ترس و فرار در خانواده پهلوي

شكل‏گيري و گسترش مرحلة نوين نهضت اسلامي ايران از دي ماه 1356 تا دي ماه 1357 و قيام هماهنگ مردمي به رهبري امام خميني(رحمت الله علیه) ، برگزاري مراسم چهلم‏هاي شهدا در شهرهاي مختلف، كشتارهاي قم و تبريز و تهران و مشهد و شيراز و يزد و اصفهان و كرمان و بسياري از مناطق كشور، اعتصاب‏هاي عمومي گسترده و مستمر، و تظاهرات خياباني وسيع و سراسري با پيشگامي روحانيان در شبكة گستردة مساجد و محافل اسلامي، سركوب خونين مردم را بي‏اثر ساخت و به رغم حمايت كامل امريكا و انگليس و قدرت‏هاي غربي از رژيم شاه، كنترل كشور از دست مقامات سياسي و نظامي رژيم سلطنتي پهلوي خارج گشت و در زمان كوتاهي، پايه‏هاي اقتدار نظام وابسته شاهنشاهي سست و منجر به فرار شاه گرديد.
شاه به خواست امريكايي‏ها آخرين تير خود را رها كرد و بر اساس تلقي غلط از ماهيت انقلاب و مطالبات مردم، كوشيد با انتخاب بختيار يكي از رهبران جبهه ملي به سمت نخست‏وزيري، خشم مردم را فرونشاند. روز 26 دي 1357، محمدرضا پهلوي پس از سالها ظلم و جنايت در حق مردم مسلمان ايران، از كشور گريخت و در اولين ايستگاه آوارگي بدفرجام به مصر رفت، در حاليكه حتي بسياري از نزديك‏ترين حاميانش نيز از پذيرفتن او در سرزمين خود، بيم داشتند. پس از فرار شاه، مردم سراسر ايران با آمدن به خيابان‏ها و پايكوبي و شادماني و پخش گل و شيريني، اين پيروزي بزرگ را جشن گرفتند.
سنت خانوادگي فرار از مردم و وطن، و جان دادن در ديار بيگانگان، ظاهراً به شيوه‏اي عادي و مرسوم در خانوادة بي‏ريشه و بيگانه‏پرست پهلوي تبديل شده بود. سرنوشت مشترك رضا شاه بركشيدة انگليس و محمدرضا شاه دو تابعيتي امريكا و انگليس، چنين بود كه در واپسين لحظات احساس خطر نهايي به دامن بيگانه بازگردند تا به پندار خويش از خشم مردم و مكافات عمل بگريزند.
«فرار سوم» در سلطنت پهلوي نه از جنس فرار موقت دوم در مرداد 1332 كه از سنخ فرار اول رضاشاه در شهريور 1320 بود. اين فرار، بازگشتي نداشت. از آن پس، شمارش معكوس پايان عمر53 ساله سلطنت ننگين پهلوي كه خود را وارث 2500 سال شاهنشاهي مي‏ناميد، آغاز گشت و طليعة فجر پيروزي ملت ايران پديدار شد. در كمتر از يك ماه پس از فرار شاه، طومار يك عمر جنايت و استبداد و وابستگي پهلوي‏ها درهم پيچيده شد.
پس از فرار شاه در پيام رهبر انقلاب اسلامي ملت ايران، امام خميني(رحمت الله علیه) خطاب به «عموم ملت شريف و شـجـاع ايـران» چنين آمد: «فرار محمدرضا پهلوي را كه طليعة پيروزي ملت و سـرلوحه سعادت و دست يافتن به آزادي و اسـتـقـلال اسـت بـه شـمـا ملت فداكار تبريك عرض مي‏كنم. شمـا ملـت شجـاع و ثـابـت قدم به ملتهـاي جهـان ثـابـت كـرديد كه با فـداكـاري و استقامت، مي‏توان بر مشكلات، هرچه باشد، غلبه كرد و به مقصـد، هـرچـه دشوار باشد، رسيد. گـرچه اين ستمگر با دست آغشته به خون جوانان ما و جيب انباشته از ذخاير ملت، از دست ما گريخت ولـي بـه خـواسـت خـداونـد متعـال بـزودي بـه مـحاكمه كشيده خواهد شد و انتقام مستضعفين از او گرفته خـواهـد شـد.»
امام خمینی(رحمت الله علیه) همچنين در 26 دی ماه 57 روز فرار شاه از ایران گفتند: «خروج شاه اولین مرحلة پیروزی ملت ماست؛ و ما مشکلات زیادی در پیش داریم و ملت ما باید بداند که مجرد رفتن شاه، پیروزی نیست بلکه طلیعة پیروزی است.»
ايشان خطاب به ملت ایران اظهار داشتند: «شاه رفت و رژیم شاهنشاهی فروریخت. دزدان بیت‏المال سرمایه‏ها را خارج کردند و یکی پس از دیگری گریختند  اینان رفتند و آشفتگی‏ها و خرابی‏های بسیاری را بر جای گذاشتند که با خواست خدا و همت ملت باید ترمیم شود؛ گرچه سال‏ها طول خواهد کشید.»
پس از پيروزي انقلاب، امام خمینی طي سخنراني در مدرسه فیضیه قم با بیان این مطلب که «در همین مدرسه شاه را نصیحت کردم نشنید، عصر عاشورا‌   13خرداد 42‌  گفتم کاری نکن که ملت تو را بیرون کند، نشنید و کاری کرد که ملت بیرونش کردند  اگر شاه به نصایح روحانیون توجه کرده بود و خدمت به این ملت کرده بود، سقوط نمی‏کرد. ليکن خدمت نکرد و خیانت کرد، و پشتوانه مردمی را از دست داد، وقتی که مردم شنیدند   شاه  رفت، شادی کردند چنانکه در رفتن پدرش شادی کردند . حکومت‏ها باید عبرت بگیرند از این وضعی که در ایران پیش آمد، و بدانند که   این  وضع برای این بود که محیط اختناق به طوری پیش آوردند که، انفجار آورد». (تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی، صفحات631 - 629)
از فرار پدر تا فرار پسر
حكومت محمدرضا پهلوي كه در دوران اشغال خاك ايران توسط بيگانگان و به كوشش انگليس و همراهي امريكا و رضايت شوروي شكل گرفت، از سال1320 تا1357، یك دورة طولانی سی‌وهفت ‌ساله را شامل می‌شود كه شاهد وقايع تلخ و دردناك فراوان و رویدادهای سیاسی مهمي بود. دوران سلطنت پهلوی دوم را به چهار دوره می‏توان تقسیم کرد: دورة اول، سلطنت از 1320 تا 1325 که ایران تحت اشغال نیروهای بیگانه بود. دورة دوم، از 1325 تا 1332 که از بی‏ثباتی سیاسی به نهضت ملی شدن نفت و فرار اول محمدرضاشاه از ایران انجامید. دورة سوم، از 1332 تا 1343 که دوران تسلط تدریجی شاه و تثبیت دیکتاتوری مدرن وی به شمار می‏رود. و دورة چهارم، که از 1343 تا 1357 ادامه پیدا کرد، دوران صعود محمدرضا شاه به اوج قدرت و جنایت محسوب می‏شود.
سرنوشت نظام سیاسی ایران پس از نهضت ناكام و به انحراف كشيدة مشروطه، با پریشانی‏های بسیاری رقم خورد و در فاصلة كوتاهی از سلطنت منحط قاجاريه، به استبداد مدرن پادشاهي پهلوی انجامید. مردم ایران هنوز در طمع خام حكومت عدل مشروطه بودند كه گرفتار مشكلات و عوارض جنگ جهانی اول و سيطرة اشغالگران روس و انگليس شدند. با كودتاي انگليسي 1299 زمينة صعود رضاخان میرپنج به تاج و تخت سلطنت فراهم شد و در سال 1304 ظاهر قانوني آن را به روش غيرقانوني در مجلسي مرعوب و دست نشانده، فراهم نمودند. رضاشاه نه‌تنها بي‏اعتنا به رعايت ظواهر پادشاهي در نظام مشروطة سلطنتی بود، بلكه با دیكتاتوری خشن و عريان و وحشت‏آفريني در بين مردم، بسياري از مستبدان جنايت پيشة سلف خود در تاریخ ایران را روسفيد نمود.
با استعفا و فرار رضاشاه از كشور با يك كشتي انگليسي در شهریور1320، در حالی كه ايران به اشغال نيروهاي نظامي انگليس و امريكا و شوروي درآمده بود، محمدرضا، ولیعهد بیست‌‌ساله، توسط انگلستان به وساطت محمدعلي فروغی، به سلطنت رسید. پس از بیست‌سال دیكتاتوری و جنایت، مردم آنچنان از فرار رضاشاه قلدرخوشحال و شادمان بودند که گویی اندوه اشغال سرزمین ایران در ابتدای امر، تحت‏الشعاع آن قرار گرفته بود. در این شرایط، به سلطنت رسیدن یک جوان که از قدرت و اقتداری برخوردار نبود، و وضعیت جنگی، موجب خلاء قدرت شد، و امکان تنفس و رهایی از خفقان بیست ساله را فراهم آورده بود. به گمان خام بسیاری، این رهاشدن ناگهانی از سیطرۀ وحشت، رسیدن به آزادی تلقی شد.
اما آزادی زیر سایۀ شوم جنگ و اشغال کشور و همراه با هرج و مرج و آشفتگی، چیزی جز افزایش رنج‏های پیشین و تغییر لباس فاجعه نبود، و به زودی تلخی واقعی خود را بر شیرینی اولیۀ توهم آزادی چیره ساخت. در این میان فرصتی برای انفجار بغض‏هاي فروخفته نیز فراهم گشت و مردم فریاد انتقام از عاملان فجایع دوره گذشته را سردادند. به آنان وعدة محاكمه جنایتكاران، استرداد اموال و زمین‏هاي غصب‌شده و رعایت قانون اساسی توسط سلطان جدید داده‌ شد. رضاشاه در سال 1323 در تنهايي و ذلت، در ژوهانسبورگ آفريقاي جنوبي مرد و خبر آن، همچون خبر فرار او از كشور، نيز موج شادماني را در بين مردم ايران پديد آورد. اوضاع كشور به‌گونه‌ای بود كه شاه جدید امكان تجلیل رسمي از پدر ديكتاتور و جنايت پيشه‏اش را در آن زمان نيافت.
خلاء اقتدار حکومتی و آزادی نسبی‌ به‏وجود آمده، شكل‌گیری احزاب متعددی را در پی‌داشت. شوروی، برای تعمیق و تثبیت نفوذ خود حزب مارکسیست توده را راه‌اندازی ‌كرد. هیات حاكمه وابسته به انگلیس نیز احزابی ظاهراً ملی‏گرا و وطن‏خواه را برای مقابله با حزب توده به‌راه ‌انداخت. سیاست امریکا و انگلیس بر ایجاد جریان کاذب ناسیونالیستی و ترویج ملی‌گرایی وابسته به غرب برای مقابله با نفوذ کمونیسم قرار گرفت.
نهضت نفت و اولین فرار
فضاي سياسي كشور از آن پس تا اوايل دهة سي به صحنة زورآزمايي و يا بند و بست احزاب با یكدیگر تبديل شد و در اين ميان گاهي نيروهاي مستقل و مردمي نيز در قالب تشكل‏هاي مذهبي و سياسي سر بر مي‏آوردند و مطالبات استقلال‏طلبانه و آزاديخواهانة ملت را طرح مي‏نمودند. اما فرصت طلبي‏ها و مداخلات احزاب متشكل و قدرتمند وابسته به بيگانگان، و فتنه و تفرقه در بين رجال سياسي و مذهبي، موجب انحراف و شكست نهضت ملي مردم گشت، آنچنانكه نهضت ملي شدن نفت، فرجامي تلخ يافت.
پس از فرار اول محمد رضا شاه ضعيف به خارج در 25 مرداد 1332و موفقيت كودتاي انگليسي ـ آمريكايي 28 مرداد عليه بيداري ملي و گسترش خيزش عمومي، محمدرضا شاه جوان و ناتوان در بازگشت به رضاشاه قلدر دوم و ديكتاتوري مدرن، مبدل شد.
امریكا با بهره‌مندی از تجارب استیلای سابق انگلیس، رو‌شهای جدیدی را در سلطه‌گری و سركوب تحركات مردمی در پیش‌گرفت. در محیط خفقان، حبس، تبعید، شكنجه و تعطیل مطبوعات مستقل، نفت ایران كه به پشتوانه مبارزات ملت مسلمان و قهرمان ايران ملی شده‌بود، طی قرارداد كنسرسیوم، تسلیم كارتلهای نفتی امریكا وانگلیس شد.
از سال1336 به كمك امريكا و انگليس سازمان اطلاعات و امنیت كشور (ساواك) تشكیل‌شد تا سركوب مردم با شيوه‏هاي خشن‏تر و نوين تداوم يابد و امكان اعتراض و انقلاب را از بين ببرد. فساد شخصيتي و شخصي حاكمان وابسته، و غارت ثروت ملي كشور توسط بيگانگان و آنان، فقر و نكبت و عقب ماندگي در بيشتر نقاط را موجب گرديد.
اصلاحات آمريكايي و قيام امام
به دستور آمريكايي‏ها براي جلوگيري از وقوع جنبش عمومي مردم عليه رژيم شاه، اصلاحات ارضی و انقلاب سفيد شاه و ملت در ابتداي دهة چهل آغاز شد و اين اقدامات عوام‏فريبانه و تبليغاتي تا پايان عمر سلطنت پهلوي تداوم يافت. اما حاصل آن اصلاحات، نابودي كشاورزي و تشديد وابستگي اقتصادي و بسط نابرابري و فقر و محروميت و خفقان و ديكتاتوري و فساد در سراسر ايران بود.
مقارن با آغاز روند تكميل سيطرة همه جانبة امريكا و نفوذ اسراييل در سرنوشت ملت ايران در پوشش اصلاحات شاهانه، در سال 1341مبارزات جديدي با محوریت مرجع شجاع آیت‌الله العظمي امام روح‌الله خمینی(رحمت الله علیه) از قم شروع شد و به زودي در تمام ايران گسترش‌ یافت. رژيم شاه در تداوم سركوب شديد نهضت نوين روحانيت به رهبري امام خميني، یورش نظامي به مدارس علمیة فیضیة قم و طالبیة تبریز در فروردین1342انجام داد و گروهی از طلاب و جوانان مذهبی و مبارز را به شهادت رساند و يا مجروح ساخت.
در عاشورای همان سال با سخنرانی آگاهي بخش و پرشور و قاطع امام خمینی(رحمت الله علیه) عليه شاه و دستگاه حاكمه، نهضت اسلامي ملت ايران اوج گرفت. امام در همان سخنراني فرمود: «آقای شاه، كاری نكن كه وقتی از این مملكت رفتی مردم شادی كنند».
حكومت شاه براي جلوگيري از رشد و گسترش امواج خيزش عمومي، در بامداد 15خرداد رهبر محبوب نهضت را بازداشت نمود و متعاقب آن قیام تاریخی پانزدهم خرداد1342 در حمايت از امام شكل‌گرفت. شاه اين قيام را به وحشيانه ترين شكل ممكن سركوب ساخت و در چند شهر كشور مانند تهران، ورامين، شيراز و مشهد هزاران تن را به خاك و خون كشيد.
و بالاخره در 13آبان سال1343به علت مخالفت امام خمینی با لايحه كاپیتولاسیون يا مصونيت قضايي امريكايي‏ها در خاك ايران كه به سلطة امریكا رسميت مي‏بخشيد و اتباع ايران را در قبال مظالم و تخلفات امريكايي‏ها بي‏دفاع مي‏ساخت، رژيم وابسته پهلوي ایشان را به تركیه و سپس عراق تبعید كرد.
از بهمن همان سال يك تكنوكرات وابسته به امريكا به نام هویدا كه بهايي بود، و نه به آيين و نه به سرزمين ايران دلبستگي و تعلقي نداشت، نخست‌وزیر شد. وي با سیزده سال نخست‌وزیری، و انجام بي‏چون و چراي آنچه كه امريكايي‏ها و شاه اراده مي‏كردند، رکورد طولانی‌ترین دورة نخست‌وزیری از مشروطه تا پایان حكومت پهلوی را به خود اختصاص‌ داد.
سرکوب و انحطاط
در دهة 50 به اتكاي حمايت مطلق امريكا و غرب، سركوب و مقابلة خونين رژيم شاه با گروههای مخالف به شدت گسترش يافت. دستگيري ها، شكنجه‏ها، اعدام‏ها، حبس‏ها و تبعيدها در اين دوران بيش از پيش افزايش پيدا كرد. صدها تن از روحانيان و روشنفكران مبارز قرباني شدند، و ظلم و خفقان شاهنشاهي سراسر ايران را در بر گرفت. ساواك به‌سرعت با كمك سازمانهای امنيتي امریكا، انگليس و اسراييل تقویت ‌شد و به انواع ابزار و شيوه‏هاي نوين شكنجه تجهيز گردید.
ویلیام شوکراس مي‏نويسد: «  در نظر شاه  هرکس با حکومت او مخالفت می‏کرد یا مارکسیست بود یا تروریست یا مارکسیست اسلامی  شاه در مصاحبه‏ای با روزنامه «لوموند» درباره ادعاهای شکنجه اظهار داشت: چرا ما نباید از روش‏هایی که شما اروپاییان به کار مي‏برید استفاده کنیم؟ ما روش‏های پیشرفته شکنجه را از شما یاد گرفته‏ایم. شما برای بیرون کشیدن حقیقت از روش‏های روانی استفاده می‏کنید. ما هم همین کار را می‏کنیم. او در مصاحبة دیگری با شبکة تلویزیونی «سي بي اس» در 1975 گفت: ساواک همان شیوه‏هایی را به کار می‏برد که که هر سرویس مخفی از آنها استفاده می‏کنند.» (آخرین سفر شاه، ص254)
اقتصاد كشور كاملاً متكي بر واردات شد، ثروت ملي ايران به غارت مي‏رفت و در ازاي آن تنها طبقه‏اي كوچك از حاكمان مرفه وابسته، برخوردار از سرريز اين غارت مي‏شد و مزد وابستگي و خيانت خويش را مي‏گرفت. كشاورزي ايران نابود گشت، فقر و نابرابري و عقب ماندگي در روستاها و اكثر شهرها بيداد مي‏كرد و اغلب مردم از حداقل امكانات زيستي بي‏بهره بودند. اقدامات عمراني، بسيار اندك و تنها در حد كفاف چند شهر بزرگ و تأمين نياز اقتصاد وابسته شكل مي‏گرفت، و بخش اعظم كشور از زيرساخت‏هاي جاده و سد و نيروگاه و آب و برق و ساير امكانات رفاهي كاملاً محروم بود. صنعت ملي پا نگرفت و و تحقير و خودكم‏بيني و احساس نيازمندي به بيگانگان بر فضاي صنايع محدود مونتاژ حاكم بود، تعداد و كيفيت كارگاه‏ها و كارخانجات پايين و نازل بود. و در هيچ عرصة علمي و فني و اقتصادي، جز فروش نفت خام، ايران خود حرفي براي گفتن نداشت و از جايگاهي برخوردار نبود. برنامه‏هاي توسعة كشور نيز كه توسط امريكايي‏ها براي ايران طراحي مي‏شد تنها چشم انداز ايجاد يك اقتصاد نامتوازن و وابسته را ترسيم مي‏ساخت كه بتواند ايران را در نقش حاشيه‏اي اقتصاد غرب، به عنوان منبع تأمين مواد اوليه و انرژی ارزان و بازار محصولات بنجل غربي سرپا نگهدارد.
در زمینة فرهنگی، اسلام‌زدایی، غربي‏سازي، سكولاريسم اخلاقي، ترويج فساد و بي‏بندوباري و گسترش ايدئولوژي جعلي شاهنشاهی با تمام قدرت توسط رژيم امريكايي شاه پيگيري مي‏شد. تعداد مشروب فروشي‏ها چندين برابر تعداد كتابفروشي‏ها و كتابخانه‏ها بود، تا آنجا كه در برخي شهرهاي كوچك هیچ نشاني از كتابفروشي يا كتابخانه نبود اما چندين و چند ميخانة رسمي و غيررسمي داير بود. كازينوها، كاباره‌ها، ديسكوها، نمايش فیلمهای مستهجن در تلويزيون و سينما، برپايي رسمي و قانوني مراكز فحشا و فساد، ترويج رسمي و وسيع فرهنگ برهنگي و اباحه‏گري، طبق برنامه‏اي حساب‌شده‌ توسط دستگاه‏هاي فرهنگي و آموزشي و اجتماعي رژيم شاه، به سرعت در سراسر كشور توسعه‌ می‌یافت. جشن‏هاي 2500 سالة شاهنشاهي با هزينه چندين ميليون دلاري و صدها ميهمان خارجي، با چادرهاي مخصوص سلطنتي بافت خارج و لباس‏ها و جواهرات و غذاهايي كه مستقيماً از پاريس و ديگر شهرهاي اروپايي وارد مي‏شد، برگزار گشت. حتي آشپزها و خدمتكاران مخصوص اروپايي براي پذيرايي از سلاطين و مقاماتي كه در اين ريخت و پاش سلطنتي حضور داشتند، استخدام شده بودند.
پس از تأسیس حزب واحد رستاخیز كه تمام اتباع كشور اجباراً باید عضو آن می‌شدند، جنون قدرت شاه به اوج خود رسيد و خود را تجسم پادشاهي باستاني دانست كه بايد هرگونه نشان از تعلق ملت ايران به دين اسلام را نيز مي‏زدود. از اين رو مبدأ تاریخ ايران را كه بر مبنای هجرت پیامبر اسلام (ص) از مكه به مدینه بود، تغيير داد و تاريخ شاهنشاهي دوهزار و پانصدساله را جعل و بر مردم ايران تحميل نمود.
در پی تحولات متنوع و گوناگونی که در عرصه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران از دهه چهل به بعد رخ داد، و همزمان با افزایش قدرت رژیم پهلوی و تعمیق وابستگی آن به امریکا و غرب، جریان بیداری اسلامی با پیشگامی روحانیان مبارز و روشنفکران دین‏مدار در بین نسل جوان و بدنه مذهبی جامعه ایرانی رشد چشم‏گیری یافت.
آغاز تجدید حیات نهضت اسلامی
در اول آبان سال1356 در پي شهادت فرزند امام، آيت‏الله سیدمصطفی خمینی در نجف و عكس‌العمل گسترده‌ای كه در ایران پديد آورد، فعالیتهای مبارزاتی امام خمینی در تبعيد مجدداً گسترش يافت و در پرتو شعله‏هاي بيداري و آگاهي كه طي سال‏هاي پيش توسط روحانيان و روشنفكران مسلمان فروزان شده بود، جان‏هاي خسته و فسردة مردم و جوانان به جوش و خروش آمد و نشانه‏هاي ظهور مرحلة نوين انقلاب، به مرحلة پديدار شدن نزدكي شد. در 15 خرداد 42 امام گفته بود بيشتر ياران من در مدرسه‏ها هستند و يا در كوچه‏ها مشغول بازي‏اند. هم اكنون زمان خيزش نسل خرداد 42 بود كه در مساجد و حسينيه‏ها به جوانان آگاه و برومندي تبديل شده بودند كه براي فراخوان امام خويش لحظه‏شماري مي‏كردند.
چهارده سال پس از ناکامی مرحلة اول نهضت مردم به رهبری امام خمینی در سال 1342 و سیزده سال پس از تبعید ایشان، زمینه مناسبی برای طرح نام و گسترش و تبیین اندیشه‌های امام، و احیای چایگاه معنوی و رهبری ایشان فراهم گشت. دیوار سکوت و خفقان رژیم شاه ترک برداشت و الگوی نهضت اسلامی، سیطره نظام نامشروع حاکم را به چالش کشید.
شهادت آیت‏الله مصطفی خمینی موجب برپایی مراسم و سیل پیام‏های تسلیت براي امام خمینی گردید و تحرک جدیدی میان روحانيت و مردم بوجود آمد که در تجمعات برگزاری مراسم بزرگداشت و اربعین فرزند امام نمودار شد و گرمابخش روحيه‏هاي اميدوار ياران و علاقمندان امام در فضاي سرد پاييز 56 گشت.
در اين شرايط، جیمی کارتر، رئیس جمهور آمریکا در11 دی ماه 1356 در جشن سال نوي ميلادي به ميزباني شاه در ایران، خطاب به وي چنين گفت: «ایران تحت رهبری با عظمت شاه، جزیره ثبات در یکی از پرآشوب‏ترین مناطق جهان است. این امر مرهون شما اعلیحضرت و رهبری شما، و احترام، ستایش و عشقی است که مردم شما نسبت به شما دارند.» (عقاب و شیر، ص 373)
به تصور امريكايي ها، با قلع و قمع مخالفین، از بین بردن سازمانهای چریکی مسلح در ابتداي دهة50، ندامت خواهي بسیاری از زندانیان سیاسی ـ که اکثر آنها از نیروهای چپ وگروه‏هاي مسلح بودند ـ و کاهش نارضایتی‏های اقتصادی در بين شهرنشينان شهرهاي بزرگ، شرايط سال 56، دوران طلایی ثبات رژیم شاه به شمار می‏رفت، ودر ديدگاه آنان کمترین احتمال تغییر وضعیت از ثبات به بحران داده نمی شد. در محاسبات شاه وآمريكايي‏ها به ويژه براي نيروهاي مذهبي و احتمال خيزش فراگير با انگيزة ديني، نيز جايي وجود نداشت. از نظر مقامات آمریکایی، بسیج انقلابی مستلزم گروههای سازمان یافته بود و چنین سازمانی در مقطع بعد از سال 1354 وجود نداشت، و قدرت سرکوب شاه نیز وجود داشت.
در این هنگام سرمست از حمايت كامل آمريكا، اولین خطای استراتژیک رژیم صورت گرفت و در واكنش به احياي نام امام و تجليل از وي، به دستور شاه، مقاله‏ای سراسر توهین علیه ايشان به بهانه سالروز كشف حجاب رضاخانی، در روزنامه اطلاعات درج گردید. این اقدام، سرآغاز عمومی شدن مخالفت مردم و رشد تدریجی نهضت گردید.
انتشار مقاله مزبور در هفدهم دی1356 علیه امام، قیام 19 دی را موجب گشت و در تظاهرات خونینی مردم قم و عده‌ای از تظاهركنندگان توسط عوامل رژیم شاه شهید و مجروح شدند. همچنین در مراسم چهلم شهداي قم، در تبریز و دیگر شهرها خيزش‏هاي سلسله وار مردم در اربعين‏ها تا پایان‌بخشیدن به عمر رژیم تداوم‌یافت. امام(رحمت الله علیه) از نجف پيام دادند كه هدف مرحلة نوين نهضت مردم تحقق كامل انقلاب و برقراري نظام اسلامي است.
در 29 بهمن 1356 حركتی كه از قم شروع شده بود در تبریز تبدیل به موجی خروشان شد. در چنین روزی كه هزاران نفر از مردم تبریز قصد داشتند در مجلس بزرگداشت شهدای قم شركت كنند به دلیل ممانعت مأموران شاه به تظاهرات خیابانی دست زدند و تعدادی از مردم شهید و مجروح شدند.
سال 1357 در چهلم شهدای تبریز شهرهای یزد، شیراز، اصفهان، كرمان، جهرم و اهواز نیز به قیام پیوستند و با راهپیمایی‌ها و اجتماع در مساجد، علیه رژیم شاه به پا خاستند. سرکوب خونین مردم دامنه قیام را افزایش داد و نهضت اسلامی با اربعین‌های پیاپی و در مناسبت‏هاي مختلف در سراسر کشور گسترش ‌یافت و مطالبات انقلابی، همگانی و فراگیر گشت. اعلام عزای عمومی نوروز 57، سالگرد قیام 15 خرداد، اعلام عزای شهیدان در نیمه شعبان و  توسط امام خمینی موجب تقویت وحدت و مقاومت عمومی در برابر رژیم سرکوبگر شاه می‏شد.
در تهران بعد از برگزاری نماز عید فطر57، جمعیتی در حدود یك میلیون نفر دست به راهپیمایی زدند و از چند سو مانند دریایی متلاطم به حركت در آمدند. صف‌های چند كیلومتری از جمعیت زن و مرد، پیرو جوان، خیابان‌ها را پوشاندند. مردم با شعارهای «نهضت ما حسیني است، رهبر ما خمینی است» و «مرگ بر شاه»، با اهداي شاخه‏هاي گل به گلباران مأموران انتظامي و نظامي پرداختند. نماز عید فطر سال 57، نقطه عطفی در نهضت اسلامی بود.
پس از برگزاری راهپیمایی عید فطر در 16 شهریور57، یعنی 11 روز پس از روی کار آمدن دولت آشتي ملي شریف امامی كه اصلاحات عوامفريبانه در پيش گرفته بود و با تعطيل مراكز رسمي فساد و بازگرداندن تاريخ هجري شمسي و وعده مجازات مجرمان در صدد خاموشي شعله‏هاي انقلاب برآمده بود، راهپيمايي آرام مردم در روز 17 شهریور، با قتل عام هزاران تن از مردم بيگناه توسط رژیم به شدت سرکوب شد و سیاست نرمش ظرف مدت کمی جای خود را به خشونت سپرد. ظرف کمتر از دو هفته از عمر دولت آشتی ملی، در تهران و 12 شهر بزرگ ایران حکومت نظامی اعلام گردید. تصمیم شاه به اعلام حکومت نظامی و کشتار 17 شهریور تهران، با هدایت کارتر و برژینسکی اتخاذ شد. بنا به روایت ارتشبد حسین فردوست، 2 روز پیش از حکومت نظامی (17 شهریور 1357) اردشیر زاهدی سفير شاه با پیام حمايت كامل کارتر از اقدامات سركوبگرانه شاه به تهران آمد و محمدرضا پهلوی پس از دریافت پیام، جلسه ای با شرکت سولیوان (سفیر آمریکا) زاهدی و ارتشبد اویسی و شریف امامی تشکیل داد. در این جلسه که با پیام‏هاي تلفنی برژینسکی تقویت مي‏شد، تصمیم سركوب خونين تظاهرات و اعلام حکومت نظامی اتخاذ شد.
سایرونس پرام، خبرنگار خارجی، در مورد حادثة 17 شهریور می‌نویسد: «ابتدا خاك اره‌های آغشته به بنزین را آتش زدند  آنگاه آتش مسلسل را گشودند. بی‌خبر، بی‌امان و از همه سو، از زمین و از هوا، همه راه‌های گریز و همه كوچه‌های فرعی را با تانك و زره‌پوش مسدود كردند تا كسی را توان گریختن نباشد. هدف نه پراكنده كردن مردم بود و نه مرعوب ساختن، همه گلوله‌ها به قصد كشتن شلیك می‌شد. هنوز روز به نیمه نرسیده بود كه هزاران تن در خون خود غلتیدند».
اخبار و عكس‏هاي كشتار بیرحمانه و وحشیانه 17 شهریور جهان را تكان داد. امام خمینی(رحمت الله علیه) در سه اعلامیة پیاپی به تجلیل از مردم پرداخت و همراه با تسليت، و نويد دادن شادي پيروزي آينده و جبران اين غم جانكاه، چنين نوشت: «ای كاش خمینی در میان شما بود و در كنار شما در جبهه دفاع برای خدای تعالی كشته می‌شد  ما به دنبال فداكاری‌ها و عزای سراسری، منتظر شادی هستیم».
بعد از گسترش انزجار و خشم عمومي مردم از فاجعة خونين 17 شهریور، شاه در یک اقدام انفعالی، که حاکی از عقب نشینی سریع بود، هویدا را به عنوان مسئول فسادها و جنايات 13 ساله اخیر، در 18 شهریور57، از پست وزارت دربار برکنار کرد، و چندی بعد در 17 آبان 1357 دستور بازداشت وي را صادر كرد تا او را قرباني خويش سازد و مردم را آرام نمايد. او همچنین در دوم مهر ماه حزب رستاخیز را نيز منحل کرد.
اما اشتباه بزرگ دیگر دولت شریف امامی و شخص شاه در آوردن فشار بر رژیم عراق به منظور اخراج رهبر انقلاب از آن کشور به فرانسه بود. عرصة وسیعتری برای تبیین هدفها و بازگو کردن شرایط و فشارهای داخلی ایران و معرفی نهضت به افکار عمومی در سطح بین المللی، در فرانسه بوجود آمد. جالب آن است که دولت فرانسه با اصرار شاه و استدلال وی مبنی بر لزوم دور شدن رهبر مبارزه از اطراف مرزهای ایران، با حضور امام در فرانسه در تاریخ 13/7/57 موافقت نمود. با اخراج امام از عراق و استقرار رهبری انقلاب در نوفل لوشاتو پاریس، ابعاد جهانی انقلاب اسلامي توسعه بيشتري پیدا كرد. مکان جدید استقرار امام، از نظر تبلیغات سیاسی و مذهبی، موقعیتی به مراتب بهتر از عراق داشت. حضور خبرنگاران بين‏المللي، و امكانات رسانه‏اي فرانسه در مقایسه با عراق این امکان را برای نهضت فراهم ساخت که چهره جهانی و بین المللی پیدا کند. این هجرت، و امکان فعالیت بیشتر رهبران انقلاب، سرعت یافتن مبارزه و توسعه هر چه بیشتر دامنه آن را در پی داشت.
رهبری امام و شکست رژیم شاه
امام خميني در رهبری انقلاب با تبیین روشن اهداف و مسير انقلاب، روش مبارزه و ترسیم آرمان جامعه اسلامی، و برخورداري از ويژگي هاي: خداباوري و ايمان مداري، شجاعت و از خودگذشتگي، اخلاص و صداقت، عشق و اعتماد به مردم، اصول‏گرایی، مبارزه مسالمت‏آميز و رويكرد فرهنگي، استفاده هوشمندانه از فرصتها، تصمیمات و مواضع قاطعانه و به موقع، و مدارا و جذب بدنة كاركنان اداري و نظامي حكومت به جريان انقلاب، توانست سركوبگري و مقابله آمريكا و رژيم شاه را خنثي سازد.
تأکید مکرر امام بر شخص شاه به عنوان منشاء همه فسادها و ظلم‏ها و لزوم بركناري سلسله پهلوی و نفي نظام سلطنتي، از جانب امام به عنوان هدف اصلي مرحله سلبي مبارزات ملت تعیین شد. علی رغم همراهی جریانات چپ‏گرا و ملی‏گرا و لیبرال‏مآب با برخي مقاطع مبارزات، آنها در سطح مبارزه و همچنین در هدف‏گیری انقلاب با دیدگاههای حضرت امام دارای اختلاف نظر اساسي بودند. از نظر ليبرال‏ها سطح مبارزه محدود به استبداد سياسي رژیم بود، و مطالبة رفرم و اصلاحات براي تحقق دموكراسي در چارچوب سلطنت مشروطه سقف آرمان ممكن و مطلوب آنان بود. در حالیکه امام، ديكتاتوري پهلوي را ملازم و پيوسته به استعمار امريكايي مي‏دانست و نظام وابسته سلطنتي را از اساس نفي مي‏كرد.
همچنين از نظر امام، شيوة انقلاب اسلامي ايران، مبتني بر استمرار حضور میلیونی مردم در مساجد و اعتصابات و راهپیمایی‏ها با شعارهای دینی و انقلابی، و مقاومت مسالمت‏آميز در برابر سركوبگري نظامي رژيم شاه، بود. در واقع همان‏گونه كه در شعارهاي مردم نيز تجلي كرد استراتژي امام خميني، گل در برابر گلوله بود. این روش از جانب گروههای ماركسيست و چپ گرا مردود بود، زیرا از نظر آنها مبارزه مسلحانه تنها راه انقلاب بود.
پس از شكست دولت آشتي ملي، دولت نظامي ارتشبد ازهاري بر روي كار آمد اما پیام رادیو تلویزیونی شاه که همزمان با تشکیل دولت نظامی پخش شد، مغایر با نمايش قدرت رژيم، بار ديگر ضعف و انفعال شاه را نشان داد. وي در پيام فريبكارانه خود در مورخ 15/8/57، اقرار کرد که ملت ایران از ظلم و ستم و فساد خشمگین شده و بپا خاسته است. او که آشكارا سعی داشت با این پیام، خود و سلطنتش را نجات بخشد گفت: «بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند می‏خورم و متعهد می‏شوم که خطاهای گذشته و بی‏قانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشود، بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد. من نیز پیام انقلاب ملت ایران شنیدم. تضمین مي‏کنم که حکومت در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و ارادة ملی و بدور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود.». این پیام، آخرین نفس شاه و اولین نشانة پیروزی ملت محسوب شد. با خودباختگی و ترس شاه، از پیش معلوم بود که دولت نظامی نیز کاری از پیش نخواهد برد.
یک ماه از عمر این دولت سپری شده بود که ماه محرم فرا رسید. بی‌توجهی به زمان روی کار آمدن دولت نظامی و کاربرد روش سرکوب مجدد در ايام محرم، عامل دیگری بود که اوضاع درهم ریخته را براي رژيم شاه پيچيده تر مي‏ساخت، زیرا عزاداري امام حسين(ع) در ماههای محرم و صفر، اوج نمایش نفی ظلم و ستم بود که با پيام و روح انقلاب اسلامي مردم عجين گردیده، و دامنه و ابعاد آن را مضاعف مي‏نمود. این موضوع حياتي و سرنوشت ساز در نظر آمریکایی‏ها و مقامات داخلی مغفول مانده بود.
امام محرم را «ماه پيروزي خون بر شمشير» ناميد و در پیام مورخ 1/9/57 به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم همگان را دعوت به پذیرش شهادت و تأسی به اولیاء دین کرد و اينگونه مجدداً برخط مشي مقاومت انقلابي تأكيد نمود:«ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد، ماهی كه به نسل‌ها در طول تاریخ راه پیروزی بر سر نیزه را ‌آموخت  بپاخیزید اگر کیان اسلام را در خطر دیدید، فداکاری کنید و خون نثار کنید  بر عموم ملت بپاخاسته است كه با قدرت، مخالفت خود را با شاه گسترش و ادامه دهند و او را از سلطة خطرناكش به پایین كشند.»
مردم مسلمان ایران به پیروی از رهبری انقلاب از شب اول محرم به پشت بام‌ها رفته و با ندای الله‌اكبر مبارزه را به شكل جدیدی شروع كردند. این تظاهرات به همراه راهپیمایی‌ها هر روز و هر شب ادامه داشت، در شرايطي كه حكومت نظامی رژیم نیز هر روز تعدادی از تظاهركنندگان را به خاك و خون می‌كشید. شورانگیزترین مراسم و تظاهرات علیه رژیم در روزهای تاسوعا و عاشورا به وقوع پیوست. در این دو روز به طور همزمان سراسر ایران به خروش علیه شاه تبدیل شد. در تهران نیز سیل جمعیت ميليوني در كمال نظم و انضباط بی‌سابقه به طرف میدان آزادی به راه افتاد. فریاد‌های كوبنده میلیون‌ها تظاهركننده كه خواستار برچیده شدن رژیم سلطنتی و برقراری حكومت اسلامی بودند، پایه‌های رژیم را به لرزه در آورد و دنیا را به حیرت واداشت. امام خمینی (رحمت الله علیه) در اعلامیه‌ای ضمن رفراندوم ناميدن حركت میلیونی مردم در روزهای تاسوعا و عاشورا فرمودند: «من همزمان با راهپیمایی بزرگ شما در پیامی به سران دولت‌ها اعلام نمودم كه رفراندوم این دو روز برای هیچ كس ابهامی نگذاشت كه ملت شاه را نمی‌خواهد و عدم رسمیت او را با اكثریت قاطع قریب به اتفاق اعلام كرد.»
به دنبال تظاهرات میلیونی مردم ایران در این دو روز، روحیه شاه و طرفداران او به شدت تضعیف شد. تظاهرات مكرر روزانه مردم ایران، اعتصابات پی در پی وزارت‌خانه‌ها، مطبوعات، فرهنگیان، كارخانجات و به ویژه اعتصابات شركت نفت كه در موقعیت حساس، رژیم را از لحاظ مالی در تنگنا قرار داده بود و تعطیلی طولانی بازارها و به ویژه بازار تهران و . امید دربار پهلوی را به یأس تبدیل كرد.
اوج گيري وحدت و شور انقلابي مردم در هيئات و تجمعات محرم، و تظاهرات شبانه مردم بر بالاي بام‏هاي خانه‏هاي خود و غريو يكباره فريادهاي الله اكبر در سياهي شب‏هاي حكومت نظامي در شهرهاي مختلف، به گسترش امواج انقلاب انجاميد و حضور ميليوني و اعجاب انگيز مردم در راهپيمايي‏هاي منظم و سازمان يافتة تاسوعا و عاشوراي 57 در شكست نهايي طرح حفظ شاه بر تخت سلطنت، تأثير اساسي داشت.
ویلیام شوکراس مي‏نويسد: «تا چند ماه پیش شاه واقعاً گمان مي‏کرد نزد ملت ایران محبوبیت دارد. شاید این بدان معنی بود که او تبلیغات یعنی دروغ‏ها و چاپلوسی‏های کسانی را که احاطه‏اش کرده بودند را باور کرده بود . با این همه به این موضوع اعتقاد کامل داشت، ولی در دوازده ماه آخر یک روحانی سالخوردة تبعیدی که شاه نسبت به او احساس حقارت داشت، خشم ملت را علیه او بر انگیخته بود. ناگهان مردم از هر اقدامی که او طی 37 سال سلطنتش کرده بود ابراز تنفر و بیزاری نمودند. برای او امکان نداشت که این مطلب را بفهمد.» (آخرین سفرشاه، ص14)
در تداوم مبارزات مردم و در آستانه فروپاشي كامل رژيم شاه، امام با انتشار برنامة سیاسی خود به تشکیل شورای انقلاب و اعلام طرح برقراري دولت موقت مبادرت ورزید. سرعت تصمیمات و اقدامات امام، آمريكايي‏ها و بقاياي حكومت شاه را چند گام به عقب راند و در انفعال کامل قرار داد. امام در پیام 22 دی ماه 57 رئوس برنامه‏هاي سیاسی خود را که مرحله به مرحله مي‏بایستی اجرا گردد اعلام نمود: 1- تشکیل شورای انقلاب اسلامی با مأموریت مطالعه و بررسی شرایط تأسیس دولت انتقالی و فراهم ساختن مقدمات اولیة آن. 2- وظایف دولت موقت: تشکیل مجلس موسسان به منظور تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی و انجام انتخابات بر اساس مصوبات مجلس موسسان و قانون اساسی جدید و انتقال قدرت به منتخبین جدید مردم.
دومین فرار محمدرضا
آمريكا براي مقابله با انقلاب اسلامي مردم در سیاست جدید سعی داشت با طرح تبدیل نظام شاهنشاهی به جمهوری سكولار، توسط شاهپور بختیار و عناصر ملی‏گرا و وعدة دگرگونی اساسی در ساختار اداره کشور، بر موج انقلاب سوار شود.
در پرتو لطف الهي و قاطعيت و هشياري امام در رهبري، و مقاومت و وفاداري مردم در تداوم انقلاب، و بي‏نتيجه بودن سركوب خونين ملت ايران و ازهم پاشيدگي شيرازة حكومت سلطنتي، شاه براي حفظ اصل سلطنت در خانوادة خود وبه دستور آمريكايي‏ها و انگليسي‏ها در شرايطي كه خود و اطرافيانش به شدت از خشم مردم در بيم و هراس بودند، مانند پدرش رضا شاه فرار را بر قرار ترجيح داد.
سولیوان آخرين سفیر آمریکا در رژيم پهلوي مي‏نويسد: «  تغییرات سرعت و شتاب بیشتری گرفته بود.کابینه بختیار تشکیل شده بود و مقدمات امر برای انتقال قدرت فراهم گشته بود. در همین ایام پیامی از واشنگتن در یافت داشتم مبنی براینکه در اولین فرصت شاه را ملاقات کنم و به او بگویم، دولت آمریکا مصلحت شخص شاه و مصلحت کلی کشور را در این مي‏بیند که هر چه زودتر کشور را ترک گوید. من تا آنجا که می‏توانستم با لحن ملایم و مهربان مضمون این پیام را به شاه ابلاغ کردم و او پس از اتمام حرف‏های من با لحن کم و بیش ملتمسانه‏ای گفت: «خیلي خوب، کجا باید باید بروم؟» در پاسخ گفتم: «دستوری در این خصوص در یافت نکرده‏ام   آیا میل دارید برای ارسال دعوتنامه از آمریکا اقدام کنم و تر تیب مسافرت شما را به آمریکا بدهم؟» شاه یک مرتبه از جای خود حرکت کرد و با هیجانی شبیه رفتار یک پسربچه کوچک گفت: « اوه  شما این کار را برای من مي‏کنید؟»  در ملاقات من و هویزر در12ژانویه با شاه در واقع این خود او بود که بیشتر به موضوع مسافرت خود علاقه داشت واز گفت وگو درباب مسائل دیگر طفره مي‏رفت.» (مأموریت در ایران، صفحات 163-164)
بعد از نخست وزيري بختيار و تشكيل شوراي سلطنت، شاه در دومين فرار خود، در بیست‌وششم دی 1357با چشمان هراسان و اشكبار از ترك مزاياي سلطنت، برای همیشه از كشور خارج‌ شد و مردم با شادی بسیار، خروج او را جشن‌گرفتند.
جعفر دانيالى عكاس روزنامه اطلاعات از معدود كسانى كه از آخرين لحظات حضور شاه در ايران عكس گرفته است، خاطرات آن روزها را چنين بيان كرده است:
«در روز ۲۶ دى سال۱۳۵۷ يادم هست كه براى اولين بار، اين شاه بود كه منتظر كسى مى ماند تا بيايد، چون هميشه، ديگران بودند كه ساعت‏ها منتظر او مى ماندند. آن روز بختيار به مجلس رفته بود تا رأى اعتماد بگيرد. نكتة دوم اين بود كه آن روز براى اولين بار خبرنگارهاى خارجى را راه ندادند . هفت، هشت نفر بيشتر نبوديم كه رفتيم داخل. از خبرنگاران خارجى، هيچ كس نبود  چون حال شاه خوب نبود و نمى توانست جواب سؤالات شان را بدهد. شاه داشت با مرتضى لطفى از تلويزيون مصاحبه مى كرد كه بختيار آمد. او كه مصاحبه اش را تمام كرد، شاه راه افتاد كه از پله هاى هواپيما بالا برود. من با عجله فيلم دوربينم را عوض كردم و خودم را رساندم كنار پله ها. يك دستم را به نرده‏ها گرفتم و خودم را بالا كشيدم و با دست ديگرم، دوربين را نگه داشتم و آخرين عكس شاه را در ايران از او گرفتم.
اين اولين بارى بود كه من صداى نالة شاه را با گوش خودم شنيدم . پايش را نمى توانست بلند كند و از پله‏ها بالا برود. من به نرده آويزان شده بودم و او دستش را به لبه نرده گرفته بود و خودش را به زور مى كشيد.   نگاهش پر از اندوه و استيصال بود. فرح با او فرق داشت. انگار عجله داشت كه زودتر بروند و از شر مخمصه اى كه توى آن افتاده بودند، خلاص شوند، ولى شاه انگار خوب مى‏دانست كه در اين رفتن، برگشتنى وجود ندارد.
  موقعى كه از نرده‏ها آويزان بودم، بخشى از كابين داخل هواپيما را مى‏ديدم. بختيار در مقابل شاه ايستاده بود و اشك مى‏ريخت » (روزنامه ايران، چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۶، ص12)
فرار و مرگ در ديار بيگانه
پادشاه فراري در اولين مرحله از آوارگي بدون بازگشت خود در حالي كه هنوز ظاهراً و رسماً سلطان ايران محسوب مي‏شد، وارد آسوان مصر شد و به هنگام ورود به مصر مورد استقبال رسمي و تشريفاتي انورسادات، اولين رئيس‌جمهور عربي هم پيمان با رژيم اشغالگر قدس، قرار گرفت.
شاه پس از يك هفته اختفا در هتلي در يك جزيرة مصنوعي در وسط رود نيل، در دوم بهمن 1357 به مراكش رفت. گرچه شاه به دعوت پادشاه مراكش به آن كشور رفت ولي در «رباط» از آن تشريفات رسمي كه در مصر به عمل آمد خبري نبود. ملك حسن پس از ديداري كوتاه و رسمي با شاه، وي را به كاخي در حومة پايتخت انتقال داد. بعد از 67 روز در حالي كه سلطنت پهلوي رسماً در ايران منقرض شده بود و در طول اين مدت اكثر درباريان و اطرافيان شاه به تدريج او را رها كرده و رهسپار اروپا و امريكا شده بودند، اينك شاه مخلوع كه درسومين فرار بزرگ پهلوي‏ها از كشور به همراه سومين همسرش فرح، تنها مانده بود، به همراه جمعي از خدمه باقي مانده مجبور به ترك مراكش گشت.
شاه تصميم داشت رهسپار آمريكا شود اما مقامات آمريكائي در آن زمان به دليل اوجگيري بحران سياسي در روابط تهران و واشنگتن، پذيرائي از وي را به ضرر خويش مي‏دانستند و منتظر تحكيم قدرت عوامل نفوذي امريكا در دولت موقت پس از انقلاب بودند.
شاه سابق در شرايطي كه نتوانسته بود كشوري را به عنوان پناهگاه بيابد، به پيشنهاد دوستان امريكايي خود، راكفلر و كيسينجر، مجبور شد به جزاير«باهاما» در آمريكاي مركزي، برود. اين سفر با هواپيماي اختصاصي پادشاه مراكش صورت گرفت. در فرودگاه باهاما هيچ يك از مقامات دولتي حضور نيافتند. شاه آواره، همسرش و يك پيش‌خدمت به يكي از جزاير و بقية همراهان به جزيره‏اي ديگر برده شدند. در طول70 روز اختفا، به شاه مخلوع اجازه خروج از جزيره داده نشد.
شاه سابق كه اينك رسماً تحت تعقيب نظام مردمي جمهوري اسلامي ايران بود تا براي جناياتش در طول 37 سال سلطنت محاكمه و مجازات شود، با يك هواپيماي كرايه‌اي از باهاما راهي مكزيك شد و درحومه مكزيكوسيتي در يك ويلاي به شدت محافظت شده، به مدت مدت 4 ماه مخفي گشت.
در شرايطي كه آمريكايي‏ها مي‏پنداشتند با تثبيت قدرت دولت موقت ليبرال، خطري جدي و فوري منافع آنان را تهديد نخواهد كرد و دوستان امريكا در دولت موقت مراقب واكنش‏هاي احتمالي خواهند بود و شرايط را كنترل خواهندكرد، اعلام شد كه دولت كارتر با سفر شاه جنايتكار و تحت تعقيب ملت ايران به امريكا، به خاطر مقاصد بشردوستانه و صرفاً با هدف معالجه بيماري‏اش موافقت كرده است.
در شرايطي كه در ايران، خاطره شوم سفر اول شاه در مرداد 32 و بازگرداندن وي توسط امريكا و انگليس زنده شده بود، در 30 مهر1358، شاه مخلوع بيمار در بيمارستان نيويورك بستري شد.
كمتر از دو هفته پس از ورود شاه به نيويورك، در اعتراض به تداوم حمايت امريكا از شاه مخلوع جنايتكار و براي جلوگيري از تكرار واقعة مشابه كودتاي 28مرداد 32، سفارت آمريكا در تهران با يك حركت مردمي خودجوش به تصرف دانشجويان مسلمان پيرو خط امام در آمد و دولت بازرگان به همراه دوستان نفوذي امريكا در اولين دولت پس از انقلاب، سقوط كرد.
در آن زمان هنوز سفير جديد امريكا به دولت ايران معرفي نشده بود و وضعيت حقوقي سفارت در حالت تعليق قرار داشت، و مي‏توان گفت كه در واقع از نظر حقوق بين الملل، سفارت آمريكا در نظام جديد جمهوري اسلامي رسميت قانوني نداشت. از سوي ديگر مداخلات غيرقانوني جاسوسان امريكايي در پوشش اعضاي سفارت در امور ايران انقلابي، و دست داشتن آنان در توطئه‏هاي آشوبگرانه و تجزيه‏طلبانه در ايران، به شدت فضاي افكار عمومي را عليه سفارت آمريكا برانگيخته بود. سفارت آمريكا پس از كشف اسناد محرمانه جاسوسي و مداخلات غيرقانوني اعضاي آن در امور داخلي ايران توسط دانشجويان و مردم «لانة جاسوسي آمريكا» ناميده شد.
دانشجويان كه ابتدا فقط در ساختمان سفارت قصد تحصن اعتراضي داشتند، استدلال مي‏كردند كه شاه جنايتكار تحت تعقيب ملت ايران است و امريكا به دروغ و به بهانة معالجه وي را تحت حمايت خود گرفته تا دوباره در فرصت مناسب عليه ملت ايران اقدام كند و سلطنت پهلوي را مانند 28 مرداد 32 باز گرداند. آنان اعلام كردند كه از 28 مرداد به بعد به مدت 25 سال ملت ايران گروگان دولت امريكا بوده است و شاه به پشتوانه امريكايي‏ها جنايات خود را انجام داده است، و حال ملت ايران تعدادي از عوامل امريكا را به گروگان گرفته است تا با مجبور ساختن امريكا به تحويل شاه جنايتكار، از گروگانگيري خونين و دوبارة ملت ايران جلوگيري نمايند.
در شرايطي كه اوضاع روز به روز براي امريكايي‏ها وخيم‏تر مي‏شد و هر لحظه توسط ملتي كه ده‏ها سال تحت سلطه اش بود، به تحقير و ذلت كشيده مي‏شد، شاه مخلوع 54 روز بعد از بستري بودن در بيمارستان نيويورك، با يك هواپيماي نيروي هوائي آمريكا به تگزاس برده شد. ابتدا به مكاني كه بعداً معلوم شد، تيمارستاني براي نگهداري بيماران رواني بود، برده شد و پس از چند ساعت به آپارتماني در پايگاه نظامي«لك لند» انتقال يافت.
مقامات آمريكائي به دليل عواقب ناشي از تسخير لانه جاسوسي آمريكا در تهران، شاه مخلوع را در 24 آذر 1358با هواپيماي نيروي هوائي آمريكا به پاناما در آمريكاي مركزي بردند و وي را در يك پايگاه در جزيره‌اي به نام «كونتادورا» مخفي ساختند. عمر توريخوس حاكم نظامي پاناما پس از ملاقات با شاه درمانده و آواره، به يكي از مشاورينش گفت: «شاه مانند پرتقالي است كه تا آخرين قطره آبش را گرفته‌اند و تفاله‌اش حتي به درد غذاي خوكها هم نمي‌خورد. اين سرانجام كسي است كه كشورهاي بزرگ او را چلانده‌‌اند، شيره‌اش را كشيده‌اند و تفاله‌اش را دور انداخته‌‌اند.» (آخرين سفر شاه، ص 414)
شاه و ملكة مخلوع پس از 100 روز اختفا در پاناما، هراسان از احتمال استرداد به دولت ايران به دعوت مجدد انور سادات، روز سوم فروردين 1359 به قاهره گريختند. اين بار نيز در فرودگاه مصر استقبال رسمي نمايشي و مضحكي از شاه سابق به عمل آمد و چند روز بعد نيز به وي پناهندگي سياسي داده شد.
شاه سابق در آخرين مصاحبه قبل از مرگش در مصر، در خرداد 1359 با «كاترين گراهام» مدير مؤسسه واشنگتن پست، از بي‌اعتنايي رهبران دولتهاي مختلف جهان كه در دوران آوارگي‏اش مايل به پذيرفتن وي در كشورهايشان نبودند، از فرصت‌طلبي دولتمردان آمريكائي و انگليسي، و از اينكه در برابر انقلاب ايران دست به كشتار بيشتر و بي‌رحمانه تر نزد، اظهار تاسف كرد.
محمدرضا پهلوي، شاه جنايتكار ومخلوع كه از بيم مجازات توسط ملت ايران از 26 دي1357 تا تابستان 1359به فراري طولاني دست زده بود و از اين كشور به آن كشور مي‏گريخت و تابعيت آمريكايي اش نيز ديگر برايش سودي نداشت، چهار ماه پس از سفر دوم خود به مصر نتوانست از دست اجل بگريزد و مرگ به سراغش آمد تا مكافات جناياتش را در محكمة عدل الهي ببيند. با مرگ كسي كه دستش به خون هزاران تن از مردم ايران آغشته بود، هزاران كودك را يتيم و هزاران زن را بدون همسر و هزاران مادر را داغدار فرزند خود ساخته و كاشانة زندگيشان را ويران نموده بود، ده‏ها ميليون ايراني رهيده از مظالم و جناياتش، دوباره شادمان شدند. شادي زمستان 57 از فرار شاه جنايتكار، در تابستان 59 با بسته شدن پرونده زندگي شوم و سياه وي تكميل شد.
ترس و فرار در خانواده پهلوي
اسناد تاریخی نشان مي‏دهند که وجود جُبن و ترس در روحیة هر دو پادشاه پهلوی، یعنی رضاخان و محمدرضاشاه یک واقعیت بوده است که روشن‏ترین نمود آن در ماجرای فرار رضاشاه در شهریور 1320 و دو فرار محمدرضا شاه در 1332 و 1357 ظهور یافت.
حال آنکه در برخی منابع و افواه عامه قلدر بودن رضاخان، گاهی به شجاعت تعبیر شده است. درخصوص شجاعت و تهور رضاشاه حرفهای زیادی گفته شده است، اما تعمق در رویدادها، خاطرات، اسناد و  خلاف این مدعا را به اثبات می‌رساند. درواقع باید گفت، اغلب در ارتباط با رضاخان، استبداد و خودرأیی و زورگویی به زیردستان و ضعفا، به اشتباه شجاعت تلقی شده است.
سیدضیاءالدین طباطبایی، رئیس‌الوزرای كودتای انگلیسی سوم اسفند 1299، در باره روحیات رضاخان در شب کودتا به فرماندهی نظامی وی، چنین گفته است: «بیست‌هزار تومان پول نقد در میان قزاقها ـ كه زیر امر رضاخان بودند ـ قسمت شد. دوهزار تومان به خود رضاخان دادم؛ زیرا در بین راه حس كردم در سرعت حركت متأنی است و تردید دارد. شب سوم اسفند كه در مهرآباد بودیم، از طرف شاه و دولت عده‌ای برای ملاقات فرمانده قزاقها آمدند  رضاخان خود را باخته، تسلیم شده بود  امر كردم حضرات را توقیف كردند. رضاخان همه‌جا همراه من بود، ولی متزلزل و مردّد بود و من به او امر می‌دادم و او را با خود به هر طرف می‌كشیدم كه بیا برویم » (تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج1، ص114) تاج‌الملوك، همسر رضاخان، نیز می‌گوید: «رضا دشمن زیاد داشت. رضا همیشه از این‌كه یك روز مورد حمله و تهاجم قرار گیرد، در وحشت بود و ما همیشه در نگرانی به سر می‌بردیم.» (خاطرات تاج‌الملوك، ص87)
ارتشبد فردوست ـ شاهد عینی ماجرا ـ می‌گوید: «به محض وقوع حوادث شهریور1320، رضاخان دیگر آن رضاخان   قبلی  نبود.   كارهای ضد و نقیض انجام می‌داد. در ظرف چند روز، وضع ظاهری و جسمانی او به‌شدت خراب شد؛ به‌نحوی‌كه چشمگیر بود. با سرعت خود را به بندر عباس رسانید و با یك كشتی انگلیسی، ایران را ترك كرد  پس از اطلاع از ورود ارتشهای متفقین به ایران، رضاخان، آن مرد پرقدرت، یكباره فروریخت و به فردی ضعیف و غیرمصمم تبدیل شد و در ظرف چند روز قیافه و اندامش آشكارا پیرتر و فرسوده‌تر گردید » (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1، صفحات 72، 89 و 97)
محمدرضا همانند پدرش رضاشاه، با صلاحدید و حمایت قوی انگلیس به سلطنت رسید با این تفاوت که امریکا به عنوان قدرت پیروز جنگ جهانی دوم و شوروی متحد وی نیز با تداوم سلطنت پهلوی موافقت کرده بودند و در این میان امریکا در آیندة رژیم پهلوی برای خود آشکارا حق و سهم ویژه قائل بود.
در بیست‌وپنجم مرداد 1332 پس از شكست مرحلة اول كودتا، شاه كه برای در امان ‌ماندن از عواقب شكست عملیات، از چند روز قبل در رامسر به سر می‌برد، صبح زود ساعت چهار صبح، همراه همسر دومش ثریا، اقدام به فرار از ایران کرد. شتاب و دستپاچگی شاه در هنگام فرار به حدی بود كه او حتی نتوانست لباسش را مرتب كند؛ چنانكه حتی جوراب نیز به پا نداشت. سی.‌ام. وودهاوس، مقام امنیتی بلندپایه اینتلیجنس ‌سرویس انگلستان و طرف انگلیسی در طراحی كودتای امریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد می‌نویسد: «در طرح كودتا، فرار شاه از ایران پیش‌بینی نشده بود اما خود محمدرضا اصرار كرد برنامه فرار از ایران در صورت شكست، به طرح اضافه شود.» (شرح عملیات چكمه، ص84)
شاه، به‌خاطر ترس از افراد قدرتمند، همانگونه که از قوام و مصدق مي‏ترسید، حتی از سپهبد فضل‌الله زاهدی، عامل داخلی كودتا و مجری بازگرداندنش به سلطنت نیز بیم داشت و در اولین فرصت او را كنار گذاشت. ثریا اسفندیاری، زن دوم شاه که در زمان کودتا ملکه ایران محسوب مي‏شد، می‌نویسد: «شاه روزی برابر من ایستاد و گفت: زاهدی دارد زیاد مزاحم می‌شود، باید شر او را كند. بهت‌زده از خود پرسیدم: چگونه او این تصمیم را می‌گیرد؟ او كه همه چیزش را مدیون زاهدی است. درهمین ‌وقت، مستخدمی حضور سپهبد زاهدی را اعلام داشت. محمدرضا وی را به گرمی پذیرفت و در هنگام ناهار به زاهدی گفت: آقای سپهبد زاهدی، از شما به‌خاطر آنچه برای من و ایران انجام داده‌اید متشكرم و می‌اندیشم كه وظیفه اداره امور مملكت برای شما كمی سنگین شده و خسته‌تان كرده است، بد نیست چندی برای استراحت به سوئیس بروید و به شما توصیه می‌كنم هرچه ‌زودتر اقدام به این كار كنید. زاهدی رنگ ‌پریده و غافلگیرشده، ساكت ماند. شاه گفت: برای شما یك پست سفیر فوق‌العاده در ژنو در نظر گرفته شده است، یك ویلای زیبا و حقوق و مزایای كافی هم به شما داده خواهد شد  شاه از نفوذ زیاد زاهدی در ارتش بیم داشت؛ چراكه می‌ترسید مثل كاری كه جمال عبدالناصر در مصر انجام داد، زاهدی هم تاج و تخت او را سرنگون سازد و این چیزی نبود جز یك بیماری دائم ترس از آسیب دیگران.» (كاخ تنهایی، صفحات 303 ـ 300)
ارتشبد فردوست، در مورد قیام پانزدهم خرداد 1342 و واهمة شدید محمدرضا شاه از آن، می‌نویسد: «  تظاهرات پانزدهم خرداد 1342 كاملا سازمان‌ نیافته و از پیش تدارك نشده بود و به‌همین‌دلیل ساواك از قبل اطلاعی درباره آن نداشت. اگر تظاهرات از قبل تدارك می‌شد و دو موضوع در آن رعایت می‌گردید، بدون هیچ تردید به سقوط محمدرضا می‌انجامید: اگر تظاهركنندگان در حد یك گردان موتوریزه مسلح بودند و یا اگر یك گردان موتوریزه از ارتش به آنها می‌پیوست و با حدود پنجاه هزار نفر جمعیت به سمت سعدآباد حركت می‌كردند، بدون تردید زمانی‌كه این جمعیت به حوالی قلهك می‌رسید، محمدرضا با هلی‌كوپتر به فرودگاه می‌رفت. با رفتن او، گارد در مقابل مردم تسلیم می‌شد و با این اطلاع، محمدرضا با هواپیما ایران را ترك می‌كرد.» (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1، صفحات 514ـ513)
داریوش همایون، وزیر اطلاعات شاه و داماد سپهبد زاهدی، در باره ترس شاه از تظاهرات مردم در سال57 می‌گوید: «تظاهراتی كه بر ضد شاه شد، در آغاز برایش باوركردنی نبود. وقتی مسلم شد، به‌كلی رها كرد و ترجیح می‌داد اصلا در مملكت نباشد و شاید از حدود هفت‌هشت‌ماه پیش از انقلاب بود كه درصدد رفتن از ایران بود. من اطلاع شخصی دارم كه به نزدیكانش گفته بود كه زندگی در اروپا بسیار هم خوش خواهد گذشت.»
احسان نراقي در مصاحبه ای مي‏گوید: «يه روزي من مي‌رفتم پيش شاه، برخوردم به پاكروان   رییس اسبق ساواک ، آدم روشن و واردي بود، دست منو گرفت گفت مي‌روي پيش شاه؟ گفتم آره، گفت نذارين بره‌ها، اين آدم ترسوئيه در مي‌ره‌ها، نذارين بره، اين بايد بمونه تا   اوضاع را  درست كنه.»
علي اميني از نخست وزیران قبلی، نيز در گفتگو یی بر ترس و خودباختگي شاه در مواقع بحراني تاكيد مي‌ورزد: « واقعاً ضعف كاراكتر   شخصيت  داشت، يه آدمي بود   به محض اينكه به يه مشكلي بر مي‌خورد، خودشو مي‌باخت، كما اين كه در همون سالهاي مصدق و اين ترتيبات خودشو باخت و بعد فرار كرد. در اين روزهاي آخر هم واقعاً ناخوش هم بود، خودشو باخت.»
در زمینه لحظه‌شماری شاه برای فرار از ایران،آنتونی پارسونز، آخرین سفیر انگلستان در دربار پهلوی، نقل می‌كند که در ملاقاتی «شاه به وی گفت: اگر به میل خودم بود، تا ده‌ دقیقه دیگر ایران را ترك می‌كردم.» (آخرین سفر شاه، ص25)
شاه، زمانی‌كه بر اثر وقوع انقلاب مردم ایران، از کشور فرار كرده و در مصر به سر می‌برد، هنوز باور نداشت که قدرت مردم او را از تخت خون‏آلود سلطنتش به زیر کشیده است و همچنان منشاء امور و تدبیر اوضاع را در امریکا و انگلیس مي‏دانست. وی به سادات گفت: «تاریخ مصرف من به سر آمده بود؛ لذا امریكایی‏ها و پسرعموی انگلیسی‌شان، مرا مثل یك دستمال مصرف‌شده دور انداختند.»
ناتواني«سيا» از درك تحولات ايران
سرویس‏هاي اطلاعاتی و موسسات تحقیقاتی آمریکایی با اتکاء به تصور خود از ثبات داخلی و سرکوب کلیه جریانهای مخالف توسط شاه، درک واقع بینانه‏ای از شرایط ايران نداشتند از این رو شروع مرحلة نوين انقلاب اسلامي به رهبري امام در تبعيد، همه را غافلگیر کرد. زیرا دورنماي وقوع اين انقلاب به هیچ وجه برای ساواک و سرویس‏های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس قابل رؤیت نبود.
در تابستان سال 1356 چند گزارش نسبتا جامع از طرف وزارت خارجه آمریکا، سازمان سیا و پنتاگون دربارة اوضاع ایران تهیه شد که همه خوش بینانه و اطمینان بخش بود. در یک گزارش شصت صفحه‏ای زیر عنوان «ایران در دهه 1980» و یک گزارش محرمانه 23 صفحه‏ای تحت عنوان «ایران مابعد شاه» در مورد آينده ايران که از طرف وزارت خارجه و سیا تهیه شده بود، بحرانهای جاری ایران زودگذر تلقی شده و در گزارش سیا آمده بود که «ایران نه فقط در شرایط انقلابی نیست، حتی در شرایط پیش از انقلاب نیز به سر نمی برد».
علاوه بر این، سازمان اطلاعاتی وزارت دفاع آمریکا در همان زمان پیش‏بینی کرد که «شاه فعالانه برای ده سال آینده در رأس قدرت باقی خواهد ماند». این بی‏اطلاعی و عدم تحلیل صحیح از اوضاع با اوج گیری نهضت و حتی تا روزهای پایانی عمر رژیم ادامه یافت. در بحبوحۀ رویدادهای ایران، و همزمان با روی کار آمدن بختیار، کنفرانس گوادلوپ، با حضور سران چهار کشور غربی انگلیس، آلمان، فرانسه و آمریکا تشکیل شد که تحولات ایران یکی از موضوعات مورد بحث بود. در این اجلاس، کارتر در پاسخ به نگرانی ژیکاردستن رئیس جمهوری فرانسه در مورد پایان عمر رژيم شاه و عدم وجود امكان جايگزين مطلوب غرب، اظهار داشت: «هیچ لازم نیست که ما نگران باشیم، برای اینکه نظامی‏ها هستند. آنها هستند که وضع را در دست مي‏گیرند».
يكي از مناقشه‌هاي سياسي ميان دولتمردان آمريكائي در سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، بر سر ناتواني مقامات سازمان اطلاعات مركزي آمريكا «سيا» در پيش‌بيني انقلاب و ارزيابي تحولات ايران بود. اين در حالي است كه بيش از 40 هزار كارشناس، مستشار و عناصر اطلاعاتي آمريكا در آستانه انقلاب و در خلال آن در ايران فعاليت داشتند. علاوه بر اين آمريكا داراي پايگاههاي متعدد استراق سمع و جاسوسي در نقاط مختلف ايران و بويژه در مرزها بود. رژيم شاه ژاندارم آمريكا در خاورميانه بوده و سفارت آمريكا در تهران از بيشترين پرسنل سياسي، اطلاعاتي، امنيتي، نظامي و فرهنگي برخوردار بود. نمايندگان سنا و مقامات كاخ سفيد بيش از ساير منابع تصميم‌گيري از ضعف «سيا» در تحليل رويدادهاي ايران به هنگام شكل‌گيري انقلاب انتقاد مي‌كردند.
در دي ماه 1357 قبل از فرار شاه از كشور و به هنگامي كه منابع سياسي آمريكا از سقوط شاه مطمئن شده بودند، روزنامه واشنگتن پست چاپ آمريكا گزارشي را به نقل از «سيا» منتشر كرد و در آ‌ن به روشني مجادله ميان «سيا» با مقامات سنا را تشريح نمود. سپس روزنامه فايننشال تايمز چاپ لندن خلاصه‌اي از اين گزارش را منتشر كرد. در اين گزارش كه در شماره نهم دي 1357 مجله خواندنيها منعكس گرديد، چنين مي‌خوانيم:
«بعد از اين كه معلوم شد كه بر اثر روابط نزديك سازمان (سيا)ي امريكا با سازمان (ساواك) ايران، سازمان سياي آمريكا نتوانست از احساسات و عقيده مردم اطلاعي صحيح بدست بياورد و به موقع، رئيس جمهور امريكا را مطلع نمايد و اطلاعات سازمان سيا اطلاعاتي نادرست بود كه سازمان (ساواك) ايران در دسترس (سيا) مي‌گذاشت  بلندپايگان (سيا ( در قبال ايراد اعضاي مجلس سناي امريكا مي‌گويند  (ساواك) هم همواره به ما اطمينان مي‌داد كه هيچ نوع خطري،‌ رژيم ايران را تهديد نمي‌نمايد و مخالفت علماي مذهبي ايران را طوري بدون اهميت به شمار مي‌آورد كه آن را برابر با صفر مي‌دانست.
بلند‌پايگان سازمان (سيا) به اعضاي مجلس سناي امريكا گفتند كه ما در سال‌هاي گذشته همواره از پنجاه تا 75 عامل  عضو سیا  در ايران داشتيم كه عمال دائمي ما در آن كشور بودند و علاوه بر آنها، ما گاهي از عمال غير‌دائمي و موقتي نیز استفاده مي‌كرديم.
 با اين كه اعضاي مجلس سناي امريكا با بلند‌پايگان سيا مذاكره كرده‌اند، از توضيح آنها قانع نشدند در نتيجه يك كميسيون از وزارت امور خارجه امريكا با شركت چند تن از سناتورها تشكيل شد تا توضيحات سازمان سياي آمريكا را بشنود و معلوم شود چرا سازمان سيا كه همواره در ايران داراي عده زيادي از عوامل بوده كه كارمندان سيا به شمار مي‌آمده‌اند نتوانست وقايعي را كه امروز در آن كشور اتفاق مي‌افتد پيش‌بيني نمايد».
مأموریت هایزر
خاطرات ژنرال «روبرت ا.داچ هايزر» از جمله منابعي است كه در آن مي‌توان از يك سو نهايت تلاش آمريكا براي مهار نهضت مردم ايران در سال 57 و از سوي ديگر قدرت عظيم انقلاب اسلامي را به نظاره نشست؛ وی با پست معاونت فرماندهي كل ناتو در آخرین هفته‏هاي عمر رژیم پهلوی عازم مأموریت ویژه و محرمانه‏ای به ایران برای نجات رژیم شاه مي‏شود. انتخاب او با سابقه مأموریت‏هاي قبلی به ایران و دارابودن روابط شخصی با شاه و فرماندهان نظامی‏اش و نيز آشنايي وسيعش با مسائل سياسي و نظامي ايران كاملاً حساب شده بود.
هايزر در روز چهاردهم دي‌ماه 1375، به طور پنهاني با رعايت كليه مسائل امنيتي و حفاظتي وارد ايران شد تا به انجام مأموريت خود بپردازد. اما به فاصله اندكي خبر حضور اين ژنرال بلندپايه آمريكايي در ايران، احتمالاً به طور عمدی به مطبوعات خارجی درز ‌پيدا كرد. هايزر تقريباً در آستانۀ سالگرد اوج گیری حركت انقلابي مردم مسلمان ايران (قیام 19دی قم)، و در پی شکست کامل رژیم شاه در سرکوب انقلاب، وارد كشور شد.
گویا شخص محمدرضاشاه نیز پس از صدور فرامین كشتار هزاران نفر، در نهايت به اين نكته پي برده بود كه امكان سركوب اين جنبش ازطرق خشونت‌آميز وجود ندارد و مردم نه تنها از گلوله باكي ندارند بلكه به استقبال شهادت نيز مي‌روند: «  شاه كه گوئي ناگهان به وخامت اوضاع پي برده باشد، با حالتي منفعل و تسليم شده، به سمت من   احسان نراقی  خم شد و گفت: «با اين تظاهركنندگاني كه از مرگ هراسي ندارند، چه كار مي‌توان كرد، حتي انگار، گلوله آنها را جذب مي‌كند.» (از كاخ شاه تا زندان اوين، ص154)
ورود هايزر به تهران تقريباً همزمان با معرفي بختيار به عنوان نخست‌وزير و آماده شدن شاه برای فرار از كشور بود. اين مسئله با توجه به شرايط زمان، پیام ناامیدی براي مقامات رژیم شاه داشت و روحيه و اراده آنها را به شدت تضعیف مي‏ساخت. موج خروج وابستگان رژيم از كشور به همراه سرمايه‌هاي كلان، از مدتها پيش شروع شده بود و به طور روزافزون شدت بيشتري مي‌گرفت. آنچه در اين ميان به خصوص بر روحيه مقامات ارشد نظامي شاه تأثير گذارد، فرار برخي همتايان آنها از كشور بود. تيمسار ازهاري كه سالها رياست «ستاد بزرگ ارتشتاران» را برعهده داشت و دولت نظامي هم به نخست‌وزيري او تشكيل شده بود، پس از سقوط دولتش به بهانه بیماری قلبي‌ راهي آمريكا شد. پیش از اين، ارتشبد غلامعلي اويسي ـ فرماندار نظامي تهران ـ پس از جنايت 17 شهريور، با به يغما بردن 40 ميليون دلار، و با كسب موافقت محمدرضا از كشور خارج شد. (اعترافات ژنرال، ص107)
هایزر و اپیدمی فرار
به همين دليل براساس مأموریت رئيس‌جمهور امریکا، اولين اقدام هايزر تلاش براي جلوگيري از فرار و خروج مقامات و فرماندهان نظامی به دنبال خروج شخص شاه بود. سخناني كه در اولين جلسه ملاقات هايزر با اين فرماندهان به ميان مي‌آيد، حاكي از ترس شديد آنها و درخواست عاجزانه‌شان براي خروج از كشور به همراه شاه يا در اولين فرصت پس از خروج اوست: «قره‌باغي گفت كه نخواهد توانست انسجام ارتش را در صورت ترك كشور توسط شاه آن هم با اين سرعت حفظ كند  و گفت اگر اعليحضرت كشور را ترك كند من نيز به همراه او خواهم رفت.» (مأموریت در تهران، ص91) ارتشبد طوفانيان نيز در ملاقات با هايزر به چيزي جز رفتن نمي‌انديشد: «  كار ما تمام است. او اين مطلب را با اضطراب و وحشت مي‌گفت و ادامه داد هيچ راهي براي ماندن وجود ندارد. بايد برنامة ترك كشور را بريزيم.» (همان، ص102) سپهبد ربيعي فرمانده نيروي هوايي شاهنشاهي نيز در ترس و وحشتي فوق‌العاده به سر مي‌برد: «وقتي كه گوشي را گذاشت با صدايي لرزان به من گفت اعليحضرت به من دستور داد كه برنامه عزيمت او را فراهم كنم. ربيعي به مرز جنون رسيده بود. با تاكيد گفت كه او هم بايد برود. اگر مي‌خواست بماند مي‌بايست از جانش مي‌گذشت.» (همان، ص78)
بعدها ارتشبد طوفانيان در خاطرات خودش موضوع اصرار براي ترك كشور را به صراحت عنوان داشته است: «گفتم اعليحضرت من هيچ وظيفه ميهني ندارم ديگر. وقتي كه من يك عمر گفتم اعليحضرت فرماندة كل قوا، اگر اعليحضرت برويد بيرون من نمي‌مانم تو اين مملكت، من هم بايد بروم.» (خاطرات ارتشبد حسن طوفانيان، ص81)
محمدرضا پهلوی خود نیز بهتر از هركسي به این نتیجه رسیده بود كه حضور سرکوبگرانه او در ايران نه تنها هيچ كمكي به تاج و تختش نمي‌كند، بلكه باعث اوج‌گيري اعتراضات مردمي خواهد شد و اين واقعیتی بود كه مقامات آمريكايي و اروپايي خیلی دیر به آن رسيده بودند، بنابراين طرح خروج شاه از كشور اقدامي در جهت نجات رژیم سلطنتی و شخص وی بود.
هايزر در خاطراتش نوشته که پيش از هركاري، جلوگيري از فرار فرماندهان نظامی را در دستور كار خود قرار داد و بالاخره موفق به انجام آن شد. سپس در جهت حمايت از دولت بختيار به سه مسئله اصلي پرداخت: «شكستن اعتصابات، مستحكم نمودن رابطه فرماندهان و بختيار، اتخاذ اقدامات احتياطي در صورت شكست دولت غيرنظامي» (مأموریت در تهران، ص127)
تلاش برای کاهش عواقب فرار شاه
برخلاف آنچه در برخی کتب سعي مي‌شود شكست آمريكا در برابر انقلاب اسلامي از طريق بزرگنمايي غيرواقعي تضاد و تخالف رويه‌ها و برنامه‌هاي هايرز و سوليوان در ايران و نيز برژينسكي و ونس در كاخ سفيد، توجیه شود و بدين طريق عظمت انقلاب اسلامي حتي‌المقدور مكتوم نگاه داشته شود، بايد گفت هيچ راه و روش و هيچ امكان و برنامه‌اي براي مقابله با حركت انقلابي مردم ايران به رهبري امام خميني از نظر سياستمداران و نظاميان آمريكايي دور نماند. اگر اين همه، با شكست مواجه شد، دليلش را بايد در جاي ديگري جستجو كرد و نه پاره‌اي اختلاف روشها و بينشهاي مقامات آمريكايي. در واقع اگر سوليوان به ناپايداري موقعيت شاه و پس از او بختيار اعتقاد داشت، بدان معنا نبود كه در ابلاغ حمايتهاي بي دريغ كاخ سفيد از محمدرضا و نخست‌وزيرش كوتاهي كند يا در مسير تزلزل بيشتر موقعيت آنها بكوشد.
همان‌گونه كه در خاطرات وي مشهود است، سوليوان بارها حمايت قاطع آمريكا از محمدرضا را شخصاً به وي ابلاغ نمود و به او اطمينان خاطر بخشيد كه كاخ سفيد در حفظ دست نشانده خود از هيچ اقدامي فروگذار نخواهد كرد. در دوران حكومت سي و هفت روزة بختيار نيز ديدگاه سوليوان مبني بر دون كيشوتي بودن تفكرات و سست بودن پايه‌هاي حكومت وي، به معناي ايجاد اختلال در مأموريت هايزر نبود، بلكه تمامي كمكها و مساعدتهاي لازم نيز به اين ژنرال آمريكايي براي موفقيت در مأموريتش شد، همانطور كه در خاطرات هايزر نيز بوضوح اين مسئله مشاهده مي‌شود.
بنا بر اسناد موجود و از جمله خاطرات هايزر، وی مي‌بايست در فرصتي كه براي ادامه بقاي دولت بختيار از طريق راضي كردن فرماندهان به ماندن در كشور و اعلام پشتيباني آنها از دولت فراهم مي‏آورد،تمهیدات يك كودتای احتمالی برای زمان مقتضی را نیز آماده مي‏ساخت تا در صورت لزوم با یک دولت نظامی و کشتار گسترده مردم، مانع سقوط رژیم سلطنتی شود.
هايزر با جديت در پي طرح‌ريزي و اجراي مأموريت خود برمي‌آيد كه از جمله خود تصریح کرده که به« تقسيم وظايف بين نيروهاي سه‌گانه براي مقابله با جريان انقلاب و آمادگي براي كودتا (مأموریت در تهران، ص147) و نيز طراحي اقدامات لازم تبليغاتي و رواني و سپردن رهبري آن به يك افسر آمريكايي (همان،ص185)» پرداخته بود. هايزر در چارچوب اقدامات خود و با توجه به شرايط عيني جامعه، حتي ضرورت يك برخورد خشن نظامي و دست زدن به يك كشتار بزرگ را نيز از نظر دور نداشته بود: «براون  وزیر دفاع امریکا  مي‌خواست برآورد را از ميزان خونريزي در صورت وقوع كودتا بداند. گفتم كه به نظرم نسبتاً بالاست. اضافه كردم كه اين نكته را بايد براي آينده در نظر داشت. فدا كردن جان يك انسان تصميم بسيار سختي است اما وقتي صحبت از يك جنگ مي‌شود بايد خسارات را با خسارتهاي ديگر مقايسه كنيم. شايد مرگ ده هزار تن بتواند جان يك ميليون را نجات دهد.» (همان، ص237)
به خوبي روشن است که معناي نهفته در این جمله آن بود که به منظور جلوگيري از پيروزي انقلاب اسلامي، كشتار مردم ايران به هر ميزان، مجاز است. در اين ميان آنچه آمريكا و مامور ويژه آن هايزر را با شكست مواجه ساخت، لطف الهی در موفقیت رهبری هوشمندانه امام و وفاداری مردم به ایشان بود. به رغم تلاش زیاد امریکا و بختیار برای تأخیر ورود امام به كشور، به دنبال تصميم قاطع ايشان، در حقيقت برنامه ضدكودتا در مقابل بختيارو هايزر آغاز شد و امكان دستيابي به موفقيت را از آنها ستاند.
خروج هايزر از ايران پيش از به ثمر رسيدن برنامه‌هاي وي، بي‌ترديد تحت تأثير تحولات ناشي از حضور امام در كشور و ايجاد اختلالات جدي در برنامه‌ريزيهاي آمريكا صورت گرفت. به اين ترتيب معمار كودتا شكست سختي را متحمل شد و او نيز فرار را بر قرار ترجيح ‌داد. البته ناگفته نماند كه پس از خروج هايزر در 14 بهمن‌ماه و اوج‌گيري روند انقلاب با حضور امام خميني در داخل كشور، هرچند كه امكان انجام كودتا بر طبق طرح‌ها و برنامه‌هاي هايزر فراهم نيامد، اما به هر حال حركتي شبه کودتا در روزهاي آخر عمر رژيم پهلوي با هدف سركوب شديد و كشتار مردم صورت گرفت كه اگرچه به شهادت جمعي از مردم و نظاميان پيوسته به انقلاب ‌انجاميد، اما به دليل هوشياري حضرت امام و صدور فرمان حضور مردم در خيابانها و بي‌اعتنايي به حكومت نظامي اعلام شده از ساعت 4 بعداز ظهر روز 21 بهمن 57، اين طرح نيز با شكست مواجه شد .
منظری دیگراز نقش آمريكا در رژيم پهلوي
مستشاران آمريكايي ازسال 1301 ابتدا برای ادارة امور دارايي و اقتصادي و شهرداری پایتخت به طور متناوب به ایران آمدند و از سال 1322 به بعد براي رياست شهرباني و ژاندارمري و وزارت جنگ چند هيأت از مستشاران مالي، نظامي، بهداشتی، كشاورزي و نفتي به ايران اعزام نمود. مهم‌ترين اين هيأت‌ها، دكتر ميلسپو و مستشاران مالي بودند و چون ميلسپو به علت مأموريت قبلي‌اش با امور ايران آشنايي داشت، به عنوان رئيس كل دارايي با اختيارات وسيعي امور مالي و اقتصادي كشور را در دست گرفت و خزانه‌داري، حمل و نقل، توزيع خواربار و تثبيت قيمتها و حتي تعديل اجاره‌بها در اختيار او و 60 نفر از همكارانش قرار داده شد. هيأت مستشاران نظامي به رياست ژنرال والتر ريدلي و مستشاران ژاندارمري به رياست سرهنگ نورمن شوارتسكف ادارة نیروی نظامی ایران را به دست گرفتند.
اوضاع به گونه‌اي شد كه والاس مري وزيرمختار جديد آمريكا در 3 اوت 1942 (12 مرداد 1321) با افتخار به سامنر ولز معاون وزارت خارجة آمريكا تلگراف زد: «به زودي ما در وضعي خواهيم بود كه عملاً ايران را اداره خواهيم كرد».(سياست خارجي ايران در دوره پهلوي، صفحات 88 و 89)
از سال 1325پس از تضعیف نقش شوروی در ایران، آمريكا و انگليس ضمن نوعی رقابت بر سرتقسیم منافع ایران، ناچار شدند به علت آغاز جنگ سرد بین دو بلوک شرق و غرب به سمت روية مشترك اقتصادي و سياسي، و همگرایی بیشتر پیش روند.
در جریان نهضت ملی شدن نفت، امریکا تا اواخر دورة دوم نخست وزیری دکتر مصدق، انگلیس را تنها گذاشت و حتی در مواقعی برای قطع سلطه مطلق بریتانیا بر نفت ایران، خود را موافق دولت مصدق نشان داد. اما زمانی که انگلیس به سهم برتر امریکا از نفت ایران تسلیم شد، توانست موافقت امریکا برای نجات رژیم پهلوی را که حال دیگر ماهیتی دوگانه و امریکایی ـ انگلیسی یافته بود، جلب کند. کودتای امریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد تثبیت سیطرة امریکا بر ایران با همکاری شریک کوچک انگلیسی محسوب شد. در این کودتا از ابتدا تا انتها دست سيا و آمريكا در دست اینتلیجنت سرویس و انگلیس بود و بی بی سی و عوامل قدیمی مطبوعاتی و سیاسی وابسته به سفارت بریتانیا تحت مدیریت سیا در اين كار دخالت داشتند. بعد از کودتا يك كنسرسيوم بين‌‌المللي با اکثریت سهام شرکتهای نفتی امریکا، کنترل نفت ايران را به دست گرفت.
ايالات متحده، براي استمرار غارت منطقه و تضمين منافع نامشروع خود رژيم شاه را به عنوان ژاندارم منطقه برگزيد و بدين ترتيب، از يك سو بخش اعظم دلارهاي نفتي را از طريق فروش سلاح‌هايي كه صرفاً در جهت تأمين اهداف جهان غرب، انبار خواهد شد، چپاول می‏کرد و از سوي ديگر به بهانه آنكه نيروهاي نظامي ايران، فاقد توان لازم براي نگهداري و استفاده از سلاح‌هاي مزبور است، دهها هزار تن از نظاميان آمريكايي را وارد ايران كرده و ارتش ايران را كاملاً قبضه نمايد. به این ترتیب کشور ایران با هزینه خود به پايگاه نظامي امریکا در منطقه تبديل گشت.
به نوشتة ويليام سوليوان آخرین سفیر آمریکا در ایران: «  ميسيون‌هاي نظامي آمريكا در ايران هم وضع منحصر به فردي داشتند. تفاوت ميسيون نظامي آمريكا در ايران با هيأت‌هاي نظامي در ساير كشورهاي جهان اين بود كه پرسنل نظامي آمريكا در ايران،‌ عملاً جزو نيروهاي مسلح ايران به شمار مي‌رفتند و در اواخر سلطنت شاه به استثناي شش نفر از افسران ارشد آمريكايي، بقيه مستشاران و كاركنان آمريكايي نيروهاي مسلح ايران حقوق‌بگير دولت ايران بودند. حقوق و مزايا و هزينه اياب و ذهاب و مخارج تحصيل فرزندان آنها از طرف دولت ايران تأمين مي‌شد »
فردوست مي‏نویسد: «پس از 28 مرداد 32، كه آمريكايي‌‌ها با قدرت تمام وارد صحنه شدند و تصميم گرفتند ايران را به عنوان پايگاه اصلي خود در منطقه حفظ كنند، در درجة اول به ايجاد دستگاه ضداطلاعات ارتش و تقويت آن و در درجة دوم به تأسيس سازمان امنيت كشور (ساواك) پرداختند». (ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج1، ص 382)
به دنبال مسافرت شاه در 21 فروردين 1341 به آمريكا، مقامات آمريكايي متقاعد شدند كه اصلاحات موردنظر آنان در ظاهر برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم و در واقع برای نابودی باقیمانده زیرساختهای کشاورزی و اجتماعی سنتی ایران و ایجاد وابستگی کامل و غربی سازی جامعه ایرانی، چند ماه بعد با سر و صداي فراوان و سرکوب شدید مخالفان، به عنوان «انقلاب سفيد» به دست خود شاه اجرا شود. پس از سرکوب خونین روحانیت در فیضیة قم، کِنِدی دموکرات از قتل عام مردم در 15 خرداد 42 برای تحکیم این اصلاحات امریکایی نیز حمایت کرد.
سوليوان در مورد نقش آمریکا در سرکوب خونین مردم در سال 57 با رعایت ملاحظاتش این گونه نوشته است:«ضمن يكي از گزارشات خود به واشنگتن نوشتم كه چون پيش‌بيني مي‌كنم شاه درباره تشكيل يك دولت نظامي براي مقابله با بحران فعلي از ما نظرخواهي خواهد كرد بهتر است دولت آمريكا از هم‌اكنون در اين باره مطالعه كرده نظر خود را به من ابلاغ نمايد.براي ما خيلي شگفت‌آور بود كه پاسخ اين سئوال خود را خيلي سريع و با صراحت كامل طي چهل و هشت ساعت دريافت كردم. پاسخ واشنگتن اين بود كه به نظر دولت آمريكا بقاي شاه حائز كمال اهميت است و آمريكا از هر تصميمي كه وي براي تثبيت قدرت و موقعيت خود اتخاذ كند حمايت خواهد كرد. در پاسخ واشنگتن با صراحت به اين موضوع اشاره شده بود كه اگر شاه براي استقرار نظم و تثبيت حكومت خود استقرار يك دولت نظامي را ضروري تشخيص دهد آمريكا آن را تأييد خواهد كرد و از متن پيام چنين مستفاد مي‌شود كه آمريكا از هر اقدامي در جهت پايان بخشيدن به اوضاع بحراني ايران و سركوب مخالفان حمايت مي‌كند.
  وقتي كه براي ملاقات زاهدي به خانه‌اش رفتم او مرا به دفترش برد و به عنوان يك خبر مهم و تازه به من گفت كه «برژينسكي اداره امور مربوط به ايران را به دست خود گرفته است.» او با بياني كه از تلاش و مشاركت خود او در اين جريان حكايت مي‌كرد گفت برژينسكي او را به كاخ سفيد فراخوانده و گفته است كه پرزيدنت كارتر نگران اوضاع ايران است و در اين شرايط بايد شاه روية محكم‌تر و قاطع‌تري در پيش بگيرد.» (مأموريت در ايران، صفحات 158 تا 160)
در خاطرات آخرین سفیر آمریکا در ایران در بارۀ آخرین فرستادگان واشنگتن به تهران برای نجات شاه چنین آمده است: «آخرين و شايد معتبرترين فرستاده واشنگتن به تهران سناتور «رابرت بيرد» ليدر اكثريت سناي آمريكا بود. سناتور بيرد كه نه تنها يك سياستمدار كهنه‌كار، بلكه مردي تيزهوش و قيافه‌شناس بود، يك داماد ايراني‌الاصل داشت و به همين جهت از نزديك به امور ايران آشنا بود. سناتور بيرد در ماه نوامبر كه بحران ايران به مراحل حادي رسيده بود با هواپيماي مخصوص رياست جمهوري با هيأتي از مشاوران و اعضاي دفتر خود به تهران آمد. .. گفت كه به او توصيه شده است شاه را از پشتيباني كامل و نيرومند آمريكا از خود مطمئن سازد و تأكيد نمود كه آمريكا از هر اقدامي كه او براي حفظ تاج و تخت خود ضروري مي‌داند حمايت خواهد كرد 
ملاقات با شاه محيط يأس و افسردگي را كه بر دربار حاكم بود به بيرد نشان داد. ارزيابي شاه از اوضاع نااميدكننده و عكس‌العمل او در برابر ابراز حمايت و پشتيباني آمريكا از طرف سناتور بيرد منفي و بي‌تفاوت بود. ناهار در حضور شاه و شهبانو پس از اين ملاقات مصيبت‌بارتر بود. در تمام مدت ناهار فقط شهبانو به سئولاتي كه گاه از طرف من يا سناتور مطرح مي‌شد پاسخ مي‌داد و شاه ساكت و صامت به سقف خيره شده بود. شاه تقريباً غذا هم نخورد   رنگ چهره‌اش پريده و لاغر و شكسته شده بود.
  در چند دقيقه‌اي كه قبل از عزيمت سناتور بيرد به فرودگاه با او صحبت كردم دريافتم كه تصوير تاريكي از وضع شاه و اوضاع عمومي ايران در ضمير او نقش بسته و او هم به اين نتيجه رسيده است كه ديگر نمي‌توان به شاه اميد بست.» (همان، صفحات 181 و 182)