نقش انگلستان در عزل استاروزلسكي و نصب رضاخان

نقش انگلستان در عزل استاروزلسكي و نصب رضاخان

موقعيت جغرافيايي ايران در طول تاريخ و از جمله در قرن بيستم همواره يكي از انگيزه‌هاي پيدايش و گسترش نظام سلطه جهاني و همچنين منبع نگراني جدي در منطقه بوده است. كشف منابع عظيم نفتي نيز در اوايل قرن بيستم به اين موقعيت حساس دامن زد و قدرت‌هاي بزرگ سلطه‌گر جهاني را بر آن داشت تا با اتخاذ سياست‌هاي همكاري‌‌جويانه يا رقابت‌جويانه به تاراج سرزمين ايران و دارايي‌هاي آن اقدام نمايند.
رقابت انگليس و روسيه كه در اواخر قرن هجدهم شروع شده بود با توسعه روسيه در آسياي مركزي به نقطه اوج خود رسيد. گسترش روسيه عوامل متعددي داشت. يكي از اين عوامل مهم حل مسئله شرقي (امپراتوري عثماني) و ايجاد ميان‌بري در شاه‌راه قسطنطنيه و تنگه‌ها بود. از آنجا كه تنگه‌هاي بسفر و داردانل از سوي بريتانيا احاطه شده بود، روسيه مجبور بود فشار را بر قلب امپراتوري يعني هندوستان وارد كند. خلأ قدرت در سرزمين پهناوري كه از يك سو از درياي مازندران تا مرزهاي چين امتداد مي‌يافت و از سوي ديگر از افغانستان تا دشت‌هاي سيبري گسترده شده بود، حقيقتي بود كه براي روسيه جذاب مي‌نمود. هدف ديگر روسيه را مي‌توان دستيابي به راه آبي دانست كه آن را در خاورميانه و خاور نزديك به اقيانوس متصل مي‌كرد؛ يعني خليج فارس. 
اين اهداف روس‌هاي تزاري، موجب برانگيخته شدن مبارزه شديد بريتانيا مي‌شد، كه خود پيش از اين منابع سرشاري در منطقه و ايران داشت. منافع بريتانيا در ايران شامل انحصار بازرگاني خارجي در بنادر خليج فارس و موافقت‌نامه‌هاي سياسي با كشورهاي منطقه بود. هندوستان به تنهايي «قلب امپراتوري» به شمار مي‌رفت و به هر قيمتي بايد براي بريتانيا محفوظ مي‌ماند. مطمئن‌ترين شيوه براي حفاظت از هندوستان ايجاد زنجيره‌اي از سرزمين‌هاي مجاور بود «كه يا تحت سلطه بريتانيا باشد يا از نفوذ قدرت بزرگ ديگر دور مانده باشد.»  در نظر سِر اچ. رالينسون، نقش ايران به اندازه‌اي مهم بود كه چنين هشدار دهد: درست است كه ايران امروز، ايران داريوش نيست،... اما كشوري است كه به هر ترتيب مي‌تواند به طور مؤثري بر سرنوشت امپراتوري بريتانياي كبير در شرق تأثير بگذارد. 
از اين رو حكومت بريتانيا حفظ وضعيت موجود در ايران را بيشتر از وجود يك سلطه مشترك (Condominium) ترجيح مي‌داد و براي تعقيب چنين سياستي، نفوذ پيش‌گيرانه (Pre-emptive in fluence) را اتخاذ كرد. اعمال سياست نفوذ پيش‌گيرانه بيشتر براي مقابله با تهديدي بود كه از سوي روسيه استقلال ايران را در خطر قرار مي‌داد. وجود ايران كه همواره يك عامل مهم براي امنيت هندوستان بود، در اين زمان به يك «ضرورت نظامي»  تبديل شده بود.
در 31 آگوست 1907 كه انگلستان و روسيه براي «منافع مهمتر» مجبور به ترك رقابت ديرينه خود و اتخاذ سياست همكاري در «منافع ويژه» شده بودند به رقابت خود در ايران پايان دادند و با امضاي موافقتنامه‌اي در سنت پتربورگ، ايران را به «حوزه‌هاي نفوذ»(Spheres of influence) كه با يك منطقه حايل(Buffer) جدا مي‌شد ميان خود تقسيم كردند. «حوزه» روسيه پايتخت، تهران، و تمامي استان‌هاي شمال كشور شامل آذربايجان (بخش جنوبي سرزميني كه شمال آن مدت‌ها پيش از اين خاك به امپراتوري تزاري ضميمه شده بود)، استرآباد و خراسان و استان‌هاي سرسبز و پرمحصول گيلان و مازندران را دربر مي‌گرفت. انگليسي‌ها نيز در مقابل گوشه جنوب شرقي ايران را به عنوان حوزه خود برگزيدند چرا كه اين منطقه به آنان اجازه مي‌داد بر مسيرهاي مستقيم به افغانستان و هندوستان و همچنين بر راه‌هاي ورود به آنچه كه به تحقيق در آن زمان خليج فارس ناميده مي‌شد، نظارت داشته باشند. حل و فصل امور امنيتي، سياسي و اقتصادي هر يك از مناطق نفوذ به حامي خارجي خود وابسته بود و منطقه حايل نيز قرار بود به صورت حوزه «بي طرف» تحت اداره دولت ايران باقي بماند. ولي از آنجا كه در شرايط اشغال نظامي، دولت ايران از توان و اراده مستقلي براي اداره سرزمين و مردم خود برخوردار نبود، چاره‌اي جز تسليم در برابر درخواست‌‌ها و تحكم‌هاي قدرت‌هاي اشغال‌گر نداشت.
بعدها در سال 1915 و در جريان جنگ اول جهاني، هر دو دولت روسيه و انگلستان براي نبرد مشتركشان با عثماني كه متحد آلمان بود و در آن زمان بيشتر كردستان و سراسر بين‌النهرين (عراق امروزي) را در تصرف خود داشت، نيروهاي خود را روانه ايران كردند. قواي انگليسي از جانب هندوستان و نيروهاي روسي از جانب قفقاز و تركستان خاك ايران را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و منطقه حايل را نيز ميان خود تقسيم كردند. اين توافق سبب شد برتري انگلستان در منطقه نفت‌خيز جنوب غربي كه در آن شركت نفت انگليس و ايران مشغول كار بود و همچنين در شهرهاي بزرگي چون شيراز و اصفهان و در تمامي ساحل خليج فارس تثبيت گردد. 
آنچه كه به «بازي بزرگ»(The Great Game) شهرت دارد در واقع به همين رقابت و همكاري ميان روسيه و انگلستان اشاره دارد كه از ميان سده نوزدهم و براي سلطه‌جويي بر منطقه پهناور ميان درياي خزر و درياي عرب به راه افتاد و در قرن بيستم هم ادامه يافت. اين مقاله ضمن بررسي زمينه‌هاي بازي بزرگ در ايران و خلأ قدرت ناشي از انقلاب 1917 روسيه، تلاش مي‌كند به تحليل نقش انگلستان در بركناري استاروزلسكي از فرماندهي تيپ قزاق ايراني و تشويق رضاخان به كودتا بپردازد.

تحولات انقلابي روسيه و خلأ قدرت
حكومت موقت روسيه كه در حدفاصل خلع تزار (فوريه 1917) تا به قدرت رسيدن لنين (اكتبر 1917) در پطروگراد به قدرت رسيده بود همچنان به سياست اتحاد با انگلستان و جنگ با عثماني ادامه مي‌داد. در اين دوره ژنرال باراتف (General Baratov) فرماندهي 75 هزار نيروي روسي را در جبهه ايران در دست داشت و همگام با نيروهاي انگليسي در خاك ايران مشغول نبرد با نيروهاي عثماني بود. اما پس از آنكه نيروهاي عثماني در 26 فوريه 1917 و نيروهاي روسي در جولاي 1917 اقدام به عقب‌نشيني از نواحي اشغالي ايران كردند،  و حكومت بلشويكي روسيه پس از انقلاب اكتبر 1917 نيز از سياست دولت‌هاي استعمارگر كناره‌گيري و موافقت‌نامه‌هاي 1907 و 1915 را افشا و لغو نمود،  خلأ قدرتي در «حوزه نفوذ» روسيه در شمال ايران به وجود آمد و فرصت مناسب براي انگلستان فراهم شد تا ضمن پر كردن اين خلأ، به توسعه منافع خود و تسلط بر مناطق نفتي قفقاز و باكو نيز اقدام نمايد. در اين زمان انگلستان كه بر بين‌النهرين مسلط شده بود، نيروهاي انگليسي ـ هندي خود را براي تصرف نقاط مهم در مسير كرمانشاه، همدان و قزوين اعزام كرد و با استقرار در قزوين به جنگ با ارتش سرخ روسيه و كمك‌رساني به جنبش‌هاي ضدانقلاب روسيه از جمله ملي‌گرايان داشناك، مساوات‌طلب و قفقازي براي تشكيل حكومت‌هاي مستقل ارمنستان، آذربايجان و گرجستان اقدام نمود. 
تنها مانع «روسي» كه در اين زمان در مسير سلطه كامل انگلستان بر سراسر ايران وجود داشت نيروي قزاق ايراني بود كه از حضور سابق روسيه در شمال ايران به جا مانده بود، در سفر ناصرالدين شاه به سنت پترزبورگ در سال 1878، شاه ايران آنچنان از نظم و ترتيب قزاقان روسي به وجد آمده بود كه از تزار درخواست كرد تعدادي از افسران روسي را براي تربيت گروهي از سربازان ايراني مطابق اسلوب «قزاق» در اختيار وي گذاشته، واحدي تشكيل دهد كه هدف اصلي‌اش حفاظت از شخص شاه باشد. در قراردادي كه در سال 1882 به امضا رسيد، يك هنگ (Brigade) قزاق تشكيل شد كه بعدها قدرت و توسعه يافت، تا حدي كه به عنوان «تنها نيروي كارآزموده و قابل اعتماد» در ارتش ايران به شمار آمد.  تمامي افسران اين هنگ، روسي بودند و هزينه‌هاي آن نيز از جانب روسيه تأمين مي‌شد و به همين دليل ابزار ارزشمندي براي نفوذ روسيه به شمار مي‌رفت.

استاروزلسكي و فرماندهي هنگ قزاق
در اين دوره نيروي قزاق ايراني در اندازه يك هنگ بود و حكومت موقت روسيه، فردي به نام سرهنگ كلرجت (Colonel Clerget) را به تهران اعزام كرده بود تا فرماندهي هنگ قزاق را به دست بگيرد اما وي نتوانست حمايت و تبعيت زيردستان خود را به دست بياورد چرا كه معتقد بود وظيفه افسران روسي تربيت افسران بومي ايراني است و هر چه زودتر بايد به روسيه بازگردند. در نتيجة يك تمرد بدون خونريزي، وي اخراج گرديد و سرهنگ استاروزلسكي (Colonel Staroselsky) جاي وي را گرفت.  استاروزلسكي فرماندهي گردان كاباردين (Cabardian regiment) از تيپ بومي قزاق ارتش تزار در زمان جنگ را بر عهده داشت كه سربازان آن از ميان مردم قفقاز و بيشتر از مسلمانان تشكيل شده بود و به «تيپ ژيان» شهرت يافته بود. 
در طول جنگ جهاني اول و براي رويارويي با خطر حمله عثماني به ايران، هنگ قزاق گسترش يافت و به تيپ تبديل گرديد.  اما پس از چندي در اكتبر همان سال كه حكومت موقت در روسيه به دست بلشويكها سرنگون شد، استاروزلسكي و ديگر افسران روسي نيروي قزاق ايراني به ضد انقلاب بلشويكي پيوستند و چشم به روزي دوختند كه ژنرال‌هاي روس سفيد، دنيكين (General Denikin) و رانگل (General Wrangel) در جنگ با بلشويك‌ها پيروز شده، حكومت تزاري را مجدداً به سرير قدرت بازگردانند. از نظر حكومت بلشويكي شوروي، افسران روسي اين هنگ وابسته به حكومت تزاري بودند. در نامه‌اي كه ايوان كولوميتسيف (Ivan Kolomitsev) براي دولت ايران آورده بود خواستار عزل ‌آنان شده بود. از اين جهت اين هنگ تبليغات و اقداماتي بر ضد روابط ايران با حكومت شوروي به راه انداخت. 
در اين زمان كه ارتباط و كمك مالي روسيه به نيروي قزاق ايراني قطع شده و افسران روسي اين تيپ، بدون هرگونه پشتيباني مالي و لجستيكي در وضع فلاكت‌بار خود رها شده بودند، دولت انگلستان از اين فرصت استفاده كرد و با كمك مالي ماهانه 50 هزار پوند به اين نيرو و برقرار كردن ارتباط دوستانه با روس‌هاي سفيد و هيأت نمايندگي روسيه كه خود را همچنان نماينده حكومت تزاري مي‌دانستند تلاش نمود خلأ قدرت را پر كرده، شمال ايران را نيز به منطقه نفوذ خود اضافه كند. البته انگلستان از سال 1915م كه شورش ضدانگليسي شيراز در «حوزه نفوذ» او به وقوع پيوسته بود يك نيروي نظامي متشكل از نيروهاي محلي مورد اعتماد خود به نام تفنگداران ايران جنوب (South Persian Rifles) تشكيل داده بود و از آن براي برقراري و حفظ وضع موجود استفاده مي‌كرد. با وجود اين در 30 نوامبر 1917 و در شرايط قطع كمك مالي كه پس از انقلاب اكتبر پديد آمده بود، سرچارلز مارلينگ (Sir Charles marling)، وزيرمختار انگليس در تهران، پيشنهاد كرد كه قزاقان را از طريق تأمين مالي و اعطاي كمك‌هايي كه پيش از اين از روسيه دريافت مي‌كردند زير نظارت انگلستان درآيند. تيپ قزاق قرار بود به صورت موقت همان وظيفه‌اي را كه تفنگداران ايران جنوبي در استان‌هاي جنوبي بر عهده داشتند در شمال ايران به اجرا بگذارد. به اين ترتيب انگلستان مي‌توانست بر سراسر كشور تسلط يابد. كابينه جنگي انگلستان نيز اين پيشنهاد را پذيرفت و در 20 دسامبر همان سال به وزيرمختار اطلاع داد كه طرح او مورد پذيرش قرار گرفته است.  به اين ترتيب تيپ قزاق ايران در فهرست حقوق‌بگيران انگلستان وارد شد.
مارلينگ در شمار آن دسته از دولتمردان انگليسي بود كه اعتقاد داشت «سرهنگ استاروزلسكي به نظر بسيار مستعد مي‌رسد و من فكر مي‌كنم كه ما بايد همچنان به پرداخت حقوق تيپ ادامه بدهيم.»  اما از نظر ژنرال مك دوناف (General Mc donagh)، رئيس اداره اطلاعات ارتش در وزارت جنگ، افسران روسي قابل اعتماد نبودند و به همين جهت به وزارت خارجه انگلستان پيشنهاد كرد حكومت ايران را تحت فشار قرار دهد تا افسران روسي را بركنار و به جاي آن افسران انگليسي بگمارد. 
نگراني مك دوناف مورد توجه مارلينگ نيز بود چرا كه وي نيز مي‌دانست كه گرچه استاروزلسكي «و بيشتر فرماندهان تاكنون وفادار بوده‌اند... ولي شكي نيست كه بسياري از آنان در احساس ناخشنودي روسها از ديدن نيروهاي انگليسي در شمال ايران شريك هستند.» با اين حال وي معتقد بود كه «اگر ما بخواهيم وفاداري تيپ قزاق را حفظ كنيم» بايد دستمزدهايشان را كه سخت بدان محتاجند بدون وقفه بپردازيم.»  تا ماه مه وزارت خارجه انگلستان به اين نتيجه رسيد كه بهترين كار اين است كه نيروي قزاق را زير نظارت مستقيم خود درآورد؛ از اين رو به مارلينگ نوشت كه «در زمان مناسب (يعني در مذاكره با حكومت ايران)... جايگزيني افسران روسي تيپ را با افسران انگليسي به خاطر داشته باش.» در همين زمان به وي هشدار داده شد كه «با اين حال نبايد كاري كند كه جايگاه وثوق‌الدوله و حكومت مطلوب وي در تهران را به خطر بيندازد.»  اين پيام دو پهلو در پي حمله بزرگ آلمان به فرانسه بود كه از يك سو روسيه شوروي را به امضاي قرارداد جداگانه‌اي با آلمان در برست ليتوفسك (Brest-Litovsk) وادار كرده بود و از سوي ديگر موجب تحريك جنبش‌هاي ضدانگليسي در ايران شده بود. اين رخدادها بيم و هراسي را در ميان انگليسي‌ها دامن زده بود كه گمان مي‌بردند در صورت بروز مشكلي در تهران، نيروي قزاق ممكن است «به دشمن بپيوندد»  بنابراين اگر طرح جايگزيني افسران روسي با افسران انگليسي به پيش نرود تيپ بايد يا منحل گردد يا به استعداد اوليه خود يعني «هنگ» تنزل يابد.
از ديگر موارد همكاري ميان اين دو، عمليات مشترك با نيروي ايران شمالي در سركوب جنبش جنگل بود. نيروهاي انگليسي از هوا مواضع جنگلي‌ها را بمباران مي‌كردند و نيروي قزاق نيز از زمين آنها را به تصرف خود درمي‌آورد. افرادي كه مظنون به همكاري با جنگلي‌ها بودند از سوي نيروي قزاق دستگير و پس از يك محاكمه مختصر به اعدام محكوم مي‌شدند. از اين دوره به دوره وحشت استاروزلسكي هم ياد شده است.  برخي از اين محاكمات نظامي در كنسولگري انگلستان برگزار مي‌شد و استاروزلسكي هم نقش قاضي ارشد را برعهده داشت. در اين زمان بود كه انگليسي‌ها موفق شدند وثوق‌الدوله را كه فرد مورد اعتماد خود به شمار مي‌آمد، به عنوان نخست‌وزير به شاه تحميل كنند و شاه هم كه خود جيره‌خوار انگليسي‌ها شده بود چاره‌اي جز تبعيت نداشت. به همين منظور انگلستان به هنگ قزاق و تجارب آن نياز داشت و با گسترش آن به تيپ، هر چه بيشتر در مسير سياست خود بهره‌برداري كرد.

سياست كرزن و موافقت‌نامه 1919
احمدشاه براي سمت نخست‌وزيري تمايلي به وثوق‌الدوله، «نامزد انگليسي»، نداشت بلكه به يكي ديگر از اشراف به نام صمصام‌السلطنه كه ديدگاهش در نظر سِرچارلز مارلينگ «اصلاً اميدواركننده نبود» تمايل نشان مي‌داد.  از اين رو وزيرمختار انگلستان اقدام به ساماندهي تظاهراتي در خيابان‌هاي تهران كرد كه بر ضد صمصام و به نفع وثوق به اجرا گذاشته شد. وي مطمئن بود كه قزاقان با وجودي كه وظيفه‌شان حفظ قانون و نظم در پايتخت بود اما براي اين كه حقوق و مواجب خود را از وي دريافت مي‌كردند اقدامي بر ضد تظاهركنندگان نخواهند كرد. اما اين چنين نشد و قزاقان جمعيت را متفرق كردند. سرهنگ استوكس (Colonel Stokes) كه در آن زمان مشاور نظامي هيأت نمايندگي انگلستان در تهران بود درباره اين وقايع گزارشي براي رئيس ستاد ارتش انگلستان ارسال كرد كه در آن آمده است: «نتيجه اين است كه تيپ قزاقي كه حكومت انگلستان ماهانه تقريباً 50 هزار پوند برايش هزينه مي‌كند هيجان و آشوب بر ضد كابينه‌اي را سركوب كرده است كه برايش 10 هزار تا 15 هزار پوند استرلينگ خرج شده است.» در پي اين گزارش وزارت خارجه از مارلينگ خواست با استاروزلسكي وارد مذاكره شود و به وي تأكيد كند مادامي كه وي و كاركنان روسي زيردستش «حسن نيت خود را از طريق اقدام منطقي و پرتحرك در جايي كه منافع انگلستان به خطر افتاده است نشان ندهد، ما ديگر نمي‌توانيم به كمك‌هاي خود ادامه دهيم.» 
وزيرمختار در روز 16 ژوئيه 1918 در پاسخ نوشت: «من رابطه بسيار دوستانه‌اي با فرمانده تيپ قزاق دارم و اعتقاد كامل دارم كه وي از انجام هر كاري كه بر وفق منافع ما باشد كوتاهي نخواهد كرد.» درست بود كه استاروزلسكي «كمك و اطلاعات بسياري» به وي مي‌رساند و «يك همكار وفاداري» براي وي بود اما اين هم واقعيت داشت كه استاروزلسكي تحت فرمان شاه بود و نمي‌توانست از فرامين وي كه «بايد از كابينه حمايت كند» سرپيچي نمايد. از نظر مارلينگ علت اينكه تظاهرات به نتيجه مطلوبي نينجاميد اين بود كه استوكس نتوانسته بود به خوبي آن را سازماندهي كند و از بروز «يك شكست ننگ‌آور» پيشگيري نمايد. 
وقايع جبهه غربي كه در بهار و اوايل تابستان به نفع دشمنان انگلستان در ايران تمام شده بود در اين زمان به نفع انگلستان رقم مي‌خورد و نه تنها جلوي آلمان‌ها سد شده بود بلكه پيشروي متفقين نيز شروع شده بود. از اين رو در 6 آگوست 1918 شاه مصلحت ديد كه وثوق‌الدوله، نامزد «انگليسي»، را به نخست‌وزيري بگمارد. سِر جان شاكبرگ (Sir Hogn Shuckburgh)، رئيس بخش سياسي وزارت هندوستان، در يادداشت 8 آگوست خود نوشته بود: «بازگشت وثوق‌الدوله به قدرت، همان چيزي است كه ما در ماه‌هاي گذشته برايش برنامه‌ريزي كرده بوديم. بادي كه وي را به صدارت پرتاب كرد، از سواحل مارن (Marne) برخاسته بود.»
در ابتداي اكتبر 1918 وثوق‌الدوله پيشنهاد كرد دست از بي‌طرفي برداشته، به همراه تيپ قزاق و متحد با انگلستان در جنگ با آلمان و متحدانش شركت كند، اما در پرتو تسخير دمشق از سوي آلِنبي (Allenby) و شك و ترديدي كه از نيات و مقاصد فرماندهان روسي تيپ قزاق مي‌رفت انگلستان ديگر نيازي به چنين متحدي نداشت. علاوه بر اين از نظر دولت انگلستان، هدف دولت ايران در طرح اين پيشنهاد اين بود كه خود را در وضعي قرار دهد كه بتواند به كمك آن وارد كنفرانس صلحي شود كه انتظار مي‌رفت در پي پيروزي متفقين برگزار گردد و در آن سرزمين‌هاي از دست رفته خود را در جنگ با روسيه و عثماني طلب كند. و اين در حالي بود كه دولت انگلستان در تلاش بود يا قيمومت ايران را از طريق كنفرانس صلح يا تحت‌الحمايگي آن را از طريق امضاء موافقتنامه‌اي ميان كاكس و وثوق‌الدوله كه به جاي مارلينگ مأموريت تهران را عهده‌‌دار شده بود به چنگ آورد كه در هر دو حالت وجود تيپ قزاق و افسران روسي آن مسئله‌ساز بود. دولت انگلستان كه موفق به روي كار آوردن وثوق‌الدوله شده بود از اين نگران بود كه مبادا با رشد يك جنبش خطرناك مخالف، تيپ قزاق از حمايت اين حكومت سرپيچي كند.
در نشست كميته شرقي انگلستان كه در تاريخ 19 دسامبر 1918 تشكيل شده بود سياست انگلستان درباره تيپ قزاق تبيين گرديد كه به گفته ژنرال مك دوناف اين بود «كه در درجه اول از دست نظارت روسي بر قزاقان ايراني خلاص شويم و در درجه دوم اداره قزاقان ايراني را... در دستان انگليسي‌ها بگذاريم.»  از اين رو به كاكس اجازه داده شد نقشه خود را به اجرا بگذارد و به استاروزلسكي بگويد: «تا وقتي كه كابينه‌اي بر سر كار است و از حمايت و تأييد ما برخوردار است، ما در نظر داريم كمك مالي ماهانه خود را (به تيپ)، به جاي پرداخت مستقيم، از طريق وزارت جنگ بپردازيم. اين كار سبب مي‌شود كه وي احساس كند كه موظف به حمايت از كابينه است.» 
كنفرانس صلحي كه قرار بود در پاريس برگزار شود در شرف تشكيل بود. اين كنفرانس بايد درباره همه كشورهاي خاور نزديك و ميانه تصميماتي مي‌گرفت. لرد كرزن، وزير امور خارجه انگلستان، در آستانه پايان سال 1918م يادداشت محرمانه‌اي درباره «خط مشي» حكومت انگلستان نسبت به ايران در كنفرانس تهيه كرد. هدف اين بود كه با در اختيار داشتن قيمومت ايران انگليسي‌ها مي‌توانستند با ادغام قزاقان و تفنگداران ايران جنوبي، يك نيروي نظامي متشكل و يكپارچه در كشور به وجود آورند. اجراي اين كار «مشكلاتي را به بار خواهد آورد... درست است كه هنگ [تيپ] بدون كمك مالي روسيه فقط از پول انگلستان تأمين مي‌گردد و همين به حكومت اعليحضرت پادشاه انگلستان اهرم نظارتي مي‌دهد، اما اين موضعي در هم و برهم است چرا كه افسران روسي كه بر اين نيرو نظارت دارند خود را به عنوان حافظان منافع حكومت آينده روسيه مي‌دانند و انتظار دارند كه حكومت آينده نيز سياست روسيه قديم را در ايران دنبال كند. اگر نيروهاي كنوني ما از ايران خارج شوند، فرمانده تيپ قزاق به يك مستبدي تبديل خواهد شد و هر حكومت ايراني را كه باب ميل روسيه نباشد، سرنگون خواهد كرد. ... بنابراين ضروري است كه به منظور ادغام تيپ در يك نيروي يكپارچه جديد، قيمومتي را از كنفرانس صلح طلب كنيم كه به ما امكان دهد در زماني كه نيروهاي ما هنوز در شمال غربي ايران حضور دارند، افسران انگليسي را به جاي افسران روسي بگماريم، چرا كه اگر اقدام ما تنها متكي به تصميم خودمان و مستقل از كنفرانس باشد، هر حكومتي كه در آينده در روسيه حاكم شود مستمسك قوي‌تري بر ضد ما خواهد داشت.» 
مخالفت آمريكا و فرانسه در اين كنفرانس، مانع از تحقق طرح لرد كرزن شد و دولت انگلستان به ناچار به فكر شيوه دوم افتاد. وثوق‌الدوله كه به ظاهر براي كاهش مشكلات كشور دست استقراض به طرف انگلستان دراز كرده بود با شرط لرد كرزن براي در اختيار قرار دادن امور مالي و نظامي ايران به دولت انگلستان موافقت كرد و به اين ترتيب موافقتنامه تحت‌الحمايگي ايران را در 9 آگوست 1919 با سرپرسي كاكس امضا كرد. در اين موافقتنامه ضمن تأكيد بر تضمين استقلال و تماميت ارضي ايران از سوي دولت انگلستان، اين دولت متعهد شده بود كه «به هزينه حكومت ايران» هر چه ‌«مشاور متخصص» كه «پس از مشورت ميان دو حكومت» لازم شناخته شود براي «ادارات متعدد هيأت حاكمه ايران... تأسيس نيروي متحدالشكل»، براي توسعه ارتباطات از طريق «ساختمان راه‌آهن و ديگر اشكال حمل و نقل» و براي اصلاح «تعرفه‌هاي موجود گمركات... تأمين كند.»  لرد كرزن در نطقي در جلسه هيأت دولت انگلستان در روز امضاي اين موافقتنامه اهداف و برنامه اجراي آن را چنين بيان كرده بود:
موقعيت جغرافيايي ايران و منافع ما در آن جا و امنيت امپراتوري به ما اجازه نمي‌دهد كه به سرنوشت ايران بي‌علاقه باشيم؛ همان طور كه در 50 سال اخير نبوده‌ايم. به علاوه اكنون مسئوليت حمايت بين‌النهرين را داريم و از اين راه هم در سوي باختر ايران با آن كشور هم‌مرز شده‌ايم و نمي‌توانيم اجازه بدهيم كه بين سرحدات هند امپراتوري در بلوچستان و مرزهاي تحت‌الحمايه جديد ما يك محيط بي‌نظم و كانون تحريكات دشمنان و آشفتگي سياسي و اقتصادي وجود داشته باشد. از طرف ديگر چنانچه ايران را به حال خود بگذاريم، بيم آن مي‌رود كه نفوذ بلشويكي از شمال به سراسر كشور نفوذ كند و نيز ما در جنوب غربي ايران منابع بزرگي از ميدان‌هاي وسيع نفت در اختيار داريم كه مورد بهره‌برداري نيروي دريايي امپراتوري مي‌باشد و سبب علاقه خاص ما در اين قسمت از ايران مي‌گردد. با توجه به اين اوضاع و احوال، وزارت خارجه و اداره هندوستان بالاتفاق ابراز تمايل نموده‌اند كه ترتيبي اتخاذ شود كه بدون نظارت مستقيم در امور داخلي ايران يا قبول مسئوليت‌هاي سنگين مالي بتوانيم كارشناس يا مستشار به ايران اعزام داريم تا قادر به تجديد سازمان خود شوند. مطابق اين موافقتنامه ما تعهد مي‌كنيم كه به خرج دولت ايران كارشناس و مستشار براي رشته‌هاي مختلف در اختيارشان بگذاريم. مثلاً دولت ايران مايل است كه نيروي نظامي متحدالشكلي به وجود آورد. ما تعهد مي‌كنيم افسراني را كه براي ترتيب و تنظيم چنين نيرويي لازم است به ايران گسيل داريم. به علاوه خزانه‌داري موافقت دارد دو ميليون ليره به رسم مساعده به دولت ايران بدهد. ... رسماً تصريح شده است قسط اول اين مبلغ وقتي پرداخته مي‌شود كه مستشاران مالي انگليس كار را در دست بگيرند. در قسمت‌هاي ديگر موافقتنامه پيش‌بيني شده است كه از ايران در خصوص دعاوي و مطالباتي كه دارد پشتيباني نماييم. 
دولت انگلستان به محض امضاي وثوق‌الدوله و بي‌آنكه منتظر تصويب موافقتنامه در مجلس شوراي ملي بماند اقدام به اعزام ژنرال ديكسون و آرميتاژ اسميت، سران هيأت‌هاي نظامي و مالي خود كرد تا كار بازسازي ارتش و خزانه‌داري را آغاز كنند. يك گروه از مهندسان انگليسي هم براي ساختمان راه آهن اعزام شدند. اين موافقتنامه از نظر جورج لنچافسكي چيزي جز «وسيله تبديل ايران به تحت‌الحمايگي»  و به تعبير جواد شيخ‌‌الاسلامي، «يك رژيم مستشاري و يك وسيله غيرمستقيم براي تسلط بر ايران» بيش نبود.  پيتر آوري هم كه انتظار داشت اين موافقتنامه «خوشبختي را براي ايران تضمين كند» اشكال اين خوشبختي را در «تحت قيمومت بريتانياي كبير» قلمداد كرده است.  به اين ترتيب انگلستان اميدوار بود كه بتواند نيروي قزاق ايراني را كه وفاداري‌اش مورد شك و ترديد بود در يك نيروي متحدالشكل ملي ادغام كند. مورخ رسمي انگلستان وضعيت قزاقان را در اواسط سپتامبر 1918 به اين شرح خلاصه كرده است:
حكومت اعليحضرت (انگلستان) همچنان حقوق تيپ قزاق ايراني را تأمين مي‌كرد و چندي پيش در اوايل اين ماه پيشنهاد سرهنگ استاروزلسكي، فرمانده را براي افزايش نيرو از 6000 نفر به 12000 نفر پذيرفته است تا بتوانند در مقابل ترك‌ها مقاومت كنند. اما در پاسخ، ژنرال مارشال (General Marshall) (فرمانده نيروهاي انگليسي در بين‌النهرين) نسبت به قزاقان ايراني اظهار بي‌اعتمادي كرده است و او مايل است كه عمليات خود را بدون مشاركت آنان انجام دهد و اينكه حضور آنان تنها موجب سرافكندگي خواهد شد. 
ژنرال مالسون (General Malleson) كه فرماندهي نظاميان انگليسي اعزامي از هندوستان به مشهد را كه در حوالي مرز شمال شرقي ايران مستقر بودند بر عهده داشت، پس از عقب‌نشيني روس‌ها از منطقه، توجه سيملا (Simla) را به ديدگاه ديپلمات‌هاي روسي وابسته به رژيم گذشته كه همچنان سمت‌هاي خود را در ايران نگاه داشته بودند (و در ارتباط با همقطاران خود در تيپ قزاق بودند) اين چنين جلب كرد: «قطعاً نه كنسولگري روسيه در اينجا ‌(مشهد) و نه هيأت نمايندگي در تهران، آن گونه كه از پيام‌ها ملاحظه كرده‌ام، كمك زيادي نمي‌توانند بكنند... همه اين افراد به نظر منتظر زماني هستند كه بخش اعظم ايران دوباره به زير چكمه روس‌ها برود.»  گزارش كاكس از انتشار اين موافقتنامه هم حاكي از بروز «نشانه‌هايي از نارضايتي» در ميان افسران تيپ قزاق بود كه «اگر پرداخت (كمك به تيپ قزاق) در اين زمان قطع شود... يك نارضايي واقعي فوري نيز به آن بلاتكليفي كه طبيعتاً (به خاطر موافقتنامه) به وجود آمده علاوه مي‌گردد.» 
كاكس، وزيرمختار انگلستان، در پيام 29 آگوست خود اين هشدار را با آب و تاب بيشتري بيان كرده بود. به نوشته وي هنگامي كه اخبار موافقتنامه براي اولين بار به بيرون درز كرد، سرهنگ استاروزلسكي با كابينه ايران در اين باره به مذاكره پرداخت و «با لحني آميخته با مسخره و تهديد» گفت كه افراد او هرگز زيرنظر افسران مليت ديگر خدمت نخواهند كرد و اگر با چنان وضعي مواجه گردند ممكن است كه ايران را ترك كنند و به دنيكين بپيوندند «يا حتي بلشويك شوند.» كاكس با استاروزلسكي صحبت كرد تا وي را مطمئن سازد كه «هيچ اقدام عجولانه‌اي» براي ايجاد يك فرماندهي انگليسي در تيپ قزاق انديشيده نشده است. اما عقيده‌اش را چنين به مسئولان دولت متبوع خود فرستاد: افسران روسي هيچ‌گاه به وضعيت جديد تن نخواهند داد مگر اينكه در اين باره دستورالعمل‌هايي از سوي سازانف (كه در پاريس حكومت در تبعيد تشكيل داده بود) يا دنيكين به آنها ابلاغ گردد. «يا در صورت ديگر مگر اينكه ما نيروي كافي در دسترس داشته باشيم كه در صورت اقتضاي شرايط آنها را بدين كار مجبور سازيم.» در همان حال بايد پذيرفت كه «از زماني كه ما به جاي پرداخت مستقيم كمك مالي به استاروزلسكي، از طريق كابينه (تهران) شروع به اين كار كرديم، استاروزلسكي خيلي بيشتر از گذشته تابع نخست‌وزير (ايران) و خود من شده و در خلال عمليات جنگل يك همكاري صميمي ميان او و مقامات نظامي ما برقرار شده است.»  كاكس در اوايل اكتبر 1919 نيز بر اين نكته مجدداً تأكيد كرد:
هيأت روسي، استاروزلسكي و ديگر عوامل روسي كه ما با آنها در ايران در ارتباط هستيم يادگاران رژيم گذشته هستند و به اين اميد زنده هستند كه روسيه در ايران دوباره به خودش بيايد. موافقتنامه ما با ايران كاملاً مغاير با برداشت آنها از منافع روسيه است و وقتي كه استاروزلسكي اظهارات خصمانه با موافقتنامه را از دهان لنين و حكومت آذربايجان نقل مي‌كند به معني اين است كه او واقعاً خودش و افراد زيرفرمانش چنين تمايلي دارند.
از نظر دولت انگلستان پس از غلبه بلشويك‌ها بر نيروهاي ضدانقلاب، نياز به تيپ قزاق به عنوان تنها نيروي كارآمد كشور دو چندان شد تا حدي كه خطر فرماندهان روسي نيز ناديده گرفته شد. كاكس در 30 سپتامبر مهم‌ترين نكات گزارش استاروزلسكي را درباره وضعيت استان‌هاي شمالي كه براي نخست‌وزير ايران تهيه كرده بود به لندن مخابره كرد. فرمانده تيپ قزاق نسبت به خطرات خارجي كه ممكن است به زودي دست به دست نارضايتي داخلي بدهد هشدار داده بود. وي پيشنهاد كرده بود تيپ در گيلان و آذربايجان ايران كه خطر حمله بلشويك‌ها در آينده نزديك محتمل است متمركز شود و در اين مناطق حكومت نظامي اعلام گردد و اداره امور شهري نيز در اختيار وي قرار داده شود. به نظر استاروزلسكي انگلستان بايد هزينه اين كار را بپردازد چرا كه دفاع از اين مناطق در راستاي منافع او مي‌باشد. 
از نظر كاكس دولت انگلستان بايد با احتياط كامل با تيپ قزاق برخورد مي‌كرد زيرا «مادامي كه آنها با نيروي ديگري عوض نشده‌اند يا مادامي كه يك شكل جديد به آنها داده نشده است، خدمات آنها مورد نياز است.»  تيپ قزاق تنها نيروي ايراني قادر به ايستادگي در مقابل تهاجم بلشويكي بود و انگلستان مجبور بود كه از اين تيپ در برابر سيل خروشان بلشويسم كه با تعقيب نيروهاي دنيكين هر لحظه به مرزهاي ايران شمالي نزديك‌تر مي‌شد استفاده نمايد. از سوي ديگر بيش از اين نمي‌شد نيروهاي انگليسي و هندي را در ايران نگاه داشت. علاوه بر فشار مردمي براي بازگشت نظاميان به كشور خود و كاهش هزينه نظامي، يك موضوع قابل توجه ديگر نيز مطرح بود. وزير هندوستان در 5 ژانويه 1920 به كرزن گفته بود كه آنچه او «سياست ضدمحمدي» لندن مي‌نامد آنچنان تأثير بدي در هندوستان داشت كه «من واقعاً نمي‌دانم چقدر مي‌توانيم روي نيروهاي هندي براي ايستادگي در هر جنگي در ايران اتكا بكنيم.» 
در يك نشست مهم كميته شرقي كابينه  كه در 12 ژانويه برگزار شد و كرزن هم در آن حضور نداشت، فرمانده ارتش امپراتوري انگلستان كه مورد حمايت چرچيل نيز بود اعلام كرد كه حفاظت از جمهوري‌هاي قفقاز (كه خط باكو ـ باتوم را در دست داشتند) خارج از توان نظامي انگلستان است و اگر بلشويك‌ها به ايران يورش ببرند، دفاع از استان‌هاي شمالي ممكن نخواهد بود. اوستن چمبرلن (Austen Chamberlain) كه در نبود كرزن رياست نشست را برعهده داشت نتيجه گرفت نيروهايي كه خطوط مقدم در ايران شمالي را در دست دارند در صورتي كه مورد حمله قرار گرفتند بايد به قزوين و بيرجند عقب‌نشيني كنند. 
در چنين وضعيت بسيار سستي بود كه هيأت نظامي انگلستان به سرپرستي ژنرال ديكسون كار خود را در ايران شروع كرد. وابسته نظامي انگلستان در اين باره توضيح مي‌دهد: «تاكنون سرهنگ استاروزلسكي از ژنرال ديكسون دعوت نكرده كه از تيپش بازديد كند و اجبار وي به اين كار نيز به مصلحت نمي‌باشد... با اين همه سرهنگ استاروزلسكي اعلام آمادگي كرده كه تمامي اطلاعات مورد نياز وي را درباره تيپ تهيه و تسليم كند.» وي اضافه كرد كه «در ميان افسران ايراني يك انجمن مخفي براي دشمني با انگليسي‌ها تشكيل شده است و از اين ديدگاه طرفداري مي‌كند كه تيپ قزاق زير فرماندهي مستقيم شاه قرار دارد و فرماندهي آن نيز تغيير نخواهد كرد مگر به فرمان شاه.» 
بهانه حمله بلشويكي به پادگان انگليسي بندر انزلي وقتي فراهم شد كه تعدادي از كشتي‌هاي جنگي ناوگان دنيكين به ‌آنجا پناهنده شدند. معلوم بود كه بلشويك‌ها دير يا زود براي تصاحب آنها اقدام خواهند كرد و به اين ترتيب وارد درگيري با حاميان انگليسي وي خواهند شد و از دست هنگ انگليسي ـ هندي مستقر در ايران شمالي نيز كاري ساخته نبود چرا كه وزارت جنگ انگلستان در 25 فوريه دستورالعمل كابينه را به سرفرماندهي بين‌النهرين ابلاغ كرده بود. بر طبق آن «هيچ قصدي براي ايستادگي در انزلي در صورت حمله جدي وجود ندارد و شما بايد مقتضيات خود را جوري ترتيب دهيد كه عقب‌نشيني يگان شما حتمي باشد.»  در همين حال احتمال زيادي وجود داشت كه بلشويك‌ها بخواهند استان‌هاي ساحلي ايران در درياي خزر را به اشغال خود درآورند كه بسيار فراتر از تصرف كشتي‌هاي روس‌هاي «سفيد» يا اخراج نيروهاي انگليسي بود. 
بهار در حال آمدن بود و يخ‌هاي دلتاي استراخان به زودي آب مي‌شد. كاكس در اين زمان اعلام كرد كه «حالا وقت گلاويز شدن فوري به مشكل قزاق فرا رسيده است به طوري كه اگر بتوانيم پيش از آنكه بازگشايي ولگا به بلشويك‌ها اجازه اجراي طرح‌هايشان را بدهد بايد اين عامل خطر احتمالي را از ميان برداريم.» از استاروزلسكي بي‌پرده پرسيده شد كه آيا وي با هيأت نظامي انگلستان همكاري خواهد كرد؟ جواب شنيده شد كه وي هيچ اختياري درباره تغيير در وضعيت تيپ كه «مبتني بر قراردادهايي است كه از نظر او همچنان معتبر است» ندارد. همكاري وي در نابودي تيپ «به منزله قرباني كردن خائنانه منافع روسيه خواهد بود.» حكومت ايران هم كه در اين زمان مي‌پنداشت در صورت عقب‌نشيني انگليسي‌ها، هيچ پشتيباني جز تيپ قزاق وجود نخواهد داشت، از انحلال يا تحريك تيپ پرهيز مي‌كرد. از اين بدتر براي انگلستان متصور نبود كه تيپ به بلشويك‌ها بپيوندد.

پيش‌روي روسيه و ناتواني انگلستان
پيش‌روي‌هاي بلشويك‌ها در شمال قفقاز و آسياي مركزي در ماه‌هاي نخست 1920 به وضوح آشكار كرد كه ‌آنان بر روسيه چيره شده‌اند و در نتيجه حكومت ايران نه تنها بايد به طور جدي به فكر شيوه جديدي از رفتار با همسايه جديد خود باشد بلكه در صورتي كه بخواهد روابط خوبي با روسيه برقرار كند بايد موافقتنامه 1919 خود با انگلستان را نيز فسخ نمايد. بازرگانان  استان‌هاي ساحلي خزر به همراه خوانيني كه زمين‌هايشان در اين استان‌ها محصول صادراتي توليد مي‌كرد همگي علاقه داشتند كه يك بار ديگر بتوانند بازارهاي سنتي خود را در روسيه زنده كنند. حكومت هم خوشحال بود كه مجدداً با دريافت عوارض از اين محصولات، درآمد گمركي خود را آغاز كند.
با آمدن بهار و تاخت و تاز بلشويك‌ها، بي‌قراري انگليسي‌ها درباره تيپ قزاق نيز شدت گرفت. در نشست كنفرانس ميان بخشي درباره امور خاورميانه كه در 17 مارچ برگزار شد، كرزن در حالي كه استاروزلسكي را به عنوان «يك منبع آشكار خطر براي ما» توصيف مي‌كرد خواستار توقف كمك مالي به تيپ قزاق شد. ژنرال رادكليف (General Radcliffe)، رئيس اداره عمليات نظامي در وزارت جنگ انگلستان هم موافق بود و وجود تيپ قزاق را «يكي از دلايل اصلي براي حفظ نيروي ايران شمالي» مي‌دانست.  بر طبق مصوبات اين نشست بود كه كمك مالي به تيپ پس از پرداخت ماه مه متوقف گرديد.  كمك مالي كه در ابتدا به اميد مهار استاروزلسكي اختصاص يافته بود، اينك به اميد اينكه به كار وي پايان دهد قطع گرديد و احمدشاه مجبور شد كه هزينه تيپ را از جيب خود بپردازد.
درك انگلستان از ارزش نظامي تيپ قزاق باعث شد كه در فكر نابودي آن برآيد چرا كه از اقدام احتمالي استاروزلسكي در صورت ورود بلشويك‌ها به سرزمين ايران در هراس بود. سرفرماندهي نيروي ايران شمالي در 16 آپريل به بغداد گزارش كرد كه «در خلال چند ماه آينده» ممكن است مجبور به جنگ «در دو جبهه متفاوت گردد: (1) در منطقه انزلي در مقابل بلشويك‌ها و (2) در تهران در مقابل تيپ قزاق. چرا كه اگر من وضعيت را درست درك كرده باشم، يورش به انزلي به احتمال بسيار مي‌تواند نشانه‌اي براي كودتاي استاروزلسكي و نيروهاي آن در تهران باشد.»  لرد دربي در اين زمان در گزارشي به كرزن ديدگاه وزير خارجه ايران را تشريح كرد: «چيزي در ميان مخالفان حكومت در تهران، هنگ [تيپ] قزاق و هيأت نمايندگي فرانسه در جريان است تا اتفاقي را در آينده نزديك ايجاد كند.»  اينكه استاروزلسكي مشغول بهره‌برداري از خصومت ميان انگلستان و فرانسه بود و حالا سراسر امور خاورميانه و نزديك را به خود مشغول داشته است در واقع چيزي بود كه در پيام كاكس در اين زمان بدان اشاره شده است. وي در اين باره نوشته بود: «يكي دو روز پيش استاروزلسكي به اطلاع نخست‌وزير رساند كه بونين (Bonin)، (وزيرمختار فرانسه در تهران) به وي اطلاع داده بود كه جامعه ملل شناسايي موافقتنامه (انگلستان و ايران) را رد كرده يا قصد رد كردن آن را دارد.» 
در اين زمان احمدشاه در پاريس به سر مي‌برد و دربي در ملاقاتي با شاه ضرورت بركناري استاروزلسكي را مطرح كرد اما مورد قبول واقع نشد:
وي خيلي سرسخت و مصمم بود. با اين كه من به وي خاطرنشان كردم عليرغم اعترافات او به وفاداري به انگلستان، در برخورد اول كه از وي خواسته شد سندي از احساسات خود بدهد از همنوايي با ديدگاه‌هاي انگلستان خودداري كرد و همچنان به مخالفت‌هاي خودش ادامه داد.
بلشويك‌ها در اواخر آوريل باكو را به تصرف خود درآوردند و كاكس در 10 مه چگونگي واكنش روس‌هاي مقيم «ايران شمالي» به اين واقعه را اين چنين گزارش كرد:
صرف‌نظر از هراس‌هايي كه برخي افراد درباره چگونگي گذران زندگي زيردست بلشويك‌ها دارند، جامعه روسي، به عنوان يك مجموعه، از عمليات بلشويكي در باكو سرافراز شده‌اند و مطمئن هستند كه روسها حالا (سراسر) قفقاز و در نهايت وضع سابق خود را در ايران دوباره به دست خواهند آورد.
راه‌حل‌هايي كه كاكس در پيش روي انگلستان مي‌ديد يا دستگيري و اخراج افسران روسي از ايران و خلع سلاح تيپ بود كه نيروهاي ژنرال بتمن ـ چمپين براي اين كار كافي نبودند و يا به اميد يك تغيير عقيده احتمالي در شاه اعلام كنند كه كمك مالي به تيپ قطع شده است و وي بايد از تعداد افراد تيپ بكاهد.  در اين حال سرهنگ استاروزلسكي به اطلاع نخست‌وزير ايران رساند كه وي از پاسگاه مرزي خود در مرز آذربايجان شوروي خبري دريافت كرده كه بلشويك‌ها آماده‌اند ادعاي خود درباره كشتي‌هاي جنگي دنيكين را كه وارد انزلي شده‌اند با استفاده از زور به كرسي بنشانند و مبارزه خود را براي بيرون كردن انگليسي‌ها از ايران شمالي آغاز كنند.  سيد ضياءالدين طباطبايي، روزنامه‌نگار ايراني طرفدار انگلستان، كه از سوي وثوق‌الدوله به باكو اعزام شده بود تا وضعيت جديد را گزارش كند اين اطلاعات را تأييد كرد. كاكس در اين باره گزارش كرد:
وي بر نظر خود تأكيد مي‌كرد كه مأموران بلشويكي در قفقاز از حضور ما در ايران شمالي به عنوان بهانه‌اي براي اقدام بر ضد ايران بهره‌برداري مي‌كنند و عقيده شخصي خود را اين‌گونه ابراز كرد كه نيروي ما در انزلي كه جز يك طعمه و بهانه براي بلشويك‌ها نيست، توانايي چنداني در مقابل يك حمله جدي آنها ندارد.
وي توصيه كرد پيش از آنكه يگان بندرانزلي در مقابل فشار بلشويكي مجبور به عقب‌نشيني شود خود فوراً به همدان عقب‌نشيني كند. اما از آنجا كه هرگونه عقب‌نشيني نيروهاي انگليسي مي‌‌توانست «موقعيت مسلطي را براي استاروزلسكي فراهم كند»  سرفرماندهي نيروي ايران شمالي از اين كار خودداري كرد. ژنرال رادكليف در يادداشت 13 مه تصريح كرده بود كه استاروزلسكي «با حكومت روسيه شوروي كمال همكاري را مي‌كند» و در نظر دارد «پرچم روسيه را به هر هزينه‌اي كه باشد بر سراسر ايران شمالي به اهتزاز درآورد. انتظار مي‌رود كه وي از هر ابزاري كه در اختيار دارد خواه با توطئه، خواه با زور براي بر هم زدن موضع انگلستان در اينجا استفاده كند.» از نظر وي با وجود احتمال يورش از جانب باكو، نيروي ايران شمالي به اندازه كافي توان مقابله همزمان با شش هزار نيروي مسلح در اختيار استاروزلسكي را نداشت. 
كاكس پس از مشورت با بغداد در اين زمان توصيه كرد كه نيروهاي انگليسي در شمال غرب ايران از مناطق ساحلي عقب‌نشيني كنند، ولي نه تا همدان بلكه تا قزوين. در قزوين آنها «آماده شوند كه تكليف خود را با تيپ قزاق يكسره كنند و همزمان با تخليه انزلي از نيروهاي انگليسي،  ديگر بلشويك‌ها بهانه‌اي براي ورود به ايران نخواهند داشت.» اما بلشويك‌ها كه استرداد كشتي‌هاي دنيكين را بهانه قرار داده بودند در صبحدم 18 مه در نزديكي بندر انزلي نيرو پياده كردند و پس از يك درگيري مختصر، ژنرال بتمن ـ چمپين، فرمانده انگليسي را كه اتفاقاً در آن لحظه در حال سركشي از يگان خود بود مجبور به پذيرش شرايط آنان و عقب‌نشيني به قزوين كردند. 
در اين زمان اتفاق عجيبي در بندر انزلي رخ داد كه بدترين ظن و گمان انگليسي‌ها از افسران روسي تيپ قزاق را مورد تأييد قرار مي‌دهد. اين اتفاق مربوط به گزارشي است كه مي‌گفت راسكولنيكف(Raskolnikov)، فرمانده نيروي شوروي كه در انزلي پياده شده بود، پادگان انگليسي‌ها را بر هم زده، كشتي‌ها را تصرف كرده بود. اين گزارش به لنين مخابره شد:
سروان كندراتيف (Captain Kondratiev)، رئيس كاركنان تيپ قزاق ايراني در ديداري كه با ما داشت از طرف استاروزلسكي، فرمانده تيپ، اظهار داشت كه فرماندهي روسي تيپ، خود را در اختيار حكومت روسيه قرار خواهد داد و از آنجا كه در حال حاضر اين به معني حكومت شوروي است وي مي‌خواست خود را به من معرفي كند و از من دستورالعمل‌هاي بيشتري دريافت كند. من وضعيت را برايش توضيح دادم و به فرمانده تيپ توصيه كردم در حالي كه خود را كنار نگاه مي‌دارد از همه نفوذ خود براي تحقق يك حكومت انقلابي موقت استفاده كند تا يك پيشروي بدون زحمت و خونريزي به سوي تهران انجام شود. من همچنين وي را از پذيرش مطلق هر افسر پيشين ارتش داوطلب (Volunteer Army) براي خدمت در تيپ منع كردم. كندراتيف حالا با اين دستورالعمل‌ها به تهران بازگشته است. تيپ قزاق ايراني شامل هشت، نه هزار قزاق است و تنها نيروي واقعي است كه در اختيار تهران است. هزار و پانصد قزاق ايراني كه در رشت و زير فرمان افسر روسي، بولاتسل (Bulatsel)، است، تبعيت خود را از رفيق ميرزا كوچك (Comrade Mirza Kuchik) اعلام كرده‌اند. 
در ميان نوشته‌هاي سروان پنفولد (Captain Penfold)، افسر رابط با تيپ قزاق، يك «خلاصه اطلاعاتي» وجود دارد كه يكي از مسائل مورد اشاره وي ترجمه‌اي از يك مطلب چاپ شده در وُنمور (Voenmor)، ارگان ناوگان ولگا ـ خزر بلشويك‌ها به تاريخ 1 جون 1920 درباره وقايع بندرانزلي است. در آن جا آمده است كه «نمايندگان قزاقان ايراني (تيپ استاروزلسكي) به نزد ما آمدند و اعلام كردند كه حاضرند خود را به طور كامل در اختيار ما قرار دهند.» و يك «فهرست از افسران تيپ قزاق» بدون تاريخ كه در بايگاني 687/158. WO نگهداري شده از سروان كندراتيف ياد مي‌كند كه تا اين زمان رئيس كاركنان بوده و «دو بار از سوي استاروزلسكي براي گفت و گو با بولوس (Bolos) به انزلي فرستاده شده بود. وي اكنون فرماندهي قزاقان در مازندران را برعهده دارد و اعتقاد بر اين است كه در ارتباط با بولوس مي‌باشد.»
انگيزه واقعي ديدار يا ديدارهاي كندراتيف از بندر انزلي و رفتار غيرعادي بولاتسل در رشت، هر چه كه باشد، موجب تقويت هراس انگليسي‌ها از استاروزلسكي و نيز نگراني آنها از احتمال روي آوردن افسران روسي تيپ به حكومت بلشويكي شد. همان طور كه در گزارش راسكولنيكف آمده بود، بلشويك‌ها به چيزي بيشتر از تصرف كشتي‌هاي دنيكين و اخراج انگليسي‌ها از بندر انزلي دل بسته بودند. ميرزا كوچك خان هم براي گفت و گو با راسكولنيكف و ارجونيكيدزه(Ordjonikidze)، يكي از رهبران بلشويك قفقاز، وارد بندرانزلي شده بود و نيروي اعزامي بلشويك نه تنها عقب‌نشيني نكرده، بلكه با نيروي تازه نفس و توپ اعزامي از باكو تقويت هم شده و همراه با جنگجويان ميرزا كوچك خان پيشروي خود را به سمت رشت آغاز و در اوايل ماه جون، جمهوري شوروي ايران (Soviet Republic of Persia) را اعلام كردند. اين براي انگلستان يك برهه تاريخي بود چرا كه نيروهاي بلشويك سرگرم اولين رخنه‌هاي مسلحانه خود به سرزمين‌هايي بودند كه پيش از اين بخشي از امپراتوري روسيه نبود.
پيامد فوري واقعه بندر انزلي، سقوط وثوق‌الدوله و به قدرت رسيدن مشيرالدوله به عنوان نخست‌وزير بود. مشيرالدوله در 14 ژوئيه 1920 بيانيه‌اي صادر كرد و به دنبال آن دست به اقدامات فوري براي اصلاح وضع موجود زد. اولين اقدام وي توقف اجراي موافقتنامه 1919 بود كه هنوز به تصويب مجلس نرسيده، اجراي آن را موكول به تعيين تكليف قطعي آن از طرف مجلس كرده بود. بر همين اساس آرميتاژ اسميت و عده‌اي از مستشاران مالي انگليس را تحت عنوان مأموريت و مرخصي از ايران بيرون كرد.علاوه بر اين ضمن برقراري آزادي مطبوعات دستور داد افرادي كه در مخالفت با امضاي موافقتنامه مزبور تبعيد شده بودند آزاد گردند.  اقدام بعدي مشيرالدوله بركناري نزديكان وثوق‌الدوله و كارگزاران طرفدار انگلستان از سمت‌هاي حساس از جمله وستهال سوئدي از رياست نظميه بود.  وي همچنين در مقابل اصرار انگليسي‌ها ايستاد و از عزل استاروزلسكي صريحاً خودداري نمود. 
مشيرالدوله همچنين به منظور اجراي سياست موازنه اقدام به اعزام سفير فوق‌العاده و تام‌الاختيار به روسيه كرد تا زمينه انعقاد يك عهدنامه مودت و برقراري روابط سياسي و اقتصادي را فراهم آورد. از اين رو بود كه لرد كرزن وزير خارجه انگليس در نطقي در 17 نوامبر 1920 در مجلس اعيان انگلستان ضمن تشريح موافقتنامه 1919 تعويق اجراي آن را نتيجه اقدامات نماينده دسته مليون (مشيرالدوله) قلمداد كرد.  وي با برقراري ارتباط با بلشويك‌ها «نه تنها اميدوار بود كه كمونيست‌هاي ايراني را ـ كه به تازگي كنگره نخستين خود را در گيلانِ «رها شده» برگزار كرده بودند ـ از حمايت خارجي محروم كند، بلكه سياست خارجي ايران را به سمتي هدايت كند كه بيشتر ملي‌گرايان آن را حالت عادي محسوب مي‌كردند.» 
پيامد ديگر روي كار آمدن مشيرالدوله، جايگزيني هرمن نورمن (Herman Norman)، به جاي كاكس در هيأت نمايندگي انگلستان در تهران بود، كاكس به مقام مأمور عاليرتبه در بغداد گماشته شده بود تا بر دولت تازه تأسيس عراق در بين‌النهرين كه از سوي مخالفان مورد تهديد بود نظارت كند. نورمن هم مأمور شده بود تا با فشار بر شاه براي بركناري افسران روسي، زمينه لازم را براي ترتيبات تازه‌اي كه با شرايط جديد سازگار باشد فراهم نمايد.
شاه پيشنهاد كرد تيپ براي جنگ با بلشويكها و متحدان محلي آنها به گيلان فرستاده شود. نورمن «از اين وضع ناراضي بود چرا كه استاروزلسكي به ارتباط با بلشويك‌ها شهرت داشت و احتمال داشت كه به شكست كامل اين نيرو بينجامد.»  در حالي كه از نظر احمدشاه تيپ قزاق «مردمي‌ترين نيرو در كشور بود» نورمن «اصرار مي‌كرد كه اگر استاروزلسكي از پذيرش بركناري خودداري كند، مي‌توان با استفاده از زور وي را مجبور به درك موضوع نمود. آنگاه وي تسليم را بر بازداشت مفتضحانه و اخراج از كشور ترجيح خواهد داد. اما شاه معتقد بود كه بر عكس، وي براي اينكه ثابت كند كه پيش از تسليم نهايت تلاش خود را براي روسيه به عمل آورده است تا به آخر خواهد جنگيد.» 
در همين زمان و پيش از آغاز سفر به اروپا بود كه احمدشاه «به دنبال سرهنگ استاروزلسكي فرستاد و به وي سفارش كرد كه در مدت غيبت شاه از هر فرمان حكومت ايران مبني بر ترك فرماندهي خويش سرپيچي كند. سرهنگ بايد در قبال هر فرماني كه از اروپا به وي مي‌رسيد حتي اگر به امضاي خود شاه نيز رسيده باشد موضع مشابهي اتخاذ مي‌كرد و اگر حكومت ايران سعي كرد وي را مجبور به اطاعت كند با استفاده از زور در مقابل آن ايستادگي كند.» 
ناتواني انگلستان براي مقاومت ـ چه رسد به پس زدن ـ هر تهديد جدي از آن سوي خزر حالا بيش از هر وقت ديگر براي وزارت جنگ انگلستان كه با مسئوليت‌هاي سنگيني در ايرلند و بين‌النهرين مواجه بود، آشكار شده بود. سِر هنري ويلسون خاطرات خود را درباره نشست كابينه مورخ 18 جون چنين بازگو كرده است:
من براي خودم يك بيانيه كامل و بلندبالايي نوشته بودم كه به اينجا مي‌رسيد كه صرف‌نظر از انگلستان، مصر و هندوستان، من براي اجراي سياست كابينه در ايرلند، قسطنطنيه، فلسطين، بين‌النهرين و ايران نيروي كافي ندارم... بيانيه من براي عقب‌نشيني از ايران، كرزن و ميلنر (Milner) (وزير مستعمرات) را به زانو درآورد و كاملاً معلوم بود كه اگر عملي شود آنها استعفا خواهند داد. 
سياست كرزن در اين زمان دستخوش انتقادهاي تندي در مطبوعات انگلستان نيز شده بود. ديلي اكسپرس (Daily Express) مورخ 21 جون 1920 كرزن را براي تعقيب «امپرياليسم گسترده پالمرستون (Palmerston) بدون منابعي كه پالمرستون در اختيار داشت» سرزنش مي‌كرد و نوشته بود بدون توجه به «محدوديت‌هاي جيبمان و نفراتمان» سياست او «امپراتوري زخمي را به حالت مرگ» انداخته است. هيچ گريزي نبود و بايد از قزاقان به عنوان جانشيني در نبرد شمال ايران استفاده مي‌شد. نورمن در 26 جون گزارش كرد كه نخست‌وزير ضرورت «تنبيه فوري جنگلي‌ها براي جلوگيري از گسترش بلشويسم و شورش» را به وي متذكر شد و اينكه «تيپ تنها نيروي در دسترس است كه توانايي اجراي اين مأموريت را دارد.»  شورش تحت حمايت بلشويك‌ها در گيلان به استان همسايه در درياي خزر يعني استان مازندران (كه به تهران نزديك‌تر بود) هم رسيده بود و حكومت ايران درخواست فوري داشت كه قزاقان را براي مقابله با اين تهديد اعزام كند. عمليات نياز به پول داشت و نورمن دست نياز به حكومت انگلستان دراز كرد كه كمك مالي خود را آغاز كند.
البته من كاملاً آگاهم كه [اين] درخواست... براي حكومت اعليحضرت پادشاه انگلستان ناخوشايند است ولي مطمئنم كه به جاي آنكه تهران را براي تسخير بلشويك‌ها خالي كنيم مي‌توانيم اعتراض‌هاي آنان را خاموش سازيم. 
پرداخت‌ها با بي‌ميلي از سر گرفته شد  و نيروي قزاق به تعداد لازم و با فرماندهي استاروزلسكي براي فرونشاندن شورش مازندران اعزام شد. از آنجا كه استاروزلسكي فرمانده «تنها نيروي نسبتاً مؤثر در اختيار حكومت ايران» بود، حكومت ايران چاره‌اي نداشت كه فرماندهي اين لشكركشي را به وي بسپارد و از نظر انگلستان هم با وجود مخالفت‌هايي، اين چنين انتظار مي‌رفت كه استاروزلسكي براي بقاي سمت خود هم كه شده نهايت تلاش خود را براي موفقيت اين لشكركشي خواهد كرد. 
عمليات نظامي در ايران در اين زمان دستخوش ملاحظات سياسي ناشي از گفت‌وگوهاي كراسين، رئيس هيأت نمايندگي شوروي در مذاكره با مقامات انگليسي، در لندن نيز شده بود. كرزن شرطي را براي ادامه گفت‌وگوها گذاشته بود كه شوروي‌ها بايد از اقدام خصمانه نظامي بر ضد منافع انگلستان در ايران خودداري كنند و شوروي‌ها نيز آمادگي خود را براي پذيرش اين شرط اعلام كرده بودند.  در نتيجه، وزارت جنگ با طرح نورمن براي اقدام آفندي در گيلان موافق نبود و به بغداد گفته شده بود كه «عملياتي كه شامل پيشروي به سوي رشت باشد تأييد نمي‌شود.»  به اين ترتيب بي آنكه نيروي انگليسي ايران شمالي شركتي در عمليات جنگي داشته باشد، استاروزلسكي موفق شد حاكميت تهران را بر مازندران برقرار كند و به افتخار دريافت شمشير الماس نشان از شاه نايل گردد.  از نظر نصرالله فاطمي:
اهميت پيروزي نيروهاي ايراني بر نيروهاي بلشويك در مازندران صرفاً به خاطر خود پيروزي نبود بلكه بيشتر به خاطر استقلال عملي بود كه ايرانيان براي پيروزي به خرج دادند. براي اولين بار پس از توافق 1907 انگليس و روسيه بود كه ايران به صورت يك حكومت مستقل عمل مي‌كرد. 
وابسته نظامي انگليس همواره اصرار مي‌كرد كه نيروهاي ايران شمالي بايد در جبهه گيلان اقدامي بكنند كه با دستاوردهاي قزاقان در مازندران برابري بكند. او اشاره مي‌كرد كه جديت خطر شورشيان در گيلان به اين خاطر بوده كه جنگلي‌ها و كارگران ايراني تبعيدي كه در باكو جمع شده بودند و براي تقويت چهره «ارتش سرخ ايران» به داخل مرزهاي ايران گسيل مي‌شدند تحت فرماندهي افسران توانمند روسي قرار داشتند و از سوي نيروهاي روسي تجهيز مي‌شدند.  بتمن ـ چمپين براي آخرين بار در 29 جولاي از طريق بغداد درخواست خود را به مقامات ارشد سياسي رساند. او از حركت به سمت رشت منع شده بود، اما اين پيشروي براي موفقيت طرح حكومت ايران در بازگرداندن نظم به گيلان ضروري بود.
و اگر ما اين كار را انجام ندهيم، سرهنگ استاروزلسكي... بايد ترتيب اعزام نيرو [براي حمله] از اين خط را بدهد. اگر اين اتفاق بيفتد و عمليات با پيروزي همراه شود به اعتبار نظامي ما آسيب وارد مي‌شود و به همين ميزان نيز بر عزم و اراده استاروزلسكي افزوده مي‌شود. او به يك قهرمان مردمي تبديل مي‌گردد و حذفش دشوار خواهد شد. 
كرزن، وزير خارجه انگلستان كه از خودداري همكاران خود در وزارت خزانه‌داري و جنگ براي تأمين پول و نظاميان كافي براي اجراي سياست‌‌هاي خود نااميد شده بود به نورمن نوشت كه اكنون در واقع استاروزلسكي «ارباب صحنه» است در حالي كه «وضعي كه بريتانياي كبير در آن قرار دارد تحقير كمي نيست.» اين در حالي بود كه انگلستان كمك مالي به تيپ را برعهده گرفته بود اما اين تيپ قدمي در راه منافع انگلستان برنمي‌داشت. 
در نهايت به نيروي ايران شمالي اجازه داده شد كه منجيل را مجدداً اشغال نمايند ولي از آن جلوتر نروند.  كرزن مطمئن بود كه اين تغيير بسيار محدود در سياست نظامي بريتانيا در ايران مي‌تواند آثار سياسي درازمدتي براي بريتانيا به ارمغان آورد. او به نورمن گفت كه حكومت ايران را بر آن دارد كه تا پايان اكتبر مجلس را براي تصويب موافقتنامه 1919 انگليس و ايران تشكيل دهد. در اين صورت مأموران نظامي بريتانيا مي‌توانند بر پايه و اساس مناسب‌تري به كار خود ادامه دهند. «آنگاه بايد با استاروزلسكي تسويه حساب كنيم.» 
در حالي كه حكومت ايران مشتاق بود كه انگلستان نقش كاملي در پيروزي گيلان برعهده گيرد از اين نگران بود كه كمك اين كشور آشكار شده و بهانه‌اي به دست بلشويك‌ها بدهد تا براي رويارويي با امپرياليسم بريتانيا اقدام به تقويت نيروهاي نظامي خود در گيلان بكنند. از اين رو ترتيبي داده شد كه قزاقاني كه از مازندران حركت كرده و در حال حاضر در مواضع پشت نيروهاي ايران شمالي مستقر شده بودند، ابتدا وارد منجيل و دو روز بعد نيروهاي انگليسي وارد شهر شوند. استاروزلسكي كه از منجيل گذشته و به سمت رشت در حال پيشروي بود بدون كمك نيروي ايران شمالي در 23 آگوست رشت را نيز به تصرف خود درآورد. قزاقان 500 اسير گرفته بودند كه همگي سربازان تيپ يازدهم ارتش (قزاق) شوروي بودند.  اين پيشروي همزمان با شكست ارتش سرخ در جبهه لهستان شده بود و ارتش سرخ در همه جبهه‌ها به وضعيت عقب‌نشيني كامل درآمده بود. زماني كه استاروزلسكي براي پيشروي به سمت انزلي پافشاري مي‌كرد، وابسته نظامي بريتانيا به وزارت جنگ نوشت: «شكست حقارت‌بار دشمن در رشت از دست نيروهاي ايراني كه از حمايت نيروهاي انگليسي نيز برخوردار نبودند... موجب از دست رفتن بيش از پيش اعتبار نظامي ما شده و اين در حالي است كه فرمانده روسي [تيپ قزاق] قهرمان دوران شده است.»  اين ناخشنودي دولت انگلستان سبب شد قزاقان ايراني در نبرد با نيروهاي بلشويك در بندر انزلي تنها بمانند و در حالي كه ديگر مهماتي برايشان باقي نمانده بود بعد از تحمل تلفات سنگين ناگزير به عقب‌نشيني شوند.  برايان پييرس با استناد به يادداشت‌هاي جنگي نيروي ايران شمالي، احساس قزاقان را كه مجبور به عقب‌نشيني به منجيل بودند اين چنين بيان كرده است:
قزاقها فكر مي‌كردند كه انگليسي‌ها شكست جنگ را به گردن قزاقان انداخته‌اند تا تيپ قزاق را تضعيف كنند. آنها نمي‌فهمند چرا انگلستان پيشروي نمي‌كند. ... قزاقان از دست انگليسي‌ها به شدت عصباني هستند و مي‌گويند انگليسي‌ها مي‌خواهند ايران را براي خودشان تصاحب كنند؛ پس به محض اينكه از شرّ شوروي خلاص شدند انگليسي‌ها را نيز بيرون خواهند كرد. 
نظاميان انگليسي در ايران به دليل سرسختي و اصرار كرزن در شرايط كاملاً نامساعدي قرار داشتند. آنان مجبور بودند در پست‌هاي خود بمانند و با دشمني روبرو شوند كه از مبارزه با او منع شده‌اند. آنان هرگز نبايد انتظار نيروي كمكي داشته باشند؛ و تازه، هر لحظه هم ممكن است به خاطر عقب‌نشيني برخي واحدها به بين‌النهرين از همين هم كه هست خوارتر و خفيف‌تر گردند. سِر هنري ويلسون به ژنرال هالدين (Haldane) كه در بغداد فرماندهي مي‌كرد در 24 آگوست نوشته بود:
من شخصاً خيلي طرفدار خروج از ايران هستم... اما حكومت انگلستان به اين موضوع توجهي نمي‌كند. بنابراين من مجبورم كه دايماً به شما تلگراف بزنم كه در آنجا بمانيد گرچه من همواره عليرغم ناخشنودي وزارت امور خارجه شرط كرده‌ام كه چنانچه احساس ضرورت كردي براي حفظ بين‌النهرين اختيار كامل داري كه ايران را تخليه كني. 
در اول سپتامبر وزارت جنگ انگلستان به بغداد اطلاع داد كه نيروهاي ايران شمالي حداكثر تا بهار در ايران باقي خواهند ماند و در اين فاصله نبايد دست به عملياتي فراتر از زنجان و منجيل بزند.  استاروزلسكي نيز كه متوجه اين بي‌تفاوتي انگلستان شده بود در گفت‌ وگو با نورمن گفته بود كه وي مي‌‌داند كه قصد نهايي انگلستان حذف سازمان مستقل تيپ قزاق به محض برطرف شدن خطر تهاجم بلشويكي است و به همين دليل افسران روسي ميل چنداني به ادامه جنگ ندارند و اين در حالي است كه برداشت رايج ايرانيان نيز از بلشويسم «به سادگي معناي مخالفت با انگلستان را مي‌دهد». استاروزلسكي كه به «طرح‌هاي مقابله با تيپ قزاق كه سال پيش ميان حكومت اعليحضرت انگلستان و حكومت پيشين ايران (در زمان وثوق‌الدوله) مطرح شده بود آگاه بود» در اين گفتگو اظهار كرده بود: «خود را آماده كرده كه با زور جلوي اين كار را بگيرد و يكي از كارهاي او ايجاد وقفه در ارتباطات با بين‌النهرين بوده است.» نورمن در اين باره نوشته بود:
اگر به تيپ قزاق تضميني داده شود كه قصدي براي نابودي آن نداريم در اين صورت به وظيفه خود كه همكاري با ما است كاملاً عمل خواهد كرد. در عين حال وي اين واقعيت را پنهان نكرد كه خود را... به عنوان حافظ منافع روسيه در ايران نيز به حساب مي‌آورد.
نورمن اضافه كرده بود كه استاروزلسكي «به درستي فهميده كه امنيت ايران كاملاً به ناتواني يا بي‌ميلي حكومت روسيه شوروي براي اعزام نيروي كافي براي سرنگوني‌اش بستگي دارد و اين موضوع تا زماني كه با شوروي به يك تفاهمي براي رها كردن ايران به حال خودش دست نيابيم همچنان ادامه خواهد داشت.»  استاروزلسكي به نورمن گفته بود كه «فكر نمي‌كند كه نيروهايش توان كافي براي پيشروي دوم به سوي رشت داشته باشند مگر اينكه نيروهاي انگليسي كمك فعالانه‌اي به وي بكنند.» «دستور قاطع مقام ارشد» مبني بر ممنوعيت نيروي ايران شمالي براي هرگونه اقدام تهاجمي در تيپ قزاق به اين صورت تفسير مي‌شد كه انگلستان آشكارا قصد «قرباني كردن» قزاقان را دارد «تا آنها را تضعيف و سپس به راحتي منحل كند.» 

شكست قزاقان و عزل استاروزلسكي
در چنين وضعيتي و در 26 سپتامبر بود كه ژنرال سِرادموند آيرونسايد (Ironside) به جاي بتمن ـ چمپين، فرماندهي نيروهاي ايران شمالي را برعهده گرفت. در اين زمان دو نكته معلوم بود؛ اول اينكه دولت شوروي مي‌خواست از نقش خود در درگيري‌هاي گيلان بكاهد و دوم اينكه دولت انگلستان هم موافقت كرده بود تا آوريل 1921 نيروي ايران شمالي را از ايران عقب براند. اما از نظر آيرونسايد بايد چاره‌اي انديشيده مي‌شد كه بعدها مانع مداخله گسترده‌تر شوروي در امور ايران مي‌شد؛ چرا كه اجراي موافقتنامه انگليس و ايران و تشكيل يك ارتش تحت كنترل انگلستان «بدون واهمه از نيروي ايران شمالي در آغاز كار غيرممكن» بود و مي‌بايد «در اولين فرصت ممكن» و دقيقاً پيش از محو نيروي ايران شمالي به جاي روسها، افسران انگليسي را بر تيپ قزاق گمارده، «استاروزلسكي به طور قانوني اخراج گردد.» از نظر وي، كسي جز سرهنگ هادلستون (Colonel Huddleston) كه در اين زمان در بين‌النهرين بسر مي‌برد آمادگي اين كار را نداشت. ديكسون، رئيس هيأت نظامي انگليس، هم آن قدر خودش را درگير سياست‌هاي محلي كرده بود كه مناسب اين كار نبود. 
وابسته نظامي نگران بود كه زمان براي اين جابه‌جايي كافي نباشد. اگر نيروي ايران شمالي، طبق برنامه بخواهد در آوريل عقب‌نشيني كند، «ايران براي چند ماه آينده در چنگ يك دشمن بيروني قرار مي‌گرفت»، چرا كه حكومت تهران تا تصويب موافقتنامه انگليس ـ ايران توسط مجلس به افسران انگليسي اجازه نمي‌داد كنترل تيپ قزاق را در اختيار بگيرند. در آن زمان نمايندگان مجلس هنوز انتخاب نشده بودند و تا ژانويه مجلسي در كار نبود. تازه بعد از اين هم ماهها طول مي‌كشيد تا نظم جديد به طور مناسب در تيپ پياده شود؛ به ويژه تا وقتي كه موافقتنامه به اجرا درنمي‌آمد «حكومت امپراتوري انگلستان از تأمين هر نوع مهمات جنگي خودداري مي‌كرد.» آيا ممكن بود نيروي ايران شمالي تا سپتامبر 1921 باقي بماند؟  با توجه به وضعيت مالي انگليس، تعهدات نظامي آن در بسياري از نقاط ديگر و موضوع افكار عمومي، معلوم بود كه حركت پيشنهادي بر ضد استاروزلسكي در آينده نزديك كار بسيار خطرناكي بود.
آيرونسايد در دستورالعملي كه در 13 اكتبر درباره نقش منجكل (Menjcol)، دسته پيش‌قراولان خود در منجيل، صادر كرد ديدگاههاي خود را درباره قزاقها روشن نمود. وي گفت نبايد قزاقها فراتر از جايي بروند كه در صورت عقب‌نشيني اجباري، نيروهاي ايران شمالي به دام بيفتند و «چنانچه نيروهاي ايراني تحت فرمان استاروزلسكي در رشت به مرام بلشويكي گرويدند بايد نخستين سپر دفاعي در مقابل آنها بشوند.»  آيرونسايد در 21 اكتبر به نورمن نوشته بود «من دوست دارم... توجه شما را به اين واقعيت جلب كنم كه در صورتي كه نظام بلشويكي در اروپا سقوط بكند استاروزلسكي مي‌ تواند به يك مخالف احتمالي سرسخت ما تبديل گردد.»  به نظر مي‌رسد از نظر انگلستان و شخص آيرونسايد چه بلشويك‌ها بتوانند وضعيت خود را تثبيت كنند، چه نتوانند و ضدانقلابيون به پيروزي برسند، در هر حالت وجود يك ميهن‌پرست روسي مثل استاروزلسكي يك تهديد جدي به شمار مي‌آمد. به همين جهت بود كه آيرونسايد نه تنها از كمك به پيشروي نيروي قزاق در بازپس‌گيري انزلي خودداري مي‌كرد، بلكه از هر فرصتي نيز براي ضربه زدن به حيثيت و افتخار اين تيپ استفاده مي‌نمود.
در وضعيتي كه نه انگلستان حاضر به كمك بود و نه نيروي قزاق ايراني و افسران روسي آن دل و دماغ جنگيدن را داشتند، تهاجم نيروي بلشويكي آنها را به عقب‌نشيني از رشت مجبور نمود. در اين صحنه، قزاقها نه تنها روحيه خود را باختند، بلكه كمبود پول، چكمه و لباس مناسب براي نبرد در زير يك باران سيل‌آسا و سرماي سخت نيز جانكاه شد. به نوشته يك افسر انگليسي «آنها چندين هفته در زير باران مداوم بسر برده و سنگرهايشان پر از مالاريا بوده است.»  و هنگامي كه خسته و كوفته به منجيل رسيدند، به نوشته خود آيرونسايد، «همگي تب داشتند.»  در چنين شرايطي بود كه آيرونسايد، فرمانده جديد نيروي ايران شمالي دستور داد كه هيچ تداركاتي به آنان داده نشود. هدف اين بود كه «سرهنگ استاروزلسكي خود به تنهايي با اين گندكاري دست و پنجه نرم كند تا خلاص شدن از دستش خيلي راحت‌تر شود.»  استاروزلسكي هم كه براي ديدن احمدشاه و گزارش جنگ راهي تهران شده بود بي‌خبر از سرنوشت پيش رو، نيروهاي خود را در اختيار آيرونسايد گذارد. آيرونسايد هم از فرصت استفاده كرده دستور فرمانده قزاق را درباره محل اردو تغيير داد و آنها را در جايي مستقر كرد كه بتواند كنترل بيشتري بر آنها داشته باشد. علاوه بر اين يگان موتوري گورخاس و گايدس (Gurkhas and Guides Cavalry) را نيز مأمور كرد كه قزاقها را در مسير اردوگاه خود «از نزديك زير نظر قرار دهند.»
افراد با آرامش كافي وارد اردوگاه شدند؛ گرچه سروان جانشين فرمانده قزاق شكايت مي‌كرد كه تعداد زيادي نيروي انگليسي و هندي سايه‌وار آنها را تعقيب كرده‌اند. اردوگاه تمام شب كاملاً زير ديده‌باني قرار داشت و يگان موتوري گايدس آماده بود كه هر حركتي در شب را متوقف كند. ما شانس آورديم كه حيله‌اي را كه براي روس‌ها به كار برده بوديم بدون مشكل به ثمر رسيد. اين ممكن بود به يك واقعه ناخوشايند همراه با تيراندازي بينجامد. 
عقب‌نشيني قزاق‌ها از رشت، وضع سرهنگ استاروزلسكي و افسران روسي را به كلي دگرگون كرده بود و او به چشم افسر بي‌كفايتي ديده مي‌شد كه ادامه كارش در فرماندهي نيروهاي ايراني براي كشور خطرناك به شمار مي‌رفت. اين زمان مناسبي براي انگليسي‌ها بود كه براي هميشه مسئله استاروزلسكي را حل نمايند. آيرونسايد «به طور جدي پيشنهاد كرد كه بايد فرصت را براي خلاص شدن از دست اين مردان نالايق و خطرناك غنيمت شمرد.» به نظر وي ضمن موافقت با بركناري سرهنگ روسي و افسران همكار او، «موقتاً مسئوليت پر كردن سمت‌هاي افسري و سازماندهي تيپ قزاق ... به هزينه حكومت ايران» پذيرفته مي‌شود. اين نيرو تنها نيروي ايراني است كه ما مي‌توانيم از آن براي محافظت از استان‌هاي شمالي و جبهه شمال غرب ايران استفاده كنيم. در شرايط موجود اين تنها نيروي توانايي است كه مي‌تواند هسته ارتش جديد ايران كه ما مي‌خواهيم تشكيل دهيم، باشد. 
به همين منظور آيرونسايد و نورمن از نخست‌وزير ايران خواستند فوراً استاروزلسكي را بركنار كند و يك ايراني را به فرماندهي تيپ بگمارد و افسران انگليسي نيز در اين كار به وي كمك كنند. نورمن هم تأكيد كرده بود تا اقدامات موردنظر به مرحله اجرا درنيايد، دولت انگلستان از پرداخت كمك‌هاي مالي خودداري خواهد كرد. جرج چرچيل، مسئول ميز ايران در وزارت امور خارجه انگلستان، كه خلاصه اين مذاكرات را به نگارش درآورده بود اين سياست نورمن را به «يك خط‌مشي كاملاً جديدي كه نتيجه همفكري با ژنرال آيرونسايد است» تعبير كرد. از نظر كرزن، وزير خارجه انگلستان هم كه «استاروزلسكي تا ديروز يك قهرمان مزاحم بود» حالا به صورت «يك بزدل» درآمده است؛ و با توجه به نااميد شدن از تشكيل مجلس و تصويب موافقتنامه انگليس ـ ايران و آماده شدن نيروي ايران شمالي براي ترك ايران، بايد فوراً مخالفان روسي موافقتنامه، بركنار و افسران انگليسي در سمت‌هاي مهم فرماندهي نيروهاي قزاق گمارده شوند. 
اما از آنجا كه احمدشاه و مشيرالدوله، نخست‌وزير، زمان را براي بركناري افسران روسي مناسب نمي‌ديدند و انتصاب يك افسر انگليسي به فرماندهي تيپ قزاق را خلاف سياست موازنه منفي ميان همسايگان شمالي و جنوبي خود تلقي مي‌كردند با اين درخواست نورمن مخالفت كردند و در نتيجه نورمن دست به استفاده از ابزار فشار مالي برد؛ و با وجودي كه مي‌دانست كه هيچ حق قانوني براي اين كار ندارد از بانك شاهي (The Imperial Bank) در ايران خواست از پرداخت سهم حكومت ايران از سوي شركت نفت انگليس ـ ايران خودداري كند.  اين اقدام سبب شد مشيرالدوله، نخست‌وزير ملي‌گراي ميانه‌رو استعفا را بر اجراي دستورات هيأت نمايندگي انگلستان ترجيح دهد. اما احمدشاه در برابر فشارهاي نورمن و آيرونسايد سر تسليم فرو آورد و با پذيرش نامزد انگليسي‌ها، سپهدار اعظم، به نخست‌وزيري، مجدداً كمك ماهانه انگلستان براي نگهداري تيپ قزاق از سر گرفته شد.  همچنين زير فشار انگلستان، احمدشاه مجبور شد استاروزلسكي و نوزده افسر روسي ديگر را بركنار كند كه بلافاصله به دستور آيرونسايد همگي بازداشت و از ايران اخراج شدند. كرزن در مجلس لردها در 16 نوامبر درباره اين اخراج‌ها چنين توضيح داد:
ما ناگهان شنيديم كه در عمليات نظامي بر ضد بلشويك‌ها، اين افسر و همكارانش در مقابل نيروهاي بسيار زبون بلشويك عقب‌نشيني كردند و هيچ تلاشي هم براي يك مقاومت پايدار به خرج ندادند. شخص افسر فرمانده نيز در يك تبليغات براندازانه ضدانگليسي در ايران شركت داشته و وي خيلي بيش از يك مظنون جدي در اختلاس گسترده اموال حكومت ايران بود. ادامه حضور اين افسر و همكاران روسي وي غيرممكن بود... هم براي ايران و هم براي ما، چيزي جز يك تهديد نبود.

مذاكرات مسكو و راه‌حل نهايي انگلستان
كرزن، نورمن و آيرونسايد كه در اين زمان موفق شده بودند با حذف استاروزلسكي و ديگر افسران روسي، مهار تيپ قزاق ايراني را در دست بگيرند خود را براي دستيابي به دو هدف حداكثري و حداقلي آماده مي‌كردند: هدف حداكثري آنان اين بود كه ضمن فشار بر حكومت ايران براي تشكيل مجلس و تصويب موافقتنامه انگليس ـ ايران و انتصاب افسران انگليسي در تيپ قزاق، زمينه را براي خروج نيروي ايران شمالي از ايران و تشكيل يك ارتش متحد ايراني تحت رهبري انگلستان فراهم نمايند  و چنانچه در اين راه با مقاومت جدي مواجه شوند، در نظر داشتند ضمن عقب‌نشيني به مرزبندي‌هاي سال 1915 و تقويت مواضع خود در ايران جنوبي، «سياست جنوب» را دنبال نمايند. كرزن در 23 دسامبر به نورمن نوشت:
ايراني‌ها با عملكرد حكومت فعلي به روشني نشان دادند... كه آنها اشتياق زيادي به داشتن يك نيروي نظامي زير فرمان افسران انگليسي ندارند اما ترجيح مي‌دهند كه با شوروي‌ها مذاكره كنند... تنها كاري كه اكنون بايد انجام داد اين است كه ببينيم چگونه با وضعيت جديدي كه ناشي از سقوط احتمالاً كامل ما در شمال است برخورد كنيم و از منافع‌مان در ديگر مناطق حمايت كنيم.
اين ايده قبلاً از سوي جرج چرچيل در يادداشت 13 دسامبر مطرح شده بود؛ اينكه «اگر موافقتنامه تأييد نشود و نيروهاي شمال غربي ما در بهار عقب‌نشيني كنند، ممكن است وضعيتي در ايران شمال غربي پيش آيد كه لازم شود منافع‌مان را در ايران جنوبي استحكام بخشيم.»  وي در 20 دسامبر دوباره نوشت كه «وقتي نيروهاي انگليسي عقب‌نشيني كردند اين احتمال وجود دارد كه ايران شمالي بي‌دفاع، زير سلطه بلشويك‌ها سقوط كند. انگليسي‌ها نمي‌توانند تيپ قزاق را از حالا تا ماه مارس سازماندهي مجدد كنند. اگر اين تلاش در آخرين لحظه انجام شود هر تجهيزات نظامي كه به آنها داده شود به احتمال زياد به دست دشمن خواهد افتاد.» در نتيجه او پيشنهاد كرد هيأت نمايندگي انگليس به اصفهان، جايي كه شاه بايد راضي شود پايتختش را منتقل نمايد، عقب‌نشيني كند و تفنگداران جنوب ايران آماده باشند و مناسبات تازه‌اي را با خان‌هاي بختياري كه رهبران قدرتمند قبايل محلي هستند، ايجاد كنند. به نظر وي در اين صورت بود كه انگلستان مي‌توانست جنوب ايران، ميادين نفتي و بندرهاي خليج را از روسيه و بلشويسم حفظ كند و «براي يك تلاش احتمالي در راه برقراري مجدد اقتدار شاه در شمال آمادگي كسب كند.»
نورمن كه بي‌اعتمادي احمدشاه به خان‌هاي بختياري و مخالفت با انتقال پايتخت به اصفهان را مشاهده كرده بود  در اين زمان از شيراز به عنوان پايتخت جديد صحبت كرد. او معتقد بود اگر شاه به سرسختي خود ادامه دهد ‌«بايد در پي تغيير حاكم برآييم.»  اما خبرهايي كه از مسكو و مذاكرات موفقيت‌آميز مشاورالممالك با حكومت روسيه شوروي دريافت مي‌شد هرگونه اميدي را از نورمن سلب كرد.
نورمن در 6 ژانويه 1921 به كرزن اطلاع داد كه مشاورالممالك، نماينده ايران در مسكو، از سوي بلشويك‌ها اطمينان يافته كه «جمهوري كمونيست گيلان» منحل خواهد شد مشروط بر اينكه حكومت تهران عهدنامه دوستي با شوروي را امضا كند؛ و نيروهاي روسي زماني خاك ايران را تخليه خواهند كرد كه نيروهاي انگليسي از ايران رفته باشند.  وي در پيام روز بعد خود درباره خطي كه مسكو در آن زمان مي‌پيمود اين‌گونه توضيح داده است: «اعضاي مجلس (كه هنوز تشكيل جلسه نداده‌اند) ديگر هيچ انگيزه و تمايلي براي پذيرش موافقتنامه (انگليس ـ ايران) ندارند و در صورتي كه چنين كاري كنند به سادگي بهانه تازه‌اي براي تجاوز بلشويكي فراهم خواهد شد.» 
به اين ترتيب به نظر مي‌رسد كه هيچ‌يك از دو هدف حداكثري و حداقلي قابل دستيابي نبود و انگلستان براي حفظ منافع خود در ايران مجبور بود اقدام فوري نمايد و اين اقدام فوري جز از سوي رضاخان، فرمانده آترياد تبريز ـ كه تربيت شده خود استاروزلسكي بود ـ از دست كس ديگري ساخته نبود.
در فاصله بركناري استاروزلسكي تا كودتاي رضاخان، يك ديپلمات ايراني به نام سردار همايون فرماندهي تيپ قزاق را بر عهده گرفت اما قدرت اصلي در دست سرهنگ هنري اسميت (Colonel Henry Smyth)، عضو هيأت نظامي انگلستان در تهران بود. چهار ماه بيشتر از اخراج استاروزلسكي از ايران نگذشته بود كه در 22 فوريه 1921 رضاخان، بدون هرگونه مقاومتي از سوي انگلستان، دست به كودتا زد. طبق گفته نورمن، رضاخان اعلام كرده بود:
قزاقها كه تجربه بلشويك‌ها را داشتند و آنها را مي‌شناختند از ديدن حكومت‌هاي ناكارآمدي كه يكي پس از ديگري در تهران به قدرت مي‌رسيد و ظاهراً هيچ‌يك كاري براي جلوگيري از پيشروي بلشويك‌ها كه بعد از خروج نيروهاي انگليسي از ايران صورت مي‌گرفت نمي‌كردند ديگر خسته شده بودند. بنابراين آنها به تهران آمدند تا حكومتي قوي را كه به اين موضوع بپردازد تأسيس كنند. 
مقامات انگليسي با ادعاي اينكه «هيچ مدركي وجود ندارد كه انگليسي‌ها كاري با كودتاي 1921 داشته‌اند و به نظر مي‌رسد كه هم حكومت انگلستان و هم هيأت نمايندگي انگلستان در تهران را غافلگير كرده است»  همواره هرگونه دخالت در امور داخلي ايران را تكذيب كرده‌اند. ولي ژنرال سِر ادموند آيرونسايد، طراح اصلي كودتا كه در اين زمان فرماندهي نيروي ايران شمالي را در دست داشت، بعدها در سال 1972 به نقش خود در اين جريان اعتراف كرد. وي در اين باره نوشت كه او زمينه را براي بركناري فرمانده روس سفيد تيپ قزاق فراهم كرد و پس از آن اقدام به دستگيري او نمود و در آخر رضاخان را به فرماندهي گمارد. 
آيرونسايد چنين وانمود كرد كه وي از رضاخان خواسته است كه قول بدهد «هيچ اقدام خشونت‌باري براي خلع [احمد]شاه مرتكب نشود و اجازه آن را هم ندهد»  ولي اين گفتگو تلويحاً نشان مي‌دهد كه رضاخان در آرزوي اين چنين اقدام خشونت‌باري بوده است. از اين گذشته آيرونسايد مي‌دانست كه رضاخان «آشكارا... از سياستمداراني كه مجلس را به خاطر منافع شخصي خود در كنترل دارند... بدش مي‌آيد.»  به توصيف آيرونسايد، احمدشاه «مرد جواني بود كه در يك كت بلند خاكستري با تكانهاي عصبي مي‌لوليد.» او مي‌پنداشت كه «ديدن يك چنين مرد فلك‌زده‌اي آن هم در چنان مقام بزرگي واقعاً مشقت‌بار بود؛»  در حالي كه ايران «كه به شدت به يك رهبر براي زمان‌هاي سخت آينده نياز داشت... اينجا [رضاخان] بي‌ترديد مردي بود كه ارزش والايي داشت» 
به اين ترتيب بود كه وقتي انگليسي‌ها قزاقان را به حال خود رها كردند در 22 فوريه 1921 رضاخان كودتايي را ترتيب داد كه او را ابتدا به فرماندهي كل قزاق، سپس در آوريل همان سال به سمت وزارت جنگ و بعد در اكتبر 1923 به نخست‌وزيري و نهايتاً در 31 اكتبر 1925 به مقام شاهنشاهي ايران ارتقا داد. هارولد نيكلسون كه در اين زمان كنسول انگلستان در تهران بود اين نكته را اين چنين تأييد مي‌كند:
ترقي رضا در مراتب [نظامي] مديون لرد آيرونسايد بود. ... همچنين به مرد انگليسي ديگري نيز مديون بود و معلوم بود كه ايران كاملاً به سوي تشتت غوطه‌ور بود؛ تنها اميد اين بود كه كشور بتواند تحت رهبري مقتدر اندروني مجدداً قوت گيرد؛ سرپرسي [لورين] به درستي پيش‌بيني كرده كه رضاخان براي چنين حيات تازه‌اي توانا مي‌باشد. 
طرح انگليسي به گونه‌اي به اجرا درآمد كه وانمود مي‌كرد بالاخره يك نظام ملي و ضدانگليسي و ضدبلشويكي در تهران روي كار آمده است. روس‌ها ابتدا حدس زدند كه كودتا يك عمليات انگليسي بوده است اما جز اينكه سرهنگ هنري اسميت (Henry Smyth)، افسر رابط بين تيپ قزاق و نيروي ايران شمالي به صورت غيررسمي در سازماندهي و آموزش قزاق‌ها دست داشته است مدرك متقني براي اثبات آن نداشتند.
سرهنگ دوم گري (Lieutenant-Colonel W.G. Grey) در سخنراني خود درباره تاريخ جديد ايران در نوامبر 1925 كه بعدها در مجله انجمن سلطنتي آسياي ميانه  چاپ شد گفته بود كه وقتي از قزوين مي‌گذشتيم از سرهنگ اسميت پرسيدم كه به نظر شما كار درستي بود كه در تحركات سياسي كشور شركت كرده‌ايم. وي در پاسخ من گفت كه از من درخواست توصيه نظامي شد و من هم به عنوان يك راهنما بايد آنچه مي‌دانستم در اختيار مي‌گذاشتم. معلوم است كه كاري مثل اين (كودتا) اگر بخواهد صورت گيرد بهتر است كه به شكل منطقي و منظمي كه اتفاق افتاد رخ مي‌نمود.
حكومت جديد به سرعت دست به كارهايي زد كه در ظاهر با سياست كرزن در تضاد بود: نه تنها آشكارا موافقتنامه 1919 را فسخ كرد بلكه تعدادي از افراد سرشناس را كه به عنوان آلت دست هيأت نمايندگي انگلستان مشهور بودند از جمله شاهزاده فيروز، وزير خارجه، را به اتهام اينكه در سال‌هاي 1920ـ 1918 در مقابل رشوه همچون عروسك انگلستان رفتار كرده است، بازداشت كرد. اما در پنهان بنا به گزارش نورمن، سيدضياء به او گفته بود با وجودي كه موافقتنامه ملغي گرديده اما در نظر دارد كه به خاطر منافع ملي كشور، مستشاران نظامي و مالي انگليسي را بر پايه قراردادهاي خصوصي وارد ايران نمايد. اين كار بايد با احتياط كامل انجام شود و تعدادي مستشار غيرانگليسي هم در اين زمينه درگير خواهند شد «تا به كوري چشم بلشويك‌ها و مخالفان داخلي، بتوان تا جاي ممكن از قدرت‌هاي خارجي ديگر نيز دلجويي گردد.»

نتيجه‌
ايران پيش از كودتاي سوم اسفند رضاخان صحنه رقابت قدرت‌هاي بزرگ خارجي براي كسب امتياز و توسعه حوزه نفوذ انگلستان و روسيه بود. موافقتنامه‌هاي 1907 و 1915 به وضوح اين سازش قدرت‌هاي بزرگ براي تصاحب سرزمين ايران را به نمايش گذارده است.
اما شكست امپراتوري عثماني در جنگ اول جهاني و تخليه آذربايجان ايران و همچنين گرفتاري امپراتوري روسيه در انقلاب بلشويكي 1917 سبب شد تا انگلستان به فكر استفاده از خلأ قدرت پديد آمده در ايران و انتقال سراسر ايران به حوزه نفوذ خود بيفتد و به بهانه ايجاد حصار مطمئني بر گرداگرد كمونيسم تلاش كرد تا ايران را به قيمومت خود درآورد. اما هنگامي كه با مخالفت فرانسه و ايالات متحده نتوانست از كنفرانس صلح پاريس طرفي در اين باره ببندد تلاش كرد از حضور نيروهاي نظامي خود در ايران و ابزار كمك مالي، براي تحميل موافقتنامه آگوست 1919 استفاده كند و به اين ترتيب ايران را تحت‌الحمايه خود سازد؛ به طوري كه پيش از تصويب مجلس شوراي ملي اقدام به اعزام هيأت‌هاي كارشناسي نظامي و مالي به ايران نمود.
اما قدرت گرفتن مجدد روسيه و تهاجم بلشويكي به ايران و اشغال بندر انزلي و رشت و حمايت از نهضت جنگل باعث شد تا مجدداً وضعيت رقابت سابق احيا شده و انگلستان خود را اين بار با يك دشمن ايدئولوژيكي روبه‌رو ببيند كه تنها به استان‌هاي شمالي ايران راضي نخواهد شد. به همين منظور نهايت تلاش خود را نمود تا با ظاهري ملي ولي سركوبگر و استبدادي، نظام مبتني بر كودتايي را به روي كار آورد تا سياست ايران يكپارچه در زير سايه انگلستان و به هزينه دولت ايران به مرحله اجرا درآورد.