خاطره اي تلخ از جنگ جهاني اول

خاطره اي تلخ از جنگ جهاني اول


علي دهقان يكي از فرهنگيان قديمي و فارغ‌التحصيل دارالمعلمين عالي مي باشد كه حدود شصت سال از عمر خود را در امور فرهنگي و مدارس سپري كرده است. وي در گفت وگوئي ضمن تشريح اوضاع فرهنگي و بيان مشكلات موجود در راه توسعه و گسترش مدارس و مراكز آموزشي به شرح خاطراتي از جنگ جهاني اول و دوم، اشغال بخشهايي از خاك ايران توسط سربازان بيگانه، اوضاع آذربايجان و اعلام خودمختاري آن توسط پيشه‌وري پرداخته و نحوة عملكرد استانداران آذربايجان، وزيران فرهنگ، نخست‌وزيران و برخي ديگر از رجال عصر پهلوي را به نقد كشيده است.
 □ بيشتر فرهنگيان با نام شما به عنوان يكي از پيشكسوتان فرهنگ كشور و همچنين به جهت خدماتي كه در احداث و تجهيز مدارس طي 50-60 سال گذشته كرده‌ايد آشنا هستند و از جناب‌عالي به پاكي و درستي و صفاي باطن ياد مي‌كنند. لطفاً از كودكي‌تان بگوييد. در چه خانواده‌اي رشد كرديد و فضاي خانوادگي چه تاثيري در سالهاي بعد زندگي شما ايجاد كرد؟
- بنده در سال 1289 خورشيدي متولد شدم، اهل اروميه و از يك خانوادة روحاني مي‌باشم. جد مادري من مرحوم آيت‌الله ميرزا ابوتراب بوده كه يك روحاني وارسته و خداشناس اما بدون محراب و منبر بود.
ايام كودكي را كه گفته مي شود تاثير بسزايي در سنين بعد افراد دارد و از اين جهت كودك بايد در محيط آرام و پر مهرو محبت پرورش يابد متاسفانه من در بدترين و شديدترين آشفتگيها گذراندم. مي‌دانيد كه جنگ جهاني اول (1914-1918م) با وقوع انقلاب بلشويكي در روسيه (1917) همزمان شده بود . سربازان روسي مستقر در ايران با شنيدن صداي انقلاب اسلحه خود را بر زمين گذاشته و رهسپار ميهن خود شدند و در ضمن دوبار هم بازار اروميه را غارت كردند و به آتش كشيدند. پيش از وقوع انقلاب بلشويكي جنگ جهاني اول جريان داشت . در حالي كه دولت ايران اعلام بيطرفي كرده بود ولي متفقين و متحدين هيچ كدام آن را رعايت نكردند. عثماني از غرب و روسيه از شمال، خاك منطقة آذربايجان را به ميدان جنگ تبديل كردند. چون سربازان تزاري يا به قول خودشان « سالداتهاي» روسي از جنگ كناره گرفتند، متفقين براي پر كردن جاي خالي آنان در شمال ايران و جلوگيري از نفوذ تركها در ايران، اسلحه سربازان روسي را به قيمت ارزان خريداري كرده و مسيحيان و به خصوص آسوريهاي كوهستاني را كه از تركيه فرار كرده و به ايران آمده بودند مسلح نمودند. طي دو سه روز نبرد ميان آسوريها و مسلمانان اروميه، آسوريها چيره شدند و حكومت شهر به دست مسيحيان افتاد. به اين ترتيب متفقين به آساني توانستند در اروميه قشوني از مسيحيان را با قواي روسي جايگزين كنند تا مانع از پيشروي قواي ترك شوند.
اسماعيل آقا سيميتقو رئيس ايل شكاك كرد با خدعه پيشواي آسوريان « مارشيمون» را به سوي چهريق كشاند تا براي تشكيل حكومت كرد و آسور با هم متحد شوند و در همان چهريق او را كشت. مسيحيان چون دستشان به سيميتقو نمي رسيد به تلافي كار وي آگهي قتل عام براي مدت 24 ساعت صادر كردند. به اين ترتيب شب چهارشنبه سوري مصادف با 29 اسفند 1296 در اروميه وحشت غيرقابل وصفي حاكم بود. آن شب هيچ چشمي به خواب نرفت چون فردا از اول صبح قتل عام شروع مي شد. يكي از طوايف آسوري هلهله كنان به شهر ريختند و از اينكه فردا به كشتار و غارت خانه هاي مردم خواهند پرداخت شادي مي‌كردند.
صبح اول وقت مادر من چهار فرزند خود را كه دو برادر از من بزرگتر بودند و يكي كوچك تر و مرا كه آن وقت هفت ساله بودم با خود به بالاي بام خانه برد. چون آسوريها وارد خانه ها مي شدند. پشت بامها پر از بچه و زن بود. ما تا عصر گرسنه و تشنه در پشت بام بوديم عصر گفتند قتل عام تمام شد. ما به منزل آمديم اما هر چه در خانه بود برده بودند. حتي چراغها را شكسته بودند. منظرة خانه وحشتناك بود. يادم مي آيد وقتي پايين بوديم ناگهان به شدت درب خانه را با شدت زدند. مادر من چهار كودك خود را داخل تنور نان پزي كرد. خودش هم داخل تنور شد و به نوكر خانه گفت در تنور را بگذارد كه اگر جلوها آمدند اول او را بكشند. بعد فرزندانش را. اين حادثه به قدري وحشتناك بود كه پس از 80 سال هنوز قادر به تكرار آن نيستم.
□ در زماني كه غائله پيشه‌وري و خودمختاري آذربایجان فراهم مي شد شما مسئول اداره فرهنگ استان بوديد تصور مي‌كنم شنيدن خاطرات شما جالب باشد.
- در يكي از روزهاي بهار سال 1324 از كنسولگري روس تلفن كردند كه « هاشم اف» ويس كنسول شوروي كه از اهالي قفقاز بود به ادارة فرهنگ خواهد آمد. خوب به ياد دارم او معاوني داشت به نام «علي اكبر اف» كه ادارة امور شهر اروميه و دهات منطقه با وي بود و تمام طوايف كرد منطقه به وسيلة كوماندان شوروي در اختيار او بودند. اكراد به تحريك او به خانه هاي مردم مي‌ريختند و به قتل و غارت مي‌پرداختند. « هاشم اف» آن روز آمد كه مرا به رفتن به جمهوي خودمختار آذربايجان شوروي كه يكي از پانزده جمهوري خودمختار تشكيل‌دهندة« اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي» بود دعوت كند. وي گفت از طرف دولت شوروي شما را دعوت مي‌كنم تا 15 روز ميهمان شوروي در آذربايجان باشيد. در جواب گفتم بسيار علاقمند به اين سفر هستم تا حداقل از مدارس باكو بازديد كنم ولي بايد از مركز اجازه بگيرم. گفت اجازه گرفتن لازم نيست، همة مدعوين در مركز منتظر من و شما هستند كه فردا حركت كنيم. مقصود وي از مركز، تبريز بود نه تهران. مقدمات قيام پيشه‌وري داشت در تبريز فراهم مي‌شد كه از تهران جدا شود. به هر حال فوري به وزارت فرهنگ تلگراف كردم. تلفن داير نبود. جوابي به امضاي مرحوم فيوضات معاون وزارتخانه رسيد كه در نزديكي امتحانات ترك كردن محل ماموريت درست نيست، عذر بخواهيد. در حالي كه دعوت 15 روزه بود و بيشتر از يك ماه به امتحانات مانده بود. وقتي جواب را براي هاشم اف ترجمه كردم، ناراحت شد و خودنويسي كه در دست داشت محكم روي ميز كوبيد به طوري كه خودنويس شكست. وي گفت: ما مي‌دانستيم « سن سيدضيانين قوير وغي سان» يعني شما دم سيد ضياء هستيد ولي نمي‌دانستيم اين قدر جرات و جسارت داريد كه دعوت رسمي دولت شوروي را رد كنيد. در صورتي كه من در عمرم نه سيدضياءالدين طباطبايي را ديده بودم نه با نظرات وي موافق بودم. وقتي از هاشم اف جدا شدم در بيرون اتاق او با علي اكبراف معاونش برخوردم. وقتي كه ديد برافروخته ام مرا به اتاق خود برد و گفت: «آقاي دهقان شانس يك بار در خانه آدم را مي‌زند. چرا شما به شانس خود پشت پا مي زنيد. من توصيه مي‌كنم تلگرافي كه از وزارتخانه تهران براي شما رسيده زمين بگذاريد و فردا با ما به شوروي بياييد و اين قدر كنسول را هم ناراحت نكنيد.» روسها مي‌خواستند مرا به عنوان وزير فرهنگ دولت پيشه‌وري تعيين كنند. ولي من با تحمل مشقات و ناملايمات فراوان خود را از آذربايجان بيرون انداختم و به تهران آمدم. به هر حال آن روز هاشم اف با «نقي خان بوزچلو» از خوانين سلدوز به آذربايجان شوروي رفت و بعد بوزچلو معاون وزير فرهنگ پيشه‌وري شد.
□ وقتي كه به تهران آمديد مسئولين فرهنگ چه برخوردي با شما كردند؟
- اولين روزي كه به وزارت فرهنگ رفتم، در اتاق مديركل وزارت فرهنگ (كه چندي است فوت كرده و چون يكي از مؤلفين و مترجمين پركار بود و كتابهاي زيادي از خود به يادگار گذاشته اسم او را نمي‌برم) چند تن از چپي هاي فرهنگ هم بودند مانند كاظم ثقفي و يكي دو نفر ديگر كه اسامي آنان يادم نيست، شروع كردند به سرزنش من كه چرا به تهران آمدم و در آذربايجان با دموكراتها همكاري نكردم! هرچه ميگفتم در آذربايجان قدرت در دست روسهاست نه دموكراتهاي آذربايجان و روسها مي‌خواستند مرا به باكو ببرند و در آنجا تعليمات داده وزير معارف آذربايجان نمايند. آنان مي‌گفتند دراين صورت هم اشكالي نداشت. شما آنجا فرهنگ آذربايجان را اصلاح مي‌كرديد بعد تهران مي‌آمديد و فرهنگ ايران را اصلاح مي‌نموديد.
بالاخره براي روشن شدن كارم نزد وحيد تنكابني معاون وقت وزارت فرهنگ رفتم. او به كارگزيني دستور داد براي من ابلاغ « بازرس وزارتي» صادر كنند.
پس از گرفتن ابلاغ خوشحال شدم چون تصور مي كردم وظيفة بازرسان وزارتي، رسيدگي به مشكلات فرهنگي است كه بازرسان اداري قادر به حل و فصل آنها نبوده اند.