نامه وارده‏ انتقادی جدید بر سازمان دیپلماسی ایران در رژیم سابق

پس از کودتای 28 مرداد 1332 شاه دیگر آن آدم سابق نبود و روزبه‏روز سعی‏ داشت،بر قدرت خود بیفزاید و تمام مقامهای کلیدی کشور را در دست داشته باشد.و به‏ قول علی دشتی،شاه تصمیم اتخاذ کرده بود دیکتاتوری پدر خود را در حکومت پوشالی‏ پارلمانی،پیاده کند.درحالی‏که دیکتاتوری قبایی بود که فقط برازنده پدر بی‏باک و جسورش بود و به قامت رشید او می‏خورد و بس.آدم بزدل و ترسویی که دست به فرار داشت قادر نمی‏بود دیکتاتور شود.
شاه سابق براساس این خود بزرگ‏بینی،کم‏کم پایه‏گذار سیاست خارجی کشور هم‏ شد و عملا وزرای خارجه،در واقع منشی او بودند که اوامر ملوکانه را بی‏چون و چرا اطاعت می‏کردند و عینا به سفرای حلقه به گوش ابلاغ می‏نمودند.
برای تأیید موضوع به یاد می‏آورم پس از اینکه عباس آرام از زندان آزاد شد و بیماری‏ قلبی داشت،با اینکه در دوران وزارت طولانی نظر مساعدی نسبت به من نداشت صرفا برای خیرخواهی،و جهت مراجعه به پزشکان قلب و عروق و یا خریدار،گاهی به‏ ملاقاتش می‏رفتم.و با اینکه معروف به سرّ نگاهداری و محافظه‏کاری بود،روزی که‏ خانه را خالی از اغیار دید،ضمن گلایه و شکایت از دیکتاتوری شاه چنین اظهار کرد:
در تمام سفرهای رسمی که جزو هیئت همراهان او به خارج از کشور می‏رفتم، هنگامی که رؤسای کشورهای دعوت‏کننده به اتفاق اعضای عالی رتبه خود از جمله‏ وزیر امور خارجه پشت میز مذاکرات سیاسی می‏نشستند علنا به من که وزیر خارجه بودم دستور می‏داده است شما لازم نیست وارد اطاق مذاکرات شوید،خودم‏ بهتر می‏داند چه بگوید؟
تاریخ معاصر ایران » شماره 41 (صفحه 326) 
________________________________________
و این آدم ضعیف النفس،به جای آنکه استفعا کند ساعتها در انتظار می‏نشسته است تا مذاکرات پایان یابد.فقط به خاطر حفظ آن مقام قلاّبی وزیر امور خارجه!اما وقتی پشت‏ میز وزارت می‏نشته است.عقده‏های خود را بر سر رؤسای ادارات خالی می‏کرده‏ است،و به بهانه‏های جزئی غالبا فریاد می‏کشیده است.
به نظر نگارنده مرحوم عبد الله انتظام تنها وزیر خارجه‏ای بود که تمام اوامر ملوکانه را نمی‏پذیرفت و اگر خلاف مصالح کشور می‏دید،شاه را قانع می‏کرد که تصمیم خود را تغییر دهد.
انتظام در سالهای پایانی عمر برای من اعتراف کرده بود که مسافرت خود را به کشور مراکش در سال 1333 تعمّدا تمدید کردم و شش ماه به تهران نیامدم،تا زیر بار امضای‏ پیمان بغداد که بعدا«سنتو»نامیده شد،نروم و بالاخره در کابینهء علاء دکتر علیقلی اردلان‏ جانشین انتظام می‏شود و پیمان«سنتو»را امضا می‏کند.برادرش نصر الله انتظام بر این‏ عقیده بود که شرفیابیهای پنج روز در هفته در رأس ساعت 11 در کاخ نیاوران و ارائه‏ گزارشهای مهم مملکت و کسب دستور از شاه از دوران وزارت دکتر اردلان آغاز شد.
عبد الله انتظام،دربارهء علت امتناع خود از امضای پیمان مذکور این‏طور توجیه کرده‏ است:
مایل نبودم با امضای این پیمان،همسایهء دیوار به دیوار خود یعنی شوروی را که‏ بیش از دو هزار کیلومتر مرز آبی و خاکی با ما دارد بترسانیم چون معلوم بود پای‏ آمریکاییها را به کشور خود باز می‏کنیم و همه شاهد هستیم پس از امضای پیمان‏ مذکور جنگ سرد بین دولتین شوروی و ایران شدت گرفت و را دیوهای طرفین چه‏ حملاتی نسبت به یکدیگر آغاز کردند.حتی بیم آن می‏رفت روسها به استناد قرارداد دوستی 1921 و بند شش آن به عنوان خطر مستقیم برای امنیت و استقلال شوروی‏ ایران را تصرف کنند و تا آستانه جنگ دیگر پیش می‏رفتیم و به فرض دفاع آمریکا در نتیجه ایران به خاک و خون کشیده می‏شد و خسارات جانی و مالی فراوان‏ می‏دیدیم.
عبد الله انتظام پس از وزارت امور خارجه،مدتی مدیر عامل و رئیس هئیت مدیره‏ شرکتملی نفت ایران شد،اما چون از انقلاب سفید شاه و مردم و اصلاحات اراضی در یک جلسه خصوصی انتقاد کرده بود،و فورا سپهبد یزدان‏پناه خبر را رسانده بود و در حضور شاه بدون رعایت تشریفات درباری با صدای بلند به آریا مهر گفته بود:فقط از جهت میهن‏پرستی این تذکرات را می‏دهم و وطن‏پرستی،در انحصار اعلیحضرت نیست. به این ترتیب شاه دیگر تحمل او را نداشت و گویا به علم وزیر دربار گفته است:«رجالی
تاریخ معاصر ایران » شماره 41 (صفحه 327) 
________________________________________
(به تصویر صفحه مراجعه شود) مجید تهران
نظیر انتظام را باید در توالت انداخت و سیفون را کشید!؟»این خبر را از سه نفر دیگر هم‏ شنیدم.
بنابراین،انتظام مدت هفده سال خانه‏نشین شد و در آپارتمانی محقّر نزدیک میدان‏ انقلاب امروز اجاره‏نشین بود و با زندگی درویشی امرار معاش می‏کرد.لیکن همین شاه، هنگامی که اعتصابات کارمندان و کارگران شرکت نفت در 57 آغاز شده بود و صنعت‏ نفت خوابید و مردم نفت و بنزین برای سوخت،نداشتند باز او را فراخوانده تا چاره‏اندیشی کند و این مرد نجیب فقط به خاطر مصالح کشور،مجددا رئیس شرکت‏ نفت شد.روزی به من گفت شاه را آنقدر حقیر و درمانده دیدم،جوانمردی اجازه نداد یادآور شوم.هفده سال قبل چنین روزهایی را پیش‏بینی می‏کردم ولی شما از انتقاد و تذکر خوشت نمی‏آمد!همچنین در حضور انتظام دکتر جلال عبده که در کابینه اقبال وزیر خارجه شده بود اذعان کرد از همان جلسه معارفه احساس کردم سیاست خارجی در دست شاه است لذا به بهانه زخم معده در بیمارستان بستری شدم و بعد از یک ماه از سمت وزارت امور خراجه استعفا کردم و نوبت به آرام رسید که مطیع صرف بود و به‏ همین دلیل شش سال دوام آورد.
تاریخ معاصر ایران » شماره 41 (صفحه 328) 
________________________________________
همه به یاد داریم پس از اینکه شاه مشاهده کرد کودتای آمریکایی در شب 25 مرداد 32 افشا شده است و علامتی را از رادیو تهران نشنید،فورا از کلاردشت خود را به رامسر رساند و همراه ثریا همسرش با هواپیمای اختصاصی به خلبانی محمد خاتمی به بغداد فرار کرد.
دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه کابینه مصدق در همان شب کودتا حوالی نیمه شب، دستگیر شد و سربازها به خودش و همسرش انواع توهینها کردند و با پای برهنه مانند اسیر او را به تیپ زرهی بردند.وقتی که آزاد شد و با اعصاب خسته،پشت میز وزارت‏ نشست در پاسخ مظفر اعلم،که تازه سفیر ایران در بغداد شده بود و کسب تکلیف کرد با شاه چه رویّه‏ای داشته باشم،فاطمی قریب به مضمون به او چنین پاسخ داد:«با کسی که‏ از کشور فرار کرده است مطلقا تماس نگیرید و از مقامات عراقی بخواهید زودتر او را اخراج کنند.»بنابراین طبق این دستور،نه مظفر اعلم و نه نظام السلطان خواجه نوری وزیر مختار ایران در رم در فرودگاه از شاه استقبالی نکردند.(تصادفا هر دو سالها مورد حمایت دربار بودند،و شاه هیچ انتظار نداشت)لذا وقتی که چنین رفتار کنند،به کمک‏ آمریکاییها به تهران مراجعت کرد،کینه شدیدی نسبت به کارمندان وزارت امور خارجه‏ خصوصا سفرا بر دل گرفت و با انتصاب اردشیر زاهدی به سمت وزیر امور خارجه در کابینه امیر عباس هویدا عقده خود را خواباند،زیرا زاهدی که حتی یک صفحه از کتاب‏ دیپلماسی نخوانده بود و معلومات عمومی نداشت چنان دماری از روزگار اعضای کادر سیاسی از بالا تا پایین درآورد که رضایت شاهانه را فراهم کرد.
آن موقع در مأموریت سانفرانسیسکو بودم وقتی به تهران آمدم از معاون سیاسی‏ شنیدم روزی نبود که جناب وزیر فحشهای آبدا نثار رؤسای ادارات و مدیران کل و معاونین نکند و باوجوداین همه تحقیر و اهانت آن پست‏صفتها سرخم می‏کردند و برای‏ احراز مقام سفارت یا سرکنسولگریهای مهم چون نیویورک و سانفرانسیسکو لب تر نمی‏کردند.سالها بعد وقتی زاهدی در واشنگتن سفیر شد و من در شیکاگو سرکنسول‏ بودم علنا گفت من تشخیص می‏دهم به چه کسی فحش دهم چون او را مستحق اهانت‏ می‏دانم،تا روزی در یک سمینار دانشجویی گوشه کوچکی به من که این عینک کلفت را برای چه می‏زنی برو بنشین بروشورهای اصلاحات ارضی را دقیقا بخوان.همین برای‏ من کافی بود که لب به ناهار نزنم و خصوصی او را ملاقات کردم و صریحا گفتم چنانچه‏ باز هم از این شوخیها با من بکنید چمدان خود را بسته و به تهران مراجعت می‏کنم. اردشیر یک نگاه عمیقی به من کرد و گفت:«تو چقدر نازک‏نارنجی شده‏ای من بدتر از اینها به رفقایت فحش می‏دهم،دم نمی‏زدنند.»گفتم مرا در آن ردیف نیاورید و باید
تاریخ معاصر ایران » شماره 41 (صفحه 329) 
________________________________________
اعتراف کنم ناصر مجد هم به محض اینکه از سفیر سخن ناشایست شنید،با اینکه تازه‏ دولت برای نفر دوم واشنگتن خانه مناسبی در مریلند خریده بود،عتیه را بوسید و با تعرّض به تهران رفت و مدتها بیکار بود.
اسرائیل به قوام توصیه کرده است البته سیاست گرایش به سوی آمریکا به مصلحت‏ و سود کشور است اما نفوذ صهیونیزم را در خاک آمریکا که بسیار گسترده است از یاد نبرند و خطر و زیان آن را در نظر داشته باشید؟این نمونه خوبی است که سفیر فقط مأمور ارسال یادداشت نیست و باید نظر خود را صریحا اعلام کند.به‏هرحال در سلطنت رضا شاه وزارت امور خارجه وزن و احترام خاصی در جامعه پیدا کرد و غالبا رؤسای ادارات وزارت امور خارجه مانند نصر الله انتظام و علی معتمدی و نادر آراسته‏ در کابینه‏های سهیلی و قوام به سمت وزیر منصوب می‏شدند.
در زمان سلطنت محمد رضا پهلوی قدر و ارزش وزارت خارجه به شدت تنزل کرد. شاه برای از سرباز کردن رجالی که مورد غضب واقع می‏شدند و یا نسبت به آنها دچار نوعی بدگمانی می‏شد آنها را به وزارت خارجه و مأموریتهای خارجی گسیل می‏کرد. برای مثال هنگامی که نسبت به رؤسای ستاد ارتش بدگمان و مشکوک می‏شد تا مبادا به‏ فکر کودتا بیفتند،مانند ارتشبد فریدون جم،سرلشکر نادر باتمانقلیچ و یا تیمسار سرلشکر حسن ارفع و سرلشکر حجازی را به سمت سفیر به خارج می‏فرستاد و یا بهتر بگویم سمت سفیر آریامهر برای امرای ارتش حکم تبعید را پیدا کرده بود.(اخیرا تیمسار ارتشبد فریدون جم در مجلهء حافظ دربارهء چگونگی انتصابش به سمت سفیر ایران در مادرید شرح کافی نوشته است و به خوبی نشان می‏دهد با عدم رضایت این مقام را پذیرفته است و احساس کرده بود جنبهء تبعید دارد).در اواخر سلطنت محمد رضا شاه کار بدانجا کشیده شد که در پای منتقل امیر هوشنگ دولّو که هفته‏ای یک‏بار شاه به منزل او می‏رفت سفیران ایران در پاریس و پایتختهای مهم دیگر جهان به توصیه دولّو منصوب‏ می‏شدند یا گاهی با الغای اسد الله علم وزیر دربار و رفیق گرمابه و گلستان شاه،و یا احتمالا گاهی به پیشنهاد هویدا دوستانش به سمت سفیر منصوب می‏شدند.البته نباید فراموش کنیم که اشرف پهلوی خواهر دوقلوی شاه هم در انتصاب مردان مورد علاقه‏اش‏ نقش اساسی داشت و گاهی دیده می‏شد خانم فریده دیبا مادر فرح پهلوی برای انتصاب‏ سفرا به دکتر خلعتبری وزیر خارجه شدیدا توصیه می‏کرد.خودم در جلسه اداری‏ حضور داشتم که وزیر خارجه از این تشبّثها به شدت تنقید کرد و صریحا گفت:«چرا نمی‏خواهید روی پای خود بایستید و فایده این‏گونه مقامها چیست؟»عجیب آنکه سفیر مورد بحث روبه‏روی من سر را به زیر انداخته بود و بالاخره به تایلند رفت؟خارج از
تاریخ معاصر ایران » شماره 41 (صفحه 330) 
________________________________________
جلسه مرتضی قدیمی معاون امور اجتماعی و فرهنگی گفت درحالی‏که گفت درحالی‏که دم خروس پیدا بود بهتر بود وزیر این صحبتها را نمی‏کرد.
یکی از دوستان قدیم بنده که ساکن کالیفرنیاست پس از خواندن خاطرات سیاسی‏ام‏ برخلاف عوالم دوستی نامه تندی برای من فرستادو ضمن اعتراض شدید ایراد گرفته‏ بود،که تو با کتابی که نوشته‏ای به خانه پدری ما توهین کرده‏ای و چنانچه این‏قدر به‏ دستگاه ایراد داشتی چرا استعفا نکردی؟
این نامه آنقدر بی‏اساس و برخلاف ادب و منطق بود که قابل ندانستم آن را جواب‏ دهم؛زیرا به فرض استعفای من نه شاه کنار می‏رفت و نه وزارت خارجه اصلاح می‏شد. برای خوانندگان گرامی فصلنامه توضیحا اشعال می‏دارم که اختلاف عمیق من با همکاران‏ نظیر این شخص همین است که وزارت امور خارجه تیول وارث پدری احدی نیست تنها به ملت ایران تعلّق دارد و بس و نباید در انحصار خانواده‏های معینی باشد.و ترقی‏ کارمندان باید براساس اطلاعات و فعالیت دیپلماتیک باشد نه وابستگی به این و آن.
چنانچه نظری به خانواده‏های معروف وزارت خارجه رژیم سابق بیندازیم تا آن‏جاکه‏ حافظه‏ام یاری می‏کند این عده‏ای که ذیلا نام می‏برم همواره سمتهای حساس‏ می‏گرفتند:
خانواده‏های سپهبدی،بهنام،کاظمی اسفندریاری،صدیق اسفندیاری،مرآت‏ اسفندیاری،مفتاح،قدیمی،نوایی و امثالشان.و از روابط نسبی و یا سببی آنچه یادم‏ هست از این قرارند:انو شیروان سپهبدی شوهر خاله امیر عباس هویدا بود و دخترش‏ پروین همسر منوچهر سپهبدی،علی منصور«منصور الملک»شوهر خواهر محسن رئیس‏ و ضمنا باجناق دکتر سعید مالک،دکتر مهدی وکیل داماد منصور الملک که بیش از چهل‏ سال متوالیا مأموریت در خارج از کشور داشت.
دکتر فریدون زندفرد خواهرزاده منصور الملک است و دکتر عباسعلی خلعتبری‏ پسر عمه قدیمیهاست(مشار السلطنه وزیر خارجه دوره قاجاریه پدربزرگ خلعتبری‏ است)محمود اسفندیاری پدرش خازنی بود بنا به مصالحی نام خانوادگی پدر بزرگ‏ مادری خود یعنی حاج محتشم السلطنه را گرفت.نادر آراسته دایی عبد الحسین مفتاح‏ بود.شاید کسی نداند که برادران انتظام خواهرزاده معاون الدوله غفّاری بوده‏اند (معاون الدوله پدر و پسر در وزارت امور خارجه سمتهای مهم داشتند و تا کفالت وزارت‏ خارجه ترقی کردند و در سنین کهولت هم در برزیل سفیر شدند.)مشار الممالک‏ مسعود انصاری(علیقلی)جدّ اعلای آنها پدربزرگ مادری احمد میرفندرسکی و جدّ اعلای آنها حسین مؤتمن الملک گرمرودی است که در دوران ناصر الدین شاه قریب سی
تاریخ معاصر ایران » شماره 41 (صفحه 331) 
________________________________________
سال وزیر خارجه بود و پس از وفاتش صدها یادداشت یافتند که در سفارتخانه‏ها نخوانده زیر تشک پنهان کرده بود.علینقی سعید انصاری فرزند فروبار است از جانب‏ مادر منسوب مسعود انصاری است و از جانب دیگر با خانواده‏های فروبار و مشیری‏ سببا نسبت فامیلی دارد.دکتر احمد تهرانی داماد سپهبد زاهدی است(شوهر یکی از خواهرزاده‏های زاهدی است و در زمان وزارت اردشیر زاهدی سریعا ترقی کرد) رحمت اتابکی به همین ترتیب همسر خواهرزاده تیمسار زاهدی است.مرتضی قدیمی‏ نوائی و ناصر میرفخرائی همسران خواهران زندفرد می‏باشند.و از این مقوله بسیارند، وقت خوانندگان را بیش از این تضییع نمی‏کنم.فقط با اجازه شما نام این گروه را شبکه‏ سیاسی وزارت امور خارجه در دوران قاجاریه و پهلوی می‏گذارم،زیرا بیش از یک قرن‏ در سازمان دیپلماسی ایران رخنه کرده بودند و همیشه مقامهای حساس داشتند و در جامعه نفوذ پیدا کرده بودند.و طبیعی بود به امثال من که با هیچ‏یک از خانواده‏های فوق‏ هیچ رابطه نسبی یا سببی نداشتم،با اکراه اجازه ورود دهند حتی پس از سی سال خدمت‏ در راهروهای وزارتخانه که باهم روبه‏رو می‏شدیم،نگاه خاصی می‏کردند به معنای آنکه‏ تو از ما نیستی و خود می‏دانی!
باید صادقانه اعتراف کنم اگر روابط دوستی دکتر محمود مهران با رحمت اتابکی‏ رئیس کارگزینی نبود شاید هیچ موقع اجازه ورود به وزارت خارجه پیدا نمی‏کردم.به‏ عبارت دیگر باز روابط حاکم بود،نه ضوابط.و در تمام مدت سی سال خدمت هیچ وقت‏ از نور چشمیها نبودم.مرتبا آرام پیغام می‏فرستاد اگر مهران مایل است سرکنسولگیریهای‏ هرات و طرابوزان محل خالی است،ولی در همان زمان برای پرویز سپهبدی کنسولگری‏ مونیخ تأسیس کردند درحالی‏که یک کلمه آلمانی نمی‏دانست.به دکتر نامدار که‏ تحصیلکرده آلمان بود این سمت را ندادند.
یکی از نقاط ضعف وزارت امور خارجهء سابق این بود که در زمان تیمور بختیار که‏ رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود،مأموران ساواکی با سمتهای گوناگون به‏ تدریج عازم سفارتخانه‏ها شدند،و در هر نمایندگی اعم از سیاسی یا کنسولی یک یا دو نفر کارمند ساواک حضور داشتند.کار بدانجا کشید که سرتیپ منصور قدر از کارمندان‏ قدیم ساواک به دستور شاه مدت دوازده سال متوالیا سفیر ایران در لبنان،اردن هاشمی و سوریه شد.و گزارشهای خلاف واقع او علیه آیت الله موسی صدر موجب تیرگی روابط شاه با این مرد روحانی گردید.باتوجه به محبوبیت آیت الله صدر و نفوذ معنوی که در میان شیعیان منطقه داشت و پیروان زیادی پیدا کرده بود حقا بایستی ترتیب ملاقات این‏ مرد روحانی عالی مقام را با شاه می‏داد و بهره‏برداری سیاسی و مذهبی می‏کرد.شنیدم
تاریخ معاصر ایران » شماره 41 (صفحه 332) 
________________________________________
همین تیمسار قدر با خرید اسلحه و توزیع آن بین شیعیان و پیروان اهل سنّت دائما بین‏ این دو گروه تفرقه می‏انداخت و هنوز معلوم نیست چه بهره‏ای از این کار می‏برده است.
عجیب آنکه چنانچه پنج سفیر در منطقه دربارهء یک مطلب اظهارنظر واحدی‏ می‏کردند ولی با گزارشهای قدر مغایر بود.شاه تعمّدا به راپرت منصور قدر ارزش قائل‏ بود و گزارشهای کادر وزارت خارجه را دور می‏انداخت.من که از راز و رمز این سیاست‏ خارجی تاکنون سر درنیاورده‏ام.ضمنا تیمور بختیار شاخه اقتصادی-سیاسی در ساواک‏ به وجود آورد و جوانانی که تحصیلات عالیه با امتیاز داشتند و بعضی از دانشگاه سورین‏ دکترای دولتی گرفته بودند مانند دکتر علینقی عالیخانی و دکتر غلامرضا تاج‏بخش و چند نفر دیگر را به ساواک برد و این عده سریعا ترقی کردند.دکتر عالیخانی وزیر اقتصاد و رئیس دانشگاه تهران شد،دکتر غلامرضا تاج‏بخش هم مدت هفت سال سفیر ایران در کویت بود،سپس به تدریج معاون پارلمانی و معاون سیاسی وزارت امور خارجه شد،در حالی‏که چند سال قبل از آن در امتحان ورودی وزارت خارجه رد شده بود.
روزی علی سهیلی سفیر ایران در لندن مرا خواست و تلگراف رمز رسیده از پاریس‏ را برای اقدام تسلیم من کرد.من تلگراف شبیه به مضمون از این قرار بوده است:
به قرار اطلاع واصله دانشجویی به نام احسان نراقی که یکی از دانشجویان ماجراجو و طرفدار دکتر مصدق است،تقاضای روادید ورود به لندن را کرده است.خواهشمند است به مقامات محل توصیه فرمایید اکیدا به او ویزا ندهند چون دانشجویی‏ منحرف و خطرناک است.محسن رئیس
ولی با تعجب دو ماه پس از وصول تلگراف رئیس،احسان نراقی را در خیابان‏ کنزینگتن لندن در حال عبور دیدم.و طبعا اسمی از مفاد تلگراف بالا نبردم چون‏ مسئولیت ایجاد می‏کرد،اما سی سال بعد وقتی در تهران موضوع را به دکتر نراقی گفتم‏ در حیرت فرو رفت.و اشاره کرد من پس از سقوط دولت دکتر مصدق و دادگاه نظامی‏ فرمایشی که به دستور شاه برای محکومیت این مرد میهن‏پرست تشکیل دادند و در دادرسی بدوی و تجدیدنظر به سه سال زندان او را محکوم کردند،مانند خیلی از دانشجویان ایرانی ملی کردن صنعت نفت را یکی از افتخارات مصدق می‏دانستم و در نتیجه در نظاهرات علیه شاه به نفع مصدق شرکت می‏کردم و افراطی هم نبودم.
دکتر نراقی ماجرا را چنین بیان کرد که دکترای خود را در جامعه‏شناسی از دانشگاه‏ سوربن پاریس دریافت داشته بود و عنوان رساله پایان تحصیلی‏اش«مطالعه دربارهء جمعیتهایی که فاقد آمار دقیق می‏باشند»نوشته شده بود.این پایان‏نامه از طرف سازمان
تاریخ معاصر ایران » شماره 41 (صفحه 333) 
________________________________________
بین المللی مطالعه جمعیتهای فاقد آمار مورد تأیید قرار گرفت و به او بورس تحصیلی‏ یکساله تحقیقاتی در دانشگاه لندن داده بودند و از طرف یکی از استادان علم جمعیت که‏ نام او را به خاطر نمی‏آورد از او رسما دعوت شده بود،و گویا با پیگیری همین استاد با وجود تلگراف محسن رئیس بالاخره روادید ورود به لندن برای احسان نراقی صادر گردید.
نتیجه‏ای که از این داستان می‏خواهم بگیرم این است که دولت شاه پس از سقوط دکتر مصدق و زندانی کردن او و دستگیری اعضای جبهه ملی،حتی از سایه خود هم‏ می‏ترسید،به‏طوری که محسن رئیس سفیر ایران در پاریس از صدر روادید لندن برای‏ احسان نراقی که دانشجویی حد اکثر 25 ساله بود به وحشت می‏افتد مبادا اسباب زحمت‏ شود.
آیا چنین دولت سست بنیادی نباید سالها بعد از کودتای 28 مرداد آسان سقوط کند و همه شادمانی نمایند و ارتش هم اعلامیه بیطرفی صادر کند و انقلاب صورت گیرد. انقلابی که با مقایسه انقلاباتی که در اندونزی و غیره رخ داد کمتر کشته دادیم.
تاریخ معاصر ایران » شماره 41 (صفحه 334)