منورالفكرها و لوياتانيسم رضاخاني
ما از شر رضاخان و محمدرضا خلاص شديم لکن از شر تربيتيافتگان غرب و شرق به اين زوديها نجات نخواهيم يافت. اينان برپا دارندگان سلطه ابرقدرتها هستند و سرسپردگاني هستند که با هيچ منطقي خلع سلاح نميشوند و هماکنون با تمام ورشکستگيها دست از توطئه عليه جمهوري اسلامي و شکستن اين سد عظيم الهي برنميدارند. (صحيفه امام، جلد 15، ص447)
چه شد كه پس از 15 سال از انقلاب مشروطه، انقلابي با رويكرد آزاديخواهي و عدالت، حكومتي در ايران روي كار آمد كه ماهيت كاملا استبدادي و ديكتاتوري داشت؟
بديهيترين پاسخي كه به اين سؤال ميتوان داد اين است كه كار، كار انگليسيها بود. اين جواب درست است و يقينا پشتپرده روي كار آمدن ديكتاتوري رضاخاني، نقشههاي شوم انگليسيها خوابيده بود. تا جاييكه حتي خود رضاخان هم به اين موضوع اشاره میکند و ميگويد: «من را انگليسيها بر سر كار آوردند اما ندانستند با چهكسي طرف هستند». دولت انگليس براي حل بحران بهوجود آمده در ايران، ناشي از مسائلي چون تنظيم قرارداد 1919 كه در حقيقت با انجام اين طرح، ايران در بست در اختيار انگليس قرار ميگرفت بر سر كار آورد. چنانچه «آيرونسايد»، يكي از ژنرالهاي انگليسي مجری اين كودتا به همكار خود «اسمايس» ميگويد: «راستش يك ديكتاتوري نظامي همه مشكلات ما را حل ميكند.» و نيز در يادداشتهاي مربوط به 29 بهمن خود مینویسد: «براي ما كودتا از هر چيز ديگر مناسبتر است. نورمن بيچاره را از كوره به در خواهيم كرد.»
واضح است كشوري كه در ايران داراي منافع و منابعي مثل شعبه تلگراف هند و اروپا و كمپاني تلگراف هند و اروپا، بانك شاهنشاهي، تجارت دريايي در خليجفارس، شركت نفت ايران و انگليس، امتياز شركت لينچبروس در كارون و جاده اهواز به اصفهان، امتياز سنديكاي راه آهن در ايران، مؤسسات بازرگاني بريتانيا و هند و نمونههايي از اين دست است بهراحتي دست از سر اين مملكت برنميدارد. بنابراين تمام توان خود را براي روي كار آوردن يك حكومت دستنشانده مقتدر صرف میکند تا از طريق آن بتواند به اهداف استعماري خود برسد. اما اين، همه ماجرا نيست. از سئوال بالا مهمتر اين سؤال است كه چهكساني در بهوجود آوردن حكومت ديكتاتوري رضاخان به او كمك كردند؟ دلايل اين اشخاص از روي كار آوردن يك حكومت توتاليتر چه بود؟ و نيز چه كساني براي «تداوم» و «بقا»ي اين حكومت تماميتخواه، رضاخان را ياري رساندند؟
براي پاسخ به این سؤالها اول بايد بدانيم در اين دوره، چه نيروها يا طبقههایی بهعنوان گروههاي مرجع، توانايي بازتوليد اجتماعي - سياسي را داشتند؟ كدامیک از گروههاي نخبگي، در حوزه سياست و اجتماع، مؤثر و محل رجوع مردم در بحرانها و حوادث بودهاند؟ و اينكه از ميان آنها كداميك به رضاخان كمك كردهاند؟
تاريخ تحولات اجتماعي - سياسي ايران بين سالهاي 1915 تا 1930 بسيار مهم و عبرتآموز است كه حتي ميتواند ما را در درك بهتر فضاي كنوني جامعه ايران نيز كمك كند. با نگاه اجمالي به تاريخ اين دوره، به این نتیجه میرسیم كه اساسا سه نيرو يا طبقه، نقشي اساسي در تحولات اجتماعي - سياسي ايران بر عهده داشتند: روحانيت، ايلات و منورالفكران.
بهعنوان پيشفرض اين را ميدانيم كه حكومت ديكتاتوري رضاخاني، يك حكومت برآمده از اراده مردمي نبود و اساسا مردم در روي كار آوردن آن هيچگونه نقشي نداشتند. چه آنكه هيچ مردم و قومي يافت نميشود كه طرفدار يك حكومت ظالم بوده باشد. بنابراين بايد ديد از ميان اين سه دسته كدام گروه به رضاخان كمك كردهاند.
روحانيت شيعه كه در طول تاريخ حيات خود، هميشه در صف اول مبارزه با استبداد و استعمار قرار داشت و همواره از حكومتهاي ظلم، تبري ميجست. بنابراين واضح است كه نه تنها هيچ كمكي به روي كار آمدن حكومت ديكتاتوري رضاخان نكرد كه حتي هنگام و پس از روي كار آمدن رضاخان نيز بيشترين هجمه و حمله بهسوي او از طرف آوردگاه روحانيت شيعي صورت گرفته است. ماجراهاي مخالفتهاي صريح و شجاعانه شهيد مدرس با رضاخان، يكي از اين نمونههاست. كه هنوز هم نَقل حديث آن، نُقل محفلها است.
ايلات نيز نقشي در به ثمر رسيدن حكومت رضاخان نداشتند. كه اساسا يكي از اهداف روي كار آوردن رضاخان توسط انگليسيها ايجاد «حكومت مقتدر مركزي» و جلوگيري از قدرتهاي گريز از مركزي مثل ايلات بود. به همين دلیل رضاخان بعد از بهدست گرفتن حكومت، سياست «تختهقاپو» كردن يا يكجانشيني ايلات را در رأس اقدامات سياسي - اجتماعي خود قرار داد.
و اما منورالفكرها! قبلا هم در يكي از شمارههاي نشريه پنجره به اين موضوع اشاره كردیم كه برخلاف ادعايي كه جريان منورالفكري دارد و خود را طرفدار حكومتهاي دموكراتيك نشان ميدهد، همواره در طول تاريخ، مدافع نظامهاي سياسي توتاليتر و ديكتاتوري بوده است. اين موضوع حتي به منورالفكرهاي ايران نيز محدود نميشود. رد پاي اين مسأله را حتي ميتوان در انقلابهای ديگر جهان، نظير انقلاب فرانسه هم مشاهده كرد. اين منورالفكران فرانسوي بودند كه پايههاي «استبداد مدرن» را پيريزي كردند. اگرچه اينها بهظاهر خود را دشمن حکومت توتاليتر و مطلقه نشان ميدادند، اما هيچیک در مخالفت با اين نظام سلطاني بر نخاستند و هيچيك برای تحقق تز دموكراسي قدمي برنداشتند.
روشنفکراني مثل ديدرو، دالامبر، مونتسکيو، لاوازيهو... همانطوريکه آلبر ماله و ژول ايزاک در کتاب تاريخ قرن هيجدهم، انقلاب فرانسه و امپراطوري ناپلئون گفتهاند: با ولتر همصدا بودند که مردم بهواسطه جهلشان قابل اداره کردن خود نيستند و بهتر است که هميشه در اين جهل باقي باشند. مونتسکيو، حکومت مشروطه سلطنتي انگليس را بالاترين و بهترين نوع حکومتها ميدانست. ولتر نيز به حکومتي که در رأس آن يک شاه قانونيشده قرار داشت تمايل نشان ميداد. شعار بنيادين روشنفکران عصر انقلاب فرانسه اين بود:
همهچيز براي ملت و هيچچيز توسط ملت. از نظر روشنفکران انقلاب فرانسه، متقاعد کردن و به راه آوردن يک حاكم مستبد بهتر از متقاعد کردن يک ملت جاهل بود و حصول نتيجه بهوسيله اين حاكم مستبد، سريعتر بهدست ميآمد. حاصل عملكرد جريان منورالفكري در فرانسه، روي كار آمدن پادشاهي مطلقه و استبدادي ناپلئون بود. اين روشنفكران فرانسوي بودند كه زمينهساز «بناپارتيسم» شدند. در ايران نيز حاصل عملكرد جريان منورالفكري شد حكومت ديكتاتوري رضاخاني. «پهلويسم» را منورالفكرها در ايران نهادينه كردند.
منورالفكرها همواره خواهان دولتي مقتدر با مشتي آهنين بودند. ايجاد ديكتاتوري منور، هميشه شعار مشروطهخواهان غربگرا بود كه از چند سال قبل از كودتا در روزنامهها و مجلات وابسته به خود، آن را رواج ميدادند. اين گروه از منورالفكرها، عمدتا در به ثمر رسيدن و دوام حكومت رضاخان به او كمك و تلاش كردند تا بهوسیله او، تمام خواستههاي غربي خود را تحقق بخشند. چون آنان بهخوبي ميدانستند مردم ايران با داشتن نشانههايي مثل فرهنگ، هنر، اخلاق و دين هرگز به آنان احتياجي پيدا نخواهد كرد. بنابراين بايد مدافع دولتي ديكتاتور ميشدند تا به ضرب چوب و چماق هم كه شده، اهداف شوم خود و غربيشدن جامعه ايراني را به پيش برند.
در فاصله همين سالهاي 1915 تا 1930 است كه جمعي از منورالفكرها موسوم به «كميته مليون ايراني»، كه در خارج از كشور و در شهر برلن زندگي ميكردند، با درج مطالب به ظاهر آزاديخواهانه خود، پايههاي استبداد مدرن را پيريزي كردند. برلنيها چهار مجله و يك روزنامه را در اين دوران منتشر کردند: مجلههای كاوه، ايرانشهر، نامه فرنگستان، علم و هنر و روزنامه پيكار. در اين مجلهها اشخاصي مثل محمد قزويني، كاظمزاده، پورداود، تقيزاده، جمالزاده، رشيد ياسمي، عباس اقبال، تقي اراني، مشفق كاظمي، حسين نفيسي، محمدعلي فروغي مطلب مينوشتند. اين مجلهها مانند حلقههاي يك زنجير منتشر ميشدند و محور همه آنها «وسترنيزاسيون» ايران و اخذ تمدن غرب بود. مثلا مجله كاوه سعي ميكرد راهحل برونرفت از اوضاع فلاكتبار و اسفناكي را كه خود از ايران ترسيم كرده بود، در گرو تغيير ساختار حكومت قجري به حكومت استبدادي منور بيابد. تقيزاده در اينباره مينويسد:
«ريشه خرابيها در دوره قاجاريه است و سكون و سكوت ايران در مسير تاريخ. در دوراني كه ناپلئون دنيا را به لرزه انداخته و دولتي چون ژاپن در خاور دور پديدار شده، دولت ايران مشغول خواب ناز و لقبفروشي و خوشگذراني است.»
از همينجا بود كه آنها فهمیدند بايد به جان ريشه درخت فرهنگ و دين و آداب و رسوم ايران بيفتند و آن را از بن بركنند. چرا؟ براي آنكه مردم ايران به غير از اين راه، راهي براي متمدن شدن ندارند. براي رسيدن به اين اهداف، آنها معتقد بودند كه بايد يك ديكتاتور منور با مشت آهنين روي كار بيايد. حتي به گمان آنها استخدام مستشاران فرنگي نيز بايد جزو وسائل كار قرار گيرد.
«ملت ايران بايد بداند كه اصلاحات و نظم و تمدن در ايران يا بهدست فرنگيهاي مستخدم ايران به اختيار انجام خواهد شد يا بهدست فرنگيهاي حكمران در ايران به اجبار. شق ثالث يعني اصلاح يك ايران مستقل كامل بهدست خود ايرانيها اگرچه در صورت امكان، احسن شقوق خواهد بود با مايه حاليه علم و اخلاق به اين زوديها محال عقلی است.»
بيش از همه اين منورالفكرها، اين سيدضياء طباطبايي بود كه با اقدامات خود زمينههاي لازم را براي ظهور ديكتاتوري رضاخان فراهم آورد. سيدضياء، همان روشنفكري است كه بارها در روزنامه خود از قرارداد ننگين 1919 حمايت كرد. همكار او در روزنامه رعد كسي نبود جز «حبيباللهخان عينالملك هويدا» از سران بهائيت و پدر اميرعباس هويدا. از طرف ديگر ايجاد كميتهاي به نام «كميته آهن» يا كميته زرگنده كه با كمك انگليسيها راهاندازي شد و در آن منورالفكران نقش اصلي را داشتند نيز در روي كار آوردن رضاخان نقش اساسي داشت. اشخاص اين گروه در دولت، قواي نظامي و انتظامي، ادارات و گروههاي سياسي، نفوذ زيادي داشتند و از همان طريق، زمينههاي لازم براي طرح كودتا را بهوجود آوردند. منطقه زرگنده كه خانه سيدضياء نيز در آن قرار داشت، محل امني بود براي برگزاري جلسههای اين گروه. ايپكيان ارمني، آبكار ارمني، ماژور اسفنديارخان، عدلالملك دادگر، سلطان محمد عامري، ميرموسيخان، ميرزا كريمخان رشتي، ماژور مسعودخان كيهان، كاظمخان سياح، معززالدوله، غفارخان سالارمنصور قزويني، دكتر منوچهرخان، سلطان اسكندرخان، منصورالسلطنه، مؤدبالدوله نفيسي، سيدمحمد تدين، محمود جم و حتي محمدتقي بهار از اعضاي اين كميته بودند.
حتي بعد از روي كار آمدن حكومت رضاخان، بازهم اين منورالفكرها بودند كه دور او حلقه زده و باعث شدند كه ديكتاتوري وي دوام پيدا كند. يكي از آنها همين جناب «مصدق» كه همه منورالفكرهاي حاضر، او را ميستايند و او را پدر معنوي خود ميدانند. مصدق در بسياي از كابينههاي بعد از كودتا با رضاخان همكاري كرد. مصدق السلطنه در مقام وزارت عدليه و محمدعلي فروغي ديگر منورالفكر معروف اين دوره،به مقام وزارت خارجه نايل شدند. مصدق در خاطرات خود مينويسد كه به پيشنهاد يكي از تجار به نام «حاج ميرزا عبدالرحيم قزويني» براي كمك به رضاخان يك هيأت مشاوره هشت نفري ترتيب داديم كه در امور اقتصادي و اجتماعي و سياسي او را كمك و ياري دهيم. اين هشت نفر عبارت بودند از: سيدحسن تقيزاده، حسين علاء، محمدعلي فروغي، حاج مخبرالسلطنه هدايت، مستوفيالممالك، مشيرالدوله، مصدقالسلطنه، حاج ميرزا يحيي دولتآبادي. و بعد همين مصدق است كه در مجلس پنجم كه وظيفه تغيير سلطنت را بر عهده داشت، در دفاع از رضاخان ميگويد:
« اما نسبت به رضاخان پهلوي، بنده نسبت به شخص ايشان عقيدهمند هستم و ارادت دارم و در هر موقع آنچه به ايشان عرض كردم در خير ايشان و صلاح مملكت بوده و خودشان هم تصديق عرايض بنده را فرمودهاند، نه اينكه در حضور من فرموده باشند بلكه اشخاصي كه با ايشان خيلي مربوط بودهاند به آنها فرمودهاند اما اينكه ايشان يك خدماتي به مملكت كردهاند گمان نميكنم بر احدي پوشيده باشد. وضعيت اين مملكت وضعيتي بود كه همه ميدانيم. اگر كسي ميخواست مسافرت كند اطمينان نداشت، يا اگر كسي مالك بود امنيت نداشت و اگر يك دهي داشت بايستي چند نفر تفنگچي داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ كند ولي ايشان از وقتي كه زمام امور مملكت را در دست گرفتهاند يك خدماتي نسبت به امنيت مملكت كردهاند كه گمان نميكنم بر كسي مستور باشد و البته بنده براي حفظ خودم و خانه و كسان و خويشان خودم مشتاق و مايلم كه شخص ریيسالوزرای رضاخان پهلوينام در اين مملكت باشد. براي اينكه من يك نفر آدمي هستم كه در اين مملكت امنيت و آسايش ميخواهم و حقيقتا از پرتو وجود ايشان ما در ظرف اين دو سه سال اينطور چيزها را داشتهايم»
اينكه امروزه ميبينيد برخي از همين منورالفكران، در سخنرانيها و نوشتههاي خود به دفاع از رضاخان و حكومت استبدادي او پرداختهاند به همين دليل است. آنها پيروان راستين اسلاف خود هستند. البته شايد درك اين موضوع كه ميان جريان «منورالفكري» و «استبداد مدرن» (همان ديكتاتوري) رابطهاي مستقيم برقرار است، براي نسل حاضر سخت بود. تا انتخابات سال 1388 و ماجراي فتنه بعد از آن. در حوادث سال گذشته بهخوبي ديديم كه چگونه منورالفكران، به بهانه تقلب در انتخابات، به جنگ با رأي مردم پرداختند. اشتباه نكنيد، آنها بيش از آنكه به جنگ با نظام جمهوي اسلامي رفته باشند به جنگ با مردم رفته بودند. چون مردم برخلاف ميل آنها به كانديداي ديگري رأي دادند. آنها اصلا نميتوانستند قبول كنند كه اراده جمهور بر كسي غير از منتخب آنان رقم خورده باشد. آنها حتي حاضر بودند براي رسيدن به اهداف فاشيستي خود، تمام قواعد و قوانين دموكراسي را نيز بر باد دهند. يادتان نرفته كه يكي از همين منورالفكرها وقتي كه ديد حسابي قافيه را باختهاند و اختلاف رأي كانديداي آنها با كانديداي منتخب بيش از 11 ميليون است، ادعاي مضحك «كيفيت» در رأي را مطرح كرد؛ كه رأي ما از نظر «كيفي» بالاتر از رأي رقيب است!
امروزه منورالفكرها سعي میکنند با طرح مفاهيمي مثل حقوق بشر، مردمسالاري، حقوق زنان، آزادي روابط غیراخلاقی، دموكراسي و... ماهيت استبدادي خود را زير اين واژهاي فریبنده پنهان کنند. بدونشك نزاع انقلاب اسلامي همچنان با اين جريان استبدادي منور ادامه خواهد داشت. كه «اگرچه ما از شر رضاخان و محمدرضا خلاص شديم لکن از شر تربيتيافتگان غرب و شرق به اين زوديها نجات نخواهيم يافت.»