اشرف پهلوى

دوران كودكى اشرف در تنهايى سپرى شد زيرا هر گاه رضا خان هواى محبت كردن و سروكله زدن با بچه‏ها به سرش مى‏زد اول شمس كه دختر ارشد او بود و بعد محمدرضا كه پسر بود در آغوش او جاى مى‏گرفتند و تنها كسى كه به حساب نمى‏آمد، اشرف بود. 
رضاخان يك عامل انگليس بود و در اين ترديدى نيست. كودتاى 1299، [طبق اسنادى كه موجود است]، در ملاقات ژنرال آيرون سايد انگليسى با رضا، با حضور سيد ضياءالدين طباطبائى، برنامه‏ريزى شد و پس از كودتا هم قريب پنج سال طول كشيد تا رضاخان به سلطنت رسيد.
رضاخان از مقام ميرپنجى و رياست كل قزاقخانه به مقام با اهميت وزارت جنگ و فرماندهى كل قشون بعد از كودتايى كه در سوم اسفند 1299 توسط او صورت گرفت، رسيد. دو سال بعد، در نيمه دوم سال 1302 به كمك دوستانى كه در مجلس و مطبوعات و به ويژه قشون نظامى داشت، پست رياست وزراء را به خود اختصاص داد و دو سال پس از آن، پست فرماندهى و رياست عاليه كل قوا را هم از شاه منتزع كرد و به مشاغل خود افزود. سرانجام در آبان ماه 1304 مجلس شوراى ملى احمد شاه قاجار را از سلطنت خلع كرد و رضا خان را با عنوان والاحضرت پهلوى در رأس دولت موقت گماشت تا اينكه يك مجلس مؤسسان تشكيل شود و تكليف رژيم بعدى كشور را روشن سازد. در آن مجلس مؤسسان كه اكثر اعضاى منتخبش زير فشار سر نيزه قشون رضا خان از صندوقها سر در آورده بودند، سلطنت ايران به رضا خان تخصيص يافت و وى به عنوان اعليحضرت رضا شاه پهلوى سر دودمان سلسله پهلوى رژيم جديد ايران را پايه گذارى كرد و طبيعى بود كه به محمدرضا به عنوان وليعهد توجه بيشترى مى‏شد.
    رضاخان علاوه بر مادر اشرف سه زن ديگر هم داشت. يكى قبل از تاج الملوك به اسم صفيه خانم (همدانى) كه دخترى به نام همدم‏السلطنه از او داشت و دو زن بعد از مادر اشرف اولى توران امير سليمانى دختر مجدالسلطنه امير سليمانى بود كه ثمره اين ازدواج پسرى به نام غلامرضا شد. اما اين ازدواج بيش از يكسال دوام نياورد و رضا خان به دليلى نامعلوم توران را طلاق داد و يكى دو سال بعد با عصمت الملوك دولتشاهى ازدواج نمود كه وى چهار فرزند به نامهاى عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا و فاطمه براى رضاخان به دنيا آورد.
    اشرف در مدرسه زرتشتيها درس خواند و زبان فرانسه را توسط مادام ارفع در خانه آموخت. وى به مطالعه داستانها و رمانهاى عاشقانه فرانسوى علاقه زيادى داشت. وى از نظر اخلاقى شباهت زيادى به پدرش داشت و خصوصيات سلطه‏گرى، فرمانروايى و سر سختى او شبيه رضاخان بود و كلاً خصلتى مردانه داشت. جسارت، قساوت و تهور در او به وفور يافت مى‏شد درست برعكس محمدرضا، كه فاقد چنين صفاتى بود. از طرفى تند خويى و بد زبانى را نيز از مادرش به ارث برده بود.
    در دوران نوجوانى و بلوغ با مهرپور تيمورتاش (پسر وزير دربار) رابطه عشق و دوستى برقرار كرد و به او علاقه شديدى پيدا نمود. اشرف در ذهن خود آرزوهاى بزرگى را مى‏پرورانيد و براى خود نقشه‏ها مى‏كشيد اما سرنوشت طور ديگرى رقم زده شد. پدر مهرپور متهم به شركت در توطئه‏اى سياسى عليه رضاشاه شده بود. تيمور تاش به دام افتاد و خانواده او ديگر موقعيت اوليه خود را از دست دادند در واقع موقعيتى پيش آمده بود كه اشرف اگر هم مى‏خواست جرأت طرح موضوع ارتباط با پسر وزير دربار خائن را كه متهم به جاسوسى براى شوروى بود، نداشت.
    اين اولين ضربه روحى بود كه در زندگى به او وارد شد. اشرف در سالهاى زير بيست سالگى و قبل از ازدواج خواستهاى بسيارى داشت كه به خاطر شرايط زندگى در كاخ سركوب مى‏شد. و در مقابل اين سركوبها كه قوانين اجتماعى و جنسيت براى او رقم زده بود [با بى‏پروايى به يك ميل خود كه همان كنار گذاردن قوانين و شرايط سنتى زن بودن و به كارهاى مردانه پرداختن بود، ميدان مى‏داد. ]او هميشه به مادرش در جواب اينكه چرا تو هم مثل شمس نمى‏خواهى خانم خانه بشوى جواب مى‏داد دوست دارم كه پيش محمدرضا باشم. پيش محمدرضا و دوستانش. با مردها حرف بزنم. ورزشهايى مثل اسب سوارى، اتومبيل رانى و ورزشهاى پسرانه انجام دهم.
    در سال 1317 رضا شاه تصميم مى‏گيرد كه دو دخترش اشرف و شمس را به خانه بخت بفرستد و يكى از حوادث تلخ و دردناك اين دوره از زندگى اشرف ماجراى ازدواج اوست. ازدواجى كه به دستور پدرش انجام گرفت و به غرور و شخصيت او لطمه زيادى وارد كرد و سبب پيچيدگى شخصيت او شد.
فردوست جريان ازدواج اشرف را از زبان خود او اين چنين نقل مى‏كند: «پدرم ما را صدا كرد و گفت موقع ازدواجتان است و دو نفر براى شما در نظر گرفته شده است. اما چون شمس خواهر بزرگتر است انتخاب اول با اوست و دومى هم نصيب تو خواهد شد.» چنين شد و چون فريدون جم خوش تيپ‏تر و جوان‏تر بود شمس او را انتخاب كرد و على قوام  كه چه از نظر قيافه و چه از نظر شخصيت با جم تفاوت زيادى داشت سهم اشرف گرديد. پس از مراسم عقد و ازدواج هر دو به دانشكده افسرى اعزام شدند.
شمس و اشرف در زمان رضاخان جرأت نداشتند حرف طلاق را بزنند ولى بعد از تبعيد او هر دو از همسران خود جدا شدند.
    اشرف درباره على قوام در خاطراتش مى‏گويد: «....من از همان اول از على قوام بدم مى‏آمد. نمى‏دانم علتش اين بود كه او به اندازه فريدون جم جذاب نبود يا اين كه چون او را به من تحميل كرده بودند از او بدم مى‏آمد. يك هفته تمام از اتاقم بيرون نيامدم و گريه كردم.... و اين حقيقت را نيز خوب مى‏دانستم كه پدرم هيچ گونه مقاومتى يا مخالفتى را از سوى هيچ يك از فرزندانش تحمل نخواهد كرد.»
    ماجراى اولين ازدواج اشرف از نظر روانشناسان و كسانى كه مجموعه اعمال و رفتار بعدى اشرف را مورد مطالعه قرار دادند، اهميت بسيارى داشت. اين كارى‏ترين ضربه‏اى بود كه در آن دوران به اشرف وارد آمد و او را دگرگون كرد و پس از آن باعث شد كه او ديگر از قالب يك دختر ساده با شيطنت‏ها و گستاخى‏هاى معمولى دخترانه خارج شده، تبديل به مارى زخمى و زنى گستاخ و ماجراجو و جاه طلب شود  و نسبت به سرنوشت خود و موقعيت ضعيفى كه در آن قرار گرفته علم طغيان بردارد و انديشه خود را متوجه مسائل ديگرى از قبيل ميل به خوشگذرانى و لذت‏طلبى كند و هدف غايى زندگى را كسب لذت و خوشى بداند و حتى اصول اخلاقى خود را بر پايه همين اهداف استوار نمايد و با سفرهاى متعدد، خريد لباسها و جواهرات گرانبها، مداخله در امور دربار، به راه انداختن جمعيتهاى به اصطلاح نيكوكارى و
نسوان و ترتيب دادن مجالس رقص و بالماسكه و تجمل گرايى، روح ناآرام و وجود ملتهب و بيقرار خود را تسكين دهد.
     مسافرتهاى فراوان او نشان دهنده همين سرشكستگى روحى و نا آرامى وى بود و حتى به خرده‏گيرى‏هاى برادرش نيز توجه نداشت كه از علم (وزير دربار) خواسته بود به خواهرش بگويد آن همه مسافرتها و خرج تراشيدنها چه فايده دارد، كه نتايج آن سفرها به صورت صدور تصويبنامه‏هاى محرمانه هيأت وزيران و پرداخت چكهاى چند صد هزارى و چند ميليونى به اشرف ظاهر مى‏شد.
     ]اشرف را مى‏توان دچار عارضه شديد خود شيفتگى دانست. اين عارضه زير بناى جنسى دارد و
فردى كه بدان مبتلاست بيش از اندازه شيفته خود مى‏شود. درباره ارزشهاى وجود خويش اغراق مى‏كند و از كسانى كه به چاپلوسى و تملق و مداهنه از او بپردازند و خاطر روانى او را ارضا كنند، خشنود مى‏گردد. ]
    در بهمن سال 1320 فوزيه همسر شاه به حالت نيمه قهر عازم مصر شد و محمدرضا براى اينكه فوزيه تحت تاثير گفته‏هاى مادرش (نازلى) در مصر نماند از اشرف خواست كه همراه وى به مصر برود (فوزيه در اين سفر شهناز دختر يك ساله خود و اشرف نيز شهرام پسر يك ساله‏اش را همراه برد).
    سفر به مصر باعث شد كه چشم و گوش اشرف بازتر شود. وى در محافل و مجالس و باشگاههاى شبانه مصر و ميهمانيهاى دربارى متوجه شد كه دربار شاهنشاهى ايران، در برابر دربارى واقعى و اروپايى مآب تا چه اندازه محقر و ابتدايى و روستايى است. او همچنين دريافت كه دربار مصر تا چه اندازه غربزده است و نيز پى برد كه انگلستان مجهز به ديپلماسى و زور سر نيزه و قدرت و هيمنه‏اى خاص است.
     اشرف متوجه شد تظاهر و حقه بازى و عوامفريبى و رأفت نشان دادن ظاهرى و دم زدن از خيريه و نيكوكارى بخشى از زمامدارى، بويژه در مشرق زمين است و زنان دربارى مصر كه دست او و خواهرش شمس را در ريخت و پاش و خوشپوشى، خريد از فروشگاههاى اروپا، رقص، موسيقى، مشروب خوارى، قمار و معاشرت با انواع و اقسام مردها بسته‏اند، در انظار عمومى با چه متانت و وقارى ظاهر مى‏شوند و چگونه در صورت ظاهر به بيمارستانها و مؤسسات و بنگاههاى خيريه و... سر مى‏كشند و به مطبوعات مصرى و خارجى امتياز و رشوه مى‏دهند كه تصاويرشان را به چاپ برسانند.
    اشرف براى بار دوم در زمستان 1321 به دليل معالجه مادرش و عمل جراحى او به مصر سفر كرد و در اين سفر با احمد شفيق كه مأمور دون پايه اداره بيمه كشورى مصر بود آشنا شد. وى قبلاً به شغل خلبانى اشتغال داشت. بعد از مدتى اشرف عاشق دلخسته شفيق گرديد و تصميم گرفت با وى ازدواج كند. در آبان ماه 1322 شفيق به اتفاق اشرف به تهران مى‏آيد تا اشرف او را به برادرش معرفى كند. شاه به رئيس دفتر مخصوص خود فرمان مى‏دهد محرمانه سوابق خانوادگى شفيق را از سفير كبير ايران در مصر جويا شود وعلت مخالفت فاروق با شفيق را گزارش دهد.
     محمود جم در پاسخ مى‏نويسد: «اطلاع بدى راجع به احمد ندارم اما او كارمند شركت بيمه است و وضع خانواده او همطراز والاحضرت اشرف نيست. اما شاه پيوسته نسبت به خواهر خود مهربان و با گذشت بود و ميل رنجانيدن وى را نداشت از اين رو وقتى متوجه مى‏شود كه فاروق به صورت ضمنى به اشرف اظهار دلبستگى كرده است تسليم نظر پادشاه مصر نمى‏شود و بعد از تماسهاى مكرر با سفارت ايران در مصر و نظر مساعد شمس درباره احمد شفيق كه وى را داراى شهرت خوبى مى‏دانست محمدرضا به اشرف توصيه مى‏كند كه از پدرش كه در ژوهانسبورگ دوران تبعيد را مى‏گذراند كسب اجازه نمايد وبالاخره با وصول پاسخ مساعد از رضاخان ماجرا در دى ماه 1322 پايان مى‏پذيرد و اشرف و احمد شفيق به تهران مى‏آيند و مراسم عقد و عروسى در تهران در 25 اسفند 1322 انجام مى‏شود.
    شفيق ابتدا به عنوان مستشار امور هواپيمايى و سپس به عنوان مدير عامل در رأس يكى از سازمانهاى بزرگ كشور، سازمان هواپيمايى كشورى ايران قرار مى‏گيرد.
     احمد شفيق بعد از ازدواج با اشرف بنا به توصيه وى از تابعيت مصرى خود عليرغم ميل باطنى‏اش دست كشيد و تابعيت ايرانى را پذيرفت و طبق تصويبنامه هيئت وزيران ايرانى الاصل شناخته شد!
پس از رفتن رضاخان، اشرف گفته‏هاى پدرش را كه از او خواسته بود در ايران بماند و در امور كشور به برادرش يارى دهد، مستمسك قرار داد و از ميانه سال 1321 به تشكيل جلساتى با شخصيتهاى مهم كشور و روزنامه نگاران پرداخت و اوامر و نواهى او در امور كوچك كه به تدريج به شمار آنها افزوده شد و به امور مهم و حياتى رسيد، آغاز گرديد.
     مشوق اشرف در اين امر، على سهيلى بود. سهيلى در قبال خواستهاى اعضاى خاندان سلطنت بسيار كوتاه مى‏آمد و شاه هم در مقابل خواهر خود بسيار كمرو و بى دست و پا بود تا سالهاى دوران حكومت دكتر مصدق هر آنچه را او مى‏گفت، انجام مى‏داد و پس از 28 مرداد 1332 بود كه به دليل تنفر عمومى مردم ايران، از او خواست مدتى در خارج بماند تا آبها از آسياب بيفتد و بعد به ايران بازگردد.
    اشرف در طى سالهاى 1323 تا 1325 موفق شد علاوه بر على سهيلى دو تن از شخصيتهاى مهم كشورى و لشگرى ايران را هم به سوى خود جلب كند. نخستين آنان، عبدالحسين هژير از سياستمداران مورد اعتماد دربار رضا شاه و محمدرضا شاه بود كه دريايى از جاه‏طلبى و مقام پرستى را در كنار هوش و ذكاوت دربارى، در خود گرد آورده بود. هژير به غلام و چاكر اشرف پهلوى بدل شده بود و كليه دستورها و خواستهاى او را به اجرا در مى‏آورد. فرد دومى كه مورد توجه اشرف قرار گرفت ولى بعدها ميان آن دو نفاق افتاد و رنجش خاطر ايجاد گرديد، سرتيپ تحصيلكرده سن سير فرانسه، على رزم‏آرا بود. رزم آرا با وجودخوى استقلال طلب و شخصيت نظامى ويژه‏اى كه داشت، تا مدتها در مقابل دربار و اشرف سرتسليم و اطاعت فرود آورد و زمانى در صدد مقاومت بر آمد كه برادران و خواهران شاه، از جمله عليرضا و اشرف، نسبت به حدود جاه‏طلبى او مشكوك شده بودند و رزم‏آرا نيز در برابر خواستهاى بى پايان آنان پايدارى نشان مى‏داد. (مناسبات محرمانه‏اى هم ميان رزم آرا و اشرف وجود داشت كه نامه‏هايى در اوايل انقلاب در يك مجله بنام كارنامك چاپ شد ولى اصل نامه‏ها در دسترس نيست.)
    يكى از وقايع مهم كه در بهار سال 1325 در زندگى اشرف روى داد مسافرت او به مسكو و ديدار با استالين پس از بهبود مناسبات ايران و شوروى در دوران صدارت قوام‏السلطنه بود كه در مرداد سال بعد نظير همان سفر را به ايالات متحده انجام داد و به حضور هرى ترومن، رئيس جمهور وقت آمريكا رسيد.
در ششم ارديبهشت سال 1326 اشرف به آرزوى هميشگى خود دست يافت و به نيابت سرپرست عالى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى  نايل گشت و اين سازمان به پايگاهى براى گسترش نفوذ، گردآورى موافقان و اختاپوس هفت سر براى بلع پول مبدل شد.  اين سازمان بسيار قدرتمند بود و به تدريج قدرت سياسى نيز به دست آورد، زيرا يكى از دواير اين سازمان، كانون كار و آموزش، ويژه گردآورى و نگهدارى ولگردان و متكديان شهر تهران بود و از بهمن ماه 1326 جمع آورى گدايان و سكونت دادن آنان را در كانون كار و آموزش آغاز كرد و اين كانون بعدها افراد مورد نياز براى تشكيل اجتماعات به نفع دربار يا حضور در پاى صندوقهاى انتخابات را گردآورى مى‏كرد.
    اشرف پهلوى در دوران نخست وزيرى هژير و پس از او تا پايان سال 1329، مركز ثقل و كانون قدرت و تاثير گذارى بر كشور بود و همه مقامات مهم سياسى با نظر او تعيين و تاييد مى‏شدند.
قاسم غنى در اين باره مى‏گويد: «در كسان خانواده، اشرف پهلوى همه كاره است. نفوذ غريبى در برادر تاجدار خود دارد. مداخله ايشان در تعيين سفرا، وزراى مختار و وزراء و ساير مقامات موثر است. بوسيله اين مقامات در تعيين معاونين و مديران نيز تاثير دارد. با وكلا و صاحبان جرايد و معاريف تهران از هر طبقه تماس دارد.»
    يكى از كسانى كه براثر لطف و حمايت اشرف به مقام معاونت نخست‏وزيرى هژير نايل آمده بود
جهانگير تفضلى بود. وى در يادداشتهايش چنين آورده است :
     در دوران نخست‏وزيرى هژير، بناى كار چنين گذارده شده بود كه كارهاى اطلاعاتى و امنيتى داخل و خارج كشور برعهده ركن دوم ستاد ارتش بود، هرروز يا هفته‏اى دو يا سه بار در دو سه نسخه گزارش براى سه مقام مهم كشور يعنى شاه، شاهدخت اشرف و نخست‏وزير ارسال مى‏شد. بعضى از گزارش‏ها را ستاد ارتش به دليل بسيار محرمانه بودن براى اطلاع نخست‏وزير ارسال نمى‏داشت و فقط به نظر شاه و خواهرش مى‏رسيد. طى ماههايى كه شاه به اروپا رفته بود گزارش شاه را هم براى نخست وزيرى فرستادند و آن قسمت از گزارشهاى بسيار محرمانه كه رزم‏آرا ارسال آن را براى هژير لازم نمى‏ديد اشرف به علت اعتماد و لطف بخصوصى كه به نخست‏وزير منتخب خود داشت عليرغم نظر رزم آرا، نسخه مخصوص خود را براى هژير ارسال مى‏داشت.
    اشرف در سال 1326 تا 1329 كه سالهاى فرازين قدرتمدارى و فرمانفرمايى سياسى او بود،  يكى از نمادهاى ترقى ايران را گسترش هر چه بيشتر آداب و عادات و شيوه‏هاى زندگى اروپايى، به ويژه فرانسوى مى‏دانست كه در آن دوران كشورهاى عقب مانده شرقى بيش از اندازه تحت تاثير آن نوع تمدن، كه تمدن پاريسى خوانده مى‏شد، قرار داشتند. تأسيس نمايشگاههاى مد بانوان، فرا خواندن مانكنها به ايران، راه اندازى قمارخانه و كازينوهاى سلطنتى بابلسر و رامسر و آبعلى، احضار يك پزشك جراح پلاستيك از فرانسه براى رفع عيوب چهره خانمهاى طبقه نخبگان، در رأس آرزوهاى اشرف و ديگربانوان دربار قرار داشت.
    در طى سالهاى 1324 تا 1329 اشرف آن محفلى كه در ايران «دوره» خوانده مى‏شود و دربار
محمدرضا شاه و همه نخبگان هيأت حاكمه ايران در سالهاى 1320 تا 1354 به برگزارى آن دوره‏ها علاقه‏مندى وافر نشان مى‏دادند. همه هفته چه در بهار و تابستان، چه در پاييز و زمستان مگر در آن روزهايى كه در ايران نبود، به راه مى‏انداخت و شمار فراوانى از درباريان، روزنامه نگاران، شاعران و اديبان و روشنفكران و پويندگان جاه و مقام، يا علاقه‏مندان به ايجاد ارتباط با دربار در محفل او حضور مى‏يافتند. اشرف پس از كسب تجارب دوران جنگ جهانى دوم، به روزنامه نگاران خيلى اهميت مى‏داد.
كسانى مانند دكتر مصباح زاده ـ احمد دهقان ـ خسرو اقبال ـ جهانگير تفضلى و محمود تفضلى به محفل او دعوت مى‏شدند. خسرو هدايت نيز اغلب در كاخ اشرف ديده مى‏شد. اشرف با حضار بسيار بى پرده و گاه خشن سخن مى‏گفت و سعى مى‏كرد حالتى دوستانه و خودمانى ايجاد كند. چهره خنده رو و گشاده اشرف در محفلهاى هفتگى‏اش، تلاش او براى جا افتادن در ميان اجتماع و يافتن طرفداران جدى باعث مى‏شد هر هفته بر عده حاضران در مجالس دوره او افزوده شود. اشرف، تا پس از 28 مرداد سال 1332 كه قدرت سلطنت مطلقه برادرش استحكام يافت و او ديگر نيازى به اين گونه بازيها و جلب قلوب نمى‏ديد. اين روش را حفظ كرد و سعى داشت از تبسم و چرب زبانى و تشويق و وعده دادن براى افزودن بر تعداد ارادتمندانش بهره جويد. تلاش اشرف براى جلب قلوب در سالهاى ياد شده تا پيش از رويداد سوء قصد به جان محمدرضا شاه در 15 بهمن 1327 به اندازه‏اى بود كه با بسيارى از عناصر چپ و روزنامه‏نگاران چپگرا هم رفت و آمد داشت و آنان را در كاخ خود مى‏پذيرفت و حتى از طرحهاى مهندسى امثال نورالدين كيانورى نيز براى ساختمانهاى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى در ازاى پرداخت اجرت استفاده مى‏كرد.
    در زمان نخست وزيرى مصدق اتفاقات زيادى در زندگى اشرف رخ داد از جمله تبعيد او به دستور مصدق و آشنايى اشرف با مهدى بوشهرى، كه بعد از ازدواج با او، مشكلات مالى شديدى براى اشرف در خارج از ايران پيش آمد  و اين مشكلات به دليل عدم موافقت مصدق جهت ارسال ارز مورد درخواست شاهدخت كه در قمار گشاده دست هم بود بوجود آمد و اين تنگناى اقتصادى و ولخرجى بيش از حد سبب شد كه اشرف مقدارى از اشياء و مبلمان كاخ خود را در ايران بفروشد و مبلغ سى ميليون فرانك لباس و جواهر و عتيقه جات خود را در فرانسه به دو نفر كلاهبردار فرانسوى و يك تبعه اروپاى شرقى (يوگسلاويايى) براى فروش عرضه كند . هم چنين وى مجبور شد مبالغى پول هم از افراد سرشناس در پاريس قرض بگيرد. از آن جمله فردى بنام صابرى كه بازرگان فرش مقيم پاريس بود، كه هيچ گاه آن را عودت نداد. كلاً زندگى اشرف در پاريس با نوعى بى بند و بارى و آلودگى به فساد همراه بود كه به حيثيت او و دربار لطمه‏اى شديد وارد آورد. دانشجويان ايرانى گهگاه در پاريس، شانزه ليزه، كاريته لاتن، پيگال، سن ژرمن دپره، بولوار بولونى و حتى در خيابان فورتونى، محل سفارت ايران، والاحضرت اشرف، نماد نيكوكارى و خدمت به مستمندان و درماندگان را دست در دست لهستانى‏ها، يوگسلاويايى‏ها، انگليسيها، فرانسويها، و هر كه «روى خوش و بر نيكو دارد» مى‏ديدند و دچار حيرت مى‏شدند كه مگر اين خانم شوهر و سه فرزند ندارد؟ پس چگونه در خيابانهاى پاريس پرسه مى‏زند و فكر آبروى برادر و خانواده خود را نمى‏كند.
    در همين زمان بود كه در رستورانى با مهدى بوشهرى آشنا شد. از سال 1331 تا 1339 كه اشرف رسما از احمد شفيق طلاق گرفت و به عقد بوشهرى در آمد، در سال 1960 (1339) مجله
Constellation چاپ پاريس مطلبى درباره اشرف چاپ كرده بود كه در ضميمه شماره 1 آمده است. وى هميشه در متن و حاشيه زندگى بانويى كه خود را رهبر ترقى و تحول و تجدد جامعه بانوان ايران مى‏ناميد حضور داشت تا آنكه سرانجام پس از 8 سال اين فراق عاشقانه خاتمه يافت و اشرف در سن 42 سالگى با داشتن سه فرزند  يكى از على قوام به نام شهرام و دو تا از احمد شفيق به نام شهريار و آزاده براى سومين بار ازدواج كرد. مهدى بوشهرى تا انقلاب اسلامى اسما شوهر اشرف بود ولى كارى به كار او نداشت و رهايش كرده بود و اشرف هم به كارهاى خود مشغول بود.
    بعد از كودتاى 28 مرداد و مستقر شدن شاه بر تخت سلطنت، تا مدت شش ماه شاه به خواهر همزادخود اجازه بازگشت به ايران را نداد. نامه‏هاى پى در پى اشرف به علم و سپهبد زاهدى، نخست وزير، حاكىاز آن بود كه اشرف، كه سهم بزرگى براى خود تصور مى‏كرد، از بى اعتنايى برادرش و نرساندن چند هزار دلار در هر ماه به پاريس، عصبى و ناراحت است. شمار فراوانى از مفتخواران و ولگردان دورش را گرفته بودند و اينان همه براى سورچرانى و تفريح و لباس و جواهر و خريد كردن به پول نياز داشتند.
بالاخره اشرف بعد از سه سال تبعيد در اواخر سال 1332 به ايران بازگشت و زندگى او پس از بازگشت با خوشگذرانى، كامروايى، گرد آورى ثروت از راههاى نامشروع، پورسانت‏گيرى، زد و بند با شركتهاى خارجى و استفاده مالى در قرار دادهاى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى سپرى گرديد. در اين مورد سفارت آمريكا گزارش بيوگرافيك از اشرف تهيه كرده بوده كه در ضميمه شماره 2 آمده است. او شركت در محافل و شب نشينى‏هاى شبانه خود را از سر گرفت. شاه كه بلافاصله پس از 28 مرداد، 45 ميليون دلار كمك مالى بى حساب از آمريكايى‏ها فى‏المجلس دريافت كرده بود، چند ميليون دلارى به برادران و خواهران خود بخشيد.
    گرچه اشرف، اشرف پيشين نبود و ديگر حال و حوصله نخست وزير و وزير تراشى نداشت، اما كاخ تابستانى او در سعد آباد كه اشرف آن را به اقامتگاه دائمى خود مبدل كرده بود، همچنان جولانگاه جاه طلبان و رجال و رجاله‏هاى سياسى بود. بليتهاى بخت آزمايى در سراسر مملكت به فروش مى‏رسيد.
اشرف در رأس عده‏اى از زنان دربارى قرار گرفت و در سال 1345 سازمان زنان ايران  را تأسيس و
سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى را روز به روز عريض و طويل‏تر نمود.
نام اشرف از حدود سال 1335 به بعد در امور مربوط به قاچاق ترياك و هروئين برده شد. او به پول
علاقه‏اى وافر داشت و ترياك و هروئين منبع سرشار پول بودند. در تهران اين شايعه پيچيد كه اشرف براى انتقام گرفتن از مردم ايران بذر مرگ مى‏كارد و ترياك خود را به صورت هروئين و مرفين توسط قاچاقچيان در دسترس جوانان ايرانى قرار مى‏دهد.  در اين رابطه فردوست مى‏گويد:
«اشرف قاچاقچى بين المللى بود و به طور مسجل عضو مافياى امريكاست. او به هر جا كه مى‏رفت در يكى از چمدانهايش هروئين حمل مى‏كرد و كسى هم جرئت نمى‏كرد آن را بازرسى كند. اين مسئله توسط بعضى از مامورين به من گزارش شد و من نيز به محمدرضا اطلاع دادم كه اشرف چنين كارى مى‏كند.
محمدرضا دستور داد كه به او بگوييد اين كار را نكند. همين! چه كسى به اشرف بگويد؟ من؟ موقعى كه خود محمدرضا نمى‏توانست يا نمى‏خواست جلوى اشرف را بگيرد. من كه بودم و چگونه مى‏توانستم؟ به هر حال، مساله قاچاق مواد مخدر و رابطه اشرف با مافيا بتدريج علنى شد و چند بار به افتضاح كشيده شد و در مطبوعات خارجى انعكاس يافت. مهمترين اين افتضاحات حادثه‏اى بود كه در نيس فرانسه براى او رخ داد» (در يك صبح زود كه اشرف از قمارخانه با اتومبيل به ويلايش مى‏آمد ناگهان اتومبيلى راهشان را سد كرد و فروغ خواجه نورى كه در صندلى جلو نشسته بود را به رگبار بستند و او را خلاص كردند بعدها مشخص شد كه آنها از مافيا بوده‏اند).
    اشرف در سال 1348، به اين سبب كه يك چمدان كوچك حاوى ترياك به اروپا حمل مى‏كرد. در فرودگاه زوريخ در سوئيس بازداشت شد. اما پس از اينكه پليس فرودگاه دانست او با گذرنامه سياسى سفر مى‏كند و خواهر شاه ايران است وى را آزاد كردند.
    حسين فردوست درباره اشرف چنين ادامه ميدهد: «پس از مصدق تا انقلاب، اشرف براى خود يك شاخه سياسى ايجاد كرده بود و تمام رجال سياسى كه توسط محمدرضا از كار بر كنار مى‏شدند. مانند نخست وزير، وزير، امير ارتش و ساير افراد موثر، همه را پيرامون خود جمع مى‏كرد.....هر فردى كه توسط محمدرضا دفع مى‏شد توسط اشرف جذب مى‏شد.... اين افراد پس از مدتى مجددا به مشاغل مهم مى‏رسيدند و معاون وزير يا سفير مى‏شدند و راهشان براى ترقى آتى باز مى‏شد.... پس كاخ اشرف محل دسته‏بندى نبود محل سياست بود. او هر چند گاه فعاليتش را به فرد معينى اختصاص مى‏داد، مثلاً، مدتى به دنبال منوچهر اقبال بود. مدتى به دنبال ابوالحسن ابتهاج، مدتى تيمور بختيار، مدتى حسنعلى منصور و بعد از او نيز از هويدا حداكثر سوء استفاده را كرد.»
    فردوست در رابطه با فساد اخلاقى و بى بند و بارى اشرف چنين مى‏گويد: «پس از رفتن رضا شاه، اشرف روابط بى بند و بار و از نظر فساد كم مانندى را شروع كرد. اگر قرار شود ليست مردانى كه در دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهيه شود، عليرغم دشوارى و غير ممكن بودن كار، چون حتى خود او نيز ممكن است همه را به ياد نياورد، مسلما ليست طويلى خواهد شد...وى زمانى معشوقه تقى امامى بود....زمان ديگر عاشق دكتر غلامحسين جهانشاهى شد....[از افراد ديگر كه مى‏توان نام برد ]پرويز راجى....فردى بنام پالانچيان (اشرف عاشق اين فرد شده بود ولى وى به او توجه‏اى نداشتو جواب رد به او مى‏داد. همين موضوع باعث شد كه اشرف با همدستى مامورين ساواك او را به قتل برسانند) بعضى از هنرمندان و هنرپيشگان از جمله بهروز وثوقى و....»
    در زمينه مالى نيز كارهاى عجيب اشرف دست كمى از مسائل اخلاقى او نداشت. او به هيچ چيز بيش از مرد و پول علاقه نداشت و در اين راه تا بدانجا رفته بود كه علنا سر برادرش (محمدرضا) كلاه مى‏گذاشت، اشرف رسما پول مى‏گرفت و شغل مى‏داد. از وكالت تا وزارت و سفارت، و هيچ ابايى نداشت. سپس دستور مى‏داد كه در زمان اشتغالت هر كارى مى‏خواهى بكن و اين قدر به من بده! يكى از منابع مهم در آمد اشرف بليت‏هاى بخت آزمايى بود كه ماهيانه 4 ـ 5 ميليون تومان حق و حساب مى‏گرفت. اشرف يك قمار باز حرفه‏اى در حد اعلاء بود.  وى قمار بازهاى حرفه‏اى را جمع مى‏كرد و وارد محفل خصوصى محمدرضا مى‏نمود و يا محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت مى‏نمود و سپس او را تشويق و تحريك مى‏كرد كه در پوكر از پس فلانى بر نمى‏آيى. محمدرضا هم از روى غرور لج مى‏كرد كه من او را داغان مى‏كنم و...اشرفيا خودش بالاى سر محمدرضا مى‏ايستاد و دستش را مى‏خواند و يا دخترى را بالاى سر محمدرضا كه در حال بازى با افراد باند اشرف از جمله حاجبى و اسكندرى و....بود مى‏گذاشت و خلاصه با تقلب و رد
كردن ورق از زير ميز كلك محمدرضا را مى‏كندند. در اين بازيها اشرف چنان محمدرضا را تحريك
مى‏كرد كه مبالغ بالاى 10 ميليون و 20 ميليون بازى مى‏كردند و در يك شب مثلاً اسكندرى 50 ميليون مى‏برد (البته صحنه را به نحوى درست مى‏كردند كه گاهى هم او ببرد) در پايان بازى، اشرف دسته چك محمدرضا را مى‏آورد و به دستش مى‏داد و او نيز چك مى‏كشيد و امضا مى‏كرد. از اين پول، اشرف قسمت عمده را خودش بر مى‏داشت و به حاجبى و اسكندرى هم چند ميليونى مى‏داد.
    سفرهاى اشرف كه هزينه‏هاى گزافى را از خزانه دولت ايران برداشت مى‏كرد بيش از اندازه بود. او در سفرهايش كه معمولاً 10 تا 15 نفر را هميشه همراه خود داشت مبالغ هنگفتى را از دولت دريافت مى‏كرد و دولتهاى دست نشانده از قبيل هويدا و... براى اينكه به اين خرج تراشى‏ها سرسام آور كه همراه با ميليونها تومان بر دولت تحميل مى‏شد، چهره قانونى بدهند، آن را به صورت تصويبنامه هيأت دولت در مى‏آوردند.
براى اينكه ارقام تكان دهنده چند صد هزار دلارى و چندين ميليون تومانى هم ارز ريالى را از ملت پنهان دارند، به دستور شاه و هويدا مهر قرمز محرمانه به هر تصويبنامه مى‏زدند.
     در زندگى خصوصى اشرف پهلوى، «لذت جويى و خوشگذرانى، بى اخلاقى و بى اعتنايى به مسايل و مصالح ملى و كشورى» اصولى پذيرفته شده بودند. اشرف كه خود فاسد بود، گروهى از افسران و سردمداران فساد را به دور خود گرد آورده بود و اينان را در همه سفرها با خود همراه مى‏برد.  اطرافيان اشرف در زمره غربزدگان لاابالى، ماديگرا، فاقد اخلاق و بوقلمون صفتى بودند كه نه تنها از احساسات و عواطف و علايق مذهبى در آنان خبرى نبود، حتى دلبستگى‏هاى ميهنى و ملى و نيز كمترين احساسى به ايران نداشتند. زندگى آنان، بسته به محيط آموزش دوران جوانى و اقامتهاى دراز مدتشان در خارج، در تقليد از شيوه زندگى انگليسى‏ها، فرانسوى‏ها، امريكايى‏ها، اهميت و ارزش قايل شدن بيش از اندازه براى خارجيان و نظرها و نصايح آنان كه با ويژگى‏هاى مردم ايران همساز نبود و مى‏گسارى، فساد اخلاقى، شب نشينى‏هاى مكرر، قمار بازى و احتمالاً استفاده از مواد مخدر خلاصه مى‏شد. آنان ايران را صرفا از آن نظر مى‏خواستند كه در ساختار فاسد هيأت حاكمه‏اش شاغل بودند و منافع و امتيازاتى نا منطبق با شخصيت و ارزش ناچيز آن افراد كوچك و بى اهميت از طريق باند بازى و وابستگى به اين شاهپور يا آن شاهدخت يا اقبال و علم و هويدا، به آنان تعلق گرفته بود و اگر عوامل پشتيبانى كننده نبودند، آنان مردمى بى دست و پا و كاملاً عادى مى‏شدند.
    در طول ماههاى پاييز و زمستان سال 1357، اشرف اغلب اموال گرانبها، تابلوها، فرشها و
اندوخته‏هاى خود را از ايران خارج كرد. كاخ اشرف مانند بسيارى از كاخهاى سلطنتى، از اثاث خالى شد و آنچه بايد به خارج، به خانه مسكونى او در نيويورك يا به ويلايش در ژوان لوپن درنيس فرانسه برده شود، با پروازهاى مختلف هواپيماى ملى ايران و ديگر خطوط هوايى خارجى به آنجا حمل گرديد.
پس از سقوط رژيم پهلوى اشرف احساس مى‏كرد كه گويى از خواب شيرين 25 ساله‏اى بيدار شده و به همان روزهاى بى پولى و آوارگى و احساس حقارت پاريس در تابستان سال 1332 بازگشته است، با اين تفاوت كه اين بار خيالش، دست كم، از نظر گذران معاش راحت بود و صدها ميليون دلار كه در حسابهاى بانكى خود در سويس و نيويورك و لندن و پاريس داشت، خاطرش را از بابت آينده آسوده نگاه مى‏داشت، اما از سوى ديگر كاملاً افسرده بود، زيرا اين بار، بر خلاف گذشته، كمترين اميدى به بازگشت وجود نداشت، حتى در سالهاى پس از انقلاب، تقريبا بيشتر دست پروردگان شاه به ارباب خود پشت كردند و به بدگويى از او پرداختند.