ظلمت در نيمروز

کودتاي 28 مرداد اولين کودتايي بود که يک کشور غربي در خاورميانه انجام داد
اين اولين بار بود که يک کشور خارجي در خاورميانه کودتا مي کرد. اين بار آمريکا بودکه آتش کودتا را در ايران روشن کرد. قرباني اش يکي از مهم ترين مردان ايران بود؛ مردي که منافعشان را به خطر انداخته بود. محمد مصدق در زمان نمايندگي اش ملي شدن صنعت نفت را تصويب کرده بود و حالا نخست وزيري شده بود که مي خواست بدون خارجي ها کشورش را اداره کند. مردم هم پشت مصدق بودند. اولين بار بود که فهميده بودند حقي دارند و حاضر نبودند به راحتي و با زور از دستش بدهند. سلطنت هم که قدرتش را از دست رفته مي ديد، چاره اي نداشت جز کودتا. کودتايي که آمريکا و انگليس هدايتش مي کردند و آخرش رسيد به کنار زدن مصدق و زنداني شدن و اعدام خيلي ها و در نهايت دادن دوباره نفت ايران به انگليسي ها.
محمد علي موحد، مقدمه کتاب معروفش «خواب آشفته نفت» را با خواب و رويا شروع مي کند؛ اينکه تعبير ديدن خواب نفت آشفتگي است؛ «پيشينيان ما گفته بودند که نفت نشان از آشفتگي ها و درگيري ها دارد. هرکه نفت در خواب ببيند به مصيبتي گرفتار آيد... . ما مي گفتيم که اين حرف ها خرافات است. مي گفتيم که اين مدعيان تعبيرخواب در دنياي قديم گرفتار اوهام خويش بوده اند. نفت و فساد و بدبختي نفت و جنگ و زد و خورد از آنگاه که در اوايل قرن بوي نفت از اين منطقه برخاست ديديم که پيران ما راست مي گفته اند و آنگاه که در اواخر قرن، درهاي دوزخ برفراز خليج فارس باز شد و غريو سهمگين آتشبارها و نهيب سقوط موشک ها سايه وحشت و مرگ برآب هاي نيلگون افکند، نه تنها مسافران هواپيماي ايرباس که همه ماهيان دريا و اشتران صحرا و نخلستان هاي بصره و نيزارهاي بطايح هم دريافتند که نفت چگونه ممکن است به جنگ و زد و خورد و آفت و بلا تعبير شود».
تصويب قانون در شب عيد

نفت بلاي ايران شد. از همان زمان مظفرالدين شاه که از چاهي در مسجد سليمان ماده سياه رنگي بيرون آمد، کلاه گشادي رفت سر پادشاهان و سران مملکت. مظفرالدين شاه همان طور گول خورد که يک بچه 3 ساله با گرفتن آب نبات گول مي خورد. ويليام ناکس دارسي انگليسي پيشنهاد کرد مايع بدبو و سياه را که معلوم نيست به چه درد مي خورد مي گيرد و به جايش پول که همه مي دانند به چه درد مي خورد، مي دهد. مظفرالدين شاه هم قبول کرد و قرارداد دارسي را بست و همه حق کشف و استخراج نفت ايران براي 60 سال مال انگليس شد.
تا مدت ها مردم خبري از نفت نداشتند و فقط اهالي جنوب شاهد رفت و آمد انگليسي هاي چشم زاغ بودند. اما جنگ جهاني که تمام شد، رضاخان که رفت، در آزادي نسبي اوايل حکومت محمد رضا پهلوي کم کم مردم آگاه مي شدند. نفت در زندگي شان پررنگ تر شده بود. حالا ديگر کارمندها و کارگرهاي ايراني شرکت نفت فهميده بودند که نفت ايران تاراج مي شود. آدم هاي جديدي هم ظاهر شده بودند؛ آدم هايي مثل آيت الله سيد ابوالقاسم کاشاني که بعد از جنگيدن با انگليسي ها در عراق، چند سالي در قلعه فلک الافلاک خرم آباد زنداني بود. بعد از چند دوره نماينده و وزير و وکيل بودن، از قاجار تا محمد رضا شاه، حالا نماينده مردم تهران در مجلس بود. کارگران نفت جنوب سال 1325 همه با هم اعتصاب کردند و خواستند نفت ايران ملي شود. بعد قضايا روي دور تند افتاد. کاشاني فتواي حمايت از اين کارگران را داد. مصدق هم در مجلس طرح ملي شدن نفت را داد. نخست وزير وقت، علي زرم آرا از سر راه کنار رفت. دولت مجبور به عقب نشيني شد. شاه هنوز ساواک نداشت و قدرتش به اندازه سال هاي بعد از کودتا نبود. مردم به کارگران جنبش پيوسته بودند و شاه از طرف مجلس و مردم تحت فشار بود. آيت الله کاشاني هم فتوا داده بود که کارگرها به مقاومتشان ادامه دهند. مردم مجوز مذهبي جنبش را هم داشتند. بالاخره در29 اسفند سال 1329 نفت ايران ملي شد. بعد از استيفاي حسين علا که به جاي رزم آرا نخست وزير شده بود، مصدق نخست وزير ايران شد. مردم پيروز شده بودند و نخست وزيري مصدق برايشان خبر جشن ديگري بود. بعد از تصويب ملي شدن نفت، انگليس از ايران به شوراي امنيت ملل شکايت کرد. مصدق به سازمان ملل در نيويورک رفت و بعد از آن در دادگاه لاهه از حقوق ايران دفاع کرد. در مورد انعقاد قرارداد نفتي و کلاهي که انگليس سر ايران گذاشته بود توضيح داد. در مورد حق مالکيت ايراني ها بر منابع ملي شان حرف زد. دادگاه لاهه به ملي شدن نفت ايران راي داد و باز پرداخت کليه هزينه هاي پالايشگاه ها و چاههاي ساخته شده به قيمت روز به انگليس.
جنگ سرد قرباني مي گيرد

با اين قضايا مصدق قهرمان ملي شده بود و اين براي شاه اصلا قابل تحمل نبود. دربار و ارتش در انتخابات دوره هفدهم مجلس تقلب کردند. مصدق انتخابات را متوقف کرد و وزارت جنگ را از شاه خواست تا جلوي دخالت ارتشي ها را در سياست بگيرد. شاه قبول نکرد و دکتر مصدق در 25 تير ماه 1331 از مقام نخست وزيري استعفا کرد. شاه، احمد قوام السطنه را به نخست وزيري انتخاب کرد. فشار انگليس متوقف نشده بود، کشتي هاي جنگي اش را در خليج فارس مستقر کرده بود و به شاه فشار مي آورد. آيت الله کاشاني از مردم خواست تظاهرات کنند. چند نفر کشته شدند و در نهايت 30 تير1331 شاه مجبور شد مصدق را برگرداند. مصدق از همان زمان، ايده تشکيل «شوراي سلطنت» به جاي شاه را مطرح کرد. او بودجه دربار را کاهش داد، به شاه مدام پيشنهاد سفر به عتبات را مي داد و دست اشرف پهلوي را رو کرد و محترمانه از ايران تبعيدش کرد. اين، اولين اشتباه شاه بود. اشرف در خارج از کشور باسياي آمريکا و ام. آي.6 مکاتبه کرده بود. دولتمردان آمريکا حس کردند اين فرصت خوبي است تا براي خودشان سهمي از ايران دست و پا کنند. عصر، عصر جنگ سرد بود و روسيه انگليس و آمريکا سر غنايم خاورميانه اي جنگ جهاني دوم کل کل داشتند. انگليس دستش از نفت کوتاه شده بود. آمريکا هم براي شکست روسيه مي خواست در کشورهاي اطرافش پايگاه داشته باشد. سازمان اطلاعات مرکزي آمريکا يا همان «سيا» قرار شد برود کمک انگليس و اسم رمز اين بود: «عمليات آژاکس».
آژاکس به تهران مي آيد

مردادماه 32، فشارها روي مصدق زياد شده بود. شاه مخالف افزايش اختيارات مصدق بود بعضي از نمايندگان حامي او از مجلس انصراف دادند. مصدق در يک اشتباه سياسي محض، تعطيلي مجلس را به رفراندوم گذاشت و روز 23 مردادماه، با رأي اکثريت، مجلس منحل شد. همين، اضافه شد به کدورت هاي قبلي بين نخست وزير و آيت الله. حالا ديگر بين رهبري سياسي و مذهبي جنبش، حسابي فاصله افتاده بود.
در واشنگتن اما همه مخالفان با هم متحد شده بودند. کرميت روزولت، برادرزاده تئودور روزولت رئيس عمليات بود. کودتاي اول 25 مردادماه انجام شد. اشرف با اسم خانوادگي شوهرش به ايران برگشت و پيغام کودتا را به شاه رساند. شاه به دستور انگليس و آمريکا دستور عزل مصدق را امضا کرد. سرهنگ نصيري رئيس گارد شاهنشاهي، پيغام را برد در خانه مصدق و او را در خانه اش حبس کرد. چند تاي ديگر از نيروهاي گارد مسؤول دستگيري وزراي مصدق شدند. مصدق قبلا تلفني از ماجرا باخبر شده بود و آمادگي داشت. نيروهاي محافظ نخست وزيري، رئيس گارد سلطنتي و نيروهايش را خلع سلاح و بازداشت کردند. کودتا شکست خورد. شاه براي اولين بار از کشور فرار کرد. اول به کلاردشت و رامسر رفت و با شنيدن خبر بازداشت نصيري، از همان رامسر به رم ايتاليا پرواز کرد.
دکترحسين فاطمي به همه سفارتخانه هاي ايران در خارج از کشور نامه نوشت و خلع شاه را اعلام کرد. آمريکا اما انگار در فاز اول کودتا، فقط قدرت سران نهضت ملي ر اتست کرد. همان وقتي که آيت الله کاشاني خطر کودتاي بعدي را به مصدق هشدار داد و مصدق در جواب نامه اش نوشت: «من به پشتيباني مردم مستظهرم» همان وقت فاز دوم کودتا کليد خورده بود.
کودتاي بي مخ ها

اسناد سيا 50 سال بعد درآمد. اسنادي که نشان مي داد دولت آمريکا قصد داشت در صورتي که کودتا عليه دولت دکتر محمد مصدق شکست بخورد، در ايران يک جنگ چريکي دامنه دار به را ه بيندازد. آمريکا همسايه هاي ايران را بسيج کرده، کلي نيرو و وسائل ارتباطي تدارک ديده و برنامه ريزي کرده بود چون به موفقيت کودتا اميدوار نبود، اما به هيچ کدام از تجهيزاتش احتياج پيدا نکرد. 28 مردادماه آمريکا فاز دوم کودتا را فعال کرد و اين بار پيروز شد. دربار و سازمان سيا به ارتشي ها و اراذل و اوباش تهران پول دادند و آنها را به خيابان ها کشاندند. ناامني، ترس و وحشت پايتخت را گرفت. هنوز پيرمردها زن هاي خياباني و اراذل و اوباش تهران را به ياد مي آورند که سوار وانت با عکس شاه در شهر مي چرخيدند و شعار جاويدشاه و مرگ برمصدق را سرمي دادند. تظاهرات شد. مصدق دستور توقف تظاهرکنندگان را داد. کودتا چي ها خيلي راحت توانستند خود را به خانه دکتر مصدق برسانند و آن را باتانک و مسلسل محاصره کنند. مصدق در خانه همسايه اش پناه گرفت و به گارد نخست وزيري دستور تسليم داد. پس از چند ساعت جنگ و زد و خورد، گارد محافظ نخست وزير نابود شد و خانه مصدق به غارت رفت. در روز 29 مردادماه دکتر مصدق و يارانش خود را به حکومت کودتا به رهبري سرلشکرزاهدي تسليم کردند؛ حالا نهضت ملي ايران شکست خورده بود.
زاهدي که با خيال راحت از پناه آمريکايي ها بيرون آمده بود، خيلي از طرفداران مصدق را دستگير کرد. طرفداران مصدق در همان روز و روزهاي بعد گروه گروه به زندان مي افتادند. به روزنامه ها و دفاتر حزب هاي حامي مصدق حمله شد و آنها را آتش زدند و کارکنانشان را دستگير کردند. راديو و تلويزيون به دست کودتا گران افتاد و اين پيام بارها و بارها از راديو پخش مي شد: «ملت شريف ايران! دولت غير قانوني محمد مصدق سرنگون شد». سه روز بعد شاه به ايران برگشت و در فرودگاه به سفير آمريکا گفت: «من تاج و تختم را از خدا، ارتش و شما دارم».
زمستان بود

بعد از کودتا اتفاق هاي زيادي افتاد. آيت الله کاشاني حصر خانگي شد. تيمور بختيار رئيس اداره تازه تاسيس «ساواک» شد. شعبان بي مخ هم شد «تاجبخش». شهريور ماه دادگاهي براي محاکمه مصدق تشکيل شد. او از خود دفاع کرد؛ «حيات و عرض و مال و موجوديت من و امثال من در برابر حيات و استقلال و عظمت و سرافرازي ميليون ها ايراني و نسل هاي متوالي اين ملت کوچک ترين ارزشي ندارد و از آنچه برايم پيش آورده اند تاسف ندارم و يقين ندارم وظيفه تاريخي خود را تا سرحد امکان انجام داده ام. من به حس و عيان مي بينم که اين نهال برومند در خلال تمام مشقت هايي که امروز گريبان همه را گرفته، به ثمر رسيده است و خواهد رسيد. عمر من و شما و هرکس چند صباحي، دير يا زود به پايان مي رسد ولي آنچه مي ماند حيات و سرافرازي يک ملت مظلوم و ستمديده است». مصدق به سه سال زندان انفرادي محکوم شد. بعد ازآن هم به روستاي احمد آباد، زادگاهش تبعيد شد و تاآخر عمر تحت نظر بود.
تا ماه ها بعد از کودتا مردم آرام و قرار نداشتند. اعتراض پشت اعتراض و تظاهرات پشت تظاهرات. سقف بازار تهران کلنگ خورد و 170 بازاري به خارک تبعيد شدند. حکومت نظامي در اصفهان و فارس براي يک سال تمديد شد و وقتي در آذر ماه همان سال دنيس رايت، سفير انگليس به ايران بازگشت، آيت الله کاشاني براي آخرين بار مردم را به اعتراض فرا خواند. از بين همه گروه هاي حامي جنبش فقط دانشجوها مانده بودند که با روبان سياه به بازو سر کلاس ها مي رفتند. صبح 16 آذر، درست روز ورود ريچارد نيکسون- که آن موقع معاون اول رئيس جمهور آمريکا بود- به ايران، سربازان دولت کودتا به دانشکده فني دانشگاه تهران حمله کردند تا تراژيک ترين پايان بندي را براي اين سريال بلند تدارک ببينند. موسيقي تيتراژ پاياني صداي گرفته و بغض آلود مهدي اخوان ثالث بود که مي خواند: «هوا دلگير، نفس ها مرده، سرها در گريبان است... زمستان است» رويا تمام شده بود.
مردي که مخ نداشت

محله درخونگاه تهران، محله معروفي در تاريخ است. آيت الله سيد محمد طباطبايي در زمان مشروطه در اين محله زندگي مي کرد. رضا شاه تا قبل از کودتاي سوم اسفند ساکن همين جا بود. اسماعيل فصيح، نويسنده در همه داستانهايش به اين محله ارجاع مي داد. اما بين اين همه خاطرات تلخ و شيرين، محله درخونگاه يک خاطره وحشتناک هم دارد؛ خاطره جوان شروري که از همان اوايل نوجواني به «بي مخ» معروف شده بود. شعبان بي مخ، 15 ساله بود که به خاطر شرارت در محل، به زندان افتاد. اين اولين ماجراي شعبان بود. خدمت سربازي اش را به خاطر فرارهاي مکرر به جاي دوسال، چهار ساله تمام کرد و سال 1322 وقتي قهرمان کباده کشوري شد، رقبايش هم او را متهم به تهديد داوران مي کردند. سال 1326 بود که شعبان تئاتر «مردم» کار عبدالحسين نوشين را به هم زد و براي اولين بار مورد حمايت رژيم قرارگرفت. دولت رزم آرا نه تنها او را بازداشت نکرد بلکه وجه دستي هم بابت اين کار به او داد. در جريان ملي شدن نفت، اول حامي مصدق بود و روزنامه هاي منتقد او را آتش زد اما در ماجراي نهم اسفند 1331 وقتي شاه تحت فشار مصدق قصد خروج از کشور را داشت، همراه گروهي از اراذل جلوي کاخ مرمر تجمع ترتيب داد تا شاه بنا به خواست مردم، منصرف شود. يک بار هم به خانه مصدق حمله کرد که به زندان افتاد و تا 28 مرداد 1332 زندان بود. ظهر آن روز به دستور زاهدي از زندان درآمد و هدايت اوباش را به عهده گرفت.
شعبان جعفري بعد از انقلاب، آواره رژيم صهيونيستي، ژاپن، آلمان، فرانسه، انگليس، ترکيه و آمريکا بود.