ایران در میانه جنگ جهانی
پس از آغاز جنگ جهانی دوم در نهم شهریور ۱۳۱۸ (اول سپتامبر ۱۹۳۹)، ایران بیطرفی خود را اعلام کرد، اما به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی و درگیری با آلمان این بیطرفی ناپایدار بود. ارتش متفقین به بهانه حضور جاسوسان آلمانی در ایران به اشغال کشور مبادرت ورزید. روز سوم شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله کردند و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی شد. رضاشاه ناچار به استعفا شد. متفقین با انتقال سلطنت به پسر و ولیعهد او –محمدرضا - موافقت کردند. پس از اشغال، راهآهن سراسری ایران برای انتقال کمکهای نظامی به پشت جبهه شوروی، براساس قانون وام و اجاره مورد استفاده قرار گرفت. پس از اتمام جنگ، ارتش بریتانیا ایران را ترک کرد ولی نیروهای نظامی کشور شوروی، همچنان در شمال غرب ایران باقی ماندند، که به تشکیل دو حکومت خودمختار و کوتاهمدت جمهوری مهاباد در کردستان و فرقه دموکرات در آذربایجان انجامید. حمله روسیه (در قالب شوروی) و بریتانیا به ایران در کشاکش جنگ جهانی دوم، حاصل سومین تبانی تاریخی این دو کشور، به زیان حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران بود. در مورد نخست، در قرن نوزدهم و در پایان جنگهای ایران و روسیه در دوره قاجار، تبانی روسیه با بریتانیا علیه ناپلئون در اروپا، سبب حمایت بریتانیا از بسته شدن پیمانهای گلستان و ترکمنچای و تحمیل آن بر ایران شد. در مورد دوم، اوایل قرن بیستم میلادی نیز، پیمانهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ سبب تقسیم ایران به حوزه نفوذ دو کشور بریتانیا و روسیه و زمینهساز حضور نظامی آنان در ایران شد. سومین بار هم در جنگ دوم جهانی بود که بهانه حضور کارشناسان آلمانی در ایران، اشغال ایران را در پی داشت.
جنگ جهانی دوم، در اول سپتامبر 1939 (دهم شهریور 1318) با حمله آلمان به لهستان آغاز شد. هیتلر، با اطمینان از پیمانی که در تاریخ 23 آگوست 1939 ( اول شهریور 1318) بین آلمان و شوروی منعقد شده و عملا بیطرفی شوروی را موجب شده بود به لهستان حمله کرد و آن سرزمین را متصرف و ضمیمه خاک آلمان کرد. شوروی نیز از این فرصت بهره جست و ضمن ضمیمه کردن ایالتهای لهستان که در همسایگیاش قرار داشت، کشورهای منطقه بالتیک را نیز بهشناسایی تقسیم لهستان و عقد قراردادهای دوستی با آلمان و پیمان عدم تجاوز با شوروی واداشت. اما انگلستان و فرانسه زیر بار این تحولات نرفتند و در سوم سپتامبر (دوازدهم شهریور) رسما علیه آلمان وارد جنگ شدند. از آن پس کشورهای دیگر به تدریج به سود کشورهای محور یا متفقین وارد جنگ خانمانسوزی شدند که نزدیک شش سال ادامه یافت و طی آن صرفنظر از هزینهها و ویرانیها و تنگناها و پارهای دشواریهای دیگر، نزدیک به 39 میلیون انسان جان باختند. هیتلر، پس از تصرف لهستان در اندک مدتی دانمارک و نروژ را تصرف کرد و سپس راهی بلژیک، لوکزامبورگ و هلند شد و خیلی زود به پیروزیهای سریع در شمال غربی اروپا دست یافت و فرانسه را به اشغال خود درآورد و در هشتم آگوست 1940، نیروی هوایی آلمان شروع به بمباران لندن و سایر شهرهای صنعتی انگلستان کرد. اما این حملات هوایی نتوانست انگلستان را به زانو درآورد، ولی در جبهه شرق اروپا، دستاندازی هیتلر بر سرزمینهای اطراف رود دانوب سرانجام استالین را هشیار کرد و وضعیت عدم تجاوز میان دو کشور، جای خود را به کشمکش و جنگی داد که در ابتدا نیروهای هیتلر با حملههای برقآسا شکستهای سخت بر قوای اتحاد جماهیر وارد آوردند و تا نزدیکی مسکو پیش رفتند.
اعلام بیطرفی ایران
ورود شوروی، به جنگ علیه آلمان و قرار گرفتن آن در کنار فرانسه و انگلستان دگرگونیهای نظامی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بسیار در همه جهان و به ویژه در ایران به دنبال داشت. رژیم پهلوی که ساخته و پرداخته استعمار انگلستان بود و سنواتی پیش برای اینکه وانمود کند دولت انگلستان در کودتای سوم اسفند 1299، نقشی نداشته ابتدا به لغو قرارداد 1919 وثوقالدوله اقدام کرد و دولت انگلستان نیز این امر را پذیرفت. از همان زمان، ایران در جهت تامین منافع بیگانگان به سرعت به سمت بلوک غرب پیش میرفت و به همین منظور تعداد فراوانی از متخصصان غربی به ویژه آلمانی را – البته به تایید انگلستان – در امر تاسیس و ایجاد کارخانهها، راهآهن و امور اداری به استخدام درآورد. دولت ایران، از آغاز جنگ اروپا، آشکارا و رسما اعلام بیطرفی کرد، اما بیطرف ماندن عملا غیرممکن بود. شوروی که در جبهه جنگ شکست خورده بود، در جبهه تبلیغات بسیار نیرومند ظاهر شد و با برخورداری از بیش از دو هزار کیلومتر مرز مشترک با ایران و نیز سابقه ارتباطات بازرگانی، قومی و مشترکات زبانی، همواره در کار تحریک و توطئه بود. ترکیه نیز که هنوز خاطره شکست در جنگ جهانی اول و تجزیه امپراتوری عثمانی را از یاد نبرده بود، اعلام بیطرفی کرد. عراق که از جنگ جهانی اول تحت قیومیت انگلستان قرار گرفته بود، به پایگاه عملیاتی و تحرکات و تحریکات انگلستان در خاورمیانه تبدیل شد و خلیج فارس و سرزمینهای جنوبی آن نیز بهطور دربست در حیطه فعالیت و نفوذ انگلستان قرار گرفت. هند که هنوز یکپارچگی خود را حفظ کرده بود، همچون معدن عظیمی از ذخایر انسانی و مالی یکسره در جنگ انگلستان قرار داشت و در افغانستان نیز حکومت دستنشانده انگلستان بر سر کار بود. بنابراین کشور ایران گرفتار و محصور کشورهای همسایه بود و کمترین مفری نداشت.
اوضاع داخلی ایران
اوضاع داخلی ایران از موقعیت مناسبی برخوردار نبود. رضاخان که به اراده و پشتیبانی انگلستان به قدرت رسیده بود، یکی از سختترین و دهشتآورترین حکومتهای استبدادی را حاکم ساخته بود. او به دلایل گوناگون، تغییرات بسیاری در همه شئون کشور به ویژه در بعد مذهبی پدید آورده و کوشیده بود این سرزمین را در جهتی معین و فرمایشی قالببندی کند؛ اما این تلاشها، واکنشهای مخالف و بازدارندهای در میان عموم از عالم و عامی، روشنفکر و روحانی، کاسب و کارگر برانگیخت و سبب شد فرمانروای مستبد، باطنا فاقد هر گونه پایگاه اجتماعی و مردمی باشد. درواقع هر اقدامی که آن چکمهپوش در طول 20 سال سیطره مطلق انجام داد، در نهایت به زیانش تمام شد و نتیجه وارونه داد و هنگامی که جنگ در اروپا درگرفت دیگر در جایگاهی نبود که بتواند خود و مملکت را حفظ کند.
آغاز اشغال ایران توسط متفقین
تهاجم آلمان به شوروی، بدون مداخله متفقین، ممکن بود که به همان نتایجی برسد که طی دو قرن گذشته از تهاجم نیروهای خارجی به سرزمین روسیه درآمده بود، یعنی رها کردن «سرزمینهای سوخته» در دست دشمن و گرفتار کردن او به دست «سرمای» سوزان و وحشت انگیزی که تا آن هنگام هر مهاجمی را در هم کوبیده و از پا درآورده بود. انگلستان میخواست با انتقال مرکز ثقل جبهه جنگ از مغرب به مشرق اروپا، خطر را از سر خود دور کند و شوروی را هر چه بیشتر در ورطه جنگ بیندازد. به همین دلیل پس از همپیمانی با شوروی، دیگر کشورهای همپیمان خود را بر آن داشت برای شوروی کمک غذایی و تبلیغاتی بفرستند. درآن زمان ایران بهترین، نزدیکترین و مطمئنترین راه کمکرسانی به شوروی بود. اما ایران، از همان آغاز جنگ اعلان بیطرفی کرده بود و این بیطرفی نمیتوانست بدون دلیل و بهانه نقض شود. بدینترتیب متفقین با توسل به بهانههای واهی از قبیل حضور جاسوسان آلمانی در ایران با اشغال غیرقانونی آن مبادرت ورزیدند. رضاشاه در ابتدا تصمیم به مقاومت گرفت، اما چون فاقد پایگاه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در کشور بود و نارضایتی عمومی مردم از سیاستها و عملکرد او هنگام برکناری وی امری مسلم بود، به همین جهت، تهاجم بیگانگان و ورود نیروهایشان به خاک ایران با اندک مقاومتی انجام گرفت و اشغال ایران خیلی زود و بسیار آسان تحقق یافت، چرا که نهادهایی که تا پیش از این امیدی به ایستادگی و مقاومتشان بود از صحنه حذف یا به انزوا کشیده شده بودند. سرکوب لرها، کردها، قشقاییها، بلوچها، بختیاریها و. . . خلع سلاح و کوچ آنان به زور و اعدام سران آنها، بستر حداقل پایداری را خشکانده بود و رضاشاه که از مدتها قبل تاج ساسانی را به جای تاج قاجاری بهعنوان نماد احیای ایران به سر نهاده و در تبلیغات حکومتی خود را از نژاد پاک ایرانی پنداشته و به مردم معرفی کرده بود، ناگزیر شد در نهایت خواری و رسوایی ایران را ترک کند. اشغال ایران در سوم شهریور 1320، خیلی سریع و آسان تحقق یافت و با تهاجم نیروهای انگلستان و شوروی از جنوب و شمال صورت رسمی و جدی به خود گرفت و تا پایان جنگ در سال 1324 ادامه یافت. وقتی در سپیده دم 25 شهریور 1320 خبر پیشروی نیروهای روسی مستقر در قزوین به سمت تهران به اطلاع رضاشاه رسید، وی فروغی نخستوزیر را به کاخ احضار کرد و از او خواست پیشنویس استعفانامه را بنویسد. فروغی استعفانامه را به امضای شاه رساند و سپس به دستور او رهسپار مجلس شد تا آن را برای نمایندگان قرائت کند. با این همه، وی قبل از رسیدن به مجلس بدون اطلاع شاه راهی سفارت انگلیس شد و استعفا نامه را به «سر ریدربولارد» سفیر انگلیس نشان داد. زمانی که متن استعفانامه در جلسه مجلس قرائت میشد، رضاشاه در راه اصفهان بود. او به خانواده خود که قبلا از تهران منتقل شده بودند، پیوست. در ساعت هشت بامداد 25 شهریور، تانکها و زرهپوشهای روسی اطراف فرودگاه مهرآباد مستقر شدند و ساعتی بعد نیروهای انگلیسی که از قم به طرف تهران به راه افتاده بودند، به راهآهن رسیدند. تهران هیچ شباهتی به یک شهر عادی نداشت. خیابانها کاملا خلوت بود. هیچ مغازهای باز نبود. مردم حتی اتومبیلهای خود را نیز از ترس آنکه به دست اشغالگران بیفتد پنهان کرده بودند. روز 26 شهریور در حالی که تهران در اشغال نظامیان روس و انگلیس قرار داشت، محمدرضا پهلوی جانشین جوان رضاشاه در مجلس سوگند یاد کرد. در اصفهان نیز رضاشاه به اتفاق خانواده به سوی نائین و یزد حرکت کرد. آنها سپس به کرمان و از آنجا به بندرعباس رفتند. روز هشتم مهر رضاخان و گروه مسافرانش که 20 نفر ازجمله هفت پیشخدمت و آشپز بودند، با کشتی انگلیسی «باندرا»، ایران را به سوی بمبئی ترک کردند. روز نهم مهر کشتی «باندرا» به بمبئی رسید. رضاشاه پس از توقف کشتی «سرکلرمونت اسکراین» کنسول سابق انگلیس در مشهد را مشاهده کرد که وارد اقامتگاه آنان شد و به آنان با زبان فارسی تأکید کرد، حق خروج از کشتی را ندارند. آنها تنها این فرصت را داشتند که از کشتی باندرا به کشتی دیگری منتقل شوند. کشتی «برمه» پس از 9 روز دریانوردی به «پورت لوئی»ـ پایتخت جزیره موریس ـ رسید. در موریس با تقاضای رضاخان برای سفر به کانادا مخالفت شد. وی و همراهانش را به اقامتگاهشان انتقال دادند. ارسال نامه یا دریافت نامه برای آنان ممنوع شد و تنها شنیدن اخبار و گزارشهای رادیو لندن آزاد بود. این محدودیتها پس از امضای پیمان سهجانبه میان ایران و انگلیس و شوروی (9 بهمن 1320) برداشته شد. پس از چند هفته اغلب فرزندان رضاشاه با موافقت انگلیسیها به تهران منتقل شدند و تنها او با تعدادی از همراهان و خدمتکاران باقی ماندند. روز هفتم فروردین، رضاشاه و تعداد اندک همراهانش پورت لویی را با کشتی به سوی دوربان در آفریقای جنوبی ترک کردند. آنان پس از دو ماه در این شهر بندری که آب و هوای نامساعدی داشت با قطار به مقصد ژوهانسبورگ حرکت کردند. رضاخان که از بیماری قلبی، کلیه و عفونت گوش رنج میبرد، طی اقامت خود در آفریقای جنوبی دائما با شعارهایی که وی را «دیکتاتور سرنگون شده» میخواندند و خواستار اخراج او از این کشور شده بودند، مواجه بود. بیماری و نفرت عمومی مردم از رضاخان سرانجام وی را از پای درآورد.
عوارض سوء تجاوز متفقین
اشغال ایران، عوارض و آثار گوناگونی در پی داشت. از سویی، با یورش نیروهای بیگانه، تمامیت ارضی و حاکمیت سیاسی ایران پایمال و باعث حضور و سلطه قدرتهای استعماری تا سالیان زیادی شد و از سویی دیگر بر اثر بروز جنگ، مشکلات فراوانی از قبیل قحطی و گرانی، کمبود مایحتاج عمومی گریبانگیر مردم شد و حضور بیگانگان و تامین مایحتاج آنان از داخل کشور، این مشکلات را افزونتر ساخت. حضور قوای بیگانه علاوه بر جنبههای سیاسی و اقتصادی، از جنبه فرهنگی نیز قابل تامل است؛ تحریکات سیاسی موثر بر گروهها و احزاب تازه سیاسی که آشکار و نهان، تحت تاثیر فکر و مشی سیاسی بیگانگان قرار داشتند (به ویژه حزب توده و هواداران آن)، اوضاع در همریخته ایران را وخیمتر کرد. این قبیل احزاب با بهرهوری از احساسات بیآلایش جوانان صادق آن روزگار، نهتنها عملا و علنا به توجیه اشغال ایران پرداختند، بلکه با همکاری اشغالگران به شکار نیروهای ضد بیگانه تحتپوشش هواداری از آلمان مشغول شدند. گذشت زمان ثابت کرد، عمل متفقین در آن زمان، نافی استقلال و حق حاکمیت کشور و تنها ناظر بر منافع طرفین درگیر، خاصه امدادرسانی به شوروی سابق بوده و عنوان ستون پنجم آلمان در ایران به مثابه توجیه اشغال کشور، افسانه و دستاویزی بیش نبوده است؛ دستاویزی که به رغم تبلیغات رسانههای متفقین، دولتها و سازمانهای اطلاعاتی آنها بیش از هر کس، بر بیپایه بودن آن واقف بودند. ایران در طول تاریخ به دفعات مورد تهاجم واقع شده، اما آنچه بیش از مساله اشغال کشور در شهریور 1320، دل هر آزادهای را میآزرد، سرعت تسخیر و فروپاشی و مسائل مترتب بر اشغال بود؛ فروپاشی سریع نیروهای مسلح ایران که گویی تنها به کار سان و رژه میخوردند از دستاوردهای دو دهه دیکتاتوری بود و عدم مقاومت مردم نیز در همین رابطه قابل بررسی است. بیمایگی و سرسپردگی جانشین دیکتاتور و دولتهای بیثباتش چنان بود که حتی نتوانست متجاوزان را به جبران خسارت و حداقل عذرخواهی از پیشگاه ملتی وادارد که همه چیزش لگدمال شده بود. آنچه گفته شد، قضاوت نسلی است که اینک تجربه تجاوزی دیگر را با مقاومتی هشت ساله و دفع متجاوز با مقاومت دلیرانه در تقویم حیات خود ثبت کرده؛ تجاوزی که تمامی ابرقدرتها در قالب یک کشور، به حقوق ملتی دست درازی کرده بودند که با رهبری قاطع و روشن امام خمینی(ره) و دفاع جانانه جوانان غیور این ملت، شکستی سخت را متحمل شدند. این پایداری نشان داد مردم قهرمان ایران در راه حفظ اعتقادات و سرزمین خود میتوانند دافع هر تجاوز و عامل استقلال کشور خود باشند.
نفوذ آمریکا به ایران پس از شهریور 1320
پس از اشغال ایران، نیروهای آمریکایی نیز در 16آذر 1320، وارد ایران شدند و سرهنگ شوارتسکف عملا فرمانده ژاندارمری ایران و ژنرال ریدلی مامور تجدید سازمان ارتش شد. آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا « سیا» که در اواخر 1319 شمسی به وجود آمده بود، ایران را به یکی از فعالترین ستادهای ماورای دریاهای خود تبدیل کرد و در همین راستا دولتمردان بسیاری را به خدمت گرفت و احزاب و جمعیتهای دستنشانده زیادی را ایجاد کرد.
پس از به قدرت رسیدن رضاخان، تاسیس هر نوع حزبی ممنوع بود، حتی تشکیل جمعیتهای پنج نفری خلاف قانون تلقی میشد و از 1304 تا شهریور 1320، بهجز یکی دو حزب هیچ حزب دیگری فعالیت نداشت. پس از شهریور 1320، قریب 16 حزب در افق سیاسی کشور نمودار شدند، ولی تا سال 1323، بیشتر آنها یا از بین رفتند یا از فعالیت دست کشیدند و بعضی هم جای خود را به احزاب دیگر دادند یا تجزیه شدند. هیچ یک از این احزاب نتوانست یک جنبش واقعی در میان مردم ایجاد کند. اکثریت قریب به اتفاق آنها فاقد ایدئولوژی مشخص بودند و کنار رفتن آنها از صحنه سیاست تاثیری بر شرایط اجتماعی نداشت. مردم سرگردان بودند از سویی دیکتاتوری و الحاد رژیم رضاخان، روح و روان مردم را خسته کرده بود و از سوی دیگر تمایلات غربگرایانه و شرقباورانه احزاب، نیاز به استقلال فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مردم را ارضاء نمیکرد. این احزاب، تمامی رمز سعادت جامعه را در یکی، دو واژه «دموکراسی» و «ناسیونالیسم» میدانستند و گاهی نیز «سوسیالیسم» را نیز به این دو میافزودند. بعد از شهریور 1320 و تبعید رضاشاه اولین حزب سیاسی که به وجود آمد «حزب توده ایران» بود که به شوروی وابسته بود و با خیانت بزرگی که در جریان درخواست شوروی ( امتیاز نفت شمال) از ایران داشت، کاملا رسوا شد و فرصتی پیش آمد که مردم ایران ماهیت این حزب را بهتر بشناسند. بدین معنی که در پاییز 1323، که شوروی درخواست واگذاری امتیاز نفت شمال را به این کشور مطرح نمود، حزب توده از این درخواست پشتیبانی کرد و در تمام شهرهای کشور میتینگ راه انداخت و از شاه خواست به این درخواست ترتیب اثر جدی بدهد.