انقلاب اسلامى، بزرگترین شوک را به علوم انسانى و اجتماعى غرب وارد کرد

پروفسور حمید مولانا، استاد و مدیر گروه ارتباطات بین الملل دانشگاه «امریکن دى. سى» که قصد دارد بنیاد ملى علمى و فرهنگى مولانا را در ایران با هدف شناساندن ایران به نخبگان و افکار عمومى غرب، بویژه امریکا تأسیس کند، در خرداد ۴۲ همزمان با قیام خونین ۱۵ خرداد، درجه دکتراى خود را در رشته روابط بین الملل از دانشگاه شیکاگو امریکا گرفته است. از این رو مى تواند از دیدگاه منحصر به فردى به قیام ۱۵ خرداد و انعکاس آن در رسانه ها بپردازد.
از سویى او معتقد است باید امریکاشناسى را در ایران و ایران شناسى را در امریکا گسترش داد.
پروفسور مولانا امیدوار است، این بنیاد در آشنایى طبقه جوان با دنیا مؤثر باشد. از نظر او با توجه به نظریاتى که در حوزه روابط بین الملل و نقاط قوت و ضعف آن مطرح است، نواندیشى در این حوزه یعنى تئورى ها و ایدئولوژى هاى جدید درباره قدرت، حاکمیت و مشروعیت لازم است و این مدلولات، تفکرات و نظریه پردازى درباره جهان را مى توانیم از ایران شروع کنیم.
به گفته او در ایران بیش از دیگر کشورهاى اسلامى درباره نقش ارتباطات و اطلاعات صحبت مى شود. بر همین اساس، یکى از اهداف این بنیاد هم جهش در سطح ملى و جهانى در رشته ارتباطات و اطلاعات است، به گونه اى که زمانى فرابرسد که ایران به یکى از بزرگترین کشورها براى تحصیل در زمینه ارتباطات و اطلاعات تبدیل شود و دانشجویان ما در کنفرانس ها شرکت کنند و استادان ما بتوانند مقالات خود را ارائه کنند لازمه این جهش ایجاد زیرساخت قوى است.
پروفسور مولانا در توضیح دیگر مأموریت هاى این بنیاد به شناسایى نخبگان ایرانى در امریکا و ارتباط برقرار کردن با آنها اشاره مى کند و مى گوید: اگر بتوانیم براى مثال در هر رشته اى ۱۰ یا ۲۰ استاد از امریکا به ایران بیاوریم و به اساتید و دانشجویان، تشکل علمى بدهیم، کار بزرگى است و چون در دانشگاه هاى غرب کار کرده ام، به مراتب شرایط انجام این کارها براى من موجود است، زیرا حدود ۵۰ سال درحوزه علوم انسانى و اجتماعى کار کرده ام و اگر من و این بنیاد به سهم خودبه موازات دیگران در این کشور، به علوم انسانى مشروعیت دهیم، قدم بزرگى برداشته ایم.
او در این گفت وگو به موضوع هاى دیگرى از جمله ۱۵ خرداد، وقایع انقلاب و نامه امام(ره) به گورباچف پرداخته است.

* آقاى دکتر! عکس العمل رسانه هاى امریکا درباره ۱۵ خرداد در آن زمان چه بود؟
روزنامه هاى امریکایى از جمله نیویورک تایمز یا روزنامه هاى دیگر، با انتشار مطالبى درباره ۱۵ خرداد، براى نخستین بار مطالبى در مورد امام خمینى(ره)، انقلاب اسلامى و براندازى سلطه داخلى از سوى یک فقیه، چاپ مى کردند. قبل از آن در جهان سوم، رهبران سیاسى سکولار بودند و از رهبران فقیه سیاسى خبرى نبود. در حقیقت روزنامه هاى امریکا و اروپا در سال، ۴۲ به هیچ وجه عکس امام خمینى (ره) را چاپ نکردند و فقط از زبان رژیم پهلوى و سفارت امریکا در ایران، این واقعه را عکس العمل ارتجاعیون مذهبى علیه اصلاحات رژیم شاهنشاهى، عنوان کردند.
قیام ۱۵ خرداد از بعد خارجى، علیه سلطه گرایى امریکا بود. این قیام دو موضوع مهم را متجلى کرد، نخست رهبرى یک فقیه و قیام مردم تحت رهبرى ایشان علیه رژیمى که از سوى امریکایى ها هدایت مى شد که این مسئله براى امریکا تا آن زمان پیش نیامده بود و دوم تأثیر قیام ۱۵ خرداد که موجب شد براى نخستین بار هم از نظر تئورى و هم از لحاظ علمى، مسئله «فرهنگ و دین» در روابط بین الملل مطرح شود، چرا که روابط بین الملل تا پیش از آن فقط، تحت تأثیر مسائل سیاسى، اقتصادى، دیپلماتیک و نظامى بود. درست ظرف یک سال پس از خرداد، ۴۲ وضع داخلى اروپا و امریکا به طور کامل عوض مى شود.
یعنى از آغاز سال، ۱۳۴۳ دانشگاه ها، جوانان و اساتید امریکا براى آزادى هاى مدنى و علیه هیأت حاکمه شورش مى کنند و عده اى کشته مى شوند و این مسئله تا حدود یک دهه ادامه پیدا مى کند. در اروپا هم همین جریان اتفاق مى افتد، در حقیقت ۱۵ خرداد ۴۲ پیشقدم همه این کارهاست، زیرا ما براى نخستین بار در قیام ۱۵ خرداد، امریکا را به عنوان منشأ استعمار جدید به چالش طلبیدیم و این اقدام در دنیا تأثیرگذار بود. در سال ۱۹۶۸ نیز به علت وسعت شورش دانشجویان، در شیکاگو در امریکا خونریزى اتفاق مى افتد و این در شرایطى است که امریکا وارد باتلاق ویتنام شده و در حال شکست است. از جنبه سیاسى ترور کندى، مارتین لوتر و افتضاحاتى که در امریکا به وجود آمد هم وضع سیاسى ویژه اى را در این کشور ایجاد کرد.
من در همه این اتفاقات به طور مستقیم حضور داشتم. بعد از اینکه دکتراى خود را در سال ۴۲ گرفتم، در آذرماه براى شروع کار وارد تهران شدم. همان سال امام(ره) دستگیر شده بود. من سردبیر کیهان شدم و در آنجا به این مطلب به صورت کتبى و شفاهى اعتراض کردم که بعدها از سوى ساواک دستگیر شدم. ساواک مرا زیر فشار قرار مى داد که یا باید دست از اعتراضات خود بردارى یا استعفا بدهى. گفتم استعفا مى دهم، اما به خاطر این که نخستین کسى بودم که با مدرک دکتراى ارتباطات به ایران آمده بودم و در سردبیرى فعالیت مى کردم و با استعفاى من ذهنیت بدى به وجود مى آمد، آقاى مصباح زاده، مدیرمسئول کیهان و ساواک سعى زیادى براى راضى نگهداشتن من کردند و استعفایم را نپذیرفتند.
سپس به اروپا رفتم. در آن موقع طومارهاى زیادى در حوزه علمیه، علیه بازداشت امام(ره) جمع آورى مى شد. من از خانواده اى روحانى بودم و جزو هیأت حاکمه و هزار فامیل ایران و فرزند اعتمادالسلطنه ها نبودم. حتى اگر جنگ جهانى دوم به وقوع نمى پیوست، ممکن بود برحسب علاقه شخصى، به حوزه علمیه بروم. از طرفى رژیم طاغوت هم مى خواست از من براى اهداف خود استفاده کند. من تمایلى براى همکارى با رژیم طاغوت نداشتم. صرف نظر از مسائل دینى و خانوادگى در آن زمان، مردم هم از وضعى که رژیم شاه ایجاد کرده بود، ناراضى بودند. اواخر اردیبهشت ۴۳ به امریکا برگشتم، بویژه آن که چند پیشنهاد براى عضویت در هیأت هاى علمى امریکا به من ارائه شده بود.
در سال ۴۲ از دانشگاه نورث وسترن مدرک دکترا گرفتم. در ۱۹۶۸ به واشنگتن برگشتم و در آنجا بنیان دانشگاه جدیدى را گذاشتم. در آنجا چه دانشجویان مسلمان و چه غیر مسلمان نوارهاى صحبت هاى امام(ره) را مى آوردند و ما در دانشگاه خودمان آرشیوى درست کرده بودیم اما امریکایى ها تا روزى که انقلاب شد، در مورد ایران و انقلاب جدى فکر نمى کردند. من در آن موقع ریاست دانشکده خودمان را برعهده داشتم و در صحبت ها و آگاهى دادن به دانشجویان فعالیت هایى انجام مى دادم. بسیارى از دانشجویان ایرانى ما گرچه از طبقات بالا بودند ولى چون خفت و خفقان رژیم طاغوت را مى دیدند، براى حفظ هویت ایرانى و ملى خود با سایر دانشجویان همراهى مى کردند.
وقتى امام(ره) به پاریس تشریف آوردند، ما براى دیدار ایشان به آنجا رفتیم. مى خواستیم این پیام را به امام(ره) بدهیم که وضع امریکا بسیار به هم ریخته است.
امریکایى ها از زیرساخت هاى سنتى انقلاب (روحانیت آگاه، شجاع و مردمى) اطلاع نداشتند. قبل از پیروزى انقلاب، درسى را به عنوان «ایران و سیاست هاى بین الملل» تدریس مى کردم که در آن کلاس حداکثر ۳۰ دانشجو شرکت مى کردند، ولى زمان انقلاب این تعداد به ۱۵۰ نفر رسید. 
در مجلات و روزنامه هاى امریکا از جمله تایم، حدود شش ماه قبل از انقلاب، عکس شاه در حالت هاى مختلف چاپ مى شد. از طرف دیگر امام خمینى(ره) با عنوان مرد سال شناخته شده بود و تایم بارها عکس ایشان را چاپ کرد، اما فقط عکس هاى خشمگینى از امام(ره) چاپ مى کرد. از آغاز قیام ۱۵ خرداد تا امروز، امریکایى ها و بعد اروپایى ها در مورد انقلاب ما که تحول عظیمى در روابط بین الملل ایجاد کرد، بسیار بى انصافى کرده اند.

* آیا آنها با پیروزى انقلاب، امام(ره) را جدى گرفته بودند یا هنوز همان افکار ارتجاعى را درباره انقلاب داشتند؟
جدى گرفته بودند، اما با همه اطلاعاتى که در امریکا موجود بود، به علت تعصبات و جهالت، به سرعت نمى توانستند امام(ره) و تحولات انقلاب را تجزیه و تحلیل کنند. براى مثال پس از پیروزى انقلاب ابتدا با کودتا و سپس با یک سیاست بسیار کلاسیک همچون جنگ، جنگ تحمیلى را شروع کردند که جواب نداد. پس از آن هم بحث شایعه فوت امام(ره) را منتشر کردند. با این وجود، تمام تیرهاى آنها به سنگ خورد و پس از رحلت امام(ره) وقتى درست بعد از ۲۴ ساعت، همه چیز آرام بود، آنها از این مسئله تعجب کردند.

* درباره تسخیر لانه جاسوسى که به گفته امام(ره) انقلاب دوم نام گرفت و بازتاب هاى آن در امریکا توضیح دهید.
تسخیر لانه جاسوسى از سوى دانشجویان پیرو خط امام(ره) واقعه بسیار بزرگى بود که ۱۳ آبان اتفاق افتاد. تسخیر لانه، بزرگترین حقارت براى امریکایى ها بود حتى حقارتى بالاتر از شکست در جنگ ویتنام.
هم تحلیلگران امریکایى و هم عوام مردم امریکا از این اتفاق در حیرت بودند. در اینجا دو اتفاق مهم روى داد. اولاً دانشجویان پیرو خط امام (ره)، امریکایى ها را گروگان گرفتند اما آنها را مورد اذیت و آزار قرار ندادند و این وضع یک سال ادامه داشت که مورد شگفتى همگان قرار گرفت. در ثانى حادثه طبس هم براى آزادسازى گروگان ها در شرایطى شکست خورد که امریکایى ها تصور مى کردند قدرت برتر جهان هستند و این شوک بزرگى براى امریکا بود.
با این وجود، بزرگترین شوک و هیجان از سوى انقلاب اسلامى به علوم انسانى و اجتماعى غرب وارد شد، زیرا علوم انسانى غرب نتوانست این مسائل را پیش بینى کند، بلکه حتى از عبرت گرفتن از این مسائل هم عاجز و مدام در تحیر بود که چه عواملى موجب پیروزى هاى ایران شده است.
درواقع، غرب با فروپاشى شوروى زنگ خطرى را براى خود احساس کرد که نکند این اتفاق در مورد خود غرب هم رخ دهد چراکه آنها این واقعه را نتوانسته بودند پیش بینى کنند و برخلاف مردم، رؤساى آنها به شدت اظهار نگرانى مى کردند و هنوز هم این ترس وجود دارد؛ من سرمنشأ تمام این اتفاقات را در ۱۵ خرداد ۴۲ مى دانم چون از پایان جنگ جهانى دوم تا این تاریخ، هیچ مسئله اى نتوانسته بود این تحولات را به وجود بیاورد. اما بعد از ۱۵ خرداد، ماشین تحولات بین الملل با سرعت بسیار بالایى پیشروى کرد. هرچه سرعت بالاتر مى رفت، مشاهدات از محیط اطراف کمتر امکان پذیر بود و براى دولتمردان و نخبگان فرصت بررسى تحولات هم نبود.

* شوک دومى که شما مطرح کردید، بحث نامه امام(ره) به گورباچف بود. بازتاب هاى این امر در امریکا و جهان چه بود؟
آن نامه بسیار تأثیرگذار بود. دو ماه بعد از انقلاب هرکس که در امریکا زندگى مى کرد، اسم «خمینى» را شنیده بود و از آن شناخت داشت. در ۱۹۶۳ وقتى که کندى رئیس جمهور بود، ۱۲درصد از امریکایى ها نمى دانستند که نام رئیس جمهورشان چیست، ولى در آن موقع همه اسم امام (ره) را مى دانستند و متأسفانه از امام(ره) تصویرى مخدوش داشتند زیرا که رسانه ها این تصویر را به افکار عمومى داده بودند. من همیشه در کلاس هاى درس خود از دانشجویان جدید، این سؤال را مى پرسیدم که چند نفر از شما اسم خمینى را شنیده اید و صد درصد آنها اسم امام (ره) را شنیده بودند، اما مردم امریکا حتى دانشجویان، به صورت سطحى فکر مى کنند و نه عمقى. آنها انقلاب اسلامى را به گونه اى که رسانه ها ترسیم مى کنند، مى بینند و این وضع در امریکا تا امروز ادامه دارد. در باره این مسائل که چرا قیمت نفت افزایش یافته، چرا ارزش دلار از دلار کانادایى بالاتر رفته است، فکر مى کنند و با همین سؤال هاست که آنها به تدریج با ایران و افکار ایرانى ها، آشنایى پیدا مى کنند.
یکى دیگر از عوامل آشنایى آنها با ایرانى ها، شفاف سازى و روشن سازى افکار عمومى جهان از طریق روزنامه نگاران و اساتید ارتباطات است. رسانه هاى امریکا فقط به روزنامه نگاران و گروه هاى فکرى خودشان فرصت مى دهند و به افرادى همچون چامسکى یا دیگر منتقدان اجازه ظهور و بروز نمى دهند، به طورى که مردم امریکا، چهره بیش از ۳۰ نفر را به عنوان تحلیلگر مسائل روز ندیده اند. یعنى فقط افراد مشخصى در این باره براى آنها، فعالیت مى کنند.

* واکنش غربى ها درباره فروپاشى شوروى و بحث نامه امام (ره) به گورباچف، چه بود آیا آنها از نابودى رقیب خود، خوشحال بودند؟
اگر چنین نامه اى از یک کاردینال یا یک اسقف مسیحى نوشته شده بود، آنها این اتفاق را معجزه مسیحیت دانسته و درصدد بالابردن مقام آن بودند. در این نامه به صراحت نوشته شده بود که از افکار خود دست بردارید و به سوى حقیقت گرایش پیدا کنید، ولى افکار تعصبى امریکایى ها درباره اسلام که به تاریخ غرب برمى گردد، مانع شد که این مسئله حتى به عنوان یک رخداد اجتماعى قلمداد شود و اگر چنانچه این نامه را به عنوان اخطار احتمالى قلمداد مى کردند، شاید سازمان سیا هم مى توانست پیش بینى بهترى از سقوط شوروى داشته باشد، ولى چون این حرف از زبان یک فقیه اسلامى بود، به این مسئله توجه زیادى نکردند و اینها ریشه در تفکر سیاسى، اقتصادى، فلسفى و جامعه شناسانه تحلیلگران و روشنفکران امریکایى دارد. اما از طرف دیگر، جریانات در جهان با سرعت زیادى جلو مى رود. ما باید تصویر انقلاب اسلامى و حقانیت آن را در جهان روشن کنیم. هنوز صداى ما به گوش بیشتر آنها نرسیده است.