پهلوی در تاریخ

عده ای معتقدند که فردوست به دلیل حس وطن پرستی اش و اینکه اموالی در خارج از کشور برای خود دست و پا نکرده بود در ایران ماندنی شد و عده ای دیگر بر این گمانند که استفاده از تجربیات او در مسائل نظامی و امنیتی با توجه به این که نیروهای انقلاب هنوز در امورات لشکری تخصص لازم را نداشتند به نوعی حفظ او موجب گشایش برخی از امورات شد بی شک فردوست با توجه به اشراف به مسائل اطلاعاتی و نظامی در تماس با برخی از اعضای دولت موقت به ویژه مرحوم مهندس بازرگان ضمانت هایی را دریافت کرده بود اگر چه او در خاطراتش به این ضمانت ها اشاره نمی کند اما از تماسش با نخست وزیر دولت موقت سخن به میان می آورد.
او در مصاحبه ای که پس از انقلاب اسلامی انجام داد پیرامون این حرف و حدیث ها به مواردی اشاره می کند از جمله این که در بهمن ماه به بختیار توصیه می کند از سمتش استعفا دهد و یا در دیدار 10 نفر از نمایندگان شورای ملی که نظر او را جویا می شوند آنها را دعوت به استعفا می کند و از همه مهم تر در جلسه روز 22 بهمن و در جمع سران ارتش سخنانی را بیان می کند.
او پس از پیروزی انقلاب در بهمن 57 از روزهایی که در خوف و رجا به سر می برد چنین می گوید: روز 22 بهمن، حدود 5 بعدازظهر بود که همراه استوار دوستی (راننده ام) و با اتومبیل نامجو (قهرمان سابق وزنه برداری) به منزل دکتر امید رفتیم. دوستی هم در آنجا ماند. دکتر امید هم اتومبیلی در محوطه خانه اش داشت. با دکتر امید در خانه تنها بودیم. احساس می کردم که دکتر امید نگران است که چرا خانه او رفته ام. اما به هر حال او نزدیکترین دوستم شده بود و به همین علت پس از خروج از محوطه «دفتر» به فکر رفتن به خانه او بودم.
دکتر امید دائماً از لای پرده به خیابان نگاه می کرد اما تلفن آقای بازرگان و رفتن منزل سرلشکر قرنی او را تا حدودی آرام کرد در عین حال نگرانی دکتر امید ادامه داشت تا این که صبح روز پنجم تلفنی به او شد مبنی بر این که این جا کمیته مرکزی است و خانه شما شناسایی شده است.
البته صحت آن را نمی دانستم از او تشکر کردم و با استوار دوستی به منزل خواهرم توران رفتم. احساس کردم که محمدعلی افراشته، شوهرش خیلی نگران است ولی خواهرم فوق العاده خوشحال گردید.
مدتی بعد تلفن افراشته هم زنگ زد و فردی تلفن کرد و گفت تعدادی هستیم که تا یک ساعت دیگر برای کاری به آنجا می آییم حدس زدم او هم نمی خواهد در منزلش بمانم بعدها معلوم شد که هر دو تلفن دروغ بوده پس از این تلفن ها با اتومبیل سرتیپ  افسر ژاندارمری و پدر داماد افراشته به منزل قرنی پناه بردم روز بعد با یک اتومبیل به منزل نادر  نزدیک زعفرانیه رفتم در آنجا بیست روز ماندم روزنامه اطلاعات را مشاهده کردم که اعدام افسران و مقامات عالی کشوری از جمله هویدا را چاپ کرده بود نگران شدم و به بازرگان تلفن کردم از طریق عباس افراشته که فامیل شوهر خواهرم بود مطالبی را که نوشته بودم از روی نوشته و پای تلفن برای بازرگان گفتم و او گفت فوراً این نامه را به من برسان نامه را از طریق همان نادر  که در خانه اش بودم به بازرگان رساندم.
جواب بازرگان موجب شد که نادر مرا از خانه خود نراند اما تنهایی برایم خسته کننده شده بود تا این که ایران خواهر بزرگم گفت که به خانه او بروم و به آنجا رفتم. این رفت و آمدها ادامه داشت تا این که بعضی افراد گمان می کردند که با حکومت کار می کنم.
در همین اوضاع و احوال و در سال 1358 می خواستم با زنی به نام مریم ازدواج کنم اما او نپذیرفت البته تلفن هایی از سوی بستگانم از خارج از کشور دریافت می کردم.
فردوست به تماس هایی که از خارج کشور در طول پنج ساله اول بعد از انقلاب به او می شد هم اشاره می کند از جمله، در طول 5 سال، حدود 10 تلفن به همسرم (طلا) نمودم که بیاید. اول که می گفت نمی آیم و بعد می گفت: اگر می خواهی بیایم علیخانی (کارمند ساواک منحله) و مهندس منقع (مهندس مشاور ساواک منحله) باید با من بیایند (فکر می کرد واقعاً کاره ای هستم) می گفتم که نمی توانم وضع آنها را تضمین کنم.
بعد که دیدم اصرار بی فایده است، دیگر تلفن نکردم.
در عین حال گاهی اوقات مزاحمت هایی برایم به وجود می آمد. از جمله یکبار در سال 1359 چند نفر مسلح با مسلسل به خانه پدری ام (کوچه شهناز) مراجعه کرده بودند و پرسیده بودند که فلانی در کجا زندگی می کند. اتاق خواب مرا نشان داده بودند. آنها مقداری از کتابهای اتاق خواب مرا با خود بردند که پدرم مانع از آن شد. من در جای دیگر زندگی می کردم موضوع را پیگری کردم فهمیدم که موضوع از دادستانی انقلاب نبوده است.