ايران در يزد حضور داشت و از نفوذ و اقتدار سياسي فراوان برخوردار بود. او به يقين مي‌توانست مانع اقدام جلال‌الدوله شود. عجيب است که نه اسدالله خان وزير (در اصفهان) و نه افنان (در يزد) هيچ کوششي در اين زمينه نکردند.
سوم، در ميان هفت روحاني يزد که در ماجراي فوق با جلال‌الدوله همکاري کردند، پيشينه ملا حسين و ملا حسن قابل‌تأمّل است. اين دو پسران حاجي ملا باقر مجتهد اردکاني بودند که زماني به بهائي‌گري گرويد و سپس ظاهراً از ايشان کناره گرفت. عزيزالله سليماني مي‌نويسد:‌
[حاجي ملا باقر مجتهد اردکاني] از مؤمنين اوّل ظهور بوده‌اند و با اينکه از علما بودند چون به اين اسم مبارک بهائي معروف شدند، ايشان را گرفتند و تحت‌الحفظ با غل و زنجير به کرمان بردند زيرا حکومت يزد و کرمان آنوقت يکي بوده و خود سردار حاکم آن وقت در کرمان بوده و تمام علما حکم قتل حاجي ملاباقر را داده بودند و چون به کرمان بردند سردار ظاهراً آدم خوش نفسي بوده حاجي را منصرف نموده به کمال عزت روانه يزد کرد. لذا حاجي ملا باقر بعد از اين قضيه قدري به حکمت حرکت مي‌نمودند. کم‌کم به‌کلي معاشرت با اهل بها را ترک نمودند. 
دومين دوره حکومت جلال‌الدوله در يزد از سال 1320ق. آغاز شد و اندکي بعد (از اواخر ربيع‌الاول 1321) با شورش ضد بهائي معروفي پيوند خورد که قريب به چهار ماه تداوم يافت، به قتل بيش از 80 تن از بهائيان انجاميد و بار ديگر نام ايشان را بر سر زبان‌ها انداخت.
در اين زمان جلال‌الدوله با اردشير ريپورتر و سران فرقه بهائي رابطه نزديک داشت. او در نخستين روزهاي حکومتش اراضي پهناوري را در پيشکوه يزد (تفت)، با کاريزي کهنه، به ثمن بخس خريد، آن را به‌نام عباس افندي «عباس‌آباد» ناميد و به سفارش اردشير ريپورتر و ميرزا محمود افنان، ملا بهرام اخترخاوري (زرتشتي بهائي‌شده سرشناس يزد) را، به‌همراه 15 خانوار زرتشتي- بهائي، از بمبئي به يزد فراخواند و سرپرستي اين ملک را به او واگذارد. اين ملا بهرام اخترخاوري بعدها، در دوران احمدشاه، به‌همراه گروهي ديگر از زرتشتيان و بهائيان در دستگاه ارباب جمشيد جمشيديان در تهران کار مي‌کرد و عباس افندي در الواح متعدد ايشان را به خدمتگزاري به ارباب چنين توصيه مي‌نمود:
جناب ارباب شخصي خيرخواه است و بلند همت. بايد از شما ممنون و خشنود باشد و تا توانيد در کار او چنان امانت و صداقت و همت بنمائيد که عبرت ديگران گردد. خدمت او خدمت من است و صداقت و امانت او صداقت و امانت من.
 
بلواي 1321 يزد در زمان صدارت اتابک رخ داد و بايد به‌عنوان بخشي از دسيسه‌هاي مفصلي انگاشته شود که در اين زمان از سوي اردشير ريپورتر و دوستانش براي ساقط کردن اتابک در جريان بود. عبدالحسين آيتي ماجراي يزد را «نتيجه زشتکاري‌هاي بهائيان و دسايس سياسي» و کاملاً تعمدي مي‌داند. او در توضيح علت اين بلوا مي‌نويسد:
روح و سرّ معاشرت مبلغين با زنان بهائي، ولي زن‌هاي جوان، به همت فروغي و ابن ابهر هر دو واحداً عرض اندام نمود. منتها به اسم اين‌که چون حکمت اقتضا ندارد که عمومي باشد فقط بايد زن‌ها در مجلس خاص حضرت مبلغ را ملاقات و زيارت کنند و از وجود او متبرک گردند. و اين قضيه در يزد به قسمي علني شده و کار را خراب کرده بود که خويش و بيگانه و حتي فراش‌هاي حکومتي مطلب را تشخيص داده بالمآل مسلمين غيور طاقت نياورده... آغاز بلوا و شورش کردند.
آيتي پس از نقل متن تلگراف اتابک (صدراعظم) به يزد دال بر ممانعت از شورش مي‌نويسد:
در حالتي که از تلگراف مذکور... معلوم مي‌شود دولت تا چه اندازه مراقبت کرده و علماي اسلام تا چه حد بيطرفي نموده‌اند و همه ياد دارند که مرحوم آيت‌الله آقاي آقا مير سيد علي حائري اعلي‌الله مقامه بنفسه بر منبر برآمده مردم را از بابي‌کشي منع کردند. معهذا، بهائيان چون محرک خارجي داشتند همه اقدامات دولت و علما را کان‌‌لم‌يکن انگاشته گاهي به قونسولخانه روس و انگليس در يزد و اصفهان پناهنده شدند تا مگر مردم جسارت کرده بهانه به دست اجانب دهند و گاهي به علما دشنام گفتند تا مگر آنان را عصبي کرده حکمي بر عليه خود اصدار دهند شايد از اين باب بهانه به‌دست اجانب افتد... خلاصه مقصود اين بود که بهائيان در آن حادثه و ساير حوادث جز فتنه و فساد منظوري نداشته و ندارند. از روز اولي که محمود فروغي و تقي ابهري از طرف عباس افندي مأمور يزد و اصفهان و کرمان شدند و فتنه‌هايي که در معاشرت و مباشرت با زنان بهائي بر پا کردند و بعداً به اسم تبليغ خواستند زنان مسلمين را هم آلوده سازند، تا موقع بروز بلوا و بعد از فرونشستن آتش فتنه در همه موارد آلت بودند بعضي فهميده و بعضي نفهميده....
تعمق در اقدامات ميرزا محمدباقر بصار رشتي (مبلغ معروف بهائي و نياي خاندان بصاري) و ميرزا ابراهيم خان ابتهاج‌الملک (مالک ثروتمند و مقتدر گيلان و مازندران و نياي خاندان ابتهاج) در سال 1321 ق. مي‌تواند صحت داوري آيتي را ثابت کند:
در اين زمان بصار و ابتهاج‌الملک نيز، چون فروغي و ابن ابهر در يزد، تبليغات وسيع و بي‌‌پروايي را در سراسر گيلان آغاز کردند و موفق به جلب چند تن از افراد سرشناس شهر رشت به بهائيت شدند. همزمان حادثه تحريک‌کننده ديگري نيز رخ داد و آن اعلام بهائي شدن دو کشيش ارمني و دو پزشک آمريکايي ساکن رشت بود. اين حادثه مي‌تواند بيانگر دست پنهان سازمان‌هاي اطلاعاتي خارجي در برافروختن نايره آشوب باشد. اقدامات بصار و ابتهاج چنان تحريک‌آميز و بي‌پروا بود که مورد اعتراض برخي از معاريف بهائيان گيلان قرار گرفت و يکي از ايشان، ميرزا آقا صمصام‌الحکما (پدر ميرزا داوود خان گيلاني)، نامه‌اي به عکا ارسال کرد و به عباس افندي هشدار داد که «بي حکمتي بصار توليد انقلاب [خواهد] کرد.» عباس افندي در پاسخ چنين نوشت:‌
در ضوضاء [آشوب] جهله وهمي نه، البته بايد گاه گاهي جزئي صدايي بلند شود که سبب انتباه خلق گردد.
 
عباس افندي در کهولت
بدينسان، عباس افندي نه تنها از اقدامات فتنه‌گرانه بصار ممانعت نکرد بلکه او را تشويق نمود و کمي بعد «لوحي به افتخار بصار صادر کرد و در آن به او وعده صله و جايزه» داد.
طولي نکشيد که علماي شهر به تکفير احبا قيام نمودند و اهالي را وادار بر اذيت دوستان کردند و کار به آنجا کشيد که نصرالسلطنه [محمدولي خان تنکابني] با تمام اقتداري که داشت ماده را غليظ ديد و يکي از نوکرهاي محرم خود را شبانه نزد بصار و اشخاص سرشناس ديگر فرستاده، به هر يک پيغام داد که ماندن معاريف بهائيان در شهر اسباب انقلاب است، بهتر آن‌که چندي از رشت خارج شوند تا من بتوانم اهل غرض را تأديب و امنيت بلد را تأمين کنم. لذا، هر کدام، بجز چند نفر که مصلحت را در توقف و تحمل بلا ديدند، به جانبي شتافتند.
در اين بلوا، سيد اسدالله باقروف، ثروتمند و ملاک و تاجر بزرگ رشت و تهران،‌ درست مانند ميرزا محمد تقي افنان در يزد، در شهر رشت مستقر بود و «مصون از تعرض عوام.» سيد اسدالله باقروف و برادرانش (سيد نصرالله، سيد رضا، سيد محمود و آقا ميرعلينقي باقروف)، که به «سادات خمسه» شهرت داشتند، از ثروتمندترين و متنفذترين بهائيان گيلان و تهران به‌شمار مي‌رفتند. بزرگ‌ترين ايشان سيد نصرالله باقروف بود كه «در طهران از اعيان بزرگ به‌شمار مي‌آمد و تا زنده بود در سبيل امرالله فداكاري و براي جامعه احباب گره‌گشايي مي‌كرد.» مطبعه برادران باقروف در تهران به ايشان تعلق داشت. اين مطبعه ناشر برخي از مهم‌ترين کتب آن عصر، از جمله كتاب آبي (اسناد وزارت خارجه انگليس درباره انقلاب مشروطيت ايران)، است که شالوده روايتي خاص از انقلاب مشروطه و تاريخ معاصر ايران را بنياد نهاد.