تشكل هاى مذهبى مجالس روضه خوانى به روايت تاج واعظ

روضه خوانى و انعقاد مجالس روضه ميان شيعيان ايران از جايگاه خاصى برخوردار است كه در روزگار حكمرانى قاجاريان و به ويژه دوران زمامدارى ناصرالدين شاه رونق به سزايى يافت و بيش از پيش مرسوم شد. از اوان مشروطيت بر اثر آشنايى با افكار نو و توجه بيشتر به امور سياسى و اجتماعى از درون مجالس روضه خوانى, تشكل هاى مذهبى ـ سياسى شكفته شد و پس از وقايع شهريور 1320 به بار نشست. با اين همه به نقش اجتماعى روضه خوان ها و واعظان كه مجرى مجالس روضه خوانى بوده و با عامه مردم ارتباط تنگاتنگ داشته اند كمتر توجه شده است.
در اين نوشتار كوشش شده با سيرى در كتاب دره التاج و مرقاه المعراج, تإليف يكى از روضه خوانان بنام, ضمن آشنايى با آرا و افكار مولف, تصويرى از مجالس روضه خوانى ارائه گردد.

واژه هاى كليدى: هيإت هاى مذهبى , مجالس روضه خوانى, تشكل هاى مذهبى ـ سياسى, عزادارى ,تاج الواعظين نيشابورى, تعزيه, دره التاج و مرقاه المعراج

در بررسى دگرگونى هاى سياسى ـ اجتماعى متإثر از انديشه دينى, در تاريخ معاصر ايران از نهضت مشروطه خواهى تا پيروزى انقلاب اسلامى, كمابيش به نقش مراجع تقليد و عالمان طراز اول دين توجه درخور شده است. در اين ميان سهم واعظان و روضه خوانان كه در سلسله مراتب روحانيون شيعه در رتبه فروترى قرار دارند و همواره با توده هاى مردم ارتباط عينى و پيوسته داشته اند, هنوز به درستى دانسته نيست. البته مى توان با پذيرش اصل فضيلت گريه بر مصايب خاندان پيغمبر(ص) و اعتقاد به پاداش اخروى فراوانى كه از اين راه نصيب ذاكران و گريه كنندگان بر شهيدان كربلا مى شود, به تإييد روضه خوانى و تكريم روضه خوانان پرداخت; ولى چنين رويكردى, تبيين عملكرد اجتماعى مجالس روضه و مجريان اصلى آن, يعنى واعظان و روضه خوانان را در بر نخواهد داشت.
اهميت پرداختن به نقش اجتماعى مجالس روضه خوانى از آن روست كه از اوان طرح انديشه مشروطيت در ايران براثر برداشت هاى نو از متون اسلامى و فعاليت بطىء روشنفكران مذهبى طى يك فرايند نه چندان ساده از درون مجالس سنتى روضه, محافل وعظ و خطابه اى ديگر سرزد و به تدريج ريشه دواند كه ميوه آن پس از شهريور 1320, به صورت تشكل هايى كه هيإت هاى مذهبى صنفى يا محلى بود ـ و پيشينه آن به دوره صفويه مى رسيد ـ جلوه گر شد. پس از كودتاى 28 مرداد 1332 و به ويژه از آغاز دهه 1340, شمار اين گونه هيإت ها روبه فزونى گذاشت و بعضا انجمن هاى اسلامى را در دل خود پروراند. شمارى از اين انجمن ها كه در ميان اصناف و پيشه وران بازار و محافل دانشآموزى و دانشجويى برآمدند و باليدند, به مثابه نهادهايى مدنى و با حفظ هويت مذهبى خود به فعاليت سياسى دست يازيدند و اسلام سياسى ـ انقلابى نيم سده اخير را شكل دادند. چگونگى استحاله مجالس روضه و وعظ را كه از سنت معمول گسستند و به محافل مذهبى ـ سياسى تبديل شدند, بايد در پيدايش جريان روشنفكرى مذهبى اواخر عهد قاجاريه جست وجو كرد و رد آن را در دوران حكومت پهلوى پى گرفت.
اما اين كه روضه و روضه خوانى از چه هنگام و چگونه از جمله شعاير رسمى مذهب شيعه گرديد و به خصوص در ايران ارزش فراوان يافت, موضوع اين بررسى نيست. كوتاه آن كه در اين باره, حاجى ميرزا حسين نورى(1250 ق= 1213 ش / 1320 ق = 1282 ش), عالم ومحدث بزرگ شيعى در مقدمه كتاب لولو و مرجان, پس از بيان چگونگى مرثيه سرايى در روزگار ائمه (عليهم السلام) مى نويسد:
((اين صنف از مومنين[ روضه خوان ها] اسمى مخصوص نداشتند تا ... ملاحسين كاشفى [وفات 906 يا 910 ق] كتاب روضه الشهدا را تإليف نمود)).
پس از آن ((مردم رغبت نمودند در خواندن آن كتاب در مجالس مصيبت و به جهت فصاحت و اغلاق آن كتاب, هر كس از عهده خواندن آن بر نمىآمد, بلكه اشخاص مخصوصه بودند كه آن را درست آموخته, در مجالس تعزيه دارى مى خواندند و ايشان معروف شدند به روضه خوان; يعنى خواننده كتاب روضه الشهدا. پس از آن كم كم از آن كتاب به كتاب ديگر انتقال نمودند و از آن به خواندن از حفظ و آن اسم اول برايشان ماند و كار اين طايفه اندك اندك بالا گرفت و براى اصل مقصد كه گريانيدن باشد, مقدماتى پيدا شد از قصص و حكايات و ... و فنى شد مخصوص و ممتاز و كار ترقى آن به آن جا رسيد كه يكى از علماى اعلام مى فرمود در مقام مطايبه و مزاح كه: در اين اعصار روضه خوانى داخل در علوم شده و علمى شده مخصوص كه بايد در تعريف آن گفت: علم يبحث فيه عن عوارض اجسادالشهدإ و ما يتعلق بها)).(([ ((1روضه علمى است كه درباره عوارض اجساد شهيدان و آن چه به آن وابسته است, بحث مى كند].
عصرى كه در نقل حاجى نورى, كار ترقى روضه خوان ها بدان جا رسيد كه روضه در زمره علوم قرار گرفت و عبدالله مستوفى نيز از آداب و رسوم اجراى روضه هايش توصيفى دل انگيز ارائه داده است, عصر فرمانروايى ناصرالدين شاه بود. گزارش مستوفى راجع به روضه و روضه خوانى حاكى از آن است كه در آن هنگام روضه خوان ها دو صنف بوده اند:
((يكى واعظين كه بعد از خطبه افتتاحيه و طرح كردن يكى از آيات قرآن, وارد تحقيق در اطراف آيه شده و با ذكر امثال و حكم, مطالب عالى اخلاقى و مذهبى را تشريح و توضيح و با ذكر اشعار مناسب, مطالب را دلنشين كرده و در آخر هم مقدارى ذكر مصيبت نموده, منبر خود را به دعاى شاه اسلام و عموم مسلمانان و صاحب خانه ختم مى كردند.
دسته ديگر, روضه خوان به معنى اخص بودند كه منبر را با سلام بر سيدالشهدا شروع و بلافاصله وارد ذكر مصيبت شده و به قدر ده دقيقه, نظم و نثر به هم مخلوط كرده و در آخر, باز هم منبر را به دعاى سابق الذكر ختم مى نمودند.
براى واعظين, سواد و براى ذاكرين, آواز از لوازم بود. حتى ذاكرين هم اكثر مردمان با سوادى بودند و از عهده موعظه بر مىآمدند)).((2))
مستوفى ورود افراد بى سواد بىآواز را به اين صنف از هنگامى مى داند كه روضه خوانى از روى كتاب اسرارالشهاده ملا آقاى دربندى و كتاب جوهرى رواج يافت. ((3))
رونق مجالس روضه و گرمى كار روضه خوان ها در زمان ناصرالدين شاه به حدى بود كه محمدحسن خان اعتمادالسلطنه, نذر كرده بود كه همه ساله در شب عاشورا, چهل منبر روضه رود.((4)) جالب آن كه در محرم سال 1300 ق, سيزده منبر از چهل منبر معهود, در پامنار و در منزل اعيان و علما برپا شده بود. به نظر مى رسد, اعتمادالسلطنه به مجالس گروه هاى فرودست جامعه پاى ننهاده و آن ها را به شمار نياورده است. شاه نيز به هنگام ماه محرم, تشكيل مجلس روضه و شركت در آن را فرض خود مى دانست و حتى در گشت و گذارهاى بى شمارش به گوشه و كنار كشور آن را ترك نمى كرد.((5))
به اين ترتيب, در فرهنگ شفاهى ايران از زمان رواج كتاب روضه الشهدا تا دوران همه گير شدن رسانه هاى عمومى, روضه از جمله متداول ترين و كارآمدترين وسايل آموزش آموزه هاى دين به عامه خلق بوده است. در حقيقت, روضه بخشى از ادب دينى است كه در قالب شعر و كلام موزون, حديث سوگ امام حسين(ع) را باز مى گويد و روضه خوان ياد آن ماتم را به ويژه در ايام سوگوارى ماه محرم, در احساس عزاداران زنده مى كند و در تلطيف احساسات مذهبى آن ها مى كوشد.
از ديرباز رسم چنين بود كه گاه كسانى از روضه خوان ها, روضه هاى خود را مى نوشتند و به شكل كتاب در دسترس ديگران قرار مى دادند. جمعآورى و بررسى روضه هاى مكتوب و ضبط روضه هاى شفاهى, مهم ترين ابزارى است كه در شناخت كاركرد اجتماعى روضه و روضه خوان به كار مىآيد. در ميان كتاب هايى كه روضه خوان ها نوشته اند, يكى از بهترين آن ها, كتابى است باقى مانده از دوران نزديك به مشروطه, با نام دره التاج و مرقاه المعراج كه سير كوتاهى در آن به روشن شدن موضوع اين نوشتار كمك شايانى خواهد كرد.
حاج ميرزا محسن نيشابورى(1264 ق= 1227 ش / حدود 1342 ق = 1303 ش) ملقب به تاج الواعظين و متخلص به تاج واعظ, مولف دره التاج,((6)) پس از گذشت شش ماه از آغاز تإليف كتاب در واپسين جمعه ذىحجه سال 1320 ق = 1283 ش, آن را به پايان رساند. چهار سال بعد, يعنى در 3 صفر 1324 = 7 اردىبهشت 1285, دره التاج را در قطع رحلى و با 363 صفحه به همراه فهرست مطالب در بادكوبه به چاپ رساند. دره التاج در عين حال مجموعه اى است مشتمل بر سرگذشت مولف و مطالبى به نظم و نثر درباره توحيد و نعت پيامبر (ص) و امامان شيعه و مراثى آن نفوس شريف و ذكر واقعه كربلا از هنگام خروج امام حسين (ع) از مدينه تا اسارت خاندانش به همراه حكايات و اندرزهايى براى تربيت اخلاقى مردمان. بخشى از آن نيز حاوى چيستان و اوراد و اذكار و طلسمات و ختوم است و به قول مولف:
((مجموعه اى است از براى اهل ارض. هر كس هر چه خواست بهره مند خواهد گرديد)). [ص ]2
آگاهى ما از زندگى تاج واعظ اندك است. آن چه را كه مى دانيم, بيشتر از همين كتاب برگرفته ايم.
ميرزا محسن در خانواده اى زاده شد كه نياكانش همه اهل منبر بودند. از چگونگى دانش اندوزى و ميزان تحصيل او آگاهى درستى نداريم. از كتابش برمىآيد, شاعرى بود خوش ذوق و نويسنده اى با نثرى پخته. با ادب عرب و تفسير قرآن و حديث نيز آشنا بود. افزون بر فلسفه و عرفان, در ادب فارسى به ويژه موسيقى, تبحرى تمام داشت. روى جلد دره التاج با القابى نه چندان نادرست, او را چنين وصف كرده اند:
((العالم الكامل و إجل الافاضل, إفصح المتكلمين فى البيان و إملح الواعظين لتبيان و اكمل المحدثين بين الانام و إفضل المحققين فى الاسلام[ .((دانشمند كامل و بزرگوارترين فاضلان و زبانآورترين سخنوران در شرح و بيان و با نمك ترين واعظان در روشن كردن[ مطالب] و كامل ترين روايت كننده اخبار در ميان آفريدگان و فاضل ترين محققان در اسلام].
در موسيقى به لحاظ آگاهى از رديف و آواز به مقام استادى رسيد. اهل موسيقى او را هنرمندى بزرگ مى دانند.((7)) در آواز تحريرهاى زيبايى مخصوص به خود داشت. ((8)) در رديف مروى صلحى گوشه اى به نام گيلكى حاجى تاج و يك مثنوى در اصفهان, منسوب به اوست.((9)) دكتر ساسان سپنتا كه صداى تاج واعظ را از استوانه هاى حافظالاصوات((10)) استخراج كرده, اين ويژگى ها را براى آن برشمرده است:
خرده تحريرهاى مناسب بر مصوبات شعرى, مكث هاى مطبوع بين بعضى بندهاى سخن, ادا كردن كلام غير منظوم به صورت آهنگين و استوار بودن طنين گفتارش بر مبناى يكى از گوشه هاى رديف موسيقى.((11))
لحن آوازش چنان بود كه هنگام خواندن, همگان را مجذوب صداى دلنشين خود مى كرد. گويند: مردمان به قدرى مجذوب و شيفته آواز وى بودند كه وقتى از منبر فرود مىآمد, بيشتر حاضران بر مى خاستند تا خود را به مجلسى برسانند كه او مى بايست روضه اى ديگر در آن جا بخواند.((12)) درباره تإثير مجلس روضه و آواز دلنواز او, داستان ها نقل كرده اند. از جمله:
جمعى از دوستان تاج, مجلس بزمى در باغ سالاريه رشت به پا كرده بودند. از اتفاق, تاج واعظ هم گذارش بدان جا افتاد و چون دوستان را در آن حال ديد, ضرب را به دست گرفت و با آوايى چنان دلنشين, شعر مصيبت خواند كه همه را شيداى خود كرد. سپس با آهنگى مناسب و اشعارى جان گداز, چگونگى بردن خاندان پيغمبر امجد(ص) را از كربلا به شام به گونه اى دلكش ادا نمود كه همه به گريه افتادند و مجلس سرور و شادى محفل عزاداران مانند شد.((13))
تاج واعظ, سخن دان و موقع شناس بود. يك بار گفته بود:
بيشتر شنوندگان وعظ, نادان هستند و از سخنان واعظ چيزى در نمى يابند; زيرا اهل منبر بيشتر فضل مى فروشند و به زبان مردم سخن نمى گويند.
آن گاه شرط بسته بود روى منبر اباطيلى به هم ببافد و كلماتى مهمل را چنان با آواز خوش بسرايد كه كسى به بى معنى بودن آن پى نبرد. پس از آن چنين كرد و شرط را برد. شادروان روح الله خالقى, نوشته است: در اين جا هم, آواز خوش تاج, سبب پيروزى او گرديد.((14))
با اين مايه از هنر همواره خود را نوكر امام حسين(ع) مى دانست و از واپسين سخنانش در حال احتضار, اين جمله بود كه آن را بر زبان مى راند:
((اى حسين بن على, آقا! يك عمر نوكرى كردم; يك آن, آقايى كن)).((15))
براساس آن چه تاج واعظ در زندگى نامه خود نوشته خويش در دره التاج آورده است:
در پانزده سالگى با پدر به نجف رفت. چندى بعد, پدر در همان جا به سراى ديگر شتافت. ميرزامحسن, آهنگ كربلا كرد و با مادرش بدان سو رهسپار شد. گويا در اين هنگام زندگى را با دشوارى مى گذراند و از مرده ريگ پدر بهره اى جز اندوه در دست نداشت.
ميراث غم, آن چه را كه او داشت
يك تخم به مزرع دلم كاشت
يعنى كه هر آن كه او حسينى است
بايد به غم و محن كند زيست
[ص ]5
چندى پس از اقامت در كربلا كه زمانش بر ما معلوم نيست, با مادر عازم مكه شد و حج گذارد. در بيست سالگى به مشهد رفت و شش سال در آن جا ماندگار شد. شايد همان جا تحصيل خود را به انجام رساند. در بيست سالگى به تبريز رفت و به سببى كه خود اشارتى به آن كرده است, به سير در آفاق متمايل گشت:
گفتم به خود, از چه مانده اى پست
كن سير هر آن چه در جهان هست
تا قدر تو را همه شناسند
دل داده شوند و دل ببازند
حيف است كه چون تو مرد عارف
بى بهره بماند از ذخارف
[ص ]5
از اين رو دوباره به كربلا رفت. سپس از راه دريا وارد بوشهر شد و از آن جا به شيراز و اصفهان پاى نهاد و با دخترى از خانواده صدر ازدواج كرد. سپس بر آن شد تا از راه ورود به دربار و نزديكى به ناصرالدين شاه آوازه صدا و منبرش را به همه جا برساند. براى همين در ماه محرم به آهنگ تهران, اصفهان را پشت سر گذاشت و توانست ظهر روز تاسوعا خود را به تكيه دولت برساند و به انواع وسايل, مستخدمان تكيه را راضى كند تا اجازه دهند پس از همه روضه خوان ها به منبر رود و يك دقيقه بيش نخواند. وقتى روى منبر جاى گرفت, شاه و بزرگان قوم از اين كه آخوندى ناشناخته و ناخوانده به منبر برشده است, متغير و متعجب شدند. از آن سو تاج, بى هيچ مقدمه و معطلى, فقط اين بيت را در دستگاه شور با آهنگى بسيار خوش و گيرا خواند:
فردا به باغ, وعده آن سرو قامت است
ياران حذر كنيد كه فردا قيامت است
از آهنگ خوش خود, طرفه غوغايى برانگيخت و شاه را فريفته خود ساخت. از آن پس, در تهران به آوازه رسيد و بنام شد.((16)) خود در اين باره گفته است:
از دست قضا, سمند اقبال
پى گشت و به رى شدم در آن سال
ز الطاف شه شهيد و اعيان
مقبول شده به شهر تهران
[ص ]7
پس از پايان مراسم سوگوارى محرم به مشهد رفت و چندى بعد دوباره به تهران بازگشت. ورود او به پايتخت, با جنبش تنباكو همزمان شد. (1309 ق)
تاج, ضمن اشاره به اين رخداد, نظر خود را درباب آن بيان كرده است. به باور او, همواره دستى غيبى سرزمين اسلام را از گزند حوادث سهمناك مصون نگاه مى دارد. از اين ابراز نظر, رإى او را در چگونگى مديريت جامعه مى توان دريافت:
آن كه گويد صاحب ايران كجاست
كاش بودى تا بديدى در چه جاست
دست غيبى زد چنان بر خارجى
كه نه اجزا ماند و نه شخص رجى((17))
هر زمان كين شرع را آيد عدو
دست غيبى زخم او سازد رفو
آفرين بر همت نواب شرع
آن نگه دارندگان اصل و فرع
خاصه فخرالاتقيإ فى الزمن
اعلم العباد, حاج ميرزا حسن((18))
يك تن كامل به وقت گير و دار
بهتر از همدستى پانصد هزار
گرنبودى دست غيب و ذوالفقار
مى ندانم چون شدى انجام كار
[ص ]9
پس از واقعه دخانيه, بيمارى وبا در تهران همه گير شد. (1310 ق = 1272 ش). ((19)) تاج در هشتم محرم در ركاب ((نايب شاهنشه گردون سرير)) يعنى شاهزاده كامران ميرزا به بيرون شهر رفت. از آن پس پيوسته به مسافرت پرداخت و از راه انزلى به بادكوبه و تفليس و باتوم و ترابوزان و اسلامبول رهسپار شد. گويا در اين گشت و گذار, با انديشه هاى نو و دانش هاى جديد آشنايى پيدا كرد و به مفهوم وطن پى برد. از مقايسه آن شهرها و آداب مردمانش با آن چه درون كشور مى گذشت, ذهنى نقاد يافت. دور نيست كه بتوان او را با اندكى تسامح از جمله هواخواهان نهضت نوگرايى و نوخواهى در ايران به شمار آورد. به ايران و آن چه امروز منافع ملى اش مى خوانيم توجه خاص داشت. بيگانه ستيز بود و آشكارا به استقلال و منافع ايران مى انديشيد. سفارش مى كرد:
((تا مى توانى از مإكول و ملبوس مملكت خود بپوش و بنوش, چرا كه چيزى كه از وطن خود انسان عمل مىآيد, خوش تر است; و ديگر اين كه اجناس جاى ديگر رواج نمى گيرد و ملك خودت آباد خواهد گرديد و كمال ظلم است كه ملك خود را خراب ساخته, به آبادى ملك اجنبى بپردازى ...)).
تاج واعظ! معنى حب الوطن هم اين بود
هر كه دلسوز وطن شد, لايق تحسين بود
[ص 179 ـ ]180
به درگاه خدا دعا مى كرد:
خلق ايران را وطن پرور نما
عدل خواه و معدلت گستر نما
در وصيت نامه اش از بازماندگان خواست:
((كفن او را از كرباس وطن قرار دهند)).
با وجود اين به مدرسه دارالفنون كه بنيانش براى ترقى ايران بود, اعتقاد نداشت و معتقد بود آموزش هاى آن به كار ايران نمىآيد. به دانش آموختگان آن مدرسه طعنه مى زد و آن ها را به انجام دادن ناشايست متهم مى كرد.((20)) با اين كه تا اندازه اى با علوم جديد آشنايى پيدا كرده بود, ولى آن را براى تبيين حوادث طبيعى كافى نمى دانست. اين را مى توان در سببى كه براى شيوع بيمارى وبا بيان كرده است, دريافت.
كس ندانست اين عذاب و اين نكال
از چه آمد, خلق را بشكست بال
در طبيعى, اعتقاد ديگر است
ليك او, در اعتقادش ابتر است
كز عفونت مى شود كرمى پديد
هم كند توليد مكروب عديد
جمله در جو هوا رقصان شوند
داخل اندر جوف هر انسان شوند
هم چنين در زلزله, گويند اين
كه نباشد جز بخارات زمين
هر كجا حبس بخار آن جا شود
هم بلرزد, هم زمين, لرزان شود
من ندانم غير قهر ذوالجلال
كه دهد بر خلق وحشى, گوشمال
به باور او, علم از آن رو ابتر است كه هر دانش ((هادى راه نجات)) نيست و فقط ((اين شرافت بهر يك علم است, نى مجموع آن)) و آن دانش رهنما هم ((علم فقه خالق اكبر)) است و ديگر هيچ! با وجود اين, براى پيشگيرى از بيمارى به مردم سفارش مى كند مقررات بهداشتى را به كار بندند و مثلا از حمام هاى عمومى كه محل توليد بيمارى و آلودگى است, دورى گزينند.
((تا مى توانى از رفتن[ به] حمام هاى عمومى خود را بازدار, به واسطه اين كه توليد امراض متعدده مى كند. اگر بتوانى كوزه آبى سربسته در ميان خزانه ببند[ و] در وقت بيرون آمدن خود را طاهر كن, يعنى بدن را از آن آب شست و شو بده و بيرون بيا)).
تاج واعظ! ام الامراض است حمام عجم
شخص پاك از عيب آن حمام گيرد صد سقم
پر بود آبش زشاش خلق و چرك زخم ها
كرمك حمام هايش هر يكى, يك اژدها
[ص ]179
به نكته اى كه مى توان آن را بى تفاوتى مدنى ناميد, اشاره اى شگفت دارد. توصيه اش كه برگرفته از تجارب شخصى است, نااميدىاش را از پيرايش و اصلاح عقايد قوم نمايان مى سازد:
((هر موهومى كه در خلق بينى, ايراد مگير و سرزنش مكن, بلكه مصدق آن ها باش; چرا كه بر خلاف جمهور حرفى زدى, اسباب خود را فراهم مى كنى. شخص واحد با جمعى نمى تواند طرف شود و از پيش برد, مگر اين كه قوه پيغمبرى داشته باشد و هذا محال)). [ص]175 اما خود, آن چه از آداب و عادات عامه را كه ناروا و منكر مى دانست, بى محابا نفى مى كرد و به آن مى تاخت:
((در نه سالگى دختر به شوهر مده و كار پاكان را قياس از خود مگير. زنى در دنيا فاطمه(ع) نخواهد شد. پيغمبر هم در اين سن حكم نفرموده. بايد دست چپ و راست را تميز دهد يا خير؟ ... تزويج على و فاطمه هم محض تإكيد تناكح بود و رفع رسوم جاهليت[ .((ص176ـ]177.
((هيچ وقت به جهت حمل جنازه خودت وصيت مكن به اماكن مقدسه ... بعد از مردن حمل جنازه تو اسباب اذيت زنده هاست. وانگهى در صورتى كه سعيد باشى, ملك نقاله مى برد. لازم به حمل مكارى نخواهد بود. فرق ملك نقاله با مكارى, اين است كه ملك نقاله چنان مى برد كه جسد تعفنى نمى كند[ .((... ص ]179
با خرافات سر ستيز داشت و آن ها را بر نمى تابيد:
((گويند كه آهوان[ منطقه] ((دشت آهوان)) در امانند و مردم جرإت صيد ندارند. چون امام(ع) در آن منزل ضامن آهو شده و صيد هم رها كرده و رفته و باز آمده. سفرى در آن جا منزل كردم. گوشت شكارى ديدم. پرسيدم از كجاست؟ گفتند: از فلان صحراست. گفتم: مگر اين جا شكار نمى كنند و به كار نمى برند. گفتند: نه صيد صياد ثمر دارد, نه گلوله اثر. اين آيه به خاطرم رسيد:
((قل من حرم زينه الله التى إخرج لعباده والطيبات من الرزق;(([ ((21اى پيامبر بگو: زيورهايى را خدا براى بندگانش پديد آورده و نيز روزىهاى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده؟]! چگونه مى شود امام(ع) مباحى را حرام فرمايد؟! و نتوانستم جهل او را به علم بدل نمايم[ .((ص ]145
درباره باورهاى مردم به سمنو و آداب پختن آن مى نويسد:
((پختن سمنو ترتيبى دارد. به اين معنى كه زن ها در يك محل جمع مى شوند, وقتى كه كفگير زياد زدند, آن وقت سر ديگ را مى بندند و چراغى هم روشن مى كنند ... مى گويند فاطمه زهرا(ع) مىآيد و دست خود را روى آن سمنو مى گذارد و علامت پنج انگشت ايشان در صبح آشكار مى شود. خاطر دارم هنگام صبابت در نيشابور بودم. در خانه اى سمنو ساخته به همان ترتيب انتظار كشيده بودند. از قضاى اتفاق موشى به سراغ ديگ رفته و در ديگ افتاده بود. صبح را كه رفته و اين قضيه را ديدند, صاحب خانه را شماتت بسيار نموده كه مال تو حرام بوده. بيچاره بدنام شد و گويند تا مدت عمر سمنو نساخت و آن ها الان به طايفه موش معروفند... دفعه ديگر از ميان ديگ سمنو, تسبيحى يافته و گفتند: مال فاطمه زهراست. حاليه هر كس مى خواهد سمنو بسازد مى روند, تسبيح را از آن خانه گرفته, در ميان ديگ مى اندازند و صاحب تسبيح هم از سمنو حقى دارد كه به جهت او مى فرستند[ .((ص ]49
تلاش مى كرد معنى و مفهوم درست بعضى از واژه ها را از ديدگاه خود به مردم بفهماند و نادرستى ها را از اذهان بشويد:
((يكى از صفات مستحسنه غيرت است, اما بايد بدانى كه غيرت را در چه مورد استعمال كنى, يعنى راضى مشو كه بيچاره اى به فقر بگذراند و تو در نعمت باشى يا اين كه كسى مظلوم باشد و او را خلاصى ندهى يا كسى به خيانت به عرض كسى و مال كسى و عيال كسى نظر داشته باشد و تو اغماض كنى, بلكه معنى غيرت دفع ظلم است و دستگير[ى] بيچاره است و اداى دين مقروض بى استطاعت است. چه بسيار اشخاصى كه به يك حرفى منافى ناموس و شرف او بنموده[اند] يا خود را كشته و يا طرف مقابل را. و اين اطوار, عين جهل جهال است و در شرع مذموم)).
تاج واعظ! رنج ها بردى زجهل جاهلان
همچه ختم المرسلين ز اطوار جهال زمان
[ص ]169
پيداست اين گونه برداشت ها از منابع فرهنگى را از تفقه در دين و آشنايى با مفاهيم نو به دست آورده بود.
خود را چنان كه مى نماياند, از بند تقليد رها كرده بود و حتى درباب ايمان مذهبى سفارش مى كرد:
((از روى تحقيق معتقد به كيشى باش, كه تقليد را بنيادى نيست ... دستور شرع مقدس هم همين است كه اصول دين بايد اجتهادى باشد. تقليد در فروع دين است ...)). [ص ]176
تاج واعظ, تمايلات شديد عرفانى داشت. درويش و صوفى را ستايش مى كرد و عارفان را ((مرآت آگاهى حق)) مى دانست. از اشعار عطار, مولوى, حافظ و شيخ محمود شبسترى تا آن جا كه ضرورت مى ديد, نقل مى كرد. به فتوحات مكيه محيى الدين عربى نظر داشت و او را ((رئيس المكاشفين)) مى خواند. اصطلاحات صوفيان را شرح كرده و درباره سير و مقاماتش, رياضت و آثارش, عشق و درجاتش و سماع و انواعش قلم زده و از قطب و رجال الغيب سخن به ميان آورده است. وقتى از نماز و روزه و حج و زكات و طهارت سخن مى گويد, گويى آموزه هاى ابوحامد غزالى را در اين خصوص تكرار مى كند. نظريات معتدلش درباره بعضى از احكام شرع كه در پاره هايى از كتابش نمايان است, بيشتر متإثر از همين گرايش عرفانى اوست. از صفحه 185 تا 329 دره التاج, مجموعه اى است كه سى مقاله در توحيد را در بر مى گيرد. مقاله ها كه نشان مى دهد مولفش فلسفه مى دانسته, با اشعارى كه عموما از مثنوى مولوى انتخاب شده است, آغاز مى شود و با اشعارى از سروده هاى مولف به انجام مى رسد. مضمون مقاله ها مطالبى است فلسفى و عرفانى با نقل شمارى از اخبار و احاديث. تاج در فلسفه بيشتر به اسفار ملاصدرا نظر داشت, ولى از آراى علماى نزديك به عصر خود, همچون شيخ احمد احسايى و حاج ملاهادى سبزوارى نيز غافل نبود.
در عالم سياست با شاه ستيزى نداشت و بر اين باور بود كه پادشاهان ((مظهر شاهى حق)) هستند. تاج خود را پرورده احسان ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه مى دانست و هر دو را مدح مى كرد. در سير و گردش خود وقتى به بادكوبه رسيد, شهر را ((اندر حزن و غم)) ديد و چون به او گفتند ((رضاى كم ززن((22)) ... شاه را مات)) كرده است, دو دست خود را ((از درد و غم برسر)) زد و در فقدان آن ((شاه محتشم)) به سوگ نشست. تصويرى كه از عزادارى ايرانيان ساكن بادكوبه در مرگ ناصرالدين شاه ترسيم كرده, جالب و در عين حال عبرتآموز است; زيرا بيشتر ايرانيان ساكن در شهرهاى قفقاز كسانى بودند كه از جور و ستم حكام ايرانى به آن سامان پناه برده بودند.((23))
شورشى در بادكوبه شد پديد
كه كسى اندر جهان مثلش نديد
شيعيان چون روز عاشورا تمام
سينه زن گرديده اند از خاص و عام
قونسل, آن جا مجلسى برپا نمود
جمع شد در وى ز ايران هر كه بود
بعد ختم مجلس شاه شهيد
برشدم بر منبر و دادم نويد
كه دگر بر ما مضى افسوس چند
هست ايران از مظفر سربلند
حق همى داند كه اين شاه رئوف
از پدر بهتر بود بر ما عطوف
پس بود افسوس بر اين هاى و هوى
آب رفته باز مى نايد به جوى
پس نمودم روبه جمع غمزده
گفتم اى حضار اين ماتمكده
هر يكى يك ختم قرآن از شما
هديه سازد بر روان شاه ما
چون كه او حق بر تمام شيعه داشت
بهر امنيت بسى همت گماشت
بعد گفتم: اى گروه مومنان!
شه اگر نبود, كجا يابيد امان؟!
ملك بى شه, هست جسم بى روان
تن به جان جنبد, تو قدر جان بدان
ملك بى شه نيستش پايندگى
مرد بى سر كى نمايد زندگى؟!
تاج واعظ در پندى ايهام دار كه در ضمن, ديدگاهش را درباره رابطه دولت و مردم نيز بيان مى كند, مى نويسد:
((هيچ وقت بر زبان اسم ملك و دولت و سلطنت جارى مساز, اگر چه القاب خلق باشد از قبيل مختارالسلطنه و ... فورا از براى تو اسباب زحمت فراهم خواهد گرديد, چون رعيت را حقى بر امور دولتى نيست, ولى دولت را بر رعيت حقوق بسيار است. اگر هم خير دولت را بگويى, به خرج نمى رود, جز اين كه از براى خود اسباب زحمت فراهم مى كنى. اگر از ثروت كسى بخواهى مدح كنى, مگو صاحب دولت است,[ بگو] صاحب مايه است[ .((ص ]170
در پندى ديگر كه چهره ديو مهيب خودسرى را نمايان مى سازد با طنزى تلخ گوشزد مى كند:
((با اهل ديوان اعلى طرف نشويد, چرا كه اختيار قانون به دست آن هاست. به هر قسم بخواهند, حكم خواهند كرد و احدى هم حق چون و چرا ندارد. اگر فراشى بى جهت كسى را اذيت كند, گويند: هر چه كرده به حق كرده و خلق هم با شما مدعى خواهند گرديد كه فراش ديوان هرگز بى حساب نمى گويد و بى حساب كسى را اذيت نمى كند)).
سرانجام در بيان ادب مراوده مردم با حكومت, به نظر مى رسد در چارچوب مفاهيم سنتى, نسبت مردم با حاكميت را يكسره در اداى تكليف مى بيند و اندرز مى دهد:
((اولا با حكومت آمد و شد نكنيد. در صورتى كه مجبور شديد و شما را بردند, در كمال ادب باشيد و تعظيم كنيد, مبادا قسمى كنيد كه خلاف ميل حكومت باشد ... اگر از چشم حكومت افتاديد, از چشم خلق هم خواهيد افتاد ...)).
تاج واعظ! حرمت حكام از حق آمده
ميل حاكم نزد مردم, حق مطلق آمده
تاج واعظ, خود واعظ بود و روضه خوان و بهتر از هر كس به خلق و خو و منش اين صنف آگاه. اين است كه بيشترين انتقادهايش به اين قوم و آن دسته از مراسم و مناسكى است كه متولى و مجريش روضه خوان ها بوده اند. در وصيت به پسرش سفارش مى كند كه راه او را پيش نگيرد و بى گفت و گو ((تارك منبر شود)), زيرا وعاظ دو نوع اند: يا اول نمره اند يا نمره آخر را دارند. آن جماعتى كه نمره آخر را دارند, به هيچ جا راه ندارند. اما نمره اولى ها علاوه بر اين كه محسود همكاران و نادانان مى شوند, به آفات شهرت نيز گرفتار خواهند شد و خلوص را از دست خواهند داد.
حاصل مطلب كه خلوص عمل
نيست در اين كار به جز از دغل
[ص ]21
مرثيه خوانى را سنتى نيكو مى دانست, ولى افسوس مى خورد كه ((اين امر عظيم به كذب و ريا)) آلوده شده است. به چگونگى انجام مراسم سوگوارى و تعزيه خوانى نگرشى انتقادى داشت و تباهى سه ركن اصلى تشكيل مجالس روضه و تعزيه, يعنى روضه خوان, شنونده و بانى يا صاحب خانه و صاحب مجلس را بى پرده پوشى نمايان مى ساخت.
ماه محرم آمد, هنگام عيش و عشرت
اى شيعيان خالص! يك ذره اى مروت
هر روز بر دل شه, چندين هزار پيكان
از افترا و بهتان, آيد ز ظلم امت
نصف تن شه دين, مجروح زاهل منبر
نصف دگر در آذر, از خلق بى حميت
شه كشته بهر دين شد, نى بهر خلد و كوثر
بازيچه خلايق, گرديده اين سعادت
در تكيه رو نظر كن, بر زينب و دو من ريش
وانگه عروس قاسم با بيضتين و سبلت
حر شهيد را بينى, در سن بيست ساله
طفل رضيع بنگر, با چار ذرع قامت
آيد يزيد ملعون, با قابلى و منقل
پشت سر, آبدارى با چند شيشه شربت
نقاره خانه اش را اندر جلو بكوبند
با دستگاه ماهور, تصنيف هاى تبت
بر سر مخالفين را عمامه هاى ترمه
از شال هاى كرمان, اى واى از اين حماقت
از آن طرف ابوالفضل, با چكمه و كله خود
بر فرق, پر طاووس, كاين باشد از شجاعت
در اين جا, تاج واعظ از چند تعزيه كه خود شاهد اجرايشان بود و نمايش آن ها به رسوايى و فضيحت كشيده شد,((24)) مطالبى نقل مى كند كه بازگويى آن ها در اين سطور خالى از دل آزارى نيست. از آن ميان ملايم ترين شان چنين است.
ديدم على اكبر در دست راست شمشير
دست چپش به شيپور, نزديك شهر تربت
گفتم: كه اين چه رسم است, شيپورچى مگر نيست
گفتند اين دو كاره است, گيرد دو حق زحمت
[ص ]104
پس از توصيف مجالس روضه و تعزيه به نجوا با امام زمان(عج) برمى خيزد و از رسوايى ذاكران نزد ملت به حضرتش شكايت مى كند و مى گويد:
اى صاحب زمانه! خود واقفى زاحوال
رسوا شديم رسوا, در پيش جمله ملت
دانم اگر گذارى از غيب پاى بيرون
جز اهل ذكر نبود, كس مستحق لعنت
يا باشد اهل منبر يا در شبيه خوان است
پس هر دو اهل ذكرند بر هر دوتاش رحمت
منبر مقام پاكى است, نبود به هر كه لايق
جز آن كه پاك باشد ز آلايش طبيعت
اى شيعه! داد و فرياد از دست ما تمامى
نتوان جواب گوييم در خدمت پيمبر
هر بانى اى كه بينند از دور در سلامند
شايد كه وعده گيرد او را سال ديگر
گويد گهى به بانى, ديشب به خواب ديدم
دادت حسين مظلوم جامى زحوض كوثر
ديگر مخور تو غصه چون عاقبت به خيرى
مولا مخاطبت كرد, فرمود اى برادر
چون گفت خواب جعلى, گويد رواست امسال
ده روز روضه خوانى از بهر زاد محشر
[ص ]105
پس از آن كه روضه خوان, موافقت بانى را براى تشكيل مجلس روضه در ده شب جلب كرد, به او پيشنهاد مى كند: چون ((بنده زاده اشعار محتشم)) كاشانى را از بر دارد, چنانچه ((مصلحت بدانى)) او را همراه خود بياورم و شما براى ((تشويق كردن او)) در پايان مجلس ((دو تومان)) ارزانى اش كنيد. آن گاه در شب موعود, پيش از اتمام منبر خود, اين گونه فرزندش را به مردم مى شناساند كه بلى:
من خود به خواب ديدم, كامد حسين مظلوم
گفتا به بنده زاده بالله إنت ذاكر
در ادامه, تاج واعظ رفتار صاحبخانه را به نقد مى كشد و انگيزه او را از برپايى مجلس روضه برملا مى كند:
اى تاج واعظ! اكنون برگو ز حال بانى
ذاكر كه گشت معلوم حالش به شهر و كشور
بانى است را توقع كاندر همه مجالس
ذاكر كند دعايش كاقاست از همه سر
اما صاحبخانه به دعا در حق خود منحصرا خرسند نمى شود, مگر روضه خوان, عيال و فرزند و نوكر و ... او را هم دعا كند. با اين همه, كار با خواندن يك روضه و دعاى ختم مجلس به پايان نمى رسد, زيرا:
اين روضه خوان مسكين خوانده است روضه را نقد
پولش بمانده نسيه تا روز حشر اكبر
در اصفهان به ذاكر دادند پول قلبى
آن هم نمود دعوت جمعى به روز ديگر
وقتى مجلس مهيا شد و روضه خوان بر منبر قرار گرفت, ابتدا صاحبخانه را به سبب پرداخت پول تقلبى رسوا كرد و بعد دعاهاى خود را اين گونه پس گرفت:
من گفته بودم الحق, اموات او بيامرز
الحال گويم او را كن همنشين كافر
من گفته بودم او را كن عاقبت به خيرش
اكنون بگويم او را بنماى عاقبت شر
گفتم عيال او را مخصوص كن به عصمت
گويم سليطه گردان با خواهران و دختر
گفتم بده به بانى يا رب تو طول عمرى
اكنون بگويم او را يا رب ز اين جهان بر
اين بود حال ذاكر, اين است حال بانى
تا چون كنند با هم فردا بر پيمبر
[ص ]170
رفتار حاضران در مجالس روضه خوانى, حديثى ديگر است. معقول ترين آن ها كسانى هستند كه بر سر خوش خوانى و بدخوانى روضه خوان با هم به جدال برمى خيزند. گروه ديگر, جماعت سيه كارى هستند كه همواره مترصد انجام دادن ناشايست اند و بالاخره قومى ديگر در كمين نشسته اند تا در مجال مناسب, كالايى از خانه صاحب مجلس به يغما برند.
و ان ديگرى بگويد: ديدم ميان دسته
يك خوشگلى كه مى خواند اشعار ملا شعبان
اما اگر نمى بود در موسم مصيبت
مى پختم آن جوان را, وان كار بود آسان
وان ديگرى بگويد: حالت دگر ندارم
از بس كه چاى خوردم در منزل على خان
همى خوردم و بگفتم چايى به من نداديد
يك سينى هم آن جا دزديدم از ميانشان
وان ديگرى بگويد يك جفت كفش تازه
من هم زدم از آن ها با بادگير غليان
وان ديگرى بگويد گر گريه ام نيايد
اخ تف به چشم مالم تا تر شوند مژگان
[ص 107 ـ ]108
تاج واعظ در پى ريشه يابى علل اين همه نابهنجارى در رفتار دينى مردم و اجراى مراسم و مناسك برخاسته از پاره اى سنت ها كه با جوهره دين قرابت چندانى نداشت, نبود. از عالم نقادى چون او بعيد به نظر مى رسد كه در دستيابى به ريشه ها, تكاپويى نكرده باشد. شايد مصلحت خود را در آن مى ديد كه با نهادهاى بارز استبداد و پاسداران جهل و خرافه درگير نشود. به طور كلى, تاج واعظ مانند بسيارى از ((رعاياى ايرانى)) بسيار محافظه كار و مسالمت جو بود و از برخوردهايى كه موجب دردسر مى شد, كناره مى گرفت و سلامتى را در بركنارى مى ديد.((25))
((اگر به واسطه غرض, كسى به شما بهتان زد و حكومت وقت و محل شما را احضار كرد, ملاحظه كنيد كه اگر ميل حكومت به تحقيق مطلب است, با طرف خود گفت و گو نماييد و اگر ميل حكومت را به اين ديديد كه بايد به تقصير نكرده اعتراف كنيد, فورا خود را مقصر كنيد كه اگر خود را مقصر نكنيد, شما را مقصر خواهند كرد, چرا كه ((ميل الحاكم خير من إلف شاهد[ ((ميل فرمانروا, بهتر از هزار گواه است] و اطاعت امر حكومت واجب است و استدلال آن ها به اين آيه كريمه است كه:
((اطيعوالله و اطيعوا الرسول و إولى الامر منكم))(([ ((26خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را نيز اطاعت كنيد]. و حكومت خود را إولى الامر مى داند. ..)).
تاج, واقعه اى ديگر از مراسم عاشورا را براى خواننده كتاب خود به گونه اى توصيف مى كند كه نشان مى دهد روح استبداد و نادانى, چگونه سايه سياه خود را بر همگان پهن كرده بود و او در واكنش به چنين صحنه هايى, جز دريغ خوردن, كارى ديگر نمى توانست كرد:
((در زمان حكومت سليمان خان صاحب اختيار, بنده هم در استرآباد بودم. چون روز عاشورا رسيد, به اتفاق ايشان به مصلى رفته, قدرى گذشت. ديدم دسته[ سينه] زن وارد شدند و به اين اشعار مترنم بودند, دسته اى مى گفت و دسته اى جواب مى داد:
كفتر باغ حيدرم. بقيه مى خواندند:بقوبقو, بقوبقو.
پيش حسين نوكرم.
سينه زن عزا منم.
عاشق كربلا منم.
مست مى محبتم.
مهر حسين شربتم.
تا رسيدند مقابل حكومت. به اين اشعار مترنم شدند:
السلام عليك, السلام عليك. شاه سلام عليك, قبله سلام عليك. از رود پى آمديم, شاه سلام عليك.
قدر ديگر هم سينه زدند و گريه نمودند و سلطان اسلام را با حكومت دعاى خير نمودند. آن وقت از اهل ذكر, منبر رفته, عزادارى كاملى شد. در ختم مجلس سيد محترمى كه تهران هم ديده بود و خود را كامل ترين اهل منبر آن عصر مى دانست, بر منبر برآمد. هرچه از لطايف گفتار داشت, به كار برد و مجلس نگرفت. در بين روضه نيرنگى به خاطرش رسيد كه طفلى را از ميان زنان بردارد و بلند كند كه اين على اصغر است. از منبر به زير آمده, طفلى را از آغوش مادر ربوده, بالاى منبر برد و بلندش نمود كه اين قسم سيدالشهدا على اصغر را بلند كرده بود كه ناگاه آن طفل از ترس شاشيد. ديگر چه عرض كنم كه چه شد. تمام خلق روز عزا از خنده مردند.
تاج واعظ! در عزاى شاه, قلا شى چرا؟!
ورتو را نبود هنر, اطوار او باشى چرا؟!
شايد آن طفل از مهابت روى ذاكر ... بوده
اين كلمه اطوار زشت از بهر قلاشى چرا؟!
[ص 151 ـ ]152
دست آخر, تاج واعظ علل و اسباب اين همه اطوار زشت را مانند بيشتر كسانى كه در محيط استبداد مى زيند و براساس الگوى رايج حوالت دادن همه چيز به تقدير و سرنوشت از پيش نوشته شده, سخن از حاصل تجربه زندگى خويش به ميان مىآورد و به درستى متذكر مى شود:
((از تجربه اى كه در عمر خود نمودم, معلوم گرديد كه هيچ چيز شرط چيزى نيست. نه علم را مايه عزت ديدم و نه جهل را اسباب ذلت. بسى از اهل كمال را در كمال پريشانى و بى نانى ديدم و بالعكس. باز اشخاص باهنر را با زيب و فر ديدم و بى هنر را گرسنه و مضطر, ولى واقعه يك نفر از خاطرم نمى رود و نمى زيبد اسم برم.
اين بيچاره از اهل منبر است و گويا الف ب نخوانده. از كمالاتش اين است: ... ختم مجلس فاتحه بود. بالاى منبر رفته, گفت: ايهاالناس! حال كه ذاكرين از بى اعتبارى دنيا مى گويند, خوب است من هم قدرى از بى اعتبارى آخرت بگويم. مجلس ديگر گفته بود كه در وحدت واجب الوجود صحبت كردن هنرى نيست. شخص با اطلاع, آن است كه در كثرت واجب الوجود صحبت نمايد. ديگر گفته بود: سنان بن انس آمد با نيزه شصت ذرعى. مى گفتند كه نيزه شصت ذرع, ممكن نمى شود. گفته بود: حديث ديده ام كه او را جبرئيل از بهشت آورده بود ... ديگر گفته بود: وقتى كه حر, خدمت سيدالشهدا آمد, حضرت فرمودند: از براى حر, قليان بياوريد و تا آن وقت كسى در حضور حضرت قليان نمى كشيد, مگر حربن يزيد رياحى ... اين مختصرى از مفصل بود. با اين حرف هاى كفرآميز و بى سوادى, چندى قبل كه مرحوم شد, قريب سى هزار تومان تروك او بود و مردم او را ستايش مى كردند و مى گفتند: نوكر ساده مولاست و نظر كرده حضرت است و خدا مى داند كه چقدر در حال حيات احترام و دخل داشت)).
تاج واعظ! حيرت اندر حيرت اندر حيرت است
كين چه بازى زير چرخ است و چه سر و حكمت است
عاقل كامل به رنج و جاهل غافل به گنج
عبرت اندر عبرت اندر عبرت اندر عبرت است.
[ص 159 ـ ]160
 

پى نوشت ها:
*. پژوهشگر سازمان اسناد ملى ايران.
1. ميرزا حسين نورى (محدث نورى), لولو و مرجان, چاپ اول, (بى جا, انتشارات نور, بى تا) ص 7 ـ 8.
2. عبدالله مستوفى, شرح زندگانى من يا تاريخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاريه, چاپ سوم, (تهران, انتشارات زوار, 1371 ش) ج 1, ص 275.
3. همان, ص 276 ـ 277.
4. ايرج افشار (مقدمه و فهارس), روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه, چاپ پنجم, (تهران, انتشارات اميركبير, 1379 ش) ص 203.
درباره تعداد تقريبى مجالس سوگوارى ماه محرم در پايتخت, بنگريد به: دوستعلى خان معيرالممالك, يادداشت هايى از زندگانى خصوصى ناصرالدين شاه, چاپ سوم, (تهران, نشر تاريخ ايران, 1372 ش), ص 64. همچنين براى آگاهى از شمار مجالس روضه خوانى در تمام ماه هاى سال بنگريد به:
انسيه شيخ رضايى ـ شهلا آذرى (به كوشش), گزارش هاى نظميه از محلات طهران, چاپ اول, (تهران, انتشارات سازمان اسناد ملى ايران, 1377 ش), ج 1 و 2, بيشتر صفحات.
5. يادداشت هايى از زندگانى ..., ص 46.
براى آگاهى از جزئيات مراسم روضه شاهانه, بنگريد به: روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه در سفر سوم فرنگستان, به كوشش دكتر محمد اسماعيل رضوانى ـ فاطمه قاضيها (به كوشش), چاپ اول, (تهران, انتشارات سازمان اسناد ملى ايران, 1373 ش), ج 3, ص 414 ـ 433.
6. مرحوم شيخ آقابزرگ تهرانى, صاحب الذريعه الى تصانيف الشيعه از تاج واعظ به عنوان مولف دو كتاب به شرح زير در الذريعه نام برده است:
الف) دره التاج: مقتل فارسى كيبر منثور و منظوم من المراثى و غيره, للمولى الملقب بتاج الواعظين النيشابورى, طبع بايران[ ج 8, ص ]94.
ب) دره التاج و مرقاه المعراج, فارسى فى المواعظ, لميرزا محسن تاج الواعظين, طبع فى تفليس, 1324 ق[ .ج 8, ص ]95
ظاهرا مرحوم آقابزرگ در نقل مشخصات كتاب مزبور اشتباه كرده است; زيرا آن دو كتاب نام برده شده در الذريعه, يكى بيش نيست. مگر اين كه پس از چاپ اول كتاب در بادكوبه, در حيات مولف يا پس از درگذشت او, كتاب مزبور طبق مشخصات مندرج در الذريعه يك بار در ايران و بار ديگر در تفليس به چاپ رسيده باشد. مرحوم خانبابا مشار نيز در فهرست خود دو چاپ به شرح زير براى دره التاج بيان كرده, اما از ايران به عنوان محل چاپ نامى نبرده است:
دره التاج و مرقاه المعراج (در مواعظ و مقتل), تاج السلطان تاج الواعظين محسن نيشابورى, تفليس, 1324 ق. باكو, 1324 ق. بنگريد به: خانبابا مشار, فهرست كتاب هاى چاپى فارسى از آغاز تا آخر سال 1345, چاپ اول, (تهران, بنگاه ترجمه و نشر كتاب, 1352 ش,) ج 1, ص 1403.
ناگفته نماند مرحوم مشار كتاب يا نشريه ديگرى با اين مشخصات براى تاج واعظ برشمرده است:
رهبر سخن, قسمت دوم, سال سوم, تاج الواعظين ميرزامحسن نيشابورى, بادكوبه, 1327 ق, سربى, جيبى, 117 صفحه, بنگريد به: فهرست كتاب هاى چاپى فارسى..., ج 2, ص 1803.
7. روح الله خالقى, سرگذشت موسيقى ايران, چاپ سوم, (تهران, انتشارات صفى عليشاه, 1367 ش) ص 355.
8. تقى بينش, تاريخ مختصر موسيقى ايران, چاپ اول, (تهران, نشر آدوين, 1374 ش) ص 179.
9. مهدى ستايشگر, نام نامه موسيقى ايران زمين, چاپ اول, (تهران, انتشارات اطلاعات, 1376 ش) ج 3, ص 129.
10. استوانه حافظالاصوات يا فنوگراف, دستگاهى بود كه پيش از رواج گرامافون در ايران از آن استفاده مى شد. در اين وسيله, صدا بر روى استوانه هايى از جنس موم ضبط مى گرديد. (توضيح از آقاى شهرام آقايى پور).
11. نام نامه موسيقى ..., ص 128.
12. سرگذشت موسيقى ايران, ص 356.
13. همان, ص 357.
14. همان, ص 356.
15. نام نامه موسيقى ..., ص 129.
16. ايرج افشار, به نقل از دكتر عباس زرياب خوئى, ((گردش نوروز)) مجله يغما, دوره 21, 1347 ش, شماره 4 (تيرماه) ص 216.
17. منظور كمپانى رژى است كه در آن ژ به ج تبديل شده است.
18. منظور ميرزاى شيرازى است كه استعمال توتون و تنباكو را تحريم كرد.
19. درباره وباى آن سال بنگريد به: روزنامه خاطرات عين السلطنه (قهرمان ميرزا سالور), به كوشش مسعود سالور, ايرج افشار, چاپ اول, (تهران, انتشارات اساطير, 1374 ش) ج 1, ص 482 ـ 487.
20. ((مدارس دارالفنون بر باد دهنده ... است, نه تعليم سياسى ناپليون. جز اين كه به سوى خارجه خارج شوند[ .((... ص ]175.
21. اعراف (7) آيه 32.
22. منظور ميرزا رضاى كرمانى, كشنده شاه است.
23. درباره شاه دوستى ايرانيان ساكن در قفقاز, مى توان به استقبالى كه از شاه در حين سفر به فرنگ از او به عمل آوردند, اشاره نمود. براى آگاهى از تفصيل ماجرا بنگريد به: روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه در سفر سوم, ص 108 ـ 109.
24. اعتمادالسلطنه از تعزيه اى ياد مى كند كه آن را ((به قدرى رذل كرده اند ... كه ... نه نشان سلطنت بود اين عمل و نه ايام تعزيه سيدالشهدا مقتضى اين حركات را داشت)). بنگريد به: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه, ص 132.
25. به دريا در, منافع بى شمار است
اگر خواهى سلامت, در كنار است(سعدى)
26. نسإ (4) آيه 59.

منابع
ـ افشار, ايرج (به كوشش), روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه, چاپ پنجم, (تهران, انتشارات اميركبير, 1379 ش).
ـ بينش, تقى, تاريخ مختصر موسيقى ايران, چاپ اول, (تهران, نشر آدوين, 1374 ش).
ـ خالقى, روح الله, سرگذشت موسيقى ايران, چاپ سوم, (تهران, انتشارات صفى عليشاه, 1367 ش).
ـ رضوانى, اسماعيل و قاضيها, فاطمه (به كوشش); روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه در سفر سوم فرنگستان, چاپ اول, (تهران, انتشارات سازمان اسناد ملى ايران, 1373 ش), ج 3.
ـ ستايشگر, مهدى, نام نامه موسيقى ايران زمين, چاپ اول, (تهران, انتشارات اطلاعات, 1376 ش) ج 3.
ـ شيخ رضايى, انسيه ـ آذرى, شهلا (به كوشش), گزارش هاى نظميه از محلات طهران, چاپ اول, (تهران, انتشارات سازمان اسناد ملى ايران, 1377 ش).
ـ مستوفى, عبدالله, شرح زندگانى من يا تاريخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاريه, چاپ سوم, (تهران, انتشارات زوار, 1371 ش).
ـ مشار, خانبابا, فهرست كتاب هاى چاپى فارسى از آغاز تا آخر سال 1345, چاپ اول, (تهران, بنگاه ترجمه و نشر كتاب, 1352 ش).
ـ معيرالممالك, دوستعلى خان, يادداشت هايى از زندگانى خصوصى ناصرالدين شاه, چاپ سوم, (تهران, نشر تاريخ ايران, 1372 ش).
ـ نورى (محدث نورى), ميرزا حسين, لولو و مرجان, چاپ اول, (بى جا, انتشارات نور, بى تا).