یحیی یثربی: آتش‌سوزی سینما رکس آبادان یا کار طرفداران شاه بود یا رژیم‌های منطقه

محمد مفتح، علاوه بر تحصیل در حوزه علمیه، در دانشگاه نیز ادامه تحصیل داد و دکترای فلسفه از دانشگاه تهران گرفت و بعد از انقلاب، سرپرست دانشکده الهیات دانشگاه تهران و رئیس کمیته منطقه ۴ تهران شد. مفتح، نماز جمعه عید فطر سال ۱۳۵۷ را در روز ۱۳ شهریور‌‌ و در اراضی قیطریه تهران برگزار کرد و راهپیمایی بعد از این نماز به تعبیر سولیوان (سفیر وقت آمریکا در ایران) یک نمایش خیابانی بی‌سابقه در تاریخ ایران بوده و انجام آن، کار یک سازمان مجهز و مجرب بوده است.
 
به مناسبت سالگرد ترور دکتر محمد مفتح، با دکتر سیدیحیی یثربی از شاگردان وی گفت‌و‌گو کردیم. یثربی متولد سال ۱۳۲۱ شمسی در روستای چراغ تپه سفلی از توابع تکاب است. یثربی تحصیلات ابتدایی را در مدارس سنتی روستا (مکتب) از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۷ فرا گرفت و سپس برای تحصیل در حوزه علمیه رهسپار زنجان شد. سپس به قم عزیمت کرد و دوره تکمیلی تحصیلات خود را از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۶ نزد استادان بزرگی چون علامه طباطبایی، منتظری و سبحانی به پایان برد. وی دکترای خود را در رشته فلسفه و حکت اسلامی از دانشگاه تهران گرفت. او اکنون استاد دانشگاه علامه طباطبایی است.
 
***
 
آیت‌الله محمد مفتح در روز ۲۷ آذر سال ۱۳۵۸ به وسیله گروهی به نام گروهک فرقان ترور شد. آقای دکتر یثربی، شما در آن روز با آقای مفتح قرار ملاقات داشته‌اید که قبل از این دیدار، این واقعه ترور اتفاق می‌افتد. از فضای آن روز می‌گویید که چه وضعیتی وجود داشت؟
 
من با ایشان از سال‌ها پیش ارتباط نزدیکی داشتم. آن وقت هم ما مجرد بودیم و ایشان متاهل بود و زن و فرزند داشت. ما سه، چهار نفر بودیم که به طور خصوصی به خانه ایشان رفت و آمد می‌کردیم و از میان آن‌ها مخصوصا به دو نفر علاقه داشت که یکی از آن‌ها چند سال پیش از دنیا رفت و بنده هنوز هستم. ایشان بعد از انقلاب و بعد از آن در جریان زندگی ما بود که چه کار می‌کنیم و در کجا هستیم. بعد از انقلاب، تلفنی با من تماس گرفتند و من از زنجان به تهران آمدم. با مرحوم بهشتی با هم بودند. من خدمت آن‌ها رفتم. آقای مفتح، صاحب کار اصلی آنجا بود. آقای مفتح، نمی‌دانم رفت چایی بیاورد یا با کسی درگیر صحبت شد. بهشتی با من که تنها شد، گفت: «فلانی منظور ما از اینکه از شما خواستیم که به اینجا بیایی این است که ما احساس می‌کنیم شما باید عمامه را به سر بگذارید.» من تا سال ۱۳۵۰ معمم بودم. در سال ۵۰ که استخدام شدم، عمامه‌ام را برداشتم. آقای بهشتی می‌گفت: «ما می‌خواهیم شما دوباره معمم بشوید و به روحانیت مبارز بیایید که ما احتیاج داریم به فعالیت و حضور شما.»
 
در این صحبت‌ها، من با ایشان یک شوخی کردم و گفتم: «من خودم با یک کیلو شیرینی عمامه گذاشتم و بعد بدون شیرینی هم آن را برداشتم. الان دیگر نمی‌خواهم دوباره عمامه بگذارم و دوباره بردارم. کار بالاخره یک دفعه می‌شود.» ایشان بعدا هم یکی، دو بار مرا دیدند ولی دیگر دنباله حرف خود را نگرفتند. اما مفتح که پیش آقای بهشتی این موضوع را مطرح کردند، من به ایشان همین حرف را گفتم ولی آقای مفتح، حرف مرا یک شوخی تلقی کرد و بعد‌ها هم مرتب دیدار داشتیم و صحبت می‌کردیم، خیلی اصرار داشت. مخصوصا برای روحانیت مبارز که می‌گفت ما می‌خواهیم این سازمان را از نظر فکری و فعالیت‌های فکری فعال کنیم و شما باشید. نظرشان این بود و معتقد بودند که اگر من حضور داشته باشم، جنبه فکری این سازمان خیلی تقویت می‌شود و فقط جنبه سیاسی نخواهد داشت. آن وقت‌ها هم آقای عباسعلی عمید زنجانی در آنجا بودند ولی آقای مفتح، اصرار داشتند که من به این سازمان بپیوندم. البته من به هر دلیل نپذیرفتم. مشکل ما در مورد لباس بود و من پوشیدن مجدد لباس را نپذیرفتم. بعد ایشان راضی شد که من دیگر لباس روحانیت نپوشم و در روحانیت مبارز یا هر جایی که صلاح بدانند مثل دانشگاه یا جایی دیگر همکاری کنیم.
 
من در آن زمان در استخدام آموزش و پرورش زنجان بودم. ایشان گفتند شما مدارک خود را بیاورید. سرپرست وزارت آموزش و پرورش رجایی است، ما به آنجا می‌بریم و انتقال شما را به وزارت علوم می‌گیریم و شما به تهران بیا و هم تدریس کن و هم همکاری کن. من این را قبول کردم و مدارک خود را برداشتم و برای روز سه شنبه ساعت سه بعدازظهر ۲۷ آذر ۱۳۵۸ در محل همین دانشکده الهیات دانشگاه تهران واقع در خیابان شهید مطهری و شهید مفتح تهران، قرار داشتیم.
 
من از زنجان آمدم و این یکی از خاطرات عجیب من است. برادر خانم من در تهران افسر شهربانی بود و در خیابان هاشمی تهران، خانه کوچکی داشت. من می‌خواستم ناهار را بخورم و بروم ولی ایشان از محل خدمتش که خیابان انقلاب بود به خانه آمدند و من گفتم با اجازه من دیگر می‌خواهم بروم. اما برادر خانم من گفت نه حالا به خاطر من هم چند دقیقه بنشین و بعد می‌روی و عجله نکن. من گفتم پس رادیو را روشن کنید که من خلاصه اخبار را گوش بدهم و بعد از خلاصه اخبار حرکت کنم و بروم.
 
قبل از اینکه به اخبار رادیو برسیم، رادیو قرآن پخش می‌کرد. در آن روز‌ها قرآن پخش کردن یک جریان عادی بود ولی تلاوت کلام‌الله را قطع کرد و شهادت مرحوم مفتح را اعلام کرد و بالاخره جریان ما هم با ایشان در‌‌ همان جا ختم شد و متاسفانه آن آخرین دیدار با آقای مفتح اتفاق نیفتاد ولی قبل از این اتفاق، مرتب ایشان را می‌دیدم
 
آقای مفتح می‌گفت لباس روحانیت را دوباره بپوش و بیا ولی من گفتم لباس پوشیدن لازم نیست و هنوز هم فعالیت من، فعالیت مذهبی است. من گفتم الان در رادیو زنجان، در روز دو تا سخنرانی دارم. یکی قبل از اذان ظهر و یکی قبل از اذان مغرب. یکی به فارسی و یکی به ترکی سخنرانی می‌کنم. ایشان خندید و گفت: «آخر روزی دو سخنرانی داری تو این همه حرف راست را از کجا می‌آوری.»
 
 
آقای دکتر یثربی شما در چه سالی دکترای فلسفه و حکمت اسلامی گرفته‌اید؟
 
من در سال ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴ تازه وارد دانشگاه شدم و در سال ۱۳۴۷ لیسانس خود را گرفتم. من واحدهای دوره دکتر را تا سال ۱۳۵۸ گذراندم. یک مقدار در نوشتن رساله دکترا کوتاهی کردم. چون در زنجان بودم و زن و بچه داشتم و گرفتاری داشتم و نمی‌توانستم زیاد به تهران بیایم. آقای مفتح و برخی دیگر از استادان خیلی در دوران تحصیل به من ارفاق می‌کردند و گاهی در یک ترم، شاید دو جلسه هم در کلاس درس شرکت نمی‌کردم. چون از‌‌ همان دوران تحصیل در حوزه قم، مرا می‌شناختند. البته برای من تکلیف درسی تعیین می‌کردند و کار جدی می‌کردم، مثلا برای دو واحد زبان انگلیسی، من یک کتاب را درباره اسلام برای یکی از اساتید ترجمه کردم یا مثلا همین کتاب‌هایی که بعدا مرحوم دکتر حسن ملکشاهی استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران چاپ کردند، قسمت عمده کار‌ها را من و یکی از دوستان انجام داده بودیم. با این حال، نام ما را در آن کتاب‌ها نیاوردند و هر جا هم در ترجمه آن‌ها اشتباه کرده بودیم، هنوز هم آن اشتباه‌ها وجود دارد، در مورد این موضوع صحبت خواهم کرد. بنابراین، مرحوم مفتح یک حالت نو‌گرایی در ذهنش بود ولی نه از نظر نوشتن، در این‌ باره قوی کار کرده است و نه از جنبه نظریه‌پردازی‌اش. من چیزی به یاد ندارم که ایشان خیلی به صورت قوی در این زمینه کار کرده باشد. اما در ذهن خودش، همین مطلب بود که باید مسجد و دانشگاه از هم جدا نباشند. چون این‌ها از نظر محتوا و اهداف در اسلام، یکی هستند. مسجد، هدفی ندارد جز آموزش و پرورش و محتوایی ندارد جز همین پرستش خدا و آموزش مطالب و معارف دینی و امثال آن. دانشگاه هم همین‌طور است. بنابراین، این دو باید به هم وصل می‌شدند. در غرب به هم وصل شدند و آن وصل در اینجا اتفاق نیفتاد.
 
اما برای دفاع از رساله دکترا کارم عقب افتاد. بعد هم گفتند دانشگاه‌ها تعطیل است. من به خیالم دفاع کردن از رساله‌ها نیز تعطیل است ولی نمی‌دانستم که دانشجویان برای دفاع از رساله‌ها به دانشگاه می‌روند تا اینکه قانون جدید تصویب شد که محدودیت زمانی برای دفاع از رساله دکترا گذاشتند و به من اعلام کردند که اگر در این ترم از رساله‌ات دفاع نکنی، نمی‌شود. من در سال ۱۳۶۲ از رساله دکترای خود دفاع کردم.
 
 
شما در رشته فلسفه و حکت اسلامی، تحصیل کرده‌اید و آقای مفتح هم علاوه بر تحصیلات حوزوی، از دانشگاه در رشته فلسفه دکترا گرفته‌اند. حدودا در سال ۱۳۴۰ ایشان مقاله‌ای با عنوان «وحدت مسجد و دانشگاه» می‌نویسند و در مجله مکتب اسلام چاپ می‌شود. بعد از انقلاب هم، اولین همایش «وحدت حوزه و دانشگاه» را برگزار می‌کنند. چرا عنوان از وحدت مسجد و دانشگاه به وحدت حوزه و دانشگاه تغییر داده شده است؟
 
اروپایی‌ها یک برخورد خوب با گذشته خودشان دارند و آن، این است که آینده خود را روی گذشته بنا می‌کنند. مثلا اکثر ساختمان‌ها مخصوصا در انگلستان‌‌ همان ساختمان‌های قدیمی است که تعمیر می‌شوند و دوباره در آن زندگی می‌کنند. دانشگاه‌های جدید آن‌ها‌‌ همان مدارس حوزه‌ای قدیم آن‌ها بوده است و متفکران بزرگ آن‌ها، کسانی بودند که با حوزه در ارتباط بودند، با حوزه مسیحیت. اصلا برکلی، یک کشیش بود و خیلی از متفکران، همین حالت را داشتند. در واقع از طرفی، به این طریق آن‌ها آینده خود را روی گذشته و داشته‌های خود بنا می‌کنند ولی در گذشته متوقف نشدند و حرکت کردند به طرف آینده. آن‌ها گذشته را به عنوان گذشته دوست دارند و نه به عنوان هم گذشته و هم آینده. متاسفانه ما حرکت‌های خود را روی گذشته بنا نکردیم. دانشگاه‌های ما از حوزه شروع نشد و تفکیک و تخصص‌های علمی اتفاق نیفتاد. در صورتی که ما‌‌ همان درسی که در حوزه می‌خواندیم مثل فلسفه اسلامی، طبیعیات هم داشت و ستاره‌شناسی هم داشت و بالاخره ریاضیات هم داشت. ما آن‌ها را‌‌ رها کردیم و از آنجا شروع نکردیم و دانشگاه‌های خود را از نو تاسیس کردیم. یعنی دانشگاه را از غرب گرفتیم و تاسیس کردیم. از طرفی آمدیم به گذشته خود، به صورتی نگاه کردیم که گویی مال گذشته است فقط و به حال و آینده ارتباط ندارد. برای مثال، ملاصدرا هم مال صفویه است و هم مال حالا و هم برای ۱۰۰ قرن بعد هم باز ملاصدرا، ملاصدرا است و باید دور او بچرخیم. در حالی که این‌طور نباید باشد. غربی‌ها، اگوستین را در جایگاه خود قرار دادند و ارسطو را هم در جای خود گذاشتند و آمدند به نیوتن و کانت و افراد دیگر رسیدند. متاسفانه این نوع برخورد را نداشتیم. در عوض، آن‌ها رشد خود را بر اساس گذشته خود ادامه دادند ولی ما رشد خود را از گذشته بریدیم.
 
 
در شب اول ماه رمضان در سال ۱۳۵۷ شمسی، نماز جماعت در مسجد قبا به امامت دکتر مفتح برگزار می‌شد و جمعیت زیادی هم حاضر می‌شده‌اند. ایشان در آن زمان اعلام می‌کنند که «در ۱۳ شهریور ۱۳۵۷ نماز عید فطر را در اراضی قیطریه برگزار می‌کنیم.» در حال حاضر دیدگاه‌های آقای مفتح را در دوره قبل از انقلاب بررسی می‌کنیم. حتی در زمان ما و در سال ۱۳۹۰ شمسی هم هنوز هم دقیقا مشخص نشده است که عامل اصلی آتش‌سوزی سینما رکس آبادان چه بوده است ولی در تابستان سال ۱۳۵۷آقای مفتح آتش‌سوزی سینما رکس را به رژیم پهلوی نسبت داده‌اند و آن رژیم را عامل آن فاجعه دانسته‌اند. به نظر شما بر چه اساس، آقای مفتح این نظر را اعلام کرده بودند؟
 
بالاخره اگر با نگاه سیاسی ارزیابی کنیم، حوادث در نگاه سیاسی جنبه ابزاری دارد. الان در دنیای امروز هم، حتی حقوق بشر در دست قدرت‌ها و ابر قدرت‌ها، جنبه ابزاری دارد و هر کسی می‌خواهد به دلخواه خود آن را تفسیر کند. مثلا قذافی می‌گفت: «ما حقوق بشر خود را داریم و بر اساس کتاب سبز خودمان، ما بهتر از شما حقوق بشر را رعایت می‌کنیم.»
 
 
آیا آقای مفتح هم از این قضیه ابزاری استفاده کرد؟
 
نه، در جریان سینما رکس آبادان، طبیعی بود که هر کسی هم آتش زده باشد به گردن دیگری بیندازد. اگر آتش هم زده بودند به گردن مسلمانان می‌انداختند. هنوز هم یک عده طرفداران آنان، این موضوع را می‌گویند. مسلمانان هم اگر آتش زده باشند به گردن آن یکی می‌اندازند. البته می‌گویم اگر، ولی در درون و خلوت خود، ما چنین کارهایی را مجاز نمی‌دانیم. بنابراین، این موضوع را نسبت دادن به مسلمانان درست نیست. به دو دلیل، یکی اینکه گروه‌های اسلامی در خفای خود و در دل خود اگر فکر می‌کردند که آیا چنین کاری انجام دهند، حتما قبول می‌کردند که نباید چنین کاری را انجام دهند. چون این کار درست نیست.
 
دلیل دوم من این است که فعالان اسلامی این قدر قدرت داشتند که نیاز به این جور کار‌ها نداشته باشند. یعنی این‌طور نبود که اگر سینما را آتش نزنند، این‌ها نتوانند مردم را به خیابان بکشند. مردم را به راحتی می‌توانستند با رقم میلیونی به خیابان بکشند. پس دیگر این‌ها چرا از این کار‌ها انجام دهند.
 
 
آقای مفتح، بر چه مبنایی این موضوع را مطرح کردند؟
 
در رقابت‌ها، از حوادث به صورت ابزاری استفاده می‌کنند. اگر فرضا مسلمان‌ها نیز آتش زده بودند، به عنوان ابزار آتش می‌زدند وگرنه از کشتن بچه مردم که هدفی ندارند. این کار هدفی است برای چیزی دیگر. اما به‌‌ همان دو دلیل، این کار نمی‌تواند کار فعالان اسلامی باشد. بنابراین، می‌تواند کار یکی از دو گروه باشد. من هم در این‌باره، نه فکر کرده‌ام و نه اسناد و مدارکی را از مثلا زمان شاه یا بعد از انقلاب تا به حال در اختیار داشته‌ام که به آن‌ها فکر کنم. من فقط یک نگاه تحلیلی به این ماجرا دارم و آن را به عنوان یک نظریه مطرح می‌کنم. حالا شاید شواهدی هم برای ارائه نداشته باشم. اما من می‌گویم به آن دو دلیل، نمی‌تواند کار فعالان اسلامی باشد. وقتی هم کار این‌ها نباشد ممکن است کار دو گروه دیگر باشد.
 
یکی طرفداران شاه با این تدبیر که ما می‌رویم و یک سینما را به آتش می‌زنیم. حالا شاید در اصل برنامه، این قدر کشتن آدم در ذهن خودشان نبوده است. اما ما به مردم اعلام می‌کنیم که ما با جمعی طرفیم که هنوز نیامده با سینما مخالف است، با هنرمند و هنرپیشه مخالف است، با شادی مردم مخالفند. پس ممکن است کار این گروه بوده باشد و به عنوان ابزار از آن بهره بگیرند.
 
در این جور کشور‌ها، اختلاف و آشفتگی در کشور فضا به دست دشمنان می‌دهد و آن‌ها می‌آیند کارهایی می‌کنند که این دو گروه هم خبر نداشته باشند و به گردن همدیگر بیندازند. در نتیجه یک احتمال من هم این است که در‌‌ همان شرایط از طرف بعضی رژیم‌های آن روز منطقه مثل صدام و عوامل آن‌ها، دست به چنین کاری بزنند و آن دشمنان بگویند که حالا یا این‌ها به گردن آن گروه می‌اندازند یا آن‌ها به گردن این‌ها می‌اندازند و بالاخره به گردن ما که نمی‌افتد و این‌ها به خاطر همین، به جان هم می‌افتند و از هر طرف که کشته شود به سود ما خواهد شد و می‌گویند ما در این میان سود می‌بریم.
 
 
شهید مطهری و شهید مفتح، هر دو عضو هیات علمی دانشکده الهیات دانشگاه تهران بوده‌اند. حدودا یک ماه قبل از ترور استاد مطهری، آقای مفتح در روز ۶ فروردین ۱۳۵۸در یک سخنرانی اعلام می‌کنند که «محال است که من یکی از برنامه‌های اسلامی را از دست بدهم و با آن معامله کنم.» آقای مطهری هم موضوعی را به عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» را در‌‌ همان سال‌ها مطرح کرده بودند. وقتی که آقای مفتح چنین سخنی را مطرح می‌کند، در واقع معتقد است که مقتضیات زمان نباید در برنامه‌ها و اجرای احکام اسلام نقش داشته باشد؟
 
نه؛ من با مطهری این قدر صمیمی نبودم که با مفتح، صمیمی بودم. من با مفتح این قدر صمیمی بودم که در دوره دکتری، دو نفر دیگر هم دانشجو بودند و این دو نفر دیگر به من اصرار می‌کردند که شما با دکتر مفتح حرف بزن و بگذار در جلسه چیزی نخوانیم. طبق اخلاق دانشجویان، آن دو نفر این موضوع را به من می‌گفتند و می‌گفتند بگذار جلسه با بحث‌ها بگذرد با بحث شما دو نفر و ما چیزی نخوانیم و بالاخره امتحان ما سخت نشود. مفتح، وقتی من را می‌دید انگار دلش باز می‌شد. شروع می‌کرد از سیاست و علم و معرفت و از خاطراتی که داشتیم صحبت می‌کردیم. من این حس را برای شهادت در تاریخ مطرح می‌کنم. من نگرانم که از نوشته‌های من بعدا برداشت‌هایی بشود که من در نظر نداشته‌ام.
 
 
یکی از افرادی که در جریان ترور دکتر مفتح دستگیر شد، کمال یاسینی از اعضای گروه فرقان بوده است. اکبر گودرزی طلبه‌ای اخراجی بوده که جلسات تفسیر قرآن برگزار می‌کرده است و ۲۰ جلد تفسیر قران داشته است. گودرزی گروهک فرقان را با افراد حاضر شده در همین جلسات تفسیر قرآن جذب می‌کرده است. کمال یاسینی بعد از دستگیری در زندان به دوستان به اصطلاح همرزم خود نامه می‌نویسد و آن‌ها را توصیه می‌کند به اینکه نسبت به ر‍‍ژیم جمهوری اسلامی ایران واقع بین باشند و احساسی نظر ندهند. یاسینی در همین نامه می‌گوید این توصیه‌های یک مومن به یک مومن دیگر است. این نوع افراد مثل این کمال یاسینی چه دیدگاهی داشتند؟
 
این افراد که تندروی می‌کنند خودشان را که کافر نمی‌دانند. الان افراد القاعده هم که این همه خون مسلمانان را می‌ریزند خودشان را کافر نمی‌دانند و حتی خودشان را مسلمان می‌دانند. توصیه‌هایی هم که به همدیگر می‌کنند از نظر خودشان توصیه یک مومن به مومن دیگر است، مثل خوارج که وقتی به همدیگر توصیه می‌کنند می‌گویند این توصیه یک موحد و مومن است به یک موحد و مومن دیگر. این موضوع جای تعجب ندارد. واقعیت هم این است که این‌طور نبوده، این افراد بگویند ما گروهی بودیم که نه به خدا قائل بودیم و نه به پیغمبر و نه به امام.
 
البته این نکته را هم اضافه کنم که من با این افراد از نزدیک ارتباط نداشته‌ام و ندارم. به همین دلیل اظهارنظر من در مورد آن‌ها زیاد علمی نخواهد بود. من با قرینه حرف می‌زنم وگرنه گودرزی را اصلا ندیده‌ام. حتی مرحوم شریعتی وقتی در تهران درس تفسیر می‌گفت و یکی از دوستان می‌گفت یک آقایی تفسیر می‌گوید و معمم نیست ولی می‌گویند تفسیر جالبی دارد بیا برویم، من چون معمم و حوزه‌ای بودم، غرور خاصی داشتم، به دوستم گفتم که ما از آن‌ها چه چیزی می‌توانیم یاد بگیریم. من شریعتی را از نزدیک ندیده‌ام و اظهارنظر من در مورد شریعتی هم به آثار و کتاب‌های او محدود می‌شود.
 
 
دکتر شریعتی موضوع تشیع علوی و تشیع صفوی را مطرح کرده بود. گروه فرقان هم که خود را پیرو دیدگاه‌های شریعتی می‌دانستند، یکی از دلایل مبارزه خود را قربانی شدن ارزش‌های راستین تشیع سرخ علوی اعلام کرده‌اند. این تشیع سرخ علوی چه شباهتی با تشیع علوی مورد توجه شریعتی دارد؟
 
خود تقسیم تشیع به صفوی و علوی، مبنای علمی ندارد. من وقتی کتاب «فلسفه امامت» را می‌نوشتم تمام نوشته‌های مرحوم شریعتی را در مورد امامت مطالعه کردم و تشیع صفوی و علوی را دو بار مطالعه کردم. قدیم هم آن را خوانده بودم ولی برای نوشتن این کتاب باز آن را مطالعه کردم. من یک مبنا پیدا نکردم که در این زمینه بحث بکنم. پس مبنای علمی نداشت ولی تنها مبنایش این بود که ما یک جور شیعه داریم که نمی‌جنگد و یک جور شیعه داریم که مبارزه می‌کند. اسم آن فرد مبارزه کننده را اسلام علوی گذاشته بود و دیگری را تشیع صفوی. خود شریعتی، افرادی مثل امام خمینی و مبارزان مذهبی را جزو تشیع علوی می‌دانست و مطهری را جزو تشیع علوی می‌دانست.
 
 
از دید گروه فرقان، قربانی شدن ارزش‌های راستین تشیع سرخ علوی، این ارزش‌ها به چه معنا بوده است؟
 
ما اگر در رفتار گروه‌های سیاسی دقت کنیم، هر گروهی به تدریج جنبه شخصی پیدا می‌کند و بعدا خلاف دیدگاه‌های خودش را باطل می‌کند و دیدگاه‌های خودش را حق می‌داند. همه این گروه‌ها قبل از پیروزی انقلاب همه با هم بودند و همدیگر را تخطئه نمی‌کردند مگر مبنایی، معرفتی، علمی که مثلا مطهری یک انتقادی به شریعتی داشت یا شریعتی به مطهری داشت ولی از نظر فعالیت سیاسی، همدیگر را تخطئه نمی‌کردند. بعد از پیروزی هر کسی می‌خواست دیدگاه‌های خاص خودش را پیش ببرد. این حالت در تمام پیروزی‌ها، یک بلایی است. در دوره قبل از انقلاب، وقتی می‌گفتند شاه برود با هم بودند. اما وقتی شاه رفت حالا این بحث بود که این دیدگاه و خط فکری پیاده شود یا آن خط وقتی که رهبری نظام جمهوری اسلامی ایران می‌گوید «میزان، رای ملت است» یعنی روحانیت طبقه نیست و اگر من را نخواهید در خدمت شما نیستم و اگر بخواهید در خدمت شما هستم. الان جامعه خیلی نیاز دارد که به تجزیه و تحلیل این بحث‌ها بپردازیم. در حال حاضر وقت صدا و سیمای ما با حرف‌های بی‌ربط می‌گذرد. وقت زیادی داریم و امکانات بی‌پایانی هم داریم. باید یک مقدار بگذارند و برای روشن شدن اذهان برنامه‌ریزی کنیم تا مخالف و موافق به اشتباه دچار نشوند.
 
 
گروه فرقان دلیل خود را برای مبارزه قربانی شدن ارزش‌های راستین تشیع می‌داند...
 
این گروه می‌گوید آن ارزش‌های راستین را اجرا نمی‌کند و آن گروه هم می‌گوید این گروه ارزش‌های راستین را اجرا نمی‌کند. ما همیشه این اختلاف نظر‌ها را در درگیری‌ها داریم.
 
 
یکی از دیدگاه‌های دکتر شریعتی، اسلام منهای آخوند و روحانیت است. وقتی که گروهک فرقان، دکتر مفتح را ترور می‌کنند آیا این حذف فیزیکی در مسیر‌‌ همان اسلام منهای روحانیت است؟
 
شاید من دقیق نتوانم حکم کنم که این‌ها این را به خاطر حذف روحانیت ترور می‌کردند ولی مطمئنا این افراد با سلطه روحانیون بر کار‌ها موافق نبودند. خود روحانیون هم می‌گویند که روحانیت یک طبقه نیست که برای خودش حقی تعریف کند. این‌ها حق خودشان را در حدود اسلامی می‌دانند که اسلام تعریف کرده باشد و یکی هم انتخاب مردم. الان هم می‌بینید که این را به عنوان حق بر حکومت نگفته‌اند. همه از ولایت فقیه بگیرید تا رئیس‌جمهور، موضوع انتخاب مردم مطرح است. بحث اول و درجه یک و دو این است که الان هم روحانیت به عنوان یک طبقه و خاندان که به صورت انحصاری این کار را مال خود بداند، این نسبت ناروایی است که ما به آن‌ها بدهیم.
 
 
آیا گروه فرقان می‌گفتند سلطه بر حکومت نباشد؟
 
آن‌ها رفتار این‌ها را نوعی سلطه تصور می‌کردند. الان هم یک عده از مخالفان همین‌طور شاید برداشت کنند. این هم یک مقدار مسئولش، غرض‌ورزی مخالفان است و یک مقدار هم، بعضی ندانم کاری‌ها و اظهارات موافقان است. موافقان هم باید در تحلیل این قضیه یک مقدار نسبت به برداشت‌ها هوشیار باشند. من متاسفانه فرصت ندارم یا نمی‌گذارند این مدیران بالاخره کذایی، چرا که ما باید این بحث‌ها برای جامعه توضیح دهیم. هرگز حکومت اسلامی، به عنوان سلطه نیست. حکومت به معنی ولایت است و پشتیبانی است ولی این بحث‌ها تجزیه و تحلیل می‌خواهد. اما الان به طور مرتب برخی می‌خواهند مردم را «صغیر» بدانند و به مردم حق اظهار وجود نمی‌دهند. برخی می‌گویند ما هستیم و شما اشتباه می‌کنید. در حالی که ما در اسلام چنین چیزی نداریم. اگر کسی چنین چیزی بگوید اسلام را درک نکرده است.