دورنمائی از اوضاع آشفته گذشته و زد و خورد سردار جنگ بختیاری با رضا و جعفر قلی

دورنمائی از اوضاع آشفتهء گذشته‏ و زدوخورد سردار جنگ بختیاری با رضا و جعفر قلی
جعفر قلی خان بختیاری پسرهای متعدد داشت از جمله حسین قلی خان و حاج‏ امام قلی خان که با یکدیگر بر سر ریاست این شدیدا رقابت میکردند.
پس از اینکه حسین قلی خان ایخانی به امر ناصر الدین شاه و بدست عمال‏ ظل السلطان در اصفهان خفه شد و اسفندیار خان و حاج علی قلی خان پسرهای او زندان‏ افتادند بزرگان بختیاری نه فقط به خونخواهی ایخانی قیام نکردند بلکه به اشارهء حاج ایلخانی(امام قلی خان)از وقوع این پیش‏آمد و انجام این امر اظهار خوش- وقتی نمودند.
ظل السلطان در کتاب«تاریخ سرگذشت مسعودی»و حاج علی قلی خان در «تاریخ بختیاری»هر دو به این موضوع اشاره کرده‏اند.حسین قلی خان ایلخانی‏ دارای پنج فرزند پسر بود به نام اسفندیار خان(سردار اسعد اول)و نجف قلی خان‏ صمصام السلطنه و حاج علی قلی خان(سردار اسعد دوم)و حاج خسرو خان که ابتدا بهادر السلطنه و بعد سردار ظفر لقب گرفت و یوسف خان امیر مجاهد.از حاج امام قلی- خان هم فرزندان متعددی باقی ماند که از همه معروف‏تر محمد حسین خان سپهدار و محمود خان هژبر السلطانه و غلامحسین خان سردار محتشم و لطفعلی خان امیر مفخم و نصیر خان سردار جنگ و حاج عباسقلی خان و سلطان محمد خان سردار اشجع و محمد رضا خان سردار فاتح را نام برد.
هنگامی که محمد علی شاه مصمم شد تا با مشروطه‏طلبان و آزدایخواهان‏ مخالف و مجلس را منحل کند سردار ظفر و امیر مفخم و سردار جنگ از هواخواهان‏ او بودند.
سردار ظفر با این که به قول خودش پای محمد علیشاه را بوسیده و نسبت به او سوگند وفاداری یاد کرده بود به اشارهء برادرش حاج علی قلی خان،عهد و پیمان‏ خود را نقض نمود و به طرفداران مشروطه پیوست.ولی امیر مفهم و سردار جنگ تا پایان کار و حتی هنگامیکه محمد علی میرزا به سفارت روسیه پناهنده شد دست از مقاومت برنداشتند و با سوارهائی که در اختیارشان بود به تیراندازی ادامه دادند.
پس از استقرار رژیم مشروطه سردار ظفر و سردار جنگ به جبران مخالفتهای‏ سابق همراه با چند تن دیگر از سردارهای بختیاری مأمور جبهه غرب شدند تا تحت‏ فرماندهی عبد الحسین میرزا فرمانفرما از پیشروی قوای ابو الفتح میرزا سالار الدوله‏ پسر مظفر الدین شاه به طهران جلوگیری کنند.
سردار جنگ به گواهی دوست و دشمن از خوانین رشید و دلاور بختیاری بود و سردار ظفر در کتاب خاطرات خود از رشادت‏های او در محاربات همدان و ساوه تعریف‏ و تمجید و ضمنا از اعتیاد و علاقهء او به تریاک انتقاد میکند.در گیرودار جنگ‏ بین المللی او سردار جنگ در محلهء باستیان منزل امیر مفخم که در آن اوقات به- کمره رفته بود اقامت داشت.
محمد تقی ملک الشعرای بهار خراسانی که در موقع مهاجرت دستش شکست‏ و از قم به طهران مراجعت نمود مدتی در منزل سردار جنگ و در همین محلهء باستیان تحت‏ سرپرستی او بود.
بقراریکه از مندرجات کتاب»تاریخ احزاب سیاسی»تألیف ملک الشعرا استنباط میشود در موقع بیماری او سردار جنگ از شاعر خراسان مراقبت دقیق بعمل‏ آورده است.منزل شخصی سردار جنگ نیز همین محلی بود که فعلا در اختیار بانک‏ توسعه صادرات میباشد و ابتدا متعلق به غلامحسین خان صاحب اختیار بود و بعد در زمان مستشاران بلجیکی به تصرف خزانه داریکل و سپس به ملکیت سردار جنگ‏ درآمد.ساختمان نامبرده از عمارات تاریخی است و مدتی محل تجمع اعضای کلوپ‏ ایران و یک چند هم در اختیار حزب ارادهء ملی و بعدها شعبهء مرکزی بانک بازرگانی‏ ایران بود.
در 1337 هـ.ق که میرزا حسن خان وثوق الدوله رئیس الوزرا بود تصمیم‏ به برانداختن نفوذ و قدرت یاغیان محلی اتخاذ شد و عده‏ای برای دستگیری نایب حسین‏ و ما شاء اللّه خان به کاشان اعزام گردیدند سردار جنگ نیز مأمور سرکوبی رضا جوزدانی و جعفر قلی چرمینی شد که از 1335 در حوزهء چهار محال و اطراف اصفهان‏ به راهزنی و دزدی اشتغال جسته بودند.
مرحوم حاج میرزا حسن خان جابری انصاری مینویسد:رفتار جوزدانی با حاج میرزا محمد علی کلباسی پیش‏نماز و امام جماعت مسجد حکیم اصفهان ارتباط داشت و بقراریکه میرزا فضل اللّه خان صدری میگفت بوسیله حاج مشیر الملک فاطمی‏ (سید باقر خان نائینی نیای آقایان مشیر فاطمی)به سردار جنگ پیغام داد که حاضر است چهل هزار تومان بپردازد و تعهد کند که در دورهء حکمرانی او رضا جوزدانی‏ بنشیند و دست از غارت و چپاول بردارد ولی سردار زیر بار نرفت و به این پیام ترتیب اثر نداد،البته سردار جنگ نمیتوانست با این پیشنهاد موافقت کند زیرا رضا جوزدانی‏ در این اواخر جسارت و گستاخی را از حد گذرانده و به پولهای بانک شاهی دستبرد زده بود.
رضا و جعفر قلی در اواخر کارشان تا به آنجا بالا گرفت که پیشاپیش آنان در موقع حرکت به تقلید خوانین بختیاری چماق نقره می‏کشیدند.این گردن‏کشان‏ نابکار نه فقط از قوافل بازرگانی و مسافرین کاروانها باج راه میگرفتند بلکه به حیله‏ و نیرنگ و ناجوانمردی متمولین و ثروتمندان را دستگیر و پس از اخذ مبلغ هنگفتی‏ مرخص میکردند.
چنانکه جعفر قلی چرمینی حاج عبد الحسین قزوینی را به زندان انداخت و با شکنجهء فراوان مبلغ پنج هزار تومان(توجه کنید پنج هزار تومان به پول آن تاریخ) از او وصول کرد.رضا جوزدانی چون در بحبوحهء جنگ جهانگیر اول با جمعی از مهاجرین و مدعیان آزادیخواهی آشنا و به اوضاع ناگوار حکومت مرکزی در زمان‏ احمد شاه پی برده بود سودای خام در سر می‏پخت و فکر نمیکرد به دست سردار جنگ‏ گرفتار شود.
در گیرودار جنگ بین المللی اول محمود میرزا یمین السلطنه حاکم اصفهان‏ رستم خان نامی را با دویست سوار مسلح به حوالی سامان فرستاد تا رضا را دستگیر و روانهء اصفهان سازند.اما رستم کاری از پیش نبرد و چون رستم صولت و افندی... بود زه زده و پیزری از آب درآمد.بعد عده‏ای سوار نظام روس مأمور دستگیری رضا و جعفر قلی شدند ولی گردنکشان طاغی به جنگ و گریز ادامه دادند و جمع کثیری از سالداتهای روس را به قتل رسانیدند.
رضا با یادآوری این خاطرات و با داشتن سر کرد گانی نظیر شجاع همایون‏ دهکردی که سابقا پیشکار صمصام السلطنه بود و شهباز خان قشقائی و اسمعیل خان باصری‏ هرگز فکر نمیکرد که به چنگ سردار جنگ بیفتد و پس از زد و خورد با بختیاریها به وخامت اوضاع پی برد و متوجه شد که ستارهء بخت او افول کرده و نفرین ستمدیدگان‏ به هدف اجابت رسیده است.
جنگهای رضا و جعفر قلی و اتباع آنان در اسپیدجان و قهدریجان با سردار جنگ‏ و سوارهای بختیاری از جنگ‏های معروف است و در این زدوخوردها عدهء زیادی از طرفین کشته شدند.رضا و جعفر قلی ضمن جنگ و گریز با چند نفر از سوارهای زبده‏ به دهات اطراف پناهنده میشدند و وای به حال مالکین و کدخدایانی بود که موجبات‏ پذیرائی و آسایش آنان را فراهم نمی‏کردند.
دوست دانشمند و بزرگوار آقای امیر قلی امینی مدیر روزنامهء«اصفهان»در ذیل‏ صفحهء 562«فرهنگ عوام»که از تألیفات نفیس ایشان است مینویسد:«موقعی که‏ مرحوم نصیر خان بختیاری(سردار جنگ)در زمان نخست وزیری وثوق الدوله به تعقیب‏ جعفر قلی چرمینی یاغی معروف پرداخت و وی از لنجان بطرف یزد می‏گریخت نخستین‏ شب فرار خود به حسن آباد از قراء سمیرم سفلی حمله کرد.نگارنده آن موقع موقتا در قریه مزبور مقیم بود.از نظر اینکه بتوانم مردم آبادی را از شر مظالم سواران‏ جفعر قلی تا حدی محفوظ بدارم او را بهء منزل خود دعوت و همراهانش را بوسیلهء کدخدا در خانهء سکنهء ده سرشکن کردم.
این عمل موجب شد که از غارت شدن خانهء روستائیان جلوگیری شود و از تجاوزات اشرار و آتش زدن قریه که قبلا از طرف«خان»دستور داده شده بود ممانعت‏ بعمل بیاید.آن شب از ناگوارترین ساعات زندگانی من بود زیرا تا صبح بیداری‏ کشیدم و به آن مرد دزد و یاغی می‏نگریستم که تریاک میکشید و چای میخورد و یا چرت میزد و به اشعار شاهنامه که شجاع همایون شهر کردی برای او میخواند گوش‏ میگرفت.ناگهان گفت یک فال از حافظ بگیر ببینم سرنوشت ما با سردار جنگ چه‏ خواهد بود و نیت کرد و دیوان حافظ را گشود و غزل«سحرم دولت بیدار به بالین آمد» را خواندن گرفت و همین که به این بیت رسید،در هوا چند معلق زنی و جلوه کنی -ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد،قیافهء جعفر قلی بی‏اختیار درهم شد و گفت‏ فال خوبی نیست.
یکی از حضار برای خوش آمد او اظهار داشت برخلاف فال بسیار خوبی است‏ زیرا روی سخن شاعر به سردار جنگ است نه به حضرت اشرف.اتفاقا این فا هم‏ مانند هزارها فال دیگر حافظ به حقیقت پیوست.ظاهرا در همین ایام است که رضا و چند تن از سواران نخبهء او به نیسیان بر زاونه اردستان میگریزند و نیسان سامانی منشی‏ رضا جوزدانی به منزل حاج ملا محمد حسین فائق نیسیانی میرود.صحبت نیسان و فائق چون هر دو شاعر بودند بیشتر در اطراف شعر و شاعری دور میزده است.آن شب‏ نیسان دیوان خطی محتشم کاشانی را که مورد علاقهء فائق بوده به عنوان یادگار از فائق مطالبه و فائق هم برای این که از تعدی اتباع رضا جلوگیری کند خواه ناخواه‏ دیوان محتشم را یادگاری به او میدهد.فائق نیسیانی از شعرای دانشمند و بنام‏ اردستان بشمار میرفت و از تلامیذ برجستهء او مرحوم سید احمد یزدان بخش است که‏ مقالات فاضلانهء او به امضای مستعار«ملا چندر»و«عبد الحمید کاتب»در روزنامه‏ پیک ایران به چاپ میرسید.
*** منزل سردار جنگ در طهران همواره محل تجمع و به اصطلاح عوام پاتوق شعرا و نویسندگان و ارباب جراید بود.سردار سفره‏ای گسترده داشت و از واردین با گشاده- روئی و مهربانی پذیرائی بعمل میآورد.ایرج میرزا شاعر معروف و ملک الشعرا بهار از اعضای لا ینفک محفل انس سردار بودند.سید علی آقا جهاد اکبر هم هر وقت به طهران‏ میآمد به خوانین بختیاری و بیشتر به منزل سردار جنگ وارد میشد.سید علی آقا جهاد اکبر پسر حاج سید جعفر خراسانی است که در اوایل مشروطه روزنامهء جهاد اکبر را در اصفهان منتشر میکرد و بعد وارد دستگاه خوانین بختیاری شد و به توصیه‏ و کمک آنان در عدیله استخدام گردید و مدتها مدعی العموم استیناف اصفهان بود.در تشکیلات جدید عدلیه از طرف داور وزیر وقت به کار دعوت نشد و بعد هم که تحت‏ فشار هواخواهان جهاد اکبر قرار گرفت چون از علاقهء او به مأموریت اصفهان اطلاع‏ داشت ویرا مأمور زنجان کرد.
جهاد از اجرای حکم صادره تمرد نمود و به زنجان نرفت و داور نیز همین موضوع‏ را مستمسک قرار داد و حکم انتظار خدمت او را صادر نمود و آن بیچاره تا پایان عمر به حال انتظار خدمت باقی ماند،جهاد اکبر مدتی در طهران انگل خوانین بود و ستارهء اقبال بختیاریها که افول کرد او هم سفیل و سرگردان شد و سرانجام ناگزیر به اصفهان مراجعت نمود و در 19 جمادی الاول سال 1365 زندگی را بدرود گفت‏ و در جنب فاضلان در تخت پولاد اصفهان به خاک سپرده شد.
جهاد اکبر در باده‏گساری افراط میکرد و پس از این که از نوشابه‏های الکلی و تریاک نشئه و به گفتهء خودش تاریک و روشن میشد به متلک گوئی میپرداخت و به قول‏ اصفهانیها گنده بار اهل مجلس میکرد.مرحوم جهاد خیلی قمعمع بود و کوشش‏ داشت که با بیانات مقرمط و حرکات و سکنات مصنوعی دیگران را مجذوب و یا مرعوب نماید.
ایرج میرزا بهمین سبب دل پری از جهاد داشت و یک شب که عده‏ای از ارباب قلم‏ و معاریف طهران و اصفهان در منزل سردار جنگ حضور داشتند فی المجلس منظومه‏ای‏ در ذم جهاد اکبر انشاو انشاد کرد که همه تا مدتی او را احسنت و آفرین گفتند و حتی‏ خود جهاد هم برای اینکه به اصطلاح از رو نرود با دیگران هم‏آواز شد.ذیلا به نقل‏ چند فرد از منظومه ایرج مبادرت میشود:
دی در بساط احرار از التفات سردار تریاک بود بسیار کنیاک بود بیمر هرکس به نشئه‏ای تاخت و ز نشئه کار خود ساخت‏ من هم زدم به وافور از حد خود فزون‏تر تریاک سفت دیدم همی بستم و کشیدم‏ غافل از آن که تا صبح آید مرا چه بر سر حقا که...........ن ما تریاک الدنگ‏ باشد جهاد با نفس آن هم جهاد اکبر
*** جعفر قلی چرمینی خواهرزاده‏ای داشت به نام علی نقی چی که در قساوت و خونریزی و تجاوز به عرض و ناموس مردم بی‏نظیر بود.این جوان خونخوار به هر قریه‏ای که پا می‏نهاد به هیچ چیز ابقا نمیکرد و به منظور تسکین حس کینه‏توزی‏ خود گاهی از دور،زن بینوای فلک زده‏ای را که در کنار نهر آب به شستشوی لباس و جل و پوس اطفالش سرگرم بود هدف گلوله قرار میداد و همین که تیرش به نشانه اصابت‏ میکرد و زن بدبخت مثل مرغ نیم بسمل در هوا معلق میزد قهقهه کنان بادی به غبغب‏ می‏انداخت و به دنبال شکار دیگری میرفت.
در اثنای زدوخورد سردار جنگ و یاغیان محلی مردم بیچارهء اطراف اصفهان‏ حکم مرغ زبان بسته‏ایرا داشتند که هم در عروسی و هم در عزا مورد تعرض قرار میگیرد و سفرهء مجلسیان را رنگین میکند،در همین اوان سردار جنگ و دار و دسته او با هرکس‏ که سابقه و خرده حساب داشتند او را به اتهام همدستی با اشرار و گردن‏کشان به زندان‏ میانداختند و زندانی بدبخت را به انواع و اقسام شکنجه و آزار میکردند.چه بسا مردم آبرومند که در این گیرودار از هستی ساقط شدند و چه بسیار بی‏گناهانی که در نتیجهء خصومت و غرض شخصی جان و مالشان به هدر رفت.من این مطالب را مخصوصا ذکر میکنم تا جوان‏هائی که تازه دست از قنداق درآورده و دهانشان هنوز بوی شیر میدهد و از اوضاع حسین قلی خان سابق خبردار نیستند کفران نعمت نکنند و قدر نظم‏ و آرامش و امنیت و ثبات اوضاع حاضر را بدانند.
دستگیری رضا و جعفر قلی و اتباع آنان که جنگ و گریز میکردند خالی از اشکال نبود.روی شنیده شد که چون زدوخورد سردار جنگ و یاغیان محلی بیش از اندازه انتظار بطول انجامید.و این غائله در رأس موعد مقرر که خوانین به وثوق الدوله‏ رئیس الوزای وقت قول داده‏اند خاتمه نیافته است بختیاریها تصمیم گرفته‏اند که ایل‏ کنان از چهار محال به اصفهان بیایند و سواره و پیاده عازم جنگ شوند و کلک رضا جوزدانی را بکنند.
اگر این تصمیم به مرحلهء عمل درآمده بود خدا داناست که چه به روزگار اصفهان و اصفهانی میآمد.در اثر شیوع این خبر یا به علل دیگر یک گردان از افراد پلیس جنوب با چند اراده توب صحرائی در جنگ شرکت و کانون فساد یعنی قلعه‏ قهدریجان را که پناهگاه اشرار بود از هم متلاشی نمودند.پلیس جنوب یا اسپیار یک قوه نظامی بود که انگلیسها در گرماگرم جهانگیر اول در کرمان و اصفهان و فارس‏ دایر نمودند.
یک روز صبح شایع شد که عصر جمعی از سران اشرار را که زنده دستگیر گردیده‏اند به شهر خواهند آورد.جمعیت کثیری از اهالی اصفهان اعم از زن و مرد و پیر و جوان از حوالی نطنز در طرفین خط سیر اسرای راهزن صف‏آرائی نمودند.
در حدود دو بعد از ظهر بود که خبر رسید چند نفر از اشرار را به دستور سردار جنگ در ابتدا خیابان دستگرد خیار گچ گرفته‏اند.از جمله کسانی که باین طریق‏ اعدام گردید و به کیفر اعمال سیئه خود رسید لطیف خان پسر میرزا حسین کدخدای‏ سامان بود.
یکی از برادرهای لطیف سامانی که لقب معتمد همایون داشت در دستگاه‏ جعفر قلی خان سردار اسعد مشغول خدمت بود و سردار جنگ تعمدا در مجازات لطیف‏ سامانی که از اشرار بنام بود عجله و شتاب کرد تا مبادا سردار اسعد به تقاضای معتمد همایون از او وساطت و شفاعت کند.دستگیرشدگان که در رأس آنها شهباز قشقائی و اسمعیل خان باصری بودند وارد شهر شدند.اسامی اسرا را با خط جلی روی یک‏ برگ کاغذ نوشته و آن برگه را جلوی کلاه هر یک نصب و هرچند نفر را نیز به هم‏ طناب پیچ کرده بودند.پیشاپیش اسرای یاغی دو سه نفر سوار بختیاری با کلاه سفید و شلوار مشکی گشاد و چماق نقره جمعیت را از هم می‏شکافتند«و زنده باد ایل جلیل‏ بختیاری»میگفتند و از حکومت مرکزی و دولت و غیره اسمی در میان نبود.
از این تاریخ به بعد اصفهان بصورت کشتارگاهی درآمد هر روز چند نفر را بطور دسته جمعی به دار می‏آویختند.چند روز قبل از فتح قلعهء قهدریجان جنازه شجاع‏ همایون دهکردی را که در اثنای زدوخورد کشته شده بود به شهر آوردند و برای‏ تماشای مردم و عبرت دیگران در میدان شاه بدار آویختند.شجاع همایون یکی از خدایان ده کرد(شهر کرد فعلی)و قبلا پیشکار صمصام السلطنه بختیاری بود که بعدها به صف گردن‏کشان یاغی پیوست.
بعضی عمل سردار جنگ را که چرا جنازهء مقتول را به دار آویخته مورد انتقاد قرار داده‏اند ولی به عقیدهء این جانب حق با سردار جنگ بود که تصمیم گرفت به- این وسیله از سمپاشی مخالفین و متعرضین شهری و نشر اکاذیب جلوگیری بعمل آورد.
در ضمن زدوخورد سردار جگ با رضا و جعفر قلی چند نیزه سر از کشته‏شدگان یاغی‏ را به اصفهان آوردند و بر سر در قیصر به واقع در میدان شاه نصب نمودند تا همدستان شهری‏ اشرار متوجه وخامت اوضاع گردیده از کارشکنی و عملیات مذبوحانه خودداری نمایند. پس از انجام این عمل هواخواهان رضاو جعفر قلی شایع کردند که این متعلق به کسانی‏ نیست که سردار جنگ مدعی دستگیری و کشتن آنانست.سردار جنگ هم ناچار شد که بعدها لاشهء مردهء معاریف کسانی را که در جنگ کشته میشوند به شهر انتقال و برای اطمینان و رفع هرگونه سوء تفاهم در معرض نمایش عموم قرار دهد.
*** جعفر قلی چرمینی در اثنای زدوخورد از ناحیهء کتف و گردن هدف گلوله قرار گرفت و بهمین جهت پس از اینکه قلعهء قهدریجان سقوط کرد و بعضی از اشرار کشته و برخی دستگیر شدند جعفر قلی هم که قبلا بدون خبر به یکی از دهات اطراف فرار کرده بود به دست سواران بختیاری افتاد.قبل از این‏که شرح وارد کردن او به اصفهان‏ توضیح داده شود بی‏مناسبت نیست مطالبی که ژنرال سایکس فرماندهء پلیس جنوب راجع‏ به این یاغی گردنکش در کتاب خود(تاریخ ایران)نوشته است به نظر خوانندگان‏ برسد.سایکس در جلد دوم تاریخ ایران که بوسیله مرحوم سید محمد تقی فخر داعی‏ به زبان فارسی ترجمه شده است چنین مینویسد:
«هنگام اقامت افراد پلیس جنوب در اصفهان مسئلهء انسداد راه اهواز مطرح‏ مذاکره قرار گرفت یعنی همان راهی که متعلق به کمپانی لینچ و دورتر از سایر طرق‏ مواصلانی اصفهان و اهواز است.این راه همه جا از خاک بختیاری عبور میکند و حفظ نظم و امنیت آن به عهدهء بختیاریها میباشد.در حدود شانزده هزار لنگه بار از اهواز از همین راه به مقصد اصفهان فرستاده بودند و بارها تا قهفرخ یعنی آخرین منزلی که تحت حکومت بختیاریهاست صحیح و سالم رسیده و در آنجا رویهم متراکم شده بود و از ترس جعفر قلی نمیتوانست بارها را به اصفهان بفرستند.جعفر قلی راه اصفهان و قهفرخ را که در حدود پنجاه میل مسافت دارد بسته بود و عبور و مرور از این راه بواسطهء تعرض اشرار به ندرت آنهم با مشکلات فراوان صورت میگرفت.بازرگانان اصفهانی‏ از این حیث فوق العاده ابراز نگرانی میکردند زیرا نه‏فقط سرمایهء آنان را که مانده‏ بود بلکه بیم آن میرفت که کالاهای محموله که چندین ماه متوالی در صحرای اطراف‏ قهفرخ در معرض برف و باران است خراب و فاسد شود خسارات هنگفتی ببار آورد. از مذاکراتی که میان بازرگانان اصفهان و فرماندهء قوای روسیهء تزاری بعمل آمد معلوم شد که روسها بواسطهء فقد وسایل کافی در این زمینه مداخلاتی نخواهند کرد و تجار شهر چشم امیدشان فقط به قوای اسپیار است که از نظر حفظ منافع بازرگانی‏ ایران و انگلیس اقدام عاجل نماید.
بهمین سبب یک دسته از قوای پلیس جنوب ساز و برگ کامل همراه با سه هزار شتر و قاطر به منظور حمل کالاهای مورد سخن فرستاده شد.راه اصفهان و قهفرخ از دره زاینده رود عبور میکند و خط سیر کاروان را صحرا و زمین هموار و مسطح تشکیل‏ میدهد و عبور از منتها الیه جاده که به قهفرخ امتداد دارد خالی از اشکال نخواهد بود. فرماندهء قوای اعزامی صبح روز بعد از ورود به قهفرخ به افراد خود دستور داد تا کالاهای رویهم انباشته شده را حمل و بدون فوت وقت به اصفهان مراجعت کنند.
فرمانده مستحفظین کاروان پس از پاک کردن جاده ناگاه مصادف شد با جعفر قلی و کارهای او که روی تپه‏های کوتاه واقع در دامنهء جبال اطراف راه صف‏آرائی‏ کرده و برای تعرض و تیراندازی آماده گردیده بودند،لذا دستور داد تا قوای او به اشرار حمله‏ور شوند و در ضمن امتعهء محموله را صحیح و سالم به اصفهان برسانند.
در این زدوخورد موفقیت با قوای اسپیار بود و اشرار پس از این که چند نفر تلفات‏ دادند به کوههای اطراف متواری شدند.»
*** جمعیت انبوهی از زن و مرد و خرد و کلان طرفین جاده‏ایکه از خارج شهر و خیابان نجف آباد به کاخ چهلستون منتهی میشود به صف ایستاده بودند و برای ورود جعفر قلی که سالهای متمادی نعمت آسایش و امنیت را از مردم اصفهان و دهات اطراف‏ سلب کرده بود انتظار میکشیدند.
در این ضمن اخبار گوناگون در میان جمعیت تماشاچی شایع گردیده و کسانی‏ که از خارج شهر میآمدند که چهارقد قالبی(روسری)بر سر جعفر قلی بسته و او را سوار یابوی پالانی کرده‏اند و بهمین وضع مضحک وارد شدهر میکنند.این شایعه‏ حقیقت نداشت و چون جعفر قلی از ناحیه کتف و گردن آسیب دیده بود پارچهء نازکی‏ بر سر و گردن او پیچیده بودند تا زخمهای او ناسور نشود و احیانا التیام پذیرد.جعفر قلی بهمین وضع در حالیکه میرزا غلامی میر غضب معروف سابق اصفهان با آن هیکل‏ چهارشانه و سینهء فراخ و سبیلهای کلفت از بنا گوش در رفته قبای قرمز رنگ بر تن‏ کرده و خنجر به کمر بسته و پیشاپیش استر سواری او پیاده و صلانه‏صلانه و لنگر انداز در حرکت بود وارد شهر شد.
جعفر قلی بر سر هر گذر که میرسید صدای هلهله جمعیت در فضا طنین‏انداز میگردید و مردم کیل میزدند و به اصطلاح بختیاریها گاله میکشیدند.چند روز بعد جعفر قلی در اثر زخمهای گلوله در زندان اصفهان درگذشت لاشهء او را به دستور سرداد جنگ برای اثبات حقیقت قضیه و جلوگیری از شیوع اخبار بی‏اساس یک روز تمام در وسط میدان شاه اصفهان به دار آویختند.
 یک هفتهء بعد رضا جوزدانی سرکرده اشرار یاغی و علینقی‏چی همان جوان سفاک‏ و خون‏آشامی را که شمه‏ای از فجایع و جنایات او ضمن سطور گذشته به اطلاع‏ خوانندگان رسید وارد شهر کردند و پس از چند روز هر دو را به دار مجازات آویختند در موقع اعدام رضا جوزدانی مرحوم سردار جنگ و میرزا حسن علی خان سراج- الملک یکی از محترمین اصفهان از تالار عمارت عالی‏قاپو ناظر اجرای مراسم اعدام‏ بودند.در همان اوقات شایع شد که زندانیان را شکنجه فراوان میدهند و بقراریکه‏ قبلا تذکر داده شد در این میان گروهی بی‏گناه نیز که با سردار جنگ و اتباع او خرده حساب داشتند از تحمل رنج و عذاب و شکنجه و عقاب بی‏نصیب نماندند.آقای‏ علی دشتی در کتاب ایام محبس شرحی نوشته که چون مؤید این مدعاست به نقل آن‏ مبادرت میشود:
اولا ممکن است حلقه آهن را سرخ کرده و در گردن آنها بیندازید،ثانیا میله‏های آهن را گداخته و در طول ماهیچه‏های آنها فرو ببرید.ثالیا در اطراف سر آنها خمیر گذاشته و روغن داغ را در وسط آن بریزید.رابعا ممکن است بطور عادی‏ سیخ در آتش گذاشته و بدن مقصر را مثل بدن رضا خان جوزدانی داغ کنید همچنانکه‏ آن دزدها بهمین وسایل بسخن آمده و اموال فراوان خود را به سردار جنگ نشان دادند شنیدم کارکنان سردار جنگ برای اقرار آوردن یک نفر از اشرار قهدریجان پای محبوس‏ را روی آتش گذاشته و آنقدر آتش را باد زدند که استخوان پا ترکید.»
این شایعات تا چه اندازه مقرون به حقیقت است و اللّه اعلم به حقایق الامور ولی‏ مثل معروف یک کلاغ و چهل کلاغ و تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها،فراموش نباید کرد:
*** پس از اینکه رضا و جعفر قلی دستگیر شدند ملک الشعرا بهار ضمن قصیده‏ای که‏ چند بیت آن ذیلا نقل میشود مساعی سردار جنگ را ستود و تلویحا از او شراب جلفای‏ اصفهان خواست:
ای رخ میمونت آفتاب صفاهان‏ وی بوجود تو آب و تاب صفاهان‏ باز شد از قید ظلم کردن مظلوم‏ تا تو شدی مالک الرقاب صفاهان‏ مقدم آبادی آفرین نصیری‏ گشت نصیر دل خراب صفاهان‏ همت سردار جنگ و غیرت احرار بر رخ اشرار بست باب صفاهان‏ بر سر جعفر قلی کشید سپاهی‏ کشن و غریونده چون سحاب صفاهان‏ لشکر دزدان غمی شدند و بجستند چون ز نسیم خزان ذباب صفاهان‏ از اثر خون خاک خوردهء اشرار رنگ تبر خون گرفت باب صفاهان‏ زین سپس از بس که خون دزد بریزد نگهت خون آید از گلاب صفاهان‏ و ز اثر این سیاست از پس زردی‏ سرخ شود رنگ شیخ و شاب صفاهان‏ ای هنری میر بختیار که شد یار فرتو با بخت کامیاب صفاهان‏ رو که خوش از عهدهء حساب برآئی‏ چون ز تو خواهد خدا حساب صفاهان‏ روی بهار از فراق روی تو گشته است‏ زردتر از آبی خوشاب صفاهان‏ لیک به حکم حکیم و لطف تو شاید سرخ شود رویش از شراب صفاهان
سردار جنگ دانسته و یا ندانسته به تقاضای ملک الشعرا بهار دایر به فرستادن‏ شراب ترتیب اثر نداد و بهار قطعهء زیرا به نظم درآورد و برای جهاد اکبر سابق‏ الذکر به اصفهان فرستاد:
جهادا فراموش کردی مرا ولی از توزین رو دلم تنگ نیست
مدیحی نوشتم به سردار جنگ‏ که در وزن و معنی کم از سنگ نیست‏ به پایان آن چامه بد نکته‏ای‏ که هرکه آن نداند به فرهنگ نیست‏ نفهمید سردار آن نکته را اگر لر نفهمد سخن،ننگ نیست‏ و گر دید و دانست و ناکرده ماند مرا با چنان مهتری جنگ نیست‏ ولی از تو انسان دانش پژوه‏ تجاهل به این حد خوش آهنگ نیست‏ که شعرم نفهمیده خوانی به خلق‏ از این زشت‏تر در جهان رنگ نیست‏ به سردار بر گو که حکم حکیم‏ کم از امر سرتیپ و سرهنگ نیست‏ صفاهان اگر نیست شیراز هست‏ خدای جهان را جهان تنگ نیست
*** در ایام حکمرانی سردار چنگ میرزا حسین خان جلاء السلطنه که بعدها جلائی‏ نام خانوادگی او شد نایب الحکومه اصفهان بود.
جلائی فرزند میرزا محمد علی لشکر نویس باشی است و در دورهء ششم و دهم و یازدهم و دوازدهم و سیزدهم از اصفهان و در دورهء هفتم از شهرضا به نمایندگی مجلس‏ شورایملی انتخاب گردید.جلاء السلطنه بعد از غایله شهریور 1320 مدت کوتاهی‏ شهردار اصفهان بود و چند سال بعد یعنی در 29 آبان 1327 شمسی پس از یک بیماری‏ ممتد و طولانی چشم از جهان پوشیده و در تکیه حاج شیخ مرتضی ریزی در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد.
*** غلامرضا خان پسر سردار جنگ که ابتدا اقبال السلطان و بعد سردار بختیار لقب گرفت عفت الملوک دختر میرزا حسن خان مستوفی الممالک را به زوجیت داشت: در 1338 که سردار جنگ حاکم اصفهان بود عفت الملوک درگذشت و اهالی شهر به پاس خدمات سردار جنگ که اشرار یاغی را قلع و قمع کرده بود و همچنین به احترام مستوفی‏ الممالک که همه او را آقا خطاب مینمودند و حقا آقای به تمام معنی بشمار میرفت از جنازهء عفت الملوک به تجلیل تمام تشییع کردند.
عفت الملوک در تکیه میرتخت فولاد که آرامگاه اغلب بختیاریهاست به خاک‏ سپرده شد و این مصراع در روی سنگ قبر او نقر گردیده.
ماده تاریخ فوت اوست«شد عفت الملوک به ملک ابد روان»
(1338)
مرحوم محمد علی مکرم مدیر روزنامه صدای اصفهان و شاعر شوخ طبع حبیب‏ آبادی که معایب اجتماعی را بشدت مورد انتقاد قرار میداد در این مورد چنین نوشته‏ است:«دختر مرحوم مستوفی الممالک عیال مرحوم سردار بختیار که از خوانین محترم‏ بختیاری و پسر مرحوم سردار جنگ معروف بود وفات کرد.جلاء السلطنه که نایب‏ الحکومه بود دسته عجیب و غریب مفصلی با زنجیر زن و سینه‏زن در پشت جنازه دختر مستوفی الممالک به راه انداخت و چهار باغ اصفهان مملو از سینه‏زن و زنجیرزن‏ شد و علامت و علم و کتل و یدک زیادی پیشاپیش دسته حرکت میکرد و نوحه‏خوان‏ میگفت:
عروس سردار جنگ ز دار دنیا برفت‏ از این جهان خراب بسوی عقبی برفت
اگر این مردم سرگرمیهای مفرحی داشتند این کارها را نمیکردند و شما مردم‏ شرافتمند اصفهان قضاوت کنید که کار نوحه به کجا رسیده بود و نوحه‏سازها برای چه‏ کارهائی نوحه میساختند.»
غلام رضا خان سردار بختیار بسال 1323 هـ ش.وفات یافت و در جوار قبر همسرش‏ در تکیه مسیر به خاک سپرده شد.در همان اطاقی که آرامگاه این زن و شوهر است قبر مادر سردار جنگ یعنی حاجیه ماه‏منظر دختر آقا نجف‏زارسوند نیز میباشد. وفات حاجیهء نامبرده در جمادی الثانی 1343 اتفاق افتاده است.
*** سردار جنگ در انتخابات فرمایشی دورهء چهارم از چهار محال و بختیاری به‏ وکالت مجلس انتخاب گردید و کسیکه در زمان محمد علیشاهء با مجلس و مشروطه‏ مخالف بود و با آزادیخواهان و مشروطه‏طلبان مجاهده میکرد قدم بعمارت بهارستان‏ نهاد.گویا حاجت به تذکر نباشد که میرزا حسن خان وثوق و الدوله رئیس الورزای‏ وکلای این دورهء قرار از 1919 را به تصویب برساند که خوش‏بختانه بقول مرحوم سید حسن مدرس و به اصطلاح اصفهانیها«نماسید».در دورهء چهارم میرزا مهدی خان‏ سید الملک هم که در دستگاه بختیاریها به خدمت اشتغال داشت و مدتی حاکم یزد بود از قمشه(شهرضا)بوکالت مجلس انتخاب شد.سید الملک برادر ارشد الدوله‏ (سردار ارشد بعد)معروف به علی خان کاردی است که در اوایل سلطنت احمد شاه در همان تاریخی که محمد علیمیرزا به گمش تپه وارد شده بد به حمایت شاه مخلوع‏ برخاست و با عده‏ای ترکمن تصمیم به فتح طهران گرفت و تا خوار و ورامین نیز پیشروی کرد ولی در امام‏زاده جعفر بدست قوای بختیاری و مجاهدین یپرم خان ارمنی‏ کشته شد.
مرحوم سردار جنک در اواخر 1303 شمسی به بیماری مهلکی مبتلا گردید و پس از چندی از بختیاری به اصفهان رفت و در بیمارستان مرسلین انگلیسی بستری‏ شد و چون مداوای پزشگان معالج افاقه‏ای نکرد به تجویز چند نفر از اطبای اصفهان‏ روانهء آلمان شد.در همان اوقاتی که سردار جنک عازم آلمان بود استاد سخن مرحوم وحید دستگردی تصادفا از طهران به اصفهان رفت.مرحوم وحید میگوید:
«نصیر خان سردار جنگ در دورهء دو سال حکمرانی و تسلط بر اصفهان به خرد و بزرگ و یتیم و صغیر و زن و مر ابقا نکرد و بیش از سه چهار کرور تنها خودش از این‏ شهر و توابع آن به غارت برد.البته تا سردار جنک چهار کرور ببرد کارکنان و عمال‏ وی که بیش از هزار نفر بوده‏اند لااقل چهل کرور اموال مردم را به یغما برده و در نتیجه بیش از هزار کرور خسارت به یک شهر و بلوکات آن وارد آمده است.شاید کسی‏ تصور کند که در آن‏چه مینگارم راه اغراق پیموده شده برای رفع این توهم بلوک فریدون‏ اصفهان را شاهد میآورم که در دورهء سردار جنک ده پانزده نایب الحکومه در این بکوک‏ رفته‏اند.»
«پس از مشاهدهء اوضاع و احوال قریهء دستگرد با یک دنیا تأثر و تحسر ناگاه‏ شنیدم سردار جنک از بختیاری به اصفهان آمده و خیال مسافرت فرنک دارد برای‏ معالجه درد بی‏دوائی که جز کیفر خداوند و مکافات دهر چیز دیگری نیست.من از نظر اندرز و نصیحت بنام مظلومین بدبخت و هم از لحاظ رهائی خودش از چنگال کیفر و قهر خداوند مکتوب ذیل را به او نوشتم ولی با این که در موقع خواندن دستش‏ لرزیده و مکتوب از دستش افتاد و رنگ سیاهش از وحشت گاهی سفید و گاهی زرد میشده بخل و شقاوت نگذاشت تا این اندرز طبیبانه را پذیرفته به بدبختی و مرض‏ خود و گرفتاری هزارها مظلوم بی‏گناه خاتمه بدهد.»
اینک سواد مکتوب
«فدایت شوم پس از تهنیت ورود،چون عارضهء بیماری مانع از شرفیابی گردید و نتوانستم حضورا مطالب خود را عرضه بدارم اینک از راه ارادت به کتابت در مقام‏ بیان حق و حقیقت برآمده و هرچند«که مرغ پند را تلخ است آواز»امیدوارم این اندرز طبیبانه قبول افتاده و به این نسخهء علاج هرگاه رفتار فرمائید شفای عاجل‏ حاصل گردد.»
«حضرت سردار در دورهء پیری و هنگام هجوم آلام و استقام که الان شما در بحبوحهء آن واقعید افراد بشر هرچند سست عقیده و بیدادکیش باشند به یک حقیقت‏ و مبدائی معتقد شده واز راه توبه و انا به در مقام جبران کسرهای پیشینه برآمده و از این‏ راه منحصر در فرد چارهء درد و طریق نجات خویشتن میجویند.به همین مناسبت من‏ چون شما را با این حال حاضر در ردیف آن اشخاص می‏بینم طریق حقیقت را بوسیلهء این مکتوب نشان داده و میدانم پیری و گرفتاری شما به آلام و اسقام،ایجاب میکند که‏ پند بزرگان حقیقت‏گوی پیشینه را از انبیا و حکما و شعرا پذیرفته و از استعمال‏ این داروی بی‏نظیر و این دستور صحی منحصر بفرد از گرفتاری و آلام و اسقام کنونی‏ نجات خواهید یافت.».
«اینک تشخیص درد و دوای برء الساعه،خداوند تبارک و تعالی در قرآن مجید میفرماید:
و لا تحسبن اللّه غافلا عما یعمل الظالمون،
و مفسرین ربانی در تفسیر این آیه‏ مینگارند،هذا اعظم تعزیة للمظلوم و ابلغ تحذیر للظالم علی مدارجة العقوبه،حکیم‏ نظامی گوید:
سپهر آئینهء عدل است و شاید که هرچ آن از تو بیند وا نماید حذر کن زانکه در تیر کمینی‏ دعای بد کند خلوت نشینی‏ زنی پیر از نفس‏های جوانه‏ زند تیری سحرگه بز نشانه‏ چه سودت دارد آنگه بانگ و فریاد که نفرین مال و جانت داده بر باد
«از آن چه گفته شد مبرهن خواهد گشت که بیماری و کسالت شما جز کیفر ستمکاری در اصفهان چیزی نیست و همان ستم و داغ و شکنجهء بندگان ضعیف خدا است که امروز به شکل دیگر شما را زبون ساخته است.پس از تشخیص درد،دوا معین‏ و علاج آسان است.شما باید به روزگار گذشتهء خود مراجعه کرده و ببینید گرفتاران‏ شکنجی ظلم شما کیانند؟اموال ارامل و ایتام،و ضیاع و عقار بیوه زنان و فقیران را رد کنید و کسانی را که داغ عذاب و شکنجه از ما شما کشیده‏اند راضی و خشنود سازید. یتیمان و بیوه زنانی را که پدر و شوهر آنان به شمشیر ستم شما کشته شده‏اند بنوازید و حقوق‏ مغصوبهء آنان را باز دهید.در این صورت محتاج به مسافرت فرنک نیستید و فورا بهبودی‏ و علاج برای شما حاصل خواهد گشت وگرنه هیچ طبیب فرنگی و پزشک اروپائی در مقابل کیفر خدا و انتقام دهر کاری نمیتواند کرد و سفر و معالجه‏ایکه نفرین صدهزار مظلوم در قفا دارد برای شما سودمند نخواهد شد بلکه زیان هم خواهد داشت.تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال.»
*** سردار جنک سرانجام بسال 1310 شمسی دور از یار و دیار و در ولایت غربت‏ یعنی در شهر برلن وفات یافت و جنازهء او را به نجف اشرف حمل و در آن‏جا دفن‏ کردند.خدمات سردار جنک در قلع و قمع رضا و جعفر قلی و اتباع آنان صرف‏نظر از شکنجه و آزار زندانیان و اعمال ظالمانه‏ایکه در این زمینه به او نسبت می‏دهند قابل‏ تقدیر و تمجید است.
پایان
بجان زنده‏دلان سعدیا که ملک وجود نیرزد آنکه دلی را ز خود بیازاری