در تعقیب و گریز / بازخوانی کتاب «همگام با آزادی» خاطرات سیدمحمدمهدی جعفری در پنج اپیزود
آرمن و آوانسیان: کنگره انجمنهای اسلامی دانشجویان و معلمان کشور در شهریور 1340 در کرج، 4 میهمان روحانی داشت، آیتالله جزایری به نمایندگی از آیتالله میلانی، آیتالله طالقانی، علامه طباطبایی و آیتآلله مطهری، مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی به دلیل برگزاری مراسم سالگرد شهدای 30 تیر 1331 در ابنبابویه زندانی شده بودند و در کنگره شرکت نکردند و طالقانی هم که به زور خود را سوار کامیون پلیس کرده و به شهربانی رفته بود، با ترفند مسؤولان خود زندان آزاد شده و در کنگره حاضر بود. این اولین دیدار سیدمحمدمهدی جعفری دانشجوی ادبیات فارسی دانشگاه شیراز و از مؤسسین انجمن اسلامی دانشجویان آن دانشگاه با طالقانی بود که بعدها یکی از نزدیکترین یاران ایشان شد و «تفسیر پرتوی از قرآن» طالقانی در شش جلد، عمدتاً به کوشش او منتشر شد. کتاب «همگام با آزادی» که شامل خاطرات شفاهی دکتر سیدمحمدمهدی جعفری استاد دانشگاه، پژوهشگر نهجالبلاغه و از اعضای اولیه نهضت آزادی ایران از کودکی تا دوران انقلاب است در دو جلد به کوشش سیدقاسم یاحسینی نگاشته شده و «صحیفه خرد» آن را منتشر کرده است، آن هم با عکسی از جعفری جوان ایستاد در کنار طالقانی.
جعفری از دانشجویان مذهبی دانشگاه شیراز بود که همچون دیگر جوانان مذهبی و مبارز آن زمان به نهضت آزادی پیوست. وی که خاطراتش را در گفتوگو با یاحسینی با جزئیات فراوان بازگو کرده، در جلد اول و شرح فعالیتهای سیاسیاش در دوران دانشجویی، به شرایط سالهای پایانی دهه 30 و آغازین دهه 40 و آشناییهای خود با دانشجویان مبارز و فعالان سیاسی اشاره میکند. وی در سال 40 دانشجوی فوقلیسانس رشته علوم تربیتی دانشسرای عالی قدیم در تهران شد و عضو انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و فعال در کادر نهضت آزادی؛ آن سالها جبهه ملی دوم در دانشگاه فعال بود و حبیبالله پیمان، کاظم سامی و ابوالحسن بنیصدر در شاخه دانشجویی آن بودند و جعفری برخوردها و خاطراتش با آنها و دانشجویان طیفهای دیگر از جمله احمد سلامتیان، مصطفی شعاعیان، لطفالله میثمی، محمد بستهنگار، محمد حنیفنژاد، سعید محسن، رضا رئیس طوسی و... را نقل کرده است. سالهای دانشجویی جعفری پربار بود، چرا که انجمن اسلامی دانشجویان کلاسهایی در زمینه مسایل عقیدتی برگزار کرد که طی آن علامه جعفری اقتصاد اسلامی تدریس میکرد، گلزاده غفوری مسایل سیاسی و اجتماعی و شهید مطهری اخلاق اسلامی. آشنایی با مطهری هم در همین سالها بود، چنانکه جعفری برخی کارهای خصوصی او را در شرکت انتشار انجام میداد. به گفته او: «آقای مطهری از هرگونه گرایش آشکار سیاسی پرهیز داشتند و همه کارهاشان را صرف تلاش علمی خودشان میکردند، اما در پنهان با اعضای نهضت آزادی و سران آن ارتباط نزدیکی داشتند و مشی آنها را تأیید میکردند.»
اولین بازداشت جعفری در سال 1341 بود و بخاطر پخش تراکت مراسم سالگرد 30 تیر؛ او را به زندان قزلقلعه میبرند، خودش را حسن وطنخواه معرفی کرد که اسم مستعارش در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شیراز بود و گفت آنچه پخش کرده آگهی ختم بوده، نه اعلامیه. تعهد داد و آزاد شد. پس از آزادی با فردی به نام علیرضا دستغیب آشنا میشود که همین آشنایی با کسی که عامل ساواک بود، باعث لو رفتن و زندانی شدن طویلالمدت او میشود. جعفری در دوم خرداد سال 1342 و در منزل احمد صدر حاج سیدجوادی که آن زمان دادستان تهران و عضو فعال شورای مرکزی نهضت آزادی بود، دستگیر شد. او را به زندان قزلقلعه بردند، جایی که میگفتند «خانه امید». همراه با او جمعی دیگر از اعضای نهضت آزادی هم بازداشت شدند، از جمله رحیم عطایی، ابوالفضل حکیمی و عزتالله سحابی. سران نهضت آزادی هم پیش از آن یاداشت شده بودند و جعفری همراه با آنان دوره زندان دهه 1340 را تجربه کرد.
اپیزود دوم: دوران زندان
2
سرگه بارسقیان: «از ابتدای امسال تا پنجم آبان ماه در زندان قصر بودیم. از هفتم آبان ماه تا هفدهم دی ماه در دژ برازجان بودم. از نوزدهم به بعد در زندان یزد بودم و هستم.» این آخرین یادداشت روزانه دکتر سیدمحمدمهدی جعفری در سررسید سالانه بانک ملیاش در 29 اسفند سال 1344 بود؛ آخرین یادداشت روزانه جعفری در سال بعد (1345) در زندان قصر نوشته شد؛ دو هفته پس از درگذشت محمد مصدق در احمدآباد و دو ماه پیش از آزادیاش در 13 اردیبهشت 1346؛ «امروز پس از 1440 روز زندانی کشیدن به اتفاق آقایان مهندس عزتالله سحابی و ابوالفضل حکیمی از زندان آزاد شدیم.» بخش دوم جلد اول کتاب خاطرات سیدمحمدمهدی جعفری (همگام با آزادی) یادداشتهای روزانه او در زندان در سالهای 1343 تا 1346 است، البته او در سال 1342 یادداشت روزانه و مرتبی ننوشت ولی آنچه طی آن سه سال به کاغذ آورد، یکی از منابع دست اول و بسیار مهم تاریخ انقلاب بشمار میرود. در خلال این یادداشتهای روزانه اخبار درونی زندان شماره چهار قصر و نیز دژ برازجان و لیست کامل زندانیان سیاسی، اتهام و مدت محکومیت آنها به دست میآید و گفتوگوی سیدقاسم یاحسینی (نویسنده کتاب) با جعفری، این یادداشتها را تکمیل کرده است. جعفری آن زمان 24 ساله و جوانترین متهم عضو نهضت آزادی در دادگاه بود و خاطراتش در دوره زندان با نامهای زیادی چون آیتالله طالقانی، مهدی بازرگان، یدالله سحابی، عزتالله سحابی، محمد حنیفنژاد و... عجین شده است. زندان قصر در اختیار شهربانی بود و آنها زندانیان ساواک بودند؛ رقابت ساواک و شهربانی فضایی برای زندانیان فراهم کرد که هم از آزادی عمل برخوردار باشند و هم زندان را بصورت شورایی اداره کنند؛ زندان هم پر بود از کلاسهای آموزشی؛ دکتر شیبانی دو سه کلاس آموزش زبان فرانسه در روز داشت، جعفری روزی دو سه کلاس آموزش زبان عربی برگزار میکرد، طالقانی و بازرگان هم سلسله سخنرانیهایی در زندان داشتند. جعفری علاوه بر ترجمه متون عربی در زندان (اولین آن کتاب روش تربیتی اسلام نوشته محمد قطب بود) در تقریر دو کتاب مهندس بازرگان «باد و باران در قرآن» و «سیر تحول قرآن» با او همکاری کرد. حتی طرح اولیه کتاب دکتر سحابی درباره تئوریهای تکامل انسان به نام «خلقت انسان» در دوره تبعید به دژ برازجان ریخته شد و در تهران و زندان قصر و با مشورت با آیتالله طالقانی در مسایل قرآنی و دینی تکمیل شد. کتاب به محاکمه سران نهضت آزادی و اتفاقات دادگاه میپردازد؛ از امتناع آیتالله طالقانی از بلند شدن در دادگاه (بخاطر به رسمیت نشناختن دادگاه) تا تندنویسی متن دفاعیات متهمین و وکلا توسط جعفری و عباس شیبانی و نیز اظهارات مسوولان دادگاه. یکی از جالبترین بخشهای یادداشتهای روزانه زندان جعفری، مربوط به جلسه شصت و یکم دادگاه اعضای نهضت آزادی در 30 خرداد 1343 است که دادستان به گفتههای متهمان و وکلا پاسخ داد و از جمله به نام نهضت آزادی هم خرده گرفت: «خود کلمه «نهضت آزادی ایران» جرم است، زیرا نهضت یعنی جنبش و آزادی، ضد بندگی. یعنی جنبش برای آزاد کردن ایران. آفتاب آمد دلیل آفتاب. ایران آزاد است، نباید جنبشی برای آزاد کردن آن باشد. نهضت باید سرلوحهاش اخلاق باشد. آقای دکتر شیبانی در جذامخانه مشهد کار کند و سران نهضت در خیابانها آب به سینه زنان بدهند.» فردای آن روز، سرهنگ غفاری، وکیل بازرگان، دکتر سحابی و حکیمی پاسخ دادستان را داد: «اگر نهضت آزادی جرم است، آزاد زنان و آزاد مردان شاه هم جرم است و حزب دموکرات و جمهوریخواه آمریکا هم جرم است، زیرا آمریکا هم جمهوری است و هم دموکراسی است.» در جلسه هفتم تیر بود که بازرگان دفاعیات مشهورش را بیان کرد: «ما آخرین سنگر دفاع از سلطنت مشروطه و قانون اساسی هستیم. بعد از این اگر دادگاهی تشکیل شود با جمعیتی سر و کار خواهد داشت که واقعاً و علناً مخالف رژیم است.» پس از بازرگان، دکتر سحابی به دفاع آخر از خود برخاست و جواب دادستان را داد: «اگر اسم نهضت آزادی جرم است، باید خیلیها را محاکمه کنید، زیرا حزب استقلال درست کردند.»
اپیزود سوم: آزادی از زندان
3
سرگه بارسقیان: سیدمحمدمهدی جعفری اردیبهشت سال 1346 از زندان قصر آزاد شد و تصمیم گرفت در تهران بماند؛ فروردین سال بعد با تماس تراب (مرتضی) حقشناس با سازمان مجاهدین خلق ارتباط پیدا کرد؛ البته چنانکه گفته این سازمان در آغاز به «سازمان آزادیبخش» معروف بود و گویا آیتالله طالقانی عنوان «سازمان مجاهدین خلق ایران» را از میان چند اسم پیشنهادی، تأیید کرده بود. با این وجود، جعفری که پس از زندان تماسهای زیادی با طالقانی داشت، در «همگام با آزادی» نقل میکند که: «ایشان (آیتالله طالقانی) از همان بدو آزادی توسط سران خود سازمان (مجاهدین خلق) ـ فکر میکنم از طریق حنیفنژاد ـ در جریان تشکیل سازمان قرار گرفته بودند و رسماً رابطه سازمانی و تشکیلاتی با آن پیدا کرده بودند.» جلد دوم کتاب خاطرات جعفری «همگام با آزادی» شرح شکلگیری و تحولات سالهای آغازین فعالیت سازمان مجاهدین خلق و ماجرای التقاط آنهاست. جعفری عضو رسمی سازمان نبود ولی در حوزههای سازمانی آن شرکت میکرد و در ابتدا با پیشنهاد رضا رئیسی طوسی، کتابها و جزواتی برای سازمان از عربی به فارسی ترجمه کرد، از جمله جزوات سیاست استراتژیک سازمان الفتح، انقلاب در انقلاب اثر رژی دبره، شرح حال جمال عبدالناصر و الجزایر؛ سرزمین آتش و خون. اهمیت روایت جعفری از رخدادهای سازمان مجاهدین خلق این است که او علاوه بر بازگویی خاطراتش، نقلقولهایی را از دیگران درباره سازمان بیان میکند یا شرح پرسش و پاسخهای خود را میگوید که پاسخها، بیانگر مواضع چهرههایی چون آیتالله طالقانی، شهید مطهری، مهندس بازرگان و... درباره سیر تکوین و تحول مجاهدین خلق است. آخرین رابط جعفری با سازمان، محمدعلی رجایی بود که با بازداشتش، رابطه وی با سازمان هم قطع شد و تغییر ایدئولوژی مجاهدین خلق در سال 1354 بطور کلی به تماسها پایان داد. اما در خاطرات آمده که جعفری درباره تحریم اعضای سازمان در زندان توسط مذهبیها که شرحش را از معادیخواه شنیده بود، کنجکاو شده و از خود طالقانی در این باره میپرسد: «از مفاد سخنانش چنین استنباط کردم که آیتالله طالقانی معتقد بود که مارکسیستها در ایران همیشه به ما مسلمانان از پشت خنجر زدهاند. بنابراین مارکسیست معاندی که کارش از پشت خنجر زدن و خیانت کردن باشد «نجس» است و نباید با او اصلاً معاشرت داشت، نه نجاست در حد مس و تماس.»
کتاب اشارات جالبی به دیدگاه مطهری درباره سازمان مجاهدین خلق، شریعتی و طالقانی دارد. به گفته جعفری، «در اواسط دهه 50، برخی از دوستان مبارز نسبت به عضویت احتمالی آقای مطهری در انجمن شاهنشاهی فلسفه مشکوک شدند. من صحت و سقم این عضویت را از شخص ایشان پرسیدم. گفت: نه. به هیچوجه من عضو نیستم. من با دکتر سیدحسین نصر دوست و همکار هستم و ارتباط بسیار نزدیک دارم، نشریات آنجا را برایم میآورند و حتی گاهی مقالاتی به آنان میدهم، اما به هیچوجه عضو انجمن نیستم. من اصلاً خودم پرهیز دارم از اینکه در انجمنی که اسم شاه روی آن هست، عضو شوم.» البته مطهری در سال 1353 از دوستیاش با حسین نصر ـ رئیس دفتر فرح دیبا ـ استفاده کرده و از او خواسته بود مانع از تعطیلی شرکت انتشار شود که موفق نشده بود. جعفری روایت کرده که، «دکتر نصر به آقای مطهری گفته بود: فرح گفته به من گزارش دادهاند که این شرکت برای چریکها غذای فکری تهیه میکند.» خاطره دیگر جعفری مربوط به اختلاف مطهری با شریعتی است؛ حاج احمد صادق (پدر شهید ناصر صادق) از متولیان مسجد هدایت برای جعفری تعریف کرده که از مطهری پرسیدند، در این جریان روشنفکری و گرایش جوانان به دین، شما بیشتر سهم دارید یا دکتر شریعتی؟ مطهری پاسخ میدهد: «هم من پیرو این جریان هستم و هم دکتر شریعتی. پیشگام این جریان روشنفکری مذهبی، آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان هستند. ما هر دو از پیروان آنها هستیم.» البته در جریان اختلاف آیتالله مطهری با دکتر شریعتی، طالقانی طرف شریعتی را میگیرد و مهندس بازرگان جانب مطهری را. اینجاست که مطهری روزی در دانشکده الهیات به جعفری میگوید: «انصافاً انصاف مهندس بازرگان از آیتالله طالقانی بیشتر است.»
اپیزود چهارم: داستان شریعتی
4
آرمن و آوانسیان: سیدمحمدمهدی جعفری که بارها از شریعتی شنیده بود: «تنها امید ما به مهندس بازرگان است» و میگوید بازرگان، شریعتی را فرزند خود میدانست، در جلد کتاب خاطراتش، «همگام با آزادی» فصلی را به طور مجزا به شریعتی اختصاص داده و در آن شرح اختلافاتی را بازگو میکند که شهید مطهری و مهندس بازرگان با شریعتی داشتند. یکی از مواردی که جعفری نقشی مؤثر در آن ایفا کرده بود، ماجرای اعلامیه مشترک مطهری و بازرگان پس از درگذشت شریعتی است که قرار میشود آن دو برای رفع شایعات بنویسند. شهید مطهری اصل آن اعلامیه را نوشت و بازرگان هم در مقدمه نظراتش را اضافه کرد. در آن نوشته این جمله که «شریعتی به علت اطلاع کمی که از معارف اسلامی داشت...» مسألهساز میشود. بازرگان هم چندان موافق آن نبود و بعدها هم دکتر سحابی درباره همین جمله به او تذکر میدهد. اما وقتی نوشته منتشر شد حبیبالله پیمان، میرحسین موسوی، فریدون سحابی، محمد بستهنگار و جعفری به منزل بازرگان میروند و میگویند: «این چیه که نوشتهاید؟» بازرگان نقدها را پذیرفت و از مطهری خواست که آن اعلامیه منتشر نشود که مطهری میپذیرد. بازرگان متن دومی نوشت و به جعفری داد تا منتشر کند که جعفری از این کار سرباز زد، خصوصاً آنجا که بازرگان توضیح داده بود: «منظور ما از اینکه دکتر شریعتی از معارف اسلامی کماطلاع است به مفهوم کلی آن نبود، بلکه به مفهوم تخصصی آن بود. یعنی دکتر شریعتی در فقه، فلسفه و اصول اسلامی تخصصی ندارد...» جعفری دید «متن خیلی رفع سوءتفاهم نمیکند» و هیچگاه آن اعلامیه منتشر نشد. جعفری همچنین ماجرای مخالفت مصباح یزدی با شریعتی را که سال 1362 از شهید شاهچراغی شنیده بود نیز روایت کرده است؛ مصباح یزدی در مدرسه حقانی به طلاب گفته بود شریعتی منکر خاتمیت است و وحی را به گونهای تعبیر کرده که یعنی هنوز هم جریان وحی ادامه دارد. طلبهها با این حرف مخالف و به دکتر بهشتی مراجعه میکنند که بهشتی هم بعد از مدتی نظر مصباح را رد میکند و میگوید: «چنین چیزی که آقای مصباح میگویند از گفته دکتر شریعتی استشمام نمیشود. برعکس دکتر شریعتی معتقد به خاتمیت است.»
سیدقاسم یاحسینی (نویسنده کتاب) از جعفری دو سؤال درباره تناقض حرفهای او و احسان نراقی درباره شریعتی پرسیده است؛ هر دو بار هم پاسخ جعفری این است: «آقای دکتر احسان نراقی دروغ میگوید.» نراقی به یاحسینی گفته بود هیچ سند و مدرکی که نشان بدهد شریعتی شاگرد گورویچ، جامعهشناس روسی ـ فرانسوی بوده، وجود ندارد و حتی نراقی درباره شریعتی از گورویچ پرسیده و گورویچ هم پاسخ داده چنین کسی را نمیشناسم. جعفری این حرف نراقی را دروغ میداند و میگوید: «شریعتی در کلاسهای آزاد گورویچ شرکت میکرد... قرار نیست یک استاد نام و نشان تمام شاگردانش را بداند.» موضوع دوم به گفته جعفری، پیشنهادی است که نراقی در ملاقات با شریعتی در زندان داده که در تلویزیون در نقد مارکسیسم درس بدهد. نراقی گفته آن ایام در ایران نبوده اما پاسخ جعفری این است که: «در اسناد ساواک آمده که تیمسار مقدم رئیس اداره سوم ساواک به تیمسار بهرامی رئیس ساواک مشهد دستور داده که به دکتر شریعتی ابلاغ کنید که با دکتر احسان نراقی جهت هماهنگی با ساواک تماس بگیرد.» جعفری ماجرای نامه شریعتی به ساواک درباره اصلاحات ارضی شاه را هم از همسر شریعتی جویا شده و در پاسخ شنیده که شریعتی برای آنکه ساواک دست از سرش بردارد و بتواند به کارهای خودش بپردازد، این نامه را نوشته است. جعفری به تحلیل بهزاد نبوی اشاره کرده که بین مبارزین این عمل رسم و معمول بوده که یک مطلب رد گمکنندهای به عنوان تعهد یا حتی موافقت مینوشتند و به ساواک میدادند تا خودشان را آزاد کنند و به مبارزه ادامه بدهند.
اپیزود پنجم: انقلاب
5
رها امینی: سیدمحمدمهدی جعفری عضو کمیته استقبال از امام خمینی بود که پس از انقلاب به عضویت کمیته تبلیغات رادیو و تلویزیون درآمد و حتی پیام امام درباره بازگشایی مدارس را خودش از رادیو خواند، علتش این بود که گوینده خبر رادیو گفته بود این پیام کلمات عربی دارد و ما بلد نیستیم! جعفری اواخر فروردین یا اوایل اردیبهشت 1358 از رادیو و تلویزیون استعفا داد و به فرهنگستان زبان و دانشگاه تهران بازگشت و تدریس کرد و در دفتر آیتالله طالقانی هم به کار خود ادامه داد. از مواردی که به تفصیل در کتاب خاطرات جعفری به آن پرداخته شده، ماجرای جزوه 65 صفحهای برخی اعضای نهضت آزادی در اواخر بهار سال 1358 در نقد عملکرد دولت موقت و استعفای 14 عضو نهضت آزادی از این حزب در آذر همان سال است. در متن بیانیه 65 صفحهای که عزتالله سحابی نوشته بود، به موضوعاتی چون استبداد دینی، رابطه تنگاتنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با بخشی از روحانیون سنتی، قرار دادن مارکسیستهای صادق به عنوان جزئی از نیروهای درونی انقلاب، انقلابی عمل نکردن دولت موقت، انتقاد از ملی نشدن موسسات بزرگ و بانکها، عملکرد دولت موقت در قضیه کردستان و... اشاره شده که جعفری در پاسخ به سیدقاسم یاحسینی (نویسنده کتاب) دلایل و زمینههای این انتقادها را تشریح میکند به گفته جعفری: «ما در آغاز مایل بودیم که سیزده نفری که استعفا دادهایم، تشکیلات جدیدی پایهریزی کنیم، اما میان ما سیزده نفر وحدت نظر کاملی وجود نداشت و هر کدام به راهی رفتیم. در یک تحلیل کلی استعفای ما برای خودمان و جامعه دستاوردی نداشت، اما راه و چاره دیگری هم نداشتیم.» 13 نفر استعفانامه را امضا کردند، نفر چهاردهم محمدعلی رجایی بود که آن روزها او را پیدا نکردند که استعفا را امضا کند؛ رجایی به حزب جمهوری اسلامی تمایل پیدا کرد اما چنانکه جعفری میگوید به طور فردی و شخصی ارادت خاصی به مهندس بازرگان داشت و حتی به جعفری که در اوایل سال 1360 به او گفته بود «فریاد مرگ بر بازرگان را میشنوی؟ مبادا کاری کنی که خدای ناکرده فریاد مرگ بر رجایی را بشنوم» پاسخ داده بود: «خودت میدانی که من نسبت به آقای مهندس بازرگان ارادت قلبی دارم و از این فریادها و شعارها هم به شدت بیزار هستم و امیدوارم خودم هم کاری نکنم که به آنجا منجر شود.» یکی از خاطرات جعفری از «روزهای داغ انقلاب»، مربوط به ماجرای گریه دکتر یدالله سحابی نزد امام درباره هویدا بود که چنین روایت کرده است: «دکتر سحابی رفته بود نزد امام خمینی و گفته بود شما نگذارید هویدا را زود اعدام کنند هر حکمی که میخواهند به او بدهند، من کاری ندارم، اما او را نکشید تا ما بتوانیم اطلاعات لازم را از او بگیریم. اما گفته بودند من دخالتی نمیکنم. دکتر سحابی گفته بود. نگفتم شما در حکم دخالتی بکنید، فقط نگذارید ایشان را بکشند که اطلاعات از بین نرود. شنیدم که دکتر سحابی نزد امام حتی گریه کرده بودند. شاید فکر کرده بودند آقای دکتر سحابی برای دلسوزی نسبت به هویدا گریه کردهاند، اما حقیقت این بود که اگر ایشان گریه کرده برای انقلاب و یکی از منابع اطلاعاتی که از دست میرفت، گریه کرده بودند.»
خاطره جالب دیگر جعفری مربوط به آخرین دیدار او با آیتالله طالقانی در روز 16 شهریور 1358 است که نماز جمعه در بهشت زهرا اقامه شد؛ طالقانی وقتی پس از نماز جمعه، غسالخانه بهشت زهرا را افتتاح کرد به پیرمرد غسال گفت: «بابا جون وقتی من آمدم زیر دستت مرا خوب بشوریها!» پیرمرد گفت خدا نکند آقا! اما سه روز بعد همان شد و طالقانی فوت کرد.»