عباسعلي شهرياري كه بود؟
عباسعلي شهرياري فرزند اسماعيل در سال 1307 در دوان از توابع كازرون متولد شد. او در سال 1322 از كازرون به آبادان رفته و به عنوان كارگر به استخدام شركت ملي نفت درميآيد. اينسالها مقارن بود با فعاليت حزب توده، بنابراين او نيز عضو آن حزب ميگردد. به طوري كه يكي از عناصر گرداننده اعتصاب كارگران درسال 1325 بود. در اعتصاب ديگري كه در سال 1330 در پالايشگاه نفت آبادان روي ميدهد او به همراه 69 نفر ديگر، از كار، اخراج ميشوند، ولي در نتيجه تحصن اين عده در مجلس شوراي ملي، در تاريخ 8/7/1330 از طرف نخستوزيري به سازمان برنامه دستور داده شد كه به نامبردگان شغلي ارجاع شود. عباسعلي شهرياري در كارخانه چيتسازي مشغول كار ميشود و كماكان روابط خود را با حزب توده ادامه داده، در آنجا نيز به پخش اعلاميه و توزيع روزنامه نواي ظفر ميپردازد.
پس از كودتاي 28 مرداد سال 1332 مشاراليه به همين اتهام دستگير و مدت كوتاهي در زندان بود. پس از آزادي به اتفاق سه تن ديگر از همحزبيهاي خود به كارخانه قند فسا رفته و به فعاليت خود ادامه داد. در نتيجة همين فعاليتها مجدداً دستگير و توسط دادگاه لشكر فارس به 6 ماه حبس محكوم ميشود.
شهرياري در سال 1334 از زندان آزاد و براي مدت كوتاهي در شيراز به كار پرداخت. پس از آن راهي كويت شد و شبكه حزبي را در ميان كارگران مهاجر ايراني به وجود آورد. در تاريخ 28/12/1337 سفارت كبراي شاهنشاهي در بغداد گزارش ميدهد: «به قرار اطلاعي كه به دست آمده عباسعلي شهرياري از كمونيستهاي ايراني مقيم كويت است كه با كمونيستهاي عراقي و تودهايهاي مقيم عراق و منتسبين به حزب منحله توده در ايران ارتباط دارد. مشاراليه طبق دستوري كه از لايپزيك به او صادر شده بود به نمايندگي از حزب توده به قصد شركت در كنفرانس جوانان آفريقايي و آسيايي كه چندي قبل در قاهره تشكيل گرديد از راه بغداد به مصر رفت [...] به قرار اطلاع بعد از آن نامبرده بنا بر دستور دبيركل حزب براي گرفتن دستور به آلمان شرقي رفت و در نظر داشت كه به ايران مسافرت نمايد ولي راجع به اين مسافرت و وسيله و تاريخ آن اطلاعي در دست نيست.»
البته شهرياري گهگاه براي انجام مأموريتهاي حزبي به ايران تردد ميكرد. در تاريخ 31/6/1342 رئيس ساواك خوزستان به اداره كل سوم گزارش ميدهد: «آقاي عبدالرسول سحرخيز يكي از كارمندان شركت نفت در آبادان كه سابقاً عضو حزب منحله توده بوده و به نفع اين حزب فعاليت مينموده و اخيراً به منظور اخذ تعرفه گذرنامه به اين ساواك مراجعه نموده اطلاعات زير را در اختيار گذارده است. نامبرده اظهار نموده كه پس از روي كار آمدن عارف در عراق (در حدود اسفند سال 1341) يك شب كه ديروقت به منزل رفته بوده عباسعلي شهرياري را در منزل ميبيند و خواهر سحرخيز كه در سابق فعاليت چپي داشتند در منزل حضور داشته است. عباسعلي شهرياري به سحرخيز اظهار ميدارد كه از افراد سابق چه اطلاعي دارد و سپس اظهار ميدارد كه از عراق به ايران آمده و در نظر دارد هستهاي جهت فعاليتهاي سابق ايجاد كند و چون احتياج به كمك دوستان و شناسائي رفقاي سابق داشته لذا به سراغ وي آمده است. چون سحرخيز روي خوش به نامبرده نشان نميدهد لذا شهرياري زياد اصرار نميكند و فرداي آن روز صبح، زود از منزل سحرخيز خارج و ديگر مراجعت نميكند و تا به حال نيز مشاراليه را مشاهده نكرده است. با توجه به مراتب فوق و با توجه به فعاليتهاي اخير حزب منحله توده در تهران و آبادان تصور ميرود كه عباسعلي شهرياري يكي از گردانندگان اصلي اين تشكيلات باشد. البته به مأمورين نفوذي آموزش لازم داده شده كه محل اختفاي شهرياري را پيدا نموده تا نسبت به دستگيري وي اقدام گردد ولي به احتمال قوي اين شخص در حال حاضر در تهران يا شيراز بسر ميبرد.»
مدير كل اداره سوم طي نامهاي به ساواك فارس در تاريخ 8/10/42 درخواست ميكند: «به طور كاملاً غيرمحسوس تحقيق نمايند كه آيا عباسعلي شهرياري در شيراز ميباشد يا خير؟» از پاسخ ساواك فارس به مدير كل اداره سوم اطلاعي در دست نيست ولي بايد مقارن با چنين ايامي وي دستگير و به عنوان منبع به كار گمارده شده باشد زيرا در پرونده وي آمده است:
«عباسعلي شهريارينژاد با شماره رمز 646 منبع ساواك در حزب منحله توده از تاريخ 1/10/42 تا تاريخ 14/3/53 با مقرري از 330 تومان تا 2800 تومان بوده است. در ضمن مقداري رسيد و مدارك از مخارج وي و خانه امن و منابع خوزستان موجود ميباشد. نام مستعار وي شاهين، سهيل طاهري بوده است. البته در تشكيلات تهران نامبرده را مسعود نيز ناميدهاند.»
عباسعلي شهرياري پس از آن كه به عنوان منبع به استخدام ساواك درآمده به واسطه آن كه مورد اعتماد رضا رادمنش دبير اول وقت حزب توده بود توانست خدمات قابل توجهي به ساواك بنمايد.
دستگيري چند تن از كادرهاي حزبي كه از خارج به ايران بازگشته بودند، اولين ترديدها را در مورد منبع بودن شهرياري ايجاد كرد. ايرج اسكندري مينويسد: «من به رادمنش گفتم: آخر رفيق! يك رسيدگي به اين كار بكنيد، چطور هر كه را ما ميفرستيم بعد از يكي ـ دو ماه گير ميافتد. بايد يك جاي كارمان عيب داشته باشد كه چنين ميشود. كامبخش هم همين را ميگفت. گفتيم: شايد خود اين شهرياري معيوب است. ولي او چنان اعتمادي به اين شهرياري داشت كه اصلاً نميتوانست قبول كند كه چنين چيزي هم ممكن است.»
در همين اوان، يكي ديگر از منابع ساواك به نام ملايري، به منظور تماس با رادمنش از مرز آستارا عبور كرده و به خاك شوروي وارد شده بود؛ مرزبانان اين كشور با استراق سمعي كه كرده بودند دريافتند كه وي جاسوس ميباشد. بنابراين، ملايري دستگير و تحت بازجويي قرار گرفت. او ضمن اعتراف به جاسوس بودن خود، به منبع بودن عباسعلي شهرياري نيز اقرار كرد. اين اعترافات توسط مقامات شوروي در اختيار حزب توده قرار گرفت كه منجر به كنار گذاشتن رضا رادمنش از مقام دبير اولي حزب در پلنوم سيزدهم در آذرماه 1348 شد. ولي با اين وجود رادمنش همچنان از شهرياري دفاع ميكرد و ميگفت: «اينها بيخود ميگويند، هر كسي را كه ميگيرند به او فشار ميآورند و او هم ميگويد جاسوس است.»
بدين ترتيب، شهرياري در فضايي آميخته با شك و نگراني نسبت به ماهيت فعاليتهاي نفوذياش، با حمايتي كه ساواك از وي به عمل ميآورد، توانست مأموريتهاي خود را در ميان عناصر حزب توده ادامه دهد. اما دستگيري اعضاي گروه جزني، موضوع نفوذي بودن او را دستكم ميان آنها به نحو ترديدناپذيري روشن ساخت. به طوري كه آنان ديگر هرگز گرد او و تشكيلات تهران نگشتند.