جاسوس همجنس باز انگليس در دربار پهلوي

جاسوس همجنس باز انگليس در دربار پهلوي

رضا شاه شخصي بسيار بدبين و شكاك بود و هميشه فكر مي كرد زمين و زمان به او دروغ مي گويند و براي سرنگوني او از تخت سلطنت، سرگرم دسيسه و توطئه چيني هستند.او به دليل سالها زندگي در سربازخانه ها و تماس نزديك و شبانه روزي با افسران روسي قزاقخانه ، بسيار زيرك بود و هوشياري عجيبي داشت ، هيچ حركتي از چشمانش دور نمي ماند و معروف بود كه "موي سفيد را از ماست بيرون مي كشيد" . براي نشان دادن اينكه رضا شاه علاوه بر شك و بدبيني ذاتي كه تمام عمر همراهش بود ، هيچ حركتي را از چشمان تيزبين خود دور نمي كرد و با يك نگاه تا اعماق شخص را مي خواند برايتان مثالي مي آورم.
محمدرضا پهلوي كه بعدها به سلطنت رسيد و شاه ايران شد پسر ارشد رضا شاه بود و آنزمان به عنوان وليعهد ايران ، در كشور سويس در حال تحصيل بود . اما به دستور پدر و به دلايلي ، تحصيلاتش را پس از چندي نيمه كاره رها كرد و به ايران بازگشت . وليعهد درهنگام مراجعت ، يكي از دوستان انگليسي خود به نام "ارنست پرون" را كه مستخدم مدرسه "لوروزه" بود با خود به ايران آورد و در كاخ سعدآباد ساكن كرد . رضا شاه به محض ديدن اين جوان خوش بر و رو و هفت خط كه علاوه برانگليسي كه زبان مادريش بود فرانسه را نيز مثل بلبل حرف مي زد و اشراف شگفت انگيزي نيز به ادبيات انگلستان داشت ، با تكيه بر تجاربش در زمان خدمت در قزاقخانه ، تمايلات همجنس گرايي را در ارنست پرون تشخيص داد و به وليعهد كه بسيار هم مورد توجه و علاقه اش بود امر نمود تا ارتباطش را با اين مرد "همجنس باز" يا به قول فرنگي ها "هموسكشوال" قطع نمايد. رضا شاه بلافاصله هم دستور داد تا پرون را از كاخ سعدآباد بيرون بياندازند.
وليعهد با اين دستورقاطع و بدون چون و چراي رضا شاه ، در محظور عجيبي قرار گرفت . چرا كه ، هنگام تحصيل در مدرسه "لوروزه" سوئيس نزد پرون ، كه به دستور دستگاههاي اطلاعاتي غرب ، خصوصا اينتليجنت سرويس انگلستان ، به شاه آينده ايران نزديك شده بود كلي پز و افاده داده بود كه علاوه براينكه وليعهد ايران است، بسيار هم مورد علاقه و توجه پدرش قرار دارد و هيچكس در تهران حق ندارد روي حرف وليعهد حرفي بزند بنابراين به پرون قول داد كه او را به همراه خود به تهران ببرد و همين كار را هم كرد اما با اين دستور روشن رضا شاه ، مبني بر اخرج پرون و قطع ارتباط وليعهد با وي ، جاي هيچ گونه اما و اگري باقي نمي ماند . محمدرضا با صلاحديد يكي از امراي ارتش، پرون را كه در امور باغباني و گلكاري نيز سليقه و تخصص داشت به عنوان باغبان كاخهاي سلطنتي رهسپار شمال نمود. رضا شاه كه وجود پرون را حتي در فاصله چند صد كيلومتري از تهران ، براي وليعهد ، مضر و خطرناك تشخيص مي داد و اصولا بودن چنين اشخاصي را صلاح نمي ديد و برنمي تافت با غرولند و اكراه فراوان اين خواهش وليعهد را پذيرفت . پرون هم به سرعت ، دمش را روي كولش گذاشت و با ترس ولرز راهي كاخ رامسر شد . هروقت كه قرار بود رضا شاه به شمال برود و شب را در كاخ رامسر بماند به پرون خبر مي دادند تا آن طرفها آفتابي نشود و خود را گم و گور كند تا چشم رضا شاه به او نيفتد . يكبار كه رضا شاه در حال قدم زدن روي چمنهاي كاخ رامسر بود غفلتا چشمش به پرون مي افتد واز آنجايي كه بسيار بددهن وهتاك تشريف داشت شروع به فحش و ناسزا گفتن به پرون كرده و با عصا به دنبال اين جاسوس حرفه اي انگلستان مي افتد. بعد از حوادث شهريور 1320 و تبعيد رضا شاه به جزيره موريس ، پرون كه ديگر هيچ مانع و رادعي در مقابل خود نمي ديد بلافاصله جل وپلاسش را جمع كرده و به كاخ سعدآباد نقل مكان مي نمايد. پرون تا اواخر دهه چهل شمسي كه بر اثر ابتلا به يك بيماري مشكوك در تهران فوت كرد شبانه روز در كنار محمدرضا كه حالا شاه مملكت هم شده بود روزگار مي گذرانيد. درباره نزديكي پرون به محمدرضا شاه داستانهاي زيادي گفته شده است . ثريا اسفندياري كه به مدت 7 سال به عنوان همسر محمدرضا شاه و ملكه ايران در كاخ سعدآباد حضور دائم و هميشگي داشت در كتاب خاطراتش بنام "كاخ تنهايي" ، درباره كارهاي پرون و نزديكي بيش از حد وي به شاه مطالبي نوشته است .
ثريا اعتراف مي كند كه از پررويي وچشم دريده گي بيش از حد پرون ، به تنگ آمده وبارها نزد شاه ، از رفتارهاي غيراخلاقي وي و دخالتهاي بي موردش شكايت كرده بود . همانطور كه مي دانيد زندگي ثريا با محمدرضا شاه ، به علت نازا بودن ثريا و اينكه نتوانسته بود جانشين و فرزند پسري براي شاه به دنيا بياورد پس از 7 سال به جدايي وطلاق انجاميد.
ثريا از يك مورد دخالت پرون در زندگي شخصي خود مثالي مي آورد . او مي گويد يك روز پرون كه به دليل نزديكي بيش از حد به محمدرضا شاه در جريان مسافرت درماني آنها به آمريكا و معالجه و مداواي نازايي او قرار داشت از ثريا درباره دفعات همخوابگي شاه و ملكه و نحوه روابط جنسي آنان پرسشهايي كرده و ملكه را شرمنده و خجل مي كند . پرون گفته بود، منظورش از اين سئوالها اين بوده كه مي خواست مطمئن شود شاه و ملكه در ارتباط شبانه و تختخوابي خود و نحوه انجام روابط زن و شوهري اشتباه نكرده و اين كار را صحيح و بدرستي انجام مي دهند . البته پس از ناراحتي و برافروختگي ثريا از اين سئوال پرون و جواب سختي كه ملكه به او مي دهد پرون از رو رفته وديگر دنبال قضيه را نميگيرد. حتي زماني كه پرون مورد بي مهري و غضب رضا شاه قرار داشت و پنهاني به دربار مي آمد و دور ازچشم شاه با وليعهد رفت و آمد داشت باز هم حرفش خريدار داشت و نفوذ زيادي روي محمدرضا مي گذاشت. قبل از شهريور 1320 كه هنوز رضا شاه قدرت داشت و شاه مملكت محسوب مي شد يك شب پرون دچار آپانديس شده ودر بيمارستان نجميه تهران بستري شد. بيمارستان نجميه ، موقوفه خانم نجم السلطنه ، مادر دكتر مصدق بود و از معدود بيمارستانهاي مجهز و پيشرفته تهران محسوب مي شد كه رياست آن نيز به عهده دكتر غلامحسين خان ، فرزند دكتر محمد مصدق بود . دكتر محمد مصدق به دليل مخالفتي كه سالها قبل ، در مجلس موسسان با سلطنت رضاخان ابراز نموده بود همواره مورد غضب وي قرار داشت و خانه نشين بود تا اينكه در سال 1318 رضا شاه ، عاقبت به بهانه اي دكتر مصدق را دستگير و به خراسان تبعيد كرد. با توجه به بيماريهاي متعددي كه دكتر مصدق دچار آنها بود و همچنين بدي آب و هواي تبعيدگاه ، خطر مرگ دكتر مصدق را تهديد مي كرد. دكتر غلامحسين خان مصدق ، كه پزشك معالج پرون بود با آگاهي از روابط نزديك وي با وليعهد ، در آن شب از پرون مي خواهد تا امكان آزادي پدرش را از تبعيد فراهم آورد.
پرون بلافاصله پس از ترك بيمارستان ، خواسته غلامحسين خان را با محمدرضا در ميان گذاشته و با وساطت وليعهد ، دكتر مصدق از تبعيد خلاصي يافته واز مرگ حتمي نجات پيدا مي كند . دكتر مصدق هيچ وقت اين شفاعت محمدرضا شاه را فراموش نكرد تا جايي كه ، در كتاب "خاطرات و تالمات" خود نيز از اين موضوع ياد مي كند. اين داستان نشان دهنده مراتب نزديكي پرون به محمدرضاشاه و مويد اين نكته است كه پرون نفوذي زيادي روي شاه ايران داشته است. ارتشبد فردوست، در كتاب "ظهور و سقوط سلطنت پهلوي" كه مطالب بكر و جالبي در مورد خانواده سلطنتي دارد ادعا مي كنند كه پرون با توجه به تمايلات همجنس گرايانه ، اقدام به تشكيل يك گروه همجنس باز در دربار پهلوي كرده بود.
 با توجه به خاطرات رجال پهلوي و اسناد منتشر شده وزارت خارجه دولت بريتانيا ، اين ادعا كه پرون همجنس باز بوده است درست است و نمي تواند دروغ باشد اما اينكه تيمسار هاشمي نژاد يا محمدرضا پهلوي نيز مثل او همجنس باز يا داراي تمايالات همجنس بازي بوده اند مورد شك و ترديد جدي مي باشد. احمدعلي انصاري كه از بستگان نزديك فرح پهلوي بوده و درطول 8 سال پايان عمر سلسله پهلوي ارتباط نزديك و شبانه روزي با دربار و خاندان سلطنتي ،خصوصا محمدرضا شاه داشته است در كتاب خاطرات خود بنام "من و خاندان پهلوي" مي نويسد كه شاه بعد فرار از كشور و هنگامي كه در مصر اقامت داشت از انصاري مي پرسد كه مردم ايران بعد از خروج من از كشور چه نظري دارند و چه حرفهايي مي زنند. انصاري در پاسخ شاه مي گويد : مردم مي گويند كه شاه دزد بوده و دزدي كرده وكشور را دودستي تقديم آمريكائيان كرده و.... محمد رضا شاه به انصاري مي گويد : مردم ديگر چه مي گويند؟ انصاري مي گويد: حرفهاي خيلي بدي هم در مورد شخص شما مي زنند . شاه با تعجب مي پرسد:مثلا چه مي گويند؟ انصاري روسفت كرده و مي گويد: مردم در تهران مي گويند كه محمدرضا شاه همجنس باز بوده وبا افسران گارد شاهنشاهي ارتباط داشته است. شاه طبق معمول، سرخ مي شود و ضمن اينكه صورتش را از انصاري برمي گرداند به آرامي مي گويد: اين ديگر چه حرفهايي است كه مردم مي گويند!