فرهنگ در عصر پهلوی

با توجه به دوره نسبتاً طولانی حکومت پدر و پسر  در دوره پهلوی و وابستگی همه جانبه آنها به فرهنگ و آداب غربی  انتظار  هر گونه تغییرات در ساختار سنتی ملت ایران می رفت که با نگاهی به تحولات  این دو دوره  به خوبی می توان  آنها را برشمرد . از جمله مهمترین آنها  واقعه کشف حجاب می باشد.

عموماً حکومت هایی ، از پشتیبانی مردم  برخوردار  نبوده و خود اتکاء می باشند به مرور زمان  و بعلت  فقدان  آگاهی کافی ، دچار  خود برتر بینی شده و سعی در تغییر سنت و آئین و فرهنگ مردم نموده  و به هر شکل  خواستار شناساندن خود به مردم و جهان به عنوان  حاکمان متجدد و باشعور می باشند که در ذیل پاره ای از اینگونه تغییرات و خواسته ها بررسی می شوند.

 

 

 

ساخت و رابطه قدرت عمودي يک جانبه، در تحولات فرهنگي نظام اجتماعي ايران دوره پهلوي، هم در ساختارهاي بيروني و هم در سطح ساختارهاي دروني، موجب از ميان رفتن تعامل گشته و در نتيجه فرهنگ سياسي به مثابه اخلال در حوزه فرهنگ (بحران انگيزش) و حوزه سياست (بحران مشروعيت) جاي سياست فرهنگي را پر کرده است. به عبارت ديگر فقدان عقلانيت ارتباطي معطوف به حوزه فرهنگ، انسجام و بازتوليد اجتماعي را با بحران مواجه ساخته و عقلانيت سيستمي با جدا شدن از جهان زيست، به اشغال آن پرداخته است. در اين دوره نفوذ واسط قدرت سياسي در تنظيم مناسبات فرهنگي جامعه اشکال مختلفي به خود گرفت: مجموعه‌اي از دانش هاي سياسي به شکلي ايدئولوژيک و يک سويه در خدمت توجيه اقتدار سياسي درآمد. \"پهلويسم\" به مثابه ايدئولوژي سياسي ـ اجتماعي ـ اقتصادي در محور دانش سياسي اين دوره قرار گرفت. سياست زده شدن دانش معطوف به حوزه سياست، بدين معني بود که ديگر دانش از منبع اصلي خود يعني استدلال‌هاي تعميم پذير حوزه فرهنگ قطع رابطه مي‌کرد و با ذهنيتي که حاکي از نفوذ عقلانيت استراتژيک حوزه سياست در آن بود، صرفا به توجيه ساخت عمومي قدرت سياسي و مناسبات اجتماعي برآمده از آن ساخت، مي‌پرداخت. ‏منوچهر هنرمند مدعي مي‌شود که پهلويسم از تمامي مکاتب موجود جهان ليبراليسم، سوسياليسم و غيره برتر است. به نظر او پهلويسم که ريشه در فرهنگ کهن ايران دارد، نظام شاهنشاهي آن را حفظ کرده و حامل تاريخي آن است و محمدرضا شاه نيز اين ميراث را به دست خود در فرايند انقلاب سفيد احيا نموده است. به نظر او اين مکتب از هر جهت (اقتصاد، سياست، اجتماع و فرهنگ) جامع بوده و نقصي در آن وجود ندارد. نويسنده با قداستي که به پهلويسم اعطا مي‌کند، به تمجيد متعبدانه از انقلاب سفيد به رهبري پهلوي دوم مي‌پردازد و اقدامات رژيم در حوزه فرهنگ را (تاسيس سپاه دانش، دين، بهداشت و...) به مثابه تلاش براي مبارزه با جهل و ناداني و رهايي ملت از تاريکي‌ها، توجيه مي‌نمايد. توجيه اقدامات يک سويه هيئت حاکمه به رهبري شاه از سوي يک نويسنده، چيزي جز سلطه سياست بر دانش در حوزه فرهنگ نيست.                         ‏
آموزش و پرورش، با تشکيل سپاه دانش تحت سلطه قدرت سياسي بجاي توانا کردن شهروندان براي کنش‌هاي ارتباطي معتبر، در جهت خدمت به اهداف يک سويه پهلوي در سال 1341 تاسيس شد. سپاه دانش هر چند در با سواد کردن بزرگسالان و کودکان روستايي نقش مهمي ايفا کرد، اما هدف از تاسيس آن صرفا امر آموزش نبوده و بلکه اهداف اجتماعي و سياسي متعددي را دنبال مي‌کرد. از جنبه سياسي سپاهيان دانش موظف بودند احساسات ملي را برانگيزند. شناساندن دودمان‌هاي شاهنشاهي ايران و توجيه و تفسير منشور انقلاب سفيد و پيشرفت‌هاي زمان محمدرضا شاه از مسئوليت‌هاي مهم سپاه دانش بود. توانايي ارتباطي و فقدان آن، پيوند وثيقي با دانش پژوهشي در فضاي آزاد از قدرت سياسي دارد؛ اما اين امر با دخالت گسترده دولت در جهت دهي دانش سازگار نبود. علاوه بر اين‌که تا پايان دهه 50 آن‌چنان تلاش گسترده اي در ريشه کن کردن بي‌سوادي صورت نگرفت: در حالي‌که در سال 1345، 1/28درصد از جمعيت ده سال به بالا باسواد بودند، اين مقدار در سال 1355 به 4/14 درصد کاهش يافت. در سال 1347، هنوز 25 درصد از کودکاني که سن آنان بين 7 تا 13 سال بود از نعمت تحصيل محروم بودند. تا آبان 1345، 70 درصد از جمعيت 7 سال به بالا بي‌سواد بودند. در روستاها تنها 15 درصد سواد خواندن و نوشتن داشتند. در سال‌هاي آخر سلطنت پهلوي، اقدامات انجام گرفته در بخش آموزش و پرورش، صرف نظر از وضعيت کيفي آن، هماهنگ با نيازهاي آموزش نبود. نسبت هزينه اين بخش در بودجه عمومي دولت به درآمد ملي نشان دهنده عدم توجه به آن بود. در بهترين حالت تنها 1/3 درصد کل بودجه به امر آموزش و پرورش اختصاص يافت.  

در سطح آموزش عالي، چند نکته درباره اقدامات رژيم جهت تزريق روح عقلانيت استراتژيک سياسي در آن، قابل توجه است. در دوره محمدرضا شاه سياست گسترش آموزش عالي در سطح کشور و تاسيس مراکز آموزش عالي و دانشگاه‌ها در شهرستان‌هاي مختلف دنبال شد (تاسيس دانشگاه تبريز در 1326، مشهد در 1335، اصفهان و جندي‌شاپور در 1337، شيراز در 1335 و مراکز آموزش‌هاي ديگر در شهرستان‌ها)؛ اما به موجب قانون تاسيس وزارت علوم و آموزش عالي (1346)، کليه مراکز آموزش عالي تحت نظارت وزارتخانه قرار گرفتند و استقلالي نداشتند. هر چند از جنبه مالي و تامين هزينه‌هاي آموزشي، سه نوع مرکز آموزشي در دوره سلطنت محمدرضا شاه وجود داشت، تقريبا اکثر مراکز آموزشي عالي ايران، موسسات و دانشگاه‌هايي بودند که دولت آن‌ها را ايجاد کرده بود و بودجه آن‌ها از خزانه دولت پرداخت مي‌شد و هيات علمي و کارکنان آن‌ها حقوق بگيران دولت محسوب مي‌شدند. نوع دوم از موسسات مراکز آموزش عالي آزادي بودند که اساسنامه آنها به تصويب شوراي عالي فرهنگ يا شوراي مرکزي دانشگاه‌ها رسيده بود و از کمک‌هاي مالي دولت نيز برخوردار مي‌شدند، ولي کارکنانشان مستخدم رسمي دولت نبودند. نوع سومي نيز وجود داشت که موسسان آن‌ها خصوصي بوده و کمکي از دولت دريافت نمي‌کردند. دو نوع اخير در حاشيه نظام آموزش عالي دولتي قرار داشتند. در واقع گروه اول منابع مختلفي از درآمد دولتي را در اختيار داشتند و با شبکه نخبگان سياسي، مناسبات چندجانبه برقرار مي‌کردند. اين بخش درون چنين شرايطي مي‌توانست به صورت وسيله‌ اعمال زور و فرامين سلطنتي درآيد. ‏
نکته ديگر اين است که گسترش آموزش عالي در اين دوره براساس منطق دروني نظام آموزشي صورت نگرفت. دولت پهلوي افزودن بر اقتدار سياسي يک سويه در دنياي مدرن را، در شکل گيري طبقه متوسط جديد مرکب از فن سالاران و تحصيل کردگان مي‌دانست. از اين رو، هر چند رشد آموزش عالي از سال 1312 (تاسيس دانشگاه تهران) تا 1330 کند بود، از اين سال تا 1350 رشد آن سرعت گرفت و دوره تورم در آموزش عالي به وجود آمد. تورم در آموزش به حد پايين کيفيت آموزش منجر شد. در چنين وضعيتي تحصيل کردگان به صورت عيال دولت به استخدام آن در مي‌آمدند و پشت ميز نشين مي‌شدند بدون اين ‌که احتياجي به خدمت آن‌ها باشد و در صورت نياز نيز از دست آنان کاري ساخته نبود.                ‏
برآيند نظام آموزشي و گسترش آن در دهه چهل، شکل گيري آن‌چنان نخبگان تکنوکرات و روشنفکري بود که حجم و ترکيب آنان با سياست‌هاي قدرت طلبانه شاه کنترل مي‌شد. براساس اين سياست، اعضاي برگزيده و طرفدار دولت دو کارکرد اساسي را دنبال مي‌کردند. \" بروز و شکوفايي استعدادهاي گوناگون در جهت اهداف دولت. جلوگيري از شکل گيري نخبگان مستقل و معارضه جو با دولت\". مشاوران شاه سعي مي‌کردند نخبگان فکري را از طريق تعيين مهارت‌ها و ميزان وفاداريشان به شاه شناسايي کنند و آن‌ها را سازمان بدهند. هدف اين بود که از ظهور و تقويت نخبگان تکنوکرات و روشنفکر مقابل دولت جلوگيري کنند و در صورت پيدايش چنين نخبگاني، نخبگان وفادار به سلطنت را در مقابل آنان قرار دهند. در چنين فضاي سياست زده‌اي نخبگان فکري و فن سالار در برابر فرايند نوسازي در ايران در سه شکل ظاهر شدند: آن‌ها که با تشويق و ترغيب رژيم در خارج از ايران تحصيل کرده و تحت تاثير آن محيط به آن‌چنان روشنفکران غرب گرايي تبديل شده بودند که بجاي بهره گيري از عناصر پويا و سازنده انديشه بودند. اينها به فراخور حال مشمول عقوبت دستگاه حاکمه قرار داشتند و به تدريج از صحنه طرد مي‌شدند. به اين ترتيب، تمامي نخبگان فکري و فني که با رژيم همکاري مي‌کردند، در منظومه قدرت سياسي محمدرضا شاه قرار گرفته و هم محور با دايره مرکزي آن عمل مي‌کردند. در مقابل روشنفکران و فن سالاران مطرود رژيم، رهبري جنبش‌هاي سياسي دهه 40 و 50 را به عهده گرفتند. بنابراين در شرايط سياسي حاکم بر نظام اجتماعي ايران، هر چند روشنفکران در سايه تحصيلات خود توانسته بودند از جزم انديشيه‌هاي سنتي و پرستش‌هاي کورکورانه از تاريخ گذشته و اسطوره‌ها رهايي يابند، در دام نظام اجتماعي سيستم گرا افتادند. در جامعه قدرتمدار ايران نه فرآيند نوسازي، به مثابه امري فرهنگي فارغ از خواست قدرت سياسي و مقدم بر آن شکل گرفت و نه روشنفکران و نخبگان فن سالار از درون نظام فرهنگي ـ اجتماعي مستقل بيرون آمدند؛ بلکه در شرايط خاص دروني و بين‌المللي، رژيم پهلوي معطوف به منافع يک سويه قدرت سياسي، نوسازي را طرح کرد و به منظور برآورده کردن نيازهاي ابزاري آن، نظام آموزشي را گسترش داد و طبقه متوسط جديد، از جمله طبقه روشنفکر و فن سالار را به وجود آورد و در نتيجه در فرايند بکارگيري اين گروه نيز، خواست‌هاي  قدرت طلبانه رژيم، مسير نوسازي را رقم زد. نوسازي آمرانه شاه بر محور توسعه و کنترل اقتصاد از طريق دولت، ناسيوناليسم ايراني، جهان بيني غيرمذهبي و روش استبدادي استوار بود و به اين ترتيب کاملا روح سياسي بر آن مسلط بود و نمي توانست يک نوسازي واقعي مبتني بر خرد، تفکر انتقادي، آزادي و مشارکت مردمي و گسترش دهنده کنش ارتباطي و انسجام دهنده نظام در شرايطي متعادل و خالي از هرگونه اختلال در سطح جهان زيست گردد. ‏علي اصغر کاظمي معتقد است نگاه اجمالي به تاريخ دور و نزديک نشان مي‌دهد که قشر فرهيخته و متفکر همواره مورد تعرض گروه حاکم و بي مهري اقشار مختلف بوده‌اند. در سراسر تاريخ ايران دانشمندان يا تسليمغرب در امر نوسازي، نقش دلّال انتقال عقايد و نظام ارزشي غيربومي و بيگانه را ايفا نمودند. گروه دوم کساني بودند که صرفا توجيه گر نظام حاکم بودند و صاحب منصب و مقام شدند و در دستگاه حکومت از وضعيت مادي و موقعيت اجتماعي بالايي برخوردار بودند و در امر نوسازي، سياست‌هاي رژيم را دنباله روي کردند. طيف سوم روشنفکران در حاشيه را تشکيل مي‌دادند که به دليل استقلال فکري و قرار نگرفتن در امواج قدرت سياسي يکه تاز و يکه پرداز، مطرود شده حکام شده‌اند يا آواره و سرگردان در انزوا به سر مي‌بردند و يا در کنج زندان‌ها بوده‌اند. قدرتمداران سعي کرده‌اند عزت نفس آن‌ها را بشکنند و آن‌چنان در فشارهاي مختلف قرارشان دهند تا دغدغه معاش آن‌ها را به دريوزگي بکشاند. ‏



 

 

 

به طوری که تاریخ شهادت می دهد ، ما ایرانیان در طول زندگانی چندین هزار ساله خود با ملل و اقوام گوناگون عالم ، به اقتضای عوامل تاریخی گاهی روابط دوستانه و گاهی روابط خسمانه داشته ایم . یک سلسله افکار و عقاید در اثر روابط از دیگران به ما رسیده است ، همچنان که ما نیز به نوبه خود در افکار و عقاید دیگران تاثیر کرده ایم . هر جا که پای قومیت و ملیت دیگران به میان آمده مقاومت کرده و در ملیت دیگران هضم نشده ایم و در عین اینکه به ملیت خود علاقه مند بوده ایم این علاقه مندی زیاد تعصب آمیز و کورکورانه نبوده و سبب کور باطنی ما نشده است تا ما را از حقیقت دور نگاه دارد و قوه تمییزرا از ما بگیرد و در ما عناد و دشمنی نسبت به حقایق به وجود آورد .

از ابتدای دوره هخامنشی که تمام ایران کنونی به اضافه قسمتهایی از کشور همسایه تحت یک فرمان در آمد ، تقریبا دو هزار و پانصد سال می گذرد . از این 25 قرن ، نزدیک 14 قرن آن را با اسلام به سر برده ایم و این دین در متن زندگی ما وارد و جزء زندگی ما بوده است . با آداب این دین کام اطفال خود را برداشته ایم و با آداب این دین زندگی کرده ایم ، با آداب این دین خدای یگانه را پرستیده ایم و با آداب این دین مرده های خود را به خاک سپرده ایم .

تاریخ ما ، ادبیات ما ، قضاوت ما و دادگستری ما ، فرهنگ و تمدن ما ، شوون اجتماعی ما و بالاخره همه چیز ما با این دین توام بوده است ، نیز به اعتراف همه مطلعین ، ما در این خدمات ارزنده و فوق العاده و غیر قابل توصیفی به این تمدن اسلامی نموده ایم و در ترقی و تعالی این دین و نشر آن در میان سایر مردم جهان از سایر ملل مسلمان – حتی خود اعراب – بیشتر کوشیده ایم . (1)

آری یک روز ما استادان فلسفه ، طب ، اختر شناسی ، ریاضیات ، نقاشی ، پزشکی ،فیزیک ، شیمی ، اخلاق ، حقوق ، هنرهای زیبا ، تاریخ و جغرافیا و ....... بوده ایم و از اقصی نقاط عالم واز آن جمله غرب ، جویندگان علم و دانش به سوی ما می آمدند و از خرمن فرهنگ و تمدن ما بهره مند می شوند و اینک چنین بیچاره و زبون شده ایم که همواره چشم به راه آن سامانیم و

دیروز مسلم آیت اقبال و مکرمت

امروز گو چه شد که چنین نا مکرم است ؟

دیروز مسلم از شرف علم سر بلند

امروز پشت مسلم و اسلامیان خم است !

دیروز محرم حرم غیر مسلمین

امروز بین در حرم خود چه محرمی است ؟!

آن اقتدار چه شد و وین انکسار چیست ؟

آن را چگونه و اینش چه مغتم است ؟!

برای بیداری از خواب گران و بدست آوردن عزت از دست رفته راهی بهتر از آگاهی از گذشته پر افتخار ، و شناختن تعلیم و تربیت صحیح اسلامی نیست ، زیرا چنین آگاهی و شناخت است که می تواند نشان دهد که چگونه ملتی می تواند در اثر شناخت پیمودن راه و رسم صحیح زندگی و داشتن رهبرانی آگاه و کوشش در راه به وجود آوردن کشوری نیرومند و مستقل و دارای فرهنگ و تمدن غنی و جامع الاطراف گردد و به دیگر ملل و اقوام آقایی نماید ؟! (2)

 

بررسی عوامل اعتلاء و انحطاط تمدنها از نظر قرآن کریم

در قرآن کریم مجموعا به چهار عامل مؤثر در اعتلاها و انحطاط ها بر می خوریم که عبارتند از :

الف- عدالت و بی عدالتی :

قرآن این مطلب را در آیات بسیاری منعکس کرده است ، از آن جمله چهارمین آیه از سوره قصص:

« إ نَّ فِرعَون عَلا فِی آلأرضِ وَجَعَلَ أهلَها شِیعا یَستَضعِف طائِفَة مِنهم یَذَبِّح أبنائَهم و یَستحیِ نِسائِهم إنَّه کانَ مِن المفسِدین ».

در این آیه کریمه پس از آنکه از برتری جویی فرعون که ادعای ربوبیت داشت و دیگران را به منزله بندگان خود می دانست ، و از تفرقه افکنی میان مردم که به عناوین گوناگون میان آنها تبعیض قائل می شد و آنها را در برابر یکدیگر قرار می داد ، و از ذلیل ساختن گروه خاصی از مردم کشور خود و کشتن پسران آنها و نگه داشتن زنانشان ( به منظور خدمت فرعون و فرعونیان ) یاد می کند ، او را به عنوان یکی از تبهکارترین نام می برد . بدیهی است که جمله « انه کان من المفسدین » اشاره است به اینکه این گونه مظالم اجتماعی ، جامعه را از بیخ و بن بر می کند .

ب- اتحاد و تفرق :

در سوره آل عمران آیه 103 دستور صریح می دهد که بر مبنای ایمان و گرایش به ریسمان الهی متحد و متفق باشد و از تفرق و تشتت بپرهیزید و پس از یک آیه می فرماید مانند پشتیبان که تفرق و اختلاف کردند مباشید . و نزدیک به این آیه است آیه 153 از سوره انعام .

در سوره انعام آیه 65 می فرماید :

« شقل هوَ القادِر عَلی یَبعَثَ عَلَیکم عَذابا مِن فَو قِکم أ مِن تَحتِ أرجِلکم أ یَلبِسَکم و یذیقَ بَأسَ بَعض ».

بگو خداوند قادر است از بالا سر یا از زیر پای شما عذاب بر انگیزد و یا به شما جامه تفرق و گروه گروه شدن بپوشاند و خشونت بعضی از شما را به بعضی دیگر بچشاند .

در سوره انفال آیه 46 می فرماید :

« وَ لا تَنازَعو فَتَفشَلوا وَتَذهَبَ ریحکم ».

با یکدیگر نزاع نکنید که نزاع داخلی سستی می آورد و سستی شما را زایل می کند .

ج- اجرا یا ترک امر به معروف و نهی از منکر :

قرآن درباره ضرورت امر به معروف و نهی از منکر بسیار سخن گفته است . از یکی از آیات صریحا استنباط می شود که ترک این فریضه بزرگ در هلاکت و انهدام یک قوم مؤثر است و آن آیه 79 سوره مائده است که یکی از علل دور افتادن کافران ترک نهی از منکر ذکر کرده است :

« کانو لا یَتناهَونَ عَن منکَر فَعَلوه لَبِئسَ ما کانو یَفعَلونَ ».

یکدیگر را از ارتکاب منکرات نهی نمی کردند و چه بد می کردند .

د- فسق و فجور و فساد اخلاق:

در این زمینه نیز آیات بسیاری یک سری آیات همان هایی است که «ترف»و « مترف»بودن را علت هلاکت می شمارد . هود 116 /انبیاء13 /و مومنوم 33 و64 / و دیگر آیاتی که در همه آنها کلمه «ظلم » به میان آمده است .

در اصطلاح قرآن ، ظلم اختصاص ندارد و به تجاوز فرد یا گروهی به حقوق فرد یا گروه دیگر ، شامل ظلم خود به نفس خود نیز می شود . هر فسق و فجور و هر خروج از مسیر درست انسانیت ، ظلم است . ظلم در قرآن در حقیقت مفهوم اعمی دارد که شامل ظلم به غیر می گردد و هم شامل فسق و فجود و کارهای ضد اخلاقی غالبا مورد استعمال این کلمه مصداق دوم است و آیاتی از قرآن که ظلم به معنی اعم را علت هلاکیت قوم شمرده بسیار زیاد است .(3)

 

بررسی عوامل اعتلا و انحطاط تمدن اسلامی در دوره قاجاریه

دوران قاجاریه و توجه همزمان سه کشور اروپایی به ایران :

مقارن حکومت فتح علی شاه رقابت میان کشورهای اروپایی اوج گرفت و این کشورها سعی کردند ، ضمن بسط نفوذ خود در جهان ، حداکثر تلاش را برای از پا در آوردن رقیبان خویش و تضعیف آنان به عمل آورند ، در فرانسه ، ناپلئون با سیاستهای سلطه جویا نه ای که دنبال می کرد و برا ی غلبه بر انگلیس و ضربه زدن بر حریف نیرومند اروپایی خود بهتر آن دید که به جای درگیری با این رقیب در اروپا ، گلوی او را در مستعمراتش بفشارد . از جمله مهمترین این مستعمرات هندوستان بود که انگلیس به آن اهمیت فوق العاده ای قائل بودند .

ایران به دلیل همجواری با هندوستان و به سبب اینکه دروازه هند به شمار می رفت ، که بر اثر تشدید رقابتها و سیاستی که فرانسه در پیش گرفته بود ، به یکباره اهمیت فوق العده ای یافت و دو کشور مذکور تمام توجه خود را متوجه دربار ایران نمودند . روسیه نیز در رقابت با انگلیس و به دلیل سیاست های خاص سیاسی خود ، خواه نا خواه به ایران توجه زیادی پیدا کردند . بدین سان یکباره دربار قاجار مرکز استعمار گران اروپا واقع شد و هجومی سیاسی ، نظامی ، اقتصادی به سوی ایران آغاز گردید که دوره بسیار مهمی در تاریخ ایران به وجود آورد . جنگ های ایران و روسیه این واقعیت را نشان می دهد در روزگاری که غرب با سلاح آتشین و پیش رفته ترین تکنیک های نظامی عصر در برابر نظام سنتی ایران قرار گرفته بود ، دربار به جای استمداد از روح دینی جامعه سنتی متوصل به علوم غریبه شد و از شیاطین برای سلطه بر کفار روس بهره می گرفت . چونان دربار ، در جامعه سنتی قاجاری کثیری از مردم گرچه به علما توجه داشتند اما سلاطین ثانوی آنها گهگاه ، جادوگران ، فالگیران و ...... بودند .از اینجا اعتقادات خرافی در کنار دین علی رغم معارضه شدید دین با آن شدت در جامعه حضور داشت و مرز میان دو جهات شباهت صوری برای عوام و حتی برخی خواص قابل تفکیک نبود و هنگامی که برخی بزرگان به این خرافات گرایش می یافتند وآن را تأیید می کردند بنا به قاعده – الناس علی ملوکهم – وضع بدتر می شد .(4)

از جمله مهمترین حوادث این دوران قتل قائم مقام فراهانی است که پس از قتل ناجوانمردانۀ قائم مقام ، دخالت سفیران روسیه و انگلیس در امور سیاسی و اجتماعی ایران زیادشد و قائم مقام در مقایسه با دیگر صدر اعظم های قاجاراز کفایت و لیاقت خاصی برخوردارو گذشته از آن مردی ادیب و دانش بود و همین امر موجب حسادت درباریان گردید .

از دیگر حوادث این دوره فتنه باب توسط استعمارگران بود . استعمارگران روسیه و انگلستان در تمام دوران حکومت قاجار سعی در تفرقه و اختلاف میان مردم داشتند . یکی از کارهای آنان برای رسیدن به این هدف بوجود آوردن مذهبهای ساختگی جدید بود . از آن جمله مذهبهای دروغین ، بابیت و بهائیت بود . (5)

بعد از مرگ محمد شاه ، ناصرالدین شاه به پادشاهی ایران رسید . با وجود تلاشهای اطرافیان برای صدرات میرزا آقاخان نوری ، امیر کبیر به عنوان صدر اعظم ایران انتخاب شد . امیر کبیر تلاش می کند همچون آموزگاری دلسوز و مهربان پادشاه جوان و بی تجربه را با شیوه مملکتداری آشنا سازد .او در زمینه های مختلف اصلاحات متعددی را انجام داد و باعث شد ایران در مسیر ترقی و پیشرفت قرار گیرد . فساد به تدریج از مراکز دولتی رخت بر می بست . با تشویق امیر صنعت و اقتصاد تحولی شگفت یافته بود ، ولی اصلاحات امیر خشم بسیاری را بر انگیخت و امیر را از چند سو با نیروهای مخالف برخورد کرد . در میان این نیروها ، قدرت درباریان فاسد و طمع کار و نیروهای استعمارگر خارجی بیش از همه بود . سر انجام درباریان فاسد به رهبری مهد علیا مقدمات بر کناری و سر انجام قتل امیر را فراهم کردند .(6)

قتل امیر مثل منفجر ساختن یک سد عظیمی بود که جریان سیل استعمار را متوقف می ساخت و پس از این انفجار مجددا آثار اتعمار در زمینه ها بروز کرد . ملت نیز که چناهگاه خود را صدر حکومت از دست داده بود از دستگاه رژیم استبدادی کاملا سلب اعتماد نمود و زمامداران رژیم در استعمار استبدادی جدید هم که پناهگاهی در میان نداشتند در نزدیک شدن به خارجیان چه روسی و چه انگلیسی ، از هم سبقت گرفتند و آنگاه در این کشور یک هرج و مرج استعماری خواصی به وجود آمد به مراتب شوم تر از رژیم استعماری انگلیس در هند یا سیستم استعماری روسیه در شهرهای گشودۀ آذربایجان ایران . دیگر محیط سیاسی ایران مسموم شده بود و مردانی که به نام رجال سیاسی عهده دار امود مملکتداری می شدند ، دراثر آن مسمومیت ، غیرت ایرانیت را از دست داده و جز راه خانۀ سفرای خارجی راه دیگری را نمی شناختند . مسئول چنین وضعی ظاهرا ناصرالدین شاه ولی در حقیقت ، رژیم استبدادی بود که سرنوشت چنین ملتی غیور رادر اختیار پسر بچه ای بی تجربه و نادان گذلشته است . (7)

 پس از این دوران صدرات میرزا آقا خان نوری دورانی مصیب بار در تاریخ ایران بود . یکی از وقایع آن عصر حوادثی بود که به جدایی افغانستان از ایران منجر شد . دوران طولانی حکومت ناصرالدین شاه با تحولات عظیم وشگفت علمی و اجتماعی در اروپا مقارن بود .در این دوران سرنوشت ساز که ملتها تلاش می کردند از کاروان تمدن بشری عقب نمانند ،سلاطین قاجار خود را مالک اصلی ایران می دانستند و کوشش داشتند مردم ایران را از تحولات اجتماعی در جهان بی خبر بگذارد . در حالی که تجمل گرایی ، فزون خواهی و ظلم وستم شاه ، شاهزادگان ، شهدهای ایران را به خرابه تبدیل کرده بود . فقر ، بیماری و گرسنگی در همه جا به چشم می خورد و هرج و مرج بخشهای عظیمی از میهن ما را فراگرفته بود. دولت استعمارگر انگلیس و روسیه با استفاده از اوضاع نابهنجار ایران تلاش می کردند که نفوذ خود را در دربار ایران بیفزایند . (8)

پس از امیر فصل جدیدی در تاریخ ایران گشایش یافت که از بدوسلطنت فتح علی شاه به توسط انگلیسیها مقدمه چینی شده بود و آن ، فصل اعطای امتیازات به خارجیان بود .

نکته مهمی که در مورد امتیازات به نظر می رسید این است که هیچ گونه موازنه ای از لحاظ قوای سیاسی و نظامی بین گیرندگان امتیاز و کشور ایران وجود نداشت و مذاکرات در مورد آن امتیازات در شرایط متقابل بین دو دولت زینفع صورت نمی گرفت علاوه بر آن قالب امتیازات در مواقعی بر ایران تحمیل می شد که خزانه کشود دچار فقر ودولت در تنگنای بی پولی و شاه با حرص و ولع عجیب در فکر تدارک سفرهای تفریحی به اروپا بود و در نتیجه هر امتیازی با دریافت مبلغ ناچیز ، که به هر تقدیر علاج موقت برای فقر خزانه کشور به شمار می آمد ، و با شرایط نامساعد به حال ایران به بیگانگان اعطاء وپولی که از این ممر عاید خزانه می شد ، در اندک مدتی صرف هزینه سفر شاه و همراهانش به فرنگ و پرداخت مستمری های گزاف شاهزادگان ودرباریان می گردید

در دوران مظفرالدین شاه نیز دولت روس و انگلیس ، با کسب امتیازات جدید و رخنه در امور گمرکی ایران محاصره اقتصادی این کشور را کامل کردند . (9)  سرانجام تمامی عوامل دست به دست هم داده و زمینه یک انقلاب را در ایران فراهم ساخت وآن انقلاب مشروطه بود .

اما نکته اینجاست که گروهها و افراد وارد در جریان این انقلاب دارای هدف مشترک ونیات و مقاصد یکسان نبودند و اگر چه مبارزه آرام و مسالمت آمیز عوامل انقلاب با دستگاه سلطنت و حکومت مظفرالدین شاه ظاهرا در مسیر واحد جریان داشت ، ولی در حقیقت ، هر دسته و طبقه وگروهی در پیروزی انقلاب نقش آینده خود را جستجو می کردند .

رهبران انقلاب پس از احراز موفقیت وتحکیم اساس شورای ملی ، سرنوشت مشروطه را به مرور زمان و قانون تکامل و ارتقاء سپردند و نتیجۀ این گونه تفکر و بروز پاره ای اختلافات میان سران انقلاب بر سر مسائل سیاسی ، وسپس اثر رویه وروشی که احزاب مختلف در سیاست خود در پیش گرفتند ، نتیجه این شد که سرنوشت حکومت مشروطه نیز به دست کسانی افتاد که مسائل و منافع در رژیم فرسوده استبدادی جستجو می کردند .(10)

انقلاب مشروطه چون هر انقلابی دو شأن نفی واثبات داشت ،شأن نفی آن ، نفی استبدادظلم و انحطاط بود . شأن اثبات مشروطیت را باید در افکار حاکم بر رهبران روشنفکر و متجد و فرهنگی مآب و در مقاصد ایشان و در قواعد و قوانینی که آوردند ، باز شناخت .

قاعدتا می بایست که در انقلاب مشروطیت با نفی استبداد و حکومت مطلقه ، نظام دمکراسی حزبی و لوازم آن برقرار می شد . ولی این اثبات در واقع تمام و کمال نبود ،زیرا روشنفکران مشروطه خواه آن زمان صرفا خیال دموکراسی غرب را می آوردند و چون اثبات آن خیالی بود ، در نفی هم مداومت ممکن نشد و استبداد به زودی بازگشت . بنابراین مداخله خارجی نمی توانست استبداد را برگرداند مگر اینکه زمینه مساعد باشد .این زمینه زمانی فراهم می شود که تمام رهبران مشروطه به استثنای چند روحانی و غیر روحانی نظیر ستارخان و باقرخان تابع قدرت جهانی بودند .

بدین معنی انقلاب مشروطه رشد و عمق نداشت و از جریان منورالفکری و سابق الذکر متاثر می شد که در نهایت نیز این جریان را به قدرت رساند تا استبداد رضاخانی را ستایش کند .(11) 

سرانجام در زمان محمد علی شاه و احمد شاه نفوذ استعمارگران در کشور به نهایت خود رسید تا جایی که در قرارداد 1907 ام ایران را بین خود تقسیم کردند و بعد از جنگ جهانی اول ، منافع انگلستان در ایران تشدید شد و از طرف دیگر با تخلیه قوای شوروی از ایران ، انگلستان در صدد بر آمد سلطه خود رابر ایران قطعی سازد و این برنامه را براندازی سلسله ناکار آمد قاجار و به قدرت رسیدن پهلوی در ایران شروع کردند . (12)

برررسی عوامل اعتلا و انحطاط تمدن اسلامی ایران در دوره پهلوی

انقلاب 1917 ام در رسیدن و خروج موقت روسها از ایران فرصتی مغتنم بر انگلیس پدید ساخت تا سلسله بلا منازع خود را جایگزین سلسله قاجار کند و بایک طرح پیچیده دیکتاتوری 20 ساله رضاخان پدید آورد .

در دوران پهلوی ، در فرهنگ سیاسی ایران نقش سرویس اطلاعاتی انگلستان جایگاهی برجسته وگاه مبالغه آمیز می یافت . این پدیده تا حد زیادی معلول واقعیات و بازتاب تجربۀ حداقل دو نسل از مردم ایران بود .ولی ، صرف نظر از تجربه غنی اینتلینجنس سرویس ، راز رسوخ وسیطره عجیب آن بر جامعه ایران را باید بیشتر بر فقر فرهنگ سیاسی و اطلاعاتی مردم و فساد بی شخصیتی «رجال »و «مخبگان » سیاسی ایران جستجو کرد ؛ عناصری نوکر منش که با دست مالی پنهان بیگانه به نام و نانی رسیدند و طی سالهای مدیدی بر فراز جامعه ما یک « اشرافیت اطلاعاتی » حکومت گر پدید آوردند . فقدان یک حکومت مستقل ، به معنای واقعی کلمه ، در ایران – از عهد قاجار تا پایان دوره پهلوی – حداقل موانعی را که ممکن بود بر سر راه فعالیتهای سرویسهای  جاسوسی و توطئه گر غرب پدید شود ، مرتفع می ساخت و حضور انبوهی از «رجال» سیاسی خود فروخته و روشنفکرانه لائیک بی هویت و مشکوک – که به تمدن معاصر مغرب زمین با خودباختگی و شیفتگی می نگریستند و مانند فروغی جامعه ایران را لباده ای می دانستند که تا دست « بریتانیای کبیر » در آستین آن نباشد از هر جنبشی عاجز است – کار افزاری بی نظیر برای توسعه فعالیتهای اطلاعاتی استعمار غرب در ایران فراهم می کرد .

فرو پاشی امپراطوری استعمار بریتانیا و ورود امپریالیسم جوان ثروتمند آمریکایی به صحنه سیاسی ایران در سالهای پس از جنگ دوم جهانی با تغییر چندانی در حاکمیت این « کاست اطلاعاتی »پدید ساخت و صرف نظر از تلاطم ها و تنازعات و افت و خیزهای سیاسی و جابه جایی نسل ها ، ساخت اصلی حکومتگران ایران در دوران سلطنت محمد رضا پهلوی راهمان « خانواده » تشکیل می داد . (13)

دوران سلطنت محمد رضا پهلوی را ، از نظر تحکیم مقام سلطنت و تمرکز قدرت در دست او ، می توان به چند دوره تقسیم کرد :

1-    از شروع سلطنت تا خروج نیروهای متفقین از ایران ؛

2-    از خروج نیروهای متفقین تا 28 مرداد 1332 ؛

3-    از 28 مرداد 1332 تا ترک ایران [ 26 دیماه 1357] ؛

در دوره اول ، محمد رضا شاه به نیروی مسلح انگلیس و آمریکا که در ایران حضور داشتند اتکاء داشت .

طی این مدت محمد رضا تلاش می کرد طبق قانون اساسی عمل کند و کار بیشتری هم از او بر نمی آمد ؛ ولی فرماندهی کل قوا را بدون تردید از آن خود می دانست .

در دوره دوم ، محمد رضا تغییرات اساسی در رفتارش داد و روش محاکمانه به خودگرفت . در این دوره مهمترین مساله ملی شدن صنعت نفت ایران بود .

با نخست وزیری مصدق ، اختلافات محمد رضا با او شدید شد .محمد رضا نمی توانست مصدق را تحمل کند و این مخافت او بیشتر بر سر کسب قدرت بود تا مسئله نفت . محمد رضا دیگر قادر نبود قانون اساسی را رعایت کند و خود را مسئول هر مسئله ای در کشور می دانست و مجلسیان ، ابزار کارر او بودند و همه چیز مردم – اموالشان ، املاکشان و حتی سنت هایشان – وسایلی برای بازی شاه در این میدان بود . او همه چیز را به هم زد ، طبقات جامعه را نیز بهم ریخت و پس از خود یک اجتماع نا بسامان باقی گذلرد ، که سالها وقت لازم است تا خرابی های آن ترمیم شود .(14)

یکی از مهمترین مسائلی که در این دوران می توان بررسی کرد ، وابستگی اقتصادی ایران در دوران پهلوی است . بعد از جنگ جهانی دوم آمریکا به منظور جلوگیری از نفوذ روسیه که آن نیز کشورهای زیادی را به زیر سلطه خود درآورده است شکل اقتصاد ایران را به گونه ای در آورده بود که در مقابل نفوذ روسیه مقاومت داشته باشد . به همین منظور آمریکا مقداری از در آمد نفت ایران را در راه بوجود آوردن طبقه متوسط که از رفاه نسبی زندگی برخوردار هستند مصرف نموده است . به علاوه با گسترش کارخانجات مختلف نه تنها از نیروی انسانی ایران بهره مند می شد بلکه با بوجود آوردن طبقه کارگرانی که در سود و سهم کارخانه شریک هستند از رخنه روسیه در بین قشر عظیم جامعه یعنی کارگران نیز جلوگیری به عمل آورد . بنابراین در حالی که کشورهای شبیه سرمایه داری وابسته غیر نفتی به علت خصلت وابسته بودن خود از ناداری وفقر قشرهای عظیم جامعۀ خود رنج می بردند ، قسمتی از مردم کشور ایران و سلیر کشورهای نفتی وابسته از رفاه نسبی اگر چه موقتا برخوردار هستند به علاوه در آمد حاصل از نفت که درآمدی نه در ازاء کار بشری است و صرفا در آمدی است که خدادادی در اختیار ایران قرار گرفته است سبب می گردد که همواره دور اقتصادی ایران مقابل دور اقتصادی آمریکا و اروپا رکود وجود دارد در ایران رونق است و هرگاه در آنجا رونق است در ایران رکود . (25)

رضاخان فساد بسیار زیادی کرد ، از جمله غصب املاک مردم ، به نحوی که با سقوط او مردم نفس راحتی کشیدند و شادی ها کردند ؛ ولی در مقام مقایسه با پسرش باید به او رحمت فرستاد ! اطراف رضا و محمد رضا هر دو را حلقه از مردم بی وطن احاطه کرده بودند که هیچ انگیزه دیگری جزاستفاده از پول آنها نداشتند و سرانجام مردم ایران نتوانستند راهی جز طرد او پیدا کنند . (16)

نتیجه

با بررسی اجمالی تاریخ تمدن اسلامی ایران آغازاسلام تا انقلاب اسلامی دلایل انحطاط تمدن اسلامی و عواملی که در این زمینه نقش مهمی دارند را می توان در موارد زیر خلاصه کرد :

1-    نفوذ اندیشه های بیگانه : اندیشه های بیگانه از دو طریق نفوذ می کنند یکی از طریق دشمنان ، هنگامی که یک نهضت اجتماعی اوج می گیرد و جاذبه پیدا می کند و مکتبهای دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد پیروان مکتبهای دیگر برای رخنه کردن در آن مکتب و پوشانیدن آن از درون ، اندیشه های بیگانه را که با روح آن مکتب مغایر است وارد آن مکتب می کنند وآن مکتب را به این ترتیب از اثر و خاصیت می اندازد و یا کم اثر می کنند .دیگر از طریق دوستان و پیروان ، گاهی پیروان خود مکتب به علت نا آشنایی درست با مکتب ، مجذوب یک سلسله نظریات و اندیشه های بیگانه می گردند و آگاهانه آن نظریات را رنگ مکتب می دهند و عرضه می نمایند .(17)

2-    یکی دیگر از عوامل پیدایش تفکر جدایی دین از سیاست می توان اشاره کرد . یکی از عوامل مؤثر در پیدایش و رواج این تفکر را می توان حکام پادشاهان مستبد دانست که سیاستهای آنها با ارزشها ، قوانین و تعالیم دینی و اجتماعی اسلام سازگار نبود و احیانا در تعارض بودند ، این عده دخالت دین و علمای دین را در سیاست و حکومت مانع عمده در اعمال برنامه ها و استمرار حکومت ها و سیاستهای زورگویانه و استبدادی و یا همسویی با بیگانه می دیدند . از این رو با تفکیک قائل شدن برای حوزه و قلمرو فعالیت ها و دخالت دین وسیاست و تلاش برا ی انزوای علمای اسلام و محدود کردن آنها به فعالیتهای عبادی کوشش بسیار نمودند عامل دیگری که در پیدایش و ترویج این تفکر نقش عمده را ایفا نموده است قدرتهای بزرگ سلطه گر و استعمارگران بودند .چون مسلمین همواره با پیروی از اصل قرآنی نفی سلطه کفار بر مومنین «و لن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا »(18) مانع بزرگی بر سر راه تجاوز و سلطه استعمار بر بلاد اسلامی بوده اند و قدرتهای استکباری برای غارت و چپاول منابع و ذخائر کشورهای اسلامی وسلطه بر آنها و همچنین به منظور استفاده از موقعیت های استراتژیکی این کشورها همواره سعی نمودند با تبلیغ اینکه اسلام حکومتی ندارد ، مسلمین را از دخالت در سیاست و اساس حکومت دور نگه دارند .پیامدهای چنین تفکری ، ایجاد تفرقه بین مسلمین به ویژه علماء دین و فقها و برداشت نادرست از اسلام و تعالیم اجتماعی آن است و از طریق دیگر سلطه استعمار و غارت و چپاول منابع در جهان اسلام است . (19)

در ادامه توطئه ها استعمارگران می توان به تلاش آنها در جهت جدایی حوزه و دانشگاه اشاره نمود تا بدین وسیله راه را برای چپاول هر چه بیشتر این سرزمین فراهم سازند .

توطئه دیگر آنها ، اسلام زدایی بود ، طرح اصلی استعمار برای اسلام زدایی ، این بود که اندیشه اصیل اسلامی رااز مسلمانان بگیرد و پیوند میان آنها و فرهنگ اسلامی را قطع کند ، تا راه برای نفوذ فرهنگ استعماری فراهم شود .

برای رسیدن به این منظور ، هرگز استعمارگران مرتکب این حماقت نشدند که با اسلام به طور علنی و آشکار به ستیز برخیزند . آنها به این فکر بودند که با نام اسلام به جنگ فرهنگی اسلامی بروند و با ابزارهایی که در اختیار دارند ، آن را چون موریانه از درون بخورند (20)

3-    رخنه فرصت طلبان :

رخنه و نفوذ افراد فرصت طلب در درون یک نهضت از آفتهای بزرگ هر نهضت است . هر نهضتی مادام که مراحل دشوار را طی می کند سنگینیش بر دوش افراد مؤمن مخلص فداکار است ، اما همینکه به بار نشست و یا لااقل نشانه های بار دادن آشکار گشت و شکوفه های درخت هویدا شد ،سر وکله افراد فرصت طلب پیدا می شود . روز به روز که از دشواریها کاسته می شود و موعد چیدن ثمر نزدیکتر می گردد ، فرصت طلبان محکمتر و پورشورتر پای عَلَم نهضت سینه می زنند تا آنجا که تدریجا انقلابیون مؤمن و فداکار اولیه را از میدان به در می کنند .( 21)از جمله این فرصت طلبان می توان به روشنفکران و منافقین اشاره کرد . در اجتماعات استعمار زده و عقب مانده قاعدتا روشنفکران هستند که می خواهند و یا می کوشند در مراحل اولیه وجدان ملی را بیدار سازند ، ولی در اندک زمانی به دلیل ماهیت روحیات و افکاری که دارند ، الگویی از ظواهر تمدن و طرز زندگی غربی برای خود می سازند که به زودی آنان را به سوی زندگانی راحت و مرفه اروپایی می کشاند و این کشش هم درذرات خودمستلزم سکوت و احیانا سازش با عوامل ظلم وفساد زمانه شده ، حل شدن در دستگاه استعماری و خدمتگزاران آن را ایجاب می کند(22)دسته دوم منافقان هستند : تاریخ اسلام نشان می دهد همواره زمانی جامعه اسلامی از مسیر خود منحرف شده است که یک اقلیت منافق زیرک اکثریت را فریب داده است . مردم به خیال اینکه اسلام آن طرف است به آن سو رفته و از اسلام واقعی دور شده اند . (23)

4-    نا تمام گذاشتن :

متاسفانه تاریخ نهضتهای اسلامی صد سالۀ اخیر ، یک نقیصه را در رهبری رو حانیت نشان می دهد و آن اینکه روحانیت نهضتهایی که رهبری کرده تا مرحله پیروزی بر خصم ادامه داده واز آن پس ادامه نداده و پی کار خود رفته و نتیجه زحمات او را دیگران و احیانا دشمنان برده اند .

مشروطیت ایران را روحانیت به ثمر رساند اما آن را ادامه نداد و بهره برداری نکردولهذا طولی نکشید که یک دیکتاتورخشن روی کار آمد ، و از مشروطیت جز نام باقی نماند بلکه تدریجا در مردم سوء ظن پدید آمد که اساسا رژیم استبداد از رژیم مشروطه بهتر بوده است . (24) نسرین موحد نیا

 

منابع:
1. اولين و آخرين حكومت جهاني يا حكومت عاطفي، كتاب چهارم از فلسفه پهلويسم، منوچهر هنرمند.
2. تاريخ فرهنگ ايران، عيسي صديق.                              
3. طبقه متوسط جديد در ايران، حسين اديبي.