شاه و كندي

در سال 1960، جان اف كندي و دموكرات ها كاخ سفيد را دوباره تصرف كردند و انتخات وي تاثيري بنيادي و اساسي بر امريكا و ايران گذاشت . محمدرضا شاه پهلوي هرگز براي جان اف كندي اهميتي قائل نشد و شايد به دليل مشكلات شخصي بود. كندي شخصي بود كه محمدرضا شاه پهلوي تشابه با او را آرزو داشت و سوداي خصوصيات او را در سر مي پروراند - پرتحرك ، شيك ، جاذبه دار، دنياديده ، باتجربه ، روشنفكر، قهرمان جنگي و واقعاً محبوب - و چنين به نظر مي رسيد كه شاه در تقلابود تا راحت و بي دردسر مانند كندي شود (و به كندي ايران شهرت يابد). ضمن اينكه دولت كندي كاملاً رويه جديد و متفاوتي را در سياست خارجي امريكا نسبت به دولت آيزنهاور در پيش گرفته بود كه با برنامه هاي پيشنهادي شاه همخوان و سازگار نبود. خصوصاً دولت كندي بيشتر از همكاري سنتي نظامي به توسعه اقتصادي تغييرات اجتماعي و اصلاحات سياسي تمايل داشت .

علاوه بر اين كندي و مشاوران او معتقد بودند كه چنين تغييراتي لازمه انقلابي جهاني است و بايد تغييرات نمايشي و شگرفي را از اقدام هاي قبلي حكومت به وجود آورد كه شاه خود به معني واقعي كلمه معني آن را دريافته بود. به عنوان مثال در سخنراني سال 1962 در كاخ سفيد كندي هشدار داد كه : «آنها انقلاب صلح آميز را غيرممكن مي دانند، انقلاب خشن را امري گريزناپذير توجيه مي كنند» محمدرضاشاه به وضوح و آشكارا چنين اغراقي را تهديد و خطر جدي عليه خود تصور كرد، به طوري كه اگر او با موازين كندي در اصلاحات اقتصادي و سياسي همگام و موافق نباشد، امريكا نوعي انقلاب مردمي را در ايران به راه خواهد انداخت . در ±96± شاه به كمك امريكا نياز داشت تا به هم ريختگي و دردسرهاي داخلي را حل و فصل كند.

با اين وجود اهرم و وسيله اعمال فشار امريكا در برابر شاه محدود بود و واشنگتن هراس داشت از اينكه مبادا او را به شدت مورد فشار قرار دهد و شاه زير بال و پر مسكو برود. در حقيقت، شاه اندك اندك با روسيه رابطه اش را آغاز كرده بود و قدم را فراتر گذاشت تا جايي كه در سپتامبر 1962 وعده كرد از به كار گرفتن موشك هسته يي خارجي - مانند امريكايي - در خاك ايران خودداري كند و اين التزام و تعهد دولت ايران قبل از بحران موشكي كوبا بود. اما اين موضوع براي تهران به مصلحت بود. شاه مانند گذشته ضدكمونيست باقي ماند و پيش درآمد او براي مسكو، كاملاً به خاطر وسيله يي براي كسب وسيله قدرت يا اعمال فشار در برابر واشنگتن بود. مطابق معمول ، حوادث به مداخله قدرت توسط شاه و امريكا انجاميد. در ماه مه ±96± ، 50 هزار معلم در خيابان هاي تهران تظاهرات و اعتصاب كردند تا نسبت به شرايط كاري و حقوق خود اعتراض كنند. با تشويق قابل توجه واشنگتن و يادآوري حادثه پيش آمده براي همتاي عراقي اش شاه مجلس را منحل كرد: مجلسي كه سخت براي جمع و جور كردن آن تلاش و آنگاه دكتر علي اميني را به عنوان نخست وزير انتخاب كرده بود و اين جام زهري بود كه شاه نوشيد. اميني و كابينه اصلاح گراي او كمك قبل توجهي از امريكا، از طريق اقتصادي (80 ميليون دلار وام اقتصادي و 77 ميليون دلار وام در سال هاي 1962 - 1961) و تعداد معتنابهي از برنامه هاي همياري را دريافت كرد. علاوه بر اين امريكا سرسختانه شاه را تحت فشار گذاشت تا از اصلاحات اميني حمايت همه جانبه يي داشته باشد، تا اينكه وسواس فكري و نگراني ديرين خود را نسبت به تهديد خارجي و خطر داخلي پرورش بدهد. دولت كندي توانست شاه بي ميل و ناراضي را قانع كند كه ميزان نفرات ارتش ايران را از 240 هزار نفر به 150 هزار كاهش دهد و در برنامه يي شهري نسبت به استخدام پرسنل نظامي ايران اقدام كند. واشنگتن در اواخر حكومت آيزنهاور كمك هاي نظامي خود را به ايران كاهش داد، به طوري كه از 85 ميليون دلار در سال 1960 به 58/6 ميليون دلار در سال 1962 رسانيد.

و حتي سيا (CIA) اندكي از ساواك فاصله گرفت و هيات آموزشي سيا به امريكا بازگشت ، در ظاهر به علت وظيفه شغلي بود كه انجام داده بودند. هر چند واقعيت آن بود كه ايران ، فوراً از موساد - در اسرائيل - پرسنل لازم را به جاي امريكايي ها - به ايران دعوت كرد و اين امر حكايت از آن داشت كه سياست نقش عمده تري را بازي مي كند.گرچه دولت كندي خوشحال بود، اصلاحات اميني به سرعت در بين ايرانيان بانفوذ در حال رشد بود. در اكتبر 1962، كابينه قانون انجمن شهري را در سال 1962 تصويب كرد، كه نوعي حكومت ملي را در ايران به وجود مي آورد تا قدرت را به نوعي تمركززدايي كند و از تراكم قدرت در تهران ، ولو به اندك ، ذره يي بكاهد. اما بين ژانويه 1960 تا ژانويه 1963، در پايتخت ده ها اعتراض ، به آشوب خياباني مبدل شد. در اوايل اكتبر ±96±، دانشگاه تهران ، صحنه بسياري از تظاهرات و راهپيمايي هاي خشن و ناگهاني و منجر به حوادثي خونين و زد و خوردي پر از تلفات در ژانويه 1962 شد. دانشجويان به طور عجيب و غريب و باور نكردني ، شعار مي دادند «درود بر مصدق ، زنده باد مصدق ، مرده باد اميني ، و گاه به ناچار مي گفتند: «مرگ بر شاه ،» و اين شعارها شاه را از كوره به در كرد و موجب شد وي آشفته شود و پليس را به مهلكه روانه كندو حتي جمعي يگان چترباز اعزام دارد تا تجمع و تظاهرات را متفرق و پراكنده سازند و سربازان چكمه پوش هم با قساوت و خشونت مردم را مورد ضرب و شتم قرار دادند و هم ساختمان هاي دانشگاه را به هم ريختند. دوباره جبهه ملي ، اميني را مورد سرزنش و ملامت قرار داد و از لحاظ سياسي به شيوه يي غيرمنطقي و بي معني ، جبهه ملي نوعي جنگ تمام عيار و بي رحمانه رسانه يي عليه او به راه انداختند و شاه پرسش و جست وجويي در اين باره نكرد، هرچند او، بنا به اقتضا و ضرورت ، اميني را تحمل مي كرد. اما وقتي طبقه متوسط و روشنفكران از اميني برگشتند - كه در واقع پروپا قرص ترين حاميان اميني بودند - موجب شد شاه به كلي او را بركنار كند و دوباره موجودي حرف شنو و مطيع از دربار را به نام اسدالله علم به عنوان نخست وزيري

- در ژانويه 1966 - منصوب كرد.

تاثير جانسون بر سياست هاي شاه

ترور كندي در نوامبر 1963 اهميت روابط و امور ايران و امريكا را تاييد كرد. جان اف كندي و مردم پيرامون او توجه قابل تاملي در توسعه روابط خارجي داشتند. اما ليندون جانسون- معاون كندي رئيس جمهوري امريكا- با ديدگاه آرمان گرايانه و ايده آليستي وارد قضيه شد، توجه اول او در ساختن امريكا، به عنوان جايي بهتر بود و پس از آن به جامعه جهاني مي نگريست. براي جانسون، جامعه بزرگ، دستور جلسه اصلي او بود و منازعه در ويتنام، اكثر اوقات او را به خود اختصاص داد و كمتر زماني براي بررسي ديگر امور خارجي براي او باقي مي گذاشت. دولت جانسون روزبه روز ذهن وحواس خود را به ويتنام و جامعه جهاني مشغول كرده بود و رئيس جمهور مساله يي با دوستش - شاه ايران - نداشت تا بخواهد با او دعوايي راه بيندازد يا لج او را درآورد. طي دهه 1960، روابط قدرت بين دو كشور، كم كم به سود ايران تغيير كرد.كمك هاي امريكا به ايران ، به تدريج ، كاهش يافت و ثروت نفتي ايران كم كم داشت سير صعودي را مي پيمود، به طوري كه ، به طور روزافزون ، نياز امريكا به شاه - فقط نفت او بود و دلارهاي نفتي او براي محصولات امريكا هزينه مي شد- بيشتر از نيازهاي شاه به امريكا بود. در اواسط دهه 1960 قيمت نفت بالاتر رفت و ميادين نفتي ايران قادر به توليد نفت بيشتري بودند و علاوه بر اين تهران قادر به معامله نفت با رقم قابل ملاحظه يي - 75/25 درصد سود- براي ميادين نفتي نوار ساحلي ايران شده بود و همه اين مسائل موجبات رشد سريع درآمد ملي كشور را فراهم كرده بود.

نفت ايران 372 ميليون دلار در سال 1963 و در اواخر همان دهه ، 791 ميليون دلار، فروش داشت . در جهت عكس اين مساله ، كمك هاي امريكا به ايران از 5/103 ميليون دلار به چهار ميليون دلار كاهش يافت . در حقيقت ، در سال 1966، دولت جانسون ايران را كشوري توسعه يافته خواند كه ديگر نيازي به هيات اعزامي كمكي امريكا ندارد و بدين وسيله ، در سال بعد، پرونده بزرگ ترين هيات اعزامي كمكي در جهان بسته شد. تا دولت كندي و جانسون در سر كار بودند، در نوع و تعداد تسليحات فروخته شده به ايران محدوديت خاصي داشتند. آنها همان دعواي تكراري اداري را بين پنتاگون و وزارت كشور نسبت به فروش سلاح به ايران داشتند. امريكا مي خواست شاه را راضي و خرسند نگه دارد و او را تشويق كند تا انقلاب سفيد را ادامه بدهد- كه موفق تر به نظر مي رسيد تا اينكه امريكا به واسطه اطلاعاتش به رژيم شاه بيشتر و بيشتر وابسته شود- پنتاگون با اين نحوه دسترسي و دستيابي مخالفت داشت و اظهار مي كرد كه ايران نه بيشتر از اين به تسليحات نياز دارد و نه ديگر استفاده بهينه يي براي امريكا خواهد داشت .

اما شاه به آنچه داشت قانع نبود و از آنچه مي گذشت راضي و خرسند به نظر نمي رسيد. روزبه روز، بيشتر و بيشتر شكايت مي كرد كه به او، آن تعدادي كه مي خواسته اسلحه نفروخته اند، يا آنچه فروخته اند كيفيت مناسبي ندارد. او همچنين معتقد بود كمك هاي امريكا بايد ادامه يابد زيرا ايران با تهديدهاي متفاوتي روبه رو است . او نگران بازي جديدي بود، ذهنش مشغول به نمايش گذاشتن سخت افزارهاي نظامي بود، به جاي اينكه به ترويج تعليم و تمرين و رشد زيربناي اقتصادي براي دسترسي به زمينه مناسب بپردازد.به محض اينكه شاه به اين مساله پرداخت ، اين خريدها كاملاً براي تحقق آرزوهاي ژئوپولتيك او ضروري به نظر مي آمد. او مي خواست كه قوي ترين مرد خاورميانه و حوزه خليج فارس باشد و منطقه را تحت سلطه و نفوذ خود داشته باشد، همان طور كه اسلافش در قبل از حضور اروپاييان در منطقه چنين بوده اند. حوادث دهه 1960 و اوايل 1970 نيز درخواست او از امريكا را براي ساختن ايران مستقل ، به اوج خود رساند. فشار كندي بر او، موجب پرداختن به اصلاحي نامناسب شد كه مزه بدي بر دهانش باقي گذاشت و به مذاق او خوش نيامد. به علاوه با عقب نشيني امريكا از ويتنام و شكست او از حمايت همپيمانان پاكستاني عليه هند در سال هاي 1965 و ±97± به وضوح به اين نتيجه رسيد كه نمي تواند هنگام ضعف و تنگناي دفاعي ايران ، روي كمك و حضور امريكا چندان حسابي باز كند و به طور روزافزوني به گسترش و بسط و تنوع خريدهاي نظامي ايران پرداخت - اقلام بسيار زيادي از بريتانيا، فرانسه و روسيه خريد- تا وابستگي خود را به امريكا، تا حد زيادي كاهش دهد.