سندي نويافته از «پنجاه‌وسه‌نفر»

در مورد گروه پنجاه‌وسه‌نفره دكتر اراني كه توسط حكومت رضاشاه دستگير و مجازات شدند، كتابهاي زيادي نوشته شده‌اند اما گويا اسناد اداري مربوط به اين موضوع، در نابسامانيهاي جنگ جهاني دوم و اشغال تهران از ميان رفتند و جاي آنها در پژوهشهاي تاريخ معاصر خالي ماند. آنچه در پي مي‌آيد يكي از اسناد اداري تازه‌يافته مربوط به گروه پنجاه‌وسه‌نفر است كه توسط يكي از محققان تاريخ (حسين زريني) كه مدتي سرپرستي بايگاني راكد قوه قضائيه را برعهده داشته‌اند، در اختيار مجله قرار گرفته و به قول ايشان مي‌تواند نشانگر آن باشد كه محتملا بقيه اسناد مزبور نيز از ميان نرفته‌ و شايد بتوان آنها را در ميان انبوه اسناد بايگاني راكد موجود در قوه قضائيه پيدا نمود. اين سند مربوط به تقاضاي دكتر مرتضي يزدي براي رسيدگي مجدد به محكوميت پنج‌سال زندان وي به اتهام عضويت در فرقه كمونيستي دكتر اراني است. دكتر مرتضي يزدي اين دادخواست را در زندان و درحالي‌كه حدود دوسال از محكوميت خود را سپري كرده بود، نگاشته و در دي‌ماه1317 به ديوان عالي كشور فرستاده است.

 

پنجاه‌و‌سه‌نفر، گروهي با انديشه‌هاي ماركسيستي بودند كه حول محور دكتر تقي اراني گردهم آمدند و با انتشار مجله علمي «دنيا» به گروه خود موضوعيت بيشتري بخشيدند. از گروه پنجاه‌وسه‌نفر اغلب با‌ عنوان پدران معنوي حزب توده ياد مي‌شود. پس از فروپاشي حكومت رضاشاه پهلوي، وقتي‌كه در اوايل حكومت محمدرضا پهلوي حزب توده تاسيس شد، بسياري از اين افراد در تاسيس آن نقش داشتند. تاكنون درباره اين گروه، مطالب زيادي گفته و نوشته‌ شده است.[۱] ازاين‌رو در نوشتار حاضر قصد نداريم به كندوكاو در فراز و فرود اين گروه و يا به بررسي برهه‌اي از حيات آنها بپردازيم، بلكه سندي تازه دراين‌باره ارائه مي‌گردد كه مي‌تواند در شناسايي بهتر بنيانهاي اين گروه، موثر واقع شود. اين سند تاكنون در يكي از بايگانيهاي راكد قوه قضائيه نگهداري مي‌شد و نگارنده   كه خود سرپرستي اين بايگانيها را برعهده دارم   اخيرا به استخراج آن توفيق يافتم.

بايگانيهاي راكد قوه قضائيه از مراكز اسناد بسيار معتبر كشور به شمار مي‌روند كه به اقتضاي شرايط، بسياري از پرونده‌هاي مهم كشور در آنها نگهداري مي‌شوند. تاكنون توجه چنداني به اين پرونده‌ها نشده است و به‌همين‌خاطر بسياري از اسناد آنها همچنان منتشرنشده باقي مانده‌اند. مسلما بررسي اين اسناد و اقدام به چاپ و انتشار سندهاي مهم اين مجموعه، مي‌تواند به روشنگري‌هاي بسياري در تاريخ معاصر ايران منجر شود.[۲]

سند حاضر درواقع تقاضاي رسيدگي تمييزي دكتر مرتضي يزدي است كه وي خطاب به مستشاران ديوان عالي تمييز   ديوان عالي كشور   نگاشته و در آن به رأي ديوان جنايي تهران مبني بر محكوميت خويش به اتهام عضويت در فرقه اشتراكي (كمونيستي) اعتراض كرده و خواستار رسيدگي مجدد به پرونده شده است.[۳] اين سند در هر شرايطي كه به رشته تحرير درآمده باشد، حامل حقايق و واقعيتهايي انكارناپذير است.

علاوه بر پرونده دكتر يزدي، پرونده‌هاي مربوط به دكتر محمد بهرامي، دكتر مرتضي سجادي، محمود بقراطي، مهدي لاله، محمد شورشيان، مجتبي احمدي‌سجادي، محمدرضا قدوه، محمد پژوه و مرتضي رضوي نيز در كارتنهاي مربوطه وجود دارند اما در آنها مداركي از قبيل لايحه‌هاي دفاعيه و يا اعتراض‌نامه‌، يافت نمي‌شود و فقط يك فرم مخصوص حاوي اطلاعات مختصري در مورد نام شخص و موضوع و مدت محكوميت آنها در پرونده ‌هركدام وجود دارد و يا تمييز ارسال‌شده از دادگاه استيناف (تجديدنظر) به ديوان عالي در آنها به‌چشم مي‌خورد.

پيش از ارائه اصل سند، چون در متن دفاعيات در موارد متعددي به ادعانامه دادستان عليه دكتر يزدي اشاره شده و وي در پاسخ به اين ادعانامه، مطالبي را اظهار داشته است، ابتدا متن ادعانامه   كه در آثار چاپ‌شده موجود مي‌باشد[۴]   در زير ارائه مي‌شود و سپس سند تمييزي يافت‌شده در بايگاني راكد قوه قضائيه ارائه خواهد گرديد. در ادعانامه آمده است:

«مرتضي يزدي فرزند مرحوم شيخ‌حسين، سي‌وهشت ساله، شغل طبابت، اهل يزد، مقيم تهران، فعلا در توقيف احتياطي، متهم است كه در ايام توقيف و تحصيلش در آلمان بر اثر تبليغ مرتضي علوي داخل در فرقه اشتراكي گرديده و در موقع مراجعت به ايران كتاب رمزي را كه علوي به او سپرده بود كه در تهران به دكتر اراني بدهد، با خود آورده و تسليم دكتر نامبرده مي‌نمايد. در تهران نيز در رديف اعضاي جمعيت بوده و در جلساتي كه در منزل دكتر اراني تشكيل مي‌گرديده كه ايرج اسكندري، دكتر بهرامي و بزرگ علوي حضور داشته‌اند، حاضر مي‌شده و در مذاكرات مربوط به مرام اشتراكي شركت داشته، در طبع مجلات مربوط به اين مرام به دكتر اراني كمك مالي مي‌كرده است . متهم مزبور تمام مراتب مذكوره و آوردن كتاب رمز و غيره را با خط خود به‌طورتفصيل در كتاب بازجويي اداره شهرباني نگاشته و صريحا اعتراف به عمليات ارتكابي نموده كه خلاصه اظهارات وي در قسمت 26 از صفحه 69 تا 71 گزارش اداره مزبور مرقوم شده و در نزد مستنطق هم هرچند منكر عضويت و مداخله در فرقه اشتراكي شده و گفته است از وقتي به ايران آمده، عمليات مخالف مصالح كشور از او سر نزده و پس از حضور در دو جلسه در منزل دكتر اراني، چون افكار آنها را مضر ديده، ديگر حاضر نگرديده، ولي در ضمن اين بيانات اعترافات خود را در دفتر تحقيقات شهرباني تاييد نموده است. من‌جمله گفته است مرتضي علوي داخل در احزاب اشتراكي بوده و در وين او را تبليغ به مرام اشتراكي كرده، بعدا به برلن آمده، داخل در جمعيت دانش‌آموزان شده، مجددا مرتضي علوي او را تبليغ كرده است و غيره. راجع به مفتاح رمز گفته است: مرتضي علوي را كه در آلمان تبعيد كردند، از چكسلواكي كتابچه رمزي نزد او فرستاد و از نظر دوستي و تصور اين‌كه متمايل به افكار او هستم، درخواست كرد كه در موقع معاودت به ايران به دكتر اراني بدهم. جاي ديگر گفته است: دكتر تقي اراني را در برلن ديده و مي‌دانستم داراي افكار و عقايد اشتراكي است و هميشه صحبت از اوضاع ايران مي‌كرد. هروقت كه مرا مي‌ديد، مي‌خواست عقايد خودش را به من تلقين نمايد. اعترافات اين شخص در اداره شهرباني، اظهاراتش در محضر مستنطق، بيانات همدستان او، آوردن مفتاح رمز كه بنابر قول خودش شبانه به دكتر اراني داده، پس از تشريح مفتاح آن و يادداشتهايي كه نموده، كتابچه را از او گرفته و در بخاري سوزانيده است، تماما مؤيد ثبوت جرم متهم است و آيا چگونه ممكن است كه اگر مرتضي علوي كه يكي از عمال مبرز فرقه است، قبل از اطمينان از عقيده و افكار دكتر يزدي، مفتاح رمزي را   كه اگر به دست نامحرمي داده مي‌شد، تمام جمعيت اين فرقه در معرض خطر واقع مي‌شد   به‌دست او بدهد؟ دلايل زياد ديگري نيز عليه متهم در پرونده موجود است كه نظر به كفايت ادله فوق از تكرار آنها خودداري شده و تقاضاي مجازات او طبق ماده اول قانون مجازات مقدمين عليه استقلال و امنيت كشور از آن دادگاه مي‌شود.»

و اينك متن سند مربوط به درخواست تجديدنظر دكتر يزدي كه در بايگانيها يافت شده، در زير ارائه مي‌گردد:

 
 [عنوان برگه:] اداره زندان
[از:] اسم: دكتر مرتضي يزدي، پدر: شيخ حسين

[حاشيه:]   

تاريخ:17/10 ماه 1317

    [دستور:] آقاي استطاعت فورا در پرونده گذارده شود. 5/11/17[13]

[به:] مستشاران ديوان عالي تمييز

در [خصوص] موضوع اتهام اينجانب دكتر مرتضي يزدي به عضويت فرقه اشتراكي در ايران، بسيار متاسفم كه ديوان جنايي توجهي نكرده و مرا هم بدون تعمق كافي در رديف سايرين قرار داده و درصورتي‌كه به دلايل زيرين حكم محكمه جنايي برخلاف مندرجات پرونده عمل است و تقاضا مي‌كنم يك توجهي به حال يك طبيبي بكنيد كه دامانش از اين تهمت مبري است:

1  بنده با تربيت اسلامي كاملي كه در ايران داشتم، به برلن رفته طب و جراحي را به‌طوركامل فراگرفتم تا در برگشتن به كشور خودم، هم از معلومات خود استفاده بكنم و هم به مردم استفاده برسانم. كسي كه اين‌گونه استفاده در نظر دارد، هيچ‌وقت نمي‌آيد مسلك اشتراكي را قبول كند. بالاخره در اوايل 1310 به ايران آمده و از بدو ورود شروع به خدمت و استفاده خوبي هم از كار و زحمت خود مي‌كردم. آيا هيچ عقلي قبول مي‌كند كه يك طبيبي كه در ماه بيش از هزار تومان استفاده مي‌برد و از صبح تا غروب با ميكروب سل و ديفتيري و سياه‌زخم و غيره مواجه است، پس از اين‌همه زحمت و تلاش، بيايد و راضي شود كه دسترنج ماهيانه خود را به جيب ديگران بريزد، به‌عنوان‌اينكه به اشتراك اموال عقيده دارد. پس مرا دكتر يزدي نگوييد و دكتر سفيه بخوانيد! آيا كسي كه در موسسه‌اش يعني مريضخانه احداثي خودش هزارها تومان اسباب و اساثيه [اثاثيه] دارد، مي‌آيد خود را راضي به زندگاني اشتراكي كند و همه‌چيز خود را از دست بدهد. به خدا من مسلمان بوده و هستم و هرگز عضو فرقه كمونيست نبوده و نيستم و با اين مسلك و مرام مخالف هستم. گناه دارد كسي را به اين مسلك محكوم كنند كه داراي آن نباشد.

2  در قرار مستنطق و ادعانامه نوشته شده كه من در اروپا عضو فرقه كمونيست بودم، و حتي براي تاييد اين اتهام به قول خود بنده هم استناد شده، شما را به قرآن خدا و پيغمبر قسم، اين پرونده مرا بخوانيد و ببينيد من كي و كجا و نزد كه گفته‌ام در اروپا كمونيست بودم. بالاخره در ادعانامه من متهم به عضويت فرقه كمونيست در ايران و اروپا بودم تااين‌حد جاي شكرش باقي است كه خود محكمه جنايي تااين‌اندازه را مسلم دانست كه من در اروپا عضو فرقه نبودم. من يا بايد به اعتراف خودم محكوم بشوم و يا به شهادت ديگران. من در اظهارات خود به‌هيچ‌وجه نگفتم كه در اثر تبليغ علوي يا كسان ديگر در اروپا داخل فرقه كمونيست شدم؛ زيرا چنين چيزي نبوده كه بگويم؛ و اگر گفته‌ام علوي من يا ديگران را تبليغ مي‌كرد كه عقايد خود را تلقين كند، دعوت به يك مرام كه ملازمه با قبول آن ندارد. ممكن است كسي هزارها ساعت ديگري را به تغيير مذهب و غيره دعوت كند، آيا صرف دعوت و تبليغ كافي است كه مخاطب را تبليغ‌شده بدانيم يا آنكه قبول مخاطب شرط است؟ اگر صرف تبليغ را دليل قبول مخاطب بدانيم، قاعده بدي براي آينده درست خواهيم كرد.

اما راجع به اظهارات ديگران درباره من:

اولا اين متهمين كه در محكمه حضور داشته، هيچ‌كدام اسمي از من نياوردند و جز دوسه‌ نفر بقيه را اصلا نمي‌شناختم.

ثانيا دكتر محمد بهرامي و بزرگ علوي و غيره كه به قول آقاي مدعي‌العموم از اركان مهم حوزه دكتر اراني بودند، آيا در تمام پرونده خودشان كه همه‌چيز را گفته‌اند، اسمي از من برده‌اند كه همچو كسي هم در بين آنها بود و عضويت داشت و كارهايي مي‌كرد.

ثالثا خود دكتر اراني آيا يك كلام گفته كه دكتر يزدي كمونيست بوده؟ بلكه برخلاف گفته است كه من عضو فرقه كمونيست نبودم. او كه راجع به همه اين متهمين و ارتباط فرقوي، آنچه كه مي‌دانسته گفته است، اگر من هم عضو اين فرقه بودم، مي‌گفت و امتناعي نداشت. او راجع به مجمع محصلين ايراني در اروپا، مي‌گويد علوي و داراب كمونيست بودند و بقيه بورژوا بودند (يعني طرفدار سرمايه)   اين دسته محصلين خيلي عضو داشت كه امروز بيشتر آنها شاغل مقامات مهم كشوريه هستند و در سال 1928 در برلن به هم خورد كه چهارسال قبل از آمدن من به ايران باشد و علتش را هم دكتر اراني ذكر مي‌كند كه به واسطه متجانس‌نبودن اعضاي آن بود.

3  رابطه من با مرتضي علوي در برلن چه بود؟ مرتضي علوي سالها در برلن با همه ايرانيها آشنا بود. من هم يكي از محصلين ايراني بودم و كار من، يعني جديت در تحصيل، به من اجازه نمي‌داد كه وقت خود را به افكار سياسي يا فرقوي معطوف دارم و اين مجمع يك نوع كلوب بود كه در آنجا ايرانيها با يكديگر آشنايي پيدا كنند. در 1928 كه اين كلوب به هم خورد و مرتضي علوي هم به پراك رفت، در تمام اين چند سال من علوي را نديدم. در اوائل 1310 [1931] كه من به ايران برمي‌گشتم، از من ساده‌تر كسي را پيدا نكرد و يك پاكتي توسط من براي دكتر اراني فرستاد و من اگر مي‌دانستم كه اين پاكت مربوط به يك عملي است كه ربط به كمونيسم داشته باشد، احمق نبودم كه آن را با خود بياورم. من عضو فرقه كمونيست نبودم، سرسپرده نبودم، استفاده از كمونيست‌بودن نداشتم كه آن مسائل مرا وادار كند اين پاكت را بياورم. خلاصه وقتي به ايران آمدم، آن را به دكتر اراني دادم. مرتضي علوي يك آدم سياسي و رئيس حزب كمونيست نبود و هيچ ارتباط فرقوي با اراني نداشت كه مرام يا دستور يك حزبي را براي اراني بفرستد. خلاصه در اين پاكت چيز مهمي نبود كه آنقدر به آن اهميت داده‌اند. اولياي دولت تصور مي‌كنند كه اين يك رمز مهمي بوده كه دو دسته كمونيست را به هم مربوط مي‌كرد! خير اين‌طور نيست. يك آدم لوس خواسته لوس‌گري بكند كه به خود اهميت بدهد و به يك لوس ديگري نوشته بااين‌گونه الف‌با [الفبا] كاغذ بنويس، اين‌كه الف‌باي [الفباي] كمونيسم نبود! فرض كنيد من مي‌دانستم كه اين كاغذ رمزي است، آخر در آن‌موقع هيچ‌گونه رابطه فرقه بين اراني و علوي نبود و فرقه كمونيستي در ايران تشكيل نشده بود كه اين مفتاح آن باشد. تشكيلات اراني در ايران در 1314 است. اگر آوردن اين كاغذ غلط بود و چهارسال بعد از آوردن آن اراني در ايران تشكيل فرقه داد كه آن‌هم به علوي هيچ مربوط نبوده و علوي هيچ‌كاره بوده (زيرا آقاي مدعي‌العموم در ادعانامه خود گفته‌اند كه دكتر اراني با نصرالله اصلاني يا كامكار در برگشت از اروپا در 1313 قرار تشكيل فرقه كمونيست ايران را داد. و اراني با مبدا بيگانه كه در جماهير شوروي است، مربوط بوده) پس علوي كه در پراك بوده، هيچ سمتي نداشته تا اين نامه كه علوي از پراك در چهارسال قبل از تشكيل فرقه فرستاده، مربوط به فرقه كمونيست ايران و چيز مهمي باشد. اگر چهارسال بعد اراني فرقه تشكيل دهد و با مبدا بيگانه در مسكو مرتبط شود، آيا هيچ ارتباط و اثري به چهارسال قبل و اين كاغذ علوي دارد؟ اگر آوردن اين كاغذ بد بود و من در عالم سادگي فريب خورده‌ام، يك‌سال‌ونيم حبس براي اين اغفال و فريب‌خوردن بس نيست؟ ديگر چرا بدنام شدم كه كمونيست هستم؟ اين حبس پنج‌سال براي من بالاخره قابل تحمل است، ولي تهمت كمونيست‌بودن   درصورتي‌كه كمونيست نيستم   براي من خيلي شديدتر است. شما را به خدا قسم اين تهمت را از يك نفر طبيب كه مي‌خواهد در اين كشور يك عمر زندگاني كند، برداريد؛ زيرا من ترجيح مي‌دهم تمام عمر در حبس باشم ولي عضو فرقه كمونيسم خوانده نشوم، به حال يك بي‌گناه ترحم كنيد.

4  راجع به اتهام اين‌كه بنده در ايران عضو فرقه كمونيست بوده‌ام، عرض مي‌شود: اولا در اول ادعانامه نوشته شده كه دكتر اراني با نصرالله كامكار اصلاني در مسكو در برگشت از اروپا در 1313 رابطه پيدا كرده و قرار گذارده حزب كمونيست در ايران تشكيل دهد. باز در ادعانامه نوشته كه در 1314 اراني با كامبخش مربوط شدند. بنابراين در 1310 كه من از اروپا برگشتم، هنوز حزبي تشكيل نشده بود. دليلي كه براي عضويت من ذكر شده، دو چيز است: اول رفتن به خانه دكتر اراني در 1312، دوم دادن پنج ‌تومان به اراني براي مجله دنيا.

اول اگر من عضو فرقه كمونيست بودم، مي‌بايستي مكرر در مجالس زيادي اراني را ديده باشم. من مي‌بايستي هميشه با اراني ارتباط داشته باشم، درصورتي‌كه از موقع ورود من در 1310 تا 1312 اراني را فقط يكبار ملاقات كردم. فرقه در 1314 تشكيل شد، بنابراين يكبار ملاقات دكتر اراني در 1312 چه ربطي به فرقه تشكيل‌شده در 1314 دارد؟ مي‌بايستي يك عضو موثر و عاملي باشم. اگر در منزل اراني صحبت از راه‌آهن شده، در يك ملاقات بين دوسه نفر تحصيل‌كرده، معلوم است صحبت علمي مي‌شود. اين صحبتها كه ارتباطي به كمونيست‌بودن ندارد. بهترين دليل اين‌كه من كمونيست نيستم، اين است كه از زمان برگشتن از اروپا فقط يك‌دفعه اراني را در 1312 ملاقات كردم و در تمام سالهاي بعد كه فرقه به شكل ذكرشده در ادعانامه تشكيل شده و تا مدتي كه مرا توقيف كردند، نه يك قدم به منزل اراني و رفقاي او گذاشتم، نه در يك‌ جا حتي اتفاقا او را ملاقات كردم و نه‌آنكه يك تلفني بين ما رد و بدل شد. آخر به من چطور مي‌گويند كمونيست؟ يك‌دفعه در 1312 اراني را ملاقات‌كردن، آيا دليل كمونيست‌بودن است. صدها نفر در اين چندسال از اراني ملاقات كرده‌اند، آيا همه آنها كمونيست هستند؟ عمليات من بايد دليل كمونيست‌بودن من باشد و اگر به‌تنهايي به دوسيه من رسيدگي مي‌شد و با پنجاه نفر ديگر نبودم و محكمه از شنيدن دفاع من خسته نبود، بي‌گناهي من به‌خوبي ثابت مي‌گرديد.

دوم دادن پنج ‌تومان به مجله دنيا؛ آقايان مستشارها شما را به وجدان خودتان قسم، چقدر كتاب و مجله و روزنامه بدون رضاي شما بر شما تحميل كرده و از شما پول گرفته‌اند؟ اگر هركس براي مجله دنيا پول آبونه داد، كمونيست است؟ اگر من كمونيست بودم، با داشتن سرمايه و وسايل بهتر از ديگران مي‌بايستي همان‌طوري‌كه به بعضي نسبت داده‌اند، من هم يك شهريه مرتب بدهم يا لااقل يك مساعدت حسابي بكنم كه متناسب با خودم باشد. مثلا يكمرتبه صد تومان يا اقلا پنجاه ‌تومان بدهم. همين دادن پنج‌ تومان يك‌دفعه و براي هميشه، معلوم است كه به‌واسطه خواهش اراني و محجوب‌شدن من از رد توقع او بوده  است .

دلايل كمونيست‌بودن من، همين دو چيز است. آيا هيچ‌كس مي‌تواند نسبت به شخص من وجدان خود را راضي كند كه با اين دو دليل عضو فرقه كمونيست بوده‌ام؟ نسبت به من اگر سوءظني پيدا شده، بالاخره بايد اشخاصي پيدا شوند كه اين سوءظن را رفع كنند و حيثيت رفته مرا دوباره به‌دست من بدهند، اين اشخاص، شما آقايان هستيد. به‌جاي هيات‌منصفه كه در اين محكمه بايستي باشند و شايد اگر بود، بهتر به وضعيت من مي‌توانست آشنا بشود، استدعا دارم شما آقايان انصاف بدهيد.

بالاخره مي‌گويم: عمليات شش سال اخير من در ايران كه با كمترين و كوچكترين فردي صحبتي از كمونيسم حتي نكردم و از اراني بركنار بودم و هميشه به كار خود مشغول بودم، بهترين دليل است كه من كمونيست نبودم. اگر بودم، آخر در اين مدت يك عملي، كاري، حرفي از من سر مي‌زد و بالاخره از وجدان خود شرمنده نيستم كه به ميهن، كشور و دولت خيانت نكردم و يك سوءتفاهم مرا به اين بدبختي انداخته است. من كمونيست نبوده و نيستم. مواد قانون را هم بلد نيستم كه به آن متوسل بشوم. مطالب خود را ساده گفتم كه شما هم قضاوت ساده كنيد و اين ننگ را از دامان من دور بيندازيد كه من به خدمت و كار خود برگردم.

من پس از دوازده سال زحمت و تحصيل در آلمان و با وجود داشتن اجازه طبابت و احراز مقام شامخي در جامعه طبابت آن مملكت، با قلبي پر از احساسات ميهن‌دوستي و مملكت‌خواهي به كشور خود بازگشت نموده و با صميميتي هرچه‌تمام‌تر به انجام وظايف ملي و علمي خود همت گماشتم. هم در دانشكده طب به‌ تدريس جراحي اشتغال داشته و هرساله چندين‌صدنفر دانش‌آموز در زيردست من فارغ‌التحصيل مي‌شدند، هم با داشتن شغل جراحي در مريض‌خانه‌هاي دولتي خدمات شايسته و لايقي كه در جامعه طبابت برجسته است، به هم‌ميهنان خود نموده‌ام و نيز با خرج شخصي خود مريضخانه ايجاد كردم كه شايد در مملكت ما در رديف بيمارستان‌هاي درجه اول به‌شمار مي‌رفت و از اين راه خدمات فوق‌العاده‌اي به اين آب و خاك نموده‌ام. اكنون قريب دو سال است كه در زندانم و با وجود احتياج مبرمي كه مملكت به وجود امثال اينجانب دارد، بسيار جاي تاسف است كه وجودم در گوشه زندان بدون استفاده مانده و جامعه ايراني به‌هيچ‌وجه از خدمات و معلومات من استفاده نمي‌كند و اين به نظر من از محكوميت اينجانب بيشتر قابل سرزنش و ملامت است. فرضا كه شخصي باشم   چنانچه چنانكه در حكم محكمه بدان استدلال شده است   مجرم و عضو فرقه اشتراكي، آيا عاطل‌گذاشتن وجود طبيبي مثل من در كشوري كه احتياج بسيار به اين‌گونه اشخاص دارد، چه صورتي دارد. به‌هرحال منظورم اين است: درصورتي‌كه ديوان عالي تمييز هم مانند محكمه جنايي نبايستي توجهي به مدافعات قصه اينجانب بنمايد و موجبات قانوني نقض حكم محكمه جنايي را مردود بداند، تقاضا دارم به‌هرنحوي‌كه صلاح بدانند، لااقل اقدامي شود كه وجود من به‌كلي عاطل و بي‌فايده نمانده و آنچه كه در اثر زحمات بسيار و رنج فراوان در مملكت بيگانه آموخته‌ام، به هدر نرود و به‌هرطريق‌كه مقتضي است در موسسات دولتي لااقل مجانا از معلومات من استفاده نماييد.  امضاء  دكتر مرتضي يزدي

 

[حاشيه‌ها:]

[در نسخه اول: مْهر]

ورود به دفتر ديوانعالي تمييز

تاريخ 5/11/1317

شماره 13636

[در نسخه دوم]

در پرونده كار بايگاني شود.

5/11/17 تقوي

پي‌نوشت‌ها

*  كارشناس ارشد تاريخ و سرپرست اداره اسناد و بايگاني راكد قوه قضائيه.

[۱]  به‌عنوان‌مثال رك: بزرگ علوي، پنجاه‌وسه‌نفر، تهران، اميركبير، 1357؛ انور خامه‌اي، خاطرات سياسي (پنجاه‌وسه‌نفر و... ) تهران، نشر گفتار و نشر علم، 1372؛ حسين فرزانه، پرونده پنجاه‌وسه‌نفر، تهران، موسسه انتشارات نگاه، 1372؛ يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه: احمد گل‌محمدي و ديگران، تهران، نشر ني، 1379، ص346 به بعد؛ حسين بروجردي، اراني فراتر از ماركس، تهران، تازه‌ها، 1382

[۲]  انور خامه‌اي در مورد پرونده‌هاي پنجاه‌وسه‌نفر معتقد است: «پرونده 53 كلا   يعني بازجويي‌هاي شهرباني، بازجوييهاي دادسرا، صورتجلسات دادگاه، دفاع وكلاي مدافع و آخرين دفاع متهمين   در همان زمان جنگ يعني حداكثر پيش از سال 1324 مفقود گرديد. از اين پرونده‌هاي چندهزارصفحه‌اي هيچ اثري جز متن دفاع دكتر اراني در دست نماند.» او گفته است احتمالا اين پرونده‌ها توسط جاسوسان شوروي يا انگليس و امريكا و يا به سرقت رفته‌اند. (انور خامه‌اي، همان، ص234) با پيداشدن سند بالا بعيد نيست كه بتوان اسناد مذكور را نيز در بايگانيهاي قوه قضائيه پيدا نمود.

[۳]  در مورد دكتر مرتضي يزدي بايد گفت كه وي يكي از اعضاي برجسته پنجاه‌وسه‌نفر، استاد دانشگاه تهران و از مشهورترين جراحان كشور به‌شمار مي‌رفت. پدرش از روحانيون مشروطه‌خواه يزد بود، اما وي در تهران به دنيا آمد. در مدرسه دارالفنون تحصيلات مقدماتي خود را به پايان رساند. در سال 1300 به جرم پخش اعلاميه جنگليها مدتي را در بازداشت به سر برد و در سال 1304 با بورس دولتي براي تحصيل در رشته طب به آلمان اعزام شد. چنانكه در سند حاضر آمده، وي جزء پنجاه‌وسه‌نفر دستگير گرديده و به پنج‌سال حبس محكوم مي‌شود. وي پس از سقوط رضاشاه و تشكيل حزب توده در زمان محمدرضا پهلوي، به‌خاطر سوابق خود به عضويت كادر رهبري اين حزب در مي‌آيد و در سال 1325 در كابينه احمد قوام عهده‌دار وزارت بهداري مي‌گردد. يزدي تا پايان حيات رسمي حزب توده در اواخر دهه 1330، مدام جزء رهبران اين حزب قلمداد مي‌شد و بدين‌خاطر يكبار در اواسط دهه 1320 و يكبار ديگر نيز در اواسط دهه 1330 به همراه ديگر سران حزب، دستگير گرديد و مدتي را در زندان به سر برد.

[۴]  حسين فرزانه، همان، صص492 491؛ انور خامه‌اي، همان، صص215 214