جنگ جهانی دوم در استان قزوین

در 25 اوت 1941 (3 شهريور 1320 ه .ش) به بهانه وجود جاسوسان آلمانى در ايران، خاك ايران از دو سو مورد تهاجم قواى بيگانه قرار گرفت و در حالى كه بسيارى از جهانيان و از جمله برخى از مقامات ايرانى، يقين حاصل كرده بودند كه ايران در آستانه اشغال نظامى متّفقين قرار دارد، تنها فردى كه با لجاجت تمام از پذيرفتن واقعيت احتراز داشت شخص رضاشاه بود.

در اين زمان روس‏ها بر آن بودند كه براى درهم شكستن فورى و قطعى هرگونه مقاومتى يك نيروى گسترده را به كار گيرند.

ارتش سرخ براى رويارويى با 37000 سرباز ايرانى نيرويى معادل 120000 سرباز و 1000 تانك گرد آورده بود ولى نقشه ارتش انگليس آن بود كه از طريق برترى مانور، نيروى مقابل را از ميدان به در برد بنابراين به منظور مقابله با سربازان ايرانى فقط 19000 سرباز و 50 تانك سبك را بكار گرفته بود.

رهبران غرب نيز درباره خطرى كه حضور ناگهانى وگسترده نظامى شوروى و عواقب آن در ايران بوجود، مى‏آورد نگران بودند.

لذا در شب 6 شهريور 1320 ه .ش دولت‏هاى انگليس و شوروى توافق كردند كه نيروهايشان در قزوين در 140 كيلومترى شمال غربى تهران به يكديگر ملحق شوند.

صبح روز بعد 29 اوت برابر با 7 شهريور، ستون طولانى ژنرال نوديكوف از تبريز و ميانه به سمت جنوب شرقى به راه افتاد و به شهر زنجان رسيد.

برفراز اين ستون يك دسته از هواپيماهاى بمب افكن شوروى كه عازم بمباران هدفهايى در راه ستون بودند غرش كنان گذشت.

در ساعت ده و نيم اين روز، هواپيماهاى شوروى، شهر بى دفاع قزوين را بمباران كردند. بمب به يك مخزن متعلق به شركت نفت انگليس و ايران اصابت كرد و 500000 گالن نفت را كه مى‏توانست مورد استفاده ارتش سرخ قرار گيرد آتش گرفت.

انفجار بمب و آتش سوزى‏ها مردم شهر را دچار وحشت كرد و موجب شد بسيارى از آنان به روستاهاى اطراف بگريزند.

در اثر اين بمباران‏ها عده‏اى از مردم بى‏دفاع كشته شدند. ديرى نپائيد كه شهر به اشغال ارتش سرخ در آمد و از بام تا شام در زير چكمه‏هاى سربازان روس به خود مى‏لرزيد و از طرفى سربازان هندى (انگليس) در تاكستان و واحدهايى از ارتش آمريكا كه در نزد يكى دهكده‏ى سلطان آباد قزوين مستقر شدند و به علت دخالت‏هاى نابجا پيوسته با مردم و مأمورين دولتى درگيرى پيدا مى‏كردند كه به جرح و قتل يكى از طرفين منجر مى‏شد.

با توجه به اينگونه ناهنجارى‏ها، امنيت و آسايش عمومى به يك باره از منطقه رخت بر بست و به جاى آن هرج و مرج، قحطى، فقر، گرسنگى، دزدى، شرارت و بيگانه پرستى همراه بيمارهاى عفونى مانند تيفوس شيوع پيدا كرد تا جايى كه ادامه زندگى را براى مردم با دشوار، روبرو ساخت. تا آنكه با پايان جنگ جهانى دوم نيروهاى انگليس و آمريكا از ايران خارج شدند.