حزب توده و مسئله كنگره سوم
و آن عدم مشروعيت رهبري حزب توده است؛ زيرا كميته مركزي حزب توده سالهاست كه به يك كميته مركزي انتصابي و كميتههاي حزبي به كميتههاي انتصابي بدل شدهاند، كه در برابر ارگانهاي قانوني (اساسنامهاي) حزب، يعني كنگره و كنفرانسها، پاسخگو و منتخب آنان نبودند.
همانگونه كه ديديم، در كنگره دوم حزب توده، كه آخرين مجمع «قانوني» (اساسنامهاي) اين حزب براي تعيين كميته مركزي بود، 19 عضو اصلي و 16 عضو مشاور كميته مركزي انتخاب شدند. در تجديد سازمان حزب توده پس از انقلاب اسلامي ايران، تنها افراد زير از منتخبين كنگره
دوم، عضو كميته مركزي حزب توده بودند: حسين جودت، احسان طبري، نورالدين كيانوري، ايرج اسكندري، مريم فيروز، اكبر شاندرمني، رضا رادمنش.
دربارة سرنوشت ساير اعضا «قانوني» كميته مركزي حزب توده (منتخب كنگره دوم) بايد گفت كه بخشي از آنان (مانند دكتر مرتضي يزدي، دكتر محمد بهرامي، مهندس نادر شرميني، امانالله قريشي، علي متقي، جهانگير افكاري، محمد حسين تمدن، صادق انصاري و ...) پس از كودتاي 28 مرداد 1332 با اعلام انزجار از حزب توده كنارهگيري كردند. برخي مانند احمد قاسمي، دكتر فريدون كشاورز، دكتر غلامحسين فروتن، و بزرگ علوي در جريان بحرانهاي گوناگون مائوئيستي و ... يا انشعاب كردند و يا كنارهگيري نمودند. برخي نيز با زندگي در شوروي و ساير كشورهاي سوسياليستي از فعاليت سياسي كناره گرفتند.
گردانندگان حزب توده، در توجيه عدم تشكيل كنگره سوم حزب دلائلي را اقامه ميكنند. اس و اساس اين دلائل عبارتست از: انحلال حزب توده توسط رژيم شاه در 15 بهمن 1327. سران حزب توده مدعيند كه به علت فعاليت مخفي حزب از آن تاريخ، هيچگاه شرايط لازم براي تشكيل كنگره حزب، كه مستلزم تأسيس ساختارهاي اساسنامهاي سازمان حزبي (مانند كنفرانسهاي سازمانها در همه سطوح)، است، پديد نشد.
اين ادعا صرفاً يك توجيه غير واقعي است، به دو دليل:
1ـ براي تشكيل كنگره حزبي و تأسيس نهادهاي اساسنامهاي حزب (مانند كنفرانسها و كميسيون تفتيش) بارها شرايط لازم در دسترس سران حزب توده بوده است. درست است كه حزب توده در 15 بهمن 1327 رسماً غير قانوني شد، ولي تا 28 مرداد 1332، اين حزب در اوج قدرت و تشكل تاريخ خود بود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران به مدت 4 سال (1358 ـ 1361) مجدداً شرايط فعاليت علني كامل براي حزب توده تأمين شد. اگر سران حزب توده نسبت به موازين اساسنامهاي خود ذرهاي ا حساس تعهد ميكردند، مسلماً ميتوانستند نهادهاي اساسنامهاي حزبي را تشكيل دهند و حيات سازماني خود را بر موازين «قانوني» خود مستقر سازند. ولي آنان چنين نكردند. چرا؟ به اين دليل ساده كه مركزيت مطلق و اقتدار ديكتاتورمنشانه رهبري شرط ضرور تداوم حيات حزب توده بوده است.
2ـ اصولاً بسياري از احزاب كمونيست در شرايط فعاليت مخفي بسيار دشوار موازين اساسنامهاي خود را رعايت كردهاند و كنگرههاي حزبي را در مورد مقرر منعقد ساختهاند. نمونة بارز آن حزب كمونيست پرتغال است. رعايت اصول اساسنامهاي حداقل اين تأثير را داشته كه حزب از يك استخوانبندي اصولي برخوردار گردد. طبيعي است كه چنين اصولگرايي خود ضامني
است براي بقاء و دوام يك سازمان سياسي (صرفنظر از بحث ارزشي پيرامون آن).
در حاليكه، در مقابل عدم رعايت موازين دمكراسي حزبي سبب شد كه حزب توده به يك سازمان از درون پوسيده بدل گردد. و اعضاي آن فاقد حداقل شخصيت و هويت حزبي گردند. طبيعي است كه چنين مكتب خودكامهاي چيزي بيش از مهرههاي بيارادة «ماشين حزبي» و مجريان چشم و گوش بسته «رهبري» پرورش نميدهد. رهبري حزب توده نيز به چيزي بيش از چنين «مهره»ها و «مجريان» نياز نداشت، تا بتواند اهداف خود را سهلتر پيگيرد. در آينده با ساختار «اساسنامهاي» و ساختار «واقعي» حزب و «اهداف» رهبري آن بيشتر آشنا خواهيم شد.