طعم تلخ نفت
موضوع مصدق، کاشانی، نهضت ملّی و دلیل ناکامی¬هایش از موضوعهای بسیار مهم تاریخ ماست. در این میان مسئلۀ اصلی این است که چرا همگان، چه اسلامگرایان و چه ملّیگرایان، چه طرفداران آیتالله کاشانی و طرفداران فدائیان اسلام و چه طرفدارن دکتر مصدق، و چه چپگرایان پذیرفتهاند که جنبش ملّی شدن صنعت نفت جنبشی ناکام بوده است و بر این ناکامی، چه در اجرای سیاست و چه در جلوگیری از روی دادن کودتا، تأکید کردهاند؟ برای درک این مسئله لازم است ابتدا گروههایی را که در ماجرای ملّی شدن صنعت نفت حضور داشتند شناسایی کرد تا پس از آن بتوان به علل ناکامی آن پی برد.
اسلامگرایان
اسلام¬گرایان به رهبری آیت¬الله کاشانی و فدائیان اسلام و مجمع مسلمانان مجاهد در جنبش ملی کردن صنعت نفت حضور داشتند. البته در این میان بخش چشمگیری از علمای حوزه، مانند مرحوم آیتالله صدر، مرحوم آیتالله خوانساری و همچنین علمای مناطق گوناگون کشور، نیز حضور داشتند که از مسئلۀ ملّی شدن صنعت نفت حمایت کردند و در گسترش سیاست اعتراض در برابر قرارداد ۱۳۱۲ سهیم بودند. متأسفانه به این بخش از علما کمتر در تاریخنگاریهای این دوره توجه شده و در کل سهم نیروهای مسلمان در ماجرای ملی شدن صنعت نفت چندان مطرح نشده است. یکی از علتهای این مسئله نوشته شدن تاریخنگاری این دوره به دست ملیگرایان است. از سوی دیگر به دلیل حوادثی که پس از ماجرای ملّی شدن صنعت نفت اتفاق افتاد، این موضوع از دستور کار جدّی نیرو¬های مذهبی خارج شد و آنقدر به آنچه خودشان انجام داده بودند دچار بیمیلی شدند که آرام آرام سهم آنها هم در شکلگیری این جنبش به نوعی فراموش و حتی انکار شد. علت این بیمیلی نیروهای اسلامگرا به نهضت ملّی فقدان برنامۀ سازمانیافته و بیاعتمادی به نیروهای ملّی¬گرا به دلیل خودسریها و خودکامگیهای آنها بود.
آیتالله کاشانی مجتهدی سیاسی بود که پیش از ماجرای نهضت ملّی شدن صنعت نفت نیز سابقۀ فعالیت سیاسی گسترده¬ای در مخالفت حضور انگلیس در منطقه داشت. در زمان شکلگیری اولیه نهضت ملّی شدن صنعت نفت، اعلامیه¬های بسیار ایشان از لبنان ــ محل تبعیدش ــ یاریگرِ جنبش بود. بازگشت آیتالله کاشانی و استقبال بسیار گستردۀ مردم از وی نیز درواقع اهرم قدرت جدیدی برای جنبش ملّی شدن صنعت نفت فراهم کرد.
گروه دوم از نیروهای مسلمان سازمان فدائیان اسلام بود. این سازمان حول محور شهید سید مجتبی میرلوحی نواب صفوی تشکیل شد. سازمان فدائیان اسلام نخست برای مخالفت با اندیشۀ کسروی، حکمیزاده، و شریعت سنگلجی، که بیشتر دربارۀ انکار امامت و همچنین بازگشت به توحید خالص و نفی انواع احادیث و روایتهای شیعی بود و درواقع نوعی ادبیات وهابیت را در ایران رواج میدادند، فعالیت میکرد. نواب صفوی پیش از اینکه در اعتراض به نوشته¬های کسروی وارد عرصۀ فعالیتهای سیاسی ـ فرهنگی در ایران ¬شود، فعال سیاسی بود. گروه فدائیان اسلام کار خود را از اقدامی فرهنگی آغاز کرد و پس از آن به گروهی سیاسی در کشور تبدیل شد. البته در تداوم خودش می¬رفت که به جریانی فکری هم منتهی شود و این اتفاق هم افتاد، اما اقدام آیتالله ¬کاشانی اقدامی سیاسی بود و ایشان بیشتر به سیاست¬های استعماری انگلستان در ایران اعتراض میکرد و به سمت مخالفت با رژیم پهلوی و ساختار نظام سیاسی حاکم پیش نمی¬رفت. این در حالی است که نواب با قرار گرفتن در میان مجموعه¬ای از نیروهای فداکار مسلمان به سمت انقلابی¬گری پیش رفت. او طی زمان از اعتراضگری آتشین و از فعال سیاسی بسیار پرانرژی که در اقدامات مسلحانه هم دستی داشت، ولی دنبال تغییر نظام سیاسی نبود، با نوشتن کتاب «برنامه حکومت اسلامی» به سمت تغییر نظام سیاسی کشیده شد؛ البته باز هم در این کتاب هنوز نواب به تحول در مبانی فطری حکومت نرسیده و فقط تحول در ساختار را مطرح کرده است. نواب در این کتاب حکومت را در همان قالب سلطنت مدّنظر قرار داده است؛ اما در قالب سلطنتی که باید احکام اسلام را اجرا کند و یک سلسله قواعد و ظواهر جامعه اسلامی در آن مراعات گردد.
گروه سوم از نیروهای اسلام¬گرا مجمع مسلمانان مجاهد بودند. این گروه به رهبری شمس قنات¬آبادی تشکیل شد و در واقع جمعی از طرفداران آیتالله کاشانی بودند که قنات¬آبادی و همچنین ابوالحسن حائری¬زاده و دیگران آنها را رهبری و هدایت میکردند. شمس قناتآبادی هنگامیکه به عرصۀ سیاسی کشور وارد شد، طلبۀ نسبتاً جوان و در عین حال کمفضلی بود و تا زمانیکه آیتالله کاشانی فعال بود از ایشان حمایت می¬کرد، ولی آرام آرام دربار او را جذب کرد و به صورت نیرویی جدّی باقی نماند. شمس در مجموع روحانی خوشنامی نبود. حتّی زمانیکه در حوزه هم حضور داشت چندان از او تعریف نمی-کردند. نکتۀ جالب این است که در ادبیات تاریخی ملّی¬گرایان همیشه هنگام سخن از اقدامات شخصیت-های روحانی در زمینۀ جنبش ملیشدن صنعت نفت، به درباری بودن شمس اشاره کرده و اینگونه همۀ روحانیان را به یک چوب راندهاند.
ملیگرایان
مجموعۀ ملّی¬گرایان در بحث ملّی شدن صنعت نفت را می¬توان به چند گروه تقسیم کرد که یکی از آنها دکتر مصدق و جبهۀ ملّی است. جبهۀ ملّی درواقع مجموعه¬ای از نیروهایی بود که در اعتراض به نوع رأی¬گیری انتخابات مجلس شانزدهم پدید آمد. در انتخابات مجلس شانزدهم تقریباً هیچ یک از طرفداران ملّی شدن صنعت نفت در تهران جز اللهیار صالح از کاشان، رأی نیاورد. دکتر مصدق و جمع همراه ایشان، که با یکدیگر هماهنگ بودند، به دربار رفتند و آنجا تحصن کردند. البته ابتدا خواستند که با شاه صحبت کنند، ولی اجازه ندادند که شاه بیاید و صحبت کند و وقتی اجازه نداند با شاه صحبت کنند اینها تحصن کردند. آنها چند روزی آنجا متحصن باقی ماندند تا اینکه عبدالحسین هژیر، که درواقع برگزارکنندۀ انتخابات بود، پیش دکتر مصدق آمد و گفتوگوهایی با هم انجام دادند. در بحث انتخابات مردم واقعاً مداخله نداشتند و افراد در واقع از طرف دربار انتخاب می¬شدند و از صندوق بیرون میآمدند.
این اعتراض سبب شد که اعضای جریانهای متفاوتی که در آنجا حضور داشتند به این نتیجه برسند که باید جبهۀ متحدی را با همدیگر تشکیل دهند و در واقع نیروهای مختلف پیرامون خودشان را سازماندهی کنند. از آن نشست جبهۀ ملّی تولد یافت. این مربوط به زمانی بود که طرفداران ملّی شدن صنعت نفت تا حدود بسیاری از انتخابات ناامید شدند؛ زیرا در اصل برنامۀ این گروه آن بود که با حضور در مجلس قانونی را تنظیم کنند و دربارۀ قرارداد نفتی دوباره تجدیدنظر کنند.
در کنار دکتر مصدق، حزب پانایرانیسم و حزب ایران وجود داشت و نیز گروهی از نیروهای نظامی ملّی-گرا که بعدها ارتش را آنها اداره کردند؛ مانند سرهنگ غلامرضا مصّور رحمانی، سرهنگ سپهپور، سرتیپ امینی و همچنین سرتیپ محمود افشار طوس که رئیس شهربانی دولت دکتر مصدق بود. این افراد کانون افسران آزادیخواه را تشکیل داده بودند و جزء حامیان دکتر مصدق بودند. ریاست این کانون را مهندس ریاحی برعهده داشت که هم سرتیپ بود و هم مهندس (او فارغ التحصیل پلیتکنیک پاریس بود). این مجموعه درواقع، نیروهای نظامی حامی جنبش ملّی شدن صنعت نفت بودند. در کنار آنها طرفداران دکتر مظفر بقایی بودند که بعدها به شکل حزب زحمتکشان به فعالیت خود ادامه دادند.
چپگرایان
گروه سوم از طرفداران ملّی شدن صنعت نفت چپ¬گراها، حزب توده و سازمان نظامی آن بودند. اعمال حزب توده سبب شد که خواست ملّی شدن صنعت نفت در ایران مطرح شود؛ البته آنها نخست از این دیدگاه دفاع می¬کردند که همانگونهکه نفت جنوب در اختیار دولت انگلستان است، باید در شمال نیز به دولت روسیه امتیاز جداگانه¬ای داد. وقتی که در مجلس با دادن امتیاز جدید به روسها مخالفت شد، مصوبه¬ای به پیشنهاد دکتر مصدق تصویب شد که براساس آن هر نخستوزیر یا وزیری که با شرکت¬های خارجی یا دولت¬های خارجی دربارۀ واگذاری امتیاز جدید مذاکره میکرد، به ده سال زندان محکوم میشد. در نتیجۀ این اقدام، چپگراها نیز از ملیشدن صنعت نفت ایران حمایت کردند؛ زیرا آنها خودشان را به مقابله با امپریالیسم انگلیس و غرب موظف میدانستند و با ملیشدن صنعت نفت ایران میتوانستند به منافع امپریالیسم انگلستان ضربه زنند. در این دوره جریان عمدۀ روشنفکری ایران با جریان چپ تنفس کرد و حتی کانون نویسندگان ایران قبل از انقلاب به اندیشههای چپ گرایش داشتند. البته بعضی از آنها از نظر عقیدتی و فلسفی مارکسیست بودند، اما بعضی دیگر فقط از نظر سیاسی به اندیشههای مارکسیستی گرایش داشتند که به آنها چپ سیاسی میگفتند؛ زیرا آنها راه دفاع از منافع کشور را در همکاری با روسها و مقابله با امریکایی¬ها و انگلیسی¬ها میدیدند. بعضی از چپها هم بودند که میتوان آنها را چپهای مصلحتی¬ نامید. متأسفانه در بین ایرانی¬ها به دلیل وجود دو قدرت بینالمللی مؤثر بر مسائل ایران، یعنی روسیه و انگلیس، عادتی پدید آمده بود که فعالان سیاسی بخشی روسوفیل و برخی دیگر آنگلوفیل میشدند. بعضی از خانواده¬های سیاسی نیز به این نتیجه رسیده بودند که همزمان هر دو جریان را داشته باشند؛ یعنی با دو قدرت جهانی موثر در داخل کشور همزمان پیوند برقرار کنند. به این صورت که اگر پدری مثلاً چهار پسر داشت، دو تن از آنها چپ و روسوفیل و دو تن دیگر آنگلوفیل میشدند؛ بنابراین گروهی از نیروهای چپگرا در ایران محصول این ثنویت سیاسی و رفتاری بودند و چپ عقیدتی و سیاسی قلمداد نمیشوند. بههمین دلیل است که در بین آنگلوفیل¬ها هم افرادی بوده که اقدامات مثبتی برای ایران انجام دادهاند، ولی به طرفدار انگلیس بودن مشهورند. آنها درواقع آنگلوفیلهای ثنویتی بودند که میخواستند حلقۀ ارتباطی با انگلیسی¬ها داشته باشند تا در فضای سیاسی کشور بماند و خودشان و ساختاری را که در کشور ایجاد شده ¬بود حفظ کنند.
همۀ این طرفداران ویژگی مشترکی دارند که نداشتن برنامها¬ی درازمدت برای ادارۀ کشور است. هیچ کدام نمی¬دانستند که اگر نفت را ملّی کردند، بعد از آن چه باید بکنند. برای بعد از ملّی شدن صنعت نفت «چه باید کردی» وجود نداشت.