چاکران فاضل در خدمت قزاق قلدر

به طور کلی نخبگان سیاسی را می توان گروه برگزیده و متشکلی معرفی کرد که به عنوان یک طبقه مسلط اجتماعی عمل می کنند و پیوندی که اعضای مختلف آن با یکدیگر دارند باعث وحدت فکری و همبستگی عملی آنان می گردد. بدین ترتیب نخبگان سیاسی در جوامع مذکور به دلیل قابلیت ها و توانمندی های خود عمدتا فراتر از نهاد های سیاسی تصمیم می گیرند و تحولات اجتماعی و سیاسی را در مسیر دلخواه خود رهبری می کنند. ‏
جامعه ایران دوران قاجار و به طور مشخص از مشروطه تا بر آمدن رضاخان دارای ویژگی های پیش گفته است. در این مقال با تشریح نقش نخبگان در تحولات سیاسی و اجتماعی به بررسی تاثیرات گروه خاصی از نخبگان که می توان از آنها به روشنفکران غرب زده نیز یاد کرد در صعود سیاسی رضاخان از پلکان قدرت که وی را از گوشه گمنامی بیرون کشیده و تحت حمایت نیرویی خارجی تا قبضه کردن کل قدرت و تکیه بر سریر سلطنت پیش برد پرداخته خواهد شد. لازم به ذکر است این مقال به هیچ وجه نافی نقش قدرت خارجی در به قدرت رساندن رضاخان نبوده و نیست بلکه سعی دارد هماهنگی عده ای از نخبگان سیاسی کشور با قدرت خارجی را در برکشیدن رضاخان مورد بررسی قرار دهد. واقعیت این است که در ایران پس از پیروزی انقلاب مشروطیت، طیف جدیدی از نخبگان سیاسی به جمع نخبگان سنتی پیوستند و با مشارکت یکدیگر در تحولات اجتماعی و سیاسی سال های پس از مشروطه و در چهار چوب نهاد های مستقر نقش آفرینی کردند. اما ناکامی مشروطیت و انفعال روز افزون آنها و نخبگان سنتی، رفته رفته سبب گردید تا مشروعیت نخبگان پیشین از دست برود و در سال های پس از جنگ جهانی اول نخبگان جدیدی پای در صحنه سیاست گذاشتند. گروه جدید نخبگان تمام تلاش خود را مصروف بازنگری در شکل و شیوه زمامداری نمودند. این گروه که تشکیل شده بودند از روشنفکران غربگرا، دولتمردان تجدد طلب، عده ای از شاعران و روزنامه نگاران، نویسندگان و خیلی از بازماندگان عهد مشروطه، می کوشیدند با بهره گیری به موقع از فرصت ها و امکانات کشور نقش مسلطی در فرایند رخداد های سیاسی و اجتماعی ایفا کنند. ‏
با وقوع کودتای انگلیسی 1299 و ورود رضاخان میرپنج به صحنه سیاسی کشور آن فرصت مغتنمی که گروه یاد شده از نخبگان سیاسی در پی آن بودند فراهم آمد. اما آنچه پس از کودتا بر اهمیت و حساسیت نقش این طیف از نخبگان و روشنفکران می افزود، نیاز متقابلی بود که بین عامل نظامی کودتا و گروه مذکور به یکدیگر وجود داشت؛ روشنفکران غربگرا و به اصطلاح نخبگان جدید سیاسی، رضا خان را مظهر اقتدار و صلابت دانسته و معتقد بودند با توجه به روحیه خشن نظامی اش قادر خواهد بود اصلاحات مورد نظر آنها، که حد نهایت آن نوسازی به سبک دولت های غربی بود را تحقق ببخشد. در سوی دیگر رضاخان، به عنوان فردی بی ریشه، عامی و بی سواد که حتی به یک کشور خارجی سفر نکرده و از پیشرفت های مغرب زمین هیچ اطلاعی نداشت می توانست بر کمک فکری "چاکران فاضل" که پرچمدار ترویج طرز زندگی غربی و تشکیلات اقتصادی و تمدنی غرب بودند تکیه نماید. ‏گروهی که در سمت مشاوران پیدا و پنهان رضاخان در این دوره ایفای نقش کردند و حتی عده ای از آنها پس از تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی و پادشاهی رضاخان نیز همراه او بودند، افرادی بودند که عمدتا در اروپا تحصیل نموده و با دانش و فناوری وتمدن غرب آشنایی داشتند، به چند زبان خارجی تکلم می نمودند و اغلب آنها فوق العاده باهوش و توانمند بودند. ‏
به هر تقدیر رضاخان پس از تصدی وزارت جنگ و عزل سید ضیاء به طور مشخص به سوی تجددگرایان دست دوستی و یاری دراز کرد. وی از همان ابتدا با شناسایی چهره های متنفذ و موثر سیاسی به ایجاد پیوند های دوستی و تحکیم پایه های قدرت خود همت گماشت و به تدریج جمع انبوهی از فعالان و نخبگان سیاسی و فکری را با خود همراه و همپیمان ساخت.
طبیعی بود در برهه ای که مطبوعات مهم ترین رسانه جمعی به حساب می آمدند، رضاخان متوجه آنها شود و با نویسندگان و روزنامه نگاران تجدد طلب و غربگرا از در دوستی در آید. هر چند بودند تعدادی از روزنامه های مستقل و روزنامه نگاران وطن پرست که به هیچ گاه در خدمت رضاخان قرار نگرفتند و البته بهای سنگین این عدم همکاری را نیز پرداختند اما واقعیت این است که بسیاری از روزنامه نگاران آن دوره به عنوان منعکس کننده افکار تجدد گرایان و شیفتگان نوسازی ایران به سبک غرب از هیچ تلاشی برای صعود رضاخان کوتاهی نکردند. به عنوان نمونه می توان از علی دشتی یاد کرد؛ هنگامی که دولت قوام روزنامه معروف وی با عنوان "شفق سرخ" را پس از چهار ماه انتشار توقیف کرد، بلا فاصله روزنامه "عصر انقلاب" را به جای آن منتشر ساخت و با توقیف روزنامه عصر انقلاب، روز بعد روزنامه ای انتشار داد که در سرلوحه آن کلیشه بزرگ روزنامه های شفق سرخ، عصر انقلاب و عهد انقلاب به طور همزمان ملاحظه می شد. دشتی که همانند روشنفکران هم عصر خود معتقد بود اکنون که فضا و فرصتی برای قدرتنمایی و تلاش رضاخان پدید آمده است، باید مجدانه به کمک او شتافت و راه و چاه را به وی نشان داد. ‏
علی دشتی هنگامی که فرصتی برای دیدار با سردار سپه یافت، به وی قول داد "از این تاریخ قلم و زبان و فکر من در اختیار پیشرفت میهن پرستانه حضرت اشرف است" البته در عمل نیز چنین شد. او نه تنها زبان، قلم و اندیشه خود را دربست در اختیار رضاخان قرار داد بلکه همه توان فکری و عملی دوستان خود را نیز در راستای خدمت به وی به کار گرفت.
از نظر رضاخان دو دسته از نخبگان سیاسی بیش از دیگران می توانستند با وی همکاری نمایند و در راه رسیدن به مقصود که همانا قبضه قدرت بود در کنار او باشند؛ دسته اول سیاستمداران ریشه دار و کم و بیش شناخته شده در محافل داخلی و خارجی بودند که هوشمندی، تحصیلات جدید، مدیریت و کارآمدی شان می توانست آنان را به مشاوران و دستیاران وی تبدیل کند تا نواقص و کاستی های علمی و شخصیتی اش را جبران نموده و او را از بحران ها و تنگناها برهانند. توان و درخشش این گروه از نخبگان در نهادهایی چون مجلس شورای ملی، مطبوعات و احزاب سیاسی متجلی می شد. طیف مورد نظر رضاخان همان‏هایی بودند که به دنبال پیشرفت به سبک غربی و اخذ تمدن غرب بودند حتی در این راه توصیه به "فرنگی شدن از نوک پا تا فرق سر" می نمودند. گروه دیگری از نخبگان که مورد نظر رضاخان بود، سرکردگان نظامی بودند. آنها می توانستند در موقع لزوم کانون های شورش و قیام علیه رضا خان را شناسایی و اقدام به خاموش کردن آن نمایند همچنین آنان که ارتباط تنگاتنگی با رضاخان داشتند به عنوان تکیه گاه اصلی سردار سپه همه نهاد ها و نخبگان مخالف را تهدید نموده و به زور با رضاخان همراه می ساختند. در پایان لازم به ذکر است که یکی از محافلی که روشنفکران طرفدار رضاخان در آن گرد آمده بودند محفلی سری بود که در موفقیت رضاخان در جهت قبضه نمودن قدرت نقش تعیین کننده ای ایفا کرد. این محفل سری جمعیت ناشناخته ای بود متشکل از گردانندگان حزب سوسیالیست و عناصر کمیته زرگنده که افردای نظیر سلیمان میرزا اسکندری و محمد صادق طباطبایی در آن حضور داشتند. ‏