خاطرات مدرس
مدرس و نصرت الدوله
نصرت الدوله قرارداد 1919 را امضاء كرده بود و مورد بغض و نفرت مردم قرار داشت. روزى در شكارگاه هنگام شكار چند ساچمه به دست راستش خورد و آن را ناراحت ساخت به همین مناسبت نصرت الدوله مرتباً بره موم در دست داشت و با سرانگشتان و كف دست آن را مىفشرد تا در دستش بهبود یابد.
یك روز بر حسب تصادف مدرس به او رسید و با دست چپ خود دست راست او را گرفت و فشرد به طورى كه فریاد نصرت الدوله به سختى بلند شد و درخواست كرد كه مدرس او را رها سازد!
مدرس وقتى ناله او را درآورد گفت:
مىدانى چرا دست چپ من كه چند تیر هم خورده از دست راست تو كه چند ساچمه خورده قوىتر است؟
نصرت الدوله گفت:
نمىدانم علت چیست؟
مدرس گفت:
براى اینكه تو با این دست قرارداد 1919 را امضا كردهاى!
به كورى چشم دشمنان مدرس زنده است!
مدرس و مجسمه رضا شاه
بر سر در بزرگ باغ ملى مجسمه نیم تنهاى از رضاشاه نصب كرده بودند و این مجسمه دو طرفه بود.
یك روز رضا شاه نمایش سان و رژهاى را در باغ ملى داد و چادر باشكوهى در آنجا برپا كرد. مدرس را هم به آنجا دعوت نمود.
پس از اجرای سان از مدرس پرسید: خوب چطور دیدى سید؟
مدرس گفت:
بله مجسمه شما را در بالاى سردر باغ ملى دیدم و مثل صاحبش دورو بود!
پول در آوردن مدرس
حاج محمد باقر كاظمى یكى از بستگان مدرس از قول سید عبدالكریم مىگوید: سید عبدالكریم تعریف مىكرده وقتى ما با سید حسن مدرس در مدرسه جده كوچك درس مىخواندیم، چند وقتى حقوق طلبگى ما نرسید و همگى بى پول شدیم، یك روز دیدم آقاى مدرس یك پول داد به یك طلبه و گفت:
برونان بگیر . طلبه دیگر رسید، یك پول هم به او داد و گفت: برو نان بگیر.
آن وقتها قیمت یك قرص نان یك پول بود من گفتم:
شما و ما حقوقمان یكى است و همه از یك جا پول مىگیریم حالا چطور شده كه ما پول نداریم و شما دارید؟!
مدرس خندید و گفت:
مگر مرد هم بى پول مىشود؟!
پرسیدم: آخر از كجا و چطورى؟
گفت: شب بیا حجره ما بمان تا نشانت بدهم.
شب رفتم و حجره ایشان ماندم. صبح طلوع فجر بیدارم كرد پا شدیم و نماز خواندیم آنگاه در گنجهاى را باز كرد و یك سطل بیرون كشیدو یك كلاه نمدى گذاشت سرش و گفت: برویم.
آن موقع در اصفهان مرسوم بود كه صبح زود آب حوضها را خالى مىكردند و با پا آب مىكشیدند و دوباره حوضها را پر مىكردند ما راه افتادیم توى كوچهها و داد زدیم:
آب حوض می کشیم ! آب حوضی !
بیا برویم این مرد مىخواهد آبروى ما را در دنیا ببرد؟
خانهاى صدایمان كردند. من حوض را خالى و پاك كردم و مدرس آب كشید و پر كرد. دو تا حوض خالى و پر كردیم و نفرى سه پول گیرمان آمد آن وقت مدرس رو به من كرد و گفت:
دیدى؟ این هم پول، هم مىتوانى خودت نان بخرى و هم به دو طلبه دیگر هم كمك كنى!
مدرس و چك سفیر انگلیس
نیمه شبى سفیر انگلیس با یك نفر مترجم وارد منزل مدرس شد و چكى به مبلغ 1000.000 ریال را كه همراه آورده بود به مدرس داد و گفت: هر جور مىخواهى آن را خرج كن شنیدهام كه پول نقد نمىگیرى از این رو چك را نیمه شب آوردهام تا قبول كنى!
مدرس به آرامى پرسید: چه؟
سفیر انگلیس گفت: چك است، ورقهاى كه به محض ارائه به بانك ، وجهى را كه در آن نوشته شده است به شما خواهند پرداخت. مدرس خودش از بانیان بانك بود و چك را به خوبى مىشناخت و قصد سربسر گذراندن او را داشت. سفیر انگلیس با تعجب به مدرس نگریست و با خود گفت: این دیگر چه جور روحانى، نماینده مجلس و سیاستمدارى است كه چك را نمىشناسد!
در این موقع مدرس سر را بلند كرده و چشم در چشم سفیر انگلیس دوخته و با خنده گفت: آنها كه مىگویند مدرس پول نمىگیرد درست نمىگویند، من پول مىگیریم در روز هم مىگیریم، مشروط بر اینكه طلا باشد و بار شتر باشد و ما بین نماز ظهر در مسجد سپهسالار و در حضور مردم براى من بیاورند. وقتى این حرفها را مترجم براى سفیر انگلیس ترجمه كرد سفیر با اوقات تلخى گفت: بیا برویم این مرد مىخواهد آبروى ما را در دنیا ببرد؟