مصدق را باید از نو شناخت

تاریخ
نقدی بر مقالهء«دکتر مصدق،از پس ابرهای تیره»و توضیح کیهان فرهنگی‏ مصدق را باید از نو شناخت
به دنبال چاپ قسمت اول شرح حال،کارنامه و عملکرد دکتر محمد مصدق در ماهنامهء کیهان فرهنگی(شمارهء 148،آذر و دی ماه 1377)یکی از خوانندگان،آقای ابراهیم رضایی،جوابیه‏ای بر این مطلب نوشته‏اند.از آنجا که کیهان فرهنگی خود را متعهد و ملزم به چاپ نظریات منطقی خوانندگان و مخاطبین خود می‏داند،ابتدا جوابیهء ارسالی آقای ابراهیم رضایی را درج کرده،سپس پاسخ و توضیحات خود را دربارهء آن از نظر خوانندگان می‏گذرانیم.
در شمارهء 148 کیهان فرهنگی بخش اول مقاله‏ای‏ دربارهء زندگی و فعالیتهای سیاسی دکتر مصدق به‏ چاپ رسید که ذکر موارد ذیل را دربارهء آن لازم‏ می‏دانم:
1-نویسنده مقاله اعتقاد دارد مصدق مانند اکثر رجال روزگار قاجار که با کانونهای قدرت خارجی یا وابسته به بیگانه مرتبط بودند به عضویت جامع‏ آدمیت درآمد.
مخالفان مصدق در سال 1346 یعنی یک سال‏ پس از درگذشت او متوجه عضویت او در جامع‏ آدمیت شدند.آنها بلافاصله اعلام کردند،او در تمامی طول زندگیش عامل انگلستان بوده است!از زمانی که اسماعیل رائین در کتاب فراماسونری خود مصدق را فراماسونر معرفی کرد عده‏ای از جمله‏ حسین مکی خوشحالی خود را پنهان نکردند. مقاله‏نویس ادعا دارد بسیاری از صاحب نظران‏ عضویت دکتر مصدق را در جامع آدمیت از اشتباهات عمده او قلمداد می‏کنند و آن را زمینه‏ساز اشتباهات دیگر وی می‏دانند؟ای کاش مقاله‏نویس‏ می‏نوشت این صاحبنظران غیر از آقای حسین مکی‏ و حسین آیت چه کسان دیگری‏اند؟
2-نویسنده عمدا عضویت مصدق در جامع‏ آدمیت را سال 1325 هجری قمری بود به سال‏ 1320 تغییر می‏دهد(ص 3)،اولا باید توجه‏ داشت که مصدق چند هفته‏ای بیش در جامع‏ آدمیت نماند و بعدا به«جامع انسانیت»پیوست. جامع انسانیت یک سازمان انقلابی تندرو بود که‏ علی اکبر دهخدا نیز از اعضای فعال آن بود.اما مصدق بزودی از جامع انسانیت نیز کناره‏گیری‏ کرد.ثانیا موضع فراماسونری در قبال انقلاب‏ مشروطه ایران همان موضعی بود که یک قرن پیش‏ انقلابیون فرانسه در برابر انقلاب کبیر فرانسه اتخاذ کرده بودند.بسیاری از انقلابی‏های برجسته و تندروبه فراماسونری وابستگی داشتند.مثلا سید جمال الدین اسد آبادی هم یکی از فراماسونرهای‏ پیشرو زمان خود بود.میزان نفوذ و جذابیت و ریشه‏دار بودن مجمع آدمیت در جذب اعضای‏ جدید را باید از نامه قاطع و صریحی که رئیس آن به‏ مظفر الدین شاه نوشت دریافت.میرزا عباسقلی خان‏ خطاب به شاه قاجار می‏نویسد:
«حقوق ملت ودایع خداست و تأخیر و تعطیل آن‏ بیش از این جایز نیست...واجب است که اذعان‏ صریح به حقوق قاطبه ملت بفرمائید و دستخط مختاریت عامه و تأسیس مجلس شورای ملی را صادر بفرمائید»(1)فریدون آدمیت مورخ معروف در این زمینه می‏نویسد:
مجمع آدمیت سه هدف اصلی داشت:به کار بردن مهندسی اجتماعی برای دستیابی به توسعه‏ ملی،کسب آزادی فردی به منظور شکوفایی عقل و اندیشهء بشری،دست‏یابی به برابری در حقوق برای‏ همگان بدون در نظر گرفتن اصل و نسب و مذهب‏ به منظور حفظ شأن و منزلت همه شهروندان.(2)در سوگندنامه پنهانی گروه آمده بود که«برابری»در حقوق و وظایف،تنها اساس واقعی روابط بشری‏ است.تنها برابری می‏تواند وحدت منافع ملی را مستحکم و پایدار سازد.تنها برابری می‏تواند تعهدات و حقوق قانونی افراد را تضمین کند.
وعده امید به آزادی در مقابل تصمیمات مستبدانه‏ بود که سبب پیوستن مصدق به مجمع آدمیت‏ گردید.
در خلال سالهای قرن 13 هـ.ق تنی چند از نمایندگان و سخنگویان اسلامی نیز در برابر حکومت ستم و استبداد قاجار تحت تأثیر و پیوند با«جامع آدمیت»ملکم‏خان قرار گرفته و واکنشهای آزادیگرایانه و روشنفکرانه‏ای از خود بروز دادند.سید جمال الدین اسد آبادی همکاری خود را با فراماسونری در مصر آغاز کرد.(3)در حالی که‏ فراماسونری ملکم‏خان به ظاهر سطحی بوده و بامجامع فراماسونری اروپا ارتباط نداشته است،تعهد سید نسبت به فراماسونری جدی بود.سید جمال‏ در سال 1884 م/1296 هجری رئیس کل مجمع‏ فراماسونری«کوکب الشرق»در قاهره شد و در سال‏ 1301 از مجمع فراماسونری پاریس درخواست‏ عضویت کرد.(4)فراماسونری یکی از عناصر شکل‏ دهنده اندیشه سید جمال بوده است.از جمله‏ علمایی که در ایران با جامع آدمیت ملکم خان‏ پیوند داشته است،شیخ هادی نجم آبادی بود. بیشتر ایرانیان آزادیخواه و روشنگری که در راه آزادی‏ سیاسی فعالیت می‏کردند از آشنایان شیخ هادی‏ بودند که گاهگاهی به خانهء او می‏رفتند او با«جامع‏ آدمیت»ملکم‏خان پیوند داشت.(5)چون‏ اندیشه‏های شیخ با دیگر مجتهدان رسمی شیعه‏ تفاوت داشت از طرف آیة الله طباطبایی(سید صادق)مجتهد معروف تهران تکفیر گردید و به‏ «بابی‏گری»متهم شد،در حالی که شیخ در کتابش‏ صفحاتی را در رد بابی‏گری نوشته بود.
سیدمحمد طباطبایی نیز که در انقلاب مشروط نقش اساسی داشت و فرزند سید صادق بود با فراماسونری پیوند داشته است.همین پیوند سبب‏ آگاهی وی با اصول نوگرایی گردید.طباطبایی از شاه و صدر اعظم او می‏خواهد که مجلسی بنیان‏ دهند که امور مردم در آن رسیدگی شود.(6)
بنابراین چنانچه عضویت یا همکاری با فراماسونری دلیل بر وابستگی باشد.قبل از دکتر مصدق،شخصیتهای برجسته‏ای مانند سید جمال الدین،شیخ هادی نجم آبادی و آیة الله سید محمد طباطبایی در وابستگی نسبت به مصدق تقدم‏ دارند.اما باید در نظر داشت که همکاری و یا پیوند این افراد و دکتر مصدق با فراماسونری و جامع‏ آدمیت بیشتر بخاطر اهداف و شعارهای‏ آزادیخواهانه‏ای بود که در این مجامع علیه استبداد و نابرابری ابراز گردیده بود.
3-مقاله‏نویس می‏گوید:در زمان تحصیل،او (به تصویر صفحه مراجعه شود)در غرب چنان تحت تأثیر روش و منش زندگی‏ غربی قرار گرفت که مصمم شد تا برای همیشه به‏ تابعیت سویس درآید.مصدق گفته بود:اگر روزی‏ نتوانم در ایران خدمت کنم،محل اقامت خود را سویس قرار خواهم داد.این گفته را زمانی بیان‏ کرد،که متوجه شده بود با قرار داد 1919 کشورش را برای همیشه از دست می‏دهد.او اعتقاد داشت تا زمانی که امیدی هست باید بی‏رحمانه بجنگد.اما وقتی احساس می‏کرد همه چیز پایان یافته است‏ دست به عقب نشینی می‏زد.مصدق در اعتراض و مخالفت با قرارداد 1919 در کشور سویس‏ بیانیه‏هایی برای جامعه ملل و روزنامه‏های اروپا فرستاد.مصدق در مجلس ششم هنگام معرفی‏ کابینهء مستوفی الممالک در شهریور 1305 با شرکت‏ حسن وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 در کابینه و وکالت او در مجلس به مخالفت برخاست و طی‏ سخنان مشروح خود او را به عنوان یک عنصر خائن‏ به ملت و نیز دست نشانده بیگانه معرفی کرد.(7)
4-نویسنده مقاله اصرار دارد کسانی را که در مدرسه علوم سیاسی تحصیل کرده‏اند،جاسوس و فراماسونر معرفی نماید.
مصدق در سال 1293 به دعوت دکتر ولی الله‏ خان رئیس مدرسه علوم سیاسی به آنجا دعوت‏ شد.در همین زمان او کتاب«دستور در محاکم‏ حقوقی»را می‏نویسند.در مهر همان سال او رساله‏ای را با عنوان کاپیتولاسیون نوشته و برای‏ روشن کردن اذهان مردم با هزینه شخصی آن را چاپ و بطور رایگان منتشر می‏سازد.وی در آخرین‏ قسمت مقاله کاپیتولاسیون می‏نویسد:
...اسلام در خطر است و می‏بینیم روزبروز ضعیف‏تر می‏شود.اگر ما قواعد اسلام را محترم‏ می‏داشتیم و به حقیقت میل قانونگذار رفتار می‏نمودیم حال دول اسلامی این طور نمی‏شد و دول مسیحی آنها را مطیع خود نمی‏نمودند.در اسلام پافشاری قوانینی که مخالف قوانین اسلام‏اند حرام است...به ملاحظه اینکه ما در اروپا تحصیل‏ کریده‏ایم شاید این حرفهای ما را در جهت منافع‏دولتهای اروپا تصور نمایند.(8)
5-نویسنده مقاله سعی کرده است با بیان‏ پذیرفتن مناصب دولتی و حضور در دولتها مصدق‏ را در ذهن خواننده وابسته به دربار و بیگانه جلوه‏ دهد.اما از خدمات و مبارزاتش علیه غارتگران‏ داخلی و وابستگان خارجی چشم پوشی می‏نماید. مثلا نویسنده محترم فقط اطلاع می‏دهد که به‏ وزارت مالیه می‏رود و عضو کمیسیون تطبیق‏ حوالجات شده و در سال 1298 در کابینه‏ وثوق الدوله به معاونت قوام السلطنه منصوب‏ می‏گردد.(ص 4).
مصدق با اصرار مادر خود و شخص قوام این‏ پست را پذیرفت.دشوارترین درسی که مصدق در زمان معاونت وزارت مالیه آموخت تلاش وی در دزدگیری در وزارتخانه بود.او شبکه کلاهبرداری‏ وزراتخانه را کشف کرد.مقامهای ارشد وزارتخانه‏ جزء این شبکه بودند.او در کشف این شبکه انواع‏ حربه‏ها و از جمله تکفیر را تحمل کرد اما از پیگرد بی‏رحمانه کلاهبرداری منصرف نشد و سرانجام بر سر این قضیه مقام خود را از دست داد.در زان‏ کابینه سپهسالار در سال 1295 مصدق از قبول‏ عضویت در کمیسیون پنج نفری که قرار بود برای‏ نظارت در امور مالیه ایران تشکیل شود خودداری‏ ورزید.مصدق خود علت خودداری را بدین شرح‏ نقل کرده است:
از طرف کاسمینسکی رئیس ادارهء تجارت روسیه به‏ او برای ریاست کمیسیون که سه عضو آنرا دولت‏ ایران و عضو چهارم را دولت روسیه و پنجمی را دولت انگلیس تعیین می‏کرد را با ماهی یکهزار تومان‏ از طرف بانک استقراضی روسیه بپذیرد.گفتم اگر وظایف کمیسیون این است که در مالیه نظارت کند اکنون همین کار را انجام می‏دهم با این تفاوت که‏ مجلس شورای ملی مرا به عضویت کمیسیون‏ درآورده است و در هر ماه بیش از دویست تومان‏ حقوق ندارم.(9)
6-مقاله‏نویس مصدق را که اوایل پاییر 1299 والی فارس بود به عنوان سرکوبگر قیام مردم تنگستان‏معرفی می‏کند(ص 4).
هنگامی که مشیرالدوله مصدق را به عنوان وزیر عدلیه در کابینه خود معرفی کرد او در سویس بود. مصدق از طریق هندوستان وارد شیراز شد.در همین زمان دایی او فرامانفرما از والیگری فارس کنار رفته بود.از طرف حکومت کسی برای فارس در نظر گرفته نشد.بزرگان فارس تصمیم گرفتند مصدق را به عنوان والی در شیراز نگاه دارند.آنها ضمن‏ تماس با نخست وزیر رضایت او را جلب کردند. بزرگان فارس برای راضی کردن مصدق به قبول‏ والیگری وعده دادند علاوه بر حقوق دولتی سالانه‏ خود شصت و هشت هزار تومان به او پرداخت‏ نمایند.مصدق این پیشنهاد جالب را رد کرد.خود مصدق در این باره گفته است:
آنروزی که به شیراز وارد شدم اهالی به تلگرافخانه‏ رفتند و از دولت خواهش کردند که اگر حاکمی‏ می‏خواهید بفرستید فلانی هست باید بماند...آن‏ جماعت نزد من آمدند گفتند ما 116 هزار تومان‏ می‏دهیم شما چرا می‏خواهید بروید تهران؟اگر بروید تهران حقوق یکسال شما به اندازه یکماه این‏ نمی‏شود.گفتم عجب اشتباهی کرده‏اید.شما می‏گویید که ما حاکمی می‏خواهیم که عدل و انصاف داشته باشد.این پولهایی که به من می‏دهید خودش سبب ناامنی می‏شود.من منظورم چیز دیگری است.اگر شما تعهد می‏کنید که نه از مردم‏ چیزی بگیرید و به من هم چیزی ندیهد من می‏مانم‏ و قبول می‏کنم و اگر نه می‏روم.(10)
مقاله‏نویس گفتهء مصدق را در مورد تنگستانیها بدین صورت نوشته است:
...گفتم شما از پلیس جنوب شکایت دارید و می‏گویید که پلیس جنوب در شیراز منفور است. پس وقتی شما پلیس جنوب را مأمور سرکوب‏ تنگستان بکنید بر منفوریت شما افزوده می‏گردد، ولی اگر من که والی هستم آنها را تنبیه کنم به وظیفه‏ خود عمل کرده‏ام(ص 4)
مصدق در گفتگوی خود با کنسول انگلیسی به او می‏گوید:از شنیدن رفش که گفته است«ما حکم‏ داده‏ایم تنگستانیها را تنبیه بکنید»گفت حالم بهم‏ می‏خورد.او به کنسول گفت با وجود دولت مرکزی‏ آنها حق ندارند خودسرانه در امور داخلی ایران‏ مداخله نمایند.نویسنده عمدا کلمه«تنبیه»را سرکوب ذکر کرده است.دکتر سید جلال الدین‏ مدنی در همین زمینه گفتهء مصدق را چنین آورده‏ است:«تنسگتانیها اگر شرارت می‏کنند من تصدیق‏ می‏کنم اگر بعضی از آنها راهزنی می‏کنند من‏ تصدیق دارم»(11)
اگر این عبارت را با عبارت نویسنده مقاله مقایسه‏ کنیم متوجه خواهیم شد که نویسنده عمدا می‏خواهد به خواننده بفهماند که مصدق عملا در سرکوب تنگستانیها دخالت داشته است.
8-نویسنده مقاله:اشاره‏ای به مخالفت مصدق‏ با کودتا ننموده است.در حالی که او نخستین‏ شخصیت سیاسی ایران بود که با کودتای سید ضیا و رضاخان مخالفت کرد و آنرا نپذیرفت.او حتی‏ اعلامیه رژیم کودتا را در فارس منتشر نکرد و به تلگرافهای سید ضیاء الدین جوابی نداد.
9-در مقاله نوشته شده که مصدق به عنوان وزیر مالیه دولت قوام فعالیت کرد.اما نویسنده هیچ‏ اشاره‏ای به شرط مصدق برای پذیرش پست وزارت‏ نمی‏نماید.مصدق قبول این پیشنهاد را موکول به‏ برکناری آرمیتاژ اسمیت از پست مشاور مالی خزانه‏ دولت ایران نمود.(12)
مصدق در همین زمان از مجلس تقاضای‏ اختیارات ویژه‏ای کرد که مدت سه ماه دست او را در اصلاحات اداری و مالی آزاد گذارد.همین که‏ اقدامات مصدق شروع شد و مستمری‏ها و مزایای‏ هزار فامیل را قطع کرد یا کاهش داد،شاه و دربار و اکثریت نمایندگان مجلس همگی علیه او برخاستند.بسیاری از سرشناسان و خویشان که از اصلاحات مالی او زیان دیده بودند با او قطع رابطه‏ کرده و همین امر باعث استعفای قوام گردید.
زمانی که مشیر الدوله پیشنهاد وزارت خارجه را به‏ او نمود گفت،اگر برای وزارت مالیه مناسب نبوده‏ است برای وزارت خارجه نیز مناسب نمی‏باشد.(13)
همین سرخوردگی از نامردیها و نامردمی‏ها باعث‏ می‏شد تا او تصمیم بگیرد از دنیای سیاست‏ کناره‏گیری نماید زیرا مصدق هر وقت احساس‏ تنهایی و سرخوردگی می‏کرد به آسانی عقب نشینی‏ می‏نمود.او هیچوقت اصول را فدای سیاست بازی‏ و مصلحت نکرد.نویسنده مقاله بدون توجه به این‏ مسائل ادعا می‏ند مصدق قصد رفتن به خارج را داشته است اما هیچوقت به علل این تصمیم‏گیریها اشاره‏ای نمی‏کند.
10-مقاله‏نویس کوشیده است مصدق را در زمانی که والی آذربایجان بود به عنوان سرکوبگر ابوالقاسم لاهوتی معرفی نماید.نویسنده تنها به آن‏ قسمتی از گفته‏های رضاخان استناد می‏کند که به‏ مصدق قول داده بود تا نیروهای نظامی فرمانبر والی‏ باشند.نویسنده رضایت سر پرسی لرن وزیر مختار انگلستان را از مصدق دلیل وابسته بودن او به‏ انگلستان می‏داند.نویسنده توضیحی نمی‏دهد که‏ جریان آذربایجان چگونه منتفی شد و نقش مصدق‏ در آن را نشان نمی‏دهد و ضمن کلی گویی مصدق‏ را سرکوبگر تبریز می‏شمارد.
این درست بود که مصدق نماینده قانونی حکومت‏ در تبریز بود اما وی هیچگونه قدرتی نداشت نه پولی‏ در اختیار او بود و نه سرباز و سلاحی.مصدق تنها به این دلخوش بود که رؤسای ادارات و سازمانهای‏ دولتی از او حرف شنوی دارند و او را بر خود مقدم‏ می‏دانند.ولی در آن روزهای تیره و تاریک مصدق‏ به این نیز نمی‏توانست دلخوش باشد،زیرا بر طبق‏ دستور تلگراف سردار سپه،امیر لشکر آذربایجان، امان الله میرزا جهانبانی،می‏بایست گزارشهای خود را مستقیما به وزیر جنگ بدهد و صرفا از دستورهای‏ او اطاعت کند.مصدق از یکطرف به حکم قانون‏ وظیفه خود را مسئول همهء اموری می‏دانست که در منطقه می‏گذشت در حالی که قدرت امر و نهی با فرمانده نظامی منطقه بود.تنها راهی که برای دکتر مصدق وجود داشت استفعا بود.سرانجام در نیمهء ماه تیر 1301 با پذیرفتن استفعای او از والی‏گری‏آذربایجان کناره‏گیری کرد.(14(
11-نویسنده مقاله گزارش می‏دهد مصدق از 25 خرداد تا پایان مهر 1302 وزیر مشیر الدوله بوده‏ است.و به هیچکدام از اقدامات مصدق در این‏ فاصله اشاره‏ای نمی‏کند.در حالی که وی در همین‏ دوره به ادعای اتباع انگلیسی به داشتن حقوق‏ انحصاری در دریاچه اورمیه خاتمه می‏دهد و مانع‏ دستیابی آنها به برخی از جزایر خلیج فارس مانند ابوموسی و شیخ شعیب می‏گردد.در همین زمان‏ مصدق اعلام کرد که اتباع شوروی در صورت‏ ارتکاب جرایم بایستی در محاکم ایران محاکمه‏ شوند موجب ناراحتی و کدورت سفیر شوروی در ایران می‏گردد.مصدق در این زمان سعی نمود با موافقت مجلس به تدوین لایحهء کیفری جدید بپردازد.در همین رابطه با یک نفر از مجتهدین بنام‏ حاج آقا جمال اصفهانی تماس گرفت آقا جمال با (به تصویر صفحه مراجعه شود) فکر مصدق مخالفت کرد و لو اینکه قانون مزبور فقط در مورد اتباع خارجی اعمال گردد.او معتقد بود که قضیه فقط به خارجیان محدود نمی‏ماند و به‏ تدریج ایرانیان نیز تابع آن می‏شوند.وقتی مصدق‏ توضیح داد که فقدان یک چنان قانونی به منزله‏ استقرار مجدد حقوق برون مرزی قدرتهای اروپایی‏ می‏شود،مجتهد نامبرده با خونسردی گفت«به‏ جهنم».مصدق صلاح را در آن دید از تماس با دیگر مجتهدان صرفنظر نماید.(15)
12-نویسنده زمان نخست وزیری رضاخان را سال 1303 نوشته در حالیکه ششم آبان سال‏ 1302 درست است.همچنین نوشته است که‏ رضاخان مسئولیت وزارت عدلیه را به مصدق سپرد (ص 5)در حالیکه مصدق دعوت رضاخان را ردکرده بود زیرا می‏دانست که عمر همکاری با رضاخان بسیار کوتاه خواهد بود.
13-زمانی که رضاخان به حالت قهر به بومهن‏ رفت،مقاله‏نویس نوشته است که سفارت انگلستان‏ دست به کار می‏شود و مدارک موجود هم حکایت از این دارد که دکتر مصدق یکی از کارگردانان این‏ ماجرا و یکی از نمایندگانی بود که به قصد استمالت‏ از رضاخان به بومهن رفت و او را به تهران بازگرداند (ص 5).بدنبال قدرت گرفتن گسترده رضاخان و اعمال سرکوبگرانه او،انتقاداتی از وی در مجلس و مطبوعات انجام می‏گیرد.رضاخان برای آنکه‏ مجلس را زیر فشار قرار دهد به حالت قهر به بومهن‏ می‏رود.در این زمان امرای ارتش به دستور او تلگرامهای متعددی به تهران مخابره می‏کنند که اگر حضرت اشرف به تهران برگردانده نشود ما امنیت این‏ مناطق بلاخیز را به وکلای مجلس واگذار خواهیم‏ کرد.این تهدیدات نه تنها باعث خشم مردم نسبت‏ به مجلس می‏شود بلکه افرادی روشن بین مانند مصدق هم مشتبه می‏شوند.این که افرادی مانند مصدق حاضر می‏شود همراه یازده نماینده دیگر برای برگرداندن رضاخان به بومهن بروند دلیلش‏ دغل کاریهای رضاخان بود.
همین دغل کاریهای رضاخان باعث شد افراد صادق و مردمی هم فریب او را بخورند.کما اینکه‏ علمای نجف فریب او را خورده و برای او شمشیر و کمربند حضرت ابوالفضل را فرستادند.
در این مورد ملک الشعرای بهار می‏نویسد:
جلسه خصوصی در شب سه شنبه در مجلس‏ تشکیل گردید.نطقهایی بدون نظم و ترتیب ایراد گردید.عاقبت مجلس جرأت نکرد...یک نفر غیر از سردار سپه و معرفی به شاه اتخاذ نماید.جرأت‏ نکرد!حق هم داشت،زیرا رجال بزرگ و عیان‏ نامداری که بایستی نامزد ریاست وزرا شوند موجود نبودند!...کسی حاضر نبود برای خود دردسر بزرگی فراهم کند...مدرس نیز داوطلب نبود... براستی موقع دشوار و حالت بغرنجی پیش آمده‏ بود...اتفاقا عمل تحریک کننده وزارت جنگیان و حرکاتی که در ایالات و ولایات توسط امرای لشکر صورت می‏گرفت و مردمی به تلگرافخانه‏ها آمده‏ علت کناره‏جویی رئیس محبوب دولت را از مجلس‏ جویا می‏شدند نیز دوام داشت!آری او بعد از کناره‏گیری،به تمام ایلات و ولایت نیز تلگراف‏ مخابره کرده،علت کناره‏جویی خود را به ملت خبر داده بود...بالاخره در پایان نطقها با اکثریت‏ متجاوز از 90 نفر،مجلس اعتماد خود را به آقای‏ سردار سپه اظهار نمود...عاقبت قرار شد دوازده‏ نفر از وکلا انتخاب شده،فردا با سردار سپه‏ ملاقات نمایند.(16)
بنابراین در چنین شرایطی بازگرداندن رضاخان به‏ کمک نمایندگان نمایشی است از گرایش مثبت‏ جامعه به رضاخان و اعتماد جامعه به او.اگر چنانچه رضاخان یک رجل سیاسی بود قطعا چنین‏ کاری را نمی‏کرد و به بومهن نمی‏رفت.قهر رضاخان‏ نمایش این است که مردم به نفع او اقدام خواهند کرد.(17)
14-مقاله‏نویس نطق مصدق را در خلع قاجار در نهم آبانماه 1304 و انتقال سلطنت به رضاشاه را ظاهرسازی دانسته و مصدق را آدمی متظاهر معرفی‏ کرده است.وی تأکید نموده است که مصدق از هواداران پر و پا قرص رضاخان بود و فرقی با روشنفکران دیگر نداشته است.(ص 5)
نویسنده محترم باید بداند رضاخان آدم جاه طلبی‏ بود.پست نخست‏وزیری نیز این جاه طلبی او را ارضا نمی‏کرد.او قصد داشت به عنوان رئیس‏ جمهور در رأس کشور قرار بگیرد.وقتی بعضی از روحانیون به او توصیه کردند رژیم سلطنتی را بر هم‏ نزند(دیدار او با علمای قم)تصمیم گرفت خاندان‏ قاجار را براندازد.
او قبل از طرح لایحه خلع قاجار،برنامه خود را با سر پرسی لرن وزیر مختار انگلیس در میان گذارده‏ بود تا حمایت آنها را بدست آورد.لرن پس از مشاوره با وزارت خارجه بریتانیا به او چراغ سبز نشان داده بود.(18)
بدنبال آن رضاخان سعی نمود تا با سیاست‏ تهدید و تحبیب پشتیبانی اکثریتی از نمایندگان‏ مجلس را بدست آورد که رأی آنها برای بدست‏ آوردن تاج و تخت برایش ضروری بود.
در روز نهم آبان مصدق بخوبی می‏دانست که دو شب قبل مأموران مخفی رضاخان به قصد ترور ملک الشعرای بهار دست به اقدام زده بودند،اما آنها به اشتباه یک روزنامه‏نگار قزوینی را ترور کردند. شب قبل نیز نمایندگان متزلزل را یکی یکی به خانه‏ داور برده و با تهدید و تطمیع آنان را به همکاری فرا خوانده بودند.در هنگام ورود به مجلس میر پنج آقا (سپهبد احمدی)را در جلو درب دیده بود که به‏ نمایندگان عواقب عدم همکاری‏شان را گوشزد می‏کرد.
در آن شرایط جرأت و جسارت می‏خواست تا کسی با رضاخان به مخالفت برخیزد.اما مصدق در مجلس و در نطق خود با صدای بلند فریاد زد:
بنده اگر سرم را ببرند و تکه تکه‏ام کنند زیر بار این‏ حرفها نمی‏روم.او با جرأت و شهامت به ماده‏ واحده رأی نداد.(19)
سرانجام ماده واحده با اکثریت 80 رأی از 85 نفر حاضر در جلسه و با وجود مخالفت مصدق و سه‏ نفر دیگر(مدرس،تقی‏زاده،دولت‏آبادی)به‏ تصویب رسید.
نویسنده مقاله باید بداند،مصدق و سه نفر دیگر که رأی ندادند و هشت نفری که از جلسه خارج‏ شدند چه رأی می‏دادند و چه به مخالفت‏ برمی‏خاستند رضاخان،شاه می‏شد.مصدق نه تنها ظاهرسازی نکرد بلکه با لایحه بشدت مخالفت کرد و گفت چنین اقدامی مغایر با قانون اساسی است و به استقرار دیکتاتوری منجر خواهد شد.
15-مقاله‏نویس ادعا دارد که پس از کودتای‏ 1299،مصدق تمام توان و استعدادش را در خدمت تحکیم و شکل‏گیری دیکتاتوری رضاخان‏ گذاشته بود پس از به سلطنت رسیدن،با بی‏مهری و کم‏اعتنایی شدید مواجه شد(ص 6).اگر به‏تلگرافهایی که از طرف علمای نجف بعنوان تبریک‏ بخاطر جلوس رضاشاه به سلطنت دقت گردد متوجه‏ خواهیم شد چه کسانی در مشروعیت بخشیدن به‏ دیکتاتور سرعت بخشیدند.و خواهان پیوستن‏ حکومت پهلوی به ظهور امام زمان شدند.
حضور مبارک اعلیحضرت پهلوی شاهنشاه ایران‏ خلد الله ملکه و سلطانه تبریک سلطنت تقدیم امید است بظهور ولی عصر متصل شود.(جواد صاحب‏ جواهر)
حضور مبارک پادشاه اسلام پناه پهلوی اید الله نصر دوام این دولت فوق شوکت را برای تشیید ملت و حفظ استقلال مملکت بسط معدلت و موجبات‏ ترفیه حال رعیت مسئلت و جلوس میمنت مأنوس را تهلیت تقدیم می‏کنم.(ابوالحسن موسوی)
همچنین حضرات حجج اسلام آقایان‏ بحر العلوم،ضیاء الدین عراقی،داعی محسن‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) علاء،داعی مهدی خراسانی،تلگرامهای مشابهی‏ ارسال که در جلد چهارم کتاب تاریخ بیست ساله‏ حسنی مکی آمده است:(20)نویسنده محترم باید توضیح دهند این روشنفکران یا مصدق بودند که‏ قدرت رضاخان را تأیید و تثبیت کردند یا کسان‏ دیگر؟(غیر از آیة الله مدرس)رضاخان درصدد امحاء کدام دسته برآمد؟
16-نویسنده نوشته است،مصدق تا دوره ششم‏ به عنوان نماینده مردم در صحنه حضور داشته است‏ و از سال 1307 تا 1319 در انزوای اجباری بسر برد.اما علت این انزوای اجباری را بیان نمی‏کند. مصدق تا مجلس دورهء ششم بصورت نماینده منفرد باقی ماند و به مراتب بهتر از مدرس ثبات و پایداری‏ از خود نشان داد.او از ادای سوگند وفاداری به شاه‏ و قانون اساسی خودداری کرد و با سرسختی که‏ خاص خود او بود تا آخر سوگند نخورد.عجیب‏ است که دفاع منظم و پیگیر مصدق از آزادیهای‏ اساسی در مجلس حیرت نویسنده را برنمی‏انگیزد.اما صحبتهای او را در مورد رضاخان مورد انتقاد و ایراد قرار می‏دهد.نویسنده مقاله از اول تا آخر مقاله می‏کوشد با ارائه مواردی که انگلیسیها یا عناصر وابسته به آنها از او حمایت یا جانبداری‏ کردند،این نکته را به خواننده القا نماید که مصدق‏ وابسته و مورد حمایت بیگانه بود،مصدق از بیان‏ حقایق هیچوقت هراس به دل راه نداد.در همین‏ مجلس شش بود که او با جسارت خاص خود و در میان سر و صدای چند تن از نمایندگان،دوازده‏ تلگراف و یادداشتهای رمزدار را که حاکی از دخالت‏ مقامات نظامی و کشوری بود را فاش ساخت.(21)
در همین دوره مجلس او با وکالت وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 و شکرتش در کابینه مستوفی الممالک‏ به مخالفت برخاست و او را به عنوان یک عنصر خائن به ملت و نیز دست نشانده بیگانه معرفی کرد و حتی خواستار مجازات او می‏شود.در اوایل‏ سلطنت،رضاشاه به سرتیپ شیبانی گفت اگر دکتر مصدق را بخواهیم می‏آید یا نه؟مصدق در پاسخ‏ درخواست رضاشاه گفت:اگر روزهای دوشنبه وکلا به حضور شاه می‏روند ولی من نمی‏روم از این جهت‏ است که نمایندهء ملتم و به اصفای فرمایشات شاه‏ احتیاج ندارم.(22)
در جلسه نهم اردیبهشت 1306 در نطق قبل از دستور گفت...این مسافرتهایی که اعلیحضرت‏ می‏فرمایند،این طاق نصرتها،اسباب خرج مردم‏ می‏شود و مأمواران نظامی اسباب اذیت مردم را فراهم می‏آورند.در حقیقت اعلیحضرت به این‏ چیزها بزرگ نمی‏شود.(23)
در مجلس ششم با لایحه ساختمان زندان و تعمیر قصرهای سلطنتی به مخالفت برخاست،و با شجاعت گفت:شخص پادشاه اگر بخواهد قصرهایش را تعمیر کند،خودش از عهده تعمیرات‏ قصورش برمی‏آید مخارج آن بر عهدهء ملت نیست.
او در همین دوره از مجلس با لایحهء راه آهن از شمال به جنوب به مخالفت برخاست.او به پروژهء راه آهن که خلیج فارس را به دریای خزر متصل‏ می‏ساخت سوء ظن داشت و معتقد بود که این راه‏ آهن دسترسی انگلستان را به شوروی آسانتر می‏سزد.او پیشنهاد کرد به جای این راه آهن،راه‏ آهن غرب به شرق احداث گردد تا خط آهن ترکیه در شمالغربی را به راه آهن هندوستان در شرق ایران‏ متصل سازد.هنگامیکه دولت مقرر کرد همه مردان‏ ایرانی به جای کلاه یا سربند،کلاه پهلوی بر سر بگذارند مصدق هشت ماه از خانه بیرون نیامد.او از محدود مردانی بود که با کشف حجاب شاه به‏ مخالفت برخاست،مصدق مخالف تجدد و تغییر نبود،بلکه حکومت قانون و حکومت مبتنی بر رضایت مردم را بزرگترین و مطلوبترین رهاورد انقلاب مشروطه می‏دانست.
او از جوامع اروپایی و ایرانی درکی عقلایی و واقع بینانه داشت.اعتقاد راسخ او به آزادی و حقوق‏ و دموکراسی بود و برای این پدیده‏ها نسبت به توسعه‏ اقتصادی اولویت قائل بود.
با وجود اینکه مصدق و مدرس در انتخابات‏ مجلس هفتم نامزد شده بودند.ولی با مداخله علنی دولت،در انتخابات هیچکدام از مخالفان رژیم به‏ مجلس راه نیافتند.
مصدق 45 ساله بود که از مشغله سیاسی کناره‏ گرفت.چون می‏دانست در آن شرایط کاری از دستش ساخته نیست.
بنابراین مصدق از کودتا تا مجلس هفتم نه تنها در تثبیت دیکتاتوری رضاخان برنیامد بلکه هر جا احساس خطر کرد دست به افشاگری زد.
اما سرانجام دیکتاتور او را به انزوای اجباری و تبعید و زندان وادار نمود و مردم و کشور را از خدماتش در این دورهء بیست ساله محروم ساخت. نویسنده محترم به هیچکدام از مواضع وی در مجلس ششم و علت انزوای او اشاره نمی‏کند و از کنار آن به آسانی رد می‏شود.
17-مقاله‏نویس دهه 1320 را برای دکتر مصدق‏ دهه رشد و شکوفایی می‏داند.سالهای تبعید نه تنها خاطرهء مصدق را از اذهان مردم زایل نکرد بلکه بر اعتبار او نیز افزوده شد.
او پس از 16 سال برکناری از سیاست در 20 شهریور آزاد گردید.هنگامیکه متوجه حمایت‏ شدید مردم از خود شد،از تهران نامزد انتخابات‏ مجلس چهاردهم گردید.وی نه تنها به نمایندگی‏ برگزیده شد بلکه میزان آرای او از هر یک از یازده‏ نماینده دیگر تهران بیشتر بود و بدین ترتیب وی‏ نماینده اول تهران شد.
مقاله‏نویس نه تنها از اظهار این موضوع خودداری‏ می‏کند بلکه می‏نویسد:اکثر رجال آزادیخواه و مبارز ایران بازداشت و به زندان اراک فرستاده‏ می‏شوند.اما نویسنده محترم نام این رجال‏ آزادیخواه و مبارز را نمی‏برد و نمی‏نویسد مبارزات‏ این رجال در مدت دیکتاتوری رضاخان چه بود و کجا مبارزه کردند؟
18-مقاله‏نویس افشای کودتای انگلیسی توسط مصدق را در مجلس تا سطح کینه شخصی پایین‏ می‏آورد.کوشش مصدق در مجلس 14 در رد اعتبار نامه سید ضیاء الدین آن هم در مجلسی که‏ انتخاب شمار قابل توجهی از نمایندگان آن مانند خود سید ضیاء انجام گرفته بود به نتیجه نرسید. هدف وی از همان آغاز فعالیت سیاسی تازه‏اش‏ افشای سرچشمه کودتای سوم اسفند 1299 و پیامدهای ناگوار آن بود که با تبانی انگلیسیها انجام‏ گرفت.اگر این اتهام با رد اعتبار نامه سید ضیاء در مجلس تأیید می‏شد مشروعیت سلطنت پهلوی‏ متزلزل می‏شد.نویسنده محترم این حرکت مصدق‏ را در افشای ماهیت سلطنت پهلوی و افشای‏ کودتای انگلیسی توسط مصدق را کینه شخصی‏ می‏داند؟
یکی دیگر از اقدامات مصدق در مجلس دورهء 14 مخالفت او با حضور مستشاران خارجی بود. وی حضور آنها را در ایران منافی با حاکمیت ملی‏ می‏دانست.او در مجلس با اختیارات میلسپو به‏ شدت مخالفت کرد.مصدق در جلسه 26 فروردین‏ 1323 در حالیکه هنوز متفقین در ایران حضور داشتند در جواب سید ضیاء که از حضور مستشاران‏ خارجی دفاع کرد گفت:
بنده با میلسپو در عصر پهلوی هم مخالف‏ بودم،در وقتی که پهلوی در این مملکت همهء مردم‏ را غارت کرد،وقتی که پهلوی تمام آن بلیات را بر سر این مردم آورد.همان پهلوی که خودش در منزل‏ من با حضور تقی‏زاده،مخبر السلطنه و علا اقرار کرد که مرا انگلیسیها آوردند و شما در این مجلس‏ گفتید که پهلوی را من آوردم.(24)
مقاله‏نویس این اقدام مصدق یعنی اخراج میلسپو از ایران را در جهت حفظ منافع انگلیس توسط مصدق می‏داند.(ص 8)
(به تصویر صفحه مراجعه شود) مسئله مهم دیگری که مصدق در مجلس‏ چهاردهم پیگیری کرد،مبارزه با فساد مالی‏ دولتمردان و کارکنان دولت بود.در سال 1323 که‏ مقامات قضائی تحقیقاتی را پیرامون ادعای سوء استفاده‏های مالی و تقلبات انتخاباتی توسط علی‏ سهیلی و وزیر خوار و بار او سید محمد تدین آغاز کردند و نهایتا دادگاه به بی‏پایه بودن اتهام آنها رأی‏ داد،مصدق از مجلس خواست تا پروندهء تدین به‏ مدت 15 روز در اختیار او گذاشته شود،تا پیرامون‏ موضوع به تحقیق بپردازد.چون اکثریت مجلس با پیشنهاد وی مخالفت کردند،او با خشم و هیجان‏ از جای خود بلند شد و در حین خروج از مجلس‏ گفت:
اینجا مجلس نیست،اینجا دزدگاه است.(25)
دو روز بعد گروه کثیری از دانشجویان دانشگاه‏ تهران به منزل مصدق رفته و او را سردست بلند کرده‏ و به مجلس بردند.
19-مقاله‏نویس سیاست موازنه منفی از جانب‏ مصدق را غیر وطن پرستانه قلمداد نموده.وی ارائه‏ دهنده لایحه را به نداشتن صداقت متهم می‏نماید. او ادعا می‏کند که هدف مصدق از ارائه سیاست‏موازنه منفی حفط منافع انگلیس در ایران بود(ص‏ 8).
توده‏ایها با لایحه موازنه منفی مصدق چه در داخل‏ مجلس و چه در خارج از مجلس به مخالفت‏ پرداختند و مصدق را به دورویی و دو پهلوبازی‏ کردن متهم کردند.(26)
20-نویسنده مقاله خودداری مصدق از امضای‏ پیشنهاد غلامحسین رحیمیان(نماینده منفرد)که‏ طی آن خواهان الغای امتیازات جنوب و قرارداد 1312 بود را دلیلی بر ادعای خود می‏داند که‏ مصدق طرفدار انگلیس بوده است.( ص8).
لازم به یادآوری است که آقای رحیمیان سی و پنج‏ سال بعد در مجله امید ایران شماره 11،26 فروردین 1358 جواب مقاله‏نویس را داده است. رحیمیان گفته است:
زمانی که از مصدق درخواست کردم اولین کسی‏ باشد که این طرح را امضا می‏نماید،ایشان در پاسخ گفتند،بیایید به منزل من در این باره صحبت‏ کنیم.من به منزل ایشان رفتم،مرحوم دکتر در کمال ملاطفت فرمود شما یک فداکاری بزرگی‏ کرده‏اید که این طرح را به خاطره ملت ایران تهیه‏ کرده‏اید،اما یک فداکاری بزرگ‏تر شما این است که‏ این طرح را رسما در مجلس مطرح نکنید،زیرا هنوز زمینهء حاضر نیست.به اضافه به نمایندگانی که در این مجلس فعلی اکثریت دارند نمی‏شود اطمینان‏ کرد.بنابراین ممکن است این طرح‏ رد بشود...آنوقت گزک به دست انگلیسیها می‏افتد و خواهند گفت این مجلس لغو شدن آن را رد کرده‏ است.(27)
21-مقاله‏نویس می‏گوید:پس از ترور رزم آرا توسط خلیل طهماسبی،فدائیان اسلام خواهان‏ اسلامی شدن امور می‏شوند.دکتر مصدق قبل از اینکه به زمامداری برسد به گروههای اسلامی از جمله فدائیان اسلام روی خوش نشان می‏داد،اما پس از رسیدن به قدرت دستور بازداشت نواب را صادر کرد.نواب طی بیانیه‏هایی خواستار ادارهء کشور توسط پیشوای مسلمین شده بود و این نکته‏ برای مصدق غیر قابل تحمل بود(ص 11).باید توجه داشت که هدف مصدق ایجاد حکومت‏ اسلامی نبود،در نظر مصدق ملی کردن صنعت‏ نفت در ایران نه تنها تحقق آرزوهای ملی ایرانیان بود بلکه تجدید حیات ملت ایران و تهذیب اخلاقی آن‏ بشمار می‏رفت.شرکت نفت انگلیس و ایران عملا به عنوان دولتی در درون دولت تلقی می‏شد که بر استثمارگری و بی‏عدالتی استوار بود و درآمدی‏ بیشتر از عایدات دولت ایران داشت.به نظر مصدق شرکت نفت به مدت پنجاه سال ابزار پنهان‏ و موذیانه دخالت انگلیس در امور داخلی ایران بود که موجب انحطاط اخلاقی سیاستمداران ایرانی، فساد و وابستگی حکومتها و تهیدستی مردم شده‏ بود.اگرچه او به اهمیت درآمد نفت برای رفاه و پیشرفت اقتصادی کشور معترف بود ولی ضمنا اعتقاد داشت که در صورت لزوم بهتر است ایران‏ فقیر و مستقل باشد تا اینکه بقای شرکت نفت‏ انگلیس و ایران را تحمل کند و تحت سلطه انگلیس‏ باقی بماند.هدف مصدق بیرون راندن استعمار و استقلال مملکت بود.او هیچوقت ادعا نداشت که‏ قصد تشکیل حکومت اسلامی را دارد.
مصدق یکبار در مجلس گفت:اگر قرار باشد در خانه خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان بر ما مسلط باشند و رشته‏ای بر گردن ما بگذارند و ما را به هر سویی که می‏خواهند بکشند مرگ بر چنین‏ زندگی ترجیح دارد.(28)
فدائیان اسلام نیز در ابتدا از نهضت ملی و سیاست‏ ملی شدن نفت جانبداری کردند،اما همین که‏ مصدق به نخست‏وزیری برگزیده شد،از نهضت‏ بریده و با کاشانی نیز قطع رابطه کردند.
اختلافات آنها چه با مصدق و چه با کاشانی بر سر مسائل عقیدتی و نظری بود.آنها خواهان انقلابی‏ اسلامی بودند.در حالیکه نه مصدق و نه کاشانی‏ وعدهء آنرا نداده بودند و امیدی هم بدان نداشتند. پاسخ کاشانی در مورد درخواستهای مربوط به‏ استقرار حکومت اسلامی حاکی بر همین امر است.او گفت:«این روزها نامه‏های امضا شده‏ای‏ به دست من می‏رسد که نویسندگان آنها از من‏ پرسیده‏اند،چرا ما فروش مشروبات الکلی را ممنوع‏ نمی‏سازیم،چرا زنان را از ادارات دولتی اخراج‏ نمی‏کنید؟چرا دستور نمی‏دهید،خانمها چادر بسر کنند،اینها یا نوکران مستقیم انگلیس هستند یا مغرضند یا نمی‏فهمند.(29)آیة الله کاشانی به رهبران‏ فدائیان اسلام گفت که«موضوع نفت»باید بر سایر مسایل تقدم داشته باشد و به مردم اعلام کرد که تا وقتی جبههء ملی این مبارزه مقدس و ملی علیه‏ انگلیس را ادامه دهد کاملا مصدق را حمایت‏ خواهد کرد.(30)اما رهبر فدائیان نیز اعلام کرده‏ بود؛با سیاستهای کاشانی و دکتر مصدق و اعضای جبهه ملی مخالفند.نواب پس از دیداری‏ که با آیة الله داشت گفت:در دیدار با کاشانی این‏ نکته را برایش روشن ساختیم که وظیفه ما تلاش در راه تحمیل قوانین اسلامی است،اما کاشانی‏ بهانه آورد و حرفها و نظرات من تأثیری بر او بجا نگذاشت...بعد به او گفتیم،گرایشهای شما مذهبی نیستند،شیوه زندگی شما به زندگی یک فرد مذهبی نمی‏ماند...برای ما شکی باقی نمانده است‏ که برادران عزیز ما در زندان به دستور دکتر مصدق و کاشانی و جبهه ملی در زندان مانده‏اند.(31) مجاهدین اسلام برهبری شمس قنات‏آبادی، خواهان تقویت موضع کاشانی و در اعلامیه‏های‏ عمومی زیادی که به نام بازار منتشر می‏کرد خواستار اجرای شریعت،لغو قوانین غیر دینی رضاشاه، رعایت حجاب،حفظ صنایع ملی و اتحاد مسلمانان در برابر غرب بودند.
اما برنامه‏های فدائیان اسلام از کلیاتی درباره‏ پرهیزگاری و مستحبات شرعی فراتر می‏رفت و خواسته‏های ویژه‏ای همچون:منع الکل،سیگار، تریاک،فیلم و قمار بازی،قطع دست جنایتکاران و اعدام متجاوزین اصلاح ناپذیر،ممنوعیت همه نوع‏ لباس خارجی،مجازات رشوه دهنده و رشوه گیرنده،نتنبیه روحانیونی که از موقعیتهای‏ مذهبی خود سوء استفاده می‏کردند،حذف‏رشته‏های غیر اسلامی مانند موسیقی از دروس‏ مدارس و مقرر کردن حجاب برای زنان تا جایی که‏ بتوانند به نقش سنتی و پاک خود در خانه بازگردند را در برمی‏گرفت.(32)روش کار فدائیان اسلام،ترور بود.در تمام دوران نخست‏وزیری مصدق حمله‏ فدائیان به مصدق و کاشانی ادامه یافت.حتی‏ جدایی بعدی کاشانی از مصدق،فدائیان را به‏ کاشانی نزدیک نساخت.از طرف دیگر فدائیان‏ اسلام اصولا نمی‏توانسته‏اند از همراهان نزدیک‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) مصدق و جبههء ملی باشند.خود مقاله‏نویس هم‏ ادعا دارد که مصدق در جلب توجه نواب از حربه‏های گوناگونی استفاده کرد اما فدائیان با وی‏ همکاری نکردند و درصدد ترور فاطمی برآمدند.اما نویسنده محترم به حربه‏های مصدق در جذب‏ فدائیان اشاره‏ای نمی‏کند.فدائیان انتظاراتی داشتند که مصدق بعلت درگیری با مسأله نفت نمی‏توانست‏ آنها را برآورده سازد.از زمانی که مصدق اولین کابینه‏ خود را تشکیل داد آنها به مخالفت با ترکیب کابینه‏ که چهار پست آن در اختیار افراد نزدیک دربار قرار گرفت برخاستند و دولت را به دلیل نادیده گرفتن‏ شریعت و آزاد نکردن قاتل رزم آرا به باد انتقاد گرفتند.اما هنگامیکه طرحهایی مانند طرح تحریم‏ مشروبات الکلی در مجلس تصویب شد اظهار خوشنودی نمودند.ولی چون دولت نمی‏توانست‏ همه انتظارات آنها را برآورده سازد آنها دولت و افراد آنرا در معرض تهدید و فشار قرار می‏دادند.همین‏ توجه به حفظ ظاهر اسلام و عدم توجه آنها به‏مشکلات و شرایطی که دولت با آن درگیر بود باعث‏ شد تا در خدمت سید ضیاء الدین قرار گیرند.دکتر یزدی در همین رابطه می‏گوید:هنگامیکه‏ طهماسبی از زندان آزاد شد از او پرسیدم،چرا فاطمی را ترور کردید؟طهماسبی جواب داد، هنگامیکه پیشنهاد ترور فاطمی با اعضای گروه‏ اصلی مطرح شد،با آن مخالفت شد.پیشنهاد دهنده با پولی که از طرف سید ضیاء الدین و توسط یکی از زاباریها بمبلغ 7 یا 8 هزار تومان جوانی را مأمور ترور فاطمی کردند.(33)خلیل طهماسبی‏ ابتدا با ارسال نامه به فاطمی و هم در مصاحبه با روزنامه باختر امروز ترور فاطمی را محکوم‏ کرد.(34).
در خصوص و شأن و جایگاه فاطمی در میان‏ نیروهای مذهبی مبارز وقت،همین بس که در زمان‏ بازداشت مظفر بقایی رهبر حزب زحتمکشان در دهه‏ شصت و کشف اسنادی در خصوص وابستگی وی‏ به بیگانگان آیة الله خلخالی که وابسته به فدائیان‏ اسلام بود،در نطق پیش از دستور مجلس،با محکوم شمردن خیانتهای بقایی و یاران او از دکتر فاطمی تجلیل کرد.(35)
اینکه مقاله‏نویس ادعا دارد،نواب خواستار ادارهء کشور توسط پیشوایان دینی بود،باید توجه داشت‏ که نهضت ملی اساسا ماهیتی غیر مذهبی داشت. از طرف دیگر در دهه سی روحانیت ایران از وحدت‏ نظری لازم برخوردار نبودند و به لحاظ عملی هم‏ برای تشکیل حکومت و ادارهء جامعه برنامه‏ای‏ نداشتند،با انجام چند ترور هم نمی‏شد انقلاب‏ برپا کرد.
روحانیون این دوره،از ایرانیان به عنوان یک جامعه‏ دینی(امت)سخن نمی‏گفتند و در مورد دخالت یا عدم دخالت در سیاست بین آنها اختلاف و تشتت‏ وجود داشت.
بدنبال سوء قصد نافرجام در 15 بهمن 1327 به‏ شاه،آیة الله بروجردی طی تلگرافی صحت وجود مبارک را از خداوند مسئلت نموده و دوام سلطنت او را آرزو کرد.(36)
علمای دیگری چون آیة الله فیض از قم،بهبهانی از تهران،زنجانی و آیة الله سید هبت الدین‏ شهرستانی از نجف پیامهای مشابهی ارسال و خواهان سلامت او شدند.(37)
یک هفته بعد از ترور نافرجام،در حدود دو هزار روحانی از مجتهدین و علمای بزرگی همچون آیة الله‏ بروجردی،فیض،صدر و خوانساری و وعاظ و طلاب کم آوازه‏تر در قم کنگره‏ای تشکیل دادند. در قطعنامه کنگره مزبور روحانیون از عضویت در احزاب سیاسی یا اصولا شرکت در سیاست منع‏ شدند.تخطی از این امر مجازات خلع لباس را داشت.(38)اما آیة الله کاشانی از محل تبعید خود واکنش نشان داد و طی اعلامیه‏ای که در لبنان‏ منتشر کرد به تصمیم مجلس مؤسسان در مورد تفویض قدرت انحلال مجلس به شاه اعتراض‏ نمود.با توجه به اینکه در آن زمان مراجع و علمای‏ دینی به سه گروه غیر منسجم تقسیم می‏شدند و هیچکدام خواستار ادارهء کشور از طرف علما نبودند.فدائیان اسلام با حضور شاه و حمایتهای‏ خارجی از او چگونه می‏خواستند از طریق علما کشور را اداره کنند؟
میزان کینهء فدائیان اسلام نسبت به مصدق در اعلامیه آنها که پس از کودتای 28 مرداد علیه‏ مصدق صادر شد قابل درک است.آنها در اعلامیه‏ خود گفتند:
دیروز تهران در زیر قدمهای مردانه ارتش و مسلمانان ضد اجنبی می‏لرزید.مصدق غول پیر خون آشام،در زیر ضربات محو کننده مسلمانان‏ استعفا کرد...تمام مراکز دولتی توسط مسلمانان و ارتش اسلام تسخیر شد...(39)
22-به گفته نویسنده مقاله جمال امامی که‏ وابستگی‏اش به انگلستان زبانزد خاص و عام بود مصدق را کاندیدای مقام نخست‏وزیری کرد. (ص 10)
نویسنده محترم باید بدانند هم شاه و هم رزم آرا هر کدام بعلت حمایت مردم از مصدق بطور جداگانه‏ درصدد بودند با او کنار ببیایند.اما مصدق کسی‏ نبود که یکی از دو طرف بتواند او را متمایل به خود نماید.شاه در آخرین هفته‏های عمر رزم آرا در سه‏ نوبت جمال امامی را نزد مصدق فرستاد تا نخست‏وزیری را بپذیرد.هدف شاه آن بود تا با کمک مصدق،رزم آرا را شکست دهد.مصدق‏ حاضر به همکاری با شاه نشد.شاه در یک جلسه‏ خصوصی از علاء خواست تا به نفع سید ضیاء الدین از نخست‏وزیری کناره‏گیری نماید.سید ضیاء در انتظار بود تا با تشکیل دولتی قوی مجلس‏ را منحل سازد و با رهبران ملی در افتد.پس از استعفای علا در روز هفتم اردیبهشت 1330 نمایندگان مجلس به جلسه وق العاده‏ای فرا خوانده‏ شدند.مجلس می‏بایست به یک نفر رأی اعماد می‏داد و هر نمایندای می‏توانست یک نفر را نامزد کند،آنگاه از شاه خواسته می‏شد برای نفر اول فرمان‏ نسخت‏وزیری را صدر کند.در آن لحظه سید ضیاء در دربار و در حضور شاه بود.جمال امامی‏ چون قبلا نیز مصدق را برای نخست‏وزیری پیشنهاد داده بود ولی مصدق آنرا رد کرده بود،وی با این‏ تصور که باز هم قبول نخواهد کرد از او خواست تا رئیس الوزرایی را بپذیرد.بر خلاف میل امامی، مصدق پیشنهاد را پذیرفت.(40)
بر خلاف نظر نویسنده محترم،که گفته است‏ مصدق در پذیرش رئیس الوزرایی شرط و شروطی‏ نداشت،باید گفت مصدق شروط خود را بدین‏ شرح اعلام داشت:
...من از آقای عبد الله معظمی نایب رئیس مجلس‏ خواستم قبل از اینکه رئیس مجلس شرفیاب شود، به ایشان اطلاع دهند که نه ماده اجرایی مربوط به‏ ماده واحده ملی شدن صنعت نفت از تصویب‏ نگذشته باشد مرا به دربار احضار نکند.(41)
شروط مصدق،شخصی نبود بلکه ملی بود و برای‏ اعاده حقوق ملت ایران بود.مصدق اولین‏ زمامداری بود که برای اولین بار خود را«نوکر مردم» و نماینده وابسته به آنها دانست.
23-نویسنده دو بار تأکید کرده که مصدق بدون‏ مشورت با سران جبههء ملی در انتخاب وزرا موجب‏ناراحتی و کناره‏گیری آنها گردیده بود.
مصدق به جز یکی دو مورد استثنایی،وزیران کابینه‏ را از مدیران فن سالار و افراد غیر سیاسی برگزیده و برای اخذ تصمیمهای صرفا سیاسی به مشاوره‏ همکاران جبهه ملی در مجلس متکی بود،او در مجلس بیشتر به این افراد نیاز داشت تا در دولت. ترکیب نخستین کابینه وی بسیار محافظه کارانه بود، او هشت پست وزارت از جمله وزارت کشور و امور خارجه را به دولتیان عالی رتبه هوادار جبهه ملی‏ واگذار کرد.ولی چهار پست دیگر،از جمله‏ وزارت جنگ را در اختیار افراد طرفدار دربار قرار داد،یکی از دلایلی که باعث برانگیخته شدن خشم‏ فدائیان اسلام شد همین افراد کابینه بود و آنها دولت‏ را به دلیل نادیده گرفتن شریعت و آزاد نکردن قاتل‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) رزم آرا به باد انتقاد گرفتند.اما اینکه نویسنده محترم‏ لیستی از وابستگان مصدق را که در دولت 27 ماهه‏ او دارای مقام و منصبی بودند جهت تحریک ذهن‏ خواننده ارائه کرده است.خوب بود نویسنده محترم‏ مواردی از کژیها و نامردمیهای آنها را هم‏ می‏نوشت.با این حال زمانی که مصدق به قدرت‏ رسید،سلطنت طلبان را از کابینه اخراج کرده، خودش وزارت جنگ را بر عهده گرفت و نام آن را به وزارت دفاع تغییر داد.بخشی از بودجه دربار را قطع کرد و به وزارت بهداری داد.بنیادهای خیریه‏ سلطنتی را در نظارت دولت درآورد.شاه را از برقراری ارتباط مستقیم با دیپلماتهای خارجی ممنوع‏ کرد.اشرف خواهر دو قلوی شاه را که علیه نهضت‏ فعالیت می‏کرد وادار به ترک کشور ساخت.یکصد و سی و شش نفر از افسران ارتش از جمله پانزده‏ نفر افسر عالی رتبه را از ارتش اخراج کرد.
اما برای شناخت بیشتر نویسنده محترم،نظر ایشان‏ را به بیانات آقای حسین مکی که در آخرین‏ مصاحبه‏اش بیان کرده جلب می‏کنم.او گفته‏ است....نه او خارجی بود،نه از حقوق نخست‏ وزیری‏اش استفاده کرد،بطوری که ماهانه حدود دویست و هشتاد هزار تومان حقوق کارکنانش را می‏داده که همگی از جیب خودش بود نه حقوق‏ نخست‏وزیری،از اتومبیل نخست‏وزیری استفاده‏ نمی‏کرد...چنین فردی نمی‏توانسته برای استفاده‏ مالی نوکر اجنبی بشود...(42)
در آخرین لحظات دادگاهش،پیامی از جانب شاه‏ به دادگاه رسید و در جلسه علنی قرائت شد.شاه‏ در این پیام گفته بود:اگر مصدق شخصا از او طلب بخشش کند وی را مورد عفو قرار خواهد داد. مصدق بی‏درنگ و با خشم فراوان با گفتن«نه»این‏ پیشنهاد را رد کرد و سه سال زندان مجرد و ده سال‏ تبعید را تحمل کرد و در حالت تبعید از دنیا رفت تا برای همیشه زمان مصدق باشد.(43)
پی‏نوشت:
1-نظام سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصر قاجار، ورهرام،ص 411.
2-فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطه ایران،صص 206-217
3-دین و دولت در ایران،حامد الگار،ص 293
4-همان،ص 294
5-تشیع و مشروطیت،عبد الهادی حایری،ص 91
6-تاریخ بیداری ایرانیان،بخش اول،ص 381
7-نطقها و مکتوبات مصدق در دوره 5 و 6 مجلس،صص‏ 31-45
8-مصدق و نبرد قدرت،کاتوزیان،ص 40
9-خاطرات و تألمات مصدق،دیبا،صص 91-92
10-مصدق مسائل حقوق و سیاست،ص 117
11-تاریخ سیاسی معاصر ایران،دکتر سید جلال الدین مدنی، جلد 1،ص 168
12-مصدق سالهای مبارزه و مقاومت،نجاتی جلد 1،ص 8
13-مصدق و نبرد قدرت،ص 53
14-همان،ص 9
15-مصدق و نبرد قدرت،کاتوزیان،ص 56
16-تاریخ مختصر احزاب سیاسی،جلد 2،ص 76
17-تشیع و مشروطیت،حایری،ص 192
18-نفت قدرت اصول،مصطفی علم،ص 56
19-تاریخ مختصر احزاب سیاسی،بهار،ص 351
20-تاریخ 20 ساله،جلد 4،حسین مکی،ص 18
21-مصدق سالها مبارزه و...،نجاتی،جلد 1 ص 26
22-مصدق مسائل حقوق و سیاست،افشار،ص 9
23-نطقها و مکتوبات مصدق دوره 5 و 6،ص 31
24-مذاکرات مجلس شورای ملی،26 فروردین 1323
25-مصدق سالها مبارزه،نجاتی جلد 1،ص 77
26-روزنامه مردم،12 آیان 1323
27-امید ایران،شماره 11،26 فروردین ماه 1358
28-مذاکرات مجلس 21 تیر 1330
29-روحانیت و اسرار فاش نشده،ص 132
30-باختر امروز،16 تیر 1330 و«کاشانی پیامی به ملت»
31-مجله ترقی،23 اردیبهشت 1330
32-اعلامیه فدائیان اسلام،صص 1-96
33-جامعه،دوشنبه 11 خرداد 1377
34-بیاد شهید فاطمی،محمد ترکمان
35-مجله گوناگون شماره 3،آبان 1377
36 و 37-اطلاعات 20 و 24 بهمن 1327
38-اطلاعات 30 بهمن 1327
39-نبرد ملت 29 مرداد 1332
40-خاطرات و تألمات مصدق،ص 178
41-مصدق سالهای مبارزه،جلد 1،ص 261.
42-دنیای سخن،شماره 81،ص 27
43-مصدق در محکمه نظامی،ص 413


توضیح کیهان فرهنگی
همانطور که خوانندگان گرامی ملاحظه‏ می‏فرمایند،آقای ابراهیم رضایی در نخستین سطور از جوابیه ارسالی خود کوشیده‏اند تا از کنار مسئله‏ عضویت دکتر مصدق در جامع آدمیت به آسانی‏ بگذرند و با توسل به این نکته که افرادی چون استاد علامه علی‏اکبر دهخدا هم عضو«جامع آدمیت» بوده‏اند،برای این تشکیلات حیثیت و آبرو دست‏ و پا کنند و موضوع عضویت دکتر مصدق در آن را موضوعی کم اهمیت و«جامع آدمیت»را نهاد و سازمانی موجه و مردمی جلوه دهند.در حالی که‏ هرگز چنین نبوده و«جامع آدمیت»یکی از زیر مجموعه‏های فراماسونری ایران بود که توسط میرزا عباسقلی آدمیت-یکی از نزدیکترین یاران‏ و دنباله روان میرزا ملکم خان«ناظم الدوله»به وجود آمده و به شهادت اسناد و مدارک موجود،وابسته به‏ گراندلژ اسکاتلند بود و در خدمت اجرای دستورات‏ و برآورده ساختن اهداف و نیات استعماری دولت‏ انگلستان قرار داشت.
این خواننده عزیز تلاش خاصی در دفاع از جریان فراماسونری ایران و تطهیر آن دارند و می‏کوشند تا این نکته را اثبات کنند که اعضای‏ فراماسونری ایران در عصر مشورطیت،از انقلابیون‏ برجسته بوده و به این ترتیب و در تحلیل نهایی،آنان‏ را خدمتگزار این آب و خاک قلمداد می‏نمایند.
به استحضار این دوست عزیز می‏رسانیم که‏ جریان فراماسونری ایران،از روزگار فتحعلی شاه‏ قاجار و از زمانی که میرزا ابوالحسن‏خان ایلچی،به‏ عنوان نخستین فراماسونر ایرانی،عضویت این‏ تشکیلات استعماری را پذیرفت،همواره در تلاش‏ و تکاپو بوده است تا امکانانت آن را در خدمت‏ اجرای مطامع استعمای خود بگیرد و فراماسونرهای ایرانی،از همین میرزا ابوالحسن‏خان ایلچی که به عنوان اولین ایرانی،لقب‏ ماسونی برادر بسیار ارجمند گرفت تا مهندس‏ جعفر شریف امامی آخرین استاد اعظم در روزگار اقتدار محمدرضا پهلوی و دکتر محمود هومن به‏ عنوان بزرگ فرمانروای با اختیار در جریان‏ فراماسونری ایران،همگی حقوق بگیر و عامل‏ اجرای دستورات بیگانگان در این آب و خاک بوده و هر کدام به شکلی در خدمت مطامع و اغراض‏ استعماری قرار داشته‏اند.
بر اساس اسناد و مدارک موجود،کارگزاران‏ استعماری،ماموران رجال ایرانی را به رشوه گرفتن‏ عادت می‏دهند و سرگوراوزلی میهماندار و مامور جذب میرزا ابوالحسن‏خان ایلچی،در فراماسونری، ترتیبی می‏دهد تا حقوق و مزایای مشخصی برای‏ میرزا ابوالحسن‏خان برقرار گردد و کمپانی‏ هند شرقی مامور می‏شود تا ماهانه یکهزار روپیه به‏ او پرداخت کند.برای اثبات این امر،نامه رئیس‏ کمپانی هند شرقی خطاب به میرزا ابوالحسن خان‏ ایلچی را عینا نقل می‏کنیم:
«...ما مراتب رضامندی خود را از روشی که آنجناب اتخاذ نموده‏اید،به‏ استحضار فرمانفرمای کل هندوستان‏ رسانیده و از ایشان خواستیم به عنوان‏نشانه‏ای از علائم دوستی ما نسبت به‏ جنابعالی،ماهیانه یکهزار روپیه در حق‏ آنجناب منظور دارند.این مقرری تا زمانی که‏ جنابعالی از کمک به سفیر انگلیس در تهران‏ نسبت به حفظ روابط دوستان ایران و انگلستان مضایقه ننموده‏اید،مرتبا پرداخت‏ خواهد شد...»(1)
این وضعیت درباره تمایم اعضا و سرکردگان و «اساتید اعظم»فراماسونری ایران صدق می‏کند و اگر ما بخواهیم در مورد هر یک سند و مدرک ارائه کنیم- که به فراوانی وجود دارد-مثنوی هفتاد من‏ کاغذ خواهد شد.
آقای ابراهیم رضایی سعی کرده‏اند تا عضویت‏ افرادی چون سید جمال الدین اسدآبادی،شیخ‏ هادی نجم‏آبادی و سید محمد طباطبایی در فراماسونری را دلیل حقانیت و مردمی و مترقی بودن‏ این تشکیلات معرفی نمایند.در حالی که به هیچ‏ وجه چنین نیست و ما با تمام احترامی که برای این‏ حضرات و آقایان قائل هستیم،عضویت آنان در فراماسونری را در شمار اشتباهات بزرگ و نابخشودنی آنان می‏دانیم.
و اما در اطراف عضویت سید جمال‏ الدین اسدآبادی در جرگه فراماسونرها،مطالب‏ فراوانی گفته و نوشته‏اند و هرگاه،هر کسی‏ می‏کوشیده تا علمای اسلام را متهم به آلودگی‏های‏ سیاسی کند،فورا از مسئله عضویت سید جمال‏ الدین اسدآبادی در فراماسونری صحبت به میان‏ می‏آورده است.
برای رد این ادعا،از خوانندگان عزیز و جناب‏ آقای ابراهیم رضایی دعوت می‏کنیم تا نوشته‏ فاضلانه آقای شمس الدین رحمانی،با عنوان‏ «سید جمال الدین اسدآبادی و فراماسونری»را مطالعه فرمایند.ایشان در قسمتی از این تحقیق‏ می‏نویسد:
همه کسانی که درباره عضویت‏ سید جمال در فرماسونری سخن گفته‏اند،به‏ عنوان سند و مردک،عاقبت به دو مطلب به‏ عنوان سرچشمه و ابتدای این ادعا می‏رسند؛یکی سخن تقی‏زاده که«نخستین‏ کسی است که در مجله کاوه درباره عضویت‏ سید در لژ ماسونیک ذکر مختصری کرده‏ است.تقی‏زاده می‏گوید:...در مصر شنیده‏ شد که وی در آنجا در محفل فراماسونها داخل بوده و در آنجا بر ضد انگلیس حرف‏ زده بود...دیگری در«مجموعه اسناد مدارک چاپ نشده درباره سید جمال الدین...که از جانب دکتر علی اصغر مهدوی و دانشگاه تهران در سال 1342 منتشر شد.
سخن تقی‏زاده با عبارات«شنیده شد»و «به نظر می‏رسد»،به علاوه با توجه به اصل‏ شخصیت تقی‏زاده...و ماموریت‏های او، ماهیت و ارزش اسناد ادعایی‏اش را نشان‏ می‏دهد.بخصوص که لحن تقی‏زاده... بشدت ضد روحانیت است...
و اما درباره اسناد مهدوی و دانشگاه‏ تهران یکی از همه مهمتر است که همان‏ تقاضای عضویت خود سید جمال الدین‏است،بقیه نوشته‏هایی است که چندان‏ اعتباری در اثبات عضویت سید جمال در فراماسونری نمی‏تواند داشته باشد،مثلا مکتوب عربی به امضای نقون سکروج از لوج کوکب الشرق خطاب به سید...که به نظر گردآورندگان اسناد از این مکتوب برمی‏آید که سید تقاضای...عضویت در لژ پاریس را داشته باشد و برای مذاکره حضوری با او این‏ نامه را نوشته‏اند که اگر هم چنین مقصودی از این نامه برآید،نامه،نوشته لژ فراماسونری‏ بوده و نه سید جمال،و تقاضای عضویت، معلوم نیست که به عضویت منتهی شده‏ باشد...»(2)
آقای رضایی در قسمت دیگری از نامه خود با نقل قول از میرزا عباسقلی‏خان آدمیت و با افزودن‏ تحلیلی از فرزند ایشان دکتر فریدون آدمیت- دیپلمات مورد اعتماد و وثوق محمدرضا پهلوی و رئیس هیئت نمایندگی رژیم شاه در سازمان ملل‏ کوشیده‏اند تا وجهه و حقانیتی برای این سرکرده‏ فراماسونری در دوران مشروطیت دست و پا کنند و وی را عنصری شیفته راه آزادی و تلاشگر در راه‏ احقاق حقوق انسانی مردم ایران معرفی نمایند. در حالی که هرگز چنین نبود.و اسناد و مدارکی در دست است که نشان می‏دهد میرزا عباسقلی خان‏ آدیمت،افزون بر اینکه از طریق جریان فراماسونری‏ و میرزا ملکم‏خان ناظم الدوله به استعمار انگلستان‏ پیوند می‏خورده،به عنوان یک«مامور نفوذی»در خدمت محمدعلی‏شاه قاجار و جریان استبداد صغیر قرار داشته است.به سندی در این مورد توجه‏ فرمایید که گزارشی است از یک اجتماع مستبدین:
«نمره اول،سوم جمادی الاولی- مجلس منافقین.
سه روز پیش در رستم‏آباد در منزل‏ مفاخر الملک مجلسی تشکیل یافت که من‏ بده همه اعضای آن را نمی‏شناختم.بعضی‏ را نوکرها پرسیدم که اسامی آنها از این‏ قرار است:مفاخر الملک،میرزا عباسقلی‏ خان مدیر آدمیت،امین الملک،آصف‏ الملک کرمانی،میرزا عبد المطلب یزدی، حاجی محمد اسماعیل مغازه معین الضرب، ارشد السلطنه(برادر ارشد الدوله)، مختار السلطنه کاشی،میرزا احمد خان‏ حیدری،امام جمعه خلخالی،میر هاشم، حاجی علی‏اکبر بروجردی،شیخ حسن‏ سنگلجی،سید شرفه،سید واعظ اصفهانی. پس از مذاکرات طولانی نتیجه این شد که به‏ هر قسم باشد از اجزاء و طالبان حقوق بد بگویند و خود اظهار مشروطه خواهی کنند. میرزا عباسقلی‏خان گفت باید پولی ما به‏ آدمها بدهیم که در مجالس بد بگویند و خودمان اعلانات منتشر دهیم.حاجی‏ اسماعیل گفت«آدمها به مجالس راه ندارند.
میرازی یزدی گفت مراد از«آدمها» اشخاصی باشند که در انجمن آدمیت بودند، اینکه مراد نوکرها باشند مختار السلطنه‏ گفت،مردم شماها را نمی‏شناسند و حرف‏ شما اثر می‏کند.
میرزا عباسقلی‏خان آدمیت گفت،ما اعلانات ژلاتینی نشر می‏کنیم و آدمها در مجامع می‏خوانند.مثلا می‏نویسیم‏ صنیع الدوله هواخواه روسها و یا حاجی‏ نصر الله پول گرفته است،مستشار الدوله‏ هواخواه شاه است و لذا سایر مشروطه‏خواهان را.همین که دفاع آنها سوخت دیگر به حضور رسیده و نفاق میان‏ آنها افتاده...باری حاجی محمد اسماعیل‏ متقبل شد عجالتا ده هزار تومان خرج این کار کنند...»(3)
اسماعیل رائین در این مورد می‏نویسد:
«وقتی مشروطه در ایران اعلام شد، فراماسونری‏های مکتب ملکمی...در پیرامون‏ این دستگاه جمع شدند،جمعیتی به نام‏ «انجمن آدمیت»تشکیل دادند که... جوانهای جاه طلب و روشنفکر روز را به‏ سوی خود جلب کرد.جاذبه این انجمن به‏ جایی رسید که محمدعلی‏شاه هم در آن اسم‏ ثبت کرد و به جای پنج تومان حق عضویت، هزار اشرفی به صندوق جمعیت التفات‏ نمود.هنوز او قصد بد خود را در حمله به‏ مجلس را فاش نکرده بود که معلوم شد در میان استبداد و جمعیت(آدمیت)حسن‏ ارتباطی برقرار شد ولی بمباران مجلس به‏ این قضیه پایان داد و معلوم نشد که این‏ میرزا عباسقلی‏خان آدمیت در خدمت‏ مشروطه بوده یا استبداد؟تا اینکه حکومت‏ استبداد صغیر پیش آمد و محمدعلی شاه‏ بعد از مدتی کروفر در نتیجه مقاومت‏ آذربایجان و قیام اصفهان،در مقام تسلیم و آشتی برآمده بود...»(4)
اسماعیل رائین پس از ذکر سند و گزارش مأمور نفوذی مستبدین دایر بر شرکت عباسقلی خان‏ آدمیت در جلسه‏ای همراه با هواداران استبداد می‏افزاید:
«اینجاست که به انسان حیرت دست‏ می‏دهد که آیا این همان آدمیتی است که‏ برخی آن را بنیانگذار فکر آزادی در ایران می‏ پندارند و یک کتاب در شئونات‏ مشروطه خواهی او می‏نویسند و یا دیگری‏ است که نام میرزا عباسقلی‏خان آدمیت به‏ خود بسته و عامل تخریب مشروطه به سود استبداد شده است؟»(5)
به هر حال عضویت برخی آدمهای خوشنام در فراماسونری،دلیل حقانیت فراماسونری نیست. زیرا عملکرد این تشکیلات در طی حدود 200 سال‏ گذشته نشان داده است که راهی جز طریق تامین‏ منافع استعماری و استکباری نرفته است.
جناب آقای رضایی در مورد علاقه به اقامت‏ دکتر مصدق در سوئیس و ترک تابعیت ایران فقط سفسطه کرده‏اند.زیرا دکتر مصدق شخصا نوشته‏های صریحی در این مورد دارند و در خاطرات و تالمات خود که به همت ایرج افشار انتشار یافته است به صراحت در این مورد قلم زده‏اند.از آنجا که ماعین نوشته دکتر مصدق در این مورد را در مقاله شماره گذشته کیهان فرهنگی‏ نقل کردیم،نیازی به تکرار آن نمی‏بینیم.
این خواننده محترم کیهان فرهنگی در فراز دیگری از جوابیه خود متذکر شده‏اند که‏ نویسنده مقاله کیهان فرهنگی اصرار دارد تا کسانی را که در مدرسه علوم سیاسی تهران تحصیل کرده‏اند، فراماسونر و جاسوس معرفی کند.آقای رضایی در این قسمت از نوشته خود مبالغه می‏فرمایند.عین‏ نوشته کیهان فرهنگی به این ترتیب است:
«یادآوری این نکته لازم است که مدرسه علوم‏ سیاسی تهران توسط عوامل فراماسونری ایجاد شده و حتی عده‏ای از مهره‏های سرشناس و حتی‏ جاسوس انگلیس،نظیر«اردشیر،جی،ریپورتر»در آن به تدریس مشغول بوده‏اند.»(6)
ملاحظه می‏کنید که ما ننوشته‏ایم همه کسانی که در این مدرسه تحصیل کرده‏اند،فراماسونر و جاسوس‏ بوده‏اند و انگشت بر روی عده‏ای گذشته‏ایم؛که این‏ ادعا را به صورت دلخواه طرح نکرده‏ایم،بلکه‏ عملکرد و اسناد به جا مانده از آن ایام،وابستگی آنان‏ به فراماسونری و یا ارتکابشان به جاسوسی را اثبات‏ می‏کند؟آیا اشخاصی چون محمدعلی فروغی، (ذکاء الملک رجبعلی منصور)سیرولی الله خان‏ نصر،میرزا نصر الله خان،مشیر الدوله و میرزا حسن‏ خان مشیر الملک،که در فهرست استادان این‏ مدرسه قرار داشتند،فراماسونر نبودند؟و آیا «اردشیر ریپورتر»که به دستیاری ژنرال«آیرونساید» فرمانده نیروهای انگلیسی در خاورمیانه-رضا خان‏ را به سلطنت رساند،جاسوس نبود؟(7)
برای اطلاع جناب آذای رضایی و دیگر خوانندگان عزیز کیهان فرهنگی عرض می‏کنیم که‏ تمام این آقایان عضو لژ بیداری ایران بودند و برخی‏ چون محمدعلی فروغی عنوان ماسونی استاد اعظم‏ را نیز یدک می‏کشیدند.(8)
از سوی دیگر،ما این مسئله را از قول خود ننوشته‏ایم و آن را از نوشته افرادی که در آن روزگار را درک کرده و یا در مدرسه علوم سسیاسی تهران‏ تحصیل کرده بودند،نقل کرده بودیم.نکته مهم در این مورد این است که این مطلب را مرکز پژوهشهای‏ سیاسی ایران،در فصلنامه شماره یک«بررسیهای‏ سیاسی»مطرح و با ارائه اسنادی اثبات کرده است.آیا اقرار افرادی چون خان ملک ساسانی(9)که خود شاگرد این مدرسه بوده و جایگاه بعدی اکثر فارغ التحصیلان آن در هرم حاکمیت خاندان پهلوی، برای اثبات این نکته که این تشکیلات با هدفهای‏ خاصی از سوی عوامل فراماسونری راه‏اندازی شده‏ است،کفایت نمی‏کند؟
نویسنده این جوابیه در فراز ششم از نوشته‏ خود،به دوران والیگری دکتر مصدق در فارس اشاره‏ می‏کند و منکر همگامی او با عوامل و عناصر انگلیسی و فرماندهان پلیس جنوب-که‏ توسط انگلیسی‏ها راه‏اندازی شده بود و زیر نظر انگلیسی‏ها در جهت حفظ منافع بریتانیا تلاش‏ می‏کرد-می‏شود و متذکر می‏گردد که دکتر مصدق در این دوران تنها به وظایف والیگری خویش توجه‏ داشته و ارتباطات جهت‏دار او با مقامات کنسولگری‏ انگلستان در شیراز و عوامل و عناصر کمپانی‏ هند شرقی را-که به دلیل اهمیت مناطق جنوبی‏ ایران در راه دسترسی به آبهای خلیج فارس و اقیانوس هند و دست‏اندازی به هندوستان،در فارس‏ و مناطق جنوبی ایران مستقر بودند-را ندیده‏می‏گیرد و منکر می‏شود.با هم و یکبار دیگر این‏ اعتراف دکتر مصدق را بخوانیم و انصافا فتوا دهیم‏ که این نوشته چه چیزی را به ذهن متبادر می‏کند:
«...یک روز ماژور هود قونسول انگلیس‏ آمد و به من گفت ما حکم داده‏ایم تنگستانی‏ ها را تنبیه کنند.من حالم بهم خورد.گفت‏ شما چرا حالتان بهم خورد؟گفتم چون این‏ صحبتی که شما کردید نه در نفع شما بود و نه‏ در نفع ما.
گفت:توضیح بدهید!گفتم:شما از پلیس‏ جنوب شکایت دارید و می‏گویید که پلیس‏ جنوب در شیراز منفور است،پس شما وقتی‏ پلذیس جنوب را مأمور سرکوب تنگستان‏ بکنید،بر منفوریت آنها افزوده می‏گردد.ولی‏ اگر من که والی هستم،آنها را تنبیه کنم،به‏ وظیفه خود عمل کرده‏ام...گفت توضیحات‏ شما مرا قانع کرد،شما کار خودتان را بکنید...بعد از چند روز من تنگستان را امن و ماژور هود آمد و از من تشکر کرد...»(10)
تصدیق می‏کنید که مصدق در اینجا بیشتر از اینکه در اندیشه حفظ مصالح ایران باشد،از مکر حفظ منافع انگلستان و جلویگری از تخریب و بدنامی نیروهای تحت امر آنان نظیر پلیس استعماری‏ حنوب بود،تاریخ نشان داده است که مصدق در دوران والیگری خود در فارس همان راهی را رفت‏ که دایی‏اش فرمانفرما رفته بود و به همان نهج و روش حکومت کرد که پیشینیان وابسته و فراماسونر او کرده بودند.شیوه حکومت در این ایام هیچ نقطه‏ برجسته و مایانی که بشود بر آن بالید،ندارد. حکومت او در شیراز بیشتر از اینکه مورد رضایت‏ مردم باشد،مورد توجه و رضایت مقامات انگلیس‏ بود،تا جایی که سفیر انگلستان در ایران در ماجرا دخالت می‏کند و رسما از نخست‏وزیر کودتا،یعنی‏ سید ضیاء الدین طباطبایی می‏خواهد تا دکتر محمد مصدق در سمت والیگری فارس ابقا نمایند.با هم‏ این تلگراف را بخوانیم:
«سفارت،4 نوامبر،1920 میلادی.
فدایت شوم،پس از استعلام از صحت‏ مزاج و تقدیم ارادت زحمت می‏دهد که از قرار تلگرافی که قونسول انگلیس مقیم شیراز مخابره کرده‏اند،آقای مصدق السلطنه از سقوط کابینه قبلی و تشکیل کابینه جدید قدری مضطربند که مبادا این کابینه در مواقع‏ لازمه همراهی و مساعدت مقتضی از ایشان‏ ننماید و گویا خیال استعفا دارند.از قرار را پرتهایی که از قونسول انگلیس در شیراز می‏رسد،حکومت معظم‏له در شیراز خیلی‏ رضایت بخش بود،اگر حضرت اشرف‏ صلاح بدانند بد نیست دوستانه تلگرافی به‏ معزی الیه مخابره فرموده خواهش کنید که به‏ حکومت خود باقی بوده و از این خیال‏ منصرف شوند...ایام شوکت‏ مستدام...نرمان»(11)
لازم به یادآوری است که این اقدامات‏ سفیر انگلستان در شرایطی انجام می‏شود که‏ سید ضیاء الدین طباطبایی قصد تعویض‏ دکتر مصدق را داشت و حتی احمدشاه قاجار طی‏ تلگرافی از مصدق خواسته بود تا کفالت امور ایالتی‏ فارس را به عامل نامدار انگلیسی‏ها یعنی‏ قوام الملک شیرازی تفویض کند و فورا به تهران‏ بیاید.(12)
در اینجا این نکته پیش می‏آید به چه دلیل زمانی‏ که احمدشاه و سید ضیاء کفالت امور فارس را به یک‏ عامل نامدار انگلیس یعنی قوام الملک واگذار کرده‏ بوند،آنها اصرار داشتند باز هم دکتر مصدق را در شیراز نگهدارند.و آیا این اصرار و ابرام در حفظ مصدق به عنوان والی فارس این نکته را اثبات‏ نمی‏کند که دکتر مصدق خیلی بیشتر از قوام الملک‏ شیرازی در خط و در جهت منافع انگلستان حرکت‏ می‏کرده است؟
آقای رضایی در جوابیه ارسالی خود می‏نویسند: «هنگامی که دولت مقرر کرد که همه‏ مردان ایرانی به جای کلاه یا سربند،کلاه‏ پهلوی بر سر بگذارند،مصدق هشت ماه از خانه بیرون نیامد.او از معدود مردانی بود که‏ با کشف حجاب شاه به مخالفت‏ برخاست...»
در حالی که هرگز چنین نیست،مصدق نه تنها با تغییر لباس و با کشف حجاب مخالفت نکرد،بلکه‏ آن را بشدت ستود حتی مدعی شد که او خیلی‏ بیشتر از رضاشاه خانواده‏اش را وادار به کشف‏ حجاب کرده بوده است.مسئله کشف حجاب از مواردی است که مصدق شخصا در مورد آن حرف‏ زده و یادداشت‏های او در این زمینه موجود است.او می‏نویسد:
«...قبل از اینکه بانوان محترمه در ایران‏ کشف حجاب کنند،من در اروپا با خانواده‏ام‏ کشف حجاب کردم...»(13)
این خواننده محترم از اینکه ما مصدق را در شمار حامیان رضاخان خوانده‏ایم ناراحت شده و با ذکر قسمت‏هایی از سخنان او کوشیده‏اند تا وی را مخالف رضاخان جلوه بدهند.ما هم همانند ایشان‏ به قسمت‏هایی از سخنان ایشان،آنهم سخنانی که در صحن و سرای مجلس ایراد کرده است،اشاره‏ می‏کنیم.او در این سخنرانی به پادشاهی رضاخان‏ افتخار می‏کند می‏گوید:
«...شخص اول مملکت ما،پادشاه‏ مملکت ما یکی شخصی است که گوش‏ می‏دهد و حرف خیرخواهان را اصغا می‏کند.بنده افتخار می‏کنم که پادشاه ما یک‏ کسی است که تمام مراحل زندگی را در این‏ مملکت طی کرده است.او می‏فهمد که شکم‏ گرسنه هست و می‏فهمد سیر هست و می‏فهمد خیرخواهش کیست.بنده این‏ عرایض که می‏کنم تمام از نقطه نظر خیرخواهی شخص پادشاه،نظر خیرخواهی‏ موطلبی خودم و خیرخواهی مملکت‏ عرض می‏کنم...»(14)
آری مصدق با اینکه به هنگام طرح لایحه خلع‏ قاجاریه و انتقال سلطنت به رضاخان،در صف‏ مخالفان این امر قرار می‏گیرد،اما به شهادت اکثر صاحبنظران،این مخالفت ریشه‏های چندان عمیق‏ نداشته و تنها در سطح و برای تزیین ویترین پارلمان‏ انجام می‏شده است.چرا که اگر او در این عرصه‏ صداقت داشت،بی‏شک سرنوشتی شبیه سرنوشت‏ شهید سید حسن مدرس در انتظارش بود.گروهی ازمحققان عرصه تاریخ معاصر بر این عقیده‏اند از جمله نویسنده کتاب دانشجویان اعزامی به خراج‏ در دوره قاجاریه،در شرح حال و خصوصیات‏ دکتر مصدق می‏نویسد:
«...مصدق هوادار رضاخان بود زیرا او را اصلاح طلب ارزیابی می‏کرد...»(15)
این خواننده گرامی در فراز دیگری از جوابیه‏ ارسالی خود،دکتر مصدق را مخالف حضور مستشاران خارجی در ایران معرفی می‏کند و به‏ مخالفت او با لایحه اختیارات دکتر میلسپو-که با هدف اصلاح امور وزارت مالیه ایران استخدام شده‏ و از امریکا به ایران آمده بود-اشاره می‏نماید.
ما هم با این قسمت رضایی موافق هستیم و مخالفت دکتر مصدق با لایحه اختیارات دکتر میلسپو را تایید می‏کنیم.اما این خواننده عزیز از یک نکته‏ مهم در این مورد غافل هستند و آن اینکه‏ دکتر مصدق این مخالفت را با اشاره و هدایت‏ رضاخان و در جهت خواست رضاخان انجام می‏داد. مدارک موجود حکایت از این دارند که رضاخان‏ با دکتر میلسپو میانه خوبی نداشت زیرا دکتر میلسپو در برابر زیاده طلبی‏های رضاخان می‏ایستاد. رضاخان در آن زمان انتظار داشت که بخش عمده‏ بودجه ایران در اختیار او و نیروی قزاق قرار گیرد.اما دکتر میلسپو به این امر وقعی نمی‏گذاشت.از این‏ روی رضاخان در جهت بی‏اعتبار کردن و بر کناری او تلاش فراوانی مبذول می‏داشت و می‏کوشید تا هر چه زودتر وزارت مالیه را از تحت کنترل میلسپو و یارانش خارج سازد.آخرین فصلنامه تاریخ معاصر ایران،طی مقاله‏ای درباره حسین علاء اشاراتی به‏ اینگونه درگیریهای رضاخان و میلسپو دارد.
بر اساس مدارک موجود رضاخان خواستار افزایش بودجه ارتش بود و میلسپو با این امر مخالفت می‏کرد.(16)
یحیی دولت‏آبادی در مورد علت نارضایتی‏ حکومت نظامی و دیکتاتوری رضاخان از نحوه‏ فعالیت دکتر میلسپو و همکاران امریکایی‏اش‏ می‏نویسد:
«میلسپو پایه کار خود را روی قانون‏ گذارده می‏خواهد هر چه می‏کند مطابق‏ مقررات مجلس شورای ملی بوده باشد و با حکومت نظامی و دیکتاتوری همراه نیست‏ و نمی‏تواند همراه باشد.از طرف دیگر سروارسپه نمی‏خواهد در کار مالیه تابع‏ نظریات امریکاییان بوده باشد...»(17)
میلسپو می‏خواست تمامی وزارتخانه‏ها به یک‏ میزان و مساوی حقوق بگیرند.اما سردار سپه با قلدری و زورگویی تمام می‏خواست تا نیمی از درآمد کشور به وزارت جنگ و ابوابجمعی او اختصاص پیدا کند و بودجه آن هم مقدم بر تمام‏ وزارتخانه‏ها پرداخت شود و این امر،یعنی رعایت‏ خواست و اجرای دستورات زور و عاری از منطق و فاقد وجهه قانونی رضاخان برای دکتر میلسپو-که‏ می‏خواست در تمام موارد بر اساس قانون عمل کند- ممکن نبود.از این روی رضاخان دست به تحریک‏ علیه او زد و از افرادی چون دکتر مصدق خواست تا به طریقی با دکتر میلسپو مخالفت کنند و وی را از سر راه جاه طلبی‏های او بردارند.
سرانجام اینگونه مخالفت‏های رضاخان ومخالفت‏های دولت انگلستان که از رهگذر اصلاحات مالی میلسپو احساس خطر می‏کرد، موجب قطع همکاری و خروجاو از ایران شد.
آقای رضایی در پایان جوابیه خود،دکتر مصدق‏ را از این بابت که او در دوران 27 ماهه حکومتش‏ دیناری حقوق از دولت نگرفت می‏ستاید.ما هم‏ بر همین عقیده‏ایم و اعتقاد داریم که دکتر مصدق تا زمانی که از آیت الله کاشانی جدا نشده بود، در مسیر مردم و توده‏ها حرکت می‏کرد.اما پس از آن‏ به دام محافل و مجامع قدرت افتاد و نامش وجه‏ المصالحه سودجویی‏های گروههایی چون جبهه‏ ملی و افرادی چون شاپور بختیار و کریم سنجابی‏ شد و احمد انواری و سید احمد مدنی شد.افرادی‏ که عمدتا چهره روشن و شفافی نداشته‏اند و اکثرا پس از 28 مرداد به همکاری با رژیم پهلوی‏ پرداختند و یا سر از سفارتخانه‏های خارجی‏ درآوردند.
ما دکتر مصدق را در شمار چهره‏های قابل اعتنا و مهم تاریخ معاصر می‏دانیم،اما با جریانهایی چون‏ جبهه ملی-که سعی دارند نام محبوبیت مصدق را بخورند-مخالفیم و در جهت افشای آنان‏ می‏کوشیم.ما برای مصدق احترام قائلیم ولی‏ احساسات و علاقه نباید چشم‏های ما را بر روی‏ واقعیات ببندد و موجب شود تا ما ضعف‏های عمده‏ او را نبینیم و گوشزد نکنیم.که مقاله کیهان فرهنگی‏ تنها با هدف ذکر این نقاط ضعف و با هدف دادن انذار و هشدار به آیندگان تهیه و تنظیم شده بود که بدانند تاریخ بسیار سختگیر است و از کوچکترین خطا و سازش پنهان و آشکار افراد نخواهد گذاشت.
پی‏نوشت:
1-اسناد وزارت خارجه انگلستان،مجلد 118-60. .O-F
2-رحمانی،شمس الدین،سید جمال الدین اسدآبادی، فراماسونری،فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر،سال پنجم،شماره‏ 3 و 4،زمستان 1375،صص 239 و 238.
3-رائین،اسماعیل،حقوق بگیران انگلیس در ایران،صص‏ 454 و 453.
4-رائین،اسماعیل،حقوق بگیران انگلیس در ایران،ص 452.
5-رائین،اسماعیل،حقوق بگیران انگلیس در ایران،ص 454.
6-کیهان فرهنگی،شماره 148 ص 4.
7-برای آگاهی از نقش خرابکارانه و جاسوسی اردشیر ریبورتر به کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،مجموعه خاطرات‏ ارتشبد حسین فردوست مراجعه شود.
8-وزارت کشور،دفتر گروه مطالعات و تحقیقات،اسامی‏ گروهی از اعضای لژهای فراماسونری.
9-خان ملک ساسانی،احمد،دست پنهان انگلیس در ایران، به نقل از روزنامه کیهان،مورخ 22/8/1362.
10-کی استوان،حسین،سیاست موازنه منفی،انتشارات‏ روزنامه ظفر،1327 جلد اول،ص 23.
11-مدنی،دکتر سید جلال الدین،تاریخ سیاسی معاصر ایران، انتشارات اسلامی قم،1361،جلد اول،ص 94.
12-اسماعیلی،دکتر بهمن،زندگی نامه مصدق السلطنه،بی‏نا، بی‏جا،ص 15.
13-کی استوان،حسین سیاست موازنه منفی در مجلس‏ چهاردهم.
14-نطق‏ها و مکتوبات دکتر مصدق در دوره‏های پنجم و ششم‏ مجلس شورای ملی،صص 162-163.
15-سرمد،غلامعلی،اعزام محصل به خارج از کشور در دوره‏ قاجاریه،چاپ اول،ذیل نامدکتر محمد مصدق.
16-زرگر،علی‏اصغر تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس‏ در دوره رضاشاه،ترجمه کاوه بیات،صص 107.
17-دولت‏آبادی،یحیی،حیات یحیی،چاپ دوم،جلد چهارم، ص 307.