در مسیر تاریخ / تاریخچۀ تشکیل و فعالیت حزب مؤتلفۀ اسلامی
فعالیت سیاسی نیروهای مذهبی، که پس از کودتای 28 مرداد و شهادت رهبران گروه فدائیان اسلام خاتمهیافته تلقی میشد، رویکرد و روشهای تازهای به خود گرفت، و عمدتاً روش تعلیم و تربیت اسلامی به قصد زمینهسازی فرهنگی در اصلاحگری اجتماعی مورد توجه گروههای مذهبی واقع شد. رویدادهای مهمی مانند تصویب لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی و ماجرای مدرسۀ فیضیه باعث شد که امامخمینی(ره) در همان موقع هیأتهای سیاسی مذهبی را به اتحاد و یکپارچگی دعوت کند، بدینترتیب هیأت مؤتلفۀ اسلامی به وجود آمد.
هیأت مؤتلفه اسلامی با هدف بهتر شناختن و شناساندن تعالیم اسلام و عمل کردن به آنها و بهتدریج جایگاهی اساسی و سرنوشتساز در تاریخ تحولات سیاسی ایران قبل و بعد از انقلاب یافت. در مقالۀ زیر در مورد زمینه، تشکیلات، تحولات، رهبران و اقدامات عمدۀ این گروه سیاسی ــ مذهبی پژوهش شده است که حضور شما تقدیم مینماییم.
یکی از مسائل اساسی در علم سیاست و قلمرو فعالیت سیاسی، مسائل احزاب و تشکلهای سیاسی است که در اغلب جوامع محور این فعالیتهاست. در ایران نیز همچون سایر جوامع، مسألۀ احزاب، گروهها و تشکلات سیاسی و فعالان آنها زمینهساز بسیاری از وقایع و تحولات سیاسی ــ اجتماعی معاصر بوده و در این میان بعضی از آنها به علل خاصی اهمیتی در خور توجه داشتهاند. حزب مؤتلفۀ اسلامی هم، با توجه به سابقۀ مبارزاتیاش در قبل از انقلاب و همچنین فعالیتهایش پس از انقلاب، یکی از گروههای منسجم سیاسی است که در کنار تشکلهایی چون جامعۀ روحانیت مبارز و مدرسین حوزۀ علمیه، فعالیتهای گستردهای داشته است. ازاینرو در این تحقیق سعی شده است تاریخچه، موقعیت و جایگاه حزب مؤتلفۀ اسلامی و اهداف و عملکردهای آن در قبل و بعد از پیروزی انقلاب تشریح شود.
پیشینه و چگونگی تشکیل هیأت مؤتلفۀ اسلامی
پس از اشغال ایران به دست متفقین و تبعید رضاشاه در شهریور 1320 دوران دیکتاتوری و سرکوب و اختناق به پایان رسید و گروهها و احزاب مختلف فعالیت گستردهای را آغاز کردند که از این میان میتوان به گروههای چپ، ناسیونالیستی و اسلامی اشاره کرد. سقوط رضاشاه باعث شد که رهبران و گروههای مذهبی نیز فرصت یابند آزادانهتر به صحنۀ اجتماعی ــ سیاسی باز گردند. آنها این امکان را یافتند که شبکههای ارتباطی مذهبی را بازسازی کنند و شعایر مذهبی نظیر مجالس وعظ، عزاداری مذهبی و... را که در دوران رضاشاه به شدت محدود شده بود رونق دوبارهای بخشند. آنها همچنین فرصت یافتند با مشربهای فکری و اعتقادی منافی اعتقادات مذهبی مقابله نمایند.
مهمترین گروه فعال در این زمینه فدائیان اسلام بود که جوانان مذهبی متعلق به طبقات متوسط و پایین به رهبری نواب صفوی آن را تشکیل میدادند. آنها از لحاظ سیاسی عملگرا بودند و همین خصیصه آنها را از گروه اصلی مذهبی دستگاه روحانیت متمایز میساخت و حتی آنها را در مقابل یکدیگر قرار میداد. این گروه در اولین اقدام خود احمد کسروی را در سال 1324 ترور کرد و در ادامۀ فعالیت خود به ترور بعضی از دولتمردان نظیر هژیر و رزمآرا در سالهای 1328 تا 1329 دست زد که این حرکات تأثیر بسزایی در تسریع جنبش ملّی شدن نفت داشت. ولی همانطورکه میدانیم این مسأله چندان به درازا نکشید و با کودتای 28 مرداد و سرکوبهای بعد از آن، فعالیتهای سیاسی بسیار کمرنگ شد و در آبان 1334 به علت مضروب شدن حسین علا، نخستوزیر وقت، دستور دستگیری رهبر و اعضای فعال فدائیان اسلام صادر گشت و نواب صفوی، خلیل طهماسبی، عبدالحسین واحدی و چند تن دیگر از رهبران جمعیت بازداشت و به اعدام محکوم شدند.
این گروه تأثیر فراوانی بر مبارزات انقلابی گذاشت و بهویژه مشی مبارزۀ مسلحانۀ این گروه توانست پس از دهۀ 1340 الهامبخش حرکتهای مسلحانه برای گروههای مختلف و در رأس آنها مؤتلفۀ اسلامی باشد.
همانطورکه ذکر شد، بعد از کودتای 28 مرداد و سپس اعدام بعضی از اعضای گروه فدائیان اسلام فعالیتهای علنی جای خود را به فعالیتهای مخفی و نیمهعلنی داد. مذهبیهای سنتی بیشتر به فعالیتهای مذهبی صرف مشغول شدند مثل کلاسهای قرآن، اردوهای تفریحی و زیارتی و هیأتهای مذهبی. ولی با سیاستهای جدید محمدرضاشاه و بهویژه سیاست سکولاریزاسیون وی، دوباره مذهبیها فعالیت در عرصههای سیاسی و اجتماعی را آغاز کردند. در این بین سه گروه فعالیت بیشتری داشتند و از طریق ارتباط با علمای دینی به پخش افکار انتقادی آنان کمک میکردند. هیأت مؤتلفۀ اسلامی هم از درون همین سه گروه در سال 1342 بهوجود آمد. در آن زمان این سه گروه، به صورت جداگانه، درگیر مبارزه با برنامههای تجددگرایانه، غربمآبانه و آمرانۀ شاه بودند.
این سه گروه عبارت بودند از:
1ــ گروه جبهه مسلمانان آزاده (مسجد امینالدوله) که افراد مشهور آن عبارت بودند از حاجمهدی عراقی، حبیبالله عسکر اولادی، حاج حبیبالله (مهدی) شفیق، حاجابوالفضل توکلی، حاجمهدی احمد، مصطفی حائری، حاجحمید محمود محتشمی،[1] حاجمهدی احمد و حاجهاشم امانی.[2]
2ــ مسجد شیخعلی که افراد صاحبنام آن عبارت بودند از صادق امانی، محمدصادق اسلامی، سیداسدالله لاجوردی، حاجعباس مدرسیفر (که بعداً جزء مجاهدین گروه رجوی شد)، حاجحسین رحمانی، حاجعبدالله مهدیان، حاجحسین رضایی، حاجاحمد قدریان.[3]
3ــ گروه اصفهانیهای مقیم مرکز که عبارت بودند از حاجمحمود میرفندرسکی، حاجسیدعلاالدین میرمحمد صادقی، حاجمهدی بهادران، عزتالله خلیلی، حاجمحمد متین، علی حبیبالهیان[4] و اسدالله بادامچیان.[5]
در مهر 1341 لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح گردید که با مخالفت مواجه شد. در این میان اقدامات امام و سه گروه یادشده طرفدار ایشان در ترویج مخالفت بسیار مؤثر بود. از این ماجرا چندان نگذشته بود که بحث رفراندم پیش آمد که دوباره مخالفتها شروع شد و سپس غائلۀ فیضیه در فروردین 1342 به وقوع پیوست. در همین زمانها بود که امام خمینی(ره) سه گروه فوق را در خانهاش جمع کرد و آنها را با یکدیگر آشنا و نزدیک ساخت و به آنها گفت: حالا که شما مسلمانید و فعال، بیایید با هم کار کنید و مؤتلف شوید. مهدی عراقی با استفاده از این جملۀ امام پیشنهاد نام هیأتهای مؤتلفه را داد که با آن موافقت شد[6] و به این ترتیب هیأتهای مؤتلفۀ اسلامی شکل گرفت.
تشکیلات مؤتلفۀ اسلامی
هیأتهای مؤتلفه، بهرغم گستردگی که شمار اعضای آن را تا دو سه هزار نفر گفتهاند، فاقد تشکیلات جدی در دوران قبل از انقلاب بود و در مقایسه با احزابی چون توده، از نوعی سازماندهی مخفی برخوردار نبود و به همین دلیل نیز اعضای آن پس از ترور منصور به سادگی دستگیر شدند.
تشکیلات مؤتلفۀ اسلامی چهار بخش اصلی داشت که عبارت بود از: سازمان مرکزی، سازمان مالی، سازمان تبلیغات و ارتباطات، و شورای روحانیت.
الف) سازمان مرکزی یا هیأت اجرایی که متشکل از دوازده نفر عضو بود که از چهار نماینده از هیأتهای سهگانه تشکیل میگردید که دارای وظایف زیر بود: 1ــ تهیه و تنظیم نقشهها و طرحهای لازم برای رسیدن به هدفهای جمعیت و توسعۀ آن با استفاده از راهنماییهای مشاوران روحانی؛ 2ــ تماس و ارتباط با مراجع تقلید و کسب نظر آنها در موارد لازم؛ 3ــ رسیدگی به پیشنهادها و تذکرات اعضا و جمعیتهای وابسته به خود؛ 4ــ نظارت بر کارهای دو سازمان دیگر (سازمان مالی و تبلیغات و ارتباطات)؛ 5ــ تنظیم و تصدیق کلیه آییننامهها از قبیل آییننامۀ عضویت در جلسات.[7]
ب) سازمان مالی: سازمان مالی از نمایندگان جلسات و یک نماینده از سازمان مرکزی تشکیل میشد، و وظایف آن عبارت بود از: 1ــ ضبط و ثبت کمکهای مالی که از اعضا گرفته میشد؛ 2ــ تنظیم دفتر درآمد و دفتر هزینه و دفتر کل؛ 3ــ کوشش برای ازدیاد درآمد و تهیۀ طرحهای ابتکاری مؤثر برای این منظور؛ 4ــ نظارت بر وصول درآمد و مصرف هزینه.[8]
ج) سازمان تبلیغات و ارتباطات: این سازمان نیز از نمایندگان جلسات و یک نماینده از سازمان مرکزی تشکیل میشود.[9]
د) شورای روحانیت: به دلیل خطر زندانی شدن امام پیشنهاد شد که در صورت دسترسی نداشتن به ایشان، گروهی از روحانیون مسئولیت هماهنگی تصمیمها با شرع را بر عهده گیرند. شورای روحانیت متشکل از مرتضی مطهری، سیدمحمد بهشتی و محیالدین انواری و آقای مولایی با همکاری محمدجواد باهنر و علیاکبر هاشمیرفسنجانی به کار مؤتلفه نظارت میکردند.[10] بادامچیان اظهار کرده است که اصول عقیدتی و آموزشی و محورهای اصلی تبلیغاتی و امور سیاسی مؤتلفه برخاسته از فقه و فقاهت و تحت نظر شورای محترم روحانیت مؤتلفه بود. آنچه مورد تأیید فقها و اسلامشناسان جامعالشرایط و مورد تأیید امامخمینی بود مورد پذیرش و آموزش قرار میگرفت.[11]
لذا شورای روحانیت مؤتلفه اسلامی مسئولیت داشت که در مسائل اسلامی و سیاسی، و در اموری که به اجازۀ حاکم شرع نیاز بود و همچنین در توجیه فکری و ایدئولوژیک نهضت، افراد را راهنمایی کند. این شورا به صورت رسمی در دوران پهلوی اعلام نشد و تماسها بیشتر در قالب مباحث مذهبی مثل استخاره و سؤال از مسائل شرعی برقرار میشد.[12]
آقای محیالدین انواری دربارۀ وظیفۀ شورای روحانیت چنین بیان نموده است که اگر مطلبی یا دستوری از بالا ــ امام ــ میرسید، آن را منعکس میکردند تا ارگانهای پایین اجرا کنند. اگر هم چیزی به نظر شورا میرسید، به بالا پیشنهاد میکرد، همچنین اگر به کمیتۀ مرکزی پیشنهادی میشد به شورا میآمد و پس از بررسی به بالا ارائه میگشت.[13]
اصول و اهداف مؤتلفۀ اسلامی
در مورد ایدئولوژی و مبانی نظری و فکری این گروه باید گفت هیأتهای مؤتلفۀ اسلامی، کمتر از همتایان خود در جمعیت فدائیان اسلام به کار احیای مفاهیم دینی و تدوین نوعی ایدئولوژی سیاسی ــ مذهبی همت گماردند. آنها صرفاً هیأتهای مذهبی فعال در بازار (متشکل از تجار و شاگردان آنها) بودند که به فعالیت دینی و اجتماعی و امور خیریه اشتغال داشتند و در واقع از هیچ یک از اعضای مؤتلفه، کتاب یا اثری باقی نمانده است که نشاندهندۀ کوشش فکری و نظری آنها برای احیا و تعریف اندیشههای دینی یا ارائۀ نوعی اسلام سیاسی باشد.[14] شاید به دلیل همین کاستی بود که این جمعیت بیشتر به صورت انفعالی وارد مسائل میشد. ولی با همۀ اینها سنخیت فکری و خطمشی این گروه، به حرکت فدائیان اسلام در دهههای 1320 و 1330 بر میگردد که به تشکیل حکومت مذهبی و مکتبی معتقد بودند.
مؤتلفه پس از شروع فعالیت بود که اساسنامهای برای سازمان یافتن تهیه کرد. در اساسنامۀ اولیۀ این گروه پس از ذکر نام خداوند، و دعای الهم لک الحمد و الیک الرجا و منک ... آمده است: «ما مردم مسلمان به حکم اعتقادی راسخ که نسبت به آیین مقدس آسمانی اسلام داریم، سلامت روحی و جسمی و سعادت مادی و معنوی خود و زن و فرزندان و جامعه و ملّت خود را در این پیروزی اسلام و عمل به تعالیم سعادتبخش آن میدانیم. ما و بسیاری از مردم دیگر، به هدایت فطری خود، این حقیقت را اجمالاً دریافتهایم که آرامش درونی و آسایش فردی و امنیت اجتماعی و برتری و تعالی مادی و معنوی بشر تنها از راهی تأمین میشود که آن راه خداست، در این راه است که همه میتوانند با اطمینان خاطر قدم بگذارند، از هر نوع گذشت و فداکاری استقبال کنند و در عین حال از نشاطی الهی که در پرتو فروغ ایمان جسم و جان آنها را حیاتی جاوید میبخشد بهرهمند شوند.»[15]
در اساسنامۀ کنونی این گروه اعلام شده است: «زمینۀ پیدایش آن از بستر سیاسی قدرتطلبی احزاب غربی نیست، بلكه از درون نهضت اسلامی و ضد استبدادی بر محوریت ولایت و رهبری فقیه عادل شایسته و اصلح است. و خاستگاه آن، طبقه یا قشر یا صنف خاصی نیست، بلکه از درون تودههای مردم متعهد به اسلام برخاسته است.» و در ادامه، انگیزۀ اصلی از تأسیس آن چنین بیان شده است: «هدف کسب قدرت و سلطه نیست، کسب رضای خداست و انجام وظیفه و تکالیف شرعی و ملّی بر حاکمیت قانونی متکی به اسلام ناب محمدی، قوانین مصوب نمایندگان ملّت، که مغایرت با شرع نداشته باشد.»[16] بادامچیان در همان باره بیان کرده است که انگیزۀ تشکل آنها قدرتخواهی، موقعیتطلبی و شهرتجویی نبوده است، بلکه انگیزه تشکیل مؤتلفه خداخواهی و خدمت بیتوقع بود، و پذیرش همۀ رنجها و سختیها که در راه خدا و خدمت به مکتب و بندگان خدا پیش میآید.[17]
این حزب هدف اساسی خود را برقراری حاکمیت ارزشهای انقلاب اسلامی بر هر فرد و جمع و جامعه و استقرار نظام عدالت اسلامی در زمینههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و امور دفاعی و در نهایت کار در جهت تشکیل حاکمیت جهانی عدل اسلامی از طریق انتخاب آزاد و پذیرش مردم جهان میداند.[18] هدف اصلی مؤتلفه، ساختن جامعهای اسلامی از اعضا و طرفداران در درون تشکل است که نمونه باشد و همچنین پاسداری از ارزشها و انقلاب اسلامی و راه امامخمینی(ره) در ایجاد امت بزرگ و سعادتمند اسلامی است. برنامههای مؤتلفۀ اسلامی بر اساس اسلام ناب محمدی(ص) و اصول انقلابی و رهنمودهای امامخمینی(ره) و ولی فقیه زمان و منطبق بر قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.[19]
با توجه به مطالبی که در بالا به آن اشاره شد میتوان محورهای زیر را در خصوص حزب مؤتلفۀ اسلامی به صورت مختصر بیان کرد: 1ــ صیانت از ارزشها؛ 2ــ ولایتمداری و نظام ولایت فقیه به عنوان مدل سیاسی حکومتی و حفظ نظام به عنوان یکی از واجبات شرعی؛ 3ــ حفظ اسلام و مقدسات مذهبی و عملی کردن آن؛ 4ــ نفی مشی احزاب لیبرال غربی؛ 5ــ نفی سکولاریسم؛ 6ــ استقرار عدالت اجتماعی و نفی نابرابریهای اقتصادی و طبقاتی.
تبیین نشانۀ حزب مؤتلفۀ اسلامی
1ــ طرح برگرفته از كلمۀ جلالۀ «الله» است كه همه كار و همه چيز از او و براي اوست و همۀ هستي در اين كلمه تجلي مييابد و همه جهات به او منتهي ميشود. كلمۀ «الله» مستجمع جميع صفات خداست. خداوند مورد قبول همۀ اديان است و كلمهاي است كه ميتواند محور تفاهم همۀ دارندگان اديان و مذاهب مختلف باشد.
2ــ نمود اوليه طرح، «ستاره» است كه مظهر درخشندگي و زيبايي و نورانيت در ظلمت شب است و در مكتب اسلام، ائمۀ اطهار (عليهم السلام) نجوم زاهره و النجم الثاقب ناميده شدهاند. ستاره در نشانۀ حزب نشاندهندۀ اين نكته است كه تحزب خدامحور همچون ستارهاي در تاريكي جهان مادي ميدرخشد.
3ــ ستاره از تلفيق دو مربع در حال چرخش پديد آمده كه نشاندهندۀ حركت و پويايي است.
4ــ مربع و شكل هندسي دلالت بر نظم و اندازه دارد و چهارچوب تشكيلات را ميرساند.
5ــ نمود مخفي نشانه، كلمۀ «لا اله الا الله» است كه به زيبايي در كلمۀ «الله» طراحي شده، و مجموعهاي اقتباسشده از آيات قرآن مجيد است كه اصل اساسي توحيد را مطرح مي نمايد.
6ــ كلمه «لا» برگرفته از «لاشرقيه و لاغربيه» است.
7ــ نمود مخفي ديگر نشانه، تصاوير نمونهاي از كتاب، قلم و بناست كه نشاندهندۀ فرهنگي بودن مؤتلفه و ساختار منظم تشكيلاتي آن است.
8ــ نام حزب مؤتلفۀ اسلامي به صورت پايه براي ستاره نوشته شده تا نشانهاي بر پاسداري كلمۀ توحيد باشد و ارتباط نشانه و حزب را برقرار كند.
9ــ نشانه، در هر اندازهاي كه باشد، زيبايي خود را دارد.
10ــ تاريخ تاسيس يادآور نظر و عنايت امامخميني(ره) در سال 1342 به مؤتلفه اسلامي و بيانگر سابقۀ تاريخي و استمرار حزب است.
11ــ رنگ سبز، علامت رشد و سازندگي و آرامبخش و نشانۀ علوي است.
فعالیتهای قبل از انقلاب
لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی:
اعضای مؤتلفه کسانی بودند که از نخستین روزهای پدید آمدن نهضت مرجعیت و امام، وظیفهشان نشر اعلامیههای ایشان، سر و سامان دادن به تظاهرات و هدایت کلی مسائل جنبش در تهران بود.[20]
از اقدامات غربگرایانۀ پهلوی در آغاز دهۀ 1340 که مؤتلفۀ اسلامی انگشت مخالفت بر آن نهاد طرح لایحۀ تشکیل انجمن ایالتی و ولایتی بود که از نظر موتلفه عملاً به رسمیّت یافتن همۀ ادیان و مذاهب به جای رسمیّت مذهب شیعۀ اثنیعشری میانجامید. به موجب لايحۀ انجمنهاي ايالتي و ولايتي، كه در غياب مجلس از سوی كابينة علم تصویب شد، با اعطاي حق رأي به زنان موافقت گشت و از شرايط انتخابكنندگان و انتخابشوندگان، قيد تحليف شد با «قرآن كريم» حذف و سوگند با «هر كتاب آسماني» به جای آن قرار گرفت.[21] در اين لايحه مسلمانان ميتوانستند نمايندگاني از اديان ديگر داشته باشند كه از نظر مؤتلفه اين مخالف قاعدة نفي سبيل بود. از سوی دیگر آزادی زنان و دادن حق رأی به آنها و انتخاب شدنشان به نمایندگی، به گونهای که حکومت مدنظر داشت، از نظر مؤتلفۀ اسلامی، حرکتی شیطنتآمیز و بر خلاف اسلام تلقی میشد.[22]
در سال 1341 مؤتلفه ضمن تشکیل مجالسی در مساجد بازار تهران، اعلامیهای نیز تحت عنوان «اتمام حجت» و با امضای «گروه مجاهدین» بر ضد اقدامات تجددگرایانه و عرفی حکومت پخش کرد که در آن با درج آیههای انزارآمیز از قرآن، به آنان که بر خلاف نوامیس اسلامی و قوانین قرآن فعالیتهایی میکردند هشدارهای تهدیدآمیز داده شده بود.[23]
مؤتلفه معتقد بود که شاه دیکتاتوری و سایۀ ساواک را برقرار ساخت، و افزایش شکنجهها، کشتارها، زندانها، غارت کردن ثروتهای مردم و کشور، از بین بردن کشاورزی و دامداری تحت نام اصلاحات، مسخ کردن فرهنگ و تمدن اسلامی و ایران و توسعه فساد، فحشا، عیاشی، تنپروری و خلاصه هر چند از منکرات بود را از دیگر اقدامات رژیم میدانست.[24] در همین خصوص بادامچیان چنین بیان نموده است که تمام برنامههای اصلاحی شاه را امریکا اتخاذ میکرد و هدف آن بود که با اسلام مقابله شود. وی معتقد است که اصلاحات در اصل به خاطر از بین بردن اسلام و تکمیل سلطۀ امریکا بود نه به خاطر اینکه کشاورزان و کارگران ما صاحب نعمت و ثروت مادی بشوند.[25]
قیام 15 خرداد:
خرداد سال 1342، كه با ايام محرم مصادف شده، اوج رويارويي رژيم پهلوي و روحانيت بود. ساواك به وعاظ اخطار داده بود كه عليه شاه و اسرائيل سخنراني نكنند و به مردم نگويند كه اسلام در خطر است. امام در 13 خرداد، كه مصادف با روز عاشورا بود، حملۀ رژيم به فيضيه را به واقعۀ كربلا تشبيه كرد، آن را به تحريك اسرائيل دانست، رژيم را نيز دستنشاندۀ اسرائيل خواند و به شدت به شاه حمله كرد. دو روز پس از اين سخنراني، در سحرگاه 15 خرداد امام دستگير، و به تهران منتقل شد.[26] اين خبر به سرعت در سرتاسر ايران پخش شد. مؤتلفه در پخش این خبر تأثیر بسزایی داشت. از ابتدای صبح آن روز در تهران تظاهرات شروع شد که به کشته و زخمی شدن بسیاری از تظاهراتکنندگان انجامید. در این تظاهرات اعضای مؤتلفه بسيار فعال بودند. از نکات مهم در سخنرانیهای آن روز اعتراض به بازداشت مهندس بازرگان، آیت الله طالقانی، سحابی و دیگر اعضای نهضت آزادی بود. از دیگر فعالیتهای مؤتلفه در این تظاهرات، اعلام تعطیلي بازار، هیأتهای دینی بود. از این تاریخ تا زمان انتخابات مجلس بیستویکم، مؤتلفه به چاپ و پخش اعلامیه با امضای مسلمانان مجاهد، شورای مسلمانان متحد و هیأتهای مؤتلفه مشغول بود. در زمان انتخابات مجلس، بیشتر علما انتخابات را تحریم کردند در نتیجه مؤتلفه به پخش افکار دیگر علما همت گمارد. اواخر سال 1342 دولت علم برکنار، و حسنعلی منصور نخست وزیر شد. وی برای نشان دادن حسن نیّتش در فروردین 1343 آیتالله خمینی را به قم بازگرداند.[27] لذا تکثیر اعلامیههای امام، ترتیب تظاهرات، راهپیمایی، مجالس و سخنرانیهای متعدد برای طرفداران نهضت امام از جمله فعالیتهای مؤتلفه در این دوره به شمار میرود.[28]
تشکیل سازمان نظامی:
پس از گذشت مدتی، بعضی از اعضای مؤتلفه با این تحلیل که مبارزۀ سیاسی به تنهایی جواب نمیدهد به فکر مبارزۀ مسلحانه افتادند. این طرح بهرغم مخالفت بعضی از اعضای شورای روحانیت، از جمله آیتالله مطهری که از همان اول مخالف کارهای نظامی و تند بود و میفرمود: «بچهها با این کارها به زندان میافتند و در زندان اسیر عقاید انحرافی میشوند، باید کار فکری کرد»[29] به تصویب شورای مرکزی رسید. آنها دادن بیانیه، شعار، سخنرانی و تظاهرات را «مبارزۀ منفی» و تشکیل گروه مسلح را «مبارزۀ مثبت» نام نهادند که از فدائیان اسلام به ارث رسیده بود.[30] شهید عراقی در خاطرات خویش در اینباره آورده است: «15 خرداد یک نقطۀ عطفی بود تقریباً در تاریخ مبارزات ایران، بهخصوص در داخل تشکیلات خود ما، بعد از این کشتار... آنهایی که یک مقدار معتقد به مشی غیر از حرکت سیاسی بودند، یک مقدار زمینه برایشان فراهم شد که بتوانند روی طرحهای خودشان صحبت کنند، این شد که طرح یک شاخهای به نام شاخۀ نظامی در درون سازمان مطرح شد.»[31] بدین ترتیب بود که مؤتلفه فعالیتهای سیاسی، فرهنگی را با فعالیت مسلحانه آمیخت. بادامچیان عنوان کرده است: «مؤتلفه به این باور رسیده بود که با رژیمی که دستنشاندۀ دشمنان اسلام است و سرسپردۀ طاغوتیان جهانی و تا بن دندان مسلح است نمیشود با تذکر، نصیحت و اعتراض روبهرو شد. رژیمی که خائن و به این خیانت واقف است، و حاضر به بازگشت نیست، با این رژیم بایستی جنگید، لذا گروه جداگانۀ مسلحی از مؤتلفه شکل گرفت.»[32]
ترور حسنعلی منصور و دستگیری اعضا:
با سخنرانی امام دربارۀ کاپیتولاسیون، ایشان به ترکیه تبعید شدند. از همان روز تبعید آیتالله خمینی، برنامۀ ترور منصور طرحریزی شد. بادامچیان دربارۀ ترور منصور چنین بیان کرده است: «ما خواستار آن بودیم که شاه را اعدام کنیم، ولی به دلایلی امکان نداشت؛ لذا تصمیم به ترور منصور گرفته شد و روز عملیات را روز 17 رمضان (اول بهمن 1343) که سالگرد غزوۀ بدر بود در نظر گرفتند و نام عملیات هم بدر گذاشته شد.»[33] بخارایی در وصیت خود عنوان کرده است که چون از طرف دستگاه به روحانیت اهانت شده بود و کاپیتولاسیون را تصویب کرده بودند و از طرف دیگر مبارزۀ منفی به نتیجه نرسیده بود، بنابراین ابتدا به کشتن شاه و سرلشکر ایادی و غیره تصمیم گرفتیم، ولی بعداً توافق روی منصور شد.[34] در نتیجۀ همین تصمیم، بخارایی و سه نفر دیگر خود را آماده کردند تا هرکدام زودتر به منصور رسید کار را تمام کند. بخارایی، منصور را در مقابل در ورودی مجلس در بهارستان ترور کرد، ولی دستگیر شد. در پیگیریهای بعدی رضا هرندی و نیکنژاد هم دستگیر شدند. آنها ابتدا کلیۀ مسئولیت ترور را به عهده گرفتند، ولی یکی از اعضا به رابطۀ خود با حاج صادق امانی و اطلاع ایشان از ترور اعتراف کرد. همین مسأله باعث شد اول برادرهای حاج صادق را بگیرند، و چمدان اسلحهها و اعلامیهها کشف گردد. پس از آن شهید عراقی و بعد هم حاج صادق امانی دستگیر شدند و به دنبال آنها 34 نفر از اعضای سازمان سیاسی بازداشت گردیدند.[35] با دستگیری اعضای مؤثر این گروه، فعالیت بیرونی مؤتلفه متوقف شد.[36]
پس از این دستگیریها، موتلفهایها در سال 1349 در قالب همکاری با سازمان مجاهدین خلق فعالیت نمودند، و دیگر به نام مؤتلفۀ اسلامی فعالیت چندانی انجام نمیدادند. تا اینکه در دهۀ 1350 و به دنبال قضیۀ تجدید نظرهای ایدئولوژیک گروهی از اعضای سازمان، مجدداً اعضای مؤتلفه از جمله: اسلامی، عسگر اولادی، عراقی، و بادامچیان به فعالیت بر اساس ضوابط شرعی و انتشار اعلامیههایی با شعار: «برقرار باد حکومت عدل الهی» تا چند سال قبل از پیروزی انقلاب ادامه دادند، بدون اینکه نامی بر خود بگذارند.[37]
سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که با توجه به اینکه مؤتلفۀ اسلامی خود را گروهی اسلامی و پیرو علما و روحانیت میدانست آیا جواز شرعی برای عملیات نظامی و ترور داشته است؟
در این باره دیدگاههای متفاوتی بیان شده است. به نوشتۀ بادامچیان، مؤتلفه برای فعالیت مسلحانه مجوز شرعی کسب میکرد.[38] البته نکتۀ جالب این است که هیچ سندی را ارائه نکرده و در توجیه حرکات مسلحانه و ترور منصور استدلال کرده است: «در آن موقع صحبت از این بود که اگرچه فعلاً دسترسی به امام ممکن نیست (امام در تبعید بودند) اما ایشان که قبلاً فرموده بودند حالا موقع این کار نیست، پس منع از اعدام نکردهاند فقط زمان را مساعد ندانستهاند، بنابراین الان که امام به طور صریح فرمودهاند اینها خائن به اسلام و قرآن و مملکت و ملّتاند و دستنشاندۀ امریکا هستند... پس در حقیقت میتوان همین نظریات را به عنوان حکم شرعی به حساب آورد.»[39]
عسگر اولادی، عضو دیگر مؤتلفه، با تأکید بر این نکته که در قضیۀ ترور منصور فتوای صریحی از امام نداشتیم و آقایان بهشتی و مطهری و چند تن دیگر، از تعدادی از آقایان اجازه گرفته بودند، گفته است: «پس از تبعید امام عمده نظرات بر این شده بود که اگر کاری انجام نشود، تمام زحمات هدر میرود... هیأتهای مؤتلفه دو جا سراغ شاه رفتند، اما موفق نشدند و در یک جلسهای تصمیم گرفتند بر روی مقامات ردۀ دوم رژیم کار کنند که مردم مأیوس نشوند. یازده نفر را در نظر گرفتند که در رأس آنها حسنعلی منصور بود. شاید از روزی که تصمیم گرفتند تا روزی که ترور انجام شد پانزده روز طول نکشید.»[40] وي در جاي ديگر بيان کرده است كه خاموشي از طرف مؤتلفه به مشهد مقدس رفت و از محضر آيتالله ميلاني مجوز اعدام انقلابي منصور را گرفت.[41]
با توجه به گفتۀ اعضای اصلی مؤتلفه، فتوا و اجازهای خاص از جانب امامخمینی در ترور منصور یا دیگر عوامل رژیم پهلوی وجود نداشت و به طور کلی ترور منصور پس از تبعید امام برنامهریزی شده بود. با توجه به پایبندی اعضای جمعیتهای مؤتلفۀ اسلامی به مرجعیت امامخمینی بدیهی است در صورت اخذ اجازه از امام، نیازی به تلاش برای اخذ چنین اجازههایی از سایر علما نبود. ولي به علت صادر نشدن چنین مجوزي از سوي امام در مورد ترور عوامل حكومت، مؤتلفه به آيتالله ميلاني مراجعه كرد. یادآوری این نکته ضروری است که نهی امام در ترور عوامل رژیم حداکثر اختلاف نظر داشتن با پیروانش در تاکتیک مبارزه تلقی میگردد.[42]
فعالیتهای بعد از انقلاب
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مؤتلفه در حزب جمهوری اسلامی ادغام شد. این گروه در تأمین مالی راهاندازی اولین شمارۀ روزنامۀ جمهوری اسلامی در خردادماه 1358 و نیز تأمین مکان برای فعالیتهای حزبی در شهرها سهم مؤثری داشت و بعضی از اعضای آن در هستۀ اولیه تأسیس حزب و سپس شورای مرکزی حزب فعال شدند.[43]
از جمله انگیزههای این کار از زبان اعضای فعال مؤتلفۀ اسلامی عبارت بود از: 1ــ فعالیت برای تحقق و استواری حکومت جمهوری اسلامی؛ 2ــ اجرای امر به معروف و نهی از منکر با ایجاد تشکلی دارای قدرت آمره و قدرت ناهیه؛ 3ــ تشکل اهل ایمان در برابر تشکلهای اهل کفر و شرک و نفاق؛ 4ــ غلبه حزب الله بر دیگر احزاب از طریق وحدت در سه ولایت: ولایت خدا، ولایت رسول خدا و ولایت امام معصوم و در زمان غیبت ولایت فقیه؛ 5ــ اگر دیر اقدام میشد، افراد جامعه دسته دسته جذب تشکلهای پرجاذبهای مانند مجاهدین خلق و فدائیان میشدند؛ 6ــ وجود تشکیلات سبب میشد تا از درون تشکیلات خود و با شناختی که از اعضا وجود داشت نمایندگان برای دولت و سایر مسئولیتهای کشور معرفی، و دست غیر انقلابیون از مملکت اسلامی کوتاه شود؛ 7ــ با جذب مردم به حزب جمهوری اسلامی میشد مانع جذب آنها به سایر احزاب فریبدهنده شد؛ 8ــ تلاش برای حفظ جهتگیری و رنگ مذهبی انقلاب در مقابل رنگ ملّی و غیر مذهبی.[44]
پس از متوقف شدن فعاليتهاي حزب جمهوری اسلامی، اعضای اصلی مؤتلفه در سال 1366 بار دیگر جمعیت مؤتلفۀ اسلامی را تشکیل و به فعاليت ادامه دادند.[45]
این جمعیت پس از جدایی از حزب جمهوری اسلامی، در تاریخ 21 آذر سال 1369 پروانۀ فعالیتش را به عنوان حزبی رسمی از وزارت کشور گرفت و حبیبالله عسگر اولادی اولین دبیرکل این حزب شد. و پس از سالها رهبری این حزب، در 29 مرداد، 1383، محمد نبی حبیبی، که بیش از شصت سال داشت به جای یار قدیمی و مرد اول مؤتلفۀ اسلامی نشست.
در دوران بعد از انقلاب، این جمعیت در انسجام، تمرکز و هدایت تشکیلاتی سیاسی اصناف و بازاریان سهم بسزایی داشته و در همۀ رویدادها و عرصههای مختلف سیاسی به صورت اقلیتی مؤثر عرض اندام کرده و در مقام یکی از تشکلهای ثابتقدم در کنار «جامعه اسلامی مهندسین»، «جامعه اسلامی انجمنهای اصناف و بازار»، «جامعه زینب» و... همسو با جامعۀ روحانیت مبارز عمل نموده است.[46]
مؤتلفۀ اسلامی و انتخابات ریاستجمهوری:
موتلفه اسلامی جدیترین حزب سیاسی کشور در انتخابات ریاستجمهوری بوده است و در هر دوره از این انتخابات، چهرههای بارزی از این حزب وجود داشتهاند و این حزب به طور فعال از کاندیدای مورد نظر خود پشتیبانی و حمایت کرده است.
دورۀ اول: در انتخابات دورۀ اول ریاستجمهوری، چون مؤتلفۀ اسلامی جذب حزب جمهوری اسلامی شده بود، پس از حذف کاندیدای منتخب خود، جلالالدین فارسی، از هیچ کاندیدایی حمایت نکرد و مردم را به علما و جامعۀ مدرسین ارجاع داد. جامعۀ مدرسین و بیشتر ائمه جمعه پس از حذف جلالالدین فارسی از ریاستجمهوری حسن حبیبی حمایت میکردند. در پی حمایت جامعۀ مدرسین و روحانیون، بعضی از احزاب فرصتطلب مانند حزب توده نیز از حبیبی حمایت کردند.[47] و همانطورکه میدانیم در این دورۀ انتخابات، ابوالحسن بنیصدر با اخذ بیشترین رای مأخوذه معادل 7/75 درصد آرا را به خود اختصاص داد و پست ریاستجمهوری را بر عهده گرفت.[48]
دورۀ دوم: با گریختن رئیسجمهور مخلوع، انتخابات زودرس بر پا شد و مؤتلفه دو تن از رهبران اصلیاش را برای رقابت با محمدعلی رجایی كانديد كرد. بدین ترتیب علیاکبر پرورش و حبیبالله عسگر اولادی در کنار محمدعلی رجایی و عباس شیبانی رقابت نمودند.
علیاکبر پرورش در سال 1321 در اصفهان متولد شد، تحصیلات حوزوی را تا مقدمات، و دانشگاهی را تا مقطع کارشناسی ارشد کارآموزی دبیری به پایان برد. در کنار تدریس به فعالیت سیاسی مبادرت نمود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به نمایندگی مردم اصفهان در مجلس برگزیده شد. در آن مقطع عضو هیأترئیسه مجلس بود.[49]
حبیبالله عسگر اولادی مسلمان، دیگر کاندیدای این دوره، در سال 1311 در تهران متولد شد. دروس رایج را تا دیپلم و علوم حوزوی را تا مقطع سطح فرا گرفت. از سال 1327 در صف همرزمان آیتالله کاشانی و سیدمجتبی نوابصفوی قرار گرفت. وی که از بنیانگذاران هیأتهای مؤتلفۀ اسلامی به شمار میرفت، پس از ترور حسنعلی منصور دستگیر و به حبس ابد محکوم گردید، ولی در سال 1356 از زندان آزاد شد. پس از انقلاب به مجلس شورای اسلامی راه یافت و با تأسیس کمیتۀ امداد امامخمینی در این نهاد فعالیت کرد.[50] همانطورکه میدانیم در این انتخابات محمدعلی رجایی با کسب 87 /87 درصد آرا به ریاستجمهوری رسید.[51] ایشان محمدجواد باهنر را به عنوان نخستوزیر به مجلس معرفی کرد. شایان ذکر است که هر دو رقیب مؤتلفهای شهید رجایی در کابینۀ شهید باهنر به وزارت رسیدند: علیاکبر پرورش وزیر آموزشوپرورش شد وحبیبالله عسگر اولادی وزارت بازرگانی را به دست گرفت.
دورۀ سوم: دو ماه از رئیسجمهوری رجایی نگذشته بود که به علت شهادت او و همکارانش، بار دیگر انتخابات پیش از موعد برگزار شد. تحول مهمی که در این دوره اتفاق افتاد، مصادف شدن آن با برداشته شدن منع رهبر فقید انقلاب از روحانیان برای ورود به عرصۀ سیاست بود. به همین خاطر آیتالله خامنهای، دبیرکل حزب جمهوری اسلامی، نامزد ریاستجمهوری شد.
در این انتخابات، مؤتلفه با سه چهره وارد گود رقابت شد که عبارت بودند از: غفوری فرد، علیاکبر پرورش و سیدمحمدرضا زوارهای.[52] در انتخابات یادشده جریانهای سیاسی همگی از آیتالله خامنهای حمایت کردند که میتوان به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، جامعه روحانیت مبارز تهران، حزب جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی اشاره کرد.[53]
در این دوره آیتالله خامنهای با کسب 11/95 درصد آرا به رياستجمهوري برگزیده شد.[54] ایشان میرحسین موسوی را به عنوان نخستوزیر انتخاب، و به مجلس معرفی کرد. در این دوره هم مؤتلفهایها از کابینه بینصیب نبودند و علیاکبر پرورش تا سال 1363 وزارت آموزشوپرورش را بر عهده گرفت که در این تاریخ سید کاظم اکرمی جانشین وی شد. و آقای عسگر اولادی هم وزارت بازرگانی را تا سال 1362 حفظ کرد که آقای حسن عابدی جانشین او شد و آقای حسن غفوری فرد وزیر نیروی کابینۀ آقای موسوی شد که در سال 1363 محمدتقی بانکی جای وی را گرفت. در این دوره محسن رفیقدوست، یکی دیگر از مؤتلفهایها، وزیر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.[55]
دوره چهارم: در دوره چهارم سه نفر از افرادی که کاندید شده بودند توانستند تأیید صلاحیت خود را از شورای نگهبان اخذ کنند و به عرصۀ رقابت و فعالیت انتخاباتی وارد شوند که عبارت بودند از: محمود کاشانی، فرزند آیتالله کاشانی، استاد حقوق دانشگاه شهید بهشتی و رئیس گروه داوران ایرانی در دادگاه لاهه طی سالهای 1359 تا 1363، عسگر اولادی از جمع مؤتلفهایها که برای بار دوم به عرصۀ مبارزات انتخاباتی ریاستجمهوری وارد شده، و نفر سوم آیتالله خامنهای بود.
در این دوره هم مانند دورۀ پیشین بیشتر احزاب و گروههای فعال از ریاستجمهوری آیتالله خامنهای حمایت کردند. ایشان با اخذ حدود 67/85 درصد آرا برای بار دوم بر صندلی اول قوۀ مجریه جلوس کرد.[56] در این دوره موسوی کابینۀ دوم خود را تشکیل داد که فقط محسن رفیقدوست وزارت سپاه پاسداران را برای خود حفظ کرد.
دورۀ پنجم: دورۀ چهارم تمام نشده بود که رهبر انقلاب، حضرت امامخميني(ره)، رحلت فرمود. لذا آیتالله خامنهای جانشین بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی شد و در نتیجه انتخابات پنجم زودتر از زمان مقرر به وقوع پیوست و دو چهرۀ مطرح برای رقابت در انتخابات ریاستجمهوری قدم به میدان نهادند: عباس شیبانی و علیاکبر هاشمیرفسنجانی. در این دوره هاشمی رفسنجانی با اخذ 20/94 درصد آرا به ریاستجمهوری رسید.[57] در این دوره کسی از مؤتلفهایها خود را کاندید نکرد. اين دوره تنها دورهاي بود كه مؤتلفه كانديدي نداشت.
دورۀ ششم: در این دوره مجمع روحانیون مبارز و جریانهای هماهنگ با آن از فعالیت در انتخابات کنار کشیده و بیشتر احزاب و گروههای سیاسی فعال در عرصۀ انتخابات، حمایت خود را از ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی اعلام کرده بودند که از این میان میتوان از جامعه روحانیت مبارز تهران، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، جمعیت مؤتلفۀ اسلامی، جامعه اسلامی مهندسین و جامعه اسلامی دانشجویان نام برد.[58]
با وجود آنکه مؤتلفه اسلامی در این انتخابات از هاشمیرفسنجانی حمایت کرد، عبدالله جاسبی نامزد تازه نفسی از این حزب هم در این انتخابات شرکت نمود. در این دوره هاشمیرفسنجانی با اخذ90/62 درصد آرا برای بار دوم به پست رياستجمهوري دست یافت. در کابینۀ دوم هاشمی رفسنجانی از مؤتلفهایها این بار نوبت الاسحاق بود که به وزارت بازرگانی منصوب شود.
دورۀ هفتم: در دورۀ هفتم که یکی از دورههای حساس برای احزاب و جناحهای سیاسی بود این بار از مؤتلفهایها یکی از جناح حقوقدان شورای نگهبان، و سازمان ثبت اسناد و املاک کشور برای بار دوم وارد انتخابات گشت و دوشادوش سید محمد خاتمی، علیاکبر ناطقنوری و ری شهری کاندید شد. هر چند که مؤتلفه حاضر نشد از عضو رسمی خود حمایت کند و از ناطقنوری حمایت کرد.
در این دوره سید محمد خاتمی با اخذ حدود 05/69 درصد آرا به ریاستجمهوری رسید.
دورۀ هشتم: در این دوره از انتخابات ریاستجمهوری، شورای نگهبان بر خلاف دورههای قبلی ده نفر را برای رقابت در انتخابات تأیید نمود که از این میان از بین مؤتلفهایها حسن غفوری فرد و عبدالله جاسبی حضور داشتند، ولی مؤتلفه مثل گذشته، همگام با جناح راست بر سر توکلی ائتلاف کرد که شعار «جمهوری دوم» را میداد.[59] در این دوره نیز سیدمحمدخاتمی با اخذ 88/77 درصد آرا بر منصب ریاست جمهوری باقی ماند.
دورۀ نهم: در دوره نهم انتخابات ریاستجمهوری سلایق و گرایشهای مختلفی حضور داشتند و رقابت سختی در بین کاندیداها شکل گرفت. مؤتلفه هم در این میان به فعالیت خود مثل دورههای پیشین ادامه داد و از علی لاریجانی حمایت کرد. در همین خصوص محمدنبی حبیبی، دبیرکل این حزب بیان کرده است: «حزب مؤتلفۀ اسلامی با ادامۀ سیاست کلی خود، که هماهنگی با شورای محترم هماهنگی است، از نامزدی دکتر علی لاریجانی حمایت میکند و مجموعه شورای هماهنگی را یک ضلع مهم انتخابات تلقی نموده و در هر حال نامزد نهایی خود را، نامزد نهایی شورای هماهنگی دانست و میداند.»[60]
با توجه به فضاي انتخاباتي که بهوجود آمد، محمود احمدینژاد و هاشمیرفسنجانی به دور دوم انتخابات راه یافتند. به بیانی دیگر، مؤتلفه دوباره در این انتخابات هم شکست خورد؛ زيرا علی لاریجانی از دور رقابت حذف شد. اين تشكل در مرحلة دوم انتخابات سکوت اختیار کرد، ولی پس از انتخاب محمود احمدینژاد به ریاستجمهوری، از اولین گروههایی بود که از او حمايت كرد و علت آن را مورد تأیید بودن آقای احمدینژاد از طرف اصولگرایان عنوان کرد و در نتیجه سیاست حمایت از دولت ایشان را در دستور کار خود قرار داد، به نحوی که رسانههای نزدیک به مؤتلفه از اقدامهای دولت احمدینژاد حمايت و کمتر از این دولت نقد و انتقاد ميكنند.[61]
مؤتلفه و انتخابات مجلس شورای اسلامی:
همانطورکه گفته شد، این جمعیت همواره جزء متحدان جامعه روحانیت مبارز و به عنوان بازوی اجرايی و توان مالی آن عمل کرده است. در دورة سوم مجلس و انشعاب مجمع روحانیون مبارز تهران از جامعه روحانیت مبارز، جمعیت مؤتلفه همراه جامعه روحانیت مبارز لیست مشترکي دادند و اصولاً یکی از دلايل مهم انشعاب در جامعه روحانیت خطمشی و اهداف جمعیت مؤتلفه بود که بعضی از نیروهای چپ با آن موافق نبودند، از جمله در قضیة رای اعتماد مجلس دوم به دولت مهندس موسوی که جناح راست و جمعیت مؤتلفه مصراً خواستار نخستوزیری آیتالله مهدویکنی بودند و بالاخره در هنگام رأیگیری 99 نفر از نمایندگان وابسته به این دو گروه رأی ممتنع یا منفی به دولت مهندس موسوی دادند. در دورة سوم مجلس حضور جناح راست و جمعیت مؤتلفه با ارائة لیست مجمع روحانیون مبارز کمی کمرنگ مینمود. و اکثريت مجلس را نیروهای جناح چپ تشکیل میدادند، اما در دورة چهارم که اکثر نمايندگان مجلس از جناح راست بود بسیاری از کاندیداهای جمعیت مؤتلفه به مجلس راه یافتند، ولی در دورة پنجم انتخابات مجلس این گروه در جلب آرای عمومی موفق نبودند، به طوری که در تهران به جز حمیدرضا ترقی و غفوری فرد که به طور مستقل نامزد شده بودند و علی عباسپور که در میاندورهای وارد مجلس شد، هیچ یک از اعضای صاحب نام این گروه به مجلس راه نیافتند. در انتخابات مجلس ششم هم تقریباً نیروهای سیاسی متمایل به جمعیت مؤتلفه و جناح راست نتوانستند بیش از 25 درصد آرا را به دست آورند و هیچ یك از اعضای مشهور این جمعیت نتوانستند وارد مجلس شوند.[62] ولی در مجلس هفتم این جمعیت و جناح راست موفق شد دورة قبل را جبران کند و اعضایی از این گروه به مجلس راه يافت.
نتیجه:
در ایران گروههای مؤثر در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران متأثر از خردهگفتمانهای سیاسی مسلط هستند که تنوع بسياري دارند. علت این تنوع از یکسو گسترش حوزة اجتماعی سیاسی و درگیر شدن روزافزون گروههای مختلف در امور سیاسی و از سوی دیگر ظهور جریانهای فکری و ایدئولوژیک جدید و تأثیر آنها بر گروههای مختلف اجتماعی بود. در یک نگاه کلی میتوان سه جریان اصلی سیاسی و فکری در ایران را شناسایي كرد که هرکدام شاخههای مختلف و گاه مختلطي دارند و تأثير بسزايي در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران به جاي گذاشتهاند.
این سه جریان اصلی عبارتاند از: جریان اسلامی، جریان سوسیالیسم و جریان ناسیوناللیبرالیسم که هر یک از این سه جریان نیز بسته به محتوای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی گوناگوني که به خود گرفته، در شکلهای متعددی ظاهر شدهاند؛ چنانکه هر یک از این سه جریان از لحاظ اجتماعی ــ اقتصادی گاه محتوای محافظهکارانه، گاه اصلاحطلبانه و گاه انقلابی به خود گرفته و از لحاظ سیاسی نیز گاه گرایشهای اقتدارگرایانه و گاه دموکراتیک داشته و از لحاظ شیوة کنش سیاسی نیز گاه در شکل مسالمتآمیز و گاه خشونتآمیز ظاهر شدهاند. هر کدام از این جریانات در مقطعی از تاریخ معاصر ایران تأثير بسزايي داشتهاند که به نظر میرسد برای شناخت تاریخ معاصر ایران، چارهای جز شناخت این گروهها نباشد که گاه به صورت خفیف و گاه به صورت شدید در همة مقاطع تاریخ معاصر ایران حضور داشتهاند.
با توجه به چنین نگرشی حزب مؤتلفة اسلامی که در قالب جریان اصلی اسلامی قرار دارد دارای چنین فراز و فرودهایی بود. همانطورکه گفته شد، این حزب دو تغییر بسیار مهم در طي فعالیت چهلسالة خود داشته است که عبارت بودند از: تبدیل شدن از هیأت به جمعیت و سپس حزب، و تغییر نگرش در نحوة فعالیت به نحوی که از فعالیتهای فرهنگی شروع کردند و سپس به فعالیت نظامی روي آوردند و پس از انقلاب، فعالیت سیاسی را در برنامة خود قرار دادند. این مسائل نشاندهندة فراز و فرودهای این حزب در طي فعالیتهایش است که همراه دستاوردها و ناکامیهایی که داشته یکی از احزاب پرسابقة ایران محسوب میشود و در تاریخ معاصر ايران کمتر حزبی را با این سابقة طولانی سراغ داریم که این نشاندهندة رهبری و مدیریت منسجم و هماهنگی فکری افراد آن است.
پينوشتها
________________________________________
فرهاد کرامت دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تهران.
[1]ــ كاظم مقدم، خشونت قانوني: گزيدة تاريخ معاصر ايران، تهران، محدث، 1380، صص 129 ــ 128
[2]ــ رسول جعفريان، جريانها و سازمانهاي مذهبي ــ سياسي ايران 1357 ــ 1320، قم، نشر مورخ، چ 7، 1386، ص 304
[3]ــ كاظم مقدم، همان، ص 375
[4]ــ همانجا؛ مصطفي ميرسليم، جريانشناسي فرهنگي بعد از انقلاب اسلامي ايران، تهران، مركز بازشناسي اسلام و ايران، 1384، صص 132 ــ 131
[5]ــ رسول جعفريان، همان، ص 375
[6]ــ احسان رشيدي، «هيأتهاي مؤتلفه اسلامي»، شرق (ويژهنامه)، ش 10
[7]ــ اسدالله بادامچيان، آشنايي با جمعيت موتلفة اسلامي، تهران، انديشه ناب، 1384، ص 52
[8]ــ همان، ص 53
[9]ــ همانجا.
[10]ــ رسول جعفريان، همان، ص 375
[11]ــ اسدالله بادامچيان، همان، ص 46
[12]ــ همان، صص 48 ــ 47
[13]ــ محيالدين انواري، رسالت، 26/3/84
[14]ــ يحيي فوزي، تحولات سياسي اجتماعي بعد از انقلاب اسلامي در ايران، تهران، عروج، 1384، صص 90 ــ 89
[15]ــ اسدالله بادامچيان، همان، صص 51 ــ 50
[16] - www.motalefeh.org
[17]ــ اسدالله بادامچیان، همان، صص 43 ــ 42
[18] - www.motalefeh.org
[19]ــ همانجا.
[20]ــ رسول جعفريان، همان، ص 374
[21]ــ محسن ميلاني، شكلگيري انقلاب اسلامي از سلطنت پهلوي تا جمهوري اسلامي، ترجمۀ مجتبي عطارزاده، تهران، گام نو، 1381، ص 107
[22]ــ اسدالله بادامچيان، همان، ص 63
[23]ــ مصطفي ميرسليم، همان، ص 134
[24]ــ اسدالله بادامچيان، همان، ص 5
[25]ــ همان، ص 13
[26]ــ جمعي از نويسندگان انقلاب اسلامي، قم، دفتر نشر معارف، 1384، ص 96
[27]ــ احسان رشيدي، همانجا.
[28]ــ يحيي فوزي، همان، ص 88
[29]ــ رسول جعفريان، همان، ص 375
[30]ــ همان، ص 376
[31]ــ مهدي عراقي، ناگفتهها: خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي، تهران، موسسه خدمات فرهنگي رسا، 1370، ص 205
[32]ــ اسدالله بادامچيان، همان، ص 102
[33]ــ همان، ص 126
[34]ــ رسول جعفريان، همان، ص 378
[35]ــ اسدالله بادامچيان، همان، صص 146 ــ 143
[36]ــ احسان رشيدي، همانجا.
[37]ــ كاظم مقدم، همان، ص 128
[38]ــ اسدالله بادامچيان، همان، ص 123
[39]ــ همانجا.
[40]ــ حميد بصيرتمنش، «امامخميني و گروههاي مسلح اسلامي»، حضور، ش 28 (1382) برگرفتهشده از سايت حوزه
[41] - www.motalefeh.org
[42]ــ حميد بصيرتمنش، همانجا.
[43]ــ عبدالله جاسبي، تشكل فراگير (مروري بر يك دهه فعاليت حزب جمهوري اسلامي)، تهران، دفتر پژوهش و تدوين تاريخ انقلاب اسلامي، 1384، ص 68
[44]ــ مصطفي ميرسليم، همان، صص 136 ــ 135
[45]ــ حسين بشيريه، ديباچهاي بر جامعهشناسي سياسي ايران، تهران، نگاه معاصر، 1381، ص 116
[46]ــ علي دارابي، سياستمداران اهل فيضيه (بررسي، نقد، پيشينه و عملكرد جامعه روحانيت مبارز)، تهران، سياست، 1379، ص 77
[47]ــ فريد حاج سيدجوادي، روايت انتخابات، قم، تسنيم انديشه، 1384، ص 51
[48]ــ همان، ص 53
[49]ــ همان، ص 83
[50]ــ همان.
[51]ــ همان، ص 92
[52]ــ همان، ص 98
[53]ــ فريد حاجسيدجوادي، همان، ص 103
[54]ــ همان، ص 106
[55]ــ همان، صص 110 ــ 109
[56]ــ آبان
[57]ــ همان، ص 152
[58]ــ همان، ص 165 ــ 164
[59]ــ آبان، ص 20
[60]ــ رسالت، 28/2/84
[61]ــ كارگزاران، 14/4/85
[62]ــ عباس شادلو، اطلاعاتي درباره احزاب و جناحهاي سياسي ايران امروز، تهران، نشر گستر، 1379، ص 159