متفقين و رضاخان - علل اشغال ايران در شهريور 1320
ايران در شهريور 1320 به اشغال متفقين درآمد كه در نوع خود يك پرتگاه بزرگ تاريخي براي كشور ما محسوب ميشود. تضعيف كامل دولت مركزي، تخريب زيرساختهاي معيشتي و بههمخوردن سامان فرهنگي و اجتماعي جامعه ايران از جمله پيامدهاي جنگ جهاني دوم بودند كه دامنگير كشور ما شدند. اما در اين ميان، بهنظر ميرسد ضعف ديپلماسي ايران عامل اصلي اشغال نظامي و پيدايش حالت جنگي در كشور بود. گرچه سرانجام متفقين اشغالگر پيروز صحنه جنگ شدند و ايران بههرحال در جبهه پيروز جنگ قرار گرفت، اما پيداست كه روس و انگليس، گرايش دولت و ملت ايران به همكاري باخودشان را از سر اجبار و ناچاري قلمداد ميكردند و بنابراين رغبتي براي دلجويي يا دستگيري از ايران جنگديده نداشتند. درواقع اگر دولت رضاشاه از يك دستگاه ديپلماسي قدرتمند برخوردار ميبود، ميتوانست يا آلمانيها را به خارجكردن نيروهاي خود متقاعد سازد و يا با تشخيص درست و واقعي از موقعيت نظامي آلمان و ايدههاي نازيسم، از همان ابتدا به شكنندهبودن قدرت هيتلري پيبرده و به اميد اين ناجي نژاد آريايي! دفعالوقت نكند. نوشته زير به بررسي علل اشغال ايران توسط متفقين در سال 1320 .ش ميپردازد.
درباره نقض بيطرفي ايران و حمله متفقين در نخستين ساعات سوم شهريور 1320 به ايران، تاكنون خاطرات، اسناد، رسالهها و مقالات متعددي به زبانهاي مختلف در داخل و خارج از كشور انتشار يافته است. در برخي از نوشتهها دليل اصلي حمله متفقين به ايران «راه ايران» براي ارسال كمكهاي متفقين به خاك شوروي و حفاظت هرچهبيشتر و بهتر از مناطق نفتخيز منطقه عنوان گرديده است؛[i] بهعنوانمثال سر كلارمونت اسكراين (Sir Clarmont Skrine) در خاطراتش به اين مساله اشاره نموده است.[ii] در قسمتي از گزارش سفارت ايران در آنكارا به وزارت امورخارجه ايران ــ كه حاوي مطلبي از روزنامه ژورنال دوريان (Journal doryan) چاپ استانبول مورخ هفتم اوت 1941/ شانزدهم مرداد 1320 ميباشد ــ آمده است: «در اينجا سوال ميكنند كه براي ارسال مواد، خط سفر از كجا خواهد بود؟ راه ايران به نظرها ميآيد. اين كشور يك راهآهن طولاني را داراست كه از بصره به مرز شوروي امتداد دارد، اما ايران تا آخر ميخواهد بيطرف بماند.»[iii]
پس از اتحاد انگليس و شوروي در جنگ جهاني دوم، ضرورت ايجاد يك خط تداركاتي براي ارسال كمك به شوروي كاملا احساس ميگرديد. پس از بررسي، مناسبترين راه كمكرساني به آن كشور از طريق ايران تشخيص داده شد. اهميت اين راه بهويژه با توجه به وضعيت و موقعيت سوقالجيشي ايران، حتي بيشتر از آن بود كه در وهله نخست بهنظر ميآمد. اين راه نسبت به هر خط ارتباطي ديگر با روسيه شوروي، داراي درصد امنيت بيشتري بود. اين راه، امكان گسيل فوري نيروي هوايي متفقين براي تقويت جبهه شوروي و همچنين امكان ارسال مطمئن و بدون خطر نابودي كالا توسط نيروهاي دشمن را به شوروي ممكن ميساخت.[iv] ضمنآنكه انگليس، جداي از كمك به شوروي، انگيزه ديگري نيز در ايران داشت و آن حفاظت از حوزههاي نفتي خود در برابر تهديدات داخلي و خارجي (خرابكاري آلمان) بود.[v] بدينترتيب راه ايران يكي از دلايل عمده اشغال ايران ذكر گرديد. سر ريدر بولارد (Sir Reader Bullard) در خاطرات خود آشكارا مينويسد: «مهمترين خواسته ما، چيزي جز حمل سريع محمولات و كمكهاي نظامي از طريق ايران به خاك شوروي نبود.»[vi]
در بخش ديگري از نوشتهها، دليل حمله به ايران، خطر ستون پنجم آلمان در ايران براي متفقين ذكر شده است. البته در اين بين آرائي كه حاصل التقاط و درهمآميختگي دو نظر ذكرشده (راه ايران و خطر آلمانها در ايران) باشند نيزــ ولو به نسبتهاي مختلف ــ وجود دارند.[vii] در اين ميان منابعي نيز هستند كه معتقدند طرح مساله خطر وجود اتباع آلماني در ايران و تقاضاي اخراج كارشناسان آلماني صرفا مقدمات ديپلماتيك اشغال ايران بوده است[viii] و ازآنجاكه دولت ايران صراحتا بيطرفي خود را در جنگ اعلان داشته بود، متفقين به دنبال دستاويزي بودند تا بدان وسيله اشغال نظامي اين كشور را توسط نيروهاي خويش در نظر جهانيان موجه جلوه دهند.[ix] در اين راستا متفقين، حضور آلمانيها در ايران را دستاويز قرار داده[x] و دست به تبليغات گستردهاي در مورد فعاليت ستون پنجم و جاسوسان آلماني در ايران زدند.[xi] متفقين عنوان ميكردند كه وجود آلمانيها براي آنان ايجاد خطر نموده است. به عقيده طرفداران اين نظريه، خطر آلمانيها در ايران براي متفقين، بهانهاي بيش نبوده است و انگلستان با اتكاء به گزارشهاي محرمانه سازمان جاسوسي خود، ترديدي نداشت كه اتباع معدود آلماني شاغل در ايران در موقعيتي قرار ندارند كه به چنين عملي دست بزنند.[xii] اما درخصوص اينكه آيا تقاضاي اخراج اتباع آلماني از ايران، تنها بهانهاي براي تجاوز بوده يا واقعا حائز اهميت محسوب ميشده است، در پاسخ بايد گفت اسناد و مدارك كافي نشان ميدهد كه اخراج اتباع آلماني بهراستي براي متفقين اهميت واقعي داشته و وجود اين اشخاص در ايران در نظر آنها خطر جدي بهشمار ميآمده است. چنانكه ايدن (Eden) طي ملاقاتي ميكوشيد به مقدم وزير مختار ايران نشان دهد آلمانيها نهتنها براي متفقين بلكه براي دولت ايران نيز خطرناك هستند.[xiii] همچنين استالين در ملاقات محرمانهاي با سر استافورد كريپس (Sir Staford Cripse)، سفير انگليس در مسكو، از خطر تمركز كارشناسان آلماني براي خرابكاري در منابع نفت باكو اظهار نگراني شديد نمود و معتقد بود متفقين بايد «عليه اين خرابكاري دست به اقدام مشترك بزنند.»[xiv]
همانگونهكه ملاحظه گرديد، در نظر متفقين وجود تعدادي از اتباع آلماني در ايران، شرايط را از هر جهت براي فعاليت ستون پنجم آلمان فراهم نموده بود.[xv] نكته بسيار مهم آنكه، مشاغل مهم و كليدي در راهآهن، كارخانههاي صنايع جنگي، صنايع حملونقل و غيره در اختيار آلمانيها قرار داشت[xvi] و ازاينرو آلمانيها ميتوانستند در صورت حمله آلمان به منطقه، به صورت يك نيروي ستون پنجم وارد عمل شوند.[xvii] سر ريدر بولارد، سفير انگليس در تهران، درباره علت حمله متفقين به ايران مينويسد: «اگر كسي بخواهد در اين زمينه از نظرات متفقين آگاه شود ميبايست خطر بزرگي را كه حضور بيدليل تعداد كثيري اتباع آلماني در ايران ميتوانست براي منافع متفقين داشته باشد، در نظر بگيرد.»[xviii] ضمنآنكه از نظر دولت انگلستان، وجود كارشناسان آلماني در ايران، مانع بزرگي نيز در برقراري ارتباط ميان آنها و شوروي محسوب ميگرديد.[xix]
بدينسان مشاهده ميگردد كه خطر عمال آلمان براي همه سياستمداران انگليسي مسلم بوده، تنها ميان آنها در مورد اقدام عليه آلمانها در ايران اختلاف نظر جدي وجود داشته است، اما پيشروي سريع آلمانها در خاك شوروي و همچنين نياز مبرم اين كشور به كمك انگليس و امريكا، به اضافه خطر روزافزون عمال آلمان در ايران، موجب گرديد بهتدريج اختلاف نظر ميان سياستمداران انگليس از ميان برود و همه آنها متفقا مصمم شوند ايران را از حالت بيطرفي خارج سازند و يا به اقدام شديدي در ايران دست بزنند.[xx] بنابراين در نوزدهم ژوئيه/ بيستوهشتم تير، دولتهاي انگليس و شوروي دو يادداشت مشابه را تسليم ايران نمودند و ضمن ابراز نگراني از فعاليت كارشناسان آلماني در ايران، ادعا نمودند وجود عده كثيري از آلمانيها در ايران، امنيت و منافع متفقين را در اين كشور با خطر مواجه ساخته است، و بنابراين از دولت ايران خواستند تعداد اتباع آلماني را در ايران تقليل دهد. اما دولت ايران در قبال فشار ديپلماتيك انگليس و شوروي انعطافي از خود نشان نداد و اعلام نمود اخراج آلمانيها، نهتنها با بيطرفي ايران مغايرت دارد، بلكه نقض معاهده تجاري ايران و آلمان محسوب ميگردد.[xxi] پاسخ دولت ايران به متفقين تغييري در سياست آنان نسبت به ايران ايجاد ننمود؛ زيرا اشغال ايران از نظر آنان امري اجتنابناپذير بود و متفقين ميكوشيدند با اعمال فشار بر ايران آن دولت را مجبور به ترك بيطرفي خود نمايد. در شانزدهم اوت/ بيستوپنجم مرداد دومين يادداشت متفقين به دولت ايران ارسال گرديد كه پاسخ ايران را قانعكننده ندانسته و مجددا خواستار اخراج كليه اتباع آلمان از ايران و پاياندادن به اعمال خرابكارانه جاسوسان آلماني گرديدند.[xxii]
در اين زمان رضاشاه در وضعيت دشواري قرار گرفته بود؛ زيرا از طرفي پذيرش خواستههاي متفقين غيرممكن بهنظر ميرسيد و اين امر ميتوانست به سرازيرشدن سيل خواستههاي آنان و در نهايت به سلطه متفقين در كشور منجر گردد، از طرفي ديگر تسليم در برابر متفقين ميتوانست موجب برانگيختهشدن غضب آلمانها گردد، و اين درحالي بود كه انتظار ميرفت آلمانيها پيروز معركه باشند و لذا اقدام به اين كار از سوي ايران، تصميم خطرناكي بود، آنهم با توجه به اين نكته كه در چنين حالتي ايران نميتوانست انتظار كمكي از جانب متفقين داشته باشد؛ چراكه پس از شكست شوروي و احتمال حمله آلمانها به انگلستان، اين كشور در صورت تمايل نيز نميتوانست به دفاع از ايران بپردازد.[xxiii] بنابراين در چنين وضعيت حساس و خطرناكي، رضاشاه با اعتقاد به اينكه در اين جنگ كفه ترازوي قدرت به سمت آلمان سنگينتر است و آن كشور ميتواند نتيجه جنگ را به سود خويش خاتمه دهد، در برابر خواسته متفقين جهت اخراج آلمانيها از ايران سياست دفعالوقت را اتخاذ نمود تا بلكه با گذشت زمان و رفع بحران، نتيجه جنگ و وضعيت ايران در اين ميان مشخص گردد. دولت ايران در بيستويكم اوت/ سيام مرداد، در يادداشت جوابيه خود بار ديگر متذكر گرديد كه بر اعمال افراد خارجي مقيم ايران كنترل شديد اعمال ميگردد و از جانب تعداد اندكي آلماني كه مقيم ايران هستند، هيچ خطري نميتواند استقلال و تماميت ارضي ايران را تهديد نمايد.[xxiv] اما دول انگليس و شوروي به تبليغات دامنهدار و گستردهاي در راديو و مطبوعات خود در مورد فعاليت ستون پنجم و جاسوسان آلماني در ايران دامن زدند و سرانجام پس از تبليغات و هشدارهاي بسيار، اين دو كشور پس از تسليم دو اخطار از طريق نمايندگان سياسي خود، تصميم قطعي به اشغال ايران گرفتند.
در سحرگاه بيستوپنجم اوت 1941/ سوم شهريور 1320، نيروهاي نظامي انگليس و شوروي از مرزهاي ايران در شمال و جنوب غربي عبور نموده و به خاك ايران هجوم آوردند.[xxv] چندساعت پس از آغاز تهاجم، سفراي انگليس و شوروي آخرين يادداشت مشترك خود را تسليم دولت ايران نمودند كه در آن دليل حمله به ايران وجود اتباع آلماني در اين كشور و اعمال خرابكارانه آنها و نيز بيتوجهي دولت ايران به يادداشتهاي انگليس و شوروي مبني بر اخراج آلمانيها از خاك ايران ذكر گرديده بود.[xxvi]
در بامداد سوم شهريور، پسازآنكه رضاشاه از تعرض قواي متفقين به خاك ايران اطلاع حاصل نمود، سفيركبير شوروي و وزيرمختار انگلستان را احضار نموده و هدف و منظور آنان را از اين تهاجم جويا گرديد. نمايندگان دول مزبور به يادداشتهايي كه چندساعت قبل از آن تسليم نخستوزير ايران نموده بودند اشاره كردند.[xxvii]
پس از اين ملاقات، رضاشاه به علي منصور، نخستوزير، دستور داد تا جريان را به اطلاع مجلس شوراي ملي برساند. بنابراين در همان روز، جلسه فوقالعاده مجلس شوراي ملي تشكيل گرديد و علي منصور راجعبه يادداشتهاي تسليمي دول انگليس و شوروي به دولت ايران و تجاوز نيروهاي مسلح آن دو دولت به مرزهاي ايران ،گزارشي را به اطلاع نمايندگان مجلس رسانيد.[xxviii] در همين زمان، رضاشاه، تلگرافي به روزولت، رئيسجمهور امريكا، مخابره نمود و از وي خواست با ميانجيگري خود به كمك ايران ــ كه مورد تجاوز نيروهاي انگليس و شوروي واقع شده بود ــ بشتابد.[xxix] پاسخ روزولت در مقابل اين درخواست، آن بود كه دليل حمله به ايران، پاياندادن به جاهطلبيهاي هيتلر براي بهزيرسلطهدرآوردن و تسخير دنيا ميباشد[xxx] و ازآنجاكه ممكن است فتوحات آلمان از اروپا تا آسيا و آفريقا و حتي امريكا توسعه يابد، ناگزير يك قدرت نظامي ميبايست مانع پيشرفت اين جنبش و حركت گردد.[xxxi]
در چنين شرايطي و درحاليكه تلاشهاي سياسي و ديپلماتيك براي جلوگيري از پيشرفت قشون مهاجمين در خاك ايران ادامه مييافت، ظاهرا رضاشاه مصلحت ديد براي بهثمررسيدن اين كوششها، دولت جديدي بر سر كار آيد. ازاينرو علي منصور استعفا نمود و محمدعلي فروغي مامور تشكيل كابينه گرديد. محمدعلي فروغي، نخستوزير جديد، ضمن نطقي دستور ترك مقاومت نظامي ايران را كه از سوي رضاشاه صادر گرديده بود، به آگاهي همگان رسانيد.[xxxii]
بههرترتيب ناتواني ايران در مقابله با قواي انگليس و شوروي و همچنين در دفاع از خود موجب گرديد كه دستيابي دول مذكور به اهداف خود ــ كه مهمترين آنها همانا ايجاد خط ارتباطي ميان انگليس و شوروي و كمك به آن كشور بود ــ سهلتر و آسانتر گردد.
در راستاي همين اهداف، انگليس و شوروي تقاضاهاي خود را تسليم دولت ايران نمودند كه از ميان آنها ميتوان به اخراج كليه اتباع آلماني ــ بهاستثناي اعضاي رسمي سفارت و چند كارشناس فني ــ و تعهد در تسهيل حملونقل اسلحه و مهمات از طريق ايران به شوروي، اشاره نمود كه البته بعدا تقاضاي اخراج اتباع آلماني به تحويل آنان به متفقين تبديل گرديد. نتيجه دستبهدستكردن دولت ايران در ارسال پاسخ به اين در خواستهاي متفقين و نيز سردرگمي مقامات ايراني، اولتيماتومي بود كه متفقين در نوزدهم شهريور به دولت ايران دادند.[xxxiii] اما بار ديگر رضاشاه از دادن پاسخي صريح به اولتيماتوم متفقين خودداري نمود. بنابراين در بيستوپنجم شهريور نيروهاي شوروي و انگليس از قزوين و قم بهسوي تهران حركت نمودند.
رضاشاه ناچار در همان روز به نفع محمدرضا وليعهد استعفا نمود. در آن شرايط كنارهگيري رضاشاه اجتنابناپذير بود. مقاومت وي در برابر پيشنهادات متفقين، امكان استمرار پادشاهي او را منتفي ساخته بود. همانگونهكه بعدها يكي از رجال ايران اظهار داشت: «همان كسي كه او را آورد، چون مفيد نبود او را برد.»[xxxiv]
رضاشاه پس از استعفا اجازه نيافت كه در ايران بماند و همراه با گروهي از اعضاي خانوادهاش ايران را ترك گفت. در آغاز با يك كشتي جنگي انگليسي به جزيره موريس اعزام گرديد و سپس در آوريل 1942/ فروردين 1321 به ژوهانسبورگ در آفريقاي جنوبي انتقال يافت[xxxv] و سرانجام در ژوئيه 1944/ مرداد 1323 در همانجا درگذشت.[xxxvi]
پس از استعفاي رضاشاه، انگلستان تا مدتي با انتخاب وليعهد به مقام پادشاهي ايران مخالفت مينمود؛ چراكه بهزعم آنها او در تبليغات ضدمتفقين دست داشت و اصولا فاقد شخصيت بود.[xxxvii] اما نهايتا دولت بريتانيا با اكراه و به منظور اجتناب از بروز هرگونه اغتشاش و بحران حكومتي، با پادشاهي محمدرضا مشروط بر حسن رفتار شاه جديد موافقت نمود.[xxxviii]
بدينترتيب محمدرضاشاه در تاريخ بيستوششم شهريور 1320 سوگند وفاداري به اصول مشروطيت را در مجلس شوراي ملي بهجاي آورد.[xxxix] نيروهاي متفقين نيز در همان روز وارد تهران شدند و ضمن اشغال كليه تاسيسات نظامي و راهآهن، بلافاصله مقدمات انتقال اسلحه و مهمات را از طريق راهآهن سراسري به شوروي فراهم نمودند.[xl]
شاه جديد چون بر تخت نشست، براي جلب اعتماد متفقين، صريحا اظهار داشت كه تمام كوشش خود را براي همكاري با متفقين بهكار خواهد بست.[xli] بههمينجهت بود كه انگلستان و شوروي نيز پيشنهاد نمودند ايران يك پيمان اتحاد سهجانبه با روسيه و انگلستان منعقد نمايد[xlii] تا اشغال اين كشور به صورت اقامت دوستانه قواي متفقين در دوران جنگ درآيد.[xliii]
شاه تقريبا در اين زمان بدون قدرت و اختيارات سياسي سلطنت مينمود. ماموران سياسي و نظامي انگليس و شوروي عملا در همه كارها دخالت و نظارت ميكردند. روسها و انگليسيها در همان مناطق نفوذي كه در قرارداد كهنه 1907 براي خود تعيين نموده بودند، فرمان ميراندند. ايران ظاهرا يك كشور متفق شناخته شده بود اما عملا يك كشور اشغالشده بهشمار ميآمد.[xliv]
شاه جوان كه نه به روسها اعتماد داشت و نه به انگليسيها، نيازمند يك نيروي سوم مقتدر بود كه از منافع ايران حمايت نمايد. به عقيده وي آلمان نازي ديگر نميتوانست اين نقش را ايفا نمايد. در چنين شرايطي شاه براي پشتيباني به امريكا مينگريست[xlv] و امريكا نيز با درك موقعيت، بهخوبي درصدد استفاده از اين فرصت برآمد و توانست موقعيتي ممتاز در ايران بهدست آورد. شاه همچنين ضمن تلگراف به روزولت، درخصوص انعقاد پيمان اتحاد سهجانبه ميان ايران، شوروي و انگليس بر مبناي اصول منشور آتلانتيك، خواهان مشاركت امريكا در پيمان سهجانبه گرديد اما روزولت اين تقاضا را نپذيرفت.[xlvi]
بههرحال بر طبق پيمان فوقالذكر، كشورهاي شوروي و انگليس متعهد ميگرديدند تماميت ارضي و استقلال ايران را محترم شمارند و دفاع ايران را در مقابل حملات كشور آلمان برعهده گيرند و پس از خاتمه جنگ، در مدتي كه بيش از شش ماه نباشد، كليه قواي خود را از ايران خارج نمايند و در مقابل، دو دولت مذكور حق استفاده از كليه امكانات ــ اعم از راهآهن، جاده و فرودگاه ــ را داشته باشند.[xlvii] در چنين شرايطي، دولت ايران بهويژه با توجه به غلبه متفقين در جنگ و عواقب احتمالي آن، بهتر ديد بهطوركامل در صف متفقين قرار گيرد. بنابراين در تاريخ هشتم سپتامبر 1943/ شانزدهم شهريور 1322 بهمنظور پيوستن به اعلاميه ملل متحد به آلمان اعلان جنگ داد. آخرين اقدام ايران به نفع متفقين اعلان جنگ به ژاپن بود كه در بيستوهشتم فوريه 1945/ نهم اسفند 1323 صورت پذيرفت.[xlviii]
بدينترتيب دولت ايران كه خاكش از سوي متفقين مورد تجاوز و تعدي قرار گرفته بود، به دليل ناتواني در مقابله با قواي انگليس و شوروي و دفاع از خود، بهناچار به صف متفقين پيوست و با پذيرش شرايط دول مذكور و انجام اقداماتي چند در جهت جلب موافقت آنان را در دستور كار خود قرار داد و در سالهاي بعد نيز تاحدودزيادي تحت نفوذ دول متفق قرار گرفت.
پينوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
[i]ــ محمد تركمان، اسناد نقش بيطرفي ايران در شهريور 1320، سياست خارجي در آستانه اشغال، تهران، انتشارات كوير، 1370، ص7
[ii]ــ سركلارمونت اسكراين، جنگ جهاني در ايران (خاطرات سركلارمونت اسكراين)، ترجمه: غلامحسين صالحيار، بيجا، نشر سلسله، ص178
[iii]ــ گزارش سفارت ايران در آنكارا به وزارت امورخارجه ايران، مورخ 7 اوت 1941، سند شماره 143، به نقل از اسناد نقض بيطرفي ايران در شهريور 1320، ص134
[iv]ــ همايون الهي، اهميت استراتژيكي ايران در جنگ جهاني دوم، تهران، انتشارات مركز نشر دانشگاهي تهران، 1365، ص109؛ دكترمحمد سجادي، «ايران در عصر سلطنت رضاشاه كبير»، سالنامه دنيا، سال 1352، شماره 29، ص85
[v]ــ علياصغر زرگر، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضاشاه، ترجمه: كاوه بيات، تهران، انتشارات پروين ــ معين، 1372، ص437ــ435
[vi]ــ سر ريدر بولارد، شترها بايد بروند، ترجمه: حسين ابوترابيان، تهران، نشر نو، 1364، ص53
[vii]ــ محمد تركمان، همان، صص8ــ7
[viii]ــ مسعود بهنود، از سيدضياء تا بختيار، بيجا، انتشارات جاويدان، 1370، ص164
[ix]ــ همايون الهي، همان، ص126
[x]ــ مهديقلي هدايت (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات، تهران، بينا، 45ــ 1344، ص418
[xi]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوي، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي 1357ــ1300، تهران، انتشارات البرز، 1375، ص71
[xii]ــ همايون الهي، همان، صص127ــ126
[xiii]ــ گزارش وزارت امورخارجه انگليس، سر ريدر بولارد، به وزيرمختار انگليس در ايران، مورخ 30 ژوئن 1941، سند شماره 1 به نقل از: انور خامهاي، سالهاي پر آشوب، ج2، پژوهشي در تاريخ معاصر ايران، تهران، نشر و پژوهش فروزان روز، 1378، ص7
[xiv]ــ گزارش استافورد كريپس به وزارتخارجه انگليس مورخ 7 ژوئيه 1941، سند شماره 5 به نقل از: انور خامهاي، همان، ص9
[xv]ــ ريچارد استوارت، آخرين روزهاي رضاشاه، تهاجم روس و انگليس به ايران در شهريور 1320، ترجمه: عبدالرضا هوشنگمهدوي و كاوه بيات، تهران، نشر نو، 1370، ص78
[xvi]ــ سركلارمونت اسكراين، همان، ص157
[xvii]ــ وزارت جنگ به وزارت خارجه، مورخ ژوئن 1940
Fo 371/24582, E1844/2141/34 quoted from Anglo – Iranian relations.
[xviii]ــ سر ريدر بولارد، همان، ص50
[xix]ــ ايرج ذوقي، ايران و قدرتهاي بزرگ در جنگ جهاني دوم، تهران، انتشارات پاژنگ، 1367، ص30
[xx]ــ انور خامهاي، همان، صص162ــ161
[xxi]ــ ريچارد استوارت، همان، صص106ــ104
[xxii]ــ يادداشت سفارت انگليس به دولت ايران و تذكاريه دولت شوروي به دولت ايران، مورخ 25/5/1320، سندهاي شماره 37 و 35 به نقل از: صفاءالدين بقراطيان، ايران در اشغال متفقين، صص46ــ40
[xxiii]ــ ال. پي. الول ساتن، رضاشاه كبير يا ايران نو، ترجمه: عبدالعظيم صبوري، تهران، بينا، 1342، صص499ــ498
[xxiv]ــ همايون الهي، همان، ص134؛ محمد سجادي، همان، ص86
[xxv]ــ گزارش از اشغال ايران توسط متفقين، سند شماره 291002823، فيش شماره 00140030، مورخ 25 اوت 1941، سازمان اسناد ملي ايران
[xxvi]ــ تذكاريه دولت شوروي و تذكاريه دولت انگليس، مورخ 3/6/1320، سندهاي شماره 42 و 41 به نقل از: صفاءالدين بقراطيان، همان، صص58ــ49
[xxvii]ــ ايرج ذوقي، همان، ص45
[xxviii]ــ گزارش علي منصور نخستوزير ايران به مجلس شوراي ملي، اطلاعات، مورخ 3/6/1320 سال شانزدهم، شماره 3634، ص1
[xxix]ــ تلگراف رضاشاه به رئيسجمهوري امريكا، مورخ 3/6/1320، سند شماره 46 به نقل از ايران در اشغال متفقين، ص65
[xxx]ــ گروه پژوهش (گروه تاريخ معاصر موسسه فرهنگي بزرگ انديشه)، دخالتهاي انگليس و روسيه در ايران، بيجا، انتشارات جهان كتاب، 1379، ج18، ص49
[xxxi]ــ عبدالرضا هوشنگمهدوي، همان، ص75
[xxxii]ــ محمدرضا پهلوي، پاسخ به تاريخ، ترجمه: دكترحسين ابوترابيان، تهران، ناشر مترجم، 1371، ص95
[xxxiii]ــ عبدالرضا هوشنگمهدوي، همان، ص76
[xxxiv]ــ حسين كياستوان، سياست موازنه منفي در مجلس چهاردهم، تهران، انتشارات روزنامه مظفر، ج1، ص34
[xxxv]ــ عبدالحسين زرينكوب، روزگاران (از صفويه تا عصر حاضر)، تهران، انتشارات سخن، 1357، ج3، صص248ــ247
براي آگاهي بيشتر ر.ك:
Donald wilber, Reza shah Pahlavi, Chapter XIV
[xxxvi]ــ فرهاد رستمي، پهلويها (خاندان پهلوي به روايت اسناد)، ج1، تهران، انتشارات موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، بنياد مستضعفان، 1378، ص64
[xxxvii]ــ يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامي، ترجمه: كاظم فيروزمند، حسن شمسآوري، محسن مديرشانهچي، تهران، نشر مركز، 1377، ص149
[xxxviii]ــ وزارت خارجه به بولارد، مورخ سپتامبر 1941
Fo 371/ E 5678/ 3326/ 348 E 5724/ 3326/ 34. quoted from Anglo – Iranian relations.
[xxxix]ــ گزارشي از مراسم سوگند وفاداري محمدرضاشاه در مجلس شوراي ملي، مورخ 26/6/1320، اطلاعات، مورخ 26/6/1320، سال شانزدهم، شماره 4652، ص1
[xl]ــ عبدالرضا هوشنگمهدوي، همان، ص77
[xli]ــ سر ريدر بولارد، همان، ص61
[xlii]ــ يرواند آبراهاميان، همان، ص159
[xliii]ــ عبدالحسين زرينكوب، همان، ج3، ص251
[xliv]ــ باري روبين، جنگ قدرتها در ايران، ترجمه: محمود مشرقي، بيجا، انتشارات آشتياني، 1363، ص24
[xlv]ــ ريچارد استوارت، همان، ص357
[xlvi]ــ تلگراف محمدرضاشاه به روزولت رئيسجمهور امريكا، مورخ فوريه 1941، سند شماره آ. و: پ: 5/ آ. و: 7ــ32، مورخ بهمنماه 1320، دفتر اسناد رياستجمهوري.
[xlvii]ــ ال. پي. الول ساتن، همان، ص558 به بعد.
[xlviii]ــ اعلان جنگ ايران به ژاپن، مورخ 28 فوريه 1945، سند شماره 30680، مورخ اسفندماه 1323، آرشيو اسناد وزارت امورخارجه ايران