مصدق را باید از نو شناخت
تاریخ
نقدی بر مقالهء«دکتر مصدق،از پس ابرهای تیره»و توضیح کیهان فرهنگی مصدق را باید از نو شناخت
به دنبال چاپ قسمت اول شرح حال،کارنامه و عملکرد دکتر محمد مصدق در ماهنامهء کیهان فرهنگی(شمارهء 148،آذر و دی ماه 1377)یکی از خوانندگان،آقای ابراهیم رضایی،جوابیهای بر این مطلب نوشتهاند.از آنجا که کیهان فرهنگی خود را متعهد و ملزم به چاپ نظریات منطقی خوانندگان و مخاطبین خود میداند،ابتدا جوابیهء ارسالی آقای ابراهیم رضایی را درج کرده،سپس پاسخ و توضیحات خود را دربارهء آن از نظر خوانندگان میگذرانیم.
در شمارهء 148 کیهان فرهنگی بخش اول مقالهای دربارهء زندگی و فعالیتهای سیاسی دکتر مصدق به چاپ رسید که ذکر موارد ذیل را دربارهء آن لازم میدانم:
1-نویسنده مقاله اعتقاد دارد مصدق مانند اکثر رجال روزگار قاجار که با کانونهای قدرت خارجی یا وابسته به بیگانه مرتبط بودند به عضویت جامع آدمیت درآمد.
مخالفان مصدق در سال 1346 یعنی یک سال پس از درگذشت او متوجه عضویت او در جامع آدمیت شدند.آنها بلافاصله اعلام کردند،او در تمامی طول زندگیش عامل انگلستان بوده است!از زمانی که اسماعیل رائین در کتاب فراماسونری خود مصدق را فراماسونر معرفی کرد عدهای از جمله حسین مکی خوشحالی خود را پنهان نکردند. مقالهنویس ادعا دارد بسیاری از صاحب نظران عضویت دکتر مصدق را در جامع آدمیت از اشتباهات عمده او قلمداد میکنند و آن را زمینهساز اشتباهات دیگر وی میدانند؟ای کاش مقالهنویس مینوشت این صاحبنظران غیر از آقای حسین مکی و حسین آیت چه کسان دیگریاند؟
2-نویسنده عمدا عضویت مصدق در جامع آدمیت را سال 1325 هجری قمری بود به سال 1320 تغییر میدهد(ص 3)،اولا باید توجه داشت که مصدق چند هفتهای بیش در جامع آدمیت نماند و بعدا به«جامع انسانیت»پیوست. جامع انسانیت یک سازمان انقلابی تندرو بود که علی اکبر دهخدا نیز از اعضای فعال آن بود.اما مصدق بزودی از جامع انسانیت نیز کنارهگیری کرد.ثانیا موضع فراماسونری در قبال انقلاب مشروطه ایران همان موضعی بود که یک قرن پیش انقلابیون فرانسه در برابر انقلاب کبیر فرانسه اتخاذ کرده بودند.بسیاری از انقلابیهای برجسته و تندروبه فراماسونری وابستگی داشتند.مثلا سید جمال الدین اسد آبادی هم یکی از فراماسونرهای پیشرو زمان خود بود.میزان نفوذ و جذابیت و ریشهدار بودن مجمع آدمیت در جذب اعضای جدید را باید از نامه قاطع و صریحی که رئیس آن به مظفر الدین شاه نوشت دریافت.میرزا عباسقلی خان خطاب به شاه قاجار مینویسد:
«حقوق ملت ودایع خداست و تأخیر و تعطیل آن بیش از این جایز نیست...واجب است که اذعان صریح به حقوق قاطبه ملت بفرمائید و دستخط مختاریت عامه و تأسیس مجلس شورای ملی را صادر بفرمائید»(1)فریدون آدمیت مورخ معروف در این زمینه مینویسد:
مجمع آدمیت سه هدف اصلی داشت:به کار بردن مهندسی اجتماعی برای دستیابی به توسعه ملی،کسب آزادی فردی به منظور شکوفایی عقل و اندیشهء بشری،دستیابی به برابری در حقوق برای همگان بدون در نظر گرفتن اصل و نسب و مذهب به منظور حفظ شأن و منزلت همه شهروندان.(2)در سوگندنامه پنهانی گروه آمده بود که«برابری»در حقوق و وظایف،تنها اساس واقعی روابط بشری است.تنها برابری میتواند وحدت منافع ملی را مستحکم و پایدار سازد.تنها برابری میتواند تعهدات و حقوق قانونی افراد را تضمین کند.
وعده امید به آزادی در مقابل تصمیمات مستبدانه بود که سبب پیوستن مصدق به مجمع آدمیت گردید.
در خلال سالهای قرن 13 هـ.ق تنی چند از نمایندگان و سخنگویان اسلامی نیز در برابر حکومت ستم و استبداد قاجار تحت تأثیر و پیوند با«جامع آدمیت»ملکمخان قرار گرفته و واکنشهای آزادیگرایانه و روشنفکرانهای از خود بروز دادند.سید جمال الدین اسد آبادی همکاری خود را با فراماسونری در مصر آغاز کرد.(3)در حالی که فراماسونری ملکمخان به ظاهر سطحی بوده و بامجامع فراماسونری اروپا ارتباط نداشته است،تعهد سید نسبت به فراماسونری جدی بود.سید جمال در سال 1884 م/1296 هجری رئیس کل مجمع فراماسونری«کوکب الشرق»در قاهره شد و در سال 1301 از مجمع فراماسونری پاریس درخواست عضویت کرد.(4)فراماسونری یکی از عناصر شکل دهنده اندیشه سید جمال بوده است.از جمله علمایی که در ایران با جامع آدمیت ملکم خان پیوند داشته است،شیخ هادی نجم آبادی بود. بیشتر ایرانیان آزادیخواه و روشنگری که در راه آزادی سیاسی فعالیت میکردند از آشنایان شیخ هادی بودند که گاهگاهی به خانهء او میرفتند او با«جامع آدمیت»ملکمخان پیوند داشت.(5)چون اندیشههای شیخ با دیگر مجتهدان رسمی شیعه تفاوت داشت از طرف آیة الله طباطبایی(سید صادق)مجتهد معروف تهران تکفیر گردید و به «بابیگری»متهم شد،در حالی که شیخ در کتابش صفحاتی را در رد بابیگری نوشته بود.
سیدمحمد طباطبایی نیز که در انقلاب مشروط نقش اساسی داشت و فرزند سید صادق بود با فراماسونری پیوند داشته است.همین پیوند سبب آگاهی وی با اصول نوگرایی گردید.طباطبایی از شاه و صدر اعظم او میخواهد که مجلسی بنیان دهند که امور مردم در آن رسیدگی شود.(6)
بنابراین چنانچه عضویت یا همکاری با فراماسونری دلیل بر وابستگی باشد.قبل از دکتر مصدق،شخصیتهای برجستهای مانند سید جمال الدین،شیخ هادی نجم آبادی و آیة الله سید محمد طباطبایی در وابستگی نسبت به مصدق تقدم دارند.اما باید در نظر داشت که همکاری و یا پیوند این افراد و دکتر مصدق با فراماسونری و جامع آدمیت بیشتر بخاطر اهداف و شعارهای آزادیخواهانهای بود که در این مجامع علیه استبداد و نابرابری ابراز گردیده بود.
3-مقالهنویس میگوید:در زمان تحصیل،او (به تصویر صفحه مراجعه شود)در غرب چنان تحت تأثیر روش و منش زندگی غربی قرار گرفت که مصمم شد تا برای همیشه به تابعیت سویس درآید.مصدق گفته بود:اگر روزی نتوانم در ایران خدمت کنم،محل اقامت خود را سویس قرار خواهم داد.این گفته را زمانی بیان کرد،که متوجه شده بود با قرار داد 1919 کشورش را برای همیشه از دست میدهد.او اعتقاد داشت تا زمانی که امیدی هست باید بیرحمانه بجنگد.اما وقتی احساس میکرد همه چیز پایان یافته است دست به عقب نشینی میزد.مصدق در اعتراض و مخالفت با قرارداد 1919 در کشور سویس بیانیههایی برای جامعه ملل و روزنامههای اروپا فرستاد.مصدق در مجلس ششم هنگام معرفی کابینهء مستوفی الممالک در شهریور 1305 با شرکت حسن وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 در کابینه و وکالت او در مجلس به مخالفت برخاست و طی سخنان مشروح خود او را به عنوان یک عنصر خائن به ملت و نیز دست نشانده بیگانه معرفی کرد.(7)
4-نویسنده مقاله اصرار دارد کسانی را که در مدرسه علوم سیاسی تحصیل کردهاند،جاسوس و فراماسونر معرفی نماید.
مصدق در سال 1293 به دعوت دکتر ولی الله خان رئیس مدرسه علوم سیاسی به آنجا دعوت شد.در همین زمان او کتاب«دستور در محاکم حقوقی»را مینویسند.در مهر همان سال او رسالهای را با عنوان کاپیتولاسیون نوشته و برای روشن کردن اذهان مردم با هزینه شخصی آن را چاپ و بطور رایگان منتشر میسازد.وی در آخرین قسمت مقاله کاپیتولاسیون مینویسد:
...اسلام در خطر است و میبینیم روزبروز ضعیفتر میشود.اگر ما قواعد اسلام را محترم میداشتیم و به حقیقت میل قانونگذار رفتار مینمودیم حال دول اسلامی این طور نمیشد و دول مسیحی آنها را مطیع خود نمینمودند.در اسلام پافشاری قوانینی که مخالف قوانین اسلاماند حرام است...به ملاحظه اینکه ما در اروپا تحصیل کریدهایم شاید این حرفهای ما را در جهت منافعدولتهای اروپا تصور نمایند.(8)
5-نویسنده مقاله سعی کرده است با بیان پذیرفتن مناصب دولتی و حضور در دولتها مصدق را در ذهن خواننده وابسته به دربار و بیگانه جلوه دهد.اما از خدمات و مبارزاتش علیه غارتگران داخلی و وابستگان خارجی چشم پوشی مینماید. مثلا نویسنده محترم فقط اطلاع میدهد که به وزارت مالیه میرود و عضو کمیسیون تطبیق حوالجات شده و در سال 1298 در کابینه وثوق الدوله به معاونت قوام السلطنه منصوب میگردد.(ص 4).
مصدق با اصرار مادر خود و شخص قوام این پست را پذیرفت.دشوارترین درسی که مصدق در زمان معاونت وزارت مالیه آموخت تلاش وی در دزدگیری در وزارتخانه بود.او شبکه کلاهبرداری وزراتخانه را کشف کرد.مقامهای ارشد وزارتخانه جزء این شبکه بودند.او در کشف این شبکه انواع حربهها و از جمله تکفیر را تحمل کرد اما از پیگرد بیرحمانه کلاهبرداری منصرف نشد و سرانجام بر سر این قضیه مقام خود را از دست داد.در زان کابینه سپهسالار در سال 1295 مصدق از قبول عضویت در کمیسیون پنج نفری که قرار بود برای نظارت در امور مالیه ایران تشکیل شود خودداری ورزید.مصدق خود علت خودداری را بدین شرح نقل کرده است:
از طرف کاسمینسکی رئیس ادارهء تجارت روسیه به او برای ریاست کمیسیون که سه عضو آنرا دولت ایران و عضو چهارم را دولت روسیه و پنجمی را دولت انگلیس تعیین میکرد را با ماهی یکهزار تومان از طرف بانک استقراضی روسیه بپذیرد.گفتم اگر وظایف کمیسیون این است که در مالیه نظارت کند اکنون همین کار را انجام میدهم با این تفاوت که مجلس شورای ملی مرا به عضویت کمیسیون درآورده است و در هر ماه بیش از دویست تومان حقوق ندارم.(9)
6-مقالهنویس مصدق را که اوایل پاییر 1299 والی فارس بود به عنوان سرکوبگر قیام مردم تنگستانمعرفی میکند(ص 4).
هنگامی که مشیرالدوله مصدق را به عنوان وزیر عدلیه در کابینه خود معرفی کرد او در سویس بود. مصدق از طریق هندوستان وارد شیراز شد.در همین زمان دایی او فرامانفرما از والیگری فارس کنار رفته بود.از طرف حکومت کسی برای فارس در نظر گرفته نشد.بزرگان فارس تصمیم گرفتند مصدق را به عنوان والی در شیراز نگاه دارند.آنها ضمن تماس با نخست وزیر رضایت او را جلب کردند. بزرگان فارس برای راضی کردن مصدق به قبول والیگری وعده دادند علاوه بر حقوق دولتی سالانه خود شصت و هشت هزار تومان به او پرداخت نمایند.مصدق این پیشنهاد جالب را رد کرد.خود مصدق در این باره گفته است:
آنروزی که به شیراز وارد شدم اهالی به تلگرافخانه رفتند و از دولت خواهش کردند که اگر حاکمی میخواهید بفرستید فلانی هست باید بماند...آن جماعت نزد من آمدند گفتند ما 116 هزار تومان میدهیم شما چرا میخواهید بروید تهران؟اگر بروید تهران حقوق یکسال شما به اندازه یکماه این نمیشود.گفتم عجب اشتباهی کردهاید.شما میگویید که ما حاکمی میخواهیم که عدل و انصاف داشته باشد.این پولهایی که به من میدهید خودش سبب ناامنی میشود.من منظورم چیز دیگری است.اگر شما تعهد میکنید که نه از مردم چیزی بگیرید و به من هم چیزی ندیهد من میمانم و قبول میکنم و اگر نه میروم.(10)
مقالهنویس گفتهء مصدق را در مورد تنگستانیها بدین صورت نوشته است:
...گفتم شما از پلیس جنوب شکایت دارید و میگویید که پلیس جنوب در شیراز منفور است. پس وقتی شما پلیس جنوب را مأمور سرکوب تنگستان بکنید بر منفوریت شما افزوده میگردد، ولی اگر من که والی هستم آنها را تنبیه کنم به وظیفه خود عمل کردهام(ص 4)
مصدق در گفتگوی خود با کنسول انگلیسی به او میگوید:از شنیدن رفش که گفته است«ما حکم دادهایم تنگستانیها را تنبیه بکنید»گفت حالم بهم میخورد.او به کنسول گفت با وجود دولت مرکزی آنها حق ندارند خودسرانه در امور داخلی ایران مداخله نمایند.نویسنده عمدا کلمه«تنبیه»را سرکوب ذکر کرده است.دکتر سید جلال الدین مدنی در همین زمینه گفتهء مصدق را چنین آورده است:«تنسگتانیها اگر شرارت میکنند من تصدیق میکنم اگر بعضی از آنها راهزنی میکنند من تصدیق دارم»(11)
اگر این عبارت را با عبارت نویسنده مقاله مقایسه کنیم متوجه خواهیم شد که نویسنده عمدا میخواهد به خواننده بفهماند که مصدق عملا در سرکوب تنگستانیها دخالت داشته است.
8-نویسنده مقاله:اشارهای به مخالفت مصدق با کودتا ننموده است.در حالی که او نخستین شخصیت سیاسی ایران بود که با کودتای سید ضیا و رضاخان مخالفت کرد و آنرا نپذیرفت.او حتی اعلامیه رژیم کودتا را در فارس منتشر نکرد و به تلگرافهای سید ضیاء الدین جوابی نداد.
9-در مقاله نوشته شده که مصدق به عنوان وزیر مالیه دولت قوام فعالیت کرد.اما نویسنده هیچ اشارهای به شرط مصدق برای پذیرش پست وزارت نمینماید.مصدق قبول این پیشنهاد را موکول به برکناری آرمیتاژ اسمیت از پست مشاور مالی خزانه دولت ایران نمود.(12)
مصدق در همین زمان از مجلس تقاضای اختیارات ویژهای کرد که مدت سه ماه دست او را در اصلاحات اداری و مالی آزاد گذارد.همین که اقدامات مصدق شروع شد و مستمریها و مزایای هزار فامیل را قطع کرد یا کاهش داد،شاه و دربار و اکثریت نمایندگان مجلس همگی علیه او برخاستند.بسیاری از سرشناسان و خویشان که از اصلاحات مالی او زیان دیده بودند با او قطع رابطه کرده و همین امر باعث استعفای قوام گردید.
زمانی که مشیر الدوله پیشنهاد وزارت خارجه را به او نمود گفت،اگر برای وزارت مالیه مناسب نبوده است برای وزارت خارجه نیز مناسب نمیباشد.(13)
همین سرخوردگی از نامردیها و نامردمیها باعث میشد تا او تصمیم بگیرد از دنیای سیاست کنارهگیری نماید زیرا مصدق هر وقت احساس تنهایی و سرخوردگی میکرد به آسانی عقب نشینی مینمود.او هیچوقت اصول را فدای سیاست بازی و مصلحت نکرد.نویسنده مقاله بدون توجه به این مسائل ادعا میند مصدق قصد رفتن به خارج را داشته است اما هیچوقت به علل این تصمیمگیریها اشارهای نمیکند.
10-مقالهنویس کوشیده است مصدق را در زمانی که والی آذربایجان بود به عنوان سرکوبگر ابوالقاسم لاهوتی معرفی نماید.نویسنده تنها به آن قسمتی از گفتههای رضاخان استناد میکند که به مصدق قول داده بود تا نیروهای نظامی فرمانبر والی باشند.نویسنده رضایت سر پرسی لرن وزیر مختار انگلستان را از مصدق دلیل وابسته بودن او به انگلستان میداند.نویسنده توضیحی نمیدهد که جریان آذربایجان چگونه منتفی شد و نقش مصدق در آن را نشان نمیدهد و ضمن کلی گویی مصدق را سرکوبگر تبریز میشمارد.
این درست بود که مصدق نماینده قانونی حکومت در تبریز بود اما وی هیچگونه قدرتی نداشت نه پولی در اختیار او بود و نه سرباز و سلاحی.مصدق تنها به این دلخوش بود که رؤسای ادارات و سازمانهای دولتی از او حرف شنوی دارند و او را بر خود مقدم میدانند.ولی در آن روزهای تیره و تاریک مصدق به این نیز نمیتوانست دلخوش باشد،زیرا بر طبق دستور تلگراف سردار سپه،امیر لشکر آذربایجان، امان الله میرزا جهانبانی،میبایست گزارشهای خود را مستقیما به وزیر جنگ بدهد و صرفا از دستورهای او اطاعت کند.مصدق از یکطرف به حکم قانون وظیفه خود را مسئول همهء اموری میدانست که در منطقه میگذشت در حالی که قدرت امر و نهی با فرمانده نظامی منطقه بود.تنها راهی که برای دکتر مصدق وجود داشت استفعا بود.سرانجام در نیمهء ماه تیر 1301 با پذیرفتن استفعای او از والیگریآذربایجان کنارهگیری کرد.(14(
11-نویسنده مقاله گزارش میدهد مصدق از 25 خرداد تا پایان مهر 1302 وزیر مشیر الدوله بوده است.و به هیچکدام از اقدامات مصدق در این فاصله اشارهای نمیکند.در حالی که وی در همین دوره به ادعای اتباع انگلیسی به داشتن حقوق انحصاری در دریاچه اورمیه خاتمه میدهد و مانع دستیابی آنها به برخی از جزایر خلیج فارس مانند ابوموسی و شیخ شعیب میگردد.در همین زمان مصدق اعلام کرد که اتباع شوروی در صورت ارتکاب جرایم بایستی در محاکم ایران محاکمه شوند موجب ناراحتی و کدورت سفیر شوروی در ایران میگردد.مصدق در این زمان سعی نمود با موافقت مجلس به تدوین لایحهء کیفری جدید بپردازد.در همین رابطه با یک نفر از مجتهدین بنام حاج آقا جمال اصفهانی تماس گرفت آقا جمال با (به تصویر صفحه مراجعه شود) فکر مصدق مخالفت کرد و لو اینکه قانون مزبور فقط در مورد اتباع خارجی اعمال گردد.او معتقد بود که قضیه فقط به خارجیان محدود نمیماند و به تدریج ایرانیان نیز تابع آن میشوند.وقتی مصدق توضیح داد که فقدان یک چنان قانونی به منزله استقرار مجدد حقوق برون مرزی قدرتهای اروپایی میشود،مجتهد نامبرده با خونسردی گفت«به جهنم».مصدق صلاح را در آن دید از تماس با دیگر مجتهدان صرفنظر نماید.(15)
12-نویسنده زمان نخست وزیری رضاخان را سال 1303 نوشته در حالیکه ششم آبان سال 1302 درست است.همچنین نوشته است که رضاخان مسئولیت وزارت عدلیه را به مصدق سپرد (ص 5)در حالیکه مصدق دعوت رضاخان را ردکرده بود زیرا میدانست که عمر همکاری با رضاخان بسیار کوتاه خواهد بود.
13-زمانی که رضاخان به حالت قهر به بومهن رفت،مقالهنویس نوشته است که سفارت انگلستان دست به کار میشود و مدارک موجود هم حکایت از این دارد که دکتر مصدق یکی از کارگردانان این ماجرا و یکی از نمایندگانی بود که به قصد استمالت از رضاخان به بومهن رفت و او را به تهران بازگرداند (ص 5).بدنبال قدرت گرفتن گسترده رضاخان و اعمال سرکوبگرانه او،انتقاداتی از وی در مجلس و مطبوعات انجام میگیرد.رضاخان برای آنکه مجلس را زیر فشار قرار دهد به حالت قهر به بومهن میرود.در این زمان امرای ارتش به دستور او تلگرامهای متعددی به تهران مخابره میکنند که اگر حضرت اشرف به تهران برگردانده نشود ما امنیت این مناطق بلاخیز را به وکلای مجلس واگذار خواهیم کرد.این تهدیدات نه تنها باعث خشم مردم نسبت به مجلس میشود بلکه افرادی روشن بین مانند مصدق هم مشتبه میشوند.این که افرادی مانند مصدق حاضر میشود همراه یازده نماینده دیگر برای برگرداندن رضاخان به بومهن بروند دلیلش دغل کاریهای رضاخان بود.
همین دغل کاریهای رضاخان باعث شد افراد صادق و مردمی هم فریب او را بخورند.کما اینکه علمای نجف فریب او را خورده و برای او شمشیر و کمربند حضرت ابوالفضل را فرستادند.
در این مورد ملک الشعرای بهار مینویسد:
جلسه خصوصی در شب سه شنبه در مجلس تشکیل گردید.نطقهایی بدون نظم و ترتیب ایراد گردید.عاقبت مجلس جرأت نکرد...یک نفر غیر از سردار سپه و معرفی به شاه اتخاذ نماید.جرأت نکرد!حق هم داشت،زیرا رجال بزرگ و عیان نامداری که بایستی نامزد ریاست وزرا شوند موجود نبودند!...کسی حاضر نبود برای خود دردسر بزرگی فراهم کند...مدرس نیز داوطلب نبود... براستی موقع دشوار و حالت بغرنجی پیش آمده بود...اتفاقا عمل تحریک کننده وزارت جنگیان و حرکاتی که در ایالات و ولایات توسط امرای لشکر صورت میگرفت و مردمی به تلگرافخانهها آمده علت کنارهجویی رئیس محبوب دولت را از مجلس جویا میشدند نیز دوام داشت!آری او بعد از کنارهگیری،به تمام ایلات و ولایت نیز تلگراف مخابره کرده،علت کنارهجویی خود را به ملت خبر داده بود...بالاخره در پایان نطقها با اکثریت متجاوز از 90 نفر،مجلس اعتماد خود را به آقای سردار سپه اظهار نمود...عاقبت قرار شد دوازده نفر از وکلا انتخاب شده،فردا با سردار سپه ملاقات نمایند.(16)
بنابراین در چنین شرایطی بازگرداندن رضاخان به کمک نمایندگان نمایشی است از گرایش مثبت جامعه به رضاخان و اعتماد جامعه به او.اگر چنانچه رضاخان یک رجل سیاسی بود قطعا چنین کاری را نمیکرد و به بومهن نمیرفت.قهر رضاخان نمایش این است که مردم به نفع او اقدام خواهند کرد.(17)
14-مقالهنویس نطق مصدق را در خلع قاجار در نهم آبانماه 1304 و انتقال سلطنت به رضاشاه را ظاهرسازی دانسته و مصدق را آدمی متظاهر معرفی کرده است.وی تأکید نموده است که مصدق از هواداران پر و پا قرص رضاخان بود و فرقی با روشنفکران دیگر نداشته است.(ص 5)
نویسنده محترم باید بداند رضاخان آدم جاه طلبی بود.پست نخستوزیری نیز این جاه طلبی او را ارضا نمیکرد.او قصد داشت به عنوان رئیس جمهور در رأس کشور قرار بگیرد.وقتی بعضی از روحانیون به او توصیه کردند رژیم سلطنتی را بر هم نزند(دیدار او با علمای قم)تصمیم گرفت خاندان قاجار را براندازد.
او قبل از طرح لایحه خلع قاجار،برنامه خود را با سر پرسی لرن وزیر مختار انگلیس در میان گذارده بود تا حمایت آنها را بدست آورد.لرن پس از مشاوره با وزارت خارجه بریتانیا به او چراغ سبز نشان داده بود.(18)
بدنبال آن رضاخان سعی نمود تا با سیاست تهدید و تحبیب پشتیبانی اکثریتی از نمایندگان مجلس را بدست آورد که رأی آنها برای بدست آوردن تاج و تخت برایش ضروری بود.
در روز نهم آبان مصدق بخوبی میدانست که دو شب قبل مأموران مخفی رضاخان به قصد ترور ملک الشعرای بهار دست به اقدام زده بودند،اما آنها به اشتباه یک روزنامهنگار قزوینی را ترور کردند. شب قبل نیز نمایندگان متزلزل را یکی یکی به خانه داور برده و با تهدید و تطمیع آنان را به همکاری فرا خوانده بودند.در هنگام ورود به مجلس میر پنج آقا (سپهبد احمدی)را در جلو درب دیده بود که به نمایندگان عواقب عدم همکاریشان را گوشزد میکرد.
در آن شرایط جرأت و جسارت میخواست تا کسی با رضاخان به مخالفت برخیزد.اما مصدق در مجلس و در نطق خود با صدای بلند فریاد زد:
بنده اگر سرم را ببرند و تکه تکهام کنند زیر بار این حرفها نمیروم.او با جرأت و شهامت به ماده واحده رأی نداد.(19)
سرانجام ماده واحده با اکثریت 80 رأی از 85 نفر حاضر در جلسه و با وجود مخالفت مصدق و سه نفر دیگر(مدرس،تقیزاده،دولتآبادی)به تصویب رسید.
نویسنده مقاله باید بداند،مصدق و سه نفر دیگر که رأی ندادند و هشت نفری که از جلسه خارج شدند چه رأی میدادند و چه به مخالفت برمیخاستند رضاخان،شاه میشد.مصدق نه تنها ظاهرسازی نکرد بلکه با لایحه بشدت مخالفت کرد و گفت چنین اقدامی مغایر با قانون اساسی است و به استقرار دیکتاتوری منجر خواهد شد.
15-مقالهنویس ادعا دارد که پس از کودتای 1299،مصدق تمام توان و استعدادش را در خدمت تحکیم و شکلگیری دیکتاتوری رضاخان گذاشته بود پس از به سلطنت رسیدن،با بیمهری و کماعتنایی شدید مواجه شد(ص 6).اگر بهتلگرافهایی که از طرف علمای نجف بعنوان تبریک بخاطر جلوس رضاشاه به سلطنت دقت گردد متوجه خواهیم شد چه کسانی در مشروعیت بخشیدن به دیکتاتور سرعت بخشیدند.و خواهان پیوستن حکومت پهلوی به ظهور امام زمان شدند.
حضور مبارک اعلیحضرت پهلوی شاهنشاه ایران خلد الله ملکه و سلطانه تبریک سلطنت تقدیم امید است بظهور ولی عصر متصل شود.(جواد صاحب جواهر)
حضور مبارک پادشاه اسلام پناه پهلوی اید الله نصر دوام این دولت فوق شوکت را برای تشیید ملت و حفظ استقلال مملکت بسط معدلت و موجبات ترفیه حال رعیت مسئلت و جلوس میمنت مأنوس را تهلیت تقدیم میکنم.(ابوالحسن موسوی)
همچنین حضرات حجج اسلام آقایان بحر العلوم،ضیاء الدین عراقی،داعی محسن (به تصویر صفحه مراجعه شود) علاء،داعی مهدی خراسانی،تلگرامهای مشابهی ارسال که در جلد چهارم کتاب تاریخ بیست ساله حسنی مکی آمده است:(20)نویسنده محترم باید توضیح دهند این روشنفکران یا مصدق بودند که قدرت رضاخان را تأیید و تثبیت کردند یا کسان دیگر؟(غیر از آیة الله مدرس)رضاخان درصدد امحاء کدام دسته برآمد؟
16-نویسنده نوشته است،مصدق تا دوره ششم به عنوان نماینده مردم در صحنه حضور داشته است و از سال 1307 تا 1319 در انزوای اجباری بسر برد.اما علت این انزوای اجباری را بیان نمیکند. مصدق تا مجلس دورهء ششم بصورت نماینده منفرد باقی ماند و به مراتب بهتر از مدرس ثبات و پایداری از خود نشان داد.او از ادای سوگند وفاداری به شاه و قانون اساسی خودداری کرد و با سرسختی که خاص خود او بود تا آخر سوگند نخورد.عجیب است که دفاع منظم و پیگیر مصدق از آزادیهای اساسی در مجلس حیرت نویسنده را برنمیانگیزد.اما صحبتهای او را در مورد رضاخان مورد انتقاد و ایراد قرار میدهد.نویسنده مقاله از اول تا آخر مقاله میکوشد با ارائه مواردی که انگلیسیها یا عناصر وابسته به آنها از او حمایت یا جانبداری کردند،این نکته را به خواننده القا نماید که مصدق وابسته و مورد حمایت بیگانه بود،مصدق از بیان حقایق هیچوقت هراس به دل راه نداد.در همین مجلس شش بود که او با جسارت خاص خود و در میان سر و صدای چند تن از نمایندگان،دوازده تلگراف و یادداشتهای رمزدار را که حاکی از دخالت مقامات نظامی و کشوری بود را فاش ساخت.(21)
در همین دوره مجلس او با وکالت وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 و شکرتش در کابینه مستوفی الممالک به مخالفت برخاست و او را به عنوان یک عنصر خائن به ملت و نیز دست نشانده بیگانه معرفی کرد و حتی خواستار مجازات او میشود.در اوایل سلطنت،رضاشاه به سرتیپ شیبانی گفت اگر دکتر مصدق را بخواهیم میآید یا نه؟مصدق در پاسخ درخواست رضاشاه گفت:اگر روزهای دوشنبه وکلا به حضور شاه میروند ولی من نمیروم از این جهت است که نمایندهء ملتم و به اصفای فرمایشات شاه احتیاج ندارم.(22)
در جلسه نهم اردیبهشت 1306 در نطق قبل از دستور گفت...این مسافرتهایی که اعلیحضرت میفرمایند،این طاق نصرتها،اسباب خرج مردم میشود و مأمواران نظامی اسباب اذیت مردم را فراهم میآورند.در حقیقت اعلیحضرت به این چیزها بزرگ نمیشود.(23)
در مجلس ششم با لایحه ساختمان زندان و تعمیر قصرهای سلطنتی به مخالفت برخاست،و با شجاعت گفت:شخص پادشاه اگر بخواهد قصرهایش را تعمیر کند،خودش از عهده تعمیرات قصورش برمیآید مخارج آن بر عهدهء ملت نیست.
او در همین دوره از مجلس با لایحهء راه آهن از شمال به جنوب به مخالفت برخاست.او به پروژهء راه آهن که خلیج فارس را به دریای خزر متصل میساخت سوء ظن داشت و معتقد بود که این راه آهن دسترسی انگلستان را به شوروی آسانتر میسزد.او پیشنهاد کرد به جای این راه آهن،راه آهن غرب به شرق احداث گردد تا خط آهن ترکیه در شمالغربی را به راه آهن هندوستان در شرق ایران متصل سازد.هنگامیکه دولت مقرر کرد همه مردان ایرانی به جای کلاه یا سربند،کلاه پهلوی بر سر بگذارند مصدق هشت ماه از خانه بیرون نیامد.او از محدود مردانی بود که با کشف حجاب شاه به مخالفت برخاست،مصدق مخالف تجدد و تغییر نبود،بلکه حکومت قانون و حکومت مبتنی بر رضایت مردم را بزرگترین و مطلوبترین رهاورد انقلاب مشروطه میدانست.
او از جوامع اروپایی و ایرانی درکی عقلایی و واقع بینانه داشت.اعتقاد راسخ او به آزادی و حقوق و دموکراسی بود و برای این پدیدهها نسبت به توسعه اقتصادی اولویت قائل بود.
با وجود اینکه مصدق و مدرس در انتخابات مجلس هفتم نامزد شده بودند.ولی با مداخله علنی دولت،در انتخابات هیچکدام از مخالفان رژیم به مجلس راه نیافتند.
مصدق 45 ساله بود که از مشغله سیاسی کناره گرفت.چون میدانست در آن شرایط کاری از دستش ساخته نیست.
بنابراین مصدق از کودتا تا مجلس هفتم نه تنها در تثبیت دیکتاتوری رضاخان برنیامد بلکه هر جا احساس خطر کرد دست به افشاگری زد.
اما سرانجام دیکتاتور او را به انزوای اجباری و تبعید و زندان وادار نمود و مردم و کشور را از خدماتش در این دورهء بیست ساله محروم ساخت. نویسنده محترم به هیچکدام از مواضع وی در مجلس ششم و علت انزوای او اشاره نمیکند و از کنار آن به آسانی رد میشود.
17-مقالهنویس دهه 1320 را برای دکتر مصدق دهه رشد و شکوفایی میداند.سالهای تبعید نه تنها خاطرهء مصدق را از اذهان مردم زایل نکرد بلکه بر اعتبار او نیز افزوده شد.
او پس از 16 سال برکناری از سیاست در 20 شهریور آزاد گردید.هنگامیکه متوجه حمایت شدید مردم از خود شد،از تهران نامزد انتخابات مجلس چهاردهم گردید.وی نه تنها به نمایندگی برگزیده شد بلکه میزان آرای او از هر یک از یازده نماینده دیگر تهران بیشتر بود و بدین ترتیب وی نماینده اول تهران شد.
مقالهنویس نه تنها از اظهار این موضوع خودداری میکند بلکه مینویسد:اکثر رجال آزادیخواه و مبارز ایران بازداشت و به زندان اراک فرستاده میشوند.اما نویسنده محترم نام این رجال آزادیخواه و مبارز را نمیبرد و نمینویسد مبارزات این رجال در مدت دیکتاتوری رضاخان چه بود و کجا مبارزه کردند؟
18-مقالهنویس افشای کودتای انگلیسی توسط مصدق را در مجلس تا سطح کینه شخصی پایین میآورد.کوشش مصدق در مجلس 14 در رد اعتبار نامه سید ضیاء الدین آن هم در مجلسی که انتخاب شمار قابل توجهی از نمایندگان آن مانند خود سید ضیاء انجام گرفته بود به نتیجه نرسید. هدف وی از همان آغاز فعالیت سیاسی تازهاش افشای سرچشمه کودتای سوم اسفند 1299 و پیامدهای ناگوار آن بود که با تبانی انگلیسیها انجام گرفت.اگر این اتهام با رد اعتبار نامه سید ضیاء در مجلس تأیید میشد مشروعیت سلطنت پهلوی متزلزل میشد.نویسنده محترم این حرکت مصدق را در افشای ماهیت سلطنت پهلوی و افشای کودتای انگلیسی توسط مصدق را کینه شخصی میداند؟
یکی دیگر از اقدامات مصدق در مجلس دورهء 14 مخالفت او با حضور مستشاران خارجی بود. وی حضور آنها را در ایران منافی با حاکمیت ملی میدانست.او در مجلس با اختیارات میلسپو به شدت مخالفت کرد.مصدق در جلسه 26 فروردین 1323 در حالیکه هنوز متفقین در ایران حضور داشتند در جواب سید ضیاء که از حضور مستشاران خارجی دفاع کرد گفت:
بنده با میلسپو در عصر پهلوی هم مخالف بودم،در وقتی که پهلوی در این مملکت همهء مردم را غارت کرد،وقتی که پهلوی تمام آن بلیات را بر سر این مردم آورد.همان پهلوی که خودش در منزل من با حضور تقیزاده،مخبر السلطنه و علا اقرار کرد که مرا انگلیسیها آوردند و شما در این مجلس گفتید که پهلوی را من آوردم.(24)
مقالهنویس این اقدام مصدق یعنی اخراج میلسپو از ایران را در جهت حفظ منافع انگلیس توسط مصدق میداند.(ص 8)
(به تصویر صفحه مراجعه شود) مسئله مهم دیگری که مصدق در مجلس چهاردهم پیگیری کرد،مبارزه با فساد مالی دولتمردان و کارکنان دولت بود.در سال 1323 که مقامات قضائی تحقیقاتی را پیرامون ادعای سوء استفادههای مالی و تقلبات انتخاباتی توسط علی سهیلی و وزیر خوار و بار او سید محمد تدین آغاز کردند و نهایتا دادگاه به بیپایه بودن اتهام آنها رأی داد،مصدق از مجلس خواست تا پروندهء تدین به مدت 15 روز در اختیار او گذاشته شود،تا پیرامون موضوع به تحقیق بپردازد.چون اکثریت مجلس با پیشنهاد وی مخالفت کردند،او با خشم و هیجان از جای خود بلند شد و در حین خروج از مجلس گفت:
اینجا مجلس نیست،اینجا دزدگاه است.(25)
دو روز بعد گروه کثیری از دانشجویان دانشگاه تهران به منزل مصدق رفته و او را سردست بلند کرده و به مجلس بردند.
19-مقالهنویس سیاست موازنه منفی از جانب مصدق را غیر وطن پرستانه قلمداد نموده.وی ارائه دهنده لایحه را به نداشتن صداقت متهم مینماید. او ادعا میکند که هدف مصدق از ارائه سیاستموازنه منفی حفط منافع انگلیس در ایران بود(ص 8).
تودهایها با لایحه موازنه منفی مصدق چه در داخل مجلس و چه در خارج از مجلس به مخالفت پرداختند و مصدق را به دورویی و دو پهلوبازی کردن متهم کردند.(26)
20-نویسنده مقاله خودداری مصدق از امضای پیشنهاد غلامحسین رحیمیان(نماینده منفرد)که طی آن خواهان الغای امتیازات جنوب و قرارداد 1312 بود را دلیلی بر ادعای خود میداند که مصدق طرفدار انگلیس بوده است.( ص8).
لازم به یادآوری است که آقای رحیمیان سی و پنج سال بعد در مجله امید ایران شماره 11،26 فروردین 1358 جواب مقالهنویس را داده است. رحیمیان گفته است:
زمانی که از مصدق درخواست کردم اولین کسی باشد که این طرح را امضا مینماید،ایشان در پاسخ گفتند،بیایید به منزل من در این باره صحبت کنیم.من به منزل ایشان رفتم،مرحوم دکتر در کمال ملاطفت فرمود شما یک فداکاری بزرگی کردهاید که این طرح را به خاطره ملت ایران تهیه کردهاید،اما یک فداکاری بزرگتر شما این است که این طرح را رسما در مجلس مطرح نکنید،زیرا هنوز زمینهء حاضر نیست.به اضافه به نمایندگانی که در این مجلس فعلی اکثریت دارند نمیشود اطمینان کرد.بنابراین ممکن است این طرح رد بشود...آنوقت گزک به دست انگلیسیها میافتد و خواهند گفت این مجلس لغو شدن آن را رد کرده است.(27)
21-مقالهنویس میگوید:پس از ترور رزم آرا توسط خلیل طهماسبی،فدائیان اسلام خواهان اسلامی شدن امور میشوند.دکتر مصدق قبل از اینکه به زمامداری برسد به گروههای اسلامی از جمله فدائیان اسلام روی خوش نشان میداد،اما پس از رسیدن به قدرت دستور بازداشت نواب را صادر کرد.نواب طی بیانیههایی خواستار ادارهء کشور توسط پیشوای مسلمین شده بود و این نکته برای مصدق غیر قابل تحمل بود(ص 11).باید توجه داشت که هدف مصدق ایجاد حکومت اسلامی نبود،در نظر مصدق ملی کردن صنعت نفت در ایران نه تنها تحقق آرزوهای ملی ایرانیان بود بلکه تجدید حیات ملت ایران و تهذیب اخلاقی آن بشمار میرفت.شرکت نفت انگلیس و ایران عملا به عنوان دولتی در درون دولت تلقی میشد که بر استثمارگری و بیعدالتی استوار بود و درآمدی بیشتر از عایدات دولت ایران داشت.به نظر مصدق شرکت نفت به مدت پنجاه سال ابزار پنهان و موذیانه دخالت انگلیس در امور داخلی ایران بود که موجب انحطاط اخلاقی سیاستمداران ایرانی، فساد و وابستگی حکومتها و تهیدستی مردم شده بود.اگرچه او به اهمیت درآمد نفت برای رفاه و پیشرفت اقتصادی کشور معترف بود ولی ضمنا اعتقاد داشت که در صورت لزوم بهتر است ایران فقیر و مستقل باشد تا اینکه بقای شرکت نفت انگلیس و ایران را تحمل کند و تحت سلطه انگلیس باقی بماند.هدف مصدق بیرون راندن استعمار و استقلال مملکت بود.او هیچوقت ادعا نداشت که قصد تشکیل حکومت اسلامی را دارد.
مصدق یکبار در مجلس گفت:اگر قرار باشد در خانه خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان بر ما مسلط باشند و رشتهای بر گردن ما بگذارند و ما را به هر سویی که میخواهند بکشند مرگ بر چنین زندگی ترجیح دارد.(28)
فدائیان اسلام نیز در ابتدا از نهضت ملی و سیاست ملی شدن نفت جانبداری کردند،اما همین که مصدق به نخستوزیری برگزیده شد،از نهضت بریده و با کاشانی نیز قطع رابطه کردند.
اختلافات آنها چه با مصدق و چه با کاشانی بر سر مسائل عقیدتی و نظری بود.آنها خواهان انقلابی اسلامی بودند.در حالیکه نه مصدق و نه کاشانی وعدهء آنرا نداده بودند و امیدی هم بدان نداشتند. پاسخ کاشانی در مورد درخواستهای مربوط به استقرار حکومت اسلامی حاکی بر همین امر است.او گفت:«این روزها نامههای امضا شدهای به دست من میرسد که نویسندگان آنها از من پرسیدهاند،چرا ما فروش مشروبات الکلی را ممنوع نمیسازیم،چرا زنان را از ادارات دولتی اخراج نمیکنید؟چرا دستور نمیدهید،خانمها چادر بسر کنند،اینها یا نوکران مستقیم انگلیس هستند یا مغرضند یا نمیفهمند.(29)آیة الله کاشانی به رهبران فدائیان اسلام گفت که«موضوع نفت»باید بر سایر مسایل تقدم داشته باشد و به مردم اعلام کرد که تا وقتی جبههء ملی این مبارزه مقدس و ملی علیه انگلیس را ادامه دهد کاملا مصدق را حمایت خواهد کرد.(30)اما رهبر فدائیان نیز اعلام کرده بود؛با سیاستهای کاشانی و دکتر مصدق و اعضای جبهه ملی مخالفند.نواب پس از دیداری که با آیة الله داشت گفت:در دیدار با کاشانی این نکته را برایش روشن ساختیم که وظیفه ما تلاش در راه تحمیل قوانین اسلامی است،اما کاشانی بهانه آورد و حرفها و نظرات من تأثیری بر او بجا نگذاشت...بعد به او گفتیم،گرایشهای شما مذهبی نیستند،شیوه زندگی شما به زندگی یک فرد مذهبی نمیماند...برای ما شکی باقی نمانده است که برادران عزیز ما در زندان به دستور دکتر مصدق و کاشانی و جبهه ملی در زندان ماندهاند.(31) مجاهدین اسلام برهبری شمس قناتآبادی، خواهان تقویت موضع کاشانی و در اعلامیههای عمومی زیادی که به نام بازار منتشر میکرد خواستار اجرای شریعت،لغو قوانین غیر دینی رضاشاه، رعایت حجاب،حفظ صنایع ملی و اتحاد مسلمانان در برابر غرب بودند.
اما برنامههای فدائیان اسلام از کلیاتی درباره پرهیزگاری و مستحبات شرعی فراتر میرفت و خواستههای ویژهای همچون:منع الکل،سیگار، تریاک،فیلم و قمار بازی،قطع دست جنایتکاران و اعدام متجاوزین اصلاح ناپذیر،ممنوعیت همه نوع لباس خارجی،مجازات رشوه دهنده و رشوه گیرنده،نتنبیه روحانیونی که از موقعیتهای مذهبی خود سوء استفاده میکردند،حذفرشتههای غیر اسلامی مانند موسیقی از دروس مدارس و مقرر کردن حجاب برای زنان تا جایی که بتوانند به نقش سنتی و پاک خود در خانه بازگردند را در برمیگرفت.(32)روش کار فدائیان اسلام،ترور بود.در تمام دوران نخستوزیری مصدق حمله فدائیان به مصدق و کاشانی ادامه یافت.حتی جدایی بعدی کاشانی از مصدق،فدائیان را به کاشانی نزدیک نساخت.از طرف دیگر فدائیان اسلام اصولا نمیتوانستهاند از همراهان نزدیک (به تصویر صفحه مراجعه شود) مصدق و جبههء ملی باشند.خود مقالهنویس هم ادعا دارد که مصدق در جلب توجه نواب از حربههای گوناگونی استفاده کرد اما فدائیان با وی همکاری نکردند و درصدد ترور فاطمی برآمدند.اما نویسنده محترم به حربههای مصدق در جذب فدائیان اشارهای نمیکند.فدائیان انتظاراتی داشتند که مصدق بعلت درگیری با مسأله نفت نمیتوانست آنها را برآورده سازد.از زمانی که مصدق اولین کابینه خود را تشکیل داد آنها به مخالفت با ترکیب کابینه که چهار پست آن در اختیار افراد نزدیک دربار قرار گرفت برخاستند و دولت را به دلیل نادیده گرفتن شریعت و آزاد نکردن قاتل رزم آرا به باد انتقاد گرفتند.اما هنگامیکه طرحهایی مانند طرح تحریم مشروبات الکلی در مجلس تصویب شد اظهار خوشنودی نمودند.ولی چون دولت نمیتوانست همه انتظارات آنها را برآورده سازد آنها دولت و افراد آنرا در معرض تهدید و فشار قرار میدادند.همین توجه به حفظ ظاهر اسلام و عدم توجه آنها بهمشکلات و شرایطی که دولت با آن درگیر بود باعث شد تا در خدمت سید ضیاء الدین قرار گیرند.دکتر یزدی در همین رابطه میگوید:هنگامیکه طهماسبی از زندان آزاد شد از او پرسیدم،چرا فاطمی را ترور کردید؟طهماسبی جواب داد، هنگامیکه پیشنهاد ترور فاطمی با اعضای گروه اصلی مطرح شد،با آن مخالفت شد.پیشنهاد دهنده با پولی که از طرف سید ضیاء الدین و توسط یکی از زاباریها بمبلغ 7 یا 8 هزار تومان جوانی را مأمور ترور فاطمی کردند.(33)خلیل طهماسبی ابتدا با ارسال نامه به فاطمی و هم در مصاحبه با روزنامه باختر امروز ترور فاطمی را محکوم کرد.(34).
در خصوص و شأن و جایگاه فاطمی در میان نیروهای مذهبی مبارز وقت،همین بس که در زمان بازداشت مظفر بقایی رهبر حزب زحتمکشان در دهه شصت و کشف اسنادی در خصوص وابستگی وی به بیگانگان آیة الله خلخالی که وابسته به فدائیان اسلام بود،در نطق پیش از دستور مجلس،با محکوم شمردن خیانتهای بقایی و یاران او از دکتر فاطمی تجلیل کرد.(35)
اینکه مقالهنویس ادعا دارد،نواب خواستار ادارهء کشور توسط پیشوایان دینی بود،باید توجه داشت که نهضت ملی اساسا ماهیتی غیر مذهبی داشت. از طرف دیگر در دهه سی روحانیت ایران از وحدت نظری لازم برخوردار نبودند و به لحاظ عملی هم برای تشکیل حکومت و ادارهء جامعه برنامهای نداشتند،با انجام چند ترور هم نمیشد انقلاب برپا کرد.
روحانیون این دوره،از ایرانیان به عنوان یک جامعه دینی(امت)سخن نمیگفتند و در مورد دخالت یا عدم دخالت در سیاست بین آنها اختلاف و تشتت وجود داشت.
بدنبال سوء قصد نافرجام در 15 بهمن 1327 به شاه،آیة الله بروجردی طی تلگرافی صحت وجود مبارک را از خداوند مسئلت نموده و دوام سلطنت او را آرزو کرد.(36)
علمای دیگری چون آیة الله فیض از قم،بهبهانی از تهران،زنجانی و آیة الله سید هبت الدین شهرستانی از نجف پیامهای مشابهی ارسال و خواهان سلامت او شدند.(37)
یک هفته بعد از ترور نافرجام،در حدود دو هزار روحانی از مجتهدین و علمای بزرگی همچون آیة الله بروجردی،فیض،صدر و خوانساری و وعاظ و طلاب کم آوازهتر در قم کنگرهای تشکیل دادند. در قطعنامه کنگره مزبور روحانیون از عضویت در احزاب سیاسی یا اصولا شرکت در سیاست منع شدند.تخطی از این امر مجازات خلع لباس را داشت.(38)اما آیة الله کاشانی از محل تبعید خود واکنش نشان داد و طی اعلامیهای که در لبنان منتشر کرد به تصمیم مجلس مؤسسان در مورد تفویض قدرت انحلال مجلس به شاه اعتراض نمود.با توجه به اینکه در آن زمان مراجع و علمای دینی به سه گروه غیر منسجم تقسیم میشدند و هیچکدام خواستار ادارهء کشور از طرف علما نبودند.فدائیان اسلام با حضور شاه و حمایتهای خارجی از او چگونه میخواستند از طریق علما کشور را اداره کنند؟
میزان کینهء فدائیان اسلام نسبت به مصدق در اعلامیه آنها که پس از کودتای 28 مرداد علیه مصدق صادر شد قابل درک است.آنها در اعلامیه خود گفتند:
دیروز تهران در زیر قدمهای مردانه ارتش و مسلمانان ضد اجنبی میلرزید.مصدق غول پیر خون آشام،در زیر ضربات محو کننده مسلمانان استعفا کرد...تمام مراکز دولتی توسط مسلمانان و ارتش اسلام تسخیر شد...(39)
22-به گفته نویسنده مقاله جمال امامی که وابستگیاش به انگلستان زبانزد خاص و عام بود مصدق را کاندیدای مقام نخستوزیری کرد. (ص 10)
نویسنده محترم باید بدانند هم شاه و هم رزم آرا هر کدام بعلت حمایت مردم از مصدق بطور جداگانه درصدد بودند با او کنار ببیایند.اما مصدق کسی نبود که یکی از دو طرف بتواند او را متمایل به خود نماید.شاه در آخرین هفتههای عمر رزم آرا در سه نوبت جمال امامی را نزد مصدق فرستاد تا نخستوزیری را بپذیرد.هدف شاه آن بود تا با کمک مصدق،رزم آرا را شکست دهد.مصدق حاضر به همکاری با شاه نشد.شاه در یک جلسه خصوصی از علاء خواست تا به نفع سید ضیاء الدین از نخستوزیری کنارهگیری نماید.سید ضیاء در انتظار بود تا با تشکیل دولتی قوی مجلس را منحل سازد و با رهبران ملی در افتد.پس از استعفای علا در روز هفتم اردیبهشت 1330 نمایندگان مجلس به جلسه وق العادهای فرا خوانده شدند.مجلس میبایست به یک نفر رأی اعماد میداد و هر نمایندای میتوانست یک نفر را نامزد کند،آنگاه از شاه خواسته میشد برای نفر اول فرمان نسختوزیری را صدر کند.در آن لحظه سید ضیاء در دربار و در حضور شاه بود.جمال امامی چون قبلا نیز مصدق را برای نخستوزیری پیشنهاد داده بود ولی مصدق آنرا رد کرده بود،وی با این تصور که باز هم قبول نخواهد کرد از او خواست تا رئیس الوزرایی را بپذیرد.بر خلاف میل امامی، مصدق پیشنهاد را پذیرفت.(40)
بر خلاف نظر نویسنده محترم،که گفته است مصدق در پذیرش رئیس الوزرایی شرط و شروطی نداشت،باید گفت مصدق شروط خود را بدین شرح اعلام داشت:
...من از آقای عبد الله معظمی نایب رئیس مجلس خواستم قبل از اینکه رئیس مجلس شرفیاب شود، به ایشان اطلاع دهند که نه ماده اجرایی مربوط به ماده واحده ملی شدن صنعت نفت از تصویب نگذشته باشد مرا به دربار احضار نکند.(41)
شروط مصدق،شخصی نبود بلکه ملی بود و برای اعاده حقوق ملت ایران بود.مصدق اولین زمامداری بود که برای اولین بار خود را«نوکر مردم» و نماینده وابسته به آنها دانست.
23-نویسنده دو بار تأکید کرده که مصدق بدون مشورت با سران جبههء ملی در انتخاب وزرا موجبناراحتی و کنارهگیری آنها گردیده بود.
مصدق به جز یکی دو مورد استثنایی،وزیران کابینه را از مدیران فن سالار و افراد غیر سیاسی برگزیده و برای اخذ تصمیمهای صرفا سیاسی به مشاوره همکاران جبهه ملی در مجلس متکی بود،او در مجلس بیشتر به این افراد نیاز داشت تا در دولت. ترکیب نخستین کابینه وی بسیار محافظه کارانه بود، او هشت پست وزارت از جمله وزارت کشور و امور خارجه را به دولتیان عالی رتبه هوادار جبهه ملی واگذار کرد.ولی چهار پست دیگر،از جمله وزارت جنگ را در اختیار افراد طرفدار دربار قرار داد،یکی از دلایلی که باعث برانگیخته شدن خشم فدائیان اسلام شد همین افراد کابینه بود و آنها دولت را به دلیل نادیده گرفتن شریعت و آزاد نکردن قاتل (به تصویر صفحه مراجعه شود) رزم آرا به باد انتقاد گرفتند.اما اینکه نویسنده محترم لیستی از وابستگان مصدق را که در دولت 27 ماهه او دارای مقام و منصبی بودند جهت تحریک ذهن خواننده ارائه کرده است.خوب بود نویسنده محترم مواردی از کژیها و نامردمیهای آنها را هم مینوشت.با این حال زمانی که مصدق به قدرت رسید،سلطنت طلبان را از کابینه اخراج کرده، خودش وزارت جنگ را بر عهده گرفت و نام آن را به وزارت دفاع تغییر داد.بخشی از بودجه دربار را قطع کرد و به وزارت بهداری داد.بنیادهای خیریه سلطنتی را در نظارت دولت درآورد.شاه را از برقراری ارتباط مستقیم با دیپلماتهای خارجی ممنوع کرد.اشرف خواهر دو قلوی شاه را که علیه نهضت فعالیت میکرد وادار به ترک کشور ساخت.یکصد و سی و شش نفر از افسران ارتش از جمله پانزده نفر افسر عالی رتبه را از ارتش اخراج کرد.
اما برای شناخت بیشتر نویسنده محترم،نظر ایشان را به بیانات آقای حسین مکی که در آخرین مصاحبهاش بیان کرده جلب میکنم.او گفته است....نه او خارجی بود،نه از حقوق نخست وزیریاش استفاده کرد،بطوری که ماهانه حدود دویست و هشتاد هزار تومان حقوق کارکنانش را میداده که همگی از جیب خودش بود نه حقوق نخستوزیری،از اتومبیل نخستوزیری استفاده نمیکرد...چنین فردی نمیتوانسته برای استفاده مالی نوکر اجنبی بشود...(42)
در آخرین لحظات دادگاهش،پیامی از جانب شاه به دادگاه رسید و در جلسه علنی قرائت شد.شاه در این پیام گفته بود:اگر مصدق شخصا از او طلب بخشش کند وی را مورد عفو قرار خواهد داد. مصدق بیدرنگ و با خشم فراوان با گفتن«نه»این پیشنهاد را رد کرد و سه سال زندان مجرد و ده سال تبعید را تحمل کرد و در حالت تبعید از دنیا رفت تا برای همیشه زمان مصدق باشد.(43)
پینوشت:
1-نظام سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصر قاجار، ورهرام،ص 411.
2-فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطه ایران،صص 206-217
3-دین و دولت در ایران،حامد الگار،ص 293
4-همان،ص 294
5-تشیع و مشروطیت،عبد الهادی حایری،ص 91
6-تاریخ بیداری ایرانیان،بخش اول،ص 381
7-نطقها و مکتوبات مصدق در دوره 5 و 6 مجلس،صص 31-45
8-مصدق و نبرد قدرت،کاتوزیان،ص 40
9-خاطرات و تألمات مصدق،دیبا،صص 91-92
10-مصدق مسائل حقوق و سیاست،ص 117
11-تاریخ سیاسی معاصر ایران،دکتر سید جلال الدین مدنی، جلد 1،ص 168
12-مصدق سالهای مبارزه و مقاومت،نجاتی جلد 1،ص 8
13-مصدق و نبرد قدرت،ص 53
14-همان،ص 9
15-مصدق و نبرد قدرت،کاتوزیان،ص 56
16-تاریخ مختصر احزاب سیاسی،جلد 2،ص 76
17-تشیع و مشروطیت،حایری،ص 192
18-نفت قدرت اصول،مصطفی علم،ص 56
19-تاریخ مختصر احزاب سیاسی،بهار،ص 351
20-تاریخ 20 ساله،جلد 4،حسین مکی،ص 18
21-مصدق سالها مبارزه و...،نجاتی،جلد 1 ص 26
22-مصدق مسائل حقوق و سیاست،افشار،ص 9
23-نطقها و مکتوبات مصدق دوره 5 و 6،ص 31
24-مذاکرات مجلس شورای ملی،26 فروردین 1323
25-مصدق سالها مبارزه،نجاتی جلد 1،ص 77
26-روزنامه مردم،12 آیان 1323
27-امید ایران،شماره 11،26 فروردین ماه 1358
28-مذاکرات مجلس 21 تیر 1330
29-روحانیت و اسرار فاش نشده،ص 132
30-باختر امروز،16 تیر 1330 و«کاشانی پیامی به ملت»
31-مجله ترقی،23 اردیبهشت 1330
32-اعلامیه فدائیان اسلام،صص 1-96
33-جامعه،دوشنبه 11 خرداد 1377
34-بیاد شهید فاطمی،محمد ترکمان
35-مجله گوناگون شماره 3،آبان 1377
36 و 37-اطلاعات 20 و 24 بهمن 1327
38-اطلاعات 30 بهمن 1327
39-نبرد ملت 29 مرداد 1332
40-خاطرات و تألمات مصدق،ص 178
41-مصدق سالهای مبارزه،جلد 1،ص 261.
42-دنیای سخن،شماره 81،ص 27
43-مصدق در محکمه نظامی،ص 413
توضیح کیهان فرهنگی
همانطور که خوانندگان گرامی ملاحظه میفرمایند،آقای ابراهیم رضایی در نخستین سطور از جوابیه ارسالی خود کوشیدهاند تا از کنار مسئله عضویت دکتر مصدق در جامع آدمیت به آسانی بگذرند و با توسل به این نکته که افرادی چون استاد علامه علیاکبر دهخدا هم عضو«جامع آدمیت» بودهاند،برای این تشکیلات حیثیت و آبرو دست و پا کنند و موضوع عضویت دکتر مصدق در آن را موضوعی کم اهمیت و«جامع آدمیت»را نهاد و سازمانی موجه و مردمی جلوه دهند.در حالی که هرگز چنین نبوده و«جامع آدمیت»یکی از زیر مجموعههای فراماسونری ایران بود که توسط میرزا عباسقلی آدمیت-یکی از نزدیکترین یاران و دنباله روان میرزا ملکم خان«ناظم الدوله»به وجود آمده و به شهادت اسناد و مدارک موجود،وابسته به گراندلژ اسکاتلند بود و در خدمت اجرای دستورات و برآورده ساختن اهداف و نیات استعماری دولت انگلستان قرار داشت.
این خواننده عزیز تلاش خاصی در دفاع از جریان فراماسونری ایران و تطهیر آن دارند و میکوشند تا این نکته را اثبات کنند که اعضای فراماسونری ایران در عصر مشورطیت،از انقلابیون برجسته بوده و به این ترتیب و در تحلیل نهایی،آنان را خدمتگزار این آب و خاک قلمداد مینمایند.
به استحضار این دوست عزیز میرسانیم که جریان فراماسونری ایران،از روزگار فتحعلی شاه قاجار و از زمانی که میرزا ابوالحسنخان ایلچی،به عنوان نخستین فراماسونر ایرانی،عضویت این تشکیلات استعماری را پذیرفت،همواره در تلاش و تکاپو بوده است تا امکانانت آن را در خدمت اجرای مطامع استعمای خود بگیرد و فراماسونرهای ایرانی،از همین میرزا ابوالحسنخان ایلچی که به عنوان اولین ایرانی،لقب ماسونی برادر بسیار ارجمند گرفت تا مهندس جعفر شریف امامی آخرین استاد اعظم در روزگار اقتدار محمدرضا پهلوی و دکتر محمود هومن به عنوان بزرگ فرمانروای با اختیار در جریان فراماسونری ایران،همگی حقوق بگیر و عامل اجرای دستورات بیگانگان در این آب و خاک بوده و هر کدام به شکلی در خدمت مطامع و اغراض استعماری قرار داشتهاند.
بر اساس اسناد و مدارک موجود،کارگزاران استعماری،ماموران رجال ایرانی را به رشوه گرفتن عادت میدهند و سرگوراوزلی میهماندار و مامور جذب میرزا ابوالحسنخان ایلچی،در فراماسونری، ترتیبی میدهد تا حقوق و مزایای مشخصی برای میرزا ابوالحسنخان برقرار گردد و کمپانی هند شرقی مامور میشود تا ماهانه یکهزار روپیه به او پرداخت کند.برای اثبات این امر،نامه رئیس کمپانی هند شرقی خطاب به میرزا ابوالحسن خان ایلچی را عینا نقل میکنیم:
«...ما مراتب رضامندی خود را از روشی که آنجناب اتخاذ نمودهاید،به استحضار فرمانفرمای کل هندوستان رسانیده و از ایشان خواستیم به عنواننشانهای از علائم دوستی ما نسبت به جنابعالی،ماهیانه یکهزار روپیه در حق آنجناب منظور دارند.این مقرری تا زمانی که جنابعالی از کمک به سفیر انگلیس در تهران نسبت به حفظ روابط دوستان ایران و انگلستان مضایقه ننمودهاید،مرتبا پرداخت خواهد شد...»(1)
این وضعیت درباره تمایم اعضا و سرکردگان و «اساتید اعظم»فراماسونری ایران صدق میکند و اگر ما بخواهیم در مورد هر یک سند و مدرک ارائه کنیم- که به فراوانی وجود دارد-مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد.
آقای ابراهیم رضایی سعی کردهاند تا عضویت افرادی چون سید جمال الدین اسدآبادی،شیخ هادی نجمآبادی و سید محمد طباطبایی در فراماسونری را دلیل حقانیت و مردمی و مترقی بودن این تشکیلات معرفی نمایند.در حالی که به هیچ وجه چنین نیست و ما با تمام احترامی که برای این حضرات و آقایان قائل هستیم،عضویت آنان در فراماسونری را در شمار اشتباهات بزرگ و نابخشودنی آنان میدانیم.
و اما در اطراف عضویت سید جمال الدین اسدآبادی در جرگه فراماسونرها،مطالب فراوانی گفته و نوشتهاند و هرگاه،هر کسی میکوشیده تا علمای اسلام را متهم به آلودگیهای سیاسی کند،فورا از مسئله عضویت سید جمال الدین اسدآبادی در فراماسونری صحبت به میان میآورده است.
برای رد این ادعا،از خوانندگان عزیز و جناب آقای ابراهیم رضایی دعوت میکنیم تا نوشته فاضلانه آقای شمس الدین رحمانی،با عنوان «سید جمال الدین اسدآبادی و فراماسونری»را مطالعه فرمایند.ایشان در قسمتی از این تحقیق مینویسد:
همه کسانی که درباره عضویت سید جمال در فرماسونری سخن گفتهاند،به عنوان سند و مردک،عاقبت به دو مطلب به عنوان سرچشمه و ابتدای این ادعا میرسند؛یکی سخن تقیزاده که«نخستین کسی است که در مجله کاوه درباره عضویت سید در لژ ماسونیک ذکر مختصری کرده است.تقیزاده میگوید:...در مصر شنیده شد که وی در آنجا در محفل فراماسونها داخل بوده و در آنجا بر ضد انگلیس حرف زده بود...دیگری در«مجموعه اسناد مدارک چاپ نشده درباره سید جمال الدین...که از جانب دکتر علی اصغر مهدوی و دانشگاه تهران در سال 1342 منتشر شد.
سخن تقیزاده با عبارات«شنیده شد»و «به نظر میرسد»،به علاوه با توجه به اصل شخصیت تقیزاده...و ماموریتهای او، ماهیت و ارزش اسناد ادعاییاش را نشان میدهد.بخصوص که لحن تقیزاده... بشدت ضد روحانیت است...
و اما درباره اسناد مهدوی و دانشگاه تهران یکی از همه مهمتر است که همان تقاضای عضویت خود سید جمال الدیناست،بقیه نوشتههایی است که چندان اعتباری در اثبات عضویت سید جمال در فراماسونری نمیتواند داشته باشد،مثلا مکتوب عربی به امضای نقون سکروج از لوج کوکب الشرق خطاب به سید...که به نظر گردآورندگان اسناد از این مکتوب برمیآید که سید تقاضای...عضویت در لژ پاریس را داشته باشد و برای مذاکره حضوری با او این نامه را نوشتهاند که اگر هم چنین مقصودی از این نامه برآید،نامه،نوشته لژ فراماسونری بوده و نه سید جمال،و تقاضای عضویت، معلوم نیست که به عضویت منتهی شده باشد...»(2)
آقای رضایی در قسمت دیگری از نامه خود با نقل قول از میرزا عباسقلیخان آدمیت و با افزودن تحلیلی از فرزند ایشان دکتر فریدون آدمیت- دیپلمات مورد اعتماد و وثوق محمدرضا پهلوی و رئیس هیئت نمایندگی رژیم شاه در سازمان ملل کوشیدهاند تا وجهه و حقانیتی برای این سرکرده فراماسونری در دوران مشروطیت دست و پا کنند و وی را عنصری شیفته راه آزادی و تلاشگر در راه احقاق حقوق انسانی مردم ایران معرفی نمایند. در حالی که هرگز چنین نبود.و اسناد و مدارکی در دست است که نشان میدهد میرزا عباسقلی خان آدیمت،افزون بر اینکه از طریق جریان فراماسونری و میرزا ملکمخان ناظم الدوله به استعمار انگلستان پیوند میخورده،به عنوان یک«مامور نفوذی»در خدمت محمدعلیشاه قاجار و جریان استبداد صغیر قرار داشته است.به سندی در این مورد توجه فرمایید که گزارشی است از یک اجتماع مستبدین:
«نمره اول،سوم جمادی الاولی- مجلس منافقین.
سه روز پیش در رستمآباد در منزل مفاخر الملک مجلسی تشکیل یافت که من بده همه اعضای آن را نمیشناختم.بعضی را نوکرها پرسیدم که اسامی آنها از این قرار است:مفاخر الملک،میرزا عباسقلی خان مدیر آدمیت،امین الملک،آصف الملک کرمانی،میرزا عبد المطلب یزدی، حاجی محمد اسماعیل مغازه معین الضرب، ارشد السلطنه(برادر ارشد الدوله)، مختار السلطنه کاشی،میرزا احمد خان حیدری،امام جمعه خلخالی،میر هاشم، حاجی علیاکبر بروجردی،شیخ حسن سنگلجی،سید شرفه،سید واعظ اصفهانی. پس از مذاکرات طولانی نتیجه این شد که به هر قسم باشد از اجزاء و طالبان حقوق بد بگویند و خود اظهار مشروطه خواهی کنند. میرزا عباسقلیخان گفت باید پولی ما به آدمها بدهیم که در مجالس بد بگویند و خودمان اعلانات منتشر دهیم.حاجی اسماعیل گفت«آدمها به مجالس راه ندارند.
میرازی یزدی گفت مراد از«آدمها» اشخاصی باشند که در انجمن آدمیت بودند، اینکه مراد نوکرها باشند مختار السلطنه گفت،مردم شماها را نمیشناسند و حرف شما اثر میکند.
میرزا عباسقلیخان آدمیت گفت،ما اعلانات ژلاتینی نشر میکنیم و آدمها در مجامع میخوانند.مثلا مینویسیم صنیع الدوله هواخواه روسها و یا حاجی نصر الله پول گرفته است،مستشار الدوله هواخواه شاه است و لذا سایر مشروطهخواهان را.همین که دفاع آنها سوخت دیگر به حضور رسیده و نفاق میان آنها افتاده...باری حاجی محمد اسماعیل متقبل شد عجالتا ده هزار تومان خرج این کار کنند...»(3)
اسماعیل رائین در این مورد مینویسد:
«وقتی مشروطه در ایران اعلام شد، فراماسونریهای مکتب ملکمی...در پیرامون این دستگاه جمع شدند،جمعیتی به نام «انجمن آدمیت»تشکیل دادند که... جوانهای جاه طلب و روشنفکر روز را به سوی خود جلب کرد.جاذبه این انجمن به جایی رسید که محمدعلیشاه هم در آن اسم ثبت کرد و به جای پنج تومان حق عضویت، هزار اشرفی به صندوق جمعیت التفات نمود.هنوز او قصد بد خود را در حمله به مجلس را فاش نکرده بود که معلوم شد در میان استبداد و جمعیت(آدمیت)حسن ارتباطی برقرار شد ولی بمباران مجلس به این قضیه پایان داد و معلوم نشد که این میرزا عباسقلیخان آدمیت در خدمت مشروطه بوده یا استبداد؟تا اینکه حکومت استبداد صغیر پیش آمد و محمدعلی شاه بعد از مدتی کروفر در نتیجه مقاومت آذربایجان و قیام اصفهان،در مقام تسلیم و آشتی برآمده بود...»(4)
اسماعیل رائین پس از ذکر سند و گزارش مأمور نفوذی مستبدین دایر بر شرکت عباسقلی خان آدمیت در جلسهای همراه با هواداران استبداد میافزاید:
«اینجاست که به انسان حیرت دست میدهد که آیا این همان آدمیتی است که برخی آن را بنیانگذار فکر آزادی در ایران می پندارند و یک کتاب در شئونات مشروطه خواهی او مینویسند و یا دیگری است که نام میرزا عباسقلیخان آدمیت به خود بسته و عامل تخریب مشروطه به سود استبداد شده است؟»(5)
به هر حال عضویت برخی آدمهای خوشنام در فراماسونری،دلیل حقانیت فراماسونری نیست. زیرا عملکرد این تشکیلات در طی حدود 200 سال گذشته نشان داده است که راهی جز طریق تامین منافع استعماری و استکباری نرفته است.
جناب آقای رضایی در مورد علاقه به اقامت دکتر مصدق در سوئیس و ترک تابعیت ایران فقط سفسطه کردهاند.زیرا دکتر مصدق شخصا نوشتههای صریحی در این مورد دارند و در خاطرات و تالمات خود که به همت ایرج افشار انتشار یافته است به صراحت در این مورد قلم زدهاند.از آنجا که ماعین نوشته دکتر مصدق در این مورد را در مقاله شماره گذشته کیهان فرهنگی نقل کردیم،نیازی به تکرار آن نمیبینیم.
این خواننده محترم کیهان فرهنگی در فراز دیگری از جوابیه خود متذکر شدهاند که نویسنده مقاله کیهان فرهنگی اصرار دارد تا کسانی را که در مدرسه علوم سیاسی تهران تحصیل کردهاند، فراماسونر و جاسوس معرفی کند.آقای رضایی در این قسمت از نوشته خود مبالغه میفرمایند.عین نوشته کیهان فرهنگی به این ترتیب است:
«یادآوری این نکته لازم است که مدرسه علوم سیاسی تهران توسط عوامل فراماسونری ایجاد شده و حتی عدهای از مهرههای سرشناس و حتی جاسوس انگلیس،نظیر«اردشیر،جی،ریپورتر»در آن به تدریس مشغول بودهاند.»(6)
ملاحظه میکنید که ما ننوشتهایم همه کسانی که در این مدرسه تحصیل کردهاند،فراماسونر و جاسوس بودهاند و انگشت بر روی عدهای گذشتهایم؛که این ادعا را به صورت دلخواه طرح نکردهایم،بلکه عملکرد و اسناد به جا مانده از آن ایام،وابستگی آنان به فراماسونری و یا ارتکابشان به جاسوسی را اثبات میکند؟آیا اشخاصی چون محمدعلی فروغی، (ذکاء الملک رجبعلی منصور)سیرولی الله خان نصر،میرزا نصر الله خان،مشیر الدوله و میرزا حسن خان مشیر الملک،که در فهرست استادان این مدرسه قرار داشتند،فراماسونر نبودند؟و آیا «اردشیر ریپورتر»که به دستیاری ژنرال«آیرونساید» فرمانده نیروهای انگلیسی در خاورمیانه-رضا خان را به سلطنت رساند،جاسوس نبود؟(7)
برای اطلاع جناب آذای رضایی و دیگر خوانندگان عزیز کیهان فرهنگی عرض میکنیم که تمام این آقایان عضو لژ بیداری ایران بودند و برخی چون محمدعلی فروغی عنوان ماسونی استاد اعظم را نیز یدک میکشیدند.(8)
از سوی دیگر،ما این مسئله را از قول خود ننوشتهایم و آن را از نوشته افرادی که در آن روزگار را درک کرده و یا در مدرسه علوم سسیاسی تهران تحصیل کرده بودند،نقل کرده بودیم.نکته مهم در این مورد این است که این مطلب را مرکز پژوهشهای سیاسی ایران،در فصلنامه شماره یک«بررسیهای سیاسی»مطرح و با ارائه اسنادی اثبات کرده است.آیا اقرار افرادی چون خان ملک ساسانی(9)که خود شاگرد این مدرسه بوده و جایگاه بعدی اکثر فارغ التحصیلان آن در هرم حاکمیت خاندان پهلوی، برای اثبات این نکته که این تشکیلات با هدفهای خاصی از سوی عوامل فراماسونری راهاندازی شده است،کفایت نمیکند؟
نویسنده این جوابیه در فراز ششم از نوشته خود،به دوران والیگری دکتر مصدق در فارس اشاره میکند و منکر همگامی او با عوامل و عناصر انگلیسی و فرماندهان پلیس جنوب-که توسط انگلیسیها راهاندازی شده بود و زیر نظر انگلیسیها در جهت حفظ منافع بریتانیا تلاش میکرد-میشود و متذکر میگردد که دکتر مصدق در این دوران تنها به وظایف والیگری خویش توجه داشته و ارتباطات جهتدار او با مقامات کنسولگری انگلستان در شیراز و عوامل و عناصر کمپانی هند شرقی را-که به دلیل اهمیت مناطق جنوبی ایران در راه دسترسی به آبهای خلیج فارس و اقیانوس هند و دستاندازی به هندوستان،در فارس و مناطق جنوبی ایران مستقر بودند-را ندیدهمیگیرد و منکر میشود.با هم و یکبار دیگر این اعتراف دکتر مصدق را بخوانیم و انصافا فتوا دهیم که این نوشته چه چیزی را به ذهن متبادر میکند:
«...یک روز ماژور هود قونسول انگلیس آمد و به من گفت ما حکم دادهایم تنگستانی ها را تنبیه کنند.من حالم بهم خورد.گفت شما چرا حالتان بهم خورد؟گفتم چون این صحبتی که شما کردید نه در نفع شما بود و نه در نفع ما.
گفت:توضیح بدهید!گفتم:شما از پلیس جنوب شکایت دارید و میگویید که پلیس جنوب در شیراز منفور است،پس شما وقتی پلذیس جنوب را مأمور سرکوب تنگستان بکنید،بر منفوریت آنها افزوده میگردد.ولی اگر من که والی هستم،آنها را تنبیه کنم،به وظیفه خود عمل کردهام...گفت توضیحات شما مرا قانع کرد،شما کار خودتان را بکنید...بعد از چند روز من تنگستان را امن و ماژور هود آمد و از من تشکر کرد...»(10)
تصدیق میکنید که مصدق در اینجا بیشتر از اینکه در اندیشه حفظ مصالح ایران باشد،از مکر حفظ منافع انگلستان و جلویگری از تخریب و بدنامی نیروهای تحت امر آنان نظیر پلیس استعماری حنوب بود،تاریخ نشان داده است که مصدق در دوران والیگری خود در فارس همان راهی را رفت که داییاش فرمانفرما رفته بود و به همان نهج و روش حکومت کرد که پیشینیان وابسته و فراماسونر او کرده بودند.شیوه حکومت در این ایام هیچ نقطه برجسته و مایانی که بشود بر آن بالید،ندارد. حکومت او در شیراز بیشتر از اینکه مورد رضایت مردم باشد،مورد توجه و رضایت مقامات انگلیس بود،تا جایی که سفیر انگلستان در ایران در ماجرا دخالت میکند و رسما از نخستوزیر کودتا،یعنی سید ضیاء الدین طباطبایی میخواهد تا دکتر محمد مصدق در سمت والیگری فارس ابقا نمایند.با هم این تلگراف را بخوانیم:
«سفارت،4 نوامبر،1920 میلادی.
فدایت شوم،پس از استعلام از صحت مزاج و تقدیم ارادت زحمت میدهد که از قرار تلگرافی که قونسول انگلیس مقیم شیراز مخابره کردهاند،آقای مصدق السلطنه از سقوط کابینه قبلی و تشکیل کابینه جدید قدری مضطربند که مبادا این کابینه در مواقع لازمه همراهی و مساعدت مقتضی از ایشان ننماید و گویا خیال استعفا دارند.از قرار را پرتهایی که از قونسول انگلیس در شیراز میرسد،حکومت معظمله در شیراز خیلی رضایت بخش بود،اگر حضرت اشرف صلاح بدانند بد نیست دوستانه تلگرافی به معزی الیه مخابره فرموده خواهش کنید که به حکومت خود باقی بوده و از این خیال منصرف شوند...ایام شوکت مستدام...نرمان»(11)
لازم به یادآوری است که این اقدامات سفیر انگلستان در شرایطی انجام میشود که سید ضیاء الدین طباطبایی قصد تعویض دکتر مصدق را داشت و حتی احمدشاه قاجار طی تلگرافی از مصدق خواسته بود تا کفالت امور ایالتی فارس را به عامل نامدار انگلیسیها یعنی قوام الملک شیرازی تفویض کند و فورا به تهران بیاید.(12)
در اینجا این نکته پیش میآید به چه دلیل زمانی که احمدشاه و سید ضیاء کفالت امور فارس را به یک عامل نامدار انگلیس یعنی قوام الملک واگذار کرده بوند،آنها اصرار داشتند باز هم دکتر مصدق را در شیراز نگهدارند.و آیا این اصرار و ابرام در حفظ مصدق به عنوان والی فارس این نکته را اثبات نمیکند که دکتر مصدق خیلی بیشتر از قوام الملک شیرازی در خط و در جهت منافع انگلستان حرکت میکرده است؟
آقای رضایی در جوابیه ارسالی خود مینویسند: «هنگامی که دولت مقرر کرد که همه مردان ایرانی به جای کلاه یا سربند،کلاه پهلوی بر سر بگذارند،مصدق هشت ماه از خانه بیرون نیامد.او از معدود مردانی بود که با کشف حجاب شاه به مخالفت برخاست...»
در حالی که هرگز چنین نیست،مصدق نه تنها با تغییر لباس و با کشف حجاب مخالفت نکرد،بلکه آن را بشدت ستود حتی مدعی شد که او خیلی بیشتر از رضاشاه خانوادهاش را وادار به کشف حجاب کرده بوده است.مسئله کشف حجاب از مواردی است که مصدق شخصا در مورد آن حرف زده و یادداشتهای او در این زمینه موجود است.او مینویسد:
«...قبل از اینکه بانوان محترمه در ایران کشف حجاب کنند،من در اروپا با خانوادهام کشف حجاب کردم...»(13)
این خواننده محترم از اینکه ما مصدق را در شمار حامیان رضاخان خواندهایم ناراحت شده و با ذکر قسمتهایی از سخنان او کوشیدهاند تا وی را مخالف رضاخان جلوه بدهند.ما هم همانند ایشان به قسمتهایی از سخنان ایشان،آنهم سخنانی که در صحن و سرای مجلس ایراد کرده است،اشاره میکنیم.او در این سخنرانی به پادشاهی رضاخان افتخار میکند میگوید:
«...شخص اول مملکت ما،پادشاه مملکت ما یکی شخصی است که گوش میدهد و حرف خیرخواهان را اصغا میکند.بنده افتخار میکنم که پادشاه ما یک کسی است که تمام مراحل زندگی را در این مملکت طی کرده است.او میفهمد که شکم گرسنه هست و میفهمد سیر هست و میفهمد خیرخواهش کیست.بنده این عرایض که میکنم تمام از نقطه نظر خیرخواهی شخص پادشاه،نظر خیرخواهی موطلبی خودم و خیرخواهی مملکت عرض میکنم...»(14)
آری مصدق با اینکه به هنگام طرح لایحه خلع قاجاریه و انتقال سلطنت به رضاخان،در صف مخالفان این امر قرار میگیرد،اما به شهادت اکثر صاحبنظران،این مخالفت ریشههای چندان عمیق نداشته و تنها در سطح و برای تزیین ویترین پارلمان انجام میشده است.چرا که اگر او در این عرصه صداقت داشت،بیشک سرنوشتی شبیه سرنوشت شهید سید حسن مدرس در انتظارش بود.گروهی ازمحققان عرصه تاریخ معاصر بر این عقیدهاند از جمله نویسنده کتاب دانشجویان اعزامی به خراج در دوره قاجاریه،در شرح حال و خصوصیات دکتر مصدق مینویسد:
«...مصدق هوادار رضاخان بود زیرا او را اصلاح طلب ارزیابی میکرد...»(15)
این خواننده گرامی در فراز دیگری از جوابیه ارسالی خود،دکتر مصدق را مخالف حضور مستشاران خارجی در ایران معرفی میکند و به مخالفت او با لایحه اختیارات دکتر میلسپو-که با هدف اصلاح امور وزارت مالیه ایران استخدام شده و از امریکا به ایران آمده بود-اشاره مینماید.
ما هم با این قسمت رضایی موافق هستیم و مخالفت دکتر مصدق با لایحه اختیارات دکتر میلسپو را تایید میکنیم.اما این خواننده عزیز از یک نکته مهم در این مورد غافل هستند و آن اینکه دکتر مصدق این مخالفت را با اشاره و هدایت رضاخان و در جهت خواست رضاخان انجام میداد. مدارک موجود حکایت از این دارند که رضاخان با دکتر میلسپو میانه خوبی نداشت زیرا دکتر میلسپو در برابر زیاده طلبیهای رضاخان میایستاد. رضاخان در آن زمان انتظار داشت که بخش عمده بودجه ایران در اختیار او و نیروی قزاق قرار گیرد.اما دکتر میلسپو به این امر وقعی نمیگذاشت.از این روی رضاخان در جهت بیاعتبار کردن و بر کناری او تلاش فراوانی مبذول میداشت و میکوشید تا هر چه زودتر وزارت مالیه را از تحت کنترل میلسپو و یارانش خارج سازد.آخرین فصلنامه تاریخ معاصر ایران،طی مقالهای درباره حسین علاء اشاراتی به اینگونه درگیریهای رضاخان و میلسپو دارد.
بر اساس مدارک موجود رضاخان خواستار افزایش بودجه ارتش بود و میلسپو با این امر مخالفت میکرد.(16)
یحیی دولتآبادی در مورد علت نارضایتی حکومت نظامی و دیکتاتوری رضاخان از نحوه فعالیت دکتر میلسپو و همکاران امریکاییاش مینویسد:
«میلسپو پایه کار خود را روی قانون گذارده میخواهد هر چه میکند مطابق مقررات مجلس شورای ملی بوده باشد و با حکومت نظامی و دیکتاتوری همراه نیست و نمیتواند همراه باشد.از طرف دیگر سروارسپه نمیخواهد در کار مالیه تابع نظریات امریکاییان بوده باشد...»(17)
میلسپو میخواست تمامی وزارتخانهها به یک میزان و مساوی حقوق بگیرند.اما سردار سپه با قلدری و زورگویی تمام میخواست تا نیمی از درآمد کشور به وزارت جنگ و ابوابجمعی او اختصاص پیدا کند و بودجه آن هم مقدم بر تمام وزارتخانهها پرداخت شود و این امر،یعنی رعایت خواست و اجرای دستورات زور و عاری از منطق و فاقد وجهه قانونی رضاخان برای دکتر میلسپو-که میخواست در تمام موارد بر اساس قانون عمل کند- ممکن نبود.از این روی رضاخان دست به تحریک علیه او زد و از افرادی چون دکتر مصدق خواست تا به طریقی با دکتر میلسپو مخالفت کنند و وی را از سر راه جاه طلبیهای او بردارند.
سرانجام اینگونه مخالفتهای رضاخان ومخالفتهای دولت انگلستان که از رهگذر اصلاحات مالی میلسپو احساس خطر میکرد، موجب قطع همکاری و خروجاو از ایران شد.
آقای رضایی در پایان جوابیه خود،دکتر مصدق را از این بابت که او در دوران 27 ماهه حکومتش دیناری حقوق از دولت نگرفت میستاید.ما هم بر همین عقیدهایم و اعتقاد داریم که دکتر مصدق تا زمانی که از آیت الله کاشانی جدا نشده بود، در مسیر مردم و تودهها حرکت میکرد.اما پس از آن به دام محافل و مجامع قدرت افتاد و نامش وجه المصالحه سودجوییهای گروههایی چون جبهه ملی و افرادی چون شاپور بختیار و کریم سنجابی شد و احمد انواری و سید احمد مدنی شد.افرادی که عمدتا چهره روشن و شفافی نداشتهاند و اکثرا پس از 28 مرداد به همکاری با رژیم پهلوی پرداختند و یا سر از سفارتخانههای خارجی درآوردند.
ما دکتر مصدق را در شمار چهرههای قابل اعتنا و مهم تاریخ معاصر میدانیم،اما با جریانهایی چون جبهه ملی-که سعی دارند نام محبوبیت مصدق را بخورند-مخالفیم و در جهت افشای آنان میکوشیم.ما برای مصدق احترام قائلیم ولی احساسات و علاقه نباید چشمهای ما را بر روی واقعیات ببندد و موجب شود تا ما ضعفهای عمده او را نبینیم و گوشزد نکنیم.که مقاله کیهان فرهنگی تنها با هدف ذکر این نقاط ضعف و با هدف دادن انذار و هشدار به آیندگان تهیه و تنظیم شده بود که بدانند تاریخ بسیار سختگیر است و از کوچکترین خطا و سازش پنهان و آشکار افراد نخواهد گذاشت.
پینوشت:
1-اسناد وزارت خارجه انگلستان،مجلد 118-60. .O-F
2-رحمانی،شمس الدین،سید جمال الدین اسدآبادی، فراماسونری،فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر،سال پنجم،شماره 3 و 4،زمستان 1375،صص 239 و 238.
3-رائین،اسماعیل،حقوق بگیران انگلیس در ایران،صص 454 و 453.
4-رائین،اسماعیل،حقوق بگیران انگلیس در ایران،ص 452.
5-رائین،اسماعیل،حقوق بگیران انگلیس در ایران،ص 454.
6-کیهان فرهنگی،شماره 148 ص 4.
7-برای آگاهی از نقش خرابکارانه و جاسوسی اردشیر ریبورتر به کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،مجموعه خاطرات ارتشبد حسین فردوست مراجعه شود.
8-وزارت کشور،دفتر گروه مطالعات و تحقیقات،اسامی گروهی از اعضای لژهای فراماسونری.
9-خان ملک ساسانی،احمد،دست پنهان انگلیس در ایران، به نقل از روزنامه کیهان،مورخ 22/8/1362.
10-کی استوان،حسین،سیاست موازنه منفی،انتشارات روزنامه ظفر،1327 جلد اول،ص 23.
11-مدنی،دکتر سید جلال الدین،تاریخ سیاسی معاصر ایران، انتشارات اسلامی قم،1361،جلد اول،ص 94.
12-اسماعیلی،دکتر بهمن،زندگی نامه مصدق السلطنه،بینا، بیجا،ص 15.
13-کی استوان،حسین سیاست موازنه منفی در مجلس چهاردهم.
14-نطقها و مکتوبات دکتر مصدق در دورههای پنجم و ششم مجلس شورای ملی،صص 162-163.
15-سرمد،غلامعلی،اعزام محصل به خارج از کشور در دوره قاجاریه،چاپ اول،ذیل نامدکتر محمد مصدق.
16-زرگر،علیاصغر تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه،ترجمه کاوه بیات،صص 107.
17-دولتآبادی،یحیی،حیات یحیی،چاپ دوم،جلد چهارم، ص 307.