انگليس و بحران آذربايجان

انگليس و بحران آذربايجان

آغاز جنگ جهاني دوم سرفصل جديدي در تاريخ معاصر ايران گشود. گرچه اشغال ايران توسط متفقين در سوم شهريور 1320 مُهر پاياني بر استبداد رضاخاني و موجب شادي و شعف مردم ايران بود اما به نوبة خود سرآغاز مشكلات و مصائب جديدي شد كه ناشي از دخالتهاي نارواي متفقين در امور داخلي ايران بود.
در ابتداي اشغال ايران، اهميت اين كشور جهت ترانزيت كالا و مهمات جنگي به شوروي بود اما با گذشت زمان و شروع پيروزي‌هاي متفقين گسست و شكاف در بين متفقين آغاز و مطامع متفاوت هر كشور به تدريج نمايان شد. از فرصت به دست آمده يعني ايران تحت اشغال، به ويژه دو كشور شوروي و انگليس نهايت استفاده را يكي در كسب نفوذ و ديگري در حفظ نفوذ خود به عمل آوردند.
انگليس از مدتها قبل امتياز نفت جنوب را به دست آورده و ايران از سالها پيش به ويژه پس از انقلاب 1917 روسيه حيات خلوت سياست آن كشور گرديده بود. جنگ جهاني اول قدرت اين كشور استعمارگر را ضعيف ساخت و جنگ دوم ضربه ديگري بر پيكره فرتوت و نحيف استعمارگري اين كشور وارد آورد.
امتياز نفت جنوب ايران جزء آخرين سنگرهاي استعماري انگليس در خاورميانه بود كه اين كشور براي رفع احتياجات خويش وابسته به آن بود. پس مي‌بايست به هر نحو ممكن و با هر ترفندي آن را حفظ كند. اما حفظ اين  امتياز سودآور به راحتي ممكن نبود چرا كه شوروي توانسته بود با شعارهاي آزادي‌خواهي و انقلابي و بعدها با شكست آلمان اعتباري ويژه براي خويش كسب كرده، در لفافه حمايت از پرولتاريا و زحمتكشان بار ديگر مطامع استعماري خود را زنده ساخته و تعقيب نمايد. اين سياست خواه ناخواه به رويارويي شوروي و انگليس در ايران منجر مي‌شد كه به نوعي يادآور دخالتهاي اين دو كشور در امور ايران در دوره قاجاريه بود.
پس از اشغال ايران بر اساس پيمان سه جانبه در 9 بهمن 1320 نيروهاي اشغالگر نه تنها حق استقلال ايران را به رسميت شناخته كه تعهد كرده بودند 6 ماه پس از اتمام جنگ ايران را تخليه كنند. با نزديك شدن زمان موعود، انگليس نيروي خويش را به تدريج از ايران بيرون برد اما شوروي از انجام اين اقدام سر باز زد.
هنگامي كه هنوز صحبتي از خروج نيروهاي بيگانه از ايران نبود روسها با اعزام هيأتي به سرپرستي كافتارادزه امتياز نفت شمال را از ايران درخواست كرده بودند.
شوروي‌ها در اين مورد ناكام ماندند چرا كه با طرح ماده واحده‌اي از سوي مصدق مبني بر عدم مذاكره درباره اعطاي امتياز نفت به دول خارجي تا پايان جنگ، كه با خرسندي انگليس و رأي نمايندگان مستقل و انگلوفيل مجلس به تصويب رسيد، اين كشور از دست‌يابي به امتياز نفت شمال محروم شد. اما اين به معناي انصراف شوروي و پايان كار نبود. اين كشور براي دستيابي به اين امتياز مسير ديگري را پيش گرفت كه منجر به بحران آذربايجان شد. به طور مسلم مي‌توان گفت كه اگر كافتارادزه در مأموريت خود به نحوي از انحاء موفق شده بود هرگز ماجراي آذربايجان پيش نمي‌آمد. 
در روز 12 شهريور 1324 فرقه دموكرات آذربايجان موجوديت خود را اعلام كرد. سپس سيدجعفر پيشه‌وري از كمونيستهاي قديمي ايران كه پس از انتخاب به عنوان نماينده تبريز، اعتبارنامه‌اش در مجلس شوراي ملي به تصويب نرسيده بود شعبه‌هاي حزب توده در آذربايجان را با حمايت نيروهاي اشغالگر روس به فرقه ملحق كرده، آغازگر بحراني شد كه بيش از يك سال طول كشيده و مصائب فراواني را براي ايران و به ويژه براي مردم آذربايجان رقم زد. اين بحران كه با حمايت مستقيم شوروي ايجاد شده بود في‌الواقع در حداقل تصور، نوعي گروكشي براي واگذاري امتياز نفت شمال بود كه در صورت تحقق و يا عدم تحقق اين امر براي سياست استعماري انگليس صدماتي را به دنبال داشت.
اهداف شوروي از امتيازخواهي در ايران ناشي از عواملي است كه هنوز بر اساس منابع روسي مستند نشده اما با توجه به قراين و حدس و گمان و نتايج حاصله از اين بحران مي‌توان به چند نكته توجه داشت. شوروي‌ها احتمالاً درصدد گسترش ارضي و در واقع ادامه سياست روسيه قبل از انقلاب در قالب انقلاب كمونيستي و ضميمه كردن ايران و يا شمال آن به اردوگاه شوروي بودند. علت ديگر شايد به دست ‌آوردن موقعيت برابر با انگليس در ايران و كسب امتياز نفت در شمال مشابه امتياز نفت انگليس در جنوب بود.  شايد هم عكس‌العملي در جلوگيري و نگراني از گسترش نفوذ و امتيازخواهي انگليس و آمريكا  در ايران و بالاخص شمال ايران كه آن را به نوعي حريم امنيت خويش مي‌شمرد، بود. و يا اينكه شورويها درصدد كسب امتياز نفت بودند تا به اين وسيله اقتصاد نابسامان خود پس از جنگ را بدين وسيله اندكي التيام بخشيده و مرحمي بر زخمهاي بي شمار ناشي از جنگ در اين كشور باشد. با احتساب احتمالي ديگر، دريافت امتياز نفت شمال توسط شورويها، محيط كارگري سوسياليستي در منطقه شمال ايران تشكيل شده، خود زمينه مقايسه شرايط كارگران و كارمندان دو امتياز (شوروي و انگليس) را به دنبال مي‌داشت كه البته اين هم ضربه‌اي بر پيكر امتياز نفت جنوب مي‌بود. شايد هم مجموع علل فوق انگيزه اصلي اين حركت شوروي را فراهم ساخت.
با توجه به مطالب بالا مي‌توان هدف دولت شوروي از به راه انداختن بحران آذربايجان را يك حداكثر و حداقل تعريف شده دانست. در حالت حداكثر دو موقعيت ممكن بود به دست آيد: دولت شوروي مي‌توانست آذربايجان و شايد كردستان را ضميمه خاك شوروي كرده و يا اينكه قدرت حكومت مركزي را چنان ضعيف كند كه سرانجام تحت سلطه حزب توده قرار گيرد.  و در حالت حداقل با گروكشي بتواند با گرفتن امتياز نفت شمال از ايران جاي پايي همسنگ با انگلستان در جنوب، در شمال ايران براي خود دست و پا كنند. به هر صورت بحران آذربايجان با تشكيل فرقة دموكرات و حمايت شوروي به وجود آمد. در 21 آذر 1324 دولت ملي آذربايجان رسماً در تبريز اعلام موجوديت كرد و مجلس ملي آذربايجان در حضور كنسول شوروي گشايش يافته، پيشه‌وري به عنوان نخست‌وزير كابينة ده نفري خود را به او معرفي كرد. 
به هر صورت با نظرداشت هر يك از احتمالات مفروض در بحران آذربايجان، بار ديگر موجبات درگير شدن انگلستان در مسائل مربوط به ايران فراهم شد. اهتمام اين كشور در پيشگيري از هرگونه توسعه‌طلبي شوروي؛ و حفظ منافع انگلستان به ويژه امتياز نفت جنوب، آنها را درگير حوادثي ساخت كه سرانجام با خروج نيروهاي شوروي از ايران خاتمه يافت. و البته در مدتي طولاني‌تر موجب ملي شدن نفت گرديد.
براي مقابله در برابر برتري‌خواهي شوروي در ايران، انگلستان داراي چه امتيازاتي بود؟
انگليس براي مقابله با بحران آذربايجان و زياده‌خواهي شوروي‌ها از امكانات بالقوه بسياري برخوردار بود. گرچه اين امكانات شرايط مقابله رو در رو با شوروي را براي انگليس فراهم نمي‌ساخت و شايد منافع آن دولت در ايران ارزش چنين مقابله‌اي را نداشت. ولي به نظر مي‌رسيد راههاي سهل‌الوصول‌تري در پيش پاي سياستمداران انگليس باشد. اين راهها مجموعه‌اي از تهديد، تطميع، دسيسه‌چيني و در صورت لزوم فدا كردن استقلال و تماميت ارضي ايران و سياست بازي به شيوه قرن نوزدهم انگليس در مستعمراتش بود كه اتفاقاً در اجراي آن سياستمداران انگليسي تبحر كامل داشتند.
امتياز نفت انگليس در جنوب ايران خود دولتي در دولت و جاي پاي مستحكمي براي انگليس بود. اين امتياز به مرور، علاوه بر اهميت اقتصادي از جنبه سياسي نيز اهميت يافته و انگلستان از قِبَل اين امتياز اهداف سياسي خويش را به پيش مي‌برد. همچنين انگلستان پايگاههاي نفوذ ديگري هم به ويژه در ميان عشاير جنوب در اختيار داشت و مي‌توانست در شرايط بحراني از اين نفوذ به نحو احسن استفاده كند.
برخي سياستمداران و نخبگان سياسي صاحب نفوذ و همچنين نمايندگان مجلس به نوعي با سياست انگليس هم‌آوايي داشتند. در دربار اهرمهاي نفوذ بي‌شماري از طريق عوامل پيدا و پنهان اين كشور وجود داشت و مي‌توانست در سياست‌گذاري كانونهاي قدرت سياسي تأثيرگذار باشد.
ايرانيان از ديرباز نسبت به مطامع روسيه در ايران بدگمان بودند كه اين بدگماني به شوروي هم تسري يافته بود؛ زيرا سياستمداران ايراني به درستي رگه‌هايي از سياستهاي توسعه‌طلبانه روسيه تزاري را در قالب انديشه‌هاي انقلابي سوسياليستي مشاهده مي‌كردند. به علاوه به دليل هم‌جواري ايران و شوروي مطمئن بودند كه برخلاف دول غربي، در پي مطامع سياسي و اقتصادي شوروي لاجرم مطامع ارضي نهفته است. اين شرايطي بود كه به طور كلي برتري نسبي را براي انگليس در برابر شوروي و در ايران ايجاد كرده بود.
عوامل پيش گفته خواه ناخواه انگلستان را به عنوان وزنه‌اي اساسي در جريان حوادث ايران از اهميت برخوردار ساخته بود و آن كشور مي‌توانست از اين ابزارها براي حفظ موقعيت خويش استفاده كند. اما از سوي ديگر قدرت رو به گسترش شوروي كه بر اثر پيروزي‌هاي بزرگ آن كشور در برابر آلمان هيتلري و همچنين حضور گسترده آن كشور در شمال ايران به دست آمده بود، انگليس را عملاً در مقابل شوروي قرار مي‌داد.
در اين ميان اتفاق ناميمون ديگري كه نفوذ انگلستان در ايران را به چالش مي‌كشيد حضور رو به گسترش آمريكا به عنوان قدرت برتر بعد از جنگ دوم در عرصه سياست، اقتصاد و ارتش ايران بود كه لاجرم در بسياري موارد با سياستها و منافع انگلستان همخواني نداشته و يا در تعارض قرار مي‌گرفت.
گرچه نفوذ آمريكا در ايران به اندازه نفوذ شوروي محسوس نبود، با اين وجود مي‌بايست سياست‌گذاري انگلستان در ايران از ظرافت خاصي برخوردار باشد.
انگليس و شوروي سياستهايي سودجويانه را در مدت اشغال ايران دنبال مي‌كردند. انگلستان حاضر بود براي حفظ منافع خويش استقلال و تماميت ارضي ايران را وجه‌المصالحه با شوروي قرار دهد.
در ابتداي كار هنگامي كه در ماه ژانويه/ اوايل دي 1324، حكيمي، نخست‌وزير وقت ايران براي نخستين بار سعي كرد در سازمان ملل بر ضد مداخلات شوروي طرح دعوا كند «بوين» با اين امر مخالفت كرد. بريتانيا از احتمال بازتاب بين‌المللي امتياز خود در نتيجة گفتگوهايي كه امكان داشت در مورد شركت نفت مختلط ايران و شوروي پيش آيد، نگران بود. 
در همين ايام كنفرانس مسكو با شركت وزراي خارجه شوروي، آمريكا و انگليس تشكيل گرديد. در اين كنفرانس بوين براي آنكه راه‌حلي كه متضمن حفظ منافع كشورش باشد، پيشنهاد كرد كميسيوني مركب از نمايندگان شوروي، آمريكا و انگليس تشكيل شود و موادي را به دولت ايران تحميل كند كه از آن جمله تأسيس انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي، اصلاحاتي در قوانين انتخابات و وظايف استانها، استفاده از زبانهاي محلي و انجام اولين انتخابات تحت‌نظر كميسيون سه جانبه بود.  اين ترفند كه باني آن انگليس بود موجب اضطراب و نگراني تهران شد چرا كه چنين به نظر مي‌رسيد قدرتهاي بزرگ به منظور تقسيم ايران به مناطق نفوذ همانند اقدام روس و انگليس در قرارداد 1907 عمل خواهند كرد. 
اين نگرش و نگراني از كميسيون سه جانبه چندان هم بي‌ربط نبود. حتي آمريكايي‌ها هم به درجاتي به اين كميسيون بدگمان بوده، از نيات پشت پرده انگليس با اطلاع بودند. به طوري كه سفير وقت آمريكا در تهران در تلگراف خود به وزير خارجه آمريكا مي‌نويسد كه سر ريدر بولارد در طرح پيشنهادي مربوط به تشكيل كميسيون سه جانبه در ايران مخصوصاً به وضع خوزستان مهم‌ترين استان نفت‌خيز ايران و وجود يك اقليت عرب زبان در آنجا اشاره كرده و چنين به نظر مي‌رسد كه انگليسيها امكان جدا كردن خوزستان را در ايران در ازاء تثبيت موقعيت شورويها در آذربايجان در مدنظر داشته‌اند. 
طرح بوين مبني بر تشكيل كميسيون سه جانبه مزايايي براي انگليسيها به ارمغان مي‌آورد. به طوري كه مهم‌ترين دست‌آورد آن حفظ منافع انگلستان درجنوب ايران بدون هزينه از طرف انگلستان بود. سياست انگليس درباره ايران در آن مقطع زماني، يعني هفته‌هاي اول ژانويه 1946 اصولاً بر طرح بوين استوار بود كه به اعتقاد وزير امور خارجه انگلستان تنها راه عملي و ممكن براي حل مسئله آذربايجان به شمار مي‌رفت.  براي بريتانيا جذابترين وجه از طرح انجمن‌هاي ايالتي آن بود كه به محض انتخاب انجمن‌هاي طرفدار انگليس در استان‌هاي جنوبي، بخش‌هاي جنوبي كشور را نيز از خطر نفوذ حزب توده و شوروي مصون مي‌داشت. 
به دنبال انتشار طرح بوين در ايران، انتقادات وسيعي عليه اين طرح به وجود آمد. مصدق به مخالفت شديد با كميسيون سه جانبه پرداخت و آن را صورت ديگري از قرارداد 1907 خواند و اظهار داشت كه اين طرح ايران را زير سلطه و كنترل كشورهاي متفق قرار خواهد داد. حكيمي و وزير خارجه‌اش در مجلس حاضر شده و توضيحاتي درباره طرح بوين به نمايندگان مجلس دادند كه مورد قبول نمايندگان قرار نگرفت و مجلس از تصويب طرح بوين سرباز زده و آن را رد كرد. 
با مخالفتهاي شديد داخلي طرح بوين با شكست مواجه شد و از آن پس بود كه حكيمي درصدد طرح شكايت ايران در سازمان ملل برآمد. اما انگلستان به مخالفت با طرح شكايت ايران در سازمان ملل برخواست. اين اقدام بيشتر ناشي از آن بود كه دولت بريتانيا به هيچ‌وجه مايل نبود بيش از حد در كم و كيف اقدامات روسها در شمال كند و كاو كند، زيرا از آن بيم داشت كه موقعيت خودش در جنوب مشمول توجهي مشابه گردد. 
انگلستان به هيچ عنوان خواهان سختگيري نسبت به شوروي نبود و مايل بود مادام كه چنين سياستي منافع آن كشور در جنوب را به خطر نيندازد از آن پيروي كند. از اين رو بريتانيا به دولت ايران اصرار مي‌كرد كه به تقاضاي روسها (در مورد امتياز نفت) پاسخ مثبت بدهد.  اصولاً انگليسيها گسترش نفوذ شوروي را در مناطق شمالي ايران امري اجتناب‌ناپذير تلقي مي‌كردند. همان‌گونه كه چرچيل نيز متوجه شده بود، مشكل آن بود كه چگونه اين منافع در كنار يكديگر جاي گيرند. در بريتانيا به طور كلي چنين احساس مي‌شد كه به هر حال اتحاد شوروي نيز چه به لحاظ ارتباط‌هاي تاريخي، ملاحظات امنيتي يا حتي به عنوان پاداش جهت تلاشهاي نظامي‌اش، در ايران سهمي به دست آورده است. 
به نظر مي‌رسد اين سياست تا آنجا مي‌توانست توسط بريتانيا دنبال شود كه به همان ترتيب قرارداد 1907 ايران را به حوزه‌هاي نفوذ تقسيم كنند، زيرا فقط از طريق شناسايي چيرگي روسها بر شمال بود كه مي‌شد ايالات مركزي و جنوبي را به مثابه عرصة فعاليتهاي اقتصادي بريتانيا و يك كمربند ارضي بي‌طرف جهت محافظت از موقعيت انگليس در خليج فارس حفظ كرد.  بر اين مبنا بولارد سفير انگلستان به مقامات انگليسي پيشنهاد كرد سعي كنند دولت ايران را متقاعد سازند كه «برخورد منفي در مورد آذربايجان بيهوده است.» 
پس از استعفاي حكيمي و انتخاب قوام به نخست‌وزيري كه تمهيدي از سوي ايران براي غلبه بر بحران آذربايجان بود، از همان ابتدا انگلستان به مخالفت با وي پرداخت. نمايندگان انگلوفيل مجلس با قوام مخالف بودند. در رأس اين دسته سيدضياءالدين طباطبايي قرار داشت. سفير انگلستان هم با اين انتخاب مخالف بود؛ به طوري كه قوام با اكثريت ضعيف يك رأي به نخست‌وزيري برگزيده شد. اين بيشتر بدان دليل بود كه قوام گرايش به سوي آمريكا داشت  و شوروي‌ها هم تمايل خويش را براي نخست‌وزيري قوام قبلاً اعلام داشتند.
انگليس با انتخاب قوام به نخست‌وزيري طرح كميسيون سه جانبه را كه هم در داخل با مخالفت‌هاي گسترده مواجه شده بود و هم استالين آن را نپذيرفت  به فراموشي سپرد. اما مخالفت با طرح شكايت ايران در سازمان ملل همچنان پابرجا بود، زيرا انگلستان خود را توانا به مقابله مستقيم با شوروي نمي‌دانست و از سويي از همراهي با آمريكا به عنوان يك رقيب بالقوه بيم داشت.
قوام بلافاصله پس از انتخاب به نخست‌وزيري عازم مسكو شد تا مذاكرات با روسها را آغاز كند. به دنبال آن سفير جديد روسيه سادچيكف به ايران آمد. ادامه مذاكرات قوام و سادچيكف منجر به انعقاد قرارداد تشكيل شركت مختلط نفت بين ايران و شوروي كه پس از به رسميت شناخته شدن توسط مجلس شوراي ملي رسميت مي‌يافت، شد. اين توافق كه نويد نفوذ شوروي در شمال ايران را به دنبال داشت و آنان را به آينده اميدوار مي‌ساخت به همراه فشارهاي بين‌المللي به ويژه آمريكا بر شوروي، زمينه خروج نيروهاي شوروي از ايران را فراهم ساخت. اكنون مسئله آذربايجان توسط قوام حل شدني بود. قوام كه سياستمداري مجرب بود سعي داشت از طريق روابط ديپلماتيك و چانه‌زني‌هاي سياسي موفقيت خويش را تضمين كند. چه او به خوبي مي‌دانست در غير اين صورت، اگر شورويها در امتناع از خروج از ايران سرسختي نشان دهند انگليسي‌ها به تقسيم دوفاكتوي كشور رضايت خواهند داد؛  همانگونه كه اين ظن و گمان در طرح كميسيون سه جانبة انگلستان به تأييد رسيده بود.
قوام در ادامه سياستهاي خويش كه بر اساس جلب اطمينان نيروهاي چپ و شوروي استوار بود مرحلة ديگري از سياست خويش را آغاز كرد. وي به مذاكره با فرقه دموكرات آذربايجان پرداخت. همچنين در اقدامي ديگر وي سه تن از اعضاي حزب توده را به كابينه خويش پذيرفت؛ اين در حالي بود كه انگلستان با نگراني و تشويش سياستهاي قوام، به ويژه مورد اخير را پي‌گيري مي‌كرد.
با افزايش فعاليت‌هاي حزب توده، دامنه فعاليت‌هاي آنها به مناطق جنوب و به ويژه به ميان كارگران شركت نفت كشيده شد و اعتصاب‌هايي در آن مناطق به راه افتاد. اين وقايع جديد بر دامنه نگراني‌هاي انگليس افزود، از اين رو انگلستان به كنكاش پيرامون اقدامات احتياطي كه آن كشور براي حفظ منافع خويش مي‌بايست انجام دهد، پرداخت.
در اين هنگام كارشناسان بخش شرقي وزارت امور خارجه بريتانيا پيش گرفتن سه خط مشي را براي انگلستان در ايران توصيه كردند كه اولين آن حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران با حمايت و پشتيباني ايالات متحده آمريكا از طريق مقابله با امپرياليسم تجاوزكار اتحاد شوروي بود. دومين خط‌مشي آن بود كه دولت انگليس به تشكيل و تأسيس حزب يا احزاب سياسي مخالف حزب توده در ايران اقدام نمايد تا اين حزب يا احزاب سياسي، حزب توده را از دستيابي به قدرت باز دارند. سومين راه توصيه شده از سوي كارشناسان وزارت امور خارجه بريتانيا به نقل از گزارشها عيناً چنين بود: «ما مي‌توانيم فرض كنيم كه استقلال ايران امري مربوط به گذشته بوده و ديگر وجود ندارد و در نتيجه براي حفظ منابع نفتي مربوط به كمپاني نفت ايران و انگليس از دسترسي دولتي كه ممكن است امتياز ما را لغو كند، ما نيز بايد تاكتيك روسها را به كار برده و براي ايجاد يك جنبش خودمختاري طلب در جنوب غربي ايران اقدام نماييد.» 
انگلستان به تناسب وخيم شدن اوضاع آذربايجان و فعاليت توده‌اي‌ها اقدامات فوق را به مرحله اجرا درآورد. انگلستان، از آمريكا مي‌خواست در اوضاع بحراني ايران مداخلات مثبتي داشته باشد، توسط ايادي خود در داخل به مبارزه با حزب توده مي‌پرداخت و سرانجام اينكه شورش عشاير جنوب را سازمان داد.
پس از انعقاد موافقت‌نامه دولت مركزي با پيشه‌وري و گسترش اعتصابات در ميان كارگران نفت كه محرك اصلي آن حزب توده بود انگلستان به اقدام متقابل دست زد. «تشكيل انجمن ايالتي خوزستان» و «اتحاديه عشاير خوزستان» از آن جمله بود. انجمن ايالتي خوزستان به تقليد از انجمن ايالتي آذربايجان از دولت مركزي تقاضاي اختيارات كرد و در تلگراف خود به قوام‌السلطنه نوشت كه «عين اختياراتي كه به انجمن ايالتي آذربايجان داده شده به ساير انجمن‌هاي ايالتي علي‌الخصوص خوزستان كه تشنه اصلاحات است اعطا شود.» 
هم‌زمان در كرمانشاه نيز قباديان نوكر سرشناس انگلستان، نهضتي علم كرده، خواستار اختياراتي شبيه اختيارات آذربايجان شد و راديو لندن حتي قبل از آنكه خود قباديان تقاضاهايش را به اطلاع دولت برساند، خبر تشكيل اتحاديه كرمانشاه و ايلات غرب به پيشوايي قباديان را انتشار داد. 
هنگامي كه دولت ايران به ويژه مظفر فيروز مدعي دخالت انگليس در وقايع جنوب شد و به آنها تذكر داد، انگلستان مدعي بود كه شورش عشاير جنوب خودجوش بوده و ربطي به آن كشور ندارد و رسماً بيانيه‌اي در تكذيب مداخلاتش در نهضت جنوب منتشر كرد ولي اين بيشتر تمهيدي بود جهت تسكين افكار عمومي و جلوگيري از فضاحت فراخواني مقامات كنسولي. 
علي‌رغم ادعاهاي انگليسي‌ها شواهد فراواني در دست است كه ثابت مي‌كند اين كشور به طور مستقيم در شورشهاي جنوب دست داشته و به تحريك شورشيان اقدام مي‌كرده است. جيكاك، ترات، گلد، آندروود و... از افرادي بودند كه تحريك و مديريت شورشها را بر عهده داشتند.  به علاوه وابستگان دولت انگلستان نظير مصباح فاطمي (عمادالسلطنه) نقش مهم و مؤثري در پيشبرد اهداف انگلستان در جنوب داشتند. 
هدف بريتانيا از بحران‌آفريني در جنوب ايران چه بود؟ به طور كلي بريتانيا در تعقيب سياست سنتي و قديمي خود در جهت حفظ «وضع موجود» در ايران مي‌كوشيد راه هندوستان از طريق ايران باز و امن باشد، نفت بيشتري نصيب انگلستان شود و ايران در منطقه نفوذ غرب باقي بماند.  لذا اين شورش از سويي بيان مرام عناصر هواخواه انگليس تلقي مي‌شد و هم هشداري به تهران كه بداند اگر خط‌مشي خود را تغيير ندهد چه در پيش خواهد داشت. 
شورش جنوب به هر صورت به نفع انگلستان تمام مي‌شد، زيرا ممكن بود قوام تحت فشار قرار گرفته، به نوعي تسليم شود و از سياست تمايل به چپ انصراف دهد؛ در غير اين صورت انگليس تسلط خود را بر مناطق جنوبي ايران كه محدودة نفوذ سنتي آن كشور بود و امتياز ارزشمند نفت هم در آن قرار داشت به نوعي با خودمختاري و يا جداسازي نواحي فوق مستحكم مي‌ساخت. فرض ديگر كه از قراين و نتايج سياستهاي قوام تقويت مي‌شود، داشتن بهانه در دست قوام و دولت مركزي براي سركوبي بحران آذربايجان است. سياست اهمال و سستي دولت مركزي در سركوب شورش جنوب و حتي عفو آنان  و شناسايي اين شورش به عنوان «نهضت ملي فارس»  مؤيد اين نظر است.
هدف انگلستان فشار بر قوام و كاهش نفوذ چپ در ايران و به ويژه مناطق جنوب كشور به عنوان حوزة سنتي نفوذ آن كشور بود كه اكنون حزب توده موفق شده بود اعتصاباتي در ميان كارگران صنعت نفت به وجود آورده، منافع انگلستان را به صورت مستقيم تهديد كند.
هدف ديگر از شورش جنوب احتمالاً، در صورت بحراني شدن اوضاع ايران و جدا شدن آذربايجان كه انگلستان اكنون آن را «بخش گنديده‌اي از سيب مي‌دانست كه مي‌بايست جدا شود تا اجازه داده نشود بخشهاي ديگر سيب را خراب كند»  تجزيه ايران و جداسازي خوزستان بود. اقدامات انگلستان در ايجاد شورش جنوب نتايج خود را بخشيد. سياست همدلانه قوام با اين شورش و ماهيت آن سران حزب توده را نگران ساخت.  به طوري كه وزيران توده‌اي از شركت در جلسات هيأت دولت خودداري كردند و قوام مجبور به ترميم كابينه و كنار گذاشتن آنان شد. مذاكرات نمايندگان تهران و هيأت نمايندگي آذربايجان دچار بن‌بست شد زيرا دولت به مذاكره‌كنندگان گفت چنانچه آذربايجان از نهضت خود صرف‌نظر نكند، خوزستان از ايران جدا خواهد شد.  فرصت و بهانه لازم به قوام براي در پيش گرفتن سياست دوري از چپ در اختيار وي قرار داده شد. وي اكنون فرصت مي‌يافت اقدامات شديدتري در مورد فرقه دموكرات را به مرحله اجرا بگذارد.
سرانجام نيروهاي ارتش ايران به بهانه برقراري امنيت براي برگزاري انتخابات دوره پانزدهم مجلس شوراي ملي پيشروي خود به سوي آذربايجان را آغاز كردند و در مدتي كوتاه تبريز به تصرف ارتش درآمد.
قرقه‌ايها به شوروي گريختند و يا كشته شدند و به عمر حكومت يك سالة فرقه دموكرات آذربايجان در بيست و يك آذر 1325 پايان داده شد. با تشكيل مجلس پانزدهم برخلاف تصور شوروي و توصيه‌هاي انگليس ، واگذاري امتياز نفت به شوروي توسط اين مجلس رد شد و پس از مدت اندكي خود قوام هم نتوانست از مجلس رأي اعتماد بگيرد. بدين ترتيب شعله‌هاي اين بحران كه از عواقب اشغال ايران در جنگ دوم بود و داشت به تجزيه ايران توسط شوروي و انگليس مي‌انجاميد، پايان يافت. گرچه پايان اين بحران و حوادث و اتفاقات ناشي از آن سابقه‌اي ايجاد كرد كه براساس آن ايران توانست خارجي‌ها را از حق بهره‌برداري از نفت كشور محروم سازد  و سرانجام به ملي شدن صنعت نفت توسط دكتر مصدق منجر گرديد.
مجموعه‌اي از دسايس انگليس براي حفظ منافع خود از قبيل سودجستن از سياستمداران طرفدار خود در داخل ايران، زد و بندهاي سياسي با دول متفق نظير شوروي و آمريكا همانند طرح بوين، ايجاد بلوا و شورشهاي جنوب كشور، اعزام ناوهاي جنگي به خليج فارس و سربازان انگليسي به بصره،  توصيه به ايران براي صرف‌نظر كردن از آذربايجان،  همه در راستاي حفظ منافع انگلستان به ويژه نفت جنوب بود كه در صورت موفقيت شوروي در آذربايجان، نه تنها آن استان، كه بقيه استانهاي جنوب هم توسط انگلستان تجزيه و از ايران جدا مي‌شد. در سياستهاي استعماري انگليس آن چيزي كه مدنظر نبود استقلال و تماميت ارضي ايران بود.