مواضع سیاسی دکتر مصدق از مشروطه تا پایان مجلس چهاردهم
انتشار این متن بیشتر کار دل و مرور بر نوشته های 24 سال پیش با فضای ذهنی ـ تاریخی این بنده خدا در آن ایام است. امیدوارم تلقی دیگری از آن نشود.
منطق حاکم بر اکثر مبازرات ضداستعماری ملل محروم جهان در قرن بیستم برپایه ناسیونالیسم و استقلال سیاسی بسیاری از کشورهای آفریقائی و آسیایی و نیز کشورهای امریکای لاتین در پرتو اتکا به همین ایدئولوژی تأمین گردیده است. بیشتر این جنبشها در سایه نوعی «خود آگاهی ملی» بوده است که ملتها را به مبارزه استعمار و سلطه خارجی واداشته است؛ گرچه توفیق آنها در رسیدن به پیروزی و یا به عبارتی وضعیت مطلوب پس از پیروزی، جای بسی تأمل دارد، و تنها مرور زمان است که میتواند در این باره قضاوت کند.
دکتر محمدمصدق از جمله کسانی است که در مقطعی از حیات سیاسی ایران، رهبری مبارزات ضد استعماری را در همان چهارچوب برعهده گرفت و در پرتو این اصل و البته به همراه اقشار مردم و رهبران روحانی، مدتی با یکی از قویترین قدرتهای استعماری دست و پنجه نرم کرد.
به طور کلی کشور ما شاهد سه نوع ناسیونالیزم بود که دکتر مصدق در دو نوع آن فعالیت داشته است:
نوع اول آن جریان مشروطه بود که معلول و محصول شرکت و حضور مردم (با همکاری انگلیسیها) در مبارزه علیه استبداد بود. هنگامی که پایه حاکمیت سیاسی بر اساس قدرت واحد شاه استقرار یافت و شاه منشأ و اساس استبداد شده بود مردم با دستیابی به یک خود آگاهی ملی، قدرت خود را علیه استبداد بکار گرفتند، و در یک بعد وسیع، با الهامی که از فکر روشنفکری اروپا گرفتند با نوعی ناسیونالیسم ضد استبدادی بود یک نوع «حکومت و حاکمیت ملی» از نوع غربی را که تلفیق با بعضی از آثار دینی شده بود بجای استبداد نهادند. آنان در حقیقت، در فکر و عقیده متوجه لیبرالیسم غربی شدند و شکل ساده آن را در ایران پیاده کردند. مصدق در این جریان حضور داشت گرچه او در آن زمان در حد یک شخصیت شناخته شده و فعال نبود.
نوع دوم ناسیونالیزمی بود که از قبل از مشروطه به صورت فکری آغاز شد و نظام پهلوی مهمترین مروج آن بود. احیاء مفاخر قومی و ملی و فریاد بازگشت به عصر کوروش و داریوش، احیای عهد باستان، عهد زردشت، عهد هخامنشی، اشکانی ساسانی و... از ارکان آن به شمار می آمد. این نوع از ناسیونالیسم در میان برخی از روشنفکران قدیمی ایران از قبیل میرزا فتحعلی آخوندزاده به این سمت آغاز و عصر پهلوی اول و دوم بیشترین سرمایهگذاري فكري و تبلیغی برای ترویج آن صورت گرفت. دکتر مصدق در این مسیر گامی برنداشت و ارتباطی هم با آن نداشت.
نوع سوم یا بروز سوم ناسیونالیسم، جهتگیری ملی علیه سلطه خارجی و استعمار بود که مشابه آن در بسیاری از کشورهای افریقایی امریکائی و آسیائی تجربه شده بود.
در مشروطه مشکل عمده استبداد داخلی بود که «ملت» ابتداء علیه مستبدان بپاخاست و از این حرکت ناسیونالیسم، شکل یک خود آگاهی ملی در تأسیس یک حکومت ملی به خود گرفت اما در جریان نهضت نفت، مشکل عمده «سلطه خارجی» بود و از این بار حرکت «ملت» جنبه ضد استعماری به خود گرفت.
نه تنها پیدایش این دو حرکت بلکه حرکت بسمت احیای مفاخر قومی نیز تنها بعد از پیدایش یک اعتقاد عمده در میان مردم است که آنها را به صورت «ملت» با مفهوم جدیدی که در عصر جدید برای آن حاصل شده، در آورده است. بنیاد این اعتقاد بر پایه اومانیسم است که غرب از 500 سال قبل به این سمت پایهگذار آن بوده است. این اومانیسم یا اصالت بشر به جای اصالت خدا نهاده شده و در عصر جدید این ملت هستند که به جای خدا تصمیم میگیرند، حکم میدهند، و شریعت وضع میکنند.
اما صرفنظر از این بنیاد فکری که هم در مشروطه و هم در نهضت و هم در تبلیغات قومی و نژادی وجود داشت، جنبههای اجتماعی و سیاسی آن که شامل ضد استبداد بودن و ضد خارجی بودن میشد، مورد حمایت تودههای مسلمان نیز قرار میگرفت. به عبارت دیگر بسیاری از کسانی که طرفدار این حرکتها بودند به آن مبانی اعتقادی نداشتند. اما در رأس این حرکتها چه روشنفکران عصر مشروطه و چه دکتر مصدق در رأس جنبش نفت و سایر احزاب ملی همکار او، ناسیونالیستهای اعتقادی جدید غرب بودند که وجه جدید آن یعنی جنبه ضد استعماری آنرا پذیرفته و تأیید میکردند.
دکتر مصدق ناسیونالیستی بود که در اصل به لیبرالیسم غربی و اصالت بشر اعتقاد داشت، گرچه ممکن بود مانند بسیاری از غربیها که هنوز به آداب و عادت دینی ملی خود ـ مانند باورهای مسیحی ـ عمل میکنند او نیز به عبادات اسلام و قسم خوردن به قرآن آن اعتقاد داشته باشد.
اگر تعریف مفهوم حقیقی ناسیونالیسم چنین باشد: «ملت قومی است که صرفاً خود را قابل و لایق میداند که قوانین وضع کند و معاملات و مناسبات زندگی خود را ترتیب دهد و از قدرت غیر ملت مستقل باشد اعم از اینکه این قدرت به قدرت زمینی باشد یا قدرت آسمانی و الهی»[1] قطعاً بر روشنفکرانی چون دکتر مصدق صدق میکند، تحصیل در مدرسه سیاسی تهران و بعد از آن تحصیل حقوق در فرانسه و سویس از مهمترین منابع پرورش فکری دکتر مصدق به حساب میآید. بازگشت او و تدریس در همین مدرسه، مؤید همین نظر و رویه است. از اینرو باید دکتر مصدق را یکی از روشنفکران طبقه دوم عصر مشروطه دانست که البته غیر از خصومت روشنفکری جنبههای سیاسی نیز دارد که در جای خود مورد بحث قرار خواهد گرفت.
مصدق و مشروطه
محمد مصدق (السلطنۀ) فرزند پدری به نام میرزا هدایت الله آشتیانی و از مادری بنام نجمالسلطنه از نواده عباس میرزا ولیعهد فتحعلیشاه احتمالاً در حدود سال 1361ش متولد شده است. در خاطراتی که از او به چاپ رسیده، وی شرح حال نسبتاً مفصلی از دورانهای مختلف زندگی خود از بدو کودکی تا جریان ملی شدن صنعت نفت ارائه کرده است. کتب دیگری نیز در زمینه ارائه زندگینامهای از او، یادداشتهائی را با کمک فرزندان دکتر مصدق و آشنایان و نزدیکان او فراهم کردهاند. کتاب فریاد خلق، مقدمه کتاب «دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او» و کتاب «کارنامه مصدق»، «مصدق و تاریخ» و برخی کتب دیگر در این زمینه مطالبی آوردهاند که گویا از همه مستندتر و البته با احتیاطتر مطالبی است که خود او در خاطرات خویش پس از دوران نهضت ملی شدن، نگاشته است. تصویری که او از خویش ارائه داده، چیزی است که در سن کهولت خویش به یاد داشته و لازم بوده که آنها را بدین شکل ثبت کند.
بخشی از این مطالب مربوط به زندگی اداری دکتر مصدق است که از مستوفیگری خراسان از سال 1271 (به جای پدرش که مرحوم شده) آغاز میشود، اما چندی بعد به خاطر تحصیل و نیز برای فرار از اتهاماتی که در آن زمان مستوفیها (مسئولین امورمالی ولایات) با آن روبرو بودند از مستوفیگری دست کشیده و راهی تحصیل شد.[2]
شغل اداری بعدی انتخاب وی به نمایندگی از اصفهان است که بدلیل وجود برخی از رفقا و نیز تعلقات ملکی همسرش در خاتونآباد اصفهان، به عنوان نماینده اعیان برگزیده میشود[3] اما به دلیل سن کم با رفتن او به مجلس موافقت نمیشود. مشروطه اول سقوط کرد و او در دورۀ استبداد صغیر به توسط نابرادری خویش والاتبار در «شورای دولتی» که محمدعلیشاه قصد داشت آنرا بجای مجلس شوری ترتیب دهد عضویت مییابد، اما بعد از رفتن یک جلسه، از رفتن خودداری کرده و برای مدتی عازم تحصیل به اروپا میشود. بخشی از تحصیلات را در پاریس و برخی دیگر را در سویس طی کرده و دکترای حقوق را دریافت میدارد.
شغلهای اداری او پس از بازگشت، ابتدا انتخابش از طرف مجلس در کمیسیون تطبیق حوالجات بوده که کار رسیدگی به درخواستهای پولی وزارتخانهها با بودجههای تصویب شده را برعهده داشته است. مدتی به عنوان معاونت وزارت مالیه، و بعد در پست والی ایالت فارس[4]، مشغول کار میشود. در این زمان کودتا رخ داده و او به خاطر مخالفت با سیدضیاء چندی در بختیاری سکونت میکند پس از آن به عنوان وزیر مالیه قوامالسلطنه خدمت کرده، و برای مدتی به عنوان والی ایالت آذربایجان مشغول کار میشود. بعد از مدتی نیز به عنوان وزیر امورخارجه به کار میپردازد تا اینکه بعد در دوره پنجم و ششم مجلس شورای ملی به عنوان نماینده تهران انتخاب شد کرد. از آن پس از نظر سیاسی دکتر مصدق هیچ فعالیّتی ندارد تا اینکه باز در سال 1319 بدون هیچ دلیلی و تنها به خاطر بحرانی بودن وضع سیاسی کشور سر از زندان بیرجند میآورد. این زندگی اداری او است و گرچه تفصیلات فراوانی از او و یارانش نقل شده، اما در اینجا ضرورتی ندارد که بیش از این بدان پرداخته شود.
صرفنظر از مشاغل اداری دکتر مصدق، زندگی او در طول دوره فعالیت سیاسیش از آغاز مشروطه تا سال 1306 که باید نام آن را «دوره اول فعالیت سیاسی» نامید دارای نقاط ابهامی است که بسیاری از ناقدان و مخالفان او انگشت بر این مسائل نهادهاند و جا دارد تا بصورت منصفانهای با این مسائل برخورد شود.
1- ارتباط با « جامع آدمیّت»
از جمله این مسائل شرکت دکتر مصدق در یکی از لژهای فراماسونی است که خود دکتر مصدق در یادداشتهای خود بدان اشارهای نکرده در حالیکه بتفصیل در مورد بسیاری از مسائل ریز و جزئی سخن گفته است؟
«جامع آدمیّت» گویا دومین تشکیلاتی است که بعد از اولین مجمع که توسط «ملکخان» تأسیس شده بود، شکل گرفت و بانی آن نیز عباسقلیخان آدمیت بود. تعداد زیادی از شاهزادگان قاجار و نیز برخی از روشنفکران در آن عضویت داشته و از جمله محافل روشنفکری عصر مشروطه است که به نشر اندیشهها و عقائد آزادیخواهی و لیبرالی مشغول بوده است.
اظهار شده که در مورد وابستگی این تشکیلات به مجامع خارجی دلیلی در دست نیست، اما خود عباسقلی تمایل داشت بر وفق اساسنامه و قوانینی که تشکیلاتهای فراماسونی عمل میکنند، این «جامع آدمیت» را اداره کند. بحث درباره جامع در اینجا ممکن نیست.[5] آنچه اهمیت دارد این است که دکتر مصدق بر اساس طبق سندی که فرزند عباسقلی در کتاب «فکر آزادی» در سال 1340 نشر کرده و دیگران با استفاده از آن این سند را در کتب خویش چاپ کردهاند، در این مجمع عضویت داشته و قسمنامه آن را نیز بدست خویش نوشته و امضاء کرده است که عیناً در کتاب مزبور به چاپ رسیده است.
این مسئله سوژهای گردید تا مخالفین، دکتر مصدق را فراماسون قلمداد کرده و با استفاده از تصویری که این مفهوم در اذهان دارد، این امر را نقد و نقطه ضعفی در رفتارهای سیاسی او به شمار آورند.[6] در مقابل، برخی دیگر، با پذیرفتن عضویت او، از دکتر دفاع کرده و این تشکیلات را مجمعی برای آزاداندیشی و روشنفکری خواندهاند.[7] کسان دیگری نیز با عنوان اینکه «نه فراموشخانه و نه مجمع آدمیت و نه جامع آدمیت هیچ کدام با هیچ یک از سازمانهای فراماسونگرنی جهانی پیوند سازمانی نداشتهاند» آورده که کار اسماعیل رائین در ذکر دکتر مصدق جزو وابستگان فراموسونری در کتابش (ج1، ص640) «سخنی دور از دقت تاریخگری و تاریخنگری است».[8]
آنچه در اینباره قابل یادآوری است این است که در مورد وابستگی این تشکیلات به قدرتهای خارجی گویا سندی ارائه نگردیده چنانچه برخی بدین مطلب تصریح دارند.[9] به خصوص که وجود شاهزادگان و حتی حضور خود محمدعلیشاه قاجار در آن، وضع آن را بسیار مبهم نشان داده و از نظر سیاسی جهتگیری آن را کاملاً نامشخص میکند، اما از این جهت که عباسقلی این تشکیلات را به صورت یک محفل روشنفکری در آورده و افکار «آدمیت» را که بیشتر اشاره همان «فرهنگ اومانیستی» است نشر میکرده و خود از پیروان میرزا ملکمخان بوده، تردیدی وجود ندارد. دکتر مصدق نیز به طور قطع زمینه فکری کاملاً روشنفکرانه داشته و همان جمله او که «... اگر ناصرالدینشاه یک آدم عاقلی بود، میبایستی تمام اختیارات خودش را به ملکم واگذار کند»[10] بهترین شاهد و گواه بر این مسئله است که او نیز از پیروان فکری ملکم به حساب میآید. اما اینکه دکتر مصدق، در خاطراتش از آن محفل و جلسات آن ذکری به میان نیاورده، قدری مشکل ایجاد میکند. در عین حال با توجه به عدم وجود اسناد و یا توضیحات کافی، نمیتوان نظری قطعی ارائه داد، مگر آنکه شکل قسمنامه را از نوع قسمنامههای فراماسونی دانست که ظاهرا بی نتیجه باشد. زیرا این اقدام هم همانند اصل کار ادامه تقلید کورکورانه عباسقلی از تشریفات محافل فراماسونی اروپائی است. هرچه هست، جای تأمل بیشتر همچنان باقی است.
آنچه که اهمیت دارد این است که فراماسونری و اساس آن چه آنها که وابسته به تشکیلات اروپائی بوده و چه آنها مستقل عمل میکردهاند نهادي روشنفکرانه است که از اساس در برابر دین به معنای رایج آن- نه اعتقاد به خدا فقط- بوجود آمده است. در اینباره از «هابز بام» نقل شده که «انجمنهای فراماسونگری واپسین سالهای سدۀ 18 با وِیژگیهای خود مانند هواخواهی از خردگرائی، ستیز با خودکامگی مذهب و کلیسا خود به خود به صورت مرکزی برای اندیشمندان و قشرهای برگزیدۀ دل نابستۀ به مسیحیگری در آمده بود.[11] همانگونه که ذکر شد حتی آنها نیز که وابستگی نداشتند، عملاً ضد مذهب بودند. همین نویسنده از قول «رنه دالمان» دربارۀ رسوخ فراماسونری در مشهد آورده است که «یک نوع فراموشخانه هم در این شهر تأسیس شده که اعضای آن هم مانند شعار فراموشخانههای اروپایی میباشد که عبارت است از یک مثلث و پرگار ولی رابطه مستقیمی با فراماشخانههای اروپائی ندارد».[12]
2- رابطه با انگلیسیها
جنبش ملی شدن نفت عمدتاً بر ضد منافع انگلیسیها بود؛ چنان که جهتگیری کلی حرکات انقلابی مردم ما در طول سالها 1332-1329 با یک خصیصۀ «ضد انگلیسی» قابل توصیف است. رهبری این حرکت، اعم از دکتر مصدق و آیتالله کاشانی، در تمام این مدت جدای از خطاهای سیاسی، کوشید تا دست و پای سیاست انگلیس را از دخالت در مسائل داخلی ایران و نیز چپاول نفت ایران قطع کند. آن دو به چنین رفتاری شهرت داشتند و اگر انتقادی نسبت به یکدیگر داشتند صرفاً درباره مسائل داخلی بود؛ چنانچه بارها آیتالله کاشانی حتی در این اواخر بر این نکته تأکید کرد که او در سیاست خارجی با دکتر مصدق اختلافی ندارد.[13]
اما بعدها مخالفین دکتر مصدق کوشیدند تا با استفاده از برخی شواهد و اسناد تاریخی نشان دهند که دکتر مصدق حداقل در دوره اول زندگی سیاسی خود «روابط دوستانهای» با دولت و مقامات انگلیسی داشته است. ما دربارۀ این اسناد و شواهد سخن خواهیم گفت، اما بدواً این قضاوت را که دکتر مصدق در دوران «ملی شدن نفت» نیز جهتگیری به نفع انگلیسیها داشته، مردود میدانیم، هرچند میتوان شکست نهضت ملی را تا اندازهای مربوط به رفتارهای غلط دکتر مصدق دانست.
مهمترین شاهدی که در مورد روابط خوب دکتر مصدق با انگلیسیها مطرح شده مربوط به زمانی است که دکتر مصدق در 6 ماهه آخر سال 1299 بست والی فارس ابتداء از طرف دولت مشیرالدوله و پس از آن از طرف دولت سپهدار (رشتی) و تا یکماه پس از کودتای اسفند همین سال، مشغول کار بوده است. پست حساس والی فارس بودن در حالی که این منطقه تحت نفوذ و سیطرۀ انگلیسیها و پلیس جنوب بود، براحتی موجب پیدایش این تصور میشد که والی میباید مورد اعتماد انگلیسیها بوده و حداقل مطمئن باشند که ضرر و زیانی برای سیاست آنها در آن منطقه ندارد.
زمانی که در سال 1323 مجلس چهاردهم گشایش یافت، دکتر مصدق نماینده اول تهران شد. در همان دوره، سیدضیاءالدین طباطبائی عامل کودتای اسفند 1299 نیز از یزد به وکالت برگزیده شد. دکتر مصدق با اعتبارنامه او به مخالفت برخاست و سیدضیاء در دفاع از خود مطالب مبهمی را بیان داشت و دست آخر در تلافی اینکه دکتر مصدق او را متهم به اجنبیپرستی کرده بود، یک نامه از اسناد محرمانه انگلیس را در مورد روابط دکتر مصدق با انگلیسها در زمانی که مصدق والی فارس بوده از پشت تریبون مجلس قرائت کرد. این اولین باری بود که دکتر مصدق متهم شد که در آن دیار روابط مناسبی را انگلیسیها داشته است. در اینجا متن مذاکرات را ارائه میکنیم.
سیدضیاءالدین: یک کاغذ دیگری هم راجع به آقای مصدقالسطنۀ والی فارس از وزیر مختار انگلیس به مرحوم سپهدار نوشته شده است. پس از کابینۀ آقای مشیرالدولۀ آقای مصدقالسلطنۀ متزلزل شدند که شاید سپهدار ایشان را معزول کند و آقای نصرت السلطنۀ یا کس دیگری را به جای ایشان بفرستد. آقای مصدق السلطنه بوسیلۀ قونسول انگلیس از وزیر مختار انگلیس این منظور را تلگراف میکند و وزیر مختار انگلیس هم از رئیس الوزراء تقاضا میکند که ایشان را ابقاء بکند (دکتر مصدق: بنده جدا تکذیب میکنم) این کاغذ سفارت انگلیس است، بنده ننوشتهام (سفارت انگلیس 4 نوامبر1920- فدایت شوم، پس از استعلام از صحت مزاج و تقدیم ارادت زحمت میدهد که از قرار تلگرافی که قونسول انگلیس مقیم شیراز مخابره کردهاند، آقای مصدقالسلطنۀ از سقوط کابینه قبلی و تشکیل کابینه جدید قدری مضطربند که مبادا این کابینه در مواقع لازمه همراهی و مساعدت مقتضی از ایشان ننماید، و گویا خیال استعفا دارند. از قرار راپرتهایی که از قونسول انگلیس شیراز میرسد، حکومت معظمله در شیراز خیلی رضایت بخش بوده، اگر حضرت اشرف صلاح بدانند بد نیست که دوستانه تلگرافی بمعزیالیه مخابره فرموده خواهش کنید که به حکومت خود باقی بوده و از این خیال منصرف شوند- ایام شوکت مستدام باد- مستر نرمان[14]
واقعیت این است که همانگونه که مهندس فریور در این جلسه گفت، این نامه نشان نمیدهد که خود دکتر مصدق چنین خواهشی را از قونسول شیراز کرده است، اما این نکته نیز مسلم است که انگلیسها از حکومت دکتر مصدق کاملاً رضایت داشتهاند، وقتی نوبت دکتر مصدق رسید، اینچنین به مطالب سیدضیاءالدین پاسخ داد:
دکتر مصدق: از بیاناتی که آقا فرمودند وضعیت دولت آن روز را به خوبی روشن میکرد- آن روزی که بنده به شیراز وارد شدم دولت تا یک اندازه برای فرستادن یک مأموری به شیراز مستأصل بود، چند نفر کاندید بود در طهران که میخواستند به شیراز بروند و هر کدام از دولت یک تقاضاهائی داشتند و یک مهماتی و یک قوائی میخواستند که بتوانند این مأموریت را انجام دهند که من بشیراز وارد شدم. اهالی به تلگرافخانه رفتند و از دولت خواهش کردند که اگر حاکمی میخواهید بفرستید فلانی هست و باید بماند. دولت هم مرا خواست و من به دولت گفتم من که فعلاً وارد فارس شدهام، من مردم را میخواهم اگر با من موافقت کردند اینجا میمانم و هیچ احتیاجی به قوا ندارم. قوای من قوای ملی است. اگر اهالی با من موافقت کردند میمانم والا نمیتوانم قبول کنم و به طهران میآیم... من یک آدمی بودم با مسلک،- کابینه مرحوم مشیرالدوله با مسلک من موافق بود، ولی با سپهدار که با مسلک من یکی نبود نمیتوانستم کار بکنم. پس از اینکه مرحوم مشیرالدوله رفت من دیدم به حکم کی باید اطاعت بکنم همانطور که آقا (سیدضیاء) وقتی آمدند، روی کار، من متمرد شدم، همانطور ممکن بود نسبت تمرد به من داده شود. این بود که واقعاً نمیخواستم در آنجا بمانم. در تمام شهر شهرت پیچید که من میروم. البته همه مردم متزلزل شدند و اینهم محل تردید نیست که قونسول هر محلی راپورت و گزارش محل خودش را بمرکز میفرستد- بنده این کاغذ را تکذیب نمیکنم، ولی بر فرض اینکه این کاغذ صحیح باشد، واقعاً بنده از قضاوت آقا تعجب میکنم که چقدر زحمت کشیدهاند و برای اهانت به من مدرکی بدست آوردهاند. واقعاً جا دارد تعجب کنم قونسول انگلیسی که باید راپرتهای خودش را به مرکز بدهد، باید چنین چیزی بنویسد چرا؟ برای اینکه قونسول انگلیس علاقمند به تجارت خودشان بود و بنده وقتی وارد شیراز شدم راه بوشهر تا آباده بکلی ناامنی بود، و من در ظرف چهل روز راه را امن و منظم کردم و از کسی در هیچوقت و در مدتی که آنجا بودم یکشاهی نگرفتم (صحیح است)... البته قونسول انگلیس چه میخواست از آباده به بوشهر، مجبور بودند که یک مبالغی خرج کنند و یک مبالغی بدهند تا اینکه بتوانند این پول را بانک شاهی بتواند حمل کند، ولی وقتی که من رفتم آنجا از کسی دیناری نگرفتم، و عدل و انصاف را پایۀ حکومت خود قرار دادم. البته امنیت برقرار شد- با این ترتیب همه مردم خواهان من بودند و قونسول انگلیس هم برای حفظ منافع تجارتی خودشان خواهان من بود.[15]
در آن جلسه و جلسات دیگر، پیرامون این مطلب سخنی گفته شد تا معلوم شود این جواب مقبول دیگران بوده است یا نه؟ اما اینقدر میتوان اظهار نظر کرد که برای انگلیسها صرف امنیت تجاری مطرح نبوده است، خود دکتر مصدق بعدها که در این زمینه بیشتر صحبت کرده، سخن از سرکوبی تنگستانیها به میان میآورد که پلیس جنوب (وابسته به انگلیسیها) میخواسته آنها را سرکوب کند زیرا برای آنها مزاحمت ایجاد میکردهاند اما دکتر مصدق خود این مهم را برعهده گرفت و اجازه نداده تا پلیس جنوب در این قضیه شرکت کرده و از تنگستانیها شهید درست کند و خود را متنفر نزد مردم سازد.[16]
در اینجا، جای سخن گفتن از تنگستانیها و اهداف و عملکرد آنها نیست، آنچه مهم است اینکه این مردم که مدّتها با قوای پلیس جنوب جنگیدند از طرف دولت وقت که تحت سیطره انگلیسها بوده به عنوان عوامل متجاسر شناخته شده و حاکم شیراز یعنی دکتر مصدق خود سرکوبی آنها برعهده بگیرد؛ گرچه آنها پس از چندی مجدداً شورش را آغاز کرده و در نهایت قیام تنگستانیها بر اثر حملات ناوهای جنگی انگلیسی سرکوب میشود.
صرفنظر از این مورد خود دکتر مصدق روابط بسیار صمیمانه بين خود و قونسولگری انگلیس در شیراز را در موارد متعددی بیان کرده است، او این مطالب راهبرها در خاطرات خود برشته تحریر در آورده.
او هماهنگیهای فیمابین خود و قونسول شیراز را در حل مسائل مربوطه در چندین مورد اشاره کرده، و از جمله دربارۀ یکی از قونسولها مینویسد:
ماژر و ویر تغییر نمود. ماژرمید به قونسولگری شیراز مأمور شد و او یکی از مأموران انگلیس بود که با من صد در صد موافقت نمود، چه هر دو دارای یک مرام بودیم... مید شخص شرافتمندی بود که من نظیر او را کم دیدهام و تا روزی که من متصدی این خدمت بودم ماژرمید در شیراز بود، و ما مثل دو برادر صمیمی با ایران خدمت کردیم.[17]
پس از آن در مورد پذیرفتن افسران پلیس جنوب با اظهار این نکته که با آنها مکاتبه رسمی نکرده و البته دولت ایران آن را به رسمیت نشناخته بود، میگوید:
... اینطور صلاح دیدم که سلامهای رسمی را که آن وقت در هر یک از اعیاد مذهبی منعقد میشد، موقوف کنم و روزهای عید به طور غیررسمی در طالار بزرگ ایالتی از واردین پذیرائی نمایم و صاحبمنصبان پلیس جنوب هم مثل سایرین میآمدند و من از آنها پذیرائی میکردم.[18]
درباره کلنل فریزر فرمانده پلیس جنوب مینویسد:
کلنل فریزر هم که فرمانده پلیس جنوب بود از همه بیشتر به زبان ما آشنا و روابطش با من بسیار صمیمانه بود.[19]
او خود با توجه به همان سوابق بود که میگفت:
من مأمورین شریف و وطندوست از انگلستان زیاد دیدهام.[20] سپسً مسئله سرکوب قیام تنگستانیها را مطرح میکند که چگونه آنها مشورت او را نیز پذیرفته و کار را بدست او سپردهاند. او همچنین نقل میکند که پلیس جنوب مشورت او را پذیرفت تا در زمینهای مؤیدالشریعه مسابقه اسبدوانی برقرار نکند و آنها این مشورت را پذیرفتند خود او نیز در این مراسم شرکت میکند.[21]
اگر کسی نفوذ انگلیسیها را در آن منطقه و مهمتر بر دولت وقت بداند، طبیعی است قضاوت کند هیچکس جز با این نوع هماهنگی و دوستی و رفاقت، امکان نداشت بتواند در آن دیار حاکم باشد، البته در آوردن وابستگی از این شواهد دشوار است، اما اینکه دکتر مورد رضایت بود، و در عمل کاری علیه انگلیسها نمیکرده و در ضمن اینکه مکاتبه رسمی با پلیس جنوب نداشته (و البته حق چنین کاری را نداشته) با آنها خوشرفتاری میکرده، و مأموران انگلیسی را شرافتمند می دانسته، خود مسائلی است که به خوبی از شواهد فوق که همگی اعترافات خود دکتر است استفاده میشود. او خود با انکار اینکه ایالت تحت اختیار او تحت حمایت پلیس جنوب بود، صریحاً اعتراف میکند که با قونسول انگلیس بسیار دوست بودم.[22]
مورد دیگری که دربارۀ روابط دکتر مصدق با انگلیسها میتواند روشنگر بعضی نکات باشد روابط او با سرپرسی لورن سفیرکبیر بریتانیا در بین النهرین و ایران است. او در یک مورد مینویسد:
دیگر از اشخاصی که من هرگز او را فراموش نمیکنم و هیچوقت محبتهای او را از نظر دور نمیکنم سرپرسی لورن وزیر مختار انگلیس است که حقیقتاً مرد بزرگ و وطنپرستی است.[23]
دکتر مصدق در جای دیگری اظهار میکند: وزیر مختار (سرپرسی لورن) با من دوست بود.[24] و در جای دیگری مینویسد: نظرم هست که رئیس کمپانی نفت جنوب که در طهران بود مسترفرلی و با بنده خصوصیت داشت و آدم خوبی بود روزی با یکی از رؤسای کل آمده بودند منزل بنده و از بنده دیدن کردند.[25] ظاهراً یکی از محبتهای او میباید توصیهای باشد که او در حق دکتر در مورد والی شدن او در ایالت آذربایجان کرده است؛ زمانی که قرار شد او به آذربایجان برود و در جلسه هیئت وزیران راجع به بودجه و سایر مسائل مذاکره کرد، از آنجا بیرون آمد... ادامه ماجرا را از خود دکتر بشنویم.
پس از مراجعت از هیئت وزیران میرزا محمودخان جم مدیرالملک کفیل وزارت مالیه (اکنون سناتور جم) بدیدنم آمد و اظهار نمود که «سرپرسی لورن» وزیر مختار انگلیس گفت: انتصاب شما به این ایالت روی نظریات من صورت گرفته است و انتصابات مهم تمام بدین طریق صورت میگرفت و ما هم پای خود را از استقلال کامل پائینتر نمیگذاشتیم... از مذاکرات جم اینطور دستگیرم شد با اینکه در وزارت مالیه با من مخالفت کردند، میخواهند در آذربایجان مأمور عالیرتبه دولت کسی باشد که صرفاً الت فعل نبوده، و صاحب رأی از خود باشد[26] كه تبليغات چپ در مردم تأثير نكند و امنيتي را كه در آنجا مختل شده بود با وسايل عادي و توجه به افكار عمومي برقرار نمايد، ولي در جريان كار استنباط كردم كه اين انتصاب فقط از نظر برقراري امنيت صورت نگرفت و جهات ديگري هم داشت كه در خاتمه اين فصل از آن صحبت مينمايم.
در اواخر اين فصل چیزی به صراحت در توضيح اين مسئله نيافتيم، جز آنكه دكتر مصدق مقاومت خود را در برابر قونسول روسيه در موارد متعددی بيان ميدارد.
به هر حال اين مسلم است كه دكتر مصدق از نظر انگليسها شخصيتي بوده كه نه تنها خطري نداشته بلكه دفع خطر نيز از آنها ميكرده است.
اما آنگونه که بعضی پنداشتهاند[27] حتی چنین تائیداتی به معنای وابستگی او به سیاست انگلیس نیست. البته این تصور نیز درست نیست که او را یک فرد انقلابی در حد اشخاصی چون مدرس در نظر آوریم، بلکه او شخصیتی است مورد اطمینان دولت وقت که البته زیر سیطرۀ نفوذ انگلیسها بوده است و از آنجا که به ظاهر استقلال رأی داشته و در مواردی نیز این مسئله را نشان داده بود، میتوانسته وجهۀ ملی برای دولت ایجاد و لذا براحتی مورد استفاده در شغلهای مختلف سیاسی و مالی، استانداری در جنوب و شمال و... قرار میگیرد.
این تصور که انگلیسها در جریان والی شدن او در آذربایجان اعمال نفوذ کردهاند مورد تائید خود دکتر و نیز نماینده دولت روس در تبریز قرار گرفته است او در تقریرات خود در این زمینه میگوید:
بعد از ورود من به تبریز مخبر رویتر در روزنامهها شرح مفصلی در تمجید من نشر کرد. پذیراییها عرض راه و احترامات تبریز و اظهار مخبر رویتر سبب شده بود که قنسول روس در تبریز مرا یک عامل بیگانه قلمداد کند.[28]
چنین اطمینانی برای انگلیسیها موجب میشود که او در حد وجاهت ملی حتی در کابینه قوام نیز شرکت کرده و به عنوان وزیر مالیه در زمان پس کودتا و در کنار یکی از دو عامل اصلی کودتا یعنی رضاخان بوزارت بپردازد. او خود نقل میکند که در شهریور سال 1305 در روز جشن میلاد پادشاه انگلیس در قلهک در مجلس جشن شرکت کرده بوده است[29] قبل از آن نیز که سلطنت تغییر کند او با سرپرسی لورن دوست بوده و برای ناهار نیز به قلهک دعوت میشده است.[30]
شگفت آن است که شاه بعدها در کتاب «مأموریت برای وطنم» دولت مصدق را عامل انگلیس میداند. دکتر مصدق در پاسخ این اتهام شاه ـ که آن را از سید ضیاء گرفته بود ـ که «انگلیسها وسیله انتخاب وی را باستانداری فارس فراهم آوردند» می نویسد: آری به طوری که شاهنشاه فرمودهاند سیاست انگلیس در انتصاب من به ایالت فارس دخالت تام داشت».
دکتر در ادامه، دلیل خاصی را برای این مسألهبیان نکرده و فقط میگوید که «فارس محل پر درآمدی بوده و بسیاری علاقمند بودند به ولایت آن دیار برسند..... و تبلیغات کمونیستی هم در ایران سیاست استعمار را نگران کرده بود و میخواستند شخص بیغرض در این استان وارد کار شود که عدم رضایت مردم موجب پیشرفت این مردم نگردد».[31]
اگر به یاد داشته باشید قبلاً بر مسئله امنیت برای تجارت تکیه شده بود، اما دکتر در اینجا هیچ اشارهای به این امر نمیکند. دکتر مصدق در ادامه اظهار میدارد که هیچ ارتباطی با سیاست انگلستان نداشته است و کسی از مأمورین آنها را نمیشناخته، او در ادامه مینویسد:
و باز اعتراف میکنم که سیاست انگلیس نه فقط در انتصاب من به ایالت فارس بلکه در انتصاب من بایالت آذربایجان نیز اثری بسزا داشت[32]
او در ادامه اظهار میدارد، او سر سپرده استعمار انگلیس نبوده و مخالفتش با قرارداد وثوقالدوله، وزارت وثوقالدوله در دولت مستوفیالممالک، شاهدی بر این مطلب است.[33]
همانگونه که اشاره کردیم دکتر مصدق اساسا بسان عناصر سر سپردهای چون وثوقالدوله و یا نصرتالدوله نبوده، اما در آن زمان جزو رجال مبارزه و آزادیخواه و مستقل واقعی نیز نبوده است. او جزو دسته دومی بوده که بین ایندو قرار داشته است. خود او رجال را سه قسمت کرده و خود را جزو دسته مبارز و آزادیخواه میداند. این دسته دوم را او اینگونه تعریف میکند:
رجال خیرخواه و غیر مبارز کسانی که هر وقت سیاست خارجی میخواست مردم نفس بکشند وارد کار میشدند و چون استحکامی نداشتند کار مهمی نمیتوانستند انجام دهند و باز هر وقت سیاست خارجی میخواست نقشه اختناق را عملی کند، دست از کار میکشیدند و زمام امور در دست کسانی قرار میگرفت که بتوانند از عهده انجام نقشهی اختناق بر آیند.[34]
مصداق واضح این مطالب خود اوست، زیرا دکتر مصدق پس یک دوره همکاری عمومی با دولت های مورد تأیید سیاست های خارجی، از آغاز دوره دیکتاتوری بطور کلی کنار رفته و کوچکترین مخالفتی نه با شهادت مدرس و نه به کارهای خلاف قانون دفتری داد مأخوذ و نه به دستگیری مبارزینی کمونیست و.... نکرد. البته نقش مصدق را در جریان ملی شدن نفت باید از وضعیت او در دوره فعالیت سیاسی او در قبل از دیکتاتوری رضاشاه جدا کرد. در آن زمان نقش دکتر دقیقاً همان چیزی است که خود او برای قسم دوم رجال بیان میکند، گرچه خودش را جزو رجال خیرخواه مبارز قلمداد میکند و البته در این مورد قسمت اخیر زندگی او در جریان نهضت ملی شدن نفت شاید بتواند بعنوان رجلی از قسم سوم رجال (مبارز خیرخواه) مطرح شود. بعد از نهضت نفت که مجدداً دیکتاتوری آغاز میشود، دکتر مصدق به عنوان یک محکوم در زندان یا تبعید است و آزادی عمل چندانی ندارد که به خواهد خود را نشان دهد.
3- روابط با رضاخان
از جمله مسائل دیگر دربارۀ زندگی دکتر مصدق در دورۀ فعالیت سیاسی اولش یعنی قبل از 1306 روابط او با رضاخان و مسئله تغییر سلطنت است که از جنبههای مثبت و منفی آن، مطالبی از ناحیه مخالفتی و موافقين ابراز شده است.
ظهور رضاخان در عرصۀ سیاست همزمان با کودتای انگلیسی سیدضیاءالدین طباطبائی در اسفند 1299 است. از آن پس رضاخان میرپنج، به سردار سپه ملقب شده و چندی بعد به عنوان وزیر جنگ، نخستوزیر و بالاخره در سال 1304 بعنوان شاه از طرف مجلس معرفی گردید.
دکتر مصدق زمانی که ایالت فارس را برعهده داشت، خبر کودتا را شنید. در این کودتا اکثر دولهها و سلطنهها دستگیر و تحتنظر قرار گرفته بودند (البته مصدق از میان همین خاندانها بود) و مصدق بدین دلیل یا بدلیل مخالفت، حاضر به ادامه کار نگردید. او بعداً این حرکت خود را به عنوان مخالفت با انگلیس مطرح کرد.[35] بعد از آن دکتر مصداق با دولتهایی که رضاخان در آنها سمت وزارت جنگ را داشت همکاری کرد. همچنین برخی از فعالیت های دیگر او در همکاری با رضاخان سردار سپه، حاکی از آن است که یا دکتر از واقعیت کودتای انگلیسی خبر نداشت و یا این که اگر اطلاع داشته، پس از رفتن سید ضیاء و بازگشت و آزاد شدن دستگیر شده های از دوله ها و سطنه ها او نیز همانند بسیاری دیگر تن به پذیرش همکاری با یکی از دو عنصر مهم کودتا یعنی رضاخان داده است!
آنچه که مسلم است اینکه دکتر مصدق، همانگونه که بعدها گفت، میدانست و از زبان خود رضاخان نیز شنیده بود که رضاخان گفته بود، مرا انگلیسها سرکار آورند. رضاخان این مطلب را به کسان دیگری نیز از جمله میرزا یحیی دولتآبادی گفته بود.[36] با این حال در درگیر و دار درگیری رضاخان با مخالفانش، دکتر مصدق به عنوان یکی از مشاورین خصوصی او مطرح است، امری که دکتر نه در خاطرات و نه در جای دیگری، بدان اشارهای نکرده است. میرزا یحیی دولتآبادی یکی از روشنفکران تجددخواه (که مدت مدیدی نیز لباس روحانی به تن داشت و متهم به ازلی گری بود) در این زمینه مطالب ارزشمندی دارد. او مینویسد:
در این حال روزی یکی از تجار تجددخواه که مدتی در خارجه بوده است و اکنون در تهران میان تجار عنوانی دارد و با سردار سپه نیز بیربط نمیباشد، نزد نگارنده آمده، برای سردار سپه دلسوزی مینماید که این شخص میخواهد خدمتی به وطنش کرده باشد، اما دشمنانش برای او سخت اسباب چینی میکنند و حواس او را پریشان نمودهاند، کارش محکم نیست شاید از میان برود و جای افسوس است که به زودی نتوانیم مرد با عزم و ارادهائی مانند او بدست بیاوریم. چه میشد که رجال مهم مملکت با او همچنان شده او را تنها نمیگذاردند تا میتوانست با اطمینان خاطر قدمی برداشته کاری از پیش ببرد، گفتم سردار سپه باید یک مجلس مشاوره خصوصی داشته باشد و با مشورت کار بکند، گفت اشخاصی را که برای اینکار مناسب میدانید و صورتی نوشته شود، من او را حاضر میکنم. از میان آن صورت عدهائی را انتخاب کرده یک حوزه شود، وی برای خود تشکیل بدهد، نگارنده نام پانزده نفر از رجال دولت را نوشته به او میدهد و بعد از دو روز از طرف سردار سپه به طور خصوصی هشت نفر از آن اشخاص به خانه او دعوت میشوند و این عادت اوست که هر تصمیمی گرفت خود را انجام میدهد. شش نفر از این هشت نفر را از میان منفردین از نمایندگان مجلس انتخاب میکند، بشرح ذیل، میرزا حسنخان مستوفیالممالک، میرزا حسنخان مشیرالدوله، دکتر محمدخان مصدق السلطنه، آقا سیدحسن تقیزاده، میرزا حسینخان علاء و نگارنده. دو نفر را هم از رجال دولت خارج از مجلس بر این شش نفر میافزاید و آنها مهدیقلیخان هدایت مخبرالسلطنه و میرزا محمد علی خان فروغی ذکاءالملک هستند.
سردارسپه در مجلس اول نطقی میکند و در لزوم خاتمه دادن به اوضاع ناهنجارگذشته و شروع به اصلاحات اساسی و تقاضا میکند با این جمع جلسههای مرتبی داشته باشد و هرچه میکند با شور آنها بکند تا برای کسی جای نگرانی نباشد که کارهای او بر وفق صلاح مملکت است.
این مجلس هر چند روزی يک مرتبه در خانه یکی از اعضاء شبانه منعقد میشود و چند ساعت طول میکشد و هر کجا باشد سردار سپه در آنجاحاضر میگردد و در کارهای جاری صحبت میدارد مخصوصاً در امور مالی و اقتصادی.[37] این جلسات مشاوره در زمانی تشکیل میشود که رضاخان در پی سلطنت بوده و توافق انگلیسها را نیز برای خلع قاجار کسب کرده است. منتها آنچه اهمیت دارد پیدا کردن یک راه قانونی برای چنین امر مهمی است. رضاخان در همین جلسه خصوصی مطرح میکند که نمیتواند با احمدشاه و ولیعهد او کار کند. جلسه نیز از این سخن برآشفته میشود و در جلسه دیگری تصمیم این هشت نفر آن میشود تا جواب رد به سردارسپه بدهند و بگویند برای حفظ قانون اساسی چنین امری ممکن نیست. رضاخان در پاسخ آنها اظهار میدارد که اگر اینطور است آنها راهی پیدا کنند تا بقای او به عنوان رئیس دولت تضمین شود، زیرا هر لحظه امکان دارد با یک دستخط احمدشاه او از کار برکنار شود. افراد جلسه خصوص مشغول فکر کردن میشوند....
باز مجلس مشاوره هشت نفری بیحضور سردارسپه منعقد میشود و خیال تصور میکنند اگر سردارسپه به احترام قانون اساسی از موضوع تغییر سلطنت صرفنظر کند بایستی مقام او را ثابت کرد که بتواند به آسایش خاطر و از روی اطمینان به خدمات کشوری و لشگری خویش ادامه بدهد. در راه رسیدن با این مقصود با در نظر گرفتن مواد قانون اساسی از حقوق مجلس اندیشه بسیار میشود و بالاخره از یکی از مواد قانون استنباط ميكنند مجلس میتواند بکسی در مقام ضرورت فرماندهی کل قوا را مستقیماً بدهد و این استنباط را دکتر محمدخان مصدق السلطنه میکند که عالم علم حقوق است،[38]
این کار عملی میشود و دکتر مصدق که خود معترف است با کودتا مخالفت کردهو آن روزها به انگلیسی بودن رضاخان آگاهی داشته (چنانچه دیگر اعضاء از جمله همین دولتآبادی نیز به خوبی آگاهی داشته) چنین طرحها را که مقدمه تغییر سلطنت و تثبیت قدرت رضاخان است، ارائه میدهد. این البته اظهارات یحیی دولت آبادی است که چندان به حرفهای وی اطمینان نیست.
از سوی دیگر دکتر مصدق درباره این جلسه که مدّتها نیز ادامه داشته و نیز درباره چنین پیشنهاد مهمّی، مطلبی را بازگو نمیکند تا حقیقت از این روشن شود. وقتی این مطلب در مجلس مطرح میشود ولیعهد این شش نفر را میخواهد و در این باره اعتراض میکند. «و دکتر محمد مصدق قانون اساسی را در آورده و مادهئی را که با او استناد شده میخواند ولیعهد حیرت میکند که هیچ متذکر این ماده نبوده است».[39]
در یکی از همین جلسات مشاوره خصوصی که در خانه دکتر محمد مصدقالسلطنۀ منعقد بود، از وطنپرستی صحبت به میان آمد. او (رضاخان) گفت مثلاً [فرضا] مرا انگلیسیها سرکار آوردند، اما وقتی آمدم به وطنم خدمت کردم.[40] گویا دکتر مصدق نیز به این مطلب باور داشت که بعدها در جلسه 157 در مهر 1306 گفت:
اجازه بفرمائید یکی از علاقمندیهای بنده به عصر پهلوی برای این بوده است که ایشان در مسائل سیاست خارجی و بینالمللی همیشه خیلی ملاحظه داشتهاند همه میدانند که ایشان هر وقت ملاحظات داشتهاند که حقوق ایران یک ذره به خارجی داده نشود.[41]
بعد از این خدمت بزرگ جناب دکتر مصدق است که نیاز رضاخان نیز به این جلسه مشاوره خصوصی خاتمه یافته، و خود او کار آنرا تمام شده اعلام میدارد!
البته همانگونه که خواهید دید او با سلطنت رضاخان مخالفت کرد، اما برای مدتی پس از آن وجاهت ملی او چیزی بود که رضاخان نیز قصد بهرهگیری از آن را داشت، دکتر خود نقل میکند که رضاخان در زمانی که به سلطنت رسیده و مستوفی رئیسالوزراء بود، از مستوفی خواسته بود تا مصدق را در دولت وارد کند و حتی بعد از سقوط مستوفی نیز از شخص دکتر مصدق خواسته بود تا خود رئیس الوزراء شود و البته مصدق که نماینده مجلس بود نپذیرفته بود.[42] با این حال دکتر مصدق خود معتقد بوده که رضاشاه تا سال 1309 خوب کار میکرده است.[43] قبل از آن نیز که سردارسپه به نخستوزیری برسد، یعنی زمانی که مصدق از تبریز بازگشته تا نخستوزیری سردار سپه، روابط میانه آن دو گرم بوده است و خود مصدق اظهار میدارد بعد از افتادن او از کالسکه و شکسته شدن دستش اولین کسی که به عیادت او رفته سردارسپه بوده است.[44] یکبار دیگر نیز وقتی پس از ماجرای جمهوریخواهی رضاخان و شکست او، عقبنشینی کرده و به ملک شخصی در نزدیکی تهران رفت، دکتر مصدق و تنی چند از افراد وجیه الملّه همچون مستوخالممالک و مشیرالدوله رسماً بدیدارش رفته و او را به تهران باز گرداندند.[45] این واقعه در 21 فروردین 1303 شمسی روی داد.
اینها همه مسائلی است که مربوط به قبل از پادشاهی رضاخان است. اینک میبایست دربارۀ موضع دکتر مصدق نیست به تغییر سلطنت بپردازیم.
زمانی که در نهم آبان 1304 قرار شد طرح خلع قاجار و سلطنت رضاخان مطرح شود، اوضاع بسیار مشکل و همراه با ترس و دلهره برای کسانی بود که برابر رضاخان قرار گرفته بودند. تعداد مخالفین انگشت شمار بود. ملکالشعراء بهار مستوفیالممالک، مشیرالدوله، تقیزاده، مصدق، مدرس و علائی و تعدادی دیگر. مکی در مورد شرائط آنروز مینویسد:
با سوابقی که در بین بوده مانند قتل واعظ قزوینی مدیر روزنامه نصیحت و تهدیدات دیگری که میشده واقعاً مخالفت با سلطنت خطرناک بود و ممکن بود مخالفین آنها ترور شوند. چنانکه واعظ قزوینی را به عوض ملکالشعراء که دو شب قبل از جلسه نهم آبان مخالف صحبت کرده بود، به قتل رسانیدند.[46]
بدین ترتیب معلوم میشود که مخالفین شناخته شده، از افرادی بودهاند که شهامت ابراز مخالفت را داشتهاند. از جمله مخالفین تقیزاده است. دقیقا معلوم نیست تقیزاده که متهم به وابستگی به سیاست انگلیس بود، چرا به این مخالفت دست زده است. او چند جمله در مخالفت چنین لایحهای با قانون اساسی صحبت کرده و ضمن ابراز علاقه نسبت به رضاخان و اینکه جان او را بیش از جان خود هم دوست میدارد، با ترس و لرز گفت:
خدا را شاهد میگيرم و ملت و مملکتی که مرا وکیل کرده است شاهد میگیرم و در مقابل تاریخ و در مقابل نسلهای آینده میگویم که این کار به این ترتیب مطالب قوانین اساسی مملکت نیست و مطابق صلاح مملکت نیست.[47]
علائی مخالف دیگر نیز که سخن گفت، تنها چند جمله در همین زمینه ابراز کرده و او نیز همچون تقیزاده از جلسه خارج شده، نوبت به دکتر مصدق رسید. وی طولانی سخن گفت و مخالفت خود را با صراحت تمام نسبت به تغییر سلطنت ابراز کرد. در اینحا قسمتهایی از سخنان او را که در ضمن روشنگر مواضع او در برابر رضاخان است، نقل میکنیم. دکتر مصدق در ابتدا گفت که میخواهد نظرش را راجع به قاجار و احمدشاه بگوید «(آنها) در این مملکت خدمتی نکردهاند که بنده بتوانم از آنها دفاع کنم... همین احمدشاه قاجار بنده را در فارس گرفتار سه هزار و پانصد پلیس جنوب کرد.» او سپس نظرش را در مورد رضاخان پهلوی چنین بیان کرد: «بنده نسبت به شخص ایشان عقیدهمند هستم و ارادت دارم... ایشان به بنده معتقدند، اما اینکه ایشان یک خدماتی به مملکت کردهاند گمان نمیکنم بر احدی پوشیده باشد. وضعیت این مملکت وضعیتی بود که همه میدانیم... ولی ایشان از وقتی که زمام امور مملکت را در دست گرفتهاند یک خدماتی به امنیّت این مملکت کردهاند که گمان نمیکنم بر کسی مستور باشد.» دکتر مصدق پس از آن از مسئله تغییر قانون اساسی سخن گفت و دربارۀ تأثیر آن در مسائل داخلی اشاره به مسئله استبداد کرد، او گفت که اگر رضاخان شاه بشود دیگر مسئولیتی در قبال کارها ندارد و اگر بگوییم پادشاه باشد رئیسالوزراء هم باشد، این ارتجاع بوده و یک سیر قهقرائی است و مثل زنگبار میشود. و اگر گفته شود که او رئیسالوزراء نبوده و دخالت نکند واضح است که شاه تأثیری در کارها نداشته و مهر رئیسالوزراء است که کارها بدست او انجام میگيرد. مصدق در بین صحبتها، میدانست آنچه محقق میشود شق اول است نه دوم، به صراحت گفت که چنین امری از نظر او درست نیست. این استبداد صرف بوده و موجب هدر رفتن خون شهدای راه آزادی است. دکتر در ادامه گفت:
خوب حالا اگر شما میخواهید رئیس الوزراء، شاه شود با مسئولیت، این ارتجاع است و در دنیا هیچ سابقه ندارد که در ممکلت مشروطه پادشاه مسئول باشد و اگر شاه بشوند بدون مسئولیت، این خیانت به مملکت است، برای اینکه یک شخص محترم و یک وجود مؤثری که امروز این امنیت و آسایش را برای ما درست کرده و این صورت را به مملکت داده است، برود بی اثر بشود، هیچ معلوم نیست کی بجای او بیاید.
دکتر مصدق از «آقا سیدیعقوب» که هوادار دو آتشه سردارسپه بود خواست توضیح دهد، در این صورت که رضاخان وجود غیر مؤثر میشود، چه کسی را دارد که به جانشینی او معرفی کند «پس خوب است یک کسی را که بتواند قائم مقام او بشود معلوم کنید و بعد اینکار را بکنید». او در ادامه باز هم از تغییر قانون اساسی و عدم ضرورت آن در شرایط آن روز سخن گفت. پس از آن او نیز مانند تقیزاده و علائی از مجلس خارج شد.[48] در میان مخالفین، دکتر مصدق بیش از همه اصرار بر مخالفت داشت،[49] و بعد از آن نیز مدت پایانی مجلس را به مجلس نرفت، برخلاف تقیزاده و علاء، و سایرین که مجلس چهارم را رها نکردند. از جمله مخالفین یحییآبادی است که جز موافقت، گویا چیز دیگری مطرح نکرد و جز تأمل در مسئله خواستار چیزی شد. او گفت که سلسله قاجار را منقرض میدان،د و این را در چند جای سخن خود تکرار کرد. او نیز همانند دکتر مصدق تمجید فراوان از رضاخان کرده و گفت: «بنده از خدا میخواهم که شخص آقای رضاخان پهلوی ذمهدار امور این مملکت باشد.»[50] تقیزاده تلویحاً مخالفت او را ظاهری میداند. او میگوید «دولتآبادی کم و بیش ظاهراً با ما همکاری میکرد».[51]
به نظر میرسد در میان مخالفان، سخنان دکتر مصدق از همه تندتر بود؛ گرچه نقطه مشترک آنان تأیید اصل ریاست رضاخان و سپاس و تقدیر از او نسبت به مملکت بود. رضاخان گرچه در باطن از این نوع مخالفتها نگران بود اما چنانچه دیدیم بعدها حتی از مستوفی خواست تا دکتر مصدق را وارد دولت کند. یکبار به او نیز پیشنهاد داد تا خود «مستوفی» یعنی نخست وزیر باشد. دکتر مصدق در خرداد 1306 در مجلسی گفت: بکرات برای خود من اتفاق افتاده که شخص پادشاه (رضاخان) مرا احضار و از من عقیدهام را خواسته است. اگر او معتقد به عقیده اشخاص نبود با من چکار داشت.[52]
وجهه مصدق بنام یک رجل «ملی» بکار رضاخان میآمد و این مخالفت یا به عبارتی مخالفتها، نبودش هم خیلی اوضاع را خراب تر می کرد و در مجموع بودنش نفعی نیز در برداشت. افتضاح کار آن است که تقیزاده و دولتآبادی، یعنی کسانی که مشاورین خصوصی او بودهاند، از جمله مخالفین این طرح بودند. مدتی بعد رضاخان از این نوع بازیهای ملی و روشنفکرانه و مشورت و اخذ نظر، فاصله گرفت و همه آنها و حتی خیلی نزدیکتر از آنها را هم به گوشهای پرتاب کرد. چنانچه در مورد بسیاری از رفتارهای دیگر خود چنین کرد.
بعد از آنکه دوره ششم مجلس خاتمه یافت و معلوم شد که انتخابات دوره هفتم با دخالت دولت خواهد بود، دکتر مصدق نزد رضاخان رفته، به مصدق گفت که دولت دخالت نمیکند. تیمورتاش دکتر مصدق را به گوشهای برد و گفت تا هر دو نفر توافق کنند که شش نفر از ملیون و شش نفر از دولتیها از تهران به مجلس بروند، اما دکتر نپذیرفت.[53] پس از آن دکتر پای خود را از مسائل سیاسی بیرون کشیده به ملک شخصی خویش واقع در احمدآباد ساوجبلاغ رفت تا سال 1319 که به قول خودش بیهیچ دلیلی دستگیر شد. او هیچ نوع ارتباطی با مسائل سیاسی و حکومتی نداشت، معارضه ای نکرد و مانند بسیاری از ملیون جرأت ابراز مخالفت را هم نداشت. این افراد خیرخواهان غیر مبارزی بودند که منتظر فرصت برای خیرخواهی مجدد بودند.
دورۀ دوم فعالیت سیاسی مصدق در مجلس چهاردهم (1322 ـ 1324)
در بحبوحۀ آغاز جنگ جهانی دوم، وضع سیاسی ایران نیز رو به تشنج رفت و دستگاه حاکم دیوانهوار برای حفظ موقعیت خود، همان رفتارهای ناهنجار سیاسی گذشته را با شدت بیشتری ادامه میداد. به همین مناسبت هر کسی از جمله دکتر مصدق را که فکر میکردند در این شرائط به نحوی برای آنان دردسری ایجاد کند بدون کوچکترین جرمی! دستگیر کردند. مصدق را پس از چند روز به زندان بیرجند انتقال دادند و وی پس از گذشت چند ماه با وساطت «ارنست پرون» دوست سویسی محمدرضا شاه و با درخواست او که در آن موقع ولیعهد بود، از زندان بیرجند رها شده و به احمدآباد برده شد. تنها در 20 شهریور 1320 بود که آزادی او به او ابلاغ گردید.[54] بعدا دکتر مصدق نسبت به این اقدام ولیعهد، اظهار شکرگزاری میکرد،[55] اما برخلاف گفته او که میگوید، او و کسانش درخواستی در این مورد نکرده بودند و ظاهراً مستقیم چنین درخواستی از شاه نشده بود، اما فرزند دکتر مصدق از مستر ارنست پرون که در بیمارستان نجیّمۀ بستری بود چنین درخواستی را کرده بود[56] برخی با متهم کردن پرون به جاسوسی برای انگلیس و ذکر این نکته که در جریان ملی شدن نفت نیز هم کاشانی و هم مصدق هر دو خواستار و موافق با اخراج او بودهاند ( اما اخراج نشد!) این وساطت را نقطه ضعفی برای دکتر مصدق ذکر کردهاند.[57] اما باید گفت دلیلی بر این نیست که حتی اگر پرون جاسوسی انگلیس نیز باشد هر نوع وساطتی را براساس چنین وظیفهای انجام داده باشد. بسا او با انجام این کار تقدیری از دکتر غلامحسین مصدق پزشک معالج خود به عمل آورده است؛ مگر اینکه چنین تحلیلی از سوی ما، حمل بر سادگی سیاسی باشد، یا اشتباهی از ناحیه پرون. نویسنده دیگری برای اینکه اساسا برای خواننده توهمی ایجاد نشود، ضمن نقل خبر آزادی او، از واسطه سخن نگفته و خود به تغافل زده است.[58]
با اینکه فضای سیاسی جامعه از شهریور 1320 به بعد حتی با حضور متفقین در ایران، بسیار باز شده بود اما دکتر مصدق در طول این مدت در احمدآباد باقی مانده و تنها در اواخر سال 1322 زمانی که انتخابات دوره چهاردهم آغاز شد فعالیت سیاسی دکتر مصدق نیز شروع شد. مصدق در این انتخابات بعنوان نماینده اول تهران به مجلس رفت و البته پشتوانه چنین حرکتی، سابقه دکتر در مخالفت پهلوی، کنارهگیری او در طول مدت 14 سال دیکتاتوری (از سال 1306 به بعد) و نیز سابقه دستگیری دکتر در سال 1319 بود. در شرایط جدید، مهمترین امتیاز، دور بودن از رضاشاه و مخالف بودن با او تلقی میشد.
در طول عمر دیکتاتوری، بسیاری از رجال گذشته یا مغضوب رضاخان قرار گرفته و کشته شدند و یا تسلیم دیکتاتوری گردیده، جائی برای خود در نظام جدید یافته و تسلیم رضاخان شده بودند. معدود کسانی نیز از مستقلین و ملیون همچون مستوفی و مشیرالدوله کنار گذاشته شده و در طول این مدت مردند. دکتر مصدق از میان آنها، زنده بود و در این مدت نیز کاملاً خود را از مخالفت سیاسی کنار کشیده و بنا به گفته خود هیچ فعالیتی نداشت. این سابقه به کمک دکتر مصدق آمد تا در شرایط تازه فعالیت سیاسی خود را به عنوان چهره مطرح آغاز کند.
فضای جدید به او این روحیه را داد تا با شتاب بیشتری عمل کرده و در یک مشی نسبتاً تند به فعالیت سیاسی دست بزند. او در گذشته یک مرد سیاسی محافظهکار بود، اما در طول سالهای 1322-1332 به سبب رشد سیاسی و انقلابی جامعه، مجبور شد تا حرکتهایی خارج از چهارچوب فکر و منش سیاسی خود داشته باشد. بدین ترتیب عملاً بدلیل زمینه درونی با چنین حرکات انقلابی بلاخره در بیان انبوه مسائل گرفتار شده و ساقط گردید.
فعالیت او در مجلس چهاردهم در حالیکه کشور در دست متفقین بود بسیار قابل توجه و چشمگیر است. در حقیقت از مجلس چهاردهم[59] به بعد تا مجلس هفدهم، مجلس شورای ملی دارای یک شور سیاسی بود و مجلس چهاردهم این شور سیاسی خود را مدیون نطقهای دکتر مصدق است.
اولین نطق دکتر مصدق دربارۀ اعتبارنامه سیدضیاءالدین طباطبائی (در جلسه 16 اسفند 1322) ایراد شد. سیدضیاء [در ظاهر] از یزد به عنوان نماینده برگزیده شده و اینک در مجلس رودررو با دکتر مصدق قرار گرفت. دکتر مصدق یکبار دیگر نیز در سال 1299 در همین اسفند ماه با دولت کودتائی او مخالفت کرده بود. دشمنی آنها طبعا قدیمی بود.
در سخنان مبسوطی که دکتر مصدق پیرامون کودتای سوم اسفند 1299 مطرح کرد، حجم زیادی از مباحث در باره مواضع او در زمان حکومتش در ایالت فارس بود. در اینکه او حاضر به پذیرش حکم رئیسالوزرائی سیدضیاء نگردیده و پیشبینی میکرده که این جریانات به سقوط احمدشاه منجر میگردد. مصدق میخواست ثابت کند که دست خارجی در پشت سر سیدضیاءالدین بود و او عملاً نقش کارگزار انگلیس را در این ماجرا بر عهده داشته است. به نظر میرسد این زمان، دکتر مصدق بیشترین سهم را در باره ارائه تصویری از نقش انگلیس در پشت سر مسائل داشت:
.... آقا یک روزنامهنویس بودند. فرمانده کل قوا نبودند، با چه وسیله قشونی را که در تحت سرپرستی کلنل «اسمایس» انگلیسی بوده در تحت اختیار آوردهاند.[60].... آیا میشود گفت که به کمک دستۀ قزاقی که تحت امر خارجی است انقلاب کنند و ملت را به راه راست دلالت نمایند؟[61]
تکیه کلام دیگر دکتر مصدق این بود که بدون دلیل دست به حبس تعداد زیادی از مردم زده و در این بیان فرقی بین صالح و طالح نگذاشته است. دکتر در ادامه پذیرش سیدضیاء را به منزله اشاراتی به بازگشت دیکتاتوری دانسته و فصلی پیرامون مضرات حمایت از دیکتاتوری علیرغم اصلاحاتی که ممکن است صورت گیرد بیان کرد. پس از آن سیدضیاء مطالب زیادی در دفاع از خود ایراد کرده و کوشید تا ثابت کند انگلیسیها نقشی در این ماجرا نداشتهاند. او از تصویب معاهده مهم ایران و شوروی سخن گفت. همچنین از الغاء قرار داد 1919 که تا آن موقع در حالت تذبذب بود. از ناامنی سخن گفت که نتیجه آن کودتا بوده است. او اضافه کرد که دیکتاتوری عملاً از سال 1310 آغاز شده و نمیتواند ربطی به او داشته باشد. سیدضیاء در لابلای سخنان خود کوشید تا به خاموشی دکتر مصدق برابر جنایات دیکتاتوری اعتراض کند. او گفت مخالفت دکتر مصدق با تغییر سلطنت همراه با تملق از رضاشاه بوده است، و اضافه کرد پس از مجلس، شما رفتید چکمه بوسی کردید و نتیجه همین چکمه بوسی این بود که داماد شما برادرزادۀ شما که مجرمترین رئیسالوزراءهای این مملکت بود (دکتر مصدق: به من چه؟) شما میخواستید دختر خودتان را بفرستید؛ بوسیله دخترتان به او نصیحت کنید، بلی همان داماد شما که جوانهای این مملکت را به محبس کشید قوه قضائیه این مملکت را محو کرد.[62]
سیدضیاء در متهم کردن دکتر مصدق از اینکه در برابر قتل مدرس سکوت کرده است و یا در سخنرانی خود در مخالفت با تغییر سلطنت، احمدشاه را محکوم و عملاً رضاشاه را تمجید کرده[63] با احساسات تمام سخن گفت. سیدضیاء در ادامه مذاکراتی که در مجلس صورت گرفت، متقابلا انگشت روی انگلیسی بودن دکتر مصدق گذاشت و تلاش کرد حکومت او را در ایالت فارس و آذربایجان را به خواست انگلیسی ها بداند، مطلبی که قبل از این گذشت. در اینجا بود که دکتر مصدق که در آغاز علیه سید ضیاء گارد گرفته بود، مجبور به دفاع از خود شد و مطالبی را در این باره مطرح کرد.[64]
در نهایت اعتبارنامه سیدضیاء با اکثریت 58 رأی از 86 رأی به تصویب رسید و علیرغم آنکه وابستگی مجلس چهاردهم به انگلیسیها تا حدودی شهرت داشت، معلوم گردید سخنان دکتر مصدق تا حدود زیادی جای خود را باز کرده است. جوّ عمومی جامعه علیه دیکتاتوری بود، دیکتاتوری که به نظر میرسید سنگ اول آن را سیدضیاء بنا کرده است. این موضع در عمل موجب شهرت دکتر مصدق شده، در آن زمان، سخنان سیدضیاء به هیچ گرفته شد. به ویژه که سیدضیاء در اساسیترین نکته که همیاری قوای انگلیس با او در امر کودتا بوده نتوانست پاسخ قانعکنندهای بدهد. او بیشتر کوشید تا با طرح مسائل حاشیهای، ضمن پذیرفتن نقش خود در کودتای سوم حوت، خود را از دیکتاتوری ایجاد شده کنار بکشد.
سخنان دکتر مصدق جنبۀ ضد دیکتاتوری از یک طرف و محکوم کردن انگلیس را از طرف دیگر در برداشت. این حرکت مورد حمایت فراکسیون حزب توده قرار گرفت، اما از آنجا که دکتر مصدق در همان ابتدا، وابستگی خود را از حزب توده تکذیب کرده، شرط صحبت خود را پس گرفتن مخالفت فراکسیون حزب توده دربارۀ اعتبارنامه سیدضیاء قرار داد- و البته آنها نیز پس گرفتند- این موضع او به معنای دفاع از شوروی طرح نشد بلکه رنگ ملی به خود گرفت.
از مهمترین نکات طرح شده در سخنان سیدضیاء اشاره به سکوت دکتر مصدق در دورۀ دیکتاتوری بود، دکتر مصدق برای این مطلب پاسخی نداشت، زیرا همانگونه که قبلاً اشاره کردیم او شخصیتی بود که تنها به یک مبارزه پارلمانی باور داشت و در صورت احساس خطر، علیرغم تمامی سفارشاهایی که بعداً در محاکمات مطرح کرد- و البته آن مبارزات، روحیه جدید به او داده بود و این نکته نباید مخفی بماند- در دوره دیکتاتوری به علت وجود خطر از هرگونه ابراز رأی خودداری کرد. او به علت نبودن در مجلس، همانگونه خواهید دید تنها با فشار حاضر شد تا در جریان مذاکرات مربوط به نفت در مجلس پانزدهم تکه کاغذ کوچکی برای نمایندگان بفرستد.
به هر روی، نقش دکتر مصدق در مجلس چهاردهم بسیار قابل توجه و پراهمیّت بود، این اهمیّت بیشتر از آن جهت بود که کشور تحت اشغال مستقیم خارجیها قرار داشت و روسها در شمال و انگلیسها و امریکائیها نیز در جنوب ایران حضور کامل داشتند. آنان کوشش میکردند تا به طرق مختلف و با استفاده از عناصری که ایرانی و یا مستشار خارجی بودند، زمینههای مساعدی را برای ابقاء و تحکیم موقعیت خود بدست آورند. از مهمترین عوامل غربیها دکتر میلیسپو امریکائی بود که یکبار دیگر نیز به سمت مستشار مالیه به ایران آمده بود. دکتر مصدق در دوره ششم مجلس شورای ملی با اختیارات او مخالفت کرده بود. این بار نیز در گیرودار حضور خارجیها در ایران در 13 اردیبهشت 1322 لایحهای از مجلس گذشت که اختیاراتی را در اختیار دکتر میسلیپو قرار میداد تا نظارت کاملی بر امورمالیه ایران داشته باشد. حضور او در ایران همراه دیگر مستشاران امریکائی دقیقاً بخاطر کنترل اقتصاد ایران و ایجاد تسهیلات برای خارجیان بود که مشکلات عمده مالی در ایران داشتند.
دکتر مصدق در مبارزه با اختیارات او، همانگونه که در دورۀ ششم مخالفت کرده بود اینبار نیز مخالفت نمود و در طول چند ماه به طور مرتب مذاکراتی در مجلس و نامههایی در خارج این مجلس بین دکتر مصدق و میلیسپو، رد و بدل میگردید. دکتر مصدق که شخصاً از حضور مستشاران خارجی در ایران نارضایتی داشت به ضمیمه ایراداتی که بعضاً سیاسی و بعضاً حقوقی و مالی بود، موفق به تضعیف پایگاه میلیسپو شد و عاقبت با ورود نخستوزیر جدید «سهامالسلطان بیات» دکتر مصدق شرط رأی مثبت دادن به او را لغو اختیارات دکتر میلیسپو عنوان نمود. بیات نیز به این مسئله موافقت کرد. عمده اشکال دکتر مصدق ـ جدای از اینکه حضور این مستشار خارجی در دستگاه حاکمیت مخالف با روح توازن طلبی دکتر مصدق بود ـ بر سر افزایش قیمتها بود که دکتر میلیسپو دقیقاً برای کاهش قیمتها بر سرکار آمده بود. سخنان دکتر مصدق حاوی اطلاعاتی آماری بود که نشان میداد دکتر میلیسپو عملاً با جلوگیری و عدم استفاده از 40 تن سهمیه وارداتی ایران که قرار بود از طریق دولت وارد شود و نشد، موجبات ترقی قیمتها را فراهم کرده است. اشکال دیگر دکتر مصدق که هم در دورۀ ششم قانونگذاری عنوان کرد و هم در دورۀ چهاردهم، گرچه دردورۀ هفدهم آن را برای خود طلب کرد- این بود که «اعطای اختیارات» امری است که برخلاف قانون اساسی بوده و اضافه بر آن عملاً وزیر دارایی را بهیچ و پوچ تبدیل میکند.
دکتر مصدق در دوره ششم گفت:
بالاخره هم عقیده داشتم که مجلس شورای ملی نمیتواند به دولت اجازه قانونگذاری بدهد، چرا؟ برای اینکه مثل این است که یک کسی اجازه اجتهاد خودش را بکس دیگر بدهد، اجتهاد غیرقابل انتقال است و ما هم وکیل در توکیل که نیستیم که بدولت بگوئیم برو قانون وضع کن، از این جهت این قسمت را هم بنده رأی ندادم.[65]
دکتر در دورۀ چهاردهم نیز با اشاره به اینکه سه قوۀ مقننه، مجریه و قضائیه از یکدیگر جدا بود، و حق مداخله در کار یکدیگر را ندارند گفت...
بنابراین وضع قانون که از خصایص مجلس شورای ملی است غیرقابل انتقال است.[66]
اضافه بر این دکتر مصدق عنوان کرد که با دادن اختیارات به دکتر میلیسپو عملاً وزیر دارائی دیگر مسئول نخواهد بود و این برخلاف قانون اساسی است که وزراء را در برابر مجلس مسئول دانسته است، دکتر مصدق ضمن مصاحبهای در همین زمینه که شما به چه عمل مستشاران مخالفید گفت:
من با عمل مجلس سیزدهم مخالفم که اختیارات را به دکتر میلیسپو داده است. وکلا وکیل در توکیل نیستند و نمیتوانند اختیاراتی که ملت به آنها داده بدیگری محول نمایند.[67]
تأکید دکتر مصدق در بهرهگیری از متخصصین داخلی و قطع دست مستشاران خارجی و این نکته که «به عقیده من ایرانيها خودشان به خوبی قادر به اداره کلیه امور کشور خود هستند و... محتاج به مستشار نیستند» نشانه آن بود که در دکتر، یک نوع وطنپرستی، علاوه بر جنبههای سیاسی قضیه وجود داشته است. حرکتی که در او جهت احیای پرستیژ ملی در برابر سلطه خارجی مطرح میکرده است.
از جمله مهمترین روزهای مجلس چهاردهم، بحث پیرامون امتیاز نفت شمال بود که ابتدا امریکائیها متقاضی آن بوده و روسها که نگرانی خاصی از حضور امریکائیها در این منطقه داشتند، بسرعت پیشنهاداتی را برای آن ارائه دادند. کمکم انگیزه نگرانی که باعث مطرح کردن این امتیاز از سوی روسها بود تبدیل به «طمع» گردید و روسها تا زمانی که قوامالسطنۀ آنها را با حیلههای سیاسی از میدان خارج نکرد، دست از این خواست خویش برنداشتند.
دکتر مصدق در 17 آبان سال 1323 پس از یک سلسله مذاکرات پیرامون امتیاز نفت شمال، با سخنرانی مفصلی پیرامون سیاست خارجی شوروی نسبت به ایران، تأثیر پیشنهادات امریکا در مورد نفت شمال و تحریک شوریها برای گرفتن امتیاز، اشاره به دارسی و سیر تاریخی آن و نیز تغییر و تحولاتی که در سال 1312 در آن داده شد و همچنین بیان ضررهای جبران ناپذیر این تغییر و تحول در امتیاز، مخالفت خود را در دادن هر امتیازی جدید اعلام کرد. او گفت:
من با دادن هر امتیازی از نظر اقتصادی و سیاسی مخالفم چون تفکیک مسائل سیاسی از اقتصادی مشکل است و این دو سیاست بستگی تام دارد.[68]
دکتر مصدق سپس مسئله گرفتن امتیاز نفت از سوی شوروی را مغایر با عهدنامه سال 1300ش دانست و ضمن تأیید این نکته که «ما نمیگوئیم که دولت شوروی میخواهد بما ظلم کند ما میدانیم که برای رفع نگرانی میخواهد تحمیل امتیاز کند»[69] عدم موافقت خود را با دادن امتیاز اعلام کرد و تنها مسئله اولویت در فروش نفت شمال را به شوروی قابل بحث دانست.
نکته مهم در این صحبت چیزی بود که دکتر مصدق آن را با عنوان «موازنۀ منفی» بیان کرد و بعدها نیز در سیاست خارجی خود کوشید تا از آن در دفع شر شرکت نفت بهرهگیری کند. سیر تاریخی سیاست خارجی ایران از زمان ناصرالدینشاه قاجار بدین سمت، به علت ضعف شدیدی که بر دولت ایران مستولی بود، براساس موازنه مثبت پیریزی شده بود ـ گرچه دکتر مصدق آنها را به واسطه داشتن سیاست موازنه منفی میشود- و عمدتاً شورویها در شمال و انگلیس در جنوب پا بپای یکدیگر امتیازهای را دریافت میکردند تا جائی که در سال 1907 و بعدا 1915 تقسیم ایران را نیز براساس منافع منطقهای خود پذیرفتند. خارج شدن شوروی از صحنه سیاسی ایران ـ به دنبال انقلاب کمونیستی سال 1917 ـ در طول حاکمیت رضاشاه یک نوع موازنه مثبت یکطرفی به نفع انگلیس در بوجود آورد. حاکمیت سیاسی کشور نیز پیوند حیاتی با این موازنه مثبت یکطرفی داشت، شروع جنگ جهانی دوم، زمینه ورود نیروهای روسی به ایران بود، از این پس آنها نیز احساس کردند که نمیتوانند نسبت به سرزمینی که موقعیت حساسی داشت، و تزارها هم به آن چشم طمع فراوان داشتند، خود را به بیخیالی بزنند. به خصوص، از آنجا که امتیاز نفت جنوب درست به منزله حاکمیت انگلیس در این منطقه بود، لازم بود تا آنها نیز که در دام رقابت جدید قدرتطلبی افتاده بودند، در این زمینه خواستار «امتیاز نفت شمال» شوند، پیشقدمی امریکائیها، بهانۀ عملی بدست روسها داد تا زودتر اقدام کنند.
از این پس حاکمیّت، خود را در برابر یک مشکل اساسی میدید، از یکطرف در درون خود وابستگی کامل به انگلیسیها داشت و از طرف دیگر احساس میکرد که باید همچون شاهان قاجار دو طرفی برخورد کند، زیرا شوروی امروز هم قدری داشت که به سادگی امکان عبور از آن نبود.
در چنین شرایطی، دکتر مصدق طرفدار آن بود که هیچ امتیازی به خارجیها داده نشود، هر چند در آن شرائط برای او مقدور نبود که صحبت از القاء امتیازنامه نفت جنوب بکند. در برابر، حزب توده خواستار موازنه مثبت یک طرفه به نفع شوروری بود، چیزی که درست در جهت عکس خواسته دربار بود. حزب توده به شدّت از درخواست امتیاز نفت شمال حمایت کرد، اما گرچه ظاهراً سیاست آنها موازنه مثبت به نفع اردوگاه سوسیالیسم بود، به اجبار و در عمل برای اثبات دعاوی خویش به نفت جنوب استدلال میکرد. در نتیجه و به صورت عملی خواستار تحقق موازنۀ مثبت بنفع هر دو قدرت خارجی بود. این نقطه ای بود که حزب توده سخت آسیب دید. استدلالهای حزب توده دقیقاً استدلال خود روسها بود. در روزنامه ایزوستیا در شماره 4 نوامبر 1944 آمده بود:
بطوری که معلوم است انگلستان اکنون دارای امتیاز وسیعی در جنوب ایران هست، پس چرا اتحاد شوروی باید به پیشنهاد خود راجع به امتیاز نفت در شمال ایران با وجود شرائط مفید برای ایران جواب رد بشنود.[70]
آنچه که در عمل به نفع حاکمیت بود، استقبال از خواسته دکتر مصدق بود، زیرا او نمیتوانست سخن از امتیاز نفت جنوب به میان آورد. در ضمن میخواست شوروی امتیازی نگیرد. لذا طرح پیشنهادی او در مجلس چهاردهم با اکثریت آراء مورد تصویب قرار گرفت. گروهی از نویسندگان با اشاره به این موضع دکتر مصدق که ماجرا در مجموع به نفع انگلیسها تمام شده قصد آن دارند که نیّت دکتر مصدق را نیز در همین راستا تحلیل کنند.[71] اما واقع قضیه خلاف این مطلب را نشان میدهد، زیرا دکتر مصدق در این سخنرانی به شدّت امتیاز نفت جنوب را مورد حمله قرار داد، و ضرر تغییر آن را در سال 1933/1312 بیش از اصل خود قرارداد دانست که بنا بود در سال 1961 تمام شود. تقریباً بیشترین بخش سخنرانی او در مجلس مصروف بحث پیرامون مضرات امتیاز نفت جنوب و خسارتهای مالی ناشی از آن گردید. علاوه بر آن دکتر مصدق مبانی ایدئولوژِیکی خود را از لحاظ سیاسی در قالب موازنه منفی بیان کرد و اگر چه فیالواقع چنین اصلی مخالف با امتیاز جنوب بود و دکتر نیز این مطلب را درک میکرد، اما از لحاظ شرائط آن روز، مجلس چهاردهم که اکثریت افرادش هوادار سیاست انگلیس بودند، طرح الغای قرارداد نفت جنوب، به مصلحت نبود، زیرا اگر طرح شده و «عدم الغاء» به تصویب میرسید، بعدها به هیچ روی امکان طرح مجدد امتیاز نفت جنوب و بحث پیرامون الغاء آن امکان نداشت، زیرا انگلیسیها مدعی میشدند که شرائطی که عدم الغاء بتصویب رسیده دیگر شرائط عهد دیکتاتوری نیست که قابل استناد نباشد.
به هرحال آنچه اهمیت دارد این است که در میان کسانی که افکار ناسیونالیستی داشتند «تئوری موازنه منفی» به صورت یک سلاح سیاسی به صورت قابل توجهی مقبول واقع شد و اشاعۀ آن در میان سیاسیون نسبتاً بیطرف یکی از زمینههای مثبت برای طرح القاء امتیاز نفت جنوب در سال 1329 و پیریزی سیاست ملی تازه ای بود که از پس از مصدق در جریان ملی ها نیرومند شد. دکتر مصدق در سخنرانی خویش پیرامون این اصل چنین اظهار کرد:
ملت ایران آرزومند توازن سیاسی است، یعنی توازنی که در نفع مملکت باشد و آن «توازن منفی است... اگر از نظر «توازن مثبت هر چه دول مجاور میخواهد بدهند، پرواضح است که دول مجاور بسیار خوشوقت میشوند و دولتهای خائن هم خوشوقتی آنها را برای خود سرمایه بزرگی قرار میدهند و آن را به رخ ملت میکشند، ولی ملت میداند که با این رویه طولی نخواهد کشید که هرچه دارد از دست بدهد.[72]
او در جای دیگر گفت: ...و دادن امتیاز مثل این است که مقطوعالیدی برای حفظ موازنه راضی شود که دست دیگر او را هم قطع کنند.[73]
اعتقاد دکتر مصدق بر این بود تا با ندادن امتیاز به یک طرف، طرف دیگر نیز از درخواست امتیاز صرف نظر کند. در این حیص و بیص حاکمیت بتواند تسلط بیشتری بر کشور داشته و آن را از نفوذ اجانب حفظ کند. آنچه که باقی میماند همان است که در سطور قبل بدان پاسخ دادیم، و آن عدم صحبت از القاء امتیاز نفت جنوب بود.
جالب است بدانیم که نماینده گرگان در مجلس چهاردهم، رحیمیان، کوشید از فرصت استفاده کرده و سخن از القاء امتیاز نفت جنوب را مطرح کند. او ماده واحدهای در همین رابطه تنظیم کرد و از دکتر مصدق نیز خواست تا برای طرح آن در مجلس، ذیل آن را امضاء کند، اما دکتر مصدق از این کار خودداری کرد این حرکت مصدق بعدها و در همان روزها، تودهایها و سایر منتقدین او را تحریک کرد تا او را مدافع منافع انگلیسها قلمداد کنند، اما واقعیت غیر از آن بود. بعدها آن طور که برخی نقل کردهاند رحیمیان خود متوجه خطای خویش شده بود؛ چنانچه خود دکتر مصدق نیز بدین ابهام پاسخ داد. در اینجا برای روشن شدن مطلب پاسخ خود مصدق را نقل کرده و پس از آن خاطرهای را نیز که حاکی از ندامت خود رحیمیان است، در پی میآوریم:
دکتر مصدق در 22 اسفند 1329 شورای ملی گفت:
«... در اواسط سال 1323 وقتی آقای کافتارادزه برای تحصیل امتیاز نفت شمال به ایران آمد. موقع بدست من رسید که معایب و مضار آن ورق پاره در مجلس حرف بزنم و معایب و مضار گفته شده را علت طرح پیشنهادی خود راجع به تحریر امتیاز نفت قرار دهم... آقای رحیمیان پیشنهادی در جلسه علنی به من داد که آن را امضاء کنم ولی استنکاف نمودم و امروز میتوانم به عرض جامعه برسانم که علت این استنکاف چه بود. پیشنهاد ایشان امتیاز شرکت نفت جنوب را الغاء میکرد، چنانچه قرارداد دارسی هم مأخذ عملیات شرکت نفت قرار میگرفت، چون حق الغای امتیاز برای دولت (ایران) در آن شناخته نشده بود، الغای امتیاز سبب میشد که برطبق یکی از مواد همان قرارداد، اختلاف بین شرکت و دولت منجر به حکمیت شود و معایب حکمیت هم بر آقایان پوشیده نیست، و چون تا آن وقت سیئات اعمال صاحب امتیاز و مضار معامله او تمام گفته نشده، و ملت ایران از اوضاع رقت بار خود اطلاع کافی نداشت و سیاست بینالمللی وقت هم اجازه نمیداد که در آن ایام از ملی شدن صنعت نفت در مجلس کمترین اظهاری بشود، و هیچیک از نمایندگان هم غیر از من پیشنهاد آقای رحیمیان را امضاء نمیکرد، چون که اکثریت مجلس هواخواه سیاست انگلیس بود و نمایندگان حزب توده هم میخواستند دولت شوروی همان امتیاز مزایا را در شمال تحمیل کند و موازنه سیاسی باین طریق برقرار شود، بنابراین مجوزی نداشت که من آن را امضاء کنم.[74]
گرچه اشکالی که دکتر مصدق در مورد حکمیّت مطرح کرد، بعدها در ملی شدن نفت نیز وجود داشت، اما موضوع جوّی که وجود داشت و بهیچ عنوان زمینه تصویب طرح رحیمیان را نمیداد، امری پذیرفته شده است. دکتر علی فروحی ضمن بیان خاطره دیدار خود با رحیمیان در سال 1365، از زبان او مطالبی نقل میکند که کاملاً نظر دکتر مصدق را تأیید میکند. رحیمیان در این ملاقات ضمن شرح چگونگی نوشتن ماده واحده پیرامون القاء امتیاز نفت جنوب و عدم موافقت دکتر مصدق در امضای آن برای قابل طرح شدن در مجلس، میگوید:
... با نوعی اعتراض به ایشان گفتم که «به چه دلیل شما این طرح را که بطور واضحی بر علیه و ضرر شرکت نفت جنوب است امضاء نمیفرمائید؟ ایشان خنده رندانهای کرد و گفت که صبح زود روز بعد به منزلم بیایید تا دلیل آن را به شما بگویم... صبح که پیاده بطرف منزل دکتر مصدق میرفتم نگاهی به نشریات حزب توده، روزنامههای چپگرای دیگر آن زمان انداختم که پر از بدگوئی و تهمت به دکتر مصدق بود و او را آشکارا یا به کنایه به جهت امضاء نکردن طرح اینجانب عامل انگلیس معرفی کرده بودند. به هرحال به منزل مرحوم مصدق رسیدم. پس از خوش آمد گفت اولاً باید به شما به لحاظ جرأتی که ابراز داشتهاید و این طرح را پیشنهاد کردید تبریک بگویم و عرض کنم که اجرت محفوظ است؛ ثانیاً دربارۀ امضاء نکردن ماده واحده پیشنهادیتان باید بگویم که در ارزیابی جو مجلس اشتباه فاحشی کردهای، اگر دیدی مجلس که اکثریت نمایندگانش وابسته به سیاست انگلیس میباشند به طرح پیشنهادی من رأی مثبت دادند به لحاظ حب علی (ع) نبود به جهت بغض معاویه بود، طرح من در این شرائط چون مانع دادن امتیاز نفت به شوروی و شرکتهای امریکائی میشد و این به نفع شرکت نفت جنوب و دولت انگلیس بود و بهمین لحاظ مورد تائید و تصویب اکثریت نمایندگان مجلس که وابسته به سیاست انگلیس یا بیمناک از آنند قرار گرفت، وگرنه آن را تصویب نمیکردند. در حالی که از اول معلوم بود طرح پیشنهادی شما را که دائر بر لغو امتیاز نفت جنوب بود تصویب نخواهند کرد. اگر این طرح را من امضاء میکردم، عدهای از نمایندگان وطنپرست دیگر نیز به تبع من آن را امضاء میکردند و قابل طرح در مجلس میشد اما... محرز بود که این طرح رد میشد، در این صورت شرکت نفت و دولت انگلیس مدعی میشدند که عدم تصویب «الغاء امتیاز نفت جنوب» در زمانی که اثری از دیکتاتوری و اختناق نیست و همه احزاب و مطبوعات آزادند، خود دلیل حقانیت قرارداد تلقی و موجب تائید تحدید و تجدید امتیاز نفت جنوب بود.[75]
نقلیات فوق از دکتر مصدق در عین اینکه به طور قطعی اشکال مورد نظر را پاسخ میدهد، تائید میکند که چرا و چگونه طرح پیشنهادی خود دکتر مصدق بزودی مورد تصویب قرار گرفت، البته هنرمندی دکتر مصدق در این بود که با استفاده از مجلس وابسته به سیاست انگلیس راه را برای اعطای امتیاز در آینده بر روی امریکائیها و روسها مسدود کرد، و این خود آغاز یک تحول در سیاست خارجی ایران بود که در حوادث آینده بیتأثیر نبود.
دکتر مصدق در ادامه جریان میلیسپو و قضیه نفت شمال، باز هم در مجلس چهاردهم نقش خود را بعنوان نمایندۀ اول تهران ایفا کرد. در جریان اعلام جرمی که از سوی برخی نمایندگان- مهدی فرخ نماینده زابل- علیه سهیلی نخست وزیر و تدین وزیر خواروبار و کشور او، بعد از سقوط کابینه فروغی- در طول مجلس سیزدهم- به عمل آمد، دکتر مصدق نیز به حمایت از اعلام جرم پرداخت و زمانی که احساس شد که کمسیون دادگستری بنحوی با عدم کوشش در تحقیق همه جانبه پیرامون پرونده تدین قصد دارد آن را لوث کند، دکتر مصدق پیشنهاد کرد تا پروندۀ، 15 روز در اختیار او قرار و او پس از آن گزارش تحقیق خود را به مجلس بدهد. مجلس از این درخواست سرباز زده و دکتر مصدق در 13 اسفند 1323 اعلام کرد که در مجلس حاضر نخواهد شد. این جریان منجر به حادثه 15 اسفند شد که ضمن تیراندازی در تظاهراتی که گروهی از دانشآموزان و دانشجویان برای آوردن دکتر مصدق به مجلس انجام دادند، یک نفر کشته شده و تعداد نیز مجروح شدند. کی استوان واقعه را از روزنامه اطلاعات نقل کرده است.[76] اما خود دکتر مصدق بعدها ضمن خاطراتش توضیحاتی را پیرامون این واقعه ارائه داده که ذکر آن خالی از لطف نیست؛ به ویژه که، همان طور که خود دکتر مصدق احتمال داده، انگلیسیها قصد تشکری نیز احتمالاً از او داشتهاند چرا که او سبب درماندگی شورویها از گرفتن امتیاز نفت شمال شده است!
او بعد از ذکر نرفتن خود به مجلس در 13 اسفند مینویسد:
روز بعد اول وقت مصطفی فاتح معاون شرکت نفت ایران و انگلیس به من تلفن نمود و گفت فردا (15 اسفند) عدهای شما را به مجلس خواهند برد که من چیزی نگفتم... عصر همان روز هم ادیب فرزند ادیب الممالک فراهانی شاعر معروف از طرف کلنل فریزر نزد من آمد و همین طور پیام آورد که باز مزید تعجّب گردید و فکر میکردم با کسانی که از طرف شرکت نفت جنوب و وابستهی نظامی سفارت انگلیس میآیند، چه بگویم و چه رویهای اتخاذ کنم... تصمیم گرفتم اگر واردین کسانی باشند منسوب به سیاست خارجی، از خانه حرکت نکنم والا نسبت با آن عده از مردمی که صرفاً روی احساسات و علاقه به امور اجتماعی زحمت میدهند و بخانه من میآیند توهین ننمایم.
دکتر واقعه رفتن خود را نقل کرده و با اشاره به تیراندازی نظامیان که اظهار میدارد میخواستهاند او را هدف قرار دهند و به کس دیگر خورده است، در مورد تفسیری که نسبت به این واقع شده مینویسد:
این واقعه در جامعه به دو شکل مختلف تعبیر گردید: نظر بعضی از هموطنان این بود که سانحهی روز 15 اسفند زادهی فکر دستگاه شرکت نفت بوده، ولی عدۀ دیگر عقیده داشتند که شرکت مزبور میخواست در ازای مخالفت من با پیشنهاد «کافتارادزه» و نیز برای طرح منع امتیاز نفت که به مجلس پیشنهاد کردم از من قدردانی کند. این تعبیر بیشتر با حقیقت تطبیق میکند، اگر شرکت میخواست من از بین بروم، عضو رسمی شرکت به من تلفن نمیکرد و وابستهی نظامی سفارت انگلیس مرا از آمدن مردم مطلع نمینمود.[77]
دکتر پس از آن کوشش میکند نشان دهد که حرکت او به خاطر منافع انگلیس نبوده است.[78] اما در هر حال این مورد تأیید اوست که این حرکت حداقل به خاطر قدردانی از اوست که طبعاً آن حدس دکتر را نیز که آنها درصدد قتل او بودهاند، منتفی میکند.
بعد از این جریان، مصدق به مجلس آمد و ضمن عذرخواهی از اینکه توهینی به مجلس شده است، مجدداً همان سخنان تند خود را علیه سهیلی و تدین و عدم رسیدگی به دزدیهای آنان مطرح کرد. روزنامههای آن زمان با تکیه بر این سخن دکتر مصدق در 13 اسفند که «مجلس دزدگاه است» عمدتاً مشوق افکار عمومی به نفع دکتر مصدق بودند. «کی استوان» نظرات آنها را ضمن عنوان عقاید مطبوعات نسبت به واقعه پانزدهم اسفند در کتاب خود درج کرده است[79] در این مقالات نهایت تندی نسبت به مجلس چهاردهم و اوج دوستی و محبت نسبت به دکتر مصدق ابراز شده است. بالاخره دکتر مصدق توانست توجه مجلس را به تهیه گزارش پیرامون پرونده جلب کرده و ضمن گزارش مبسوطی نقطه نظرات خود را به مجلس اعلام کند، اما تنها پس از چندین ماه در دیماه 1324که دکتر مصدق بار دیگر مسئله را مطرح کرد، مجلس حاضر شد برای تأیید یا رد گزارش کمیسیون دادگستری که تدین را غیر مجرم تلقی کرده بود، تصمیمگیری کند و با اکثریت آراء این گزارش را مردود دانسته و پرونده را به دیوان عالی کشور رجوع دهد. بعد از آن همین مسئله در مورد اتهامات سهیلی نیز مطرح گردید و با کوشش تعدادی از نمایندگان و دکتر مصدق، پرونده او نیز به دیوان عالی کشور ارجاع گردید و البته این موفقیت بزرگی برای مجلسی همچون مجلس چهاردهم بود که اکثریت نمایندگان آن عناصر نادرست و وابسته بودند. گرچه دیوان عالی کشور نیز آنها را تبرئه کرد و هیبت آن نیز فرو ریخت و دکتر مصدق آرزو کرد که کاش قضیه در همان مجلس خاتمه یافته بود!
حرکت دیگر دکتر مصدق که یک مبارزه علیه عناصر فاسد هیئت حاکم و عناصر نامطلوب مجلس چهاردهم بود، مخالفت با کابینه صدرالاشراف بود. صدرالاشراف که در دوران دیکتاتوری صاحب پست وزارت دادگستری بود، اینک پس از سقوط کابینه بیات و حکیمی، از طرف دربار و عناصر وابسته، یکباره رأی اعتماد گرفت. دکتر مصدق و سایر مخالفین که در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند، دست به تشکیل اقلیت زدند. حدود سی نفر از نمایندگان با جمع شدن در منزل دکتر مصدق بر سر ایجاد اقلیت توافق کردند. به جهت مخالفتهای همین اقلیت بود که صدرالاشراف نتوانست هیئت دولت را معرفی کرده و چندین بار با خروج نمایندگان اقلیت، مجلس تعطیل گردید. این اولین بار بود که مصدق به قول خودش«بعد از چهارده ماه که منفرد بود»[80] دست به تشکیل اقلیت زده بود. نمایندگان وابسته به حزب توده در مجلس چهاردهم نیز گرچه در این اقلیت نبودند اما با آن هماهنگ بودند.[81] عدم شرکت اقلیت در مجلس که باعث تعطیلی مجلس شده بود تا مدتها بطول انجامید تا اینکه در 5 مهرماه 24 با وجود چهل رأی مخالف و 69 رأی موافق، صدر به دلخواه خود و از آنجا که با وجود چهل مخالف عملاً نمیتوانست کاری انجام دهد، استعفا داد. تاریخ استعفای او در 29 مهرماه همین سال بود. دکتر مصدق ضمن اطلاعیهای نوشت: از آقایانی که بدعوت اینجانب برای مخالفت با دولت صدر تشکیل اقلیت داده و تا سقوط آن وفادار بودند تشکر میکنم. چنین هیئتی در تاریخ پارلمانی نظیر نداشته و شایان بسی تقدیر است.[82]
در طول حوادثی که رخ میداد دکتر مصدق همچنان به عنوان چهرهای مصمم و قاطع در برابر عناصر فاسدی چون دشتی و سیدضیاءالدین برای جامعه مطرح بود. او در اکثر سخنرانیهای خویش در مجلس بر اصول مشروطه و موازنۀ منفی تکیه میکرد. وی به طور دائم سخن از فساد اخلاقی حاکم بر عناصر در دولت میگفت و برای روزنامههای آزادیخواه و تندرو خوراک تبلیغاتی تهیه میکرد. معمولاً گفتههای او به صورت منظم تهیه میشد و او در توضیحات خویش میکوشید تا از اسناد و مدارک بهره کافی بگیرد. تکیه او بر عمل در سیاست خارجی در میان «دو سیاست» اغلب به عنوان قطعهای از گفتههای او مطرح بود. مایههای تبلیغی نیز از دکتر مصدق چهرهای ملی و محبوب ساخته بود. گفتههای از قبیل «من ایرانی و مسلمانم و برعلیه هرچه ایرانیت و اسلامیت را تهدید کند تا زنده هستم مبارزه مینمایم، من طرفدار احیاء اصول مشروطیتم و با هر دولت یا اکثریتی که بخواهد اساس آن را که آزادی انتخابات است متزلزل نماید مخالفت میکنم» توانست او را از میان سایرین کاملاً برجسته نشان دهد.
در تمام دوره مجلس 14 چهره دکتر مصدق به عنوان یک فرد سیاسی که آگاه به مبارزه پارلمانی شکل دقیق است و میتواند رقبای خود را در مخمصۀ قرار دهد باید نام برد. شرائط حاکم بر جامعه نیز در این برجستگی او نقش زیادی داشت.
پایبندی دکتر مصدق به مشروطه شامل موضوع مثبت او نیست به سلطنت نیز بود، به خصوص او بعدها نیز بارها تکرار کرد که نسبت به پهلوی دوم وفادار است. در مجلس چهاردهم نیز یکبار اشاره کرد که «در عصر سلطنت اعلیحضرت جوان بخت که چون خواهان ترقی و تعالی مملکتند و با نیّت پاکی میخواهند شاه حقیقی مملکت شوند...[83]» و بعدها ضمن خاطرات خود نوشت: من در مجلس پنجم برای شاه فقید- رضاخان- قسم ياد نكردم، اما در مجلس چهاردهم قسم ياد كردم.[84]
برای دکتر مصدق بیش از هر چیز سنگر مجلس اهمیت داشت و او ترجیح میداد که تنها در این موقعیت بماند. حتی زمانی که در همین مجلس چهاردهم دعوت به نخست وزیری شد، شرط کرد که اگر مجلس میپذیرد، او بعد از استعفا یا وادار شدن به کنارهگیری، باز راهی مجلس شود، او نخست وزیری را خواهد پذیرفت. اما وقتی مجلس این امر را نپذیرفت او نیز حاضر به ترک مجلس نشد. چنین روحیهای در او باعث شد که بطور مکرر منفی باف معرفی شده و به عنوان کسی که خود حاضر به پذیرش هیچ مسئولیتی در اجرا نیست مورد ملامت قرار گیرد.[85]
البته دکتر مصدق این مسأله را که طرح نخست وزیری او برای اخراجش از مجلس باشد تکذیب کرد، بلکه طرح آن شرط را تنها بدین دلیل میداند که او به ابتکارهای خود همانند برخورد با قضیه میلیسپو و نفت ادامه خواهد داد، اما وقتی سایر نمایندگان بدین امر آگاهی یافتند، برای اینکه رفیق نیمه راه برای او نباشند از ابتداء با نخستوزیری بلاشرط او موافقت کرده- شرط بازگشت را نپذیرفتند- و از این رو اصل قضیه منتفی شد.[86]
دعوت به نخست وزیری او که گویا از طرف شاه بود بعد از جریان نفت شمال مطرح شد. آن گونه دکتر مصدق بعدها ضمن خاطرات خویش نوشته در ابتدای مجلس چهاردهم نیز شاه از او دعوتی برای نخست وزیری به عمل آورد.در اینباره شاه در کتابش آورده که: بعد از مطرح کردن مسئله نخست وزیری او، مصدق گفت:
با دو شرط مسئولیت زمامداری را قبول خواهد کرد. وقتی پرسیدم آن دو شرط چیست؟ گفت اول گماشتن مأمورین مسلح برای حفظ شخص اوست. این شرط را بلافاصله قبول کردم. آنگاه گفت شرط دوم موافقت قبلی انگلیسیها نسبت به این نقشه است...[87]
دکتر مصدق در مقام پاسخ نسبت به این مسئله مینویسد:
...عرض کردم تصدی من در کار در این موقع که قشون بیگانه مملکت را اشغال کرده بسته به این است که سفارت انگلیس با تصدی من مخالفت نکند و یقین داشتم با تجربیاتی که آن سفارت از من کرده در شیراز مخالفتم با کودتا و...[88]
دکتر خبر این مبتداء را نیاورده و فقط نمونههای مخالفت خود را با انگلیسها اشاره کرده است و معلوم نیست منظورش این بوده که با توجه به آن سوابق انگلیسها اجازه نخست وزیری او را نخواهد داد یا چیزی دیگری...
بهرحال هیچ بعید نیست که هدف از این کار بستن راه او به مجلس چهاردهم بوده و یا کشاندن او به صحنه نخست وزیری در آن شرائط بسیار حساس، که البته به طور طبیعی این هم نتیجهاش بدنامی او بوده است. پاسخ دکتر مصدق به شاه برای موافقت انگلیسها گرچه قانع کننده به نظر میرسد، اما چندان خالی از اشکال نیست، در واقع با روحیه انقلابی سازگار نیست که البته مصدق هم گرچه مدعیش نبود اما بعدها عملا در میانه اش قرار گرفت. خود دکتر نیز با بیان اینکه نمیخواسته شاهی که در آزادی او از زندان بیرجند نقشی داشته از او رنجشی پیدا کند و لذا تنها برای ممانعت و بهانه آوردن این شرط را مطرح کرده[89]... نشانه آن است که برای پیدا کردن جواب برای اشکال شاه کتاب مأموریت برای وطنم به دست و پا زدن افتاده است.
از جمله آخرین مسائل چهاردهم بحث پیرامون مسئله آذربایجان و فرقه دمکرات بود که به دنبال خود مسئله «کمیسیون سه جانبی» را مطرح کرد. در آذرماه سال 1324 قضیه آذربایجان جدّی شد و فرقه دمکرات در آنجا با تشکیل دستگاه وزارتی و نیز یک مجلس رشته امور آن دیار را بدست گرفت. زمانی نیز که از تهران نیروی به آن سمت اعزام گردید، در شریفآباد توسط نیروهای روس متوقف شد. در حقیقت روسها بعد از سرخوردگی از طرح نفت شمال اینک با ایجاد این حرکت سعی داشتند به نحوی ایران را تحت فشار بگذارند. در این زمان دولت حکیمالملک که پس از سقوط صدرالاشراف بر سر کار آمده بود، قدرت را در دست داشت. دکتر مصدق ابتدا در 18 آذرماه اشاراتی به مسئله آذربایجان کرد و دولت حکیمی را مورد حمله قرار داد که چرا عناصر ناصالح و بیکفایت را در دولت راه داده است.
در جلسه 24 آذر نیز مجدداً دکتر مصدق مسئله را مطرح کرده و با جملات شدیدتری دولت حکیمی را به خاطر عدم اقدام در حل مشکل مورد ملامت سخت خود قرار داد. بدنبال آن یکسری شکایاتی را که از شهرهای شمالی برای او فرستاده شده بود- و یا برای مجلس بود و رونوشت آن برای دکتر مصدق- در پشت تریبون قرائت کرد. اولین شکایت از فرقه دمکرات بود که حاوی بخشی از تجاوزات نیروهای دولتی به جان و مال مردم در در نقاط مختلف آذربایجان بود. نامه دیگری از شهر شاهی بود که علاوه بر درخواست پیاده کردن طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی درخواستهای رفاهی نیز در برداشت. نامه سوم از ساری بود که در آن نیز مسئله انجمنهای ایالتی مطرح شده بود، البته شکایتی نیز از بختیاریها در ادامه خوانده شد.[90]
دکتر مصدق با اشاره به اصل 29 قانون اساسی درخواست آنها را در مورد تشکیل انجمنهای ایالتی مورد تأیید قرار داد. در واقع، ماجرا محدود به بحث شکایات محلی نبود، بلکه در اصل مربوط به سیاست روسها بود که پشت سر ماجرای آذربایجان بودند و دکتر مصدق آنها را در شکل ساده آن به عنوان شکایات محلی مطرح میکرد.
در همین زمان با پایان یافتن جنگ جهانی دوم روزولت، استالین و چرچیل برای تقسیم غنائم جنگ و تعیین منطقه نفوذ خود در شوروی گرد آمده بودند که طبعاً مسئله ایران نیز مطرح شد. حمایت ناگهانی رادیو لندن از سخنان دکتر مصدق و وارد دانستن اعتراضات فرقه دمکرات، نشان داد که در پشت پرده سیاستهای جهانی برای ایجاد هماهنگی فعالیتهایی دارند.[91]
به نظر میرسد دکتر مصدق نیز در جانبداری از شکایات قدری بیتأمل اقدام کرد. گرچه بعد از آن در آخرین روزهای مجلس چهاردهم نیروهای روسی را به خاطر عدم تخلیه ایران مورد حمله قرار داد. بدنبال این مسائل پیشنهادی از سوی کنفراس مسکو به دولت ایران ارائه شد. در این پیشنهاد یازده مادهای که ابتداء هر سه دولت با آن موافق بوده و بعد روسیه با آن مخالفت کرده بود، حل مسائل ایران تحت نظر یک کمیسیون سه جانبه از سوی سه قدرت بزرگ با حفظ استقلال ایران پیشبینی شده بود.[92] دکتر مصدق با افشاء بخشی از مذاکرات، با آن به مخالفت برخاست و عاقبت مسئله در حد پیشنهاد باقی مانده، مسئله به سازمان ملل ارجاع شد. بعدها دولت قوام بر سر کار آمد و ماجرا را چنان که مشهور است فیصله داد.
نقش دکتر مصدق در مجلس چهاردهم به عنوان نماینده اول تهران چشمگیر بود. دکتر مصدق کوشید بر اساس سیاستی که خود پایهگذارش بود- گرچه تا حدودی به اشتباه آن را سیاست یک صد ساله قاجارها می دانست، در حالی که به عکس بود ـ یعنی موازنه منفی موضعگیری کند و البته مردان دیگری نیز بودند که عملاً در گذشته همین رفتار را داشتند. مصدق، به جهت همین برخورد، مجبور بود در مواقعی به شکل خاصی موضعگیری کند که در عمل به نفع یکی از چند قدرت خارجی جلوه میکرد. از اینرو اتهام روسی بودن، انگلیسی بودن و حتی امریکائی در این دوره نسبت به او فراوان مطرح گردید. روزنامه کیهان به مدیریت فرامرزی یکی از هواخواهان و مبلغین دکتر مصدق بود، کما اینکه روزنامه داد نیز به مدیریت مهدی نوری که بعدها چندی نیز در کابینه قوام بود و عضو جبهة ملی شد و آخر کار هم سر از معاونت سیاسی زاهدی در آورد، از او حمایت میکرد. کیهان پیرامون این سخن دکتر مصدق «خاک بر سر این مجلس» نوشت:
دو سه روز پیش که آقای دکتر مصدق آن نطق معروف خود را مبنی بر اعتراض به توقف نیروی شوروی در ایران کرد، اینها [طرفداران انگلیس] برایش کف زدند و روسوفیلها از اینگونه کلمات برای او بیداری استعمال کردند. اینست که دکتر مصدق... گاهی تیپ مرتجع و دزد و عمال سیاست انگلیس او را متهم میکنند و گاهی عناصر چپ تندرو و کارگردانان سیاست شوروی به او حمله میکنند.[93]
مجلس چهاردهم که در 22 اسفند سال 1322 کار خود را آغاز کرده بود با دنیایی از ماجرا در 22 اسفند سال 1324خاتمه یافت و دکتر مصدق نیز عملاً آستانه انتخابات مجلس پانزدهم جز به طور نادر از سیاست دور ماند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. داوری ناسیونالیسم و انقلاب، ص37، س 1365 - وزارت ارشاد اسلامی.
[2]. خاطرات ص 55.
[3]. خاطرات ص 58.
[4]. او به عنوان وزیر عدلیه برگزیده شده بود اما در راه خویش از جنوب بسمت تهران در فارس که بود به عنوان والی مشغول کار شد.
[5]. در اینباره فریدون آدمیت (فرزند عباسقلی خان آدمیت) به تفضیل در کتاب خود بنام «فکر آزادی» سخن گفته است.
[6]. ر.ک. اسماعیلی، بهمن زندگینامه مصدقالسلطنۀ 81- 90 که به تفضیل مطالبی، گرچه مبهم آورده است، اما این اشکال بطور مکرر ذکر شده است. آیت، دکتر حسن، چهره حقیقی مصدق السلطنۀ ص 30- 31 که استفاده از همان کتاب قبلی است. و نیز آیت، درسهایی از تاریخ سیاسی ایران ص176- 177 نشر حزب جمهوری اسلامی 1363.
[7]. راستگو، عبدالله، فریاد خلق، ص 10- 11، س1357 نشر تاریخ.
[8]. حائری، تاریخ جنبشها و تکاپوهای فراماسونگری در کشورهای اسلامی، ص 50.
[9]. اسماعیلی، همان کتاب، ص86.
[10]. مذاکرات مجلس شورای ملی جلسه 159، 30 مهر 1306. رک: مکی: دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او، ص 357 در آنجا دکتر مصدق ملکم را در کنار میرزا تقیخان امیرکبیر قرار میدهد.
[11]. حائری، تاریخ جنبشها و تکاپوهای فراماسونگری در کشورهای اسلامی، ص 28.
[12].حائری، همان ص51.
[13]. مجموعه پیامهای آیتاله کاشانی، ج 3، ص 195،.....، 205.
[14]. کی استوان، موازنه منفی، ج1، ص78.
[15]. کی استوان، همان کتاب ج1، ص79، 80، 81.
[16]. دکتر مصدق، خاطرات و تألمات، ص 124 و ر.ک. مجلة دنیا سال هشتم، ش 888.
[17]. دکتر مصدق، خاطرات، ص124.
[18]. دکتر مصدق، همان، ص124، 125.
[19]. مصدق، همان، ص125، 126.
[20]. مجله دنیا سال هشتم شماره 888 بنقل از، اسماعیلی، همان کتاب 109.
[21]. سالنامه دنیا، ش 8، ص89، به نقل از، اسماعيلی، همان کتاب ص112 و رک: مصدق خاطرات، ص130، رک: سخنان دکتر مصدق در مجلس چهاردهم در رد اعتبارنامه سیدضیاءالدین طباطبائی موازنه منفی، ج1 ص 33-34.
[22]. کی استوان، موازنه منفی، ج1، ص79.
[23]. مصدق و مسائل حقوق و سیاست، ص121 تهران 1358. موازنه منفی، ج1 ص34.
[24]. مصدق، خاطرات ص359.
[25]. مکی، دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او، ص 334.
[26]. خود دکتر مصدق در پاورقی میآورده: در آنوقت بهترین مأموران دولت شمال اعزام میشدند، برای اینکه از خود عقیدهای داشتند و آلت سیاست بیگانه واقع نمیشدند، و سایرین در نقاط جنوب که هر چه میخواستند بدون قید و شرط انجام دهند.
[27]. اسماعیلی، همان کتاب، بخش ششم تحت عنوان: مصدق السلطنه و انگلیسیها، ص105-120.
[28]. تقریرات مصدق در زندان، ص79، و رک آیت، چهره حقیقی مصدقالسلطنه، ص 37.
[29]. مصدق، خاطرات، ص179.
[30]. مصدق، همان، ص359.
[31]. مصدق، خاطرات، ص 341.
[32]. مصدق، همان، ص 342.
[33]. مصدق، همان، ص 342، 343 رک: ملکی، دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او، ص 173 به بعد.
[34]. مصدق، خاطرات، ص 341.
[35]. مصدق، خاطرات، ص 342.
[36]. دولتآبادی، حیات یحیی، ج 4، ص 343.
[37]. دولتآبادی، حیات یحیی، ج 4، ص 325، 326، تهران، س 1362.
[38]. دولتآبادی، همان، ج 4، ص 339.
[39]. همان، ج 4، ص 342.
[40]. همان، ج 4، ص343. خود دکتر مصدق نیز در یک مورد بدون اینکه به سیر جلسات اشاره میکند میگوید یادم هست در جلسهای که دولتآبادی و مخبرالسلطنۀ و.... حضور داشتند، رضاشاه مطلبی را گفت رک. مصدق و مسائل حقوق و سیاست، ص 116، موازنه منفی، ج1، ص 93.
[41]. مکی، دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او، ص 352- 353.
[42]. مصدق، خاطرات ص179، 167 پاورقی، مصدق مسائل حقوق و سیاست «بکوشش ایرج افشار»، ص 114.
[43]. مصدق و مسائل حقوق و سیاست، ص127.
[44]. مصدق، خاطرات ص 166.
[45]. کاتوزیان، محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران، ص127.
[46]. مکی، دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او، ص 130.
[47]. مکی، همان کتاب، ص131. دکتر مصدق بعدها در مجلس چهاردهم پیرامون تقیزاده گفت: آقای تقیزاده از ابتدای مشروطیت تاکنون هر وقت وارد هر معرکه شدهاند، تحت تأثیر عوامل خارجی بودهاند... آقای تقیزاده در مجلس پنجم تغییر سلطنت را خلاف قانون اساسی اعلام کرد و تا پس از انقضاء مجلس ششم که دولت در انتخابات طهران مداخله نمود و انتخاب نشد، طوق بندگی همان سلطنتی را که خلاف قانون اساسی میدانست بگردن نهاد. بنگرید: موازنه منفی، ج2، ص256.
[48]. مکی، همان کتاب از ص137 تا 144.
[49]. رک: خاطرات تقیزاده، مجله آینده س 13، ش 4/5، ص259.
[50].مکی، همان کتاب، ص 151، 152.
[51]. مجله آینده، « خاطرات تقیزاده» س 13، ش 4/5، ص 263.
[52]. مکی، همان کتاب، ص 296.
.[53] مصدق و مسائل حقوق و سیاست، ص 115، 116.
[54]. شرح مفصل زندان و دستگیری در، مکی، دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او، ص 98- 112 توضیحاتی در باب اشتباهاتی که مؤلفی دربارۀ آزادی دکتر مصدق مرتکب شده توسط فرزند دکتر مصدق داده شده است. رک: مجله آینده جلسه پانزدهم، 1368، ص 663.
.[55] رک: خاطرات ص 339، دکتر مصدق در مجلس چهاردهم مسئله رابطه شاه و وزارت جنگ مطرح بود گفت: بنده میخواهم عرض کنم که من در این مجلس از همه شاه را بیشتر دوست دارم، برای اینکه شاه کسی است که بنده را از زندان بیرجند خلاص کرد و اگر شاه نبود من در آنجا تلف شده بودم.، موازنه منفی، ج 1، ص 147. دکتر بعدها در خاطرات خود نیز نوشت: در صورتی که علیحضرت محمدرضا شاه وساطت نکرده بودند همانجا ـ بیرجند- از بین میرفتم- خاطرات ص 386.
.[56] مکی، همان کتاب ص 109 (منتشره در سال 1364).
.[57] آیت، حسن، چهره حقیقی مصدقالسلطنۀ ص 43، 44، نشر قم، 1360 آنها همچنین بر این نکته که راننده دکتر مصدق هندی و تبعۀ انگلیس تأکید کردهاند.
.[58] نجاتی، جنبش ملی شده صنعت نفت ایران، ص 148، چ 1.
[59]. شروع فعالیت مجلس چهاردهم اسفند سال 1322 بود.
[60]. کی استوان، موازنه منفی، ج 1،0ص23.
[61]. همان ص 32.
[62]. همان، ص 50.
[63]. همان، ص 57، 58 گرچه سیدضیاء میکوشیدند تا در مورد اتهامات خود کلیات را فقط توضیح داده و از ذکر جزئیات خودداری میکرد.
[64]. همان، ص 79، 80.
[65]. مکی، حسین، دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او، ص300 و رک: ص 312.
[66]. کی استوان، موازنه منفی، ج1، ص 97.
[67]. همان]، ص 110. مراجعه به هیئت دولت در دوره هفدهم مجلس به ریاست همین دکتر مصدق نشان می دهد که آنان چند صد قانون قانون وضع کردند و مجموعه ای بزرگ از مصوبات قانونی را با استفاده از همین اختیارات فراهم آوردند!
.[68] کی استوان، موازنۀ منفی، ج1، ص 178.
[69]. همان، 181.
[70]. یمگانی، کارنامه مصدق ج1، دفتر2، 3، ص53.
[71]. دکتر آیت، چهرۀ حقیقی مصدقالسلطنۀ ص 45، 46.
[72]. کی استوان، موازنه منفی، ج1، ص 181.
[73]. همان ص193.
[74]. آینده، سال سیزدهم، ش 6و 7 شهریور- مهر 1366، ص493.
[75]. مجلۀ آینده، سال سیزدهم، ش 6و 7، ص 495، 494.
[76]. کی استوان، ج1، ص289، از اطلاعات شماره 5705.
[77]. مصدق، خاطرات و تألمات، صص132، 133 برای تحقیق بیشتر رک: یمگانی، کارنامه مصدق ج1، دفتر دوم و سوم، ص81 به بعد، افراسیابی، مصدق و تاریخ ص145 (مطالب آن خلاصه شد- مطالب کارنامه مصدق است).
[78]. رک: مجله آینده، جلد پانزدهم،س 1368، ص513.
[79]. کی استوان، موازنه منفی، ج1، ص298.
[80]. کی استوان، ج2، ص47.
[81]. یمگانی، ص86، از جمله اینکه آنها نیز رأی مخالف به دولت صدر دادند. رک کی استوان ج2، ص102-101.
[82]. کی استوان، ج2، ص164.
[83]. كي استون، ج1، ص195.
[84]. مصدق، خاطرات و تألمات، ص187.
[85]. کی استوان ج1، ص278.
.[86] همان، ج1 ص195، 196.
.[87] مصدق، خاطرات و تألمات، ص358. از فصل چهارم مأموریت برای وطنم.
.[88] همان، ص359.
[89]. رک: مصدق خاطرات، ص359. اضطراب در جواب از عبارات دکتر کاملاً روشن است.
[90]. کی استوان، ج2، صص 207-211.
[91]. برای تأیید این نکته رجوع کنید سخنان مستر بوین، موازنه منفی ج1، ص 275و 286 پاورقی.
[92]. همان ص 238-240.
[93]. کیهان، 18 اسفند 24، ش 905، جمله میان کروشه از ماست.