روایت‌های ناقص

به علت رویکردهای جناحی و سیاسی، نوعی سیاست‌زدگی افراطی بر تاریخ‌نگاری نهضت ملی حاکم شد و به جای اینکه کلیت این رخداد و ماهیت آن در چهارچوب تحولات تاریخ ایران، که از دهه‌ها و بلکه سده‌های قبل آغاز شده بود، دیده شود، در چهارچوب منافع جناحی و شخصی تفسیر و تبیین گردید؛ به همین دلیل هم از تحلیل عالمانۀ ابعاد گوناگون این پدیده و زمینه‌های اجتماعی ــ فرهنگی آن غفلت شد و هم سبب گردید عبرت‌اندوزی لازم و شایستۀ آن به نسل‌های بعد منتقل نشود. با سید مصطفی تقوی‌مقدم، استاد دانشگاه و پژوهشگر تاریخ معاصر، دراین‌باره به گفت وگویی ترتیب دادیم که حاصل آن در ادامه تقدیم شما شده است.
جناب آقای تقوی در آغاز بحث اگر امکان دارد دربارۀ این موضوع صحبت بفرمایید که نطفۀ نفت از چه زمانی شکل گرفت و آیا می‌توان تاریخ‌نگاری‌های این دوره را در توصیف واقعیت، بی‌طرف و غیر جانب‌دارانه دانست؟
با برکناری دکتر مصدق پس از شکست نهضت ملی کردن نفت وضعیت خاصی در کشور پدید آمد؛ سلطۀ امریکا بر دنیا، در حکم قدرتی جدید در عرصۀ بین‌الملل، تعمیق دیکتاتوری و استبداد حکومت پهلوی و تعارضی که سیاست‌های حکومت پهلوی به‌ویژه از سال‌های ۱۳۴۰ به بعد با منافع هویت ملی ایران پیدا کرد و رویاروی جدی آن با جامعه و خشونتی که این حکومت در رویارویی با مخالفان به کار می‌گرفت مانع از این شد که فضای آرامی برای بررسی درست و عالمانۀ نهضت ملی کردن نفت به وجود آید و به همین دلیل است که با تصوری احساساتی، هر اندازه که حکومت پهلوی خشونت بیشتری به خرج می‌داد، آن روایتی که برکناری دکتر مصدق را به نوعی مظلومیت او تعبیر می‌کرد، همچنان ثابت و پایدار می‌ماند. در آن روایت هم متأسفانه به گونه‌ای وانمود می‌شد که دکتر مصدق خود آغازگر نهضت ملی کردن نفت، معمار و مدیر آن و سرانجام در مقام نخست‌وزیر، مدیر قانون ملی کردن صنعت نفت بود. براساس این روایت جریان‌های اجتماعی دیگر، اعم از سیاسی و مذهبی، اگر اقدامی هم کردند، در پرتو حرکت دکتر مصدق بود. در همین روایت دربارۀ زمانی که به عللی ــ که خارج از سخن ماست ــ دولت دکتر مصدق عملاً ناکارآمد، و از کار برکنار شد، وانمود می‌شود مبتکر، مدیر و معمار نهضت نفت مظلومانه برکنار گردید و بسیاری از یاران او با دربار و استعمار هم‌دست شدند تا دکتر مصدق را مظلومانه از کار برکنار کنند و مانع تحقق اهداف او شوند.
بدین‌گونه چنین روایت‌های احساساتی، جانب‌دارانه، ناقص و غیرعالمانه‌ای دربارۀ نهضت ملی کردن نفت وجود داشت، اما زمینۀ نقد و آسیب‌شناسی‌اش در فضای قبل از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ فراهم نشد. این کاستی در تاریخ‌نگاری و روایت نهضت ملی وجود داشت و تاکنون نیز به درستی جبران نشده است؛ بنابراین برای جبران چنین وضعی باید از زاویه‌ای واقع‌بینانه‌تر و بنیادی‌تر تحولی را که به نام نهضت ملی نفت در ایران روی داد بررسی کرد و کوشید در رویدادهایی که در جامعه اتفاق افتاد و به نهضت مشروطه منجر شد ریشه‌های این نهضت را جست.
در مشروطه هم، بر اثر اصطکاک سلایق و عقاید گروه‌‌های دست‌اندرکار در این نهضت، رویدادهایی اتفاق افتاد که سرانجام آن را با بحران‌هایی مواجه ساخت و همین بحران‌ها زمینۀ حکومت رضاشاه را فراهم کرد. سیاست‌ها و عملکرد رضاشاه در عرصۀ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی سبب شد ملت ایران، که در نهضت مشروطه تجربۀ بسیاری اندوخته و برای اهداف و آرمان‌هایش و نیز بازیابی خویش به آن تحرکات دست زده بود، پس از برکناری رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ از فرصت فراهم‌شده استفاده کند تا آسیبی را که بعد از مشروطه به آن وارد شده بود، با تجربه و جدیت بیشتری جبران نماید.
این مسئله درواقع مطالبۀ اکثریت ملت ایران بود که مسلمان بودند و اصولاً در برابر هجمۀ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تمدن و استعمار غرب، شعارشان بازگشت به خود، بازیابی خود و روزآمد و کارآمد کردن هویت و غرور ملی خود بود. نهضت مشروطه نیز برای همین هدف به راه افتاد، ولی اتفاقاتی که بعد از آن روی داد و مداخلۀ گروه‌‌های انحرافی و سکولار، که خلاف ماهیت و هویت اکثریت جامعه بودند و دیدگاه آنها امکان تحقق در جامعۀ ایران با این ترکیب، ساختار و بافت فرهنگی را نداشت، باعث شد که این نهضت مختل شود، آسیب ببیند و رضاخان از آن سربرآورد.
بدین ترتیب خواستۀ اکثریت ملت ایران با دیکتاتوری رضاخان نه تنها سرکوب ‌شد، بلکه اصولاً حکومت رضاخان برای این سر کار آمد تا گفتمان غالب در جامعۀ ایرانی برانداخته شود و به هیچ‌وجه امکان ظهور نیابد، اما ازآنجا‌که هویت هر جامعه و ساختار فرهنگی آن را نمی‌توان با دستور و فرمایش و حتی با زور سرنیزه و حکومت نظامی در خیابان‌ها از مردم آن جامعه گرفت، رضاشاه در مدت بیست سال دیکتاتوری نتوانست به این هدف خود دست یابد.
وقتی رضاشاه به دلایلی از عرصۀ سیاسی ایران حذف شد، ملت ایران با شعار اسلام ــ البته اسلام سیاسی، و بازیافتن اسلام و روزآمد کردن آن برای مدیریت تحولات کشور ــ بار دیگر به میدان آمد و فرصت یافت تا خود را نشان دهد.
استبداد مدرن رضاخان نمایندۀ هجومی بود که تمدن غرب به ایران وارد می‌کرد؛ ازهمین‌رو در این زمان ملت ایران به طور جدی در مقابل استبداد و استعمار صف‌آرایی کرد. افزون بر اینکه در داخل کشور، با کنار رفتن رضاخان، اقتدار دورۀ وی از بین رفته بود، برای کشورهای استعمارگر، به‌ویژه انگلستان، نیز در دورۀ شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴، که دورۀ اشغال کشور در جنگ جهانی دوم بود، ممکن نبود به وسیلۀ افراد نفوذی خود در حکومت ایران دوباره خشونت و سرکوب دورۀ رضاخان را حاکم کنند.
بنابراین فرصتی برای جامعۀ ایرانی، که هویت اسلامی داشتند، فراهم شد. در این فضا مهم‌ترین مصداقی که می‌شد مبارزه با استبداد و استعمار را از آن‌ آغاز کرد و عینی‌ترین بستری که مبارزه باید در آن شکل می‌گرفت، عرصۀ اقتصادی ایران بود که نفت و انحصار انگلستان در بهره‌برداری از آن مهم‌ترین بخش آن به شمار می‌آمد.
طبیعی است که در چنین فضایی، جریان فکری بازگشت به خویشتن، با آن پیشینۀ تاریخی، برای این رویارویی آماده می‌شود و به واقع باید گفت که نطفه نهضت نفت پس از شهریور ۱۳۲۰ منعقد شد و رشد و پویش خود را آغاز کرد.
پرچمدار این حرکت که بود؟
با این مقدمه، معلوم است که در آن دورۀ تاریخی گروه‌های مرجع بدنۀ اجتماعی ایران، با آن ساختار اجتماعی و هویتی که دارد، کدام گروه‌ها بودند.
ازآنجا‌که جامعه خواستار مبارزه بود و مبارزه درواقع به معنای استقبال دشواری‌هاست، می‌بایست گروه مرجع معتبری که جامعه به دعوتش اعتماد کند وجود می‌داشت تا بدنۀ جامعه بتواند به ندای این گروه مرجع لبیک گوید و به صحنه آید. در آن مقطع تاریخی، رجال ملی، روشنفکران چپ، که در حزب توده انسجام یافته بودند و این حزب نماد آنها بود، و علمای دینی گروه‌های مرجع معتبر جامعه بودند که قدرت بسیج توده‌ها و تحرک سیاسی را داشتند.
اینها سه گروه بودند که سه جریان فکری را هم رهبری می‌کردند، ولی از اعتبار اجتماعی و تأثیرگذاری سیاسی یکسانی برخوردار نبودند، جریان چپ و نماد آن، حزب توده، اغلب روشنفکران آن روز را جذب می‌کرد و به دو دلیل به هیچ‌وجه پایگاهی در بدنۀ جامعه، به‌ویژه خارج از شهر تهران و در سراسر کشور، نداشت تا بتواند آن را بسیج کند؛ چون هم ایدئولوژی الحادی ذاتاً با جامعۀ ایران، که پایه‌های مذهبی نیرومندی داشت، متعارض بود و هم پیوند سیاسی‌شان با قدرتی بیگانه آنها را در چشم ملت ایران منفور می‌کرد و به هیچ صورت جامعۀ ایران اعتماد نمی‌کرد که به رهنمودهایشان گوش فرا دهد؛ ازهمین‌رو در نهضت مبارزه با استعمار در ایران، این چنین جریانی اصولاً جایگاهی نداشت.
جریان ملی هم جریانی بود که بیشتر در سطح نخبگان شریک حاکمیت آن روز جایگاه داشت. در میان نخبگان سیاسی، چهره‌های ملی‌گرا و روشنفکران لیبرال آن روزگار، شخصیتی نبود که خارج از چهارچوب حاکمیت پهلوی بخواهد بدنۀ جامعه را مدیریت کند. اکثر افراد متعلق به این جریان سابقۀ وزارت و وکالت در دورۀ پهلوی داشتند. فردی که در مدیریت شریک حکومت پهلوی بود، عملاً امکان مرجعیت مردمی را از دست می‌داد.
البته در این جریان شخصیت‌هایی وجود داشتند که دزد و خائن نبودند، اما سیاستمداری که بتواند خارج از چهارچوب حاکمیتی با استبداد و استعمار مبارزه کند وجود نداشت و اینها حداکثر می‌توانستند در خیلی از جنایت‌ها، شریک حکومت پهلوی نباشند.
اگرچه درمیان روشنفکران لیبرال و ناسیونالیست آن زمان جامعۀ ایران افراد خوش‌نامی مانند مرحوم مصدق وجود داشتند، همان‌گونه‌که گفتم، آنها نمی‌توانستند گروه مرجعی برای بسیج اجتماعی و مبارزه با استبداد و استعمار شوند. اینها می‌توانستند اگر در هیئت دولت وزیر یا نمایندۀ مجلس بودند، درحد یک اقلیت و فراکسیون، طرح و لایحه‌ای داشته باشند و نطقی کنند و در چرخۀ اصطکاک حاکمیت و دولت اقداماتی انجام دهند. آنها می‌توانستند در مواردی از منافع ملی هم حمایت کنند، اما باید به حوزۀ کاربرد آن توجه کرد و این نیازمند آن است که ساختار اجتماعی ایران به خوبی و جامعه‌شناسانه شناخته شود.
تنها گروهی که در آن دورۀ تاریخی رسماً شریک حاکمیت نبود روحانیت بود که پیشینۀ تاریخی درازمدتی در انتقاد از حکومت و مرجع بودن برای مردم و مبارزه با استبداد و استعمار، به‌ویژه در زمان حکومت قاجار و دوران مشروطه، داشت و از شهریور ۱۳۲۰ به بعد، با توجه به آسیب‌هایی که از تحولات به‌وجودآمده به دین و فرهنگ جامعه وارد شده بود، آمادۀ حضور جدی‌تری بود.
این‌گونه است که پس از شهریور ۱۳۲۰ نوعی بازخیزی اسلامی در جامعۀ ایران در تمام طبقه‌های جامعه ظهور کرد. علمای دینی رویکرد سیاسی‌تری به تحولات اجتماعی پیدا کردند و رسماً تشکیلات سیاسی اسلامی مانند فدائیان اسلام پدید آمد که اصولاً با توجه به آنچه در کشور گذشته بود، برای نخستین‌بار مسئلۀ حکومت اسلامی را مطرح می‌کردند و می‌گفتند جامعه‌ای که ۹۹ درصدش مسلمان است چرا مدیریتش غیراسلامی باشد. این نشان‌دهندۀ نیازهایی بود که براساس تجربۀ حاصل از تحولات تاریخی کشور پدید آمده بودند.
آیت‌الله کاشانی یکی از علمای مبارزی بود که در گرایش ایشان به اسلام سیاسی و رویکرد سیاسی‌اش به جامعه براساس فقاهت اسلامی تردیدی وجود نداشت و سابقۀ مبارزۀ خود و پدرش به پیش از دورۀ رضاشاه برمی‌گشت.
البته علما و بزرگان دیگری نیز در شهرهای بزرگ مشهد، تبریز، اصفهان، شیراز و کرمان با رویکرد بازخیزی اسلامی و رویارویی با استبداد و استعمار برای بسیج جامعه هم‌آوا بودند. آنها حتی در محله‌ها، انجمن‌ها و مدارس دینی ایجاد می‌کنند تا با نظام آموزشی حکومت، که می‌کوشید کشور را به سمت سکولاریسم و غرب‌گرایی ببرد، مقابله کنند. بعضی از تحصیل‌کرده‌های دانشگاهی و مسلمان‌هایی که در دانشگاه‌های دورۀ رضاشاه درس می‌خواندند نیز به تشکیل انجمن‌های اسلامی دست زدند و نشان دادند که آن همه تلاش حکومت پهلوی برای سکولاری کردن مسلمان‌ها در دانشگاه‌ها بی‌نتیجه ماند. همۀ اینها نشان‌دهنده نیاز عمومی جامعه به بازگشت به خویشتن اسلامی خود بود و از این مسئله پرده برمی‌داشت که این گفتمان از گسترده‌ترین پوشش اجتماعی برخوردار بود؛ زیرا با زبان هویت و دین مردم، نیازهای فطری آنها را بیان می‌کرد.
از شهریور ۱۳۲۰ به بعد جریان مذهبی با رهبری علمای دینی و تشکل‌های دینی، واقعیت‌ مسلم و انکارناپذیر بدنۀ اجتماعی کشور ایران در این مقطع بود و هر تحرک اجتماعی ــ سیاسی برای بسیج اجتماعی به اقدام روحانیان نیاز داشت.
چنین ترکیبی، نهضت ملی شدن صنعت نفت را آغاز کرد. در چنین فضایی بود که دولت انگستان ــ که با مبارزات ملت ایران آشنایی داشت و می‌دانست که در دورۀ رضاشاه با قدرت این مستبد بود که آنها توانستند قرارداد «دارسی» را دوباره به نفع خودشان تغییر دهند و با تصویب مجلس تثبیت کنند ــ احساس خطر کرد؛ زیرا دیگر رضاشاه نبود و در جامعه هم این بازخیزی و جوشش وجود داشت. این دولت هراس داشت آن قرارداد بار دیگر تغییر کند؛ زیرا جوشش اجتماعی هم در حال شکل‌گیری بود.
انگلستان برای اینکه جلوی این تحرک اجتماعی را بگیرد و نگذارد که انفجار جامعۀ ایران منافعش را تهدید کند، نخست به این فکر افتاد که قرارداد را یکبار دیگر تغییر دهند و مثل سال ۱۳۱۲ قرارداد جدیدی بنویسد که با چند ریال بیشتر، ملت ایران را دوباره ساکت کند؛ همان کاری که در دورۀ رضاشاه انجام دادند و برای اینکه حق ملت ایران را ندهند قرارداد «دارسی» را با مقدار ناچیزی افزایش منعقد کردند و سر ملت ایران منت هم گذاشتند.
آنها برای موفقیت در این کار به نمایندگان مجلس که بیشتر انگلیسی بودند دلخوش کردند و امید داشتند که به وسیلۀ آنها بتوانند رأی اکثریت را اخذ کنند و قرارداد را به تصویب رسانند، اما چون مشخص نبود که با این جوشش جدید و فضای اجتماعی ایران این مجلس می‌تواند قرارداد جدیدی را مطرح و تصویب کند، همان قرارداد گذشته را نگه داشتند و کوشیدند طرحی الحاقی به آن بیفزایند؛ از همین رو گس، به نمایندگی از انگلستان، و گلشائیان، وزیر دارایی ایران، طرحی را آماده کردند و قرار شد که در این طرح جدید پیشنهاد شود سهم ایران مقداری افزایش یابد.
پیشنهاد تغییر قرارداد دارسی با مادۀ الحاقی «گس ــ گلشائیان» درواقع برای مهار نهضتی بود که در ایران شکل می‌گرفت.
در این دورۀ تاریخی، دکتر مصدق در جایگاه فراکسیون اقلیت مجلس پانزدهم ‌توانست اقدامات مؤثری انجام دهد، اما هنوز از قدرت بسیج اجتماعی برخوردار نبود. او در دورۀ نخست‌وزیری بود که توانست زمام قدرت را در دست بگیرد و در بسیج سیاسی و تحولات تعیین‌کننده باشد؛ بنابراین در سال‌های ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۹ افرادی همچون دکتر مصدق، به دلیل تحلیل ساختاری جامعۀ ایران، که پیش از این گفتم، در جایگاهی نبودند که رهبری اجتماعی نهضت را برعهده داشته باشند. در مجلس پانزدهم مصدق رأی نیاورد و عملاً اعلام کرد که دیگر در امور سیاسی مداخله نمی‌کند و خود را بازنشستۀ سیاسی کرد، اما درحالی‌که او در احمدآباد نشسته بود، این نهضت اجتماعی شکل می‌گرفت و جوشش می‌کرد.
شایان ذکر است که در نهضت مفهوم جامعه نهفته است؛ یعنی باید در آن تحرک و بدنۀ اجتماعی وجود داشته باشد تا بشود نام نهضت را رویش گذاشت. در نهضت ملی کردن نفت نیز بدنۀ اجتماعی حضور داشت که یکی از گروه‌های فعال در آن نیروهای ملی بودند، اما این به معنای نبود گروه‌های دیگر نیست، بلکه قشرها، تشکل‌ها و گروه‌های بسیار دیگری نیز در آن حضور مؤثری داشتند.
در مجلس پانزدهم زمانی که قرار شد لایحۀ الحاقی «گس ــ گلشائیان» مطرح شود، در آخرین روزهای مجلس پانزدهم، در مرداد ۱۳۲۸، سه، چهار نماینده با سخنرانی‌هایشان توانستند در کار آن تأخیر اندازند و زمینه‌ای فراهم کنند که دورۀ مجلس به پایان برسد و قرارداد تصویب نشود. البته اگر پشتوانۀ اجتماعی یادشده نبود، قدرت استعمار و حاکمیت آن روز به راحتی می‌توانست این چند نماینده را مغلوب نماید و با اخذ رأی‌ مثبت از اکثر نمایندگان مجلس آنها را ناکام کند؛ بنابراین شهامت و شجاعت این نمایندگان از بستری اجتماعی ناشی می‌شد و مطمئناً در صورت فقدان چنین پشتوانه‌ای آنها هرقدر هم که شجاع بودند نمی‌توانستند این کار را انجام دهند و در صورت دست زدن به چنین کاری گویی به انتحار سیاسی دست زده بودند.
بدین ترتیب مجلس پانزدهم تمام شد و همۀ امید انگلستان به این بود که مجلس شانزدهم بتواند این قرارداد الحاقی را تصویب کند.
در آن روزگار حکومت استبدادی وابسته به استعمار بود و با فشار استعمار در این دورۀ تاریخی، آیت‌الله کاشانی در سال ۱۳۲۸، به بهانۀ توطئه برای ترور شاه، که به ایشان ارتباطی نداشت، و به گفتۀ تاریخ‌نگاران در اصل به دلیل اینکه این خیزش و جوشش اجتماعی را مدیریت و بسیج می‌کرد، دوباره تبعید شد. اما ‌با حمایت نمایندگان مجلس شانزدهم ملی از ایشان، که با پشتوانۀ اجتماعی یادشده انجام می‌شد، سرانجام سبب گردید آیت‌الله کاشانی فاتحانه به کشور بازگردد.
آیت‌الله کاشانی در دوره‌ای که در لبنان در حالت تبعید به سر می‌برد با اعلامیه‌هایش خیزش مردمی را مدیریت می‌کرد. کسانی که سلسله روابط را علی و معلولی ببینند درمی‌یابند که آیت‌الله کاشانی مبارزه را از سال ۱۳۲۷ آغاز نکرد، بلکه آغاز آن به پیش از این تاریخ بازمی‌گردد.
برای این مدیریتی که از دور انجام می‌شد می‌بایست بستری وجود می‌داشت، اما ازآنجا‌که آیت‌الله کاشانی دور از جامعه بود، کدام نیرو این بستر را فراهم می‌کرد؟ آیا فدائیان اسلام در این زمینه مؤثر بودند؟
آیت‌الله کاشانی در آستانۀ برگزاری انتخابات شانزدهم از لبنان جنبش مردم را همچنان هدایت می‌کرد و در یکی از نامه‌هایش نام شش، هفت نفر را برد و به تشکل‌های پیرو خودش داد و گفت: بکوشید اینها حتماً در این مجلس وارد شوند تا حداقل بتوانند مثل دورۀ پانزدهم، اقلیت را در مجلس حفظ کنند.
انتخابات شانزدهم برگزار شد و حکومت کوشید از این افراد کسی وارد مجلس نشود. معلوم است که استعمار تصمیمش را گرفته بود که مجلس شانزدهم در کل یک دست باشد تا لایحۀ مورد نظرشان بدون هیچ مخالفی تصویب شود.
در همان دورانی که آیت‌الله کاشانی در عراق بود، تشکل‌های مذهبی، به‌ویژه «فدائیان اسلام» و «مجمع مسلمانان مجاهد» عموماً پیرو او بودند. این دو تشکل در داخل کشور بیانات آیت‌الله کاشانی را به بدنۀ جامعه منتقل می‌کردند.
زمانی که انتخابات مجلس شانزدهم پایان یافت، با مداخلۀ حکومت هیچ یک از افرادی که آیت‌الله کاشانی معرفی کرده بود، نتوانست به مجلس برود. این مسئله نشان می‌داد که استعمار و حکومت وابسته به آن در داخل کشور می‌خواستند همۀ ابزار سیاسی جنبش را از جامعه بگیرند.
دکتر مصدق در دورۀ شانزدهم جزء آن افرادی بود که آیت‌الله کاشانی تمایل داشت وارد مجلس شوند. تا زمان طرح قرارداد «گس ــ گلشائیان» در مجلس پانزدهم، دکتر مصدق همچنان سکوت پیشه کرده؛ درحالی‌که نهضت تا اینجا پیش آمده بود. حتی زمانی که اقلیت مجلس پانزدهم در برابر قرارداد الحاقی ایستاد، مصدق همچنان در سکوت به سر می‌برد و از همین رو این کار نه به خواست وی، بلکه به خواست جنبش و اکثریت جامعۀ ایران و به دست آن چند نماینده انجام شد و مصدق در این زمینه به هیچ صورت مدیریت و رهبری را در دست نداشت. او زمانی که به خواست آیت‌الله کاشانی کاندیدای نمایندگی مجلس شانزدهم شد، وارد صحنۀ این جنبش گردید.
زمانی که در انتخابات شانزدهم مجلس، استبداد و استعمار نگذاشتند اقلیت موردنظر آیت‌الله کاشانی وارد مجلس شوند، اقدامی سیاسی در قالب فراکسیون نخبگان سیاسی درون حاکمیت انجام شد و مصدق همراه هیجده نفر دیگر از نمایندگان فراکسیون اقلیت مجلس پانزدهم در دربار تحصن کرد و اعلام نمود که در انتخابات تقلب شده است، اما شاه آنها را به حضور نپذیرفت و پیغام داد: نامه‌تان را بنویسید، بدین‌ترتیب، تأثیر اعتراض آنها در همین حد باقی ماند و هیچ پاسخی هم به آن نامه و تحصن داده نشد. در این وضعیت تنها عاملی که سبب شد حکومت از این تصمیم بازگردد، ترور هژیر، وزیر دربار و مسئول این انتخابات، بود که به تصمیم تشکل‌های اسلامی و پشتیبانی آیت‌الله کاشانی انجام شد. این مبارزه به جایی رسیده بود که به هزینه کردن و شجاعت نیاز داشت و این کار هر سیاستمداری در آن روزگار نبود. توده‌ای‌ها و چپی‌ها اصلاً از نظر خط فکری‌ از این نهضت جدا بودند و نیروهای ملی هم توانایی انجام دادن این کار را نداشتند. اینجا بود که تشکل‌های اسلامی وارد عمل شدند و سید حسین امامی، یکی از اعضای فدائیان اسلام، مأمور شد که این مانع (یعنی هژیر) را از سر راه بردارد و با این اقدام به استبداد و استعمار نشان دهد که نهضت در حال پیشروی است و هرکسی را که مانع آن شود، از سر راهش برمی‌دارد؛ بدین ترتیب حرکت نمادینی انجام شد برای آنکه آنها کوتاه بیایند.
این حرکت مؤثر واقع شد؛ زیرا در پی ترور هژیر قدرت شاه تضعیف گردید و آن هفت، هشت نفر که در دور اول مجلس رأی نیاورده بودند، در دور دوم وارد مجلس شدند.
حال باید قدم دوم برداشته می‌شد؛ چون آن چند نماینده در برابر ۱۴۰ نمایندۀ دیگر مجلس چه کاری می‌توانستند انجام دهند و تا چه حد با نطق طولانی کار را به تأخیر اندازند. حداقل کاری که آنها می‌توانستند انجام دهند تهیۀ لایحه بود بدون اینکه حتی اجازه پیدا کنند آن را در صحن علنی مجلس بیاورند. در لایحه‌ای که این فراکسیون تهیه کرد حتی ملی شدن نفت هم مطرح نبود. زمانی هم که مسئلۀ ملی شدن نفت در لایحه مطرح شد، مصدق تعلل می‌کرد که آن را امضا کند. این لایحه چند ماه در مجلس بود و اقلیتی اجازه نمی‌دادند که به صحن علنی بیاید و این گروه هم نمی‌توانست کاری انجام دهد.
در این زمان رزم‌آرا، که نخست‌وزیر ایران بود، لایحه‌ای به مجلس آورد که در آن سهم ایران از نفت بیشتر از میزان آن در قرارداد الحاقی بود و می‌خواست با این اقدام کار را تمام کند. افرادی که دوران رضاشاه را دیده بودند، تصور می‌کردند که رزم‌آرا با توافق قدرت‌های جهانی بر سر کار آمده است و حتی دچار این توهم شده بودند که شاید او برای ریاست‌جمهوری ایران انتخاب شود و جای شاه را بگیرد و اصولاً قدرت‌ها توافق کرده‌اند که او بهتر می‌تواند بحران را حل کند. در آن زمان به او می‌گفتند: «رضاشاه باسواد»؛ یعنی در ذهن بعضی از نخبگان، رزم‌آرا شبیه رضاخان بود و همان خشونت و رفتارها را داشت، اما فرد باسواد و تحصیل‌کرده‌ای بود. این مسئله وحشتی در میان نخبگان و نهضت ایجاد کرد که نزدیک بود همه را به تسلیم وادار کند.
بن‌بست دوم با از سر راه برداشتن رزم‌آرا از میان رفت و این امر هم به دست گروه فدائیان اسلام انجام شد؛ درواقع خلیل طهماسبی به دستور آیت‌الله کاشانی این کار را انجام داد. در صورتی که این ترور انجام نمی‌گردید در تاریخ ایران نفت ملی نمی‌شد و چه‌بسا این بن‌بست به پایان یافتن این جنبش منجر می‌گردید.
پس از ترور رزم‌آرا بود که همان مجلسی که او را سرکار آورد تا یکی از طرح های موردنظر استبداد و استعمار را تصویب کند، مجبور شد ظرف یک هفته، لایحۀ ملی کردن نفت را، که همچنان روی میز اقلیت خاک می‌خورد، در صحن مجلس تصویب کند. یک هفته بعد نیز مجلس سنا آن را امضا کرد و بعد به تصویب شاه رسید. این‌گونه بود که نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران با چنین پشتوانۀ‌ اجتماعی سرانجام از منظر حقوقی در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ رسماً پیروز شد.
بنابراین نهضت در اینجا از نظر حقوقی تمام شد، اما بعد از پیروزی می‌بایست این قانون نهادینه می‌شد.
پس از پیروزی رسمی نهضت ملی شدن نفت حسین علا به طور موقت نخست‌وزیر شد تا فرد مناسبی را پیدا کنند؛ زیرا به دلیل وجود آن پشتوانۀ اجتماعی باید کسی نخست‌وزیر می‌شد که با مطالبات نهضت همسو باشد و این نهضت را به گونه‌ای مدیریت و درواقع نهادینه کند.
حال این مسئله که دکتر مصدق، در مقام نخست‌وزیر و درواقع مدیر این نهضت، توانست این مسئولیت را انجام دهد بحث مستقلی را می‌طلبد که به وقایع ۲۸ مرداد مربوط است.
در اینجا هم عده‌ای معتقدند که به دکتر مصدق اجازه ندادند که این نهضت را خوب مدیریت کند و عده‌ای هم می‌گویند که اصلاً ناتوان بود و نه تنها خودش نتوانست نهضت را رهبری کند، بلکه نگذاشت رهبران واقعی جنبش نیز رهبری را به درستی ادامه دهند. این بحثی است که باید با بررسی حوادث دورۀ نخست‌وزیری دکتر مصدق و بررسی مدیریت او در عرصۀ سیاست خارجی و داخلی آسیب‌شناسی و به آن پاسخ داده شود.