ماجراي عبدالقيس جوجو

ماجراي عبدالقيس جوجو

يكي از زواياي مغفول در قيام اسلامي 15 خرداد، پرونده‌اي ساختگي راجع به فردي است با نام «عبدالقيس جوجو» كه به دريافت پول از جمال‌عبدالناصر و انتقال آن به ايران جهت توزيع ميان عوامل گروههاي مذهبي متهم شده است.
اين جعليات از همان روز قيام 15 خرداد با هدف توجيه عمليات سركوب خونين تظاهرات مردم توسط دستگاه تبليغاتي رژيم شاه به راه افتاد.
پاكروان رئيس وقت ساواك در بعد‌ ازظهر روز 15 خرداد 1342 در مصاحبه‌اي مطبوعاتي اظهار داشت:
«با كمال تأسف بايد به مطلبي بپردازيم كه دردناك و مشمئز كننده است، عده بسيار معدودي از روحانيون با همدستي عناصر بسيار پليد خواسته‌اند با استفاده از نفوذ معنوي خود يك تلاش مذبوحانه به كار برند و برخلاف اراده تمام ملت، جلو اقدامات آزاديبخش اعلي‌حضرت همايوني را گرفته و اميال پليد خود را ارضا نمايند...» وي سپس به موضوع دريافت پول از يك دولت خارجي اشاره كرد. پاكروان در پاسخ يكي از خبرنگاران كه پرسيد:
«ممكن است بفرمائيد از چه كشور خارجي پول وارد شده؟» چنين گفت: «جواب اين سؤال را بعداً خواهيم داد.» (1)
پس از اين زمينه‌سازي بود كه دو روز بعد ـ 17 خرداد ـ محمد‌رضا پهلوي نيز در مصاحبه‌اي رسوا چنين گفت:
«بايد به شما بگويم كه چه كساني بساط 15 خرداد را به راه انداختند. در ميان كساني كه يا زخمي شده‌ اند،‌يا دستگير شده‌‌اند، خيلي ازآنها مي‌گفتند كه ما چه كار كنيم به ما 25 ريال پول داده بودند و مي‌گفتند در كوچه‌ها بدويد و بگوئيد زنده باد فلاني،‌ ما حالا مي‌دانيم اين وجوه از كجا رسيده است و به شما ملت ايران بزودي جزئيات گفته خواهد شد.» (2)
پس از اين دروغ‌پردازي‌ در تاريخ 26 خرداد چنين اعلام شد:
«در تاريخ 11 خرداد شخصي به نام عبدالقيس جوجو از لبنان وارد فرودگاه مهرآباد تهران گرديد و چون مورد سوء ظن مأمورين گمرك قرار گرفته بود، تحت بازجوئي و وارسي قرار گرفت و مبلغي معادل يك ميليون تومان از او به دست ‌آمد كه پس از تحقيقات اعتراف كرد مبلغ مزبور را از طرف جمال عبدالناصر براي افراد معيني در ايران آورده است. تفصيل اين جريان بزودي در معرض اطلاع عموم قرار داده خواهد شد. (3)
مجله الكترونيكي «دوران» با نگاهي به اين قصه تاريخي شاهانه كه مدت 45 سال از آن مي‌گذرد، خوانندگان محترم را به مطالعه بخشي از اعترافات سرتيپ منوچهر هاشمي ـ رئيس ساواك ـ كه به چگونگي ساختن و پرداختن اين داستان اشاره دارد دعوت مي‌كند.
سرتيپ هاشمي در كتاب «داوري، سخني در كارنامه ساواك» چاپ لندن،‌ پائيز 1373 در اين باره چنين مي‌گويد:
«در دو سه هفته بعد از تحويل گرفتن اداره هشتم، شنيدم سرلشكر پاكروان رئيس سازمان امنيت و اطلاعات كشور، مصاحبه‌اي در راديو و تلويزيون كرده و طي آن اظهار داشته است كه جمال عبدالناصر به وسيله ايادي خود، مبلغ يك ميليون تومان از لبنان به تهران فرستاده كه بين عوامل و طرفداران اوو گروههاي مذهبي تقسيم شود. طبق تبليغات منتشره تقسيم اين پول به منظور خرابكاري و تبليغات بر ضد رژيم ايران صورت گرفته است. پيك حامل پول و متهمان دستگير شده‌اند‌، بازجويي و تحقيقات از آنها ادامه دارد و نتيجه تحقيقات متعاقباً به اطلاع عموم خواهد رسيد.»
همان طور كه اشاره كردم، در هنگامي كه اين مسأله در راديو و تلويزيون و مطبوعات داخلي و خارجي (غالب مطبوعات عربي) مطرح شد من چند هفته نبود كه رياست اداره ضد جاسوسي ساواك را عهده‌دار شده بودم و هنوز به موردي كه به براندازي و مداخله كشور بيگانه در امور مملكت مربوط بوده باشد، برنخورده بودم.
با توجه به اين كه يك بعد ماجراي ياد شده به لبنان و جمال عبدالناصر و پيك حامل پول مربوط مي‌شد لذا مسأله قطعاً به اداره هشتم يعني اداره ضد جاسوسي ارتباط پيدا مي‌كرد. از مشاور قضايي كه يك سرهنگ بازنشسته حقوقداني بود، ماجرا را پرسيدم او گفت پرونده امر در شرف تكميل و آماده ارسال به دادستاني ارتش براي محاكمه متهمين است. ارسال پرونده پس از ملاحظه و امضاي شما صورت خواهد گرفت. پرونده را چند بار دقيقاً مطالعه كردم. داستان چنين بوده كه در گمرك مهر‌آباد مأمورين گمرك به جوان مسافري از اهالي لبنان مظنون مي‌شوند و ضمن بازرسي بدني از داخل كمربند مخصوصي كه او به كمك بسته بوده، مبلغ يك ميليون تومان پول نقد كشف مي‌كنند. جوان از جواب درست طفره مي‌رود و ماجرا به مأمورين ساواك مستقر در مهر‌آباد كشيده مي‌‌شود و شخص مظنون بازداشت مي‌شود. آنها در تعقيب ماجرا، شخصي را هم كه به استقبال آن جوان لبناني به فرودگاه آمده بود، دستگير مي‌كنند. در بازجويي اوليه معلوم مي‌شود كه شخص استقبال كننده شاگرد مغازه جواهر‌فروشي متعلق به كسي به نام نقره‌چي در بازار تهران است. در مراحل بعدي پاي خود نقره‌چي هم به وسط كشيده مي‌شود كه او را هم دستگير و هر سه نفر را به باغ مهران، كه ‌آن موقع زندان موقت ساواك بوده، اعزام مي‌كنند. همزمان هم از سوابق جوان لبناني توسط نمايندگي ساواك در بيروت تحقيقات به عمل مي‌آيد كه معلوم مي‌شود جوان داراي هيچ‌گونه سابقه‌اي از خوب يا بد نمي‌باشد.
براساس بازجوييها و سؤال و جوابهاي منعكسه در پرونده كه سراپا ناقص و ساختگي به نظر مي‌رسيد، گزارش ساختگي و موهوم تهيه مي‌شود مبني بر اين كه «عوامل جمال عبدالناصر در بيروت يك ميليون تومان پول به وسيله پيك به يكي از تجار بازار تهران كه مغازه جواهر فروشي دارد، فرستاده‌اند تا به دست عوامل آنها در تهران صرف هزينه‌هاي تبليغات و عمليات خرابكاري بشود. تحقيقات از متهمين ادامه دارد. نتيجه متعاقباً به شرف عرض خواهد رسيد.»
به دنبال اين گزارش شرف عرضي بوده كه اعلي‌حضرت دستور داده بود رئيس ساواك شخصاً مصاحبه كرده و مراتب را از طريق رسانه‌هاي گروهي به اطلاع مردم برساند. مضمون مصاحبه رئيس ساواك هم همان بودكه بدان اشاره شد. تنها موردي كه در پرونده قابل استناد بود، صورتجلسه تنظيمي توسط مأمورين گمرك بود كه در آن به كشف يك ميليون تومان اشاره شده بود. بقيه اوراق پرونده را اطلاعيه‌هاي بي سر و ته بازجويي از دستگيرشدگان تشكيل مي‌داد كه همه حاكي از تبليغات و تحريكات ناصر در لبنان و سوريه و كشورهاي عربي ديگر عليه ايران بود. در حالي كه اين اوراق و اعلاميه‌ها در همه جا پراكنده بود و نمي‌شد هيچ ارتباطي بين آنها و پول كشف شده برقرار كرد. از مشاور قضائي چگونگي تشكيل پرونده را سؤال كردم و به موارد نقص آن اشاره نمودم او گفت «پرونده را در اختيار من نگذاشته‌اند كه بخوانم. اطلاعات من در اين باره در حد مصاحبه رئيس ساواك است.» افسر بازجو، مترجمين و مشاورين قضائي را توأماً احضار كردم و گفتم چگونه اين پرونده را بدون مطالعه و اظهار نظر مشاور قضائي پيش من آورده‌اند؟ جواب دادند كه چون موضوع حايز اهميت بود و مي‌بايستي سريعاً به عرض رياست ساواك مي‌رسيد، مدير كل سابق بدون مراجعه به مشاور قضائي پرونده را تشكيل و گزارش آن را به رياست ساواك تسليم نموده است كه از ‌آن طريق هم به شرف عرض رسيده و دستور مصاحبه مطبوعاتي و راديو و تلويزيوني رئيس ساواك صادر شده است. مصاحبه هم بر مبناي محتويات آن گزارش صورت گرفته است.
با توجه به مراتب طي شده، مصلحت نبود كه من در اين باره اظهارنظر بكنم. از افسر بازجو و دو نفر مترجم زبان عربي چگونگي تحقيقات و اعترافات گرفته شده را جويا شدم و متفقاً جواب دادند كه متهم (جوان لبناني) در بازجوييها به صراحت گفته است كه پول را ايادي ناصر فرستاده‌‌اند.
با بررسي دقيقي كه روي اين پرونده صورت گرفت، معلوم شدد كه هيچ گونه دليلي كه بتوان كشف اين پول را به ايادي ناصر و يا به منظور تبليغات و خرابكاري مربوط دانست، در پرونده وجود ندارد. احتمالاً افسر بازجو بر اثر كم‌تجربگي يا هر نظر ديگر مثلاً «جوان بودن و جوياي نام بودن» در ‌آن روزها كه مبارزات ضد غربي ناصر و تبليغات او عليه رژيم ايران تمام فضاي ايران را پر كرده بود،‌ مترجمين را كه آنها هم تازه‌كار بودند،‌ تحت تأثير قرار داده و به ‌آنها تلقين كرده به اين جوان تفهيم كنند كه راه خلاصي تو از اين گرفتاري فقط در اين است كه هر كس در هر كجا از تو سؤال كرد اين پول را چه كسي و براي چه كسي و براي چه منظوري به تو داده و تو با چه منظوري آن را به ايران آورده‌اي؟ بايد جواب بدهي «اين پول را ايادي ناصر وسيله كارفرماي من براي تبليغات و خرابكاري در ايران فرستاده‌اند»!
در مورد نقره‌چي هم معلوم شد كه او يك تاجر جواهرفروش معتبر در بازار تهران است و معاملاتي را با بعضي از كشورهاي عربي از جمله لبنان دارد. پولي كه جوان لبناني همراه آورده بود، بابت معامله‌اي بوده كه نقره‌چي با طرف خود در بيروت (كه ارباب آن جوان بوده) انجام داده است و آن جوان براي اين كه مشكلي در انتقال پول پيدا نكند،‌آن را در كمربند مخصوص جاسازي كرده است. اگر قرار بود ايادي ناصر پولي به ايران بفرستند راههاي متعددي وجود داشت كه بدون دردسر انجام گيرد به هر حال از مشاور قضائي خواستم پرونده را تحويل گرفته و دقيقاً بررسي نمايد و اگر لازم باشد مجدداًً از متهمين بازجويي كند تا اگر قرار شد پرونده به دادستاني ارتش برود،‌بدون نقص باشد. در عين حال موضوع را با سرتيپ محمد آيرملو معاونت ساواك در ميان گذاشتم. او كه يك افسر رك‌گو و شوخ طبعي بود، گفت «از اين قبيل پرونده‌ها زياد است من وقتي به سرلشكر فردوست مي‌گويم كار از بيخ خراب است، ناراحت مي‌شود، بهتر است خودتان جريان را به اطلاع ايشان برسانيد.»
من نهايتاً از امضاي نامه براي ارسال به دادرسي ارتش خودداري نمودم و مطلب را شخصاًً با سرلشكر فردوست كه در ظاهر قائم‌مقام و در باطن همه كاره ساواك بود، در ميان گذاشتم. او گفت «چطور شد در تمام مراحلي كه اين پرونده از بازجو تا رئيس ساواك طي كرده، هيچ‌كس حتي رئيس ساواك هم نفهميده كه اين پرونده ساختگي است ولي تو كه چند روزي بيش نيست در اداره ضد جاسوسي مشغول خدمت شده‌اي، آن را ساختگي تشخيص دادي؟» گفتم چون مسأله به اداره من مربوط مي‌شود و من بايد نامه را امضا كنم چنين تشخيص داده‌ام كه جريان كار درست نيست و امضاي اين نامه براي من مسووليت خواهد داشت. به همين دليل براي كسب تكليف خدمتتان رسيده‌ام. گفت نامه را عوض كنيد و با نام و امضاي تيمسار پاكروان بنويسيد.
ديدم از طرح مسأله با سرلشكر فردوست نتيجه‌اي نخواهم گرفت. تصميم گرفتم به همراه دو مترجم زبان عربي كه در بازجويي حضور داشته‌اند به دفتر تيمسار پاكروان بروم و وقايع را شرح دهم و ايشان خود ماوقع را مستقيماً از مترجمين بپرسد و به ساختگي بودن پرونده پي ببرد تا بلكه به اين ماجراي مسخره خاتمه داده شود.
وقتي سرلشكر پاكروان اظهارات من، افسر بازجو و مترجمين را شنيد، ضمن اظهار تأسف گفت اشتباه بزرگي صورت گرفته است و اين تقصير خود من است. من بايد به عرض اعلي‌حضرت برسانم كه اشتباه بزرگي مرتكب شده‌ام. نامه را هم امضا مي‌كنم. مسؤول و جوابگوي نواقص پرونده هم خواهم بود. آن‌گاه تيمسار پاكروان رو به مترجمين و افسر بازجو كرد و گفت برويد و ديگر مرتكب اين نوع خيانتها شويد.
پرونده با امضاي سرلشكر پاكروان به دادرسي ارتش ارسال شد آنها در شانزده مورد به پرونده ايراد گرفتند و جواب خواستند كه هيچ‌ كدام پاسخ منطقي نداشت و بالاخره ماجراي اين پرونده پس از مدت طولاني بسته و متهمين آزاد شدند و جوان لبناني كه بر اثر فشارهاي متعدد، ناراحتي روحي پيدا كرده بود، مدتي پذيرايي شد و سپس از طريق بندرعباس به دوبي فرستاده شد كه از آنجا به كشور خود برود، دستگيري اين جوان و ماجراي او مدتها سوژه مطبوعاتي عربي و اسباب تبليغات سوء عليه ايران بود. (4)

پي‌نوشت‌ها‌:
1 ـ بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج 1، سيد‌حميد روحاني، ص 8 ـ 496.
2 ـ همان، ص 500.
3 ـ همان،‌ص 504.
4ـ به نقل از مجله تاريخ و فرهنگ معاصر‌، سال چهارم، شماره 1 و 2، سال 1374.