چرايي اشغال ايران در جنگ جهاني دوم

هفتمين اشغال ايران در شهريور 1320 روي داد. 2سال پس از شروع رسمي جنگ جهاني دوم در حالي كه ايران اعلام بيطرفي كرده بود، مورد تهاجم قواي شوروي، انگليس و آمريكا قرار گرفت. دو بهانه يعني قرار گرفتن ايران در جبهه آلمان و ضرورت كمك به شوروي از طريق خاك ايران براي مقابله با ارتش نازي دلايل اين اشغالگري بود .
نوشتهها و مقالاتي كه تاكنون در مورد اين رويداد بزرگ نوشته شده، نشاندهنده آن است كه ايران بيشتر به پل پيروزي شهرت دارد و اشغال ايران تنها براي كمك رساندن به ارتش شوروي صورت گرفته است در حالي كه به نظر ميرسد غير از كمك به شوروي اهداف ديگري نيز وراي آن نهفته باشد....
روز پس از شروع جنگ جهاني دوم (4 سپتامبر 1939/1318شمسي) محمود جم، نخستوزير ايران طي اطلاعيهاي اعلام كرد: «در اين موقع كه متاسفانه آتش جنگ در اروپا مشتعل گرديده است، دولت شاهنشاهي ايران به موجب اين بيانيه تصميم خود را به اطلاع عموم ميرساند كه در اين كارزار بيطرف مانده و بيطرفي خود را محفوظ خواهد داشت.» زيرا به اعتقاد رضاشاه «ايران نه به آن اندازه قدرتمند بود كه بتواند در جنگ شركت كند و نه تا آن حد ضعيف بود كه اجازه دهد حقوقش پايمال گردد.» ازاينرو «يك سياست بيطرفي براي ايران ضرورت داشت و براي قدرتهاي محارب نيز ارزشمند بود.»
متعاقب بيانيه محمود جم، علياصغر حكمت، وزير كشور نيز به اتباع بيگانه آگاهي داد كه از ابراز احساساتي كه منافي بيطرفي كشور ايران باشد، جدا خودداري كنند. خبرگزاري پاريس نيز در 12 شهريور 1318 خبر بيطرفي ايران را مخابره كرد. همچنين مظفر علم، وزير امورخارجه در 13 شهريور همان سال مراتب بيطرفي ايران را به اطلاع سفارتخانههاي مستقر در تهران رسانيد. جالب اينجاست كه آلمان و انگلستان هردو از اين موضع استقبال كردند، زيرا انگلستان به دليل درگيرياش در منطقه ديگر توانايي برقراري امنيت را در اين منطقه نداشت. استدلال وزارت امورخارجه آلمان نيز از بيطرفي ايران چنين بود: «باتوجه به پيوند نزديك تركيه با انگلستان و فرانسه چنين بهنظر ميآيد كه آنچه از لحاظ سياسي اهميت ويژهاي يافته، آن است كه فعلا به تقويت ايران در بيطرفي كاملش ادامه داده شود».
اما اين همه ماجرا نبود. در حالي كه نگراني عمده ايران در طول دوران جنگ از پيمان عدم تجاوز شوروي و آلمان ناشي ميشد، تهاجم تيرماه 1320 نيروي زميني و هوايي آلمان به خاك شوروي كه با پيشروي سريع ارتش نازي همراه بود، اين نگرانيها را شكل ديگري بخشيد و ايران ناخواسته به اين سمت ميلغزيد.
متاسفانه در ميان قشر تاريخ خوانده كشور اين موضوع رايج شده كه انگليسيها همانگونه كه رضاشاه را آورده بودند، همانطور هم بردند! ين تعبير درست به نظر نميرسد. رضاشاه هرآنچه كه انگليسيها ميخواستند براي آنها انجام داد، امتياز نفت را به مدت 30 سال ديگر تمديد كرد، در مقابل كمونيستها ايستاد، دايره تجدد مورد نظر انگليسيها را در كشور توسعه بخشيد، مرزهاي كشور را تحديد كرد و با وارد شدن به پيمان سعدآباد عملاً وارد جبهه نظامي انگليسيها شد، حتي اگر پول بيش از اندازه از شركت نفت طلب ميكرد، انگليسيها جاي ديگري تلافي مي كردند ، مانند شورشهاي عشايري صورت گرفته در سالهاي 1308 تا 1310.
بايد اين نكته را پذيرفت كه در طول دوماه پس از حمله ارتش آلمان به شوروي كه بحث رساندن كمك از طريق خط لوله راهآهن سراسري ايران مطرح شد، انگليسيها بشدت مخالف اشغال ايران بودند و دليل عمده آن نيز به منافع حياتي اين كشور در جنوب برميگشت و اين در حالي بود كه مقامات مسكو بر اشغال ايران اصرار داشتند و خواستار بركناري رضاشاه بودند. اين مساله با مخالفت آمريكاييها نيز مواجه نشد. در حالي كه تمام قواي ارتش انگليس را در شرق سوئز تنها چند تيپ رزمي تشكيل ميداد، ارتش شوروي به دليل استقرار نظامي خود در منطقه، توانايي مضاعفي براي ورود نظامي به ايران داشت و اين با وجود حمله آلمانها بود. بنابراين انگليسيها هراندازه هم كه با اصل اشغال مخالف بودند به دليل اقتضاي شرايط موجود ، اشغال ايران را پذيرفتند.
انگليسيها به چند دليل دست به اين معامله زدند؛ اول آنكه در توافقنامه اشغال ايران حوزه ورود ارتش شوروي را مشخص كردند تا پاي آنها به مناطق جنوبي نرسد، دوم اينكه نفوذ خود را در ايران از دست ندهند. شورويها خواستار تبعيد رضاشاه و تغيير ساختار قدرت در ايران بودند و بر اين موضوع هم اصرار داشتند كه البته با برنامهريزي انگليسيها رضاشاه رفت اما فرزندش جانشين وي شد؛ انگليسيها براي حفظ توازن خود با شوروي پاي آمريكاييها را نيز به ايران باز كردند تا در برابر همسايه قدرتمند ايران قدرت برابري و چانهزني داشته باشند؛ كما اينكه همين حضور و همراهي در جريان كودتا عليه دولت دكتر محمد مصدق نيز براي آنها مفيد واقع شد.
مقامات حزب كمونيست شوروي دل پري از حكومت رضاشاه داشتند و در طول دوران 16ساله سلطنت وي عملاً روابط دو كشور، آشفته و به دور از اصل همسايگي بود كه دليل عمده آن نيز به اقدامات خارج از عرف طرف روسي برميگشت. اتفاقاتي كه در طول اين دوره روي داد، شوروي را به اين فكر انداخت كه به هر ترتيب ممكن به سرنگوني دولت ايران كمك كند و جنگ جهاني دوم بهترين فرصت بود تا هم رضاشاه از قدرت بركنار شود و هم كار ناتمام تزارها در جدا كردن مناطقي از شمال غرب ايران تمام شود و هم اينكه طرفداران احزاب كمونيست تقويت شوند. براي درك بهتر اين موضوع بايد نگاهي داشت به روابط ايران و شوروي در اين زمان:
رضاشاه پس از قدرتگيري درصدد برآمد تا با همسايه شمالي راه و رسم بازرگاني منصفانه در پيش گيرد تا مگر از سلطه صادرات كالاهاي تجاري كمونيستهاي شوروي در عصر صادرات انقلاب كمونيستي رهايي يابد. ابتدا در تير 1305 تيمور تاش، وزير دربار خود را به مسكو فرستاد كه او هم چند ماه با مقامات شوروي مشغول مذاكره بود. سپس عليقليخان انصاري مشاورالممالك، وزير امور خارجه و عاقد عهدنامه 1921 را كه روابط خوبي با روسها داشت، مأمور ادامه مذاكرات كرد. شورويها مصمم بودند مذاكرات را به نفع خودشان هدايت كنند لذا در حالي كه كاراخان، قائممقام كميسارياي خارجه شوروي، انصاري را از نيات خيرخواهانه مسكو مطمئن ميساخت، دست به عمليات جاسوسي زدند و يك كارمند نخستوزيري ايران را اجير كردند كه تمامي دستورالعملهايي را كه دولت ايران براي انصاري ميفرستاد در اختيارشان بگذارد. در چنين شرايطي جاي شگفتي نيست كه مذاكرات به انعقاد يك پيمان بازرگاني قطعي و جامع منجر نشد و به جاي آن در 8مهر 1306 يك موافقتنامه تجاري امضا شد كه از نظر دولت ايران تنها يك ترتيب موقت بود كه پس از 2سال خاتمه مييافت.
موعد 2 ساله موافقتنامه كه به سر آمد، يكي از كارمندان اداره بازرگاني شوروي در تهران به نام ژرژ آقابگف به سفارت انگليس پناهنده شد و به كمك انگليسيها به اروپا رفت و در آنجا كتابي منتشر كرد كه در آن پرده از اسرار شبكه جاسوسي شوروي در ايران بر ميداشت. اين امر موجب كشف شبكه مزبور و بازداشت عدهاي كمونيست وعوامل شوروي در ايران شد. دولت ايران دست به اقدامات حاد و شديدي عليه مبلغان و طرفداران مرام اشتراكي زد و به موجب قانوني كه در 5 خرداد 1310 به تصويب مجلس رسانيد اينگونه فعاليتها را ممنوع و متخلفان را به مجازاتهاي سنگين محكوم كرد. اين جريانات لطمه شديدي به روابط ايران و شوروي وارد كرد و موجب احضار سفير شوروي به مسكو شد.
موضوع دوم به ماجراي 53 نفر باز ميگردد. پس از اجراي قانون 1310 كمونيستهاي ايراني دچار مضيقههاي بيشتري شدند. در سال 1316 شمسي 53 نفر اعضاي يك شبكه كمونيستي به رهبري تقي اراني بازداشت شدند كه موجب خشم مسكو شد. در 1317 دولت شوروي در حدود 3500نفر از مهاجران ايراني مقيم قفقاز را اخراج كرد و اين كار به تيرگي روابط بين دو كشور افزود. در ميان مهاجران مزبور تعدادي عناصر مشكوك نيز وجود داشتند كه پس از تهاجم متفقين به ايران در شهريور 1320 معلوم شد ماموران مخفي و جاسوسان شوروي بودهاند. بنابراين از ديد سران حزب كمونيست شوروي تنها راه مقابله با دولتي كه چنين با كمونيستها برخورد ميكند، سرنگوني آن است و تنها با اشغال نظامي ميتوان به اين مهم دست يافت.
از طرفي يكي از اشتباهات رضاشاه در دوران سلطنت خود فراخواندن سفير خود از واشنگتن بود كه به بهانهاي واهي و بچگانه صورت گرفت. آمريكا در آستانه جنگ دوم جهاني به چهارمين شريك ايران تبديل شده بود و روابط دو كشور در حال گسترش بود و ايران آرامآرام جايگاه خاصي را در ديپلماسي خاورميانهاي آمريكا كه با حضور شركتهاي نفتي اين كشور در منطقه تشديد شده بود، مييافت.
حادثهاي كه موجب قطع روابط سياسي با آمريكا شد، از اين قرار بود كه در نوامبر 1935 (آذر 1314) وزير مختار ايران در واشنگتن به علت تخلف از مقررات رانندگي و زيادي سرعت از طرف يك پاسبان آمريكايي در ايالت مريلند بازداشت شد و با اينكه خود را معرفي كرد، ترتيب اثر نداده و به او دستبند زدند و به پاسگاه پليس شهر الكتون بردند. ولي در آنجا به محض اين كه از هويت وزير مختار ايران اطلاع پيدا كردند، وي را آزاد نمودند… خودداري دولت آمريكا از عذرخواهي و مخصوصاً اظهارات وزيرخارجه آن كشور (كاردل هال) باعث شد كه رضاشاه در مارس 1936 (فروردين 1315) دستور احضار وزير مختار و قطع روابط سياسي با آمريكا را صادر كند، 2 سال و نيم بعد در اواخر سال 1938 والماس امري، رئيس اداره خاورميانه وزارت خارجه آمريكا به عنوان نماينده فوقالعاده آن كشور به تهران آمد و رسماً از طرف دولت آمريكا عذرخواهي كرد. به دنبال اين اقدام روابط بين دو كشور در ژانويه1940 (دي 1318) مجدداً برقرار و محمد شايسته به سمت وزير مختار به واشنگتن اعزام شد.
عكسالعمل شديد رضاشاه در برابر آمريكاييها باعث شد كه در سال 1942 وقتي ايران مورد تجاوز قواي شوروي و انگليس قرار گرفت، روزولت رئيسجمهور آن كشور نه تنها به تقاضاي ميانجيگري وي پاسخ مثبت ندهد بلكه اقدام متفقين را تاييد كرد و او نيز خواستار تنبيه شاه ايران و بركناري وي شد.
با توجه به اين موارد آيا همچنان بايد اشغال ايران توسط قواي متفق را به حساب كمك نهايي به شوروي و عدم اطاعت رضاشاه از انگليسيها گذاشته و قضاوتهايمان را در اين سطح نگه داريم؟