مهره نظامي كودتاي 1299
رضاخان ميرپنج براي انگليسيها بهقدري اهميت يافت كه حاضر شدند يكي از قديميترين و بهترين مهرههاي خود يعني سيدضياء طباطبايي را براي او خرج كنند تا مقدمات سلطنت او فراهم شود. از فرماندهي قشون قزاق تا وزارت جنگ، راه كوتاهي نبود كه بهسادگي طي شود و ازسويديگر تغيير سلطنت واردآوردن ضربههايي به سلطنت قاجاريه را ميطلبيد كه كودتاي سوم اسفند از جمله اين موارد بهشمار ميرود. كودتاي سوم اسفند شيوه استعمار نو را در ايران عملا محقق ساخت و بهعنوان يكي از مهمترين دستكاريها و دخالتهاي استعمار انگليس در سرنوشت ايران، باعث فروپاشي حاكميت و اقتدار ملي ايرانيان گرديد. رضاخان ازآنپس عضو ثابت تمامي كابينههاي دولت شد تا سرانجام به رئيسالوزرايي و پادشاهي ايران رسيد. بيشك او تنها افسر نظامي ايران نبود كه ميتوانست به مقامات بالاتر ارتقا يابد و توان حكومت بر ايران را پيدا كند اما احتمالا توانست بيشترين قابليتها را از خود نشان دهد.
از جمله شخصيتهاي سياسي تاريخ معاصر ايران كه توانست با كمترين مشكل و بدون برخورد با موانعي از قبيل تبعيد، زندان و شكنجه از سوي حكومت موجود (قاجاريه)، راه رسيدن به قدرت سياسي را طي نمايد، رضاخان ميرپنج بود. بهقدرترسيدن رضاخان و بنيانگذاري حكومت پهلوي توسط او، يكي از موضوعات بحثبرانگيز و درعينحال ترديدآميز در تاريخ سياسي معاصر ايران بهحساب ميآيد. رضاخان در مقايسه با بسياري از رجال سياسي زمان خود از پيشينه مبارزات سياسي، وجاهت، شأن و منزلت خانوادگي بيبهره بود. او در اوان جواني، پس از واردشدن به ديويزيون (لشكر) قزاق، توانست با نشاندادن برخي لياقتها و نيز اطاعت از اوامر مافوق، توجه و نظر فرماندهان نظامي، بهويژه افسران انگليسي را به خود جلب كند. رضاخان سرانجام تحت ارشاد و حمايت انگليسيها طي كودتاي سوم اسفند 1299.ش عليه سلطنت احمدشاه قاجار، بهتدريج قدرت را در دست گرفت و سرانجام با تصويب مجلس، خاندان قاجار از سلطنت كنار گذاشته شد و حكومت پهلوي در ايران بنيانگذاري گرديد. نگارنده در مقاله پيشرو، قصد دارد پيشينه خانوادگي رضاخان، چگونگي شكلگيري كودتاي سوم اسفند 1299.ش، نقش انگليسيها و اقدامات پنهاني آنها، وقايع و حوادث منجر به كودتا و چگونگي بهقدرترسيدن رضاخان را بهطور اجمال مورد بررسي قرار دهد.
1ــ پيشينه خانوادگي رضاخان
رضاخان فرزند عباسعليخان، معروف به داداشبيگ، از اهالي سوادكوه در استان مازندران بود. عباسعليخان ازآنجاكه با مردم منطقه زادگاهش تعاملات فراواني داشت به داداش (برادر) شهرت يافت اما براي رعايت احترام، عنوان «بيگ» را نيز بر آن افزودند و به داداشبيگ معروف گرديد.[i] داداشبيگ دوبار اقدام به ازدواج كرد: بار اول با يكي از اقوام و منسوبين خود در آلاشت و بار دوم با نوشآفرين (مادر رضاخان) در تهران.[ii]
در ارتباط با ازدواج عباسعليخان با نوشآفرين و آشنايي آنها با يكديگر، نقل گرديده است كه: عباسعليخان در اواخر عمرش، زمانيكه در تهران بود، مريض شد و براي مداوا نزد دوست خود عليخان حكيم (پزشك) كه با مادرش خويشاوندي داشت، رفت. عباسعليخان در منزل دوستش چند روزي بستري گرديد و در آنجا به نوشآفرين، خواهر عليخان، علاقه پيدا كرد. وي سرانجام پس از كسب موافقت برادر نوشآفرين، با او كه در آن زمان شانزدهساله بود، ازدواج ميكند.[iii] خانواده مادري رضاخان از سكنه و اهالي گرجستان (شهر شيروان) بودند كه پس از انعقاد قرارداد تركمانچاي ميان ايران و روسيه و واگذاري هفده شهر قفقاز و گرجستان به دولت تزار روسيه، به همراه عدهاي از اهالي ايالات واگذارشده، به ايران مهاجرت كردند و در ايران سكني گزيدند. مادر رضاشاه در معيت برادر خود، به سمت تهران حركت كردند و در اين شهر اقامت گزيدند.[iv] در اين زمان ــ در دوره ناصرالدينشاه ــ پاسباني از قصرهاي سلطنتي را فوجسوار امير مويد سوادكوهي، از اهالي مازندران، برعهده داشت و عباسعليخان (داداشبيگ) نيز جزء فوج مذكور بود. ازاينرو وي بهناچار براي انجام وظيفه و نگهباني از قصرهاي سلطنتي در تهران اقامت داشت.[v] اقامت در تهران و آشنايي و دوستي داداشبيگ با برادر نوشآفرين، سرانجام زمينه را ــ مطابق آنچه گفته شد ــ براي ازدواج او با نوشآفرين فراهم آورد.
داداشبيگ بعد از ازدواج با نوشآفرين، بهدليل ناتواني جسمي و بيماري كه در اواخر عمر بر وي عارض شده بود، بهناچار بههمراه نوشآفرين از تهران به زادگاهش آلاشت نقل مكان كرد. ازآنجاكه نوشآفرين زبان مازندراني نميدانست، داداشبيگ تصميم گرفت حسين، برادر كوچك نوشآفرين را كه جواني هيجدهساله بود، بهعنوان آردل (گماشته) همراه خود به آلاشت ببرد.[vi] از همان بدو ورود نوشآفرين به آلاشت، حسادتها و كينهتوزيها نسبت به زوجه داداشبيگ در ميان اقوام و اعضاي خانواده شروع شد. داداشبيگ در مدت اقامت در آلاشت، مواظب نوشآفرين بود تا آسيبي به او نرسد. وي بعد از مدت كوتاهي اقامت در زادگاهش، در سال 1256.ش براي مداواي دوباره راهي تهران شد اما در تهران فوت كرد. بعد از رفتن داداشبيگ، نوشآفرين در وضعيت بدتري قرار گرفت. او بدون شوهر و در ميان گروهي دشمن، در تاريخ بيستوچهارم اسفند 1256.ش پسري بهدنيا آورد كه نام او را رضا گذاشتند.[vii] بعد از تولد رضا، نوشآفرين براي رهايي از آسيب و صدمات خانواده داداشبيگ و حفاظت از جان فرزند، آلاشت را به مقصد تهران و سكونت در كنار برادرش ترك كرد. طبق خاطرهاي كه از رضاخان نقل گرديده، وي طفل شيرخواره دوماههاي بوده كه مادرش، از سوادكوه به سمت تهران روانه ميشود. در سرگدوك فيروزكوه، طفل از سرما و برف سياه ميشود و مادر به خيال اينكه فرزندش مرده است، او را به چاروادار ميسپارد تا دفنش كند. چاروادار طفل را در آخور يكي از طويلهها با قنداق رها ميكند و خود و قافله به راه افتاده و به فيروزكوه ميروند. ساعتي ديگر قافله ديگري ميرسد و در قهوهخانه منزل ميگيرند. يكي از آنها آواز گريه طفلي را ميشنود. وي پس از جستجو، كودك را در آخور ميبيند و پسازآنكه او را گرم ميكند و به او شير ميدهد و طفل، كمي جان ميگيرد، در فيروزكوه به مادرش تسليم ميكند.[viii] نوشآفرين سرانجام موفق ميشود به همراه فرزندش خود را به تهران برساند و در نزد برادرش زندگي كند. ترك آلاشت و رفتن به تهران، سرنوشت رضاخان را به گونهاي ديگر رقم زد.
2ــ رضاخان و نظاميگري
مادر رضاخان برادري داشت به نام ابوالقاسمبيگ كه خياط قزاقخانه بود و بعدها به درجه سرهنگي رسيد. ابوالقاسمبيگ تا پس از كودتا زنده بود.[ix] نوشآفرين نزد همين برادر زندگي ميكرد. از چگونگي وضعيت زندگي نوشآفرين به هنگام اقامت در تهران اطلاع دقيقي در دست نيست. اما با شرايط و مشكلات آن روز جامعه ايران، ميتوان گفت زندگي براي يك زن و فرزند بيسرپرست مطمئنا مشكل و طاقتفرسا بوده است. درواقع رضاخان دوران كودكي را با فقر، تنهايي و كار در محلههاي پايين تهران گذرانيد. ژرار دوويليه فرانسوي مينويسد: «در همان اوان در بين ريگزارهاي جنوب تهران، بچه خركچي پابرهنه بيسواد، حيواناتش را به جلو ميراند. اين همان كسي است كه بهزودي جاي آخرين فرد خانواده قاجار را ميگيرد.»[x] رضاخان بهعلت فقر و تنگدستي نتوانست مانند بسياري از فرزندان متمولين، اشراف، ملاكين و طبقات متوسط به مدارس تاسيسشده آن روز برود و به يادگيري علم و دانش بپردازد و در نتيجه به يك فرد بيسواد و عامي تبديل شد. و ازاينرو «امضايي ساده با كمي لغزش دست و ناشيانه همانند فردي بيسواد كه بر ذهن سپرده بود داشت... .»[xi]
بيسوادي رضاخان بعد از رسيدن او به سن بلوغ، بهويژه زمانيكه وي به استخدام ديويزيون (لشكر) قزاق درآمد، تاحدودي جبران شد. رضاخان تحتتاثير توصيه و اندرز يكي از افسران زيردستش كه با هم آموزش نظامي ديده بودند، تصميم گرفت در سطحي كه بتواند از نوشتههاي مربوط به تاريخ، علوم سياسي و اقتصاد بهره ببرد، به كسب سواد بپردازد.[xii] البته قدرت خواندن و نوشتن رضاخان، بسيار سطحي و صرفا به خواندن و نوشتن مطالب و مباحث ساده محدود ميشد؛ وگرنه وي از تجزيه و تحليل عميق و ژرفنگري وقايع و تحولات سياسي پيرامون خود بياطلاع و ناآگاه بود؛ چنانكه نطقهاي او را كساني چون محمدعلي فروغي مينوشتند و در هنگام تبعيد حتي نامههاي معمولي وي، توسط علي ايزدي نوشته ميشدند.[xiii]
به احتمال زياد علاقه به نظاميگري تحتتاثير ميرزاابوالقاسمبيگ، دايي رضاخان، در وي ايجاد شده باشد؛ چراكه بههرحال او يك قزاق بود. رضاخان از سن چهاردهسالگي به عضويت ديويزيون قزاق درآمد.[xiv] او با علاقهاي كه از خود نشان ميداد و همچنين بهخاطر روحيه اطاعتپذيري بدون چونوچرا از فرماندهان نظامي و مقامات ارشد، جايگاه و مناصب نظامي را بسيار سريع پشتسر گذاشت. ژرار دوويليه مينويسد: «... شامه و استعدادش در رهبري افراد بهزودي مورد توجه افسران قرار گرفت. در ارتش آن زمان ايران، درجههايي ميان يك سرباز ساده و يك ستوان وجود نداشت. همين امر، اقبالي بود براي رضا. او در بيستسالگي به درجه ستواني رسيد. براي خود عنواني تراشيد و از آن پس او را رضاخان ناميدند.»[xv]
قرارگرفتن رضاخان در درون ساخت نظامي، سبب گرديد كمكم به شهرت و درجات نظامي او افزوده گردد. بهتدريج برخي اقدامات و تحركات رضاخان در جهت تامين خواست و منافع افسران انگليسي و روسي در ايران، او را بهعنوان يك شخصيت نظامي مطيع و تابع در جهت منفعت بيگانه مورد توجه قرار داد. براي نمونه در سال 1917.م در روسيه، انقلابي عليه حكومت تزار نيكلاي بهوقوع پيوست. دولت موقت كرنسكي تصميم گرفت سرهنگ كلرژه بهجاي سرلشكر بارن مايدل روسي به ايران بيايد تا فرماندهي نيروهاي قزاق ايران را بعد از انقلاب روسيه برعهده گيرد. اما انگليسيها بهخاطر مخالفت با انقلاب سوسياليستي روسيه، با حضور كلرژه در ايران مخالف بودند و ازاينرو تصميم گرفتند وي را از فرماندهي نيروي قزاق در ايران بركنار نمايند. براي انجام اين كار با سرهنگ استاروسلسكي، معاون فرماندهي لشكر قزاق كه در گراندهتل سابق منزل داشت، مذاكره گرديد. وي پيشنهاد كرد اين اقدام با كمك يك افسر روسي بهنام فيلارتف عملي گردد. سرهنگ فيلارتف مساله را با رضاخان در ميان گذاشت و او را متقاعد نمود تا در اجراي نقشه با او همكاري كند و سرانجام رضاخان به همراه فيلارتف كلرژه را بركنار نمودند و به جاي او، استاروسلسكي فرماندهي قزاق را در ايران برعهده گرفت.[xvi]
علاوه بر خوشخدمتي رضاخان به بيگانگان (روس و انگليس)، وي قبل از كودتاي سوم اسفند 1299.ش، نگهبان و محافظ برخي سفارتخانههاي خارجي ــ از جمله سفارتخانه هلند در تهران ــ بود. وزيرمختار هلند در ايران طي گزارشي به وزارتخارجه كشور متبوع خود پس از وقوع كودتاي 1299.ش، مينويسد: «فرمانده قزاقان كودتاكننده، يعني رضاخان، همان قزاقي است كه سالها قبل، محافظ سفارتخانه ما در تهران بوده است.»[xvii]
به احتمال زياد رضاخان به هنگام نگهباني و حفاظت از سفارتخانههاي خارجي در ايران، سعي ميكرد برخي اطلاعات و اخبار مربوط به ايران آن روز را بهدست آورد و با دقت در رفتوآمدهاي سياسي، با مسائل سياسي جامعه آشنايي پيدا كند؛ چنانكه دكتر نيازمند مينويسد: «رضاخان در آذرماه 1296، به فكر افتاده كه كودتا كند و قدرت را در دست بگيرد. براي اين كار تصميم ميگيرد با ويلهلم ــ قيصر آلمان ــ تماس بگيرد و با كمك او در ايران كودتا كند. بدينجهت از ميرزا ابوالقاسم كحالزاده منشي سفارت آلمان ميخواهد كه ملاقات او را با زمر شارژدافر (كاردار) آلمان در ايران ترتيب دهد.»[xviii] اما انگليسيها در ايران عصر قاجاريه، فراتر از آن حدي نفوذ داشتند كه رضاخان بهاينراحتي بتواند چنين طرحي را عملي نمايد. انگليسيها بسياري از سياستمداران، شاهزادگان و مجموعه دربار، بهويژه خود احمدشاه را از نزديك زير نظر و بر آنها نفوذ داشتند. ازاينرو بايد گفت طرح چنين نظري از سوي رضاخان درواقع از كمتجربگي سياسي و تحليل سطحينگرانه او از وقايع و اوضاع سياسي آن زمان ناشي ميشد. ازسويديگر سازمان نظامي قزاق كاملا زير ذرهبين انگليسيها قرار داشت و هرگونه تحرك و جابجايي آنها تحتنظر انگليسيها انجام ميشد. لشكر قزاق كه تنها سازمان نظامي قابلتوجه ايران بهشمار ميرفت، يك سازمان نظموترتيبيافته بود و كلنل اسمايس بهطورمرتب بودجه مورد نياز براي آموزش قزاقان را از دولت بريتانيا درخواست ميكرد و آرميتاژ اسميت، مستشار انگليسي، ماليه آن را از محل درآمد نفت جنوب تامين ميكرد.[xix]
بااينحساب كاملا مشخص است كه سازمان نظامي قزاق و نيز فرماندهان و افسران آن بايد كاملا تحت نفوذ انگليسيها بوده باشند؛ كماآنكه همين ديويزيون بعدا به ابزاري براي شكلگيري كودتاي انگليسي سوم اسفند تبديل گرديد كه در زير به آن خواهيم پرداخت.
3ــ رضاخان، مهره نظامي كودتا
بعد از شكلگيري انقلاب مشروطه (1285.ش) و اعمال قيودات و محدوديتهايي براي نظام سلطنتي، از منزلت و ارزش نظام سياسي قاجاريه تاحدودي كاسته شد. درواقع از دوره محمدعليشاه به بعد، حكومت قاجار دچار نوعي فروپاشي محدود و تدريجي گرديد. محمدعليشاه و فرزندش احمدشاه را در مقايسه با پيشينيانشان ميتوان از كماقتدارترين پادشاهان سلسله قاجاريه بهحساب آورد. محدوديت قانوني و ايجاد نهادهاي جديد قانونگذاري ــ نظير مجلس شورا و قانون اساسي ــ زمينه را براي بروز بحران سياسي و عدم مشروعيت نظام حكومتي قاجارها فراهم آوردند. علاوه بر موارد فوق، ويژگيهاي شخصي و روحي ــ رواني احمدشاه نيز اين عوامل را تشديد ميكرد. درواقع ضعف و سستي در اراده احمدشاه براي اداره كشور، اقتدار حكومت مركزي را با نوعي بيتدبيري و عدم برنامهريزي مواجه نموده بود.
خاطرات تلخ دوران كودكي و مشاهده خلع پدر از پادشاهي و تبعيد او به خارج، احمدشاه را به فردي بسيار بدبين و منفي تبديل كرده بودند كه هيچگونه دلبستگي واقعي به سرزمين اجدادي خود نداشت. مشغله فكري او بيشازهرچيز گردآوري ثروت بود. پدرش به او نصيحت كرده بود مواظب تزلزل راي هموطنانش باشد؛ چراكه چهبسا او را هم كنار بگذارند.[xx] اما اين نوع شيوه اداره كشور، تامينكننده منافع انگليسيها در ايران نبود. حتيالامكان انگليسيها ميخواستند احمدشاه با اقتدار و قدرت كافي، اولا از توسعه و گسترش نفوذ كمونيسم در ايران جلوگيري كند و ثانيا ضمانت تسلط انگليس بر حوزه اقتصاد نفتي ايران و ساير نقاط كشور را بدون احساس خطر از طرف برخي رقباي قدرتمند آن دوره ــ مانند روسيه ــ حفظ نمايد. درواقع انگليس به دنبال منافع خود بود و فرقي نميكرد احمدشاه در راس قدرت باشد يا رضاخان؛ كماآنكه تلگراف شانزده ديماه 1299.ش لردكرزن، وزير امورخارجه انگليس، به نورمن، وزيرمختار انگليس در ايران، همين واقعيت را گوشزد ميكرد. در اين تلگراف لردكرزن مينويسد: «من هم با شما موافقم كه در ايران هر شخص ديگري براي سلطنت تعيين شود، محتملا از شاه فعلي بهتر خواهد بود، ولي اگر قرار باشد دولت ايران به بقاي خود ادامه دهد، لازم است كه در اين شرايط از فرار شاه جداً جلوگيري بهعمل آيد.»[xxi] انگليسيها سعي داشتند با نگهداشتن شاه در راس قدرت و جلوگيري از فرار او، از وقوع حوادث غيرقابلپيشبيني در ايران جلوگيري كنند تا در فرصت بهتر، گزينه موردنظر را در راس كار قرار دهند.
اين ارزيابي انگليسيها از واقعيت سياسي آن روز ايران، نشان ميدهد كه آنها از تمام حركات و اقدامات سياسي افراد صاحب نقش و نفوذ سياسي در ايران كاملا مطلع و آگاه بودند؛ چنانكه امثال نورمن، وزيرمختار انگليس، و اسمارت، نايب سفارتخانه، خودشان را حاكمان واقعي ايران بهحساب ميآوردند.[xxii]
آخرين شاه قاجار درواقع صرفا داراي حاكميت اسمي بود و حاكمان واقعي و كارگردان اصلي بازيهاي سياسي، انگليسيها بودند. آنها ازيكسو زمينههاي كودتا را طرح و آماده ميكردند و ازسويديگر به احمدشاه اطمينان ميدادند انجام كودتا، مشكلي براي سلطنت او ايجاد نخواهد كرد. انگليسيها هدف از كودتا را بيشتر تشكيل يك دولت قوي ميدانستند كه بتواند از گسترش مسلك بلشويكي در ايران جلوگيري كند.[xxiii] مقابله براي نفوذ و گسترش كمونيسم در ايران، به بهانه خوبي براي انگليسيها تبديل شده بود تا اهداف سياسي خود را به نوعي ديگر دنبال كنند. بعد از شكست بريتانيا در بهثمررساندن قرارداد 1298/1919 كاكس ــ وثوقالدوله كه به موجب آن ايران تحتالحمايه انگليس درميآمد، آنها سعي كردند اهدافشان را از طريق كودتا عملي سازند، اما براي اقدام به كودتا، به يك فرمانده نظامي مطمئن و مطيع نياز بود. ازاينرو افرادي مثل سپهسالار تنكابني، نصرتالدوله فيروز، ماژور فضلاللهخان، غلامرضاخان ميرپنج، محمدصادقخان سردار مخصوص، امير موثق و عبداللهخان اميرطهماسبي، مورد گزينش اوليه قرار گرفتند.[xxiv] اما هركدام بنا به دلايلي، يا تن به اين كار نميدادند و يا به دليل نداشتن برخي امتيازات و تفكرات متناسب با خواست انگليسيها، از سوي آنها كنار گذاشته ميشدند. انگليسيها پس از تحقيق و بررسي سوابق افسران قزاق، سرانجام به سابقه رضاخان در همكاري با استاروسلسكي در براندازي كلرژه از فرماندهي نيروهاي قزاق ايراني پي بردند و متوجه شدند كه او از جسارت و توانايي لازم براي رهبري نظامي كودتا برخوردار است.[xxv] ژنرال آيرونسايد، يكي از فرماندهان نظامي انگليس در ايران، درباره مصاحبه خود در روز بيستوهشتم بهمن 1299 با رضاخان درباره كودتا، مينويسد: «با رضاخان مصاحبه كردم و او را بهطورقطع به فرماندهي قزاقها گماشتم... . در فكر بودم نوشتهاي از او بگيرم ولي آخر سر بر آن شدم كه نوشته به درد نميخورد. اگر رضا بخواهد نارو بزند، ميزند و كافي است كه بگويد وعدههايي كه دادم زير فشار بود و الزامي ندارد آنها را انجام بدهد. ولي موافقت كردم كه حركت بكند. دو شرط با او گذاشتم: يكياينكه از پشت سر به من خنجر نزند... دوماينكه شاه نبايد بههيچوجه از سلطنت خلع شود. رضا خيلي راحت قول داد و من دست او را فشردم و به اسمايس گفتم كه بگذارد او بهتدريج راه بيفتد.»[xxvi] گفتوگو و مذاكره آيرونسايد با رضاخان، دربرگيرنده اين اصل مهم و اساسي بود كه رضاخان بايد بدون پيششرط و بدون كاوش درخصوص چرايي انجام كودتا، به چنين اقدام مهمي مبادرت نمايد.
اين مساله نشان ميدهد كه همهكاره كودتا درواقع انگليسيها بودند و آنها از رضاخان صرفا در حد يك ابزار در جهت اعمال قدرت در درون حاكميت سياسي ايران در زمان حال و آينده استفاده ميكردند؛ چنانكه خود آيرونسايد بهطورصريح اعتراف ميكند: «همه مردم چنين ميانديشند كه من كودتا را طرح و رهبري كردم. گمان ميكنم اگر در معناي سخن دقيق شويم، واقعا من اين كار را كردهام.»[xxvii]
حتي خود رضاخان نيز بعد از بهقدرترسيدن، رويكارآمدن خود را به انگليسيها نسبت ميدهد و به چند تن از سياستمداران مهم از جمله به مستوفيالممالك، مشيرالدوله، سيدحسن تقيزاده، محمد مصدق و يحيي دولتآبادي آشكارا ميگويد: «انگليس مرا به قدرت رسانيد. بااينحال من به اين مملكت خدمت كردم. يا آنها نميدانستند با چه كسي سروكار دارند.»[xxviii]
رضاشاه درواقع غافل از اين بود كه در طول شانزده سال دوره سلطنتش بيش از هر چيز به منافع انگليس خدمت كرده است؛ زيرا همان كساني كه رضاخان را روي كار آوردند، بعدازاينكه بودن او را در مسند قدرت به نفع و صلاح خويش نديدند، وي را از سلطنت خلع و تبعيد نمودند.
4ــ پيروزي كودتا
بعدازاينكه ژنرال آيرونسايد با حركت قواي قزاق از اردوگاه آقاباباي قزوين به سمت تهران موافقت كرد، چند اقدام مهم و اساسي براي تسهيل وقوع كودتا و پيروزي كودتاگران انجام گرديد. ازيكطرف انگليسيها حدود سههزار سرباز انگليسي را چند روز پيش از حركت شورشيان به سمت تهران، به قزوين فراخوانده بودند تا خلأ ايجادشده از سوي قزاقها را توسط آنان پركنند.[xxix] در كنار اين اقدام آنها از مدتها قبل سعي نمودند خارجيان مقيم ايران، بهويژه خارجيان مقيم در حوزه پايتخت را متقاعد نمايند تا از ايران خارج شوند. اما اين اقدام عملي نگرديد. اميل لوسوئور فرانسوي در تبيين اهداف اين اقدام انگليسيها مينويسد: «آنها ميخواستند ميدان در برابرشان خالي باشد و تمامي صاحبمنصبان اروپايي را از صحنه دور كنند تا در هنگام وقوع حوادثي كه در حال تدارك آنها بودند، از اقدام به كنترلي كه ممكن بود اسباب زحمت بشود، جلوگيري كنند. تصميم ما [فرانسويها] مبني بر عدم ترك تهران، نقشههاي آنها را برهم ريخت.»[xxx] ازاينرو انگليسيها مجبور شدند كودتا را به نتيجه نهايي برسانند، ولوآنكه اتباع بيگانه در اين زمينه از عمال آنها حرفشنوي نداشتند.
طراح و اقدامگر اصلي كودتا، يعني ژنرال آيرونسايد، چند روز قبل از كودتا از طريق عراق ايران را ترك نمود تا بههنگام وقوع كودتا، در ايران نباشد. انگليسيها تمام جوانب موضوع را پيشبيني نموده بودند؛ بنابراين به حضور مستقيم آيرونسايد ضرورتي نبود. سرانجام نيروي دوهزاروپانصدنفري قزاق به سوي تهران حركت كرد و روز يكشنبه دوم اسفند، اردوي قزاق به فرماندهي رضاخان ميرپنج به چهارفرسخي تهران ــ شاهآباد ــ رسيد.[xxxi] آنها در شاهآباد استراحت نمودند تا شبانه وارد تهران شوند و كار را يكسره نمايند. قزاقها كاملا از لحاظ لباس، كفش و ساز و برگ ضروري تامين شده بودند و در ميان راه، مقداري پول نيز در ميان آنها تقسيم گرديد.[xxxii]
ازسويديگر انگليسيها براي پيشگيري از برخورد نيروهاي قزاق و ژاندارمري، سعي نمودند نيروهاي ژاندارمري را كه زير نفوذ سوئديها اداره ميشد، از تهران خارج نمايند. گفته شده است آنها را در باغشاه و يوسفآباد كه مقر آنها بود، مستقر نمودند اما به آنها تفنگ بيفشنگ داده شده بود.[xxxiii] با اين اقدام، عملا نيروي ژاندارم به حاشيه رانده شد و دست قزاقها براي وصول به هدف آزاد گرديد. بهاينترتيب همهچيز مهيا و براي زدن ضربه نهايي آماده بود. سرانجام نيمهشب اسفند، كودتاچيان وارد پايتخت شده و نقاط اصلي و مهم شهر را تصرف نمودند.
ملكالشعراء بهار در ارتباط با شب حمله كودتاچيان به تهران مينويسد: «نزديك سحر يك تير توپ از ميدان مشق قديم به اداره شهرباني شليك كردند و به يكي از اتاقهاي تامينات خورد و قزاق به اتفاق جمعي از بريگاد مركزي كه با قزاقها همداستان شده بودند، به نظميه (شهرباني) ريختند و شليك با تفنگ در اداره نظميه و كلانتريها آغاز شد و تا مدتي دوام داشت.»[xxxiv] يكي از شاهدان عيني كه خرابكاريهاي كودتاگران را از نزديك مشاهده نمود، اميل لوسوئور فرانسوي بود. وي دراينباره مينويسد: «ما وارد اتاقهاي نظميه شديم. شيشه پنجرهها و اثاثيه اتاق و ميز و صندليها درهم شكستهاند. كاغذها و پروندهها بهطورپراكنده بر روي زمين ريختهاند. كشوهاي قفسهها بر روي زمين واژگون شدهاند. به هيچچيز رحم نشده است و هيچچيز از قلم نيفتاده است. رشتههاي خون بر روي فرشهاي دفتر ژنرال وستدهال (Westdhal) ــ رئيسپليس ــ لخته بستهاند. از او و مربيان سوئدي نشاني ديده نميشود.»[xxxv]
در مورد تعداد كشتهشدگان و مجروحان، ملكالشعرا بهار مينويسد: «يك محبوس فراري و يك پاسبان در مركز شهرباني كشته شد. دو پاسبان هم در كلانتريها به قتل رسيدند و هفتتن هم مجروح شدند كه آنها هم بهتدريج مردند.»[xxxvi]
در مجموع تعداد كشتهشدگان اوليه و تعداد كساني كه بعدا بر اثر جراحات وارده فوت نمودند، يازده نفر تخمين زده ميشود. در نتيجه اقدام كودتاگران، كابينه محمدوليخان تنكابني (سپهدار) ساقط گرديد و قواي قزاق با اعلام حكومت نظامي، كنترل شهر را بهدست گرفتند. توقيفها توسط عوامل كودتا از همان روز اول كودتا شروع شد. در ميان دستگيرشدگان، دوگونه افراد ديده ميشدند: 1ــ خانوادههاي مهم و سرشناس مثل نخستوزيران سابق، وزيران سابق، شخصيتهاي متمول و ثروتمند 2ــ سركردگان گروههاي مخالف قرارداد ايران و انگليس، رهبران حزب دموكرات و عوامل بلشويك.[xxxvii] بعد از اتمام زدوخوردهاي اوليه در درون پايتخت و برقراري آرامش نسبي در شهر، زمان دادن پاداشهاي اوليه به كودتاچيان فرا رسيده بود. بنابراين سيدضياءالدين طباطبائي مامور تشكيل اولين كابينه بعد از كودتا گرديد تا بهعنوان يك محلل و برطرفكننده موانع پيشروي سياستهاي انگليس در ايران، به ايفاي نقش بپردازد. اما كابينه او چندان دوام نياورد و خيلي زود مقدمات سفر او به خارج فراهم گرديد. بعد از سيدضياء، نوبت به مهره نظامي كودتا، يعني رضاخان ميرپنج، رسيد و او به مقام سردارسپهي ارتقا يافت.
ژنرال آيرونسايد ميگفت: «ايران روزهاي دشواري در پيش رو دارد و نيازمند رهبر است و اين مرد بدون ترديد آدم پرارزشي است.»[xxxviii] اين مرد به قول انگليسيها پرارزش، بعدا با حمايت انگليس دودمان قاجاريه را برداشت و در آبانماه 1304.ش سلطنت خاندان پهلوي را آغاز نمود. رضاخان در چهارم ارديبهشت 1305.ش در تالار كاخ گلستان با برسرگذاشتن تاج شاهي خود را حاكم مطلقالعنان ايران ناميد.
سخن نهايي
كودتاي سوم اسفند 1299.ش، مبنايي جديد و شيوهاي نوين براي استثمار ايران توسط مهرههاي سياسي انگليس بود. در شيوه جديد انگليسيها، بهرهبرداري از منابع اوليه داخل كشور، و نيز ترويج نوگرايي و تحول اجتماعي به سبك و سياق زندگي غرب، از طريق گماشتن مهرههاي مطيع و تابع انجام ميگرديد. كودتاي سوم اسفند وابستگي سياسي و اقتصادي ايران را به غرب بيشتر و افزونتر نمود. رضاخان با تكيهزدن بر مسند قدرت، عملا به بازوي پرتوان انگليسيها در ايران تبديل گرديد. تمديد قرارداد نفت 1312/1933، سرانجام زمينهساز ناكامي مليشدن صنعت نفت گرديد و ريشه كودتاي بيستوهشتم مرداد 1332 را درواقع بايد در تمديد اين قرارداد جست. به تبع تمديد قرارداد مذكور، امريكا بهعنوان شريك جديد استعمارگر انگليس بر نظام اقتصادي، سياسي و اجتماعي ايران حاكم گرديد. گسترش مدرنيسم به سبك غربي، توانسته بود طرح جديدي از دينزدايي و مخالفت با مذهب را در طول مدت حكومت پهلوي اول و دوم بر جامعه ايران مستولي سازد، اما ازآنجاكه حكومت كودتا دركل از مشروعيت و مقبوليت مردمي برخوردار نبود، بازهم مورد تنفر عمومي قرار گرفت. اين تنفر عمومي، سرانجام به شكلگيري تحركات و اقدامات ضدحكومت پهلوي منجر گرديد تااينكه با پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357، بساط استبداد و استعمار در ايران بهكلي برچيده شد.
پينوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
* عضو هيات علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد لامرد.
[i]ــ محمود طلوعي، پدروپسر، تهران، نشر علم، چاپ هشتم، 1382، ص19
[ii]ــ رضا نيازمند، رضاشاه از تولد تا سلطنت، ج1، تهران، نشر دنياي كتاب، 1383، ص43
[iii]ــ همان، ص44
[iv]ــ مهدي جعفرنيا، زندگي سياسي سيدضياءالدين طباطبائي، تهران، انتشارات اميد فردا، 1379، ص785
[v]ــ همان، ص791
[vi]ــ رضا نيازمند، همان، ص50
[vii]ــ همان، ص53
[viii]ــ مهدي جعفرنيا، همان، ص794؛ نقلقولهاي متفاوتي در ارتباط با اين موضوع مطرح شده است. اما مضمون همه نقلقولها شبيه به يكديگر ميباشند. رك: رضا نيازمند، همان، صص56ــ55
[ix]ــ همان، ص794
[x]ــ ژرار دوويليه، سيماي پهلوي، ترجمه: عبدالرحيم ميهنيار، تهران، نشر بهآفرين، 1382، ص48
[xi]ــ همان، ص54
[xii]ــ همان، ص60
[xiii]ــ عليرضا كمرهايهمداني، حكم ميكنم، تهران، انتشارات مدرسه برهان، 1381، ص38
[xiv]ــ رضا نيازمند، همان، ص85
[xv]ــ ژرار دوويليه، همان، ص55
[xvi]ــ ملكالشعراء بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج1، تهران، اميركبير، چاپ چهارم، 1380، صص77ــ74
[xvii]ــ سهلعلي مددي، «پيشينه رضاخان قبل از كودتا»، تاريخ معاصر ايران، دوره 4، شماره 15 و 16، پاييز و زمستان 1379، ص199
[xviii]ــ رضا نيازمند، همان، صص410ــ409
[xix]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوي، «كودتاي سوم اسفند و نقش وينستون چرچيل»، ماهنامه اطلاعات سياسي ــاقتصادي، فروردين و ارديبهشت 1375، شماره 104 و 103، ص59
[xx]ــ سيروس غني، ايران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، ترجمه: حسن كامشاد، تهران، انتشارات نيلوفر، چاپ سوم، 1380، ص43
[xxi]ــ محمود طلوعي، همان، ص51
[xxii]ــ يحيي دولتآبادي، حيات يحيي، ج4، تهران، انتشارات فردوسي، چاپ چهارم، 1362، ص220
[xxiii]ــ همان، ص224
[xxiv]ــ داريوش رحمانيان، «كودتاي 3 اسفند 1299.ش»، نشريه دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تبريز، دوره 42، شماره 1، بهار 1378، ص108
[xxv]ــ همان، ص109
[xxvi]ــ سيروس غني، همان، ص179
[xxvii]ــ ويليام شوكراس، آخرين سفر شاه، ترجمه: عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران، نشر البرز، چاپ نهم، 1374، ص56
[xxviii]ــ استفاني كرونين، رضاشاه و شكلگيري ايران نوين، ترجمه: مرتضي ثاقبفر، تهران، جامي، چاپ اول، 1383، ص45
[xxix]ــ اميل لوسوئور، زمينهچينيهاي انگليس براي كودتاي 1299، ترجمه: وليالله شادان، تهران، اساطير، 1370، ص142
[xxx]ــ همان، ص135
[xxxi]ــ يحيي دولتآبادي، همان، ص227
[xxxii]ــ ملكالشعراء بهار، همان، ص67
[xxxiii]ــ همان.
[xxxiv]ــ همان، صص69ــ68
[xxxv]ــ اميل لوسوئور، همان، ص136
[xxxvi]ــ ملكالشعراء بهار، همان، ص69
[xxxvii]ــ عبدالرضا هوشنگمهدوي، همان، ص62
[xxxviii]ــ سيروس غني، همان، ص178